دوشنبه ۲۳ تير ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۰۶- July, 14, 2003
با محمدعلي سپانلو، شاعري كه در شهر مردمان آينده خانه ها خواهد داشت...
جهاني شدن از همين خانه شروع مي شود
* «شيمبورسكا» شاعر لهستاني در مصاحبه اي گفته است: شاعر، داستان نويس و به طور كلي، هنرمند نمي تواند جهان را تغيير بدهد. حال اين پرسش مطرح مي شود كه اگر هنرمند نمي تواند چيزي را تغيير دهد، پس براي چه اثرش را خلق مي كند؟
ـ با نظر خانم «شيمبورسكا» موافق نيستم. مي خواهم به اين گفته «آلبركامو» برگردم كه مي گويد: «هنرمند قاضي نيست، بلكه سرباز بشريت است». ما بدون شك بسياري از ارزش هاي بشري مان را از هنر گرفته ايم؛ پس چطور مي شود گفت كه هنرمند نمي تواند چيزي را تغيير بدهد؟
000295.jpg
محمدعلي سپانلو بيش از چهل سال است كه در موقعيت شاعري براي سه نسل معاصر به خلق معنا، زيبايي و انديشه پرداخته است.
از اين شاعر، نويسنده پژوهشگر و مترجم به ساليان، پنجاه و دو جلد كتاب به فرهنگ و فرهنگسازان ارائه شده است؛ چندين و چند مجموعه شعر، چند منظومه، چند جلد كتاب درباره ادبيات داستاني و ترجمه هايي از چهره هاي برجسته ادبيات جهان. كتابهاي تازه او را مي توان دو مجموعه شعر «تبعيد در وطن»، «منظومه ۱۳۹۹» و « آناباز» ترجمه اي ويژه از شعرهاي «سن ژون پرس» ديد.
آخرين دفتر شعر او نيز چندي پيش با عنوان «ژاليزيانا» به چاپ رسيد كه شاعر در اين شعرها با جهان بيني اي يگانه به دنياي پيرامون مي نگرد و رخدادهاي شعري را به شكلي خاص براي خواننده به تصوير مي كشد. گپ و گفتي خودماني داريم با اين شاعر:
* از چه دوره اي در كارهايتان «سن ژون پرس» را شناختيد، چه سيري گذشت كه با رجوع به دريافت شباهت و نسبت هاي جهان شعري تان با دنياي شعري سن ژون پرس ، به فكر برگرداندن آناباز اين شاعر به زبان فارسي افتاديد؟
- بگذاريد همين جا نكته اي را روشن كنم. در جواني، وقتي كه منظومه خاك را نوشتم، شعري و نامي چنان كه بايد از سن ژون پرس نمي شناختم. هنگامي كه منظومه خاك منتشر شد، رؤيايي در يكي از كتابهايش نقد مفصلي نوشت با اين عنوان: از سن ژون پرس تا لورنس عربستان. در آن نقد رؤيايي نوشته بود كه سپانلو در «منظومه خاك» سفري ذهني دارد، شبيه سفر شعري سن ژون پرس و همچنين مثل سفرهاي لورنس عربستان . موضوع برايم جالب شده بود. كنجكاو شده بودم كه بدانم اين آقاي سن ژون پرس كيست تا شناختن آثار او، بدانم تشخيص رويايي چه پايه هايي دارد. درنتيجه، سن ژون پرس را خواندم و به اين برداشت رسيدم كه آن دسته از شعرهاي من، كه مي توانم بگويم شعرهاي بياباني است، بسيار به شعرهاي سن ژون پرس نزديك است. ضمناً  مي دانيد كه من آثار چهار شاعر را به دليل هايي روشن به فارسي ترجمه كرده ام، كه اين چهار شاعر عبارتند از: گيوم آپولپتر،  آرتور رمبو، سن ژون پرس و يانيس ريتسوس. از ميان اين چهار نفر نوعي قرابت و نسبت دروني با دونفرشان حس مي كردم. خوب، اين مطلب را داشته باشيد تا برگرديم به ريشه پرسش شما... چند سال پيش مجموعه شعري از من منتشر شد با عنوان خيابان ها، بيابان ها. در آن مجموعه شعرهاي خودم را به دو بخش تقسيم كرده بودم. ريتسوس براي من يادآور گرايش و رويكرد شاعرانه به خيابان ها و زندگي امروز- و مشخصاً  به شهر تهران كه جلوه هاي آشكار و نهانش در كارهاي من ديده مي شود- بود؛ و سن ژون پرس نشان از سفرهاي خيالي و بگوييم بياباني من در تاريخ داشت. حالا خيلي ساده مي گويم كه به همين دليل شعرهاي سن ژون پرس را به فارسي ترجمه كردم و به رغم اين كه هميشه مخالف بوده ام شعري را از زبان بيگانه به زبان شعري خاص خود در آورم، در اين ترجمه، زبان شعري خودم را به كار بردم. مي دانيد؟ معتقدم كه مترجم بايد بدون ادا و ادعا و تظاهر به ساختن سبك، مفهوم ها و معناهاي شعر يك شاعر ديگر را به زبان منتقل كند، به زباني كه مثل شيشه شفاف باشد.
* منوچهر آتشي در يكي از شماره هاي مجله فردوسي سال ۱۳۴۸ مي نويسد كه سپانلو شاعري است اجتماعي، چه مي گوييد؟
- با اين قسم تحليل هاي غالباً تقليل گرا موافق نيستم. اين را مي پذيرم كه جنبه  هاي سياسي و اجتماعي در شعرهاي من رخ مي نماياند، ولي همانطور كه اشاره كرديد، اينها سويه هايي شايد باشند از برخي شعرهاي من. با درشت نمايي اين وجوه به هيچ وجه نمي شود گفت كه سپانلو شاعر سياسي يا اجتماعي است. شما مي دانيد كه جنبه هاي تاريخي و روايت هاي داستاني هم در شعرهايم وجود دارد و با تكيه بر اين ويژگي هاست كه بعضي ها مي گويند شاعر داستان سرا هستم. البته از زاويه اي گسترده تر، شايد بشود همه اين برداشت ها را هم درست دانست و به جا آورد، اما مسأله اينجاست كه اساساً شعر را نمي شود تقليل داد.
* آيا درجه موفقيت شاعر به موقعيتي باز نمي گردد كه شاعر خود انگيخته و تمام عيار، پاسخگوي بعضي اقتضاهاي دوران خودش مي شود؟ يا با طرح پرسش، برخي مسأله هاي عمده و بشري روز را نشانه مي رود؟
- چرا،  اين حرف درست است. بعضي مواقع در شعرهايم مي بينيد كه به مسائل روز پاسخ داده ام، ولي برخي موارد هم به مسائل گذشته پرداخته ام. گاهي شعر من در يك فضاي كاملاً  خيالي كه هيچگونه ما به ازاي واقعي - به معناي متعارف روز- ندارد، شكل و ساخت مي گيرد. بعضي مواقع هم سفرهايي در شعرهايم است كه من به اين سفرها نرفته ام؛ و تجربه هايي به ميان آمده اند كه من هنوز آنها را از سر نگذرانده ام. ببينيد، رؤيايي درباره منظومه خاك نوشته بود: به نظر مي رسد كه اين شاعر سيصد سال پيش به دنيا آمده است و هنگامي كه از تولد خودش حرف مي زند، اصفهان زمان صفويه را توصيف مي كند.
مي دانيد كه من در اصفهان متولد نشده ام و قبول كنيد كه هنوز سيصد ساله نشده ام! به هر حال، اينها عناصر متشكله شعر است كه ما نمي توانيم در تعريف، شعر را به حدود اين عناصر تقليل بدهيم، بلكه بايد به ارزيابي حاصل كار بپردازيم كه بيشتر از يك جمع رياضي است.
* هنگامي كه اين مجموعه به حد نهايي و اصطلاحاً به سقف خودش نزديك مي شود، آيا تسلط خلاق بر ساز و كار همين مجموعه نيست كه كمك مي كند تا شاعر- در هر جاي جهان به رغم خاص بودن خودش و اثرش- فراگير و ملي و از اين رهگذر، جهاني شود؟
- بله، كاملاً طبيعي است. اتفاقاً  اين لحظه صحبت مرا به ياد جمله اي از يك شاعر بزرگ مي اندازد كه مي گويد: جهاني بودن و جهاني شدن همان محلي بودن بدون مرز است. در واقع، حضور در عرصه جهاني، از خانه خودمان شروع مي شود و خود زادگاه مي تواند تصويري از كائنات و جهان بدهد؛ و در اين ميان آن چيزي كه اهميت دارد، ريشه دار بودن است و حفظ صميميت و صداقتي كه بايد نسبت به ژرفاي واقعيتي داشت كه ما را احاطه كرده است و ما آن را كشف مي كنيم، نه اين كه لزوماً  ساخت و ساز جديدي ايجاد كنيم. به نظرم در لحظه خلاقيت، انسان با خويشتن تنهاست و اثر داراي هر ساخت و سازي كه باشد، در همان لحظه نطفه مي بندد. بعد از اين خلاقيت است كه مؤلف به عنوان اديب و هنرمند مي تواند اثر را فقط ويرايش كند.
* شيمبورسكا شاعر لهستاني در مصاحبه اي گفته است: شاعر، داستان نويس و به طور كلي، هنرمند نمي تواند جهان را تغيير بدهد. حال اين پرسش مطرح مي شود كه اگر هنرمند نمي تواند چيزي را تغيير دهد، پس براي چه اثرش را خلق مي كند؟
- با نظر خانم شيمبورسكا موافق نيستم. مي خواهم به اين گفته آلبركامو برگردم كه مي گويد: هنرمند قاضي نيست، بلكه سرباز بشريت است. ما بدون شك بسياري از ارزش هاي بشري مان را از هنر گرفته ايم؛ پس چطور مي شود گفت كه هنرمند نمي تواند چيزي را تغيير بدهد؟
* ولي نمي  تواند كليت جهان را تغيير دهد. مي تواند؟
- اما مي تواند بر انسانها تأثير بگذارد. از خودمان بپرسيم كه اگر فرضاً  شكسپير نبود، اين همه بحث و صحبت درباره هدف از زيستن چيست؟ مطرح مي شد؟
* به اين جمله كه »شاعر، داستان نويس، متفكر و در معناي وسيع، هنرمند، اگر منجي نباشد خودش نجات مي يابد«  تا چه اندازه فكر كرده ايد و چقدر به آن اعتقاد داريد؟
- خوب، اين گفته اشاره به شعر سعدي بزرگ دارد كه مي گويد:
گفت آن گليم خويش به در مي برد ز موج
وين سعي مي كند كه بگيرد غريق را
كساني كه مي گويند هنر نمي تواند تغييري در زندگي انسان ايجاد كند، شايد مي خواهند بگويند كه هنرمند نبايد پرمدعا باشد. از اين كه بگذريم اما يك وظيفه خاص هنر القا كردن لذات متعالي «زيبايي» به مخاطبان است، كه اين لذت خواه و ناخواه و در هر وضع، حامل معنا و محتواست. در طول تاريخ ادبيات بشر به اين معناها كه تأمل كنيد،
مي بينيد كه تأثيرات بزرگ و تغييردهنده اي بر اجتماعات انساني گذاشته است.
* چه اتفاق هايي مي افتد كه اثر شاعر يا نويسنده اي سبك خاص پيدا كند؟ اساساً شرط هاي رسيدن به سبك ويژه چيست؟
- شايد عناصر متشكله سبك را بتوان تفكيك كرد. لازمه رسيدن به سبكي خاص در نوشتن و خلق اثر ادبي كسب توانايي براي خوب به كار بردن پنج عنصر است كه حالا سه تا از اين عناصر را مطرح مي كنم:
اول اين كه خالق اثر داراي جهان نگري ويژه اي باشد، يعني نگاهي خاص به اشياء و امور محيط پيرامون و جهان داشته باشد. دوم اين كه همراه با دانش  و معلومات ادبي، روح زبان و كلمه را بشناسد، يعني اديب باشد. سوم اين كه خلاق باشد. خلاق به معناي عميق و حقيقي كه در عمل هنري به يك زيبايي شناختي مستقل مي انجامد.
* آن دو عنصر ديگر چه مي شوند؟
- آن دو عنصر ديگر متغير ند، فرا روند حس مي شوند ولي سخت به دام مي افتند. وجودشان به علت هايي ناپيدا بستگي دارد. اگر ناچار شدم بگويم خدادادند، عرب ها معتقد بودند كه هر شاعر يك «شيطان» دارد. فرنگي ها مي گويند «فرشته الهام»، حافظ مي گويد «لسان الغيب».
* چندي پيش شنيديم، مشكل خانه تان كه سندش را به عنوان وثيقه به بانك سپرده ايد تا يكي از دوستانتان بتواند در آذربايجان، يك پروژه توليدي راه بيندازد، حل شده است. اين ماجراي آزاردهنده بالاخره به كجا كشيده شد؟
- نه، مشكل هنوز حل نشده است و اتفاقاً  هر روز كه مي گذرد، وضع اسفناك تر هم مي شود. نمي دانم اين شايعه حل شدن مشكل خانه را چه كساني به گوش دوستانم مي رسانند؟!
به هر حال، اين خانه را من براي كار توليدي در وثيقه دوستي قرار دادم. او كار توليدي را صادقانه انجام داد ولي عوامل طبيعي - سيل- همه چيز را ويران كرد. بانك با ربح مركب مي خواهد وثيقه ها را به تصرف درآورد و اصلاً به اين فكر نمي كند كه هدف از دادن وام، كار توليدي بوده است، نه تملك وثيقه ها! كه به جاي هر نوع كمك، همچون رباخواران قرون وسطي، فقط پولش را به اضافه بهره ها مي خواهد. تا حال به مال دنيا فكر نكرده بودم. اين را هم مي دانيد كه نه حقوق بازنشستگي دارم و نه هيچ درآمد مثلاً اندك و مشخصي...
گفت وگو از: فرشاد شيرازي

كوتاهي از بلند
000320.jpg
ابراهيم رزم آرا
«ليوتار مي گويد كه هنر مدرن صناعت مختصرش را صرف ارائه اين حقيقت مي كند كه آنچه ارائه نشدني است وجود دارد. براي مثال نقاشي مدرن آشكاركردن اين نكته است كه شي ء قابل تصوري وجود دارد كه نه مي توان آن را ديد و نه مي توان پديدارش ساخت... و اما «پسامدرن» آن چيزي خواهد بود كه در گستره مدرن، شي ارائه نشدني را در خود امر ارايه كردن نمودار مي سازد».
(فصلنامه هنر-۲۵- تابستان ۱۳۷۳)
منظور ليوتار از امر ارائه كردن چيست؟
فكر مي كنم امر ارائه كردن همان «زبان» است و
«شيء ارائه نشدني» به نظر همان اصلي است كه بودريار در امر «وانموده» از بدل آن در جهان بيرون (ابژه ها) سخن مي گويد. بدلي كه فاقد اصل مي باشد.
اما چرا بدل؟
اگر بدلي فاقد اصل باشد، آيا خود يك اصل نيست؟
خود نمي تواند اصل باشد، چرا كه عدم حضور اصل به معناي غيبت مطلق آن نيست. تنها ارائه نشدني است، همين - و حالا...
اگر «شيء ارائه نشدني» خود را در «زبان» بتواند نمودار سازد، اين نمودارسازي دليل بر حضور آن نيست، اما از سويي ديگر نمي توان بر غيبت و عدم حضور آن حكمي قطعي صادر كرد. اين نوسان بين حضور و عدم حضور در واقع مرگ مناسبت هاي تاريخي- فلسفي تقابل هاي دوتايي است.
(مرگ ديالكتيك)
... ودر اين ميان زبان است كه در عدم حضور ديالكتيك به مرگ خود نزديك شده و ماوراء الطبيعه خود را از دست مي دهد. درحقيقت، شيء كه في الذات و في نفسه ارائه نشدني است خود را نشان مي دهد، خود را به قول ليوتار نمودار مي سازد و عجيب آن كه اين اتفاق نه در فراسوي ارائه كردن كه در امر ارائه كردن حادث مي شود. يعني امر ارائه كردن به نابودي خود كمر مي بندد يا مجبور به اين كار مي شود.
(معجزه)
... تنها شاهدان «شيء ارايه نشدني» مي توانند درك كنند، و از مقدمه اين درك به متن لذتي پرتاب شوند كه قابل تشريح، توضيح و تاويل نمي باشد، چرا كه هر »شاعر«ي صاحب استيل منحصر به فرد زيبايي شناختي خاص خود بوده و...
(لذت)
«بارت» چگونگي كاركرد اثر هنري، در جهت لذت بردن مخاطب از متن را اين گونه تبيين مي كند:
«اثر هنري كاري مي كند كه جسم من به سمت انديشه هايش مي رود، آخر مي دانيد، جسم من انديشه هاي مرا ندارد».
(درجه صفر نوشتار- رولان بارت)
چه اتفاقي در زبان و متن مي افتد كه آن اتفاق در مناسبت بين خود و مخاطب و در جريان خوانش، مي تواند به سمت انديشه هايش برود و منظور بارت از انديشه جسم چيست؟
تفكر «من» ساختاري زباني دارد و هر چيزي را در قياس با قراردادها و دلالت هاي تاريخي و زباني خود مي سنجد. جسم «من» اما فاقد چنين ساختاري است. تنها هنر و اثر هنري است كه مي تواند جسم را وادار به تفكر كرده و به سمت انديشه هايش ببرد.
انديشه هاي جسم؟!
انديشه هاي جسم، در مرز ميان حس و تعقل قرار دارد. لغزان بين يك توهم و يك واقعيت و... وسوسه مي شوم اما از غريزه چيزي نمي گويم. مي دانيد كه چرا...

نگاه ديگر
آنها كه شواليه شدند و ما فراموش كرديم
محمدهاشم اكبرياني
رضا سيدحسيني، ابوالحسن نجفي و امسال هم محمدعلي سپانلو. اين شخصيت هاي برجسته فرهنگي و ادبي كشورمان جايزه شواليه فرانسه را از آن خود كرده اند و ما فقط به ذكر خبر آن بسنده كرديم، آن هم نه در همه روزنامه ها و نشريات. كسي نپرسيد جايزه شواليه چيست؟ دست اندركاران آن چه معيارهايي براي اهداي جايزه دارند؟ هر يك از اين شخصيت هاي ايراني به چه دليلي اين جايزه را دريافت كردند؟ نظر دريافت كنندگان جايزه درباره آن چيست؟ و....
شنيده ايم كه برخي از عزيزان دريافت كننده نشان شواليه، گله كرده اند كه چرا تعدادي از روزنامه ها - و متأسفانه از جمله همشهري - حتي خبر آن را چاپ نكرده اند. حق دارند و بسيار هم حق دارند و مهمتر آن كه اين عزيزان تنها به چاپ خبر هم راضي بوده و از خبرنگاراني كه خبر را چاپ كرده اند ممنون هم بوده اند و چه بزرگواري از اين بالاتر كه به كمترين توجه هم ارج گذشته اند. تكرار اين نكته كه بايد بيش از اين به مفاخر فرهنگي، علمي و ادبي كشورمان همت گماريم، به آزردگي مي انجامد، اما آيا تكرار اين جمله از سوي همين مفاخر كه توجهي به آنها نمي شود دل را به درد نمي آورد؟سپانلو كه اين جايزه را دريافت كرد، چند خبر در روزنامه ها چاپ شد و تمام.سيد حسيني هم همينطور، نجفي هم همينطور. امروزه ادبيات ما با حركتي آرام در سطح جهاني، جايي براي خود باز مي كند با اينحال ما غافل از آن مانده ايم كه حتي با انجام يك گفتگو، تهيه يك گزارش و نوشتن يك يادداشت، به معرفي نويسنده، جايزه شواليه و مانند اينها بپردازيم.
اين كوتاهي را مي پذيريم و طبيعي است كه براي جبران آن هم بايد كاري كرد. اميدواريم كه در شماره هاي بعدي حتي اگر شده است در حد يك گزارش يا گفتگو به جايزه شواليه و عزيزاني كه اين جايزه را دريافت كرده اند اشاره مي كنيم. گرچه اين يك اشاره خواهد بود اما وظيفه اي است كه بايد انجام داد.
000305.jpg

رويكردهاي نو در داستان نويسي معاصر
تصور كنيد كه موقع خواندن كتاب بزرگي خوابتان برده است. جنگ و صلح جنايت و مكافات يا موبي ديك مهم نيست، مهم وزن ادبي آن است. اواسط مطالعه حواستان پرت مي شود و نمي توانيد پا به پاي تلاش نويسنده پيش برويد، يا خسته ايد و احتمالاً با يكي از آدم هايي كه زير سقف خانه تان است دعوا كرده ايد و يا به هر دليل ديگر خوابتان برده است. كتاب بزرگي را كه در دست داريد رها مي كنيد. كتاب كه طبعاً قطور و سنگين است به زمين مي افتد و صداي آن شما را از جا مي پراند. حيران نگاه مي كنيد و احساس گناه شما را مي گيرد. خوب در امتحان ادبيات رد شده ايد، دست كم تجديدي آورده ايد. حتماً يك جاي كار مي لنگد. شايد از اين تلويزيون زده ها باشيد. شايد كتاب بزرگ را برداريد و دوباره مشغول خواندن شويد. شايد هم نه.اعتراف مي كنم كه من هم چندين بار موقع خواندن كتابهاي نويسندگان معروف خوابم برده است. وقتي بيدار شده ام حس كرده ام كه تقصير از من است و البته به موضوع تطويل در ادبيات هم فكر مي كنم. از آثار اين بزرگان لذت مي برم، اما گاه فكر كرده ام كه تطويل كلام در آثارشان عمدي يا حتي قلمفرسايي تصنعي است. در سير ادبيات غرب به اين موضوع رسيده ايم كه حداقل در رمان، طول آن با عمق اثر مترادف است و آثار بزرگي ادبي بايد حجيم باشد.
اما اگر حجم كار به ذائقه نويسنده بستگي داشته باشد چه؟ تمهيدي كه با توسعه طلبي، امپراتوري و قهرمان پروري هم سو است؟ اگر طولاني نويسي ويژگي نوشتاري باشد كه از سر تصنع يا سبك شخصي نوشته باشند چه؟ شايد طول اثر به رابطه بين نويسنده و خواننده مربوط باشد كه كاري را به مدت طولاني كش بدهند، مثل زندگي مشترك زناشويي.
ظاهراً بايد درباره داستان كوتاه، كوتاه بگويم، اما بايد از راه برهان خلف وارد شوم، درباره رمان بگويم و كاركرد آن زيرا هرآنچه در رمان نيست كم و بيش در داستان كوتاه كوتاه هست. يكي از ويژگي هايي كه در بحث رمان مطرح مي شود بحث نمايش اخلاقي است. نمايشي كه بر رابطه فرد و جامعه تأكيد دارد.
در رمان هايي كه در دوران دبيرستان مي خوانديم، يكي قيام مي كند، يا بايد درباره ازدواج تصميم بگيرد، مالي كسب كند يا از دست بدهد يا فريب بخورد و با نيروهاي نور و ظلمت مواجه شود. حتي دون كيخوته (دون كيشوت) با خواندن سر به شورش برمي دارد و به انتخاب راه خود دست مي يازد. تصميم مي گيرد سلحشوري باشد. تراژدي مضحكي حاصل كار است. آهاب تصميم مي گيرد ناخداي كشتي شود. بسياري از اين رمان ها با پرسش هاي اخلاقي به ما مي رسند كه قبلاً طرح شده اند. گتسبي و راسكولنيكف و جين اير همه به مسائل اخلاقي گرايش دارند. رمان به عنوان شكلي ادبي مخصوصاً شكل رمان طولاني به لحظاتي مي رسد كه قهرمانان آن بايد تصميم بگيرند. طرح ساختار پيرنگ آن ها همان تعريفي است كه هنري جيمز به دست مي دهد.دنياي آدم هاي تأثيرگذار كه بايد تصميم هاي خطير اخلاقي بگيرند كه در زماني طولاني مي گذرد، بي ترديد دنياي بزرگي است اما امروزه چندان بهايي به آن داده نمي شود. داستان ها تراش مي خورد وصيقل مي يابد. تا جايي كه از گوشت و چربي پاك مي شود و استخواني مي ماند.

سايه روشن ادبيات
«چه خوانده ايد؟» مهمترين اتفاق ادبي؟ كتابي كه در دست انتشار داريد؟« سؤالهايي كه كهنه نمي شوند. چرايش را هم مي دانيد. چون هر روز كتابي مي آيد و هر روز- و البته اگر بگوييم هر هفته يا هر ماه بهتر است- اتفاقي در حوزه ادبيات مي افتد. رفتيم به سراغ چند شاعر پيشكسوت و پرسيديم همانهايي را كه در ابتداي اين نوشته آمد. سراغ همان سه محور را گرفتيم و مي خوانيد آنچه منوچهر آتشي، ضياء موحد و علي باباچاهي گفتند:
000300.jpg

منوچهرآتشي: دريغ شعر دهه چهل را نخوريد!
كتاب زياد مي خوانم و اين انتخاب را مشكل مي كند- از چند كتابي كه اين اواخر خواندم لذت بردم و برانگيخته شدم كه چيزهايي بنويسم.
اولين كتابي كه مي توانم نام ببرم« زنگوله تنبل» هوشنگ چالنگي است كه به عقيده من از پيشكسوتان شعر مدرن و پسامدرن امروز است. بعد از او بود كه شعر ناب و شيوه او ادامه پيدا كرد. البته گونه هاي اخير را به او ربط نمي دهم بلكه شيوه هايي كه به شعر ناب منتهي شد را به چالنگي نسبت مي دهم، در مجله خوشه شاملو، شاملو از او ستايش كرده است. در مورد ايشان در نشر دشتستان سخنراني كردم كه همه اهل نقد و نظر حضور داشتند. كتاب بعدي «روزنامه هاي تبعيد» از حسن عالي زاده است. او از شاعراني بود كه منتظر بودم كه كتابش را ببينم. او و چالنگي هر دو از شاعران مردم گريز هستند.
كتاب عالي زاده كه كتاب درخشاني است و نقدي نوشته ام كه چاپ خواهد شد، اشعار او خيلي مدرن است و زبان شعري قوي دارد هم با وزن بازي مي كند و هم داراي ريتم دروني و وزن دروني است از آن شاعراني است كه گمنام مانده است.
دفتر شعر ديگري است به اسم «ميم» نوشته افشين دشتي است. كتاب خوبي است مي خواهم كه نقدي هم درباره اين كتاب بنويسم.
دو مجموعه شعر سعيد صديق «من آسمان خودم را سروده ام» و «بي پناهي وطن ندارد» را پسنديده ام.
در مورد سؤال دوم هر كسي يك نظري دارد نظر من اين است كه انتشار اين نوع كتاب ها ثابت مي كند كه نسل جديد ما استعداد بوجود آوردن چهره هاي خوبي دارد. ما هرگز نبايد به صرف اينكه در بسياري جاها كار تخريب شعر انجام مي گيرد و مي خواهند شعر را تهي كنند، نگران باشيم، خوشبختانه در كنار اين تخريب ها چهره هاي خيلي خوبي آثار خود را عرضه مي كنند؛ و اين قدرت شعر است و كساني كه دريغ شعر دهه چهل را مي خورند در كتاب هاي موفق نسل جوان و ديگران اين روحيه را ببينند.
من الان چيزي در دست انتشار ندارم. در انتشارات نگاه براي من قراري گذاشتند كه گزينه اي از مجموعه شعرهاي مرا در بياورند اما به قول مدير انتشارات نگاه چون بازار كتاب در اين فصل راكد است ايشان هم دست نگه داشته اند.
000310.jpg

ضياء موحد: سه انقلاب در شعر مدرن را بخوانيد
دو كتاب شعر از سعيد صديق از شاعران شمال و دو مجموعه از منصور اوجي به دستم رسيده. دفتر شعر «نود و نه  شعر» از محمدرضا عبدالملكيان- «مادرانه ها» از فاطمه راكعي- «وقتي كه مقصدي نيست» از عليرضا بابايي «گل ها همه آفتاب گردانند» از قيصر امين پور- «پرنده پنهان» از گروس عبدالملكيان چند نفر از اينها شاعران خوبي هستند و مخاطب دارند، اطلاعات خوبي در زمينه شعر دارند جز يكي، دو تا از آنها با همه آشنايي دارم. در آخر بايد بگويم كه مجموعه اشعار سيمين بهبهاني را هم ديده ام.
از اتفاق مهم ادبي، چيزي كه حالا در ذهنم هست ترجمه يك مقاله بسيار خوب به اسم «سه انقلاب در شعر مدرن» كه در فصلنامه زنده رود چاپ شده است و آقاي منوچهر بديعي آن را ترجمه كرده بودند. اين مقاله در۱۹۶۰ توسط البرن شا نوشته شده كه بسياري از مسائلي را كه شاعران جوان ما با آن دست و پنجه نرم مي كنند در واقع اين تجربيات در اروپا را در اين مقاله گزارش كرده است.
در اين مقاله به ريشه هاي پست مدرن در شعر پي مي بريم كه به سال ۱۹۴۵ بر مي گردد البته اتفاق هاي مهم ديگري افتاده است اما من خواندن اين مقاله را به دوستان شاعر توصيه مي كنم.
كتابي را توسط انتشارات هرمس در دست چاپ دارم به نام »ارسطو تاگودن« كه مجموعه مقالات فلسفي و منطقي است كه آماده است و فقط مانده كه مقدمه اي براي آن بنويسم.
000315.jpg

علي باباچاهي: شواليه سپانلو خوشحالم كرد
كتاب هاي شعر را تقريباً به شكل گروهي انتخاب مي كنم به اين معنا كه در هفته يا در ماه تعدادي كتاب شعر تازه انتشار يافته و يا از قبل چاپ شده را به طور همزمان مورد مطالعه قرار مي دهم. بنابراين از همين منظر از اين كتاب ها مي توانم نام ببرم. فعل هايي كه در غياب تو صرف مي شوند موسي بندري، دوربين قديمي عباس صفاري، بيوه سياه نصرت رحماني- دلقك با شبكلاه شكلاتي رضا بختياري اصل، پاييز در بزرگراه محمدعلي سپانلو، ما نبوديم مسعود جوزي ،عكس تمام قد اورنگ خضرايي،سپيدخواني  روز مفتون اميني، گنجشك ها و گيلاس محمد حقوقي،آخرين كتاب شعر محمود فلكي، قطعات شاهپور بنياد،بيا براي زندگي اسمي انتخاب كنيم م. روان شيد ، ولدزن كورش كرم پور و دفتر ميوه ها منصور اوجي.
در مورد مجموعه شعر شاعران تثبيت شده يا پيشكسوت بايد بگويم كه با جنبه هاي تكراري و بعضاً ملال آور شعر آنها روبه رو شدم. ناگفته نماند گاه با نو آوري هايي غيرمنتظره در دفاتر شعر همين شاعران مواجه شدم و اما در مورد دفترهاي شعر شاعران جوان بايد بگويم با نوعي فاصله گيري جدي آنان از شعر شاعران نسل پيش برخورد كردم كه اين موضوع خبر از اعلام خودويژگي شعر اين شاعران مي دهد كه اميدواركننده است.
اجازه بدهيد موضوع مستقلي را در اينجا مطرح كنم، كه شايد ارتباط مستقيمي با سئوال شما نداشته باشد. من شخصاً از خبر دريافت جايزه محمدعلي سپانلو از كشور فرانسه بسيار خوشحال شدم و فرصتي است كه در اينجا به ايشان تبريك بگويم. مجموعه عاشقانه ترين ها (گزينش و بررسي شعر عاشقانه امروز) كه حدود هشتصد صفحه است توسط نشر ثالث منتشر مي شود.
«شعر امروز- زن امروز» (گزينش و بررسي شعر شاعران زن) كه حدود ششصد صفحه است توسط نشر يوشيج منتشر خواهد شد.
... (زندگي و شعر اسماعيل شاهرودي) كه در حال تدوين و تهيه مطالب آن هستم كه ناشر آن نشر ثالث است.
مجموعه شعري هم آماده چاپ دارم كه هنوز نامي براي آن در نظر نگرفته  ام.

ادبيات
اقتصاد
زندگي
سياست
علم
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  زندگي  |  سياست  |  علم  |  فرهنگ   |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |