اشاره:
در آستانه سالگرد شهادت بزرگ بانوي اسلام، حضرت فاطمه(س) قرار داريم. بانوي گرامي كه هم در دامان گهربار پيامبر بزرگ اسلام(ص) پرورده شد و هم مونس و همسر قرآن ناطق و رادمرد اسلام علي(ع) بود و هم در صدف جانش فرزندان نيكوخصالي چون حسن و حسين(ع) را پروراند. اگرچه حضرت فاطمه(س) بسيار زود دار فاني را وداع گفت اما با اين حال منش و كنش والايي از خود به يادگار نهاد.
به مناسبت شهادت دختر گرامي پيامبر(ص)، طي تماسي تلفني با منزل استاد دكتر سيد جعفر شهيدي، اديب، لغت شناس و اسلام شناس معاصر، درخواست يادداشت و گفت وگو، از ايشان در مقام و منزلت اين بانوي گرامي كرديم. استاد شهيدي به دليل كسالت از انجام گفت وگو عذرخواهي و آن را به وقت ديگر موكول كرد ، اما متن حاضر رادر اختيار همشهري قرار داد.
ضمن تسليت به خوانندگان محترم و سپاس و آرزوي تندرستي و بهبودي عاجل از درگاه ايزد يكتا براي استاد شهيدي توجه شما خوانندگان گرامي را به اين مطلب جلب مي كنيم.
دكتر سيد جعفر شهيدي
دختر پيغمر نالان در بستر افتاد. در مدت بيماري او، از آن مردان جان بركف، از آن مسلمانان آماده در صف، از آنان كه هر چه داشتند از بركت پدر او بود، چند تن او را دلداري دادند و يا به ديدنش رفتند؟
هيچكس! جز يك دو تن از محرومان و ستمديدگان چون بلال و سلمان.
اما هر چه باشد زنان عاطفه و احساسي رقيق تر از مردان دارند، بخصوص كه در آن روزها، زنان بيرون صحنه سياست بودند و در آنچه مي گذشت دخالت مستقيم نداشتند.
صدوق به اسناد خود كه به فاطمه دختر حسين بن علي(ع) مي رسد نويسد: زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند. اما در عبارت احمد بن ابي طاهر تنها (زنان) آماده است از مهاجر و انصار نامي نمي برد.
اگر هم از زنان مهاجران كسي در اين ديدار شركت داشته، مسلما وابسته به گروه ممتاز و دست در كار سياست نبوده است. اما انصار موقعيت ديگري داشته اند. آنان از آغاز يعني از همان روزها كه پيغمبر را به شهر خود خواندند، پيوند خويش را با خويشاوندان او نيز برقرار و سپس استوار ساختند.
و چنانكه اشارت خواهم كرد، بيشتر آنان اين دوستي را با علي و فرزندان او، و خاندان او به سر بردند. بهر حال پاسخي را كه دختر پيغمبر به پرسش آنان داده است، نشان دهنده روحيه رنگ پذير مردم آن زمان است، كه با ديگر زمانها يكسان است. دختر پيغمبر از رفتار مردان آنان گله مند است.
گفتار زهرا(ع) پاسخ احوال پرسي نيست. خطبه اي بليغ است كه اوضاع آن روز مدينه را روشن مي سازد و از آنچه پس از يك ربع قرن پيش آمد خبر مي دهد. ديرينه ترين متن اين گفتار را كه نويسنده در دست دارد كتاب بلاغات النساء است. اما اين گفتار در كتابهايي چون امالي شيخ طوسي كشف الغمه، احتجاج طبرسي و بحارالانوار مجلسي و ديگر كتابها آمده است. من عبارت احمد بن ابي طاهر را بفارسي برگردانده ام و چون اين گفتار نيز صنعت هاي لفظي و معنوي را در بر دارد كوشيده ام تا ترجمه نيز از آن زيورها عاري نباشد. لكن:
گر بريزي بحر را در كوزه اي
چند گنجد قسمت يك روزه اي
دختر پيغمبر چگونه اي؟ با بيماري چه مي كني؟
به خدا دنياي شما را دوست نمي د ارم و از مردان شما بيزارم! درون و برونشان را آزمودم و از آنچه كردند ناخشنودم! چون تيغ زنگار خورده نابرا، و گاه پيش روي واپس گرا، و خداوندان انديشهاي تيره و نارسايند. خشم خدا را بخود خريدند و در آتش دوزخ جاويدند.
ناچار كار را بدانها واگذار، و ننگ عدالت كشي را برايشان بار كردم نفرين بر اين مكاران و دور بوند از رحمت حق اين ستمكاران
واي بر آنان. چرا نگذاشتند حق در مركز خود قرار يابد؟ و خلافت بر پايه هاي نبوت استوار ماند؟
آنجا كه فرود آمد نگاه جبرائيل امين است و بر عهده علي كه عالم بامور دنيا و دين است. به يقين كاري كه كردند خسراني مبين است. بخدا علي را نه پسنديدند، چون سوزش تيغ او را چشيدند و پايداري او را ديدند. ديدند كه چگونه بر آنان مي تازد و با دشمنان خدا نمي سازد.
بخدا سوگند، اگر پاي در ميان مي نهادند، و علي را بر كاري كه پيغمبر بعهده او نهاد مي گذاردند، آسان آسان ايشان را براه راست مي برد. و حق هر يك را بدو مي سپرد، چنانكه كسي زياني نبيند و هر كس ميوه آنچه كشته است بچيند. تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سير و زبونان در پناه صولت او دلير مي گشتند. اگر چنين مي كردند درهاي رحمت از زمين و آسمان بروي آنان مي گشود. اما نكردند و بزودي خدا به كيفر آنچه كردند آنرا عذاب خواهد فرمود.
بياييد! و بشنويد!:
شگفتا! روزگار چه بوالعجب ها در پس پرده دارد و چه بازيچه ها يكي از پس ديگري برون مي آرد. راستي مردان شما چرا چنين كردند؟ و چه عذري آوردند؟ دوست نماياني غدار. در حق دوستان ستمكار و سرانجام به كيفر ستمكاري خويش گرفتار. سر را گذاشته به دم چسبيدند. پي عامي رفتند و از عالم نپرسيدند: نفرين بر مردمي نادان كه تبهكارند. و تبه كاري خود را نيكوكاري مي پندارند.
واي بر آنان. آيا آنكه مردم را براه راست مي خواند، سزاوار پيروي است، يا آنكه خود راه را نمي داند؟ در اين باره چگونه داوري مي كنيد؟
بخدايتان سوگند، آنچه نبايد بكنند كردند. نواها ساز و فتنه ها آغاز شد. حال لختي بپايند! تا بخود آيند، و ببينند چه آشوبي خيزد و چه خونها بريزد! شهد زندگي در كامها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد. آنروز زيانكاران را باد در دست است و آيندگان بگناه رفتگان گرفتار و پاي بست.
اكنون آماده باشيد! كه گرد بلا انگيخته شد و تيغ خشم خدا از نيام انتقام آهيخته. شما را نگذارد تا دمار از روزگارتان برآرد، آنگاه دريغ سودي ندارد.
جمع شما را بپراكند و بيخ و بنتان را بر كند. دريغا كه ديده حقيقت بين نداريد. بر ما هم تاواني نيست كه داشتن حق را ناخوش مي داريد.
اين سخنان كه در آن روز در دل و گله و شكوه بانوئي داغديده و ستمديده مي نمود، بحقيقت اعلام خطري بود. خطري كه نه تنها مهاجر و انصار، بلكه رژيم حكومت و آينده نظام اسلامي را تهديد مي كرد.
ديري نگذشت كه آنچه دختر پيغمبر در بستر بيماري و نيز روزهاي پيش در جمع مسلمانان از آن خبر داد، و مردم را از پايان آن ترساند تحقق يافت.
آنروز گفتند پيمبري و رهبري نبايد در يك خاندان بماند. گفتند قريش، اين تيره خودخواه و برتري جو، بايد همچنان مهتري كند. آنروز پايان كار را نمي ديدند. ندانستند كه مهتري از قريش به خاندان اميه و سپس بفرزندان ابوسفيان و تيره حكم بن عاص و مروانيان مي رسد، ندانستند كه تندباد اين تصميم عجولانه گردي را كه بر روي اخگر سوزان دشمني ديرينه عراقي و شامي انباشته است به يكسو خواهد زد. ندانستند كه همچشمي قحطاني وعدناني از نو آغاز مي شود، دو گروه برابر هم خواهند ايستاد و خليفه هايي جان خود را در اين راه خواهند داد و سرانجام آتشي سرمي زند كه سراسر شرق و سپس حجاز و شام و مغرب اسلامي را فرا گيرد.
كه ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم.
براي آگاهي بيشتر از اين دگرگوني ها و نتيجه هايي كه بر آن مترتب شد، فصلي جداگانه با عنوان براي عبرت تاريخ خواهيم آورد.
دختر پيغمبر چند روز را در بستر بيماري بوده؟ درست نمي دانيم، چند ماه پس از رحلت پدر زندگاني را بدرود گفته؟ روشن نيست. كمترين مدت را چهل شب و بيشترين مدت را هشت ماه نوشته اند و ميان اين دو مدت روايت هاي مختلف از دو ماه تا هفتاد و پنج روز، سه ماه و شش ماه است.
اين همه اختلاف، و اين همه روايت هاي گوناگون چرا؟ از اين پيش نوشتيم كه در چنان سالها، تاريخ حادثه ها از خاطر يكي بذهن ديگري انتقال مي يافت. و چه كسي مي تواند ادعا كند كه همه اين ناقلان از اشتباه بركنار بوده اند. و اين در صورتي است كه موجبات ديگر در كار نباشد. اما مي دانيم كه در آن روزهاي پرآشوب، از يكسو دسته بندي هاي سياسي هنوز قوت خود را از دست نداده بود و از سوي ديگر مسلمانان سرگرم جنگ در داخل سرزمين اسلام بودند در چنين شرايط كدام كس پرواي ضبط تاريخ درست حوادث را داشت؟
بر فرض كه هيچيك از اين دو عامل دخالتي در اين رويداد نداشته باشد، بدون شك دسته هاي سياسي كه پس از اين تاريخ روي كار آمدند تا آنجا كه توانسته اند تاريخ حادثه ها را دستكاري كرده اند.
باري به نقل مجلسي از دلائل الامامه در اين بيماري بود كه دو تن صحابي پيغمبر ابوبكر و عمر خواستار ديدار او شدند. اما دختر پيغمبر رخصت اين ديدار را نمي داد. علي(ع) گفت من پذيرفته ام كه تو به آنان اجازت ملاقات دهي. فاطمه گفت حال كه چنين است خانه خانه تو است هر چند ابن سعد نوشته است ابوبكر چندان با دختر پيغمبر سخن گفت كه او را خشنود ساخت اما ظاهرا از اين ملاقات نتيجه اي كه در نظر بود بدست نيامد.
دختر پيغمبر به آنان گفت نشنيديد كه پدرم فرمود فاطمه پاره تن من است هر كه او را بيازارد مرا آزرده است؟
گفتند چنين است! فاطمه گفت شما مرا آزرديد و من از شما ناخشنودم و آنان از خانه او بيرون رفتند. بخاري در صحيح نويسد: پس از آنكه دختر پيغمبر ميراث خود را از خليفه خواست و او گفت از پيغمبر شنيدم كه ما ميراث نمي گذاريم زهرا ديگر با او سخن نگفت تا مرد.
در واپسين روزهاي زندگي، اسماء دختر عميس را كه از مهاجران حبشه و از نزديكان وي بود طلبيد. چنانكه نوشتيم اسماء نخست زن جعفر بن ابي طالب بود، چون جعفر در نبرد موته شهيد شد به ابوبكر بن ابي قحافه شوهر كرد. دختر پيغمبر به اسماء گفت:
- من خوش نمي دارم بر جسد زن جامه اي بيفكنند و اندام او از زير جامه نمايان باشد.
- من در حبشه چيزي ديدم، اكنون صورت آنرا به تو نشان مي دهم. سپس چند شاخه تر خواست. شاخه ها را خم كرد. پارچه اي بروي آن كشيد. دختر پيغمبر گفت:
- چه چيز خوبي است. نعش زن را از نعش مرد مشخص مي سازد. چون من مردم تو مرا بشوي! و نگذار كسي نزد جنازه من بيايد.
در آخرين روز زندگاني آبي خواست. بدن خود را نيكو شست و شو داد و جامه هاي نو پوشيد و به غرفه خود رفت. خادمه خويش را گفت تا بستر او را در وسط غرفه بگستراند. سپس روي به قبله دراز كشيد دست ها را بر گونه ها نهاد و گفت من همين سا عت خواهم مرد.
به نقل علماي شيعه، شوهرش علي(ع) او را شست و شو داد. ابن سعد نيز همين روايت را اختيار كرده است. ليكن چنانكه نوشتم ابن عبدالبر گويد دختر پيغمبر اسماء را گفت تا متصدي شست و شوي او باشد. و گويا اسماء در شست و شوي فاطمه(ع) با علي عليه السلام همكاري داشته است.
ابن عبدالبر نوشته است چون دختر پيغمبر زندگاني را بدرود گفت، عايشه خواست به حجره او برود اسماء طبق وصيت او را راه نداد. عايشه شكايت به پدر برد كه:
- اين زن خثعميه ميان من و دختر پيغمبر درآمده است و نمي گذارد من نزد جسد او بروم. بعلاوه براي او حجله اي چون حجله عروسان ساخته است. ابوبكر بدر حجره دختر پيغمبر آمد و گفت:
- اسماء چرا نمي گذاري زنان پيغمبر نزد دختر او بروند؟ چرا براي دختر پيغمبر حجله ساخته اي؟
- زهرا به من وصيت كرده است كسي بر او داخل نشود - چيزي را كه براي نعش او ساخته ام، وقتي زنده بود به او نشان د ادم و به من دستور داد مانند آنرا برايش بسازم.
- حال كه چنين است هر چه به تو گفته چنان كن.
ابن عبدالبر نوشته است نخستين كس از زنان كه در اسلام براي او بدين سان نعش ساختند فاطمه(ع) دختر پيغمبر(ص) بود. سپس مانند آنرا براي زينب بنت جحش (زن پيغمبر) آماده كردند.