ابراهيم رزم آرا
«كورت وونه گات جونيور» (Kurt Vonnegut Jr.) در ۱۱ نوامبر ۱۹۲۲ در شهر ايندياناپوليس،در دوران بحران اقتصادي آمريكا به دنيا آمده و نخستين تجربيات نويسندگي خود را با كار در نشريه دبيرستان آغاز مي كند. تحصيلش در رشته بيوشيمي دانشگاه كرنل را ناتمام گذاشته و به خدمت نظام مي رود. حدود يك سال بعد توسط نازي ها در ۱۹۴۴ اسير و در يك انبار، نگهداري لاشه هاي گوشت را تجربه مي كند. در همان هنگام متفقين، شهر درسدن را بمباران كرده و ۱۳۴۰۰۰ تن جان خود را از دست مي دهند. نخستين رمان وونه گات با نام «نوازنده پيانو» به سال ۱۹۵۲ انتشار مي يابد و رمان دومش «آژيرهاي هيولا» را هفت سال بعد چاپ مي كند. در اين فاصله داستان هاي كوتاه خود را براي مجله هاي معتبر مي نويسد كه بعدها به صورت مجموعه اي به نام «قناري در خانه گربه» و چند سال بعد با يك تغيير جزيي به نام «به خانه ميمون خوش آمديد» منتشر مي شود.
تا سال ۱۹۶۹ رمانهاي «شب مادر»، «پرچينك بازي»، و «سلاخ خانه شماره پنج» را به ترتيب منتشر مي كند كه رمان اخير او فروش خوبي داشته و فيلم بسيار موفقي نيز براساس آن ساخته مي شود.
در سال ۱۹۷۱ براساس يكي از كتابهايش به نام «ميان زمان و تيمبوكتو» نمايش تلويزيوني تهيه مي شود كه اين نمايش او را در جامعه آمريكا سرشناس تر مي كند.
«وونه گات» هنوز زنده است و به كار نوشتن اشتغال دارد. وي تاكنون چهارده رمان و چند داستان كوتاه، نمايشنامه و فيلمنامه به چاپ رسانده است. البته ارزش هنري و خلاقه او را بايد بيشتر در رمان هايش جستجو كرد.
«نقل از مقدمه « سلاخ خانه شماره پنج» به قلم، صفدر تقي زاده - ترجمه ع.ا.بهرامي
از وونه گات آثار زيادي به فارسي ترجمه نشده است. دورمان به نام هاي «سلاخ خانه شمار پنج» و «شب مادر» به ترجمه خوب ع.ا.بهرامي، و نيز چند داستان كوتاه در مجله هاي كارنامه و گلستانه. اما نام او در قبل از ترجمه آثارش نيز نامي آشنا بوده است در اغلب مقالات و كتابهايي كه در آنها به مباحث رمان معاصر و ادبيات پسامدرن پرداخته شده است، مي توان نام او را رديابي كرد. «سلاخ خانه شماره پنج» را كه يكي از مهم ترين و بحث انگيزترين آثار وونه گات است، بهانه و بستري قرار داده ايم تا ضمن معرفي و بررسي آن، اندكي از مؤلفه ها و ويژگي هاي ادبيات و رمان پسامدرن سخن بگوئيم.
- رمان هاي «سلاخ خانه شماره پنج» و «شب مادر» در فاصله ۱۹۶۹-۱۹۵۲ منتشر شده اند و اين زماني است كه هنوز بسياري از مؤلفه هاي پسامدرنيسم توسط كساني چون دريدا، ليوتار، فوكو، بودريار و ديگران بسط و گسترش نيافته است. - انديشه فلسفي پسامدرن در شالوده شكني دريدايي اواخر دهه شصت و اوايل دهه هفتاد شكل گرفته و انديشه اجتماعي و فرهنگي آن در دهه هشتاد و با مبحث وانمايي بودرياري ظهور مي كند - به عبارت ديگر مي توان چنين نتيجه گرفت كه «وونه گات» آثارش را براساس معيارهاي فلسفي و زبانشناختي از پيش تعيين و تئوريزه شده اي شكل نداده و مباني يا مكانيسم آفرينش و خلاقيت اثر در او بيش از آنكه فرايند درك و نهادينه شدن موضوعات و تئوري هاي ويژه باشد، نتيجه تجربه زيستي فردي و نيز تعامل ذهنيت او با عناصر بينامتني و شرايط پيراموني است. در واقع اثري آفريده شده است و ما امروز با توجه و تمركز بر دستاوردهاي فلسفي و زبان شناسي معاصر مي خواهيم الگوها و بنيان هاي زيبايي شناختي اثر و نيز نوع برخورد مؤلف با زبان وساير مؤلفه ها را نقد و تأويل كنيم.
نگارنده از اينرو بر اين موضوع تأكيد مي كند كه امروزه -وبه طور كلي در دهه اخير- مؤلفان و هنرمندان جامعه ما -در ژانرهاي مختلف هنري-، از طريق ترجمه آثار نظريه پردازان و فيلسوفان حوزه پست مدرنيسم با تعاريف و تئوري هايي آشنا شده و در بهترين حالت پس از درك و نهادينه كردن، سعي در بكارگيري آن ها در متون خود مي كنند. اگرچه انديشه و فلسفه در جهان معاصر انضمام فرهنگي نداشته و نمي توان به صرف حضور مؤلفه هايي از يك حوزه انديشه و تفكر، درباره متن و اثر هنري، حكمي قطعي صادر كرد، اما مسئله، مسئله حاكميت معنايي مسلط در كسوت نوعي مدگرايي فرهنگي-هنري ونيز تبديل آن انديشه ها به وانموده اي از خود در جريان بهره برداري است. با وجود گستردگي و پيچيدگي موضوع و نيز عدم حضور نقدي فراگير در پيرامون آن، به همين اشاره كوتاه بسنده كرده و محور بحث را بر مركز مقال و سرفصل اصلي آن مي چرخانيم.
براي رسيدن به ادبيات و رمان پسامدرن ونيز تبيين مؤلفه هايي از آن در آثار وونه گات، به ناچار بايد اندكي از «پست مدرنيسم» سخن گفت. پسامدرنيسم تعريف ناپذير است. يعني تن به تعريف نمي دهد، از آن جهت كه جوهره وجودي او بر چنين اصلي بنيان نهاده شده است. گويا پسامدرنيسم با تعريف پذيري و كاناليزه شدن خود، كمر به نابودي خود مي بندد. از سوي ديگر بر پسامدرنيسم به سبب خصلت ذاتي تأويلي آن، از زواياي متعدد و متكثري مي توان نگريست. به همين سبب در مباحث مربوط به آن، هر مؤلفي مجبور است تنها بر مواردي خاص اشاره و تأكيد كند كه در ادامه متن بتوان از آن ها به صورت كاربردي استفاده نمود.
با درنظر گرفتن فضاي متكثر، عدم قطعيت و نيز فقدان ارزش و اعتبار در پست مدرنيسم پلي به سوي ادبيات زده و بدون مقدمه به سراغ «ديويد لاج» مي رويم كه براساس حاكميت فضاي پسامدرنيسم و نوع تأويل خود از آن، پنج ويژگي را براي يك متن پسامدرنيستي معرفي مي كند.
تناقض - عدم انسجام - فقدان قاعده (تصادف) - زياده روي - اتصال كوتاه، با جلب نظر مخاطب به مورد شكستن و محو ساختار و نيز تخريب شكل، از هفت سرفصل مي گوئيم كه «ايهاب حسن» براي داستان پسامدرنيستي ذكر مي كند: اعتياد به زندگي شهري - ناگزيري استفاده از تكنولوژي، حذف انسان، عشق به بدويت، اروتيسم، اخلاق ستيزي و تجربي بودن. با اندكي دقت و توجه در سرفصل هايي كه آمد، اكنون مي توان به يكي از اركان اساسي رمان، يعني نوع و چگونگي شخصيت پردازي در رمان - پسامدرن اشاره كرد.
قهرمان ادبيات مدرنيستي در پي شناسايي جهان و كشف هويت خود بوده و در اين روند هميشه در حال ساخت زوج هاي «ديگر / خود» بوده است، شخصيت رمان پسامدرنيستي از همان ابتدا اعلام مي كند كه به تقسيم بندي «خود / ديگر» اعتقادي ندارد.
متن پسامدرنيست وجود خالق را انكار مي كند تا بتواند به خود رجوع كند.
متن پسامدرنيست همواره ميل به رجوع خود را دارد. چرا كه ميل به رجوع خارج از خود، در واقع، ميل به رجوع به وانموده است. وانموده اي كه در اثر گذشت زمان تأويل به واقعيت شده و وانمودگي آن فراموش مي شود. اين گونه متن چنين ميلي را نمي تواند طراحي كند، مگر به ياري تمهيدات و شگردهايي كه توان استقامت در برابر روايت هاي بزرگ را داشته باشد. روايت هايي كه در طول تاريخ ساخته شده و فرهنگ خود را در بستر زمان پرداخته اند. از چنين تمهيداتي بهتر است (به صورت عيني و كاربردي) به عنوان الگوي بحث در آثار هنري آفريده شده، سخن به ميان آورد، و ما در اين مقال سلاخ خانه شماره پنج را بهانه و بستر قرار مي دهيم:
«سلاخ خانه شماره پنج»
وونه گات اين رمان را در ده «فصل» نوشته است، كه نگارنده بيشتر مايل است به جاي «فصل» از كلمه قطعه استفاده كند و باز مايل است برخلاف نويسنده پيشگفتار رمان - صفدر تقي زاده - از پاراگرافهايي بگويد كه تركيب آنها ساختماني بديع و يك پارچه نمي آفريند و معنايي كلي را القا نمي كند.
قطعه شماره يك چنين آغاز مي شود: «همه اين داستان كمابيش اتفاق افتاده است. به هر حال قسمت هايي كه به جنگ مربوط مي شود، تا حد زيادي راست است. يكي از بچه هايي كه در، درسدن مي شناختم راستي راستي با گلوله كشته شد، آن هم به خاطر برداشتن قوري چاي يك نفر ديگر. يكي ديگر از بچه ها، دشمنان شخصيش را جداً تهديد كرد كه بعد از جنگ مي دهد آدمكشهاي حرفه اي، آنها را ترور كنند. البته من اسم همه آن ها را عوض كرده ام.»
در اين قطعه كه بيش از ۲۰ صفحه از رمان را به خود اختصاص داده است، نويسنده، بيشتر از چگونگي شكل گيري رمان مي گويد - كاري كه در رمانهاي مدرن و كلاسيك بيشتر سعي در پنهان كردن آن است - و اين كه خود در جنگ جهاني دوم حضور داشته و مبناي اين رمان به نوعي نتيجه تجربه و زيست اوست. خصوصاً در دوران اسارتش در درسدن و بمباران آن توسط متفقان.
علاوه بر اين وونه گات در اين قطعه، تاريخچه كوتاهي از درسدن و نيز چند سطري از كتابي به نام «اوهام عامه پسند خارق العاده و جنون جمعي» را كه درباره جنگهاي صليبي است، آورده و در اواخر قطعه اشاره كوتاهي دارد به بخشي از انجيل گيدتون كه در آن از حال و هواي عقوبت قوم لوط و وضعيت زن او سخن گفته شده است. و اين قطعه چنين پايان مي يابد: كتاب با اين كلمات شروع مي شود؛ گوش كنيد:
بيلي پيل گريم در بعد زمان چند پاره شده است.
و اين طور تمام مي شود:
جيك، جيك، جيك
آنچه در اين قطعه با آن روبرو هستيم، نشان از گسست هايي دارد، گسست از سنت روايت مدرنيستي. رمان در آغاز به اين امر اشاره دارد كه گشتن به دنبال يك راز و يا يك امر خارق العاده در اين متن بيهوده خواهد بود.
«وونه گات» خود از حضورش در جنگ جهاني دوم مي گويد، يعني بيان يك واقعيت، او از طريق بيان اين واقعيت و نوع پردازش آن در رمانش، نوعي مبارزه منفي را سازمان دهي كرده، و در اين مبارزه پيروز مي شود. (البته پيروزي نه در مقام يك مؤلف و سوژه) بدينگونه كه او با كاربرد شگردها و تمهيداتي از قبيل طنزْ پارودي و فاصله گذاري پيشاپيش از تبديل واقعيت -براي نمونه واقعيتي به نام جنگ و بمباران شهر درسدن- به وانموده اي از خود -واقعيت- در خارج از جهان متن -رمان سلاح خانه شماره پنج- جلوگيري كرده و مخاطب را در همه حال به واقعيت و جهان رمان ارجاع مي دهد.
در رابطه با چنين ارجاعي بهتر است به روايت بودريار از بازنمايي يا تصوير اشاره شود. بودريار براي مراحل پي در پي تصوير سيري اينچنين را مشخص مي كند:
الف) تصوير بازتابي از واقعيت ابتدايي است
ب) تصوير واقعيتي ابتدايي را مي پوشاند و تحريف مي كند
ج) تصوير غياب واقعيتي ابتدايي را مي پوشاند
د) تصوير هيچ گونه مناسبتي با هيچ واقعيتي ندارد: تصوير وانموده اي ناب از خودش است.
مرحله اول منطبق با رئاليسم ابتدايي است (بالزاك، استاندال،...) مرحله دوم را مي توان منطبق بر بوطيقاي سوررئاليسم تلقي كرد، يعني تحريف واقعيت.
مرحله سوم، كه پوشاندن غياب واقعيتي ابتدايي است، را مي توان دركارهاي روب گري يه، كلودسيمون و ديگر اهالي رمان نو رديابي كرده و به تأويل نشست.
و مرحله چهارم، وانمايي ادبيات در خودش است، كه بايد آن را مشخصه دوران پسامدرن در ادبيات دانست. ادبيات از راه حركت از دال به دال خود را به خود ارجاع داده و متني را مي سازد كه مي تواند از تقسيم بندي هاي جهان هاي متفاوت بگذرد.
سلاخ خانه شماره پنج، بيان زندگي بيلي پيل گريم است كه در بعد زمان چندپاره شده است، همين!
براي گفتن اين رمان، بايد همه آن را گفت واين امر امكان پذير نيست. چرا كه اصولاً چيزي را نمي گويد و اين نگفتن چيزي، آن را هم تبديل به يك بازي مي كند. يك بازي و لغزشي در واقعيت و توهم، لغزشي در مرزهاي استعاره و مصاديق خارجي، يك بازي در مرز امر واقع و وانموده.
«سلاخ خانه شماره پنج» گسترش يك طرح در كشاكش اوج ها و فرودها نيست. نمي توان از آن گفت. بايد به تمامي آن را خواند.