يادداشتي بر رمان «ظهور»نوشته علي مؤذني
هويتي مستقل در فرهنگ مذهبي
زير ذره بين
نوع نگاهي كه علي مؤذني در اكثر داستانهايش دارد برگرفته از مذهب و فرهنگ ملي است. بد نيست به عنوان نكته آخر نظر او را در اين خصوص بدانيم. او در مورد ديدگاه اخلاقي اش در داستان چنين مي گويد: «با هر ديدگاهي آنچه براي من مهم است، پرداخت داستان است، چرا كه اگر اين مهم صورت گيرد، شأن آن ديدگاه نيز حفظ شده است.
|
|
فرزام شيرزادي
اشاره: «علي موذني»، با توجه به تعداد آثاري كه طي چند سال اخير نوشته و منتشر كرده، به عنوان يك نويسنده حرفه اي، در معناي فني و فرهنگي كلام، شناخته شده است. مؤذني را مي توان يكي از انگشت شمار كساني دانست كه در حوزه ادبيات جنگ، چهره شاخص و درخشاني از خود نشان داده اند. كار و ديدگاه او در قلمرو داستان از اصالت و اقتدار و استقلال سخن مي گويد. بارزترين مشخصه دروني و بيروني داستان ها و رمان هاي مؤذني ناظر بر هويتي مستقل در عرصه فرهنگ مذهبي است. شايد جوهره مذهبي آثار او را از اين ديدگاه بتوان فراتر از انتزاع و حتي تعهدهاي صرف اخلاقي برآورد كرد. از آثاري كه تاكنون از مؤذني به چاپ رسيده است، مي توان به كتابهاي «كشتي به روايت توفان»، «قاصدك»، «كلاهي از گيسوي من»، «بشارت»، «مسيحايي»، «دوستي»، «ظهور» و... اشاره كرد.
در رمان چند لايه اي ظهور كه با نگاهي به زندگي سردار شهيد حاج يونس زنگي آبادي نوشته شده است، به وضوح مي توان ظرافت و نظم خاص ذهني «علي مؤذني» را مشاهده كرد. برقراري ارتباط و باورپذيري تمام و كمال داستان از سوي خواننده كار دشواري است كه مؤذني به راحتي توانسته در رمان ظهور، از پس آن برآيد. آنچه در ادامه مي آيد يادداشتي است بر اين رمان ماندگار:
بافت منسجم داستاني
علي مؤذني در رمان ظهور دنياي داستاني اي را خلق مي كند كه در آن نويسنده اي به نام آقاي صفايي با اثرش يگانه مي شود. يكي از مهمترين نكاتي كه اثر يك نويسنده را شاخص و برتر مي كند همين يگانه شدن نويسنده با اثر است. در دنياي داستاني اي كه علي مؤذني مي سازد، بافتي منسجم و خاص عناصر و موقعيتهاي داستاني را كنار هم قرار مي دهد و همچون شطرنج بازي حرفه اي كه از پيش حركت مهره ها را مي داند، بي هيچ شتابي، در كمال اقتدار به ادامه داستانش همت مي گمارد. داستان ظهور با دو خط داستاني شروع مي شود. اولين خط داستاني از زبان آقاي صفايي شروع مي شود كه قرار است رماني درباره شهيد يونس زنگي آبادي بنويسد و به دنبال حوادثي كه برايش اتفاق مي افتد و ديدن نشانه اي به عنوان حضور شهيد يونس زنگي آبادي. با پيش رفتن داستان ارتباط بين آقاي صفايي و موضوع رمانش تا حدي صميمانه مي شود كه شهيد در قالب نوري طلايي حلول مي كند و ظاهر مي شود. دومين خط داستاني، همان داستان خطي و به ظاهر ساده اي است كه آقاي صفايي در مورد شهيد يونس شروع به نوشتن آن كرده است. يك داستان متعارف و بدون پيچ و تاب فني و هنري كه آقاي صفايي تا يك فصل مانده به آخر رمان، آن را ادامه مي دهد و اطلاعاتي را درباره شهيد و زندگينامه او از كودكي تا لحظه شهادتش به خواننده منتقل مي كند. فصل آخر رمان دو خط داستاني را با هم يكي مي كند و در اصل اين فصل، نقطه تلاقي و مماس شدن دو داستان است؛ يكي داستان آقاي صفايي و ديگري رمان «ظهور». درواقع مؤذني با خلق يك شيوه نو در قالبي مدرن توانسته به راحتي از پس اجراي اين رمان مدرن برآيد، به طوري كه خواننده هيچ گاه در صدد برنمي آيد كه درخصوص واقعيت داستان شك و ترديدي به دل راه دهد. به اتكاي اين شگرد تداخل مستندات و انديشه تخيلي شده است كه خواننده همه حوادث را تا انتهاي داستان مي خواند و مي پذيرد.
پرسپكتيو دايره اي
در صفحات اول داستان، هنگامي كه شهيد يونس زنگي آبادي با آقاي صفايي تماس مي گيرد و با او صحبت مي كند، شايد در ابتدا خواننده با اندكي ترديد جنبه واقعيت چنين رويدادي را رد كند، ولي با پيش رفتن داستان و ايجاد موقعيتهاي حقيقي ديگر از جانب نويسنده، خواننده تا حد زيادي مي پذيرد كه مي توان چنين امري را هم باور كرد، هنگامي كه به صفحات آخر رمان مي رسيم، خواننده، ظهور «شهيد» را بي برو و برگرد مي پذيرد و درباره احتمال چنين رويدادي هيچ شكي به دل راه نمي دهد. نويسنده با تسلطي كه بر كاربرد عناصر داستاني دارد، واقعيتي را در قالب ديالوگ بين شخصيتها در فصل آخر رمان خلق مي كند و اين شك را براي هميشه از دل خواننده دور مي كند. آقاي صفايي مي گويد:
«خواهش مي كنم شك نكنيد كه من احساس مي كنم كمترين شكي باعث مي شود، او اين مجلس را ترك كند.» آقا مرتضي مي گويد: «حاج يونس به خوابم آمد و ساعت ورود آقاي صفايي را به زنگي آبادي گفت و سفارش كرد بروم سراغش.» آقاي سليماني مي گويد: «ما شك نداريم.» نجف آقا مي گويد: «شك نيست، حيرت است. ديدن يك چنين چيزي كم نيست.» با گفته محمد آقا كه مي گويد اين يك معجزه است و برخاستن آقاي خوشي به احترام ظهور حاج يونس، خواننده نيز صد درصد مي پذيرد كه ظهور حاج يونس يك واقعيت محض است. تأثيرگذاري شخصيت هاي داستاني بر خواننده امر دشواري است كه با شخصيت پردازي ماهرانه علي مؤذني چنين امكاني رقم مي خورد. حضور شهيد يونس در ابتداي داستان به طور غيرعلني مشخص مي شود، خط داستاني ادامه پيدا مي كند تا پس از ترسيم دايره اي، خواننده به نقطه اول كه ظهور علني شهيد يونس است بازگردد؛ همچنين خواننده در مسير طي كردن اين دايره با كشمكشها و جذابيت هايي كه از سوي نويسنده طرح، روبه رو مي شود و پس از هر حادثه موضوعي ديگر پيش رو دارد كه حول شخصيت اصلي داستان مي چرخد و موضوع ها نيز همچون پازلي كنار هم قرار مي گيرند تا ضمن تشكيل تنه اصلي داستان، مراحل ظهور شهيد را نيز نشان دهند.
روايت جزئيات
در رمان «ظهور»، برخورد نويسنده با عنصر زمان و مكان در قالبي مدرن مطرح شده است. آقاي صفايي راوي داستان ضمن روايت با اشاره به نشانه اي، دفعتاً از وضع خودسخن مي گويد و اين كه چه شد تا رفته رفته به پايه يك نويسنده مطرح رسيد و پس از روايت يك سري جزئيات شخصي، هنگام بازگشت به تنه اصلي داستان براي اينكه كليشه شكني كند و همچنين براي پيش بردن زمان داستانش به آينده ، مثلاً دو سه هفته بعد، از زبان خانم شورا الهي كه در نوشتن اين رمان به آقاي صفايي كمك مي كند، چنين مي نويسد: خب، من شورا الهي كه در جايگاه آقاي صفايي نشسته ام، وقتي مي بينم شيوه ايشان براي گذر سريع زمان جالب است، چرا استفاده نكنم؟ آقاي صفايي معمولاً با يك كلمه يا يك جمله كاري مي كنند تا ما به طور طبيعي گذر زمان را احساس كنيم، بي آنكه از تغيير ناگهاني زمان سردرگم شويم.
اصلاً چطور است صريح بگو ييم چند روز بعد همه آنچه حاج يونس پيشنهاد كرده بود، به انجام رسيد و تكليف طاهره خانم روشن شد. ذكاوت آقاي صفايي يا همان نويسنده تا آنجا پيش مي رود كه براي به تصوير كشيدن صحنه هايي كه بين حاج يونس و همسرش طاهره، ديالوگ برقرار مي شود، با شگردي داستاني نگارش اين فصل ها را به عهده خانم شورا الهي مي گذارد كه قصه نويسي است نوپا و فرزند يك شهيد و با اين برهان كه همسر شهيد در بازگو كردن خاطراتش با حاج يونس ، شورا الهي را محرم تر مي داند، داستان را پيش مي برد، تا لحظه شهادت حاج يونس را بنويسد و بعداز آن خبر شهيد شدنش را به خانواده اش برساند.
بدون نياز به فضاي كليشه اي يا سوز و گدازهاي مصنوعي و غيرمستحكم، اين صحنه ها را به تصوير مي كشد و بي ترديد با چنين پرداختي، تأثير مضمون داستان كه همانا مقام شهيد است، برخواننده بيشتر مي شود و در ذهن او ماندگار مي ماند.
شايد تنها ايراد
در رمان ظهور، پس از گذشت چند فصل آقاي صفايي، خانم شورا الهي را كه دانشجوي سال اول رشته هنر است و همچنين داستان نويسي نوپاست به كمك خود مي خواند و از او تقاضا مي كند كه چند فصلي از رمان را او بنويسد. خانم شورا الهي هم با خرسندي فراوان از اينكه توانسته فرصتي به دست بياورد تا لااقل خودش را در عرصه نوشتن مطرح كند، به تقاضاي آقاي صفايي پاسخ مثبت مي دهد و در رمان آقاي صفايي، حدوداً از مراسم خواستگاري حاج يونس تا شهيد شدن او و آوردن پيكرش به زنگي آباد را، او قلم مي زند. چنين شگردي در قالب مدرن، از سوي نويسنده تحسين برانگيز است، ولي نكته اي كه قابل تأمل است، شيوه نگارش و خصوصاً زبان داستاني است كه شورا الهي در فصلهاي رمان آقاي صفايي به كار برده است. به نظر مي رسد با همان زبان داستاني اي كه آقاي صفايي داستان را نوشته، او نيز داستان را ادامه مي دهد. حتي با همان دنيايي داستاني و با استفاده از همان شگردها و با همان برخورد آقاي صفايي با زمان و مكان داستاني، بدون هيچ كم و كاست. شايد بهتر مي بود، نويسنده با دخالت دادن خانم شورا الهي در داستان آقاي صفايي، حداقل زبان داستاني را تغييراتي جزئي مي بخشيد و مرزي بين نوع و شيوه نوشتن آقاي صفايي و خانم شورا الهي به وجود مي آورد. براي مثال مي توانست غيرحرفه اي بودن خانم شورا الهي را لااقل در يكي از فصلهاي رمان مطرح كند و يا لحن و نوع نگاه را كمي لطيف تر و زنانه سازد، ولي ما مي بينيم كه خانم شورا الهي، از همان تكنيكهاي آقاي صفايي استفاده مي كند و حتي در برخورد با زمان مثل آقاي صفايي مي گويد، چشممان را مي بنديم و به دو هفته بعد مي رويم. تنها كاري كه نويسنده، براي رهيدن از همساني شيوه نگارش خانم شورا الهي و آقاي صفايي انجام داده اين است كه از زبان شورا الهي عنوان مي كند كه: «من شورا الهي كه در جايگاه آقاي صفايي نشسته ام، وقتي مي بينم شيوه ايشان براي گذر سريع زمان جالب است، چرا استفاده نكنم؟» از طرفي نويسنده در خلال داستان عنوان مي كند كه شورا الهي يكي از طرفداران آقاي صفايي است و آثار او را دنبال مي كند و تحت تأثير اوست، ولي در نوشتن يك داستان بعيد به نظر مي رسد كه دو نفر، آن هم يكي حرفه اي و ديگري مبتدي، يكي زن و ديگري مرد، عيناً مثل هم بنويسند، بدون هيچ تفاوتي! اين نكته، شايد كمي حس باورپذيري خواننده را ضعيف كند؛ حتي موضع گيري خانم الهي در مورد زنها همچون آقاي صفايي است. هنگامي كه آقاي صفايي نوشتن ادامه داستان را به عهده خانم الهي مي گذارد مي گويد: «تا خانم الهي زحمت نوشتن اين فصل را به عهده مي گيرند، من هم در روستاي زنگي آباد گشتي مي زنم، به تلفنخانه رفته، تلفن مي كنم و اگر شد براي دخترها و همسرم پروين سوغاتي مي خرم» و تأكيد مي كند: «قابل توجه خانم هاي خانه دار، براي پروين هم سوغاتي مي برم.»
در صفحه ۱۲۲ خانم شورا الهي در ادامه داستان، هنگامي كه از مراسم عقد حاج يونس با طاهره مي گويد كه در مسجد بوده، مي نويسد: صداي خنده زنها به مردانه مي رسد. حاج يونس پيغام مي دهد كه شأن مسجد را حفظ كنيد وگرنه شام بي شام. اما مگر آقايان تو اين جور مجالس حريف خانم ها مي شوند؟ تو زنانه شايع مي شود كه قرار است زودتر شام بدهند تا خانم ها سرشان گرم شود و كمتر هروكر كنند؛» انگار نگاه خانم الهي وآقاي صفايي ريشه در يك امر مشترك دارد، چرا كه در به تصوير كشيدن بسياري از صحنه ها همچون يكديگر عمل مي كنند.
پرداخت داستاني
نوع نگاهي كه علي مؤذني در اكثر داستانهايش دارد برگرفته از مذهب و فرهنگ ملي است. بد نيست به عنوان نكته آخر نظر او را در اين خصوص بدانيم. او در مورد ديدگاه اخلاقي اش در داستان چنين مي گويد: «با هر ديدگاهي آنچه براي من مهم است، پرداخت داستان است، چرا كه اگر اين مهم صورت گيرد، شأن آن ديدگاه نيز حفظ شده است. بنابراين تعهد من در اينجا تنها به پرداخت اثر است، نه آن كه من مصلح اجتماعي باشم و بخواهم مثلاً با نوشتن داستان هاي مذهبي مروج اخلاق باشم يا با پرداختن به اساطير ايراني، كاري را انجام دهم كه فرودستي خود را در يك دوره تاريخي به حق به انجام آن ملزم ديد. من هم و غمي جز پرداخت داستانم ندارم، چون مي دانم اگر در اين پرداخت موفق شوم، در برابر آنچه ملي يا مذهبي است، اداي دين كرده ام. اعتقاد من اين است كه هر موضوع يا مضموني كه به سراغ من مي آيد، تنها به قصد داستان شدن است، چون آنها براي اين كه با طراوت بمانند به داستاني شدن خود سخت راغبند و از آن جا كه من هم ايراني ام هم مسلمان، در معرض اين موضوع ها و مضامينم.»
|