چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۲۸- Aug, 6, 2003
يادداشتي بر رمان «ظهور»نوشته علي مؤذني
هويتي مستقل در فرهنگ مذهبي
زير ذره بين
نوع نگاهي كه علي مؤذني در اكثر داستانهايش دارد برگرفته از مذهب و فرهنگ ملي است. بد نيست به عنوان نكته آخر نظر او را در اين خصوص بدانيم. او در مورد ديدگاه اخلاقي اش در داستان چنين مي گويد: «با هر ديدگاهي آنچه براي من مهم است، پرداخت داستان است، چرا كه اگر اين مهم صورت گيرد، شأن آن ديدگاه نيز حفظ شده است.
004445.jpg
فرزام شيرزادي
اشاره: «علي موذني»، با توجه به تعداد آثاري كه طي چند سال اخير نوشته و منتشر كرده، به عنوان يك نويسنده حرفه اي، در معناي فني و فرهنگي كلام، شناخته شده است. مؤذني را مي توان يكي از انگشت شمار كساني دانست كه در حوزه ادبيات جنگ، چهره شاخص و درخشاني از خود نشان داده اند. كار و ديدگاه او در قلمرو داستان از اصالت و اقتدار و استقلال سخن مي گويد. بارزترين مشخصه دروني و بيروني داستان ها و رمان هاي مؤذني ناظر بر هويتي مستقل در عرصه فرهنگ مذهبي است. شايد جوهره مذهبي آثار او را از اين ديدگاه بتوان فراتر از انتزاع و حتي تعهدهاي صرف اخلاقي برآورد كرد. از آثاري كه تاكنون از مؤذني به چاپ رسيده است، مي توان به كتابهاي «كشتي به روايت توفان»، «قاصدك»، «كلاهي از گيسوي من»، «بشارت»، «مسيحايي»، «دوستي»، «ظهور»  و... اشاره كرد.
در رمان چند لايه اي ظهور كه با نگاهي به زندگي سردار شهيد حاج يونس زنگي آبادي نوشته شده است، به وضوح مي توان ظرافت و نظم خاص ذهني «علي مؤذني» را مشاهده كرد. برقراري ارتباط و باورپذيري تمام و كمال داستان از سوي خواننده كار دشواري است كه مؤذني به راحتي توانسته در رمان ظهور، از پس آن برآيد. آنچه در ادامه مي آيد يادداشتي است بر اين رمان ماندگار:
بافت منسجم داستاني
علي مؤذني در رمان ظهور دنياي داستاني اي را خلق مي كند كه در آن نويسنده اي به نام آقاي صفايي با اثرش يگانه مي شود. يكي از مهمترين نكاتي كه اثر يك نويسنده را شاخص و برتر مي كند همين يگانه شدن نويسنده با اثر است. در دنياي داستاني اي كه علي مؤذني مي سازد، بافتي منسجم و خاص عناصر و موقعيتهاي داستاني را كنار هم قرار مي دهد و همچون شطرنج بازي حرفه اي كه از پيش حركت مهره ها را مي داند، بي هيچ شتابي، در كمال اقتدار به ادامه داستانش همت مي گمارد. داستان ظهور با دو خط داستاني شروع مي شود. اولين خط داستاني از زبان آقاي صفايي شروع مي شود كه قرار است رماني درباره شهيد يونس زنگي آبادي بنويسد و به دنبال حوادثي كه برايش اتفاق مي افتد و ديدن نشانه اي به عنوان حضور شهيد يونس زنگي آبادي. با پيش رفتن داستان ارتباط بين آقاي صفايي و موضوع رمانش تا حدي صميمانه مي شود كه شهيد در قالب نوري طلايي حلول مي كند و ظاهر مي شود. دومين خط داستاني، همان داستان خطي و به ظاهر ساده اي است كه آقاي صفايي در مورد شهيد يونس شروع به نوشتن آن كرده است. يك داستان متعارف و بدون پيچ و تاب فني و هنري كه آقاي صفايي تا يك فصل مانده به آخر رمان، آن را ادامه مي دهد و اطلاعاتي را درباره شهيد و زندگينامه او از كودكي تا لحظه شهادتش به خواننده منتقل مي كند. فصل آخر رمان دو خط داستاني را با هم يكي مي كند و در اصل اين فصل، نقطه تلاقي و مماس شدن دو داستان است؛ يكي داستان  آقاي صفايي و ديگري رمان «ظهور». درواقع مؤذني با خلق يك شيوه نو در قالبي مدرن توانسته به راحتي از پس اجراي اين رمان مدرن برآيد، به طوري كه خواننده هيچ  گاه در صدد برنمي آيد كه درخصوص واقعيت داستان شك و ترديدي به دل راه دهد. به اتكاي اين شگرد تداخل مستندات و انديشه تخيلي شده است كه خواننده همه حوادث را تا انتهاي داستان مي خواند و مي پذيرد.
پرسپكتيو دايره اي
در صفحات اول داستان، هنگامي كه شهيد يونس زنگي آبادي با آقاي صفايي تماس مي گيرد و با او صحبت مي كند، شايد در ابتدا خواننده با اندكي ترديد جنبه واقعيت چنين رويدادي را رد كند، ولي با پيش رفتن داستان و ايجاد موقعيتهاي حقيقي ديگر از جانب نويسنده، خواننده تا حد زيادي مي پذيرد كه مي توان چنين امري را هم باور كرد، هنگامي كه به صفحات آخر رمان مي رسيم، خواننده، ظهور «شهيد» را بي برو و برگرد مي پذيرد و درباره احتمال چنين رويدادي هيچ شكي به دل راه نمي دهد. نويسنده با تسلطي كه بر كاربرد عناصر داستاني دارد، واقعيتي را در قالب ديالوگ بين شخصيتها در فصل آخر رمان خلق مي كند و اين شك را براي هميشه از دل خواننده دور مي كند. آقاي صفايي مي گويد:
«خواهش مي كنم شك نكنيد كه من احساس مي كنم كمترين شكي باعث مي شود، او اين مجلس را ترك كند.» آقا مرتضي مي گويد: «حاج يونس به خوابم آمد و ساعت ورود آقاي صفايي را به زنگي آبادي گفت و سفارش كرد بروم سراغش.» آقاي سليماني مي گويد: «ما شك نداريم.» نجف آقا مي گويد: «شك نيست، حيرت است. ديدن يك چنين چيزي كم نيست.» با گفته محمد آقا كه مي گويد اين يك معجزه است و برخاستن آقاي خوشي به احترام ظهور حاج يونس، خواننده نيز صد درصد مي پذيرد كه ظهور حاج يونس يك واقعيت محض است. تأثيرگذاري شخصيت هاي داستاني بر خواننده امر دشواري است كه با شخصيت پردازي ماهرانه علي مؤذني چنين امكاني رقم مي خورد. حضور شهيد يونس در ابتداي داستان به طور غيرعلني مشخص مي شود، خط داستاني ادامه پيدا مي كند تا پس از ترسيم دايره اي، خواننده به نقطه اول كه ظهور علني شهيد يونس است بازگردد؛ همچنين خواننده در مسير طي كردن اين دايره با كشمكشها و جذابيت هايي كه از سوي نويسنده طرح، روبه رو مي شود و پس از هر حادثه موضوعي ديگر پيش رو دارد كه حول شخصيت اصلي داستان مي چرخد و موضوع ها نيز همچون پازلي كنار هم قرار مي گيرند تا ضمن تشكيل تنه اصلي داستان، مراحل ظهور شهيد را نيز نشان دهند.
روايت جزئيات
در رمان «ظهور»، برخورد نويسنده با عنصر زمان و مكان در قالبي مدرن مطرح شده است. آقاي صفايي راوي داستان ضمن روايت با اشاره به نشانه اي، دفعتاً از وضع خودسخن مي گويد و اين كه چه شد تا رفته رفته به پايه يك نويسنده مطرح رسيد و پس از روايت يك سري جزئيات شخصي، هنگام بازگشت به تنه اصلي داستان براي اينكه كليشه شكني كند و همچنين براي پيش بردن زمان داستانش به آينده ، مثلاً دو سه هفته بعد، از زبان خانم شورا الهي كه در نوشتن اين رمان به آقاي صفايي كمك مي كند، چنين مي نويسد: خب، من شورا الهي كه در جايگاه آقاي صفايي نشسته ام، وقتي مي بينم شيوه ايشان براي گذر سريع زمان جالب است، چرا استفاده نكنم؟ آقاي صفايي معمولاً با يك كلمه يا يك جمله كاري مي كنند تا ما به طور طبيعي گذر زمان را احساس كنيم، بي آنكه از تغيير ناگهاني زمان سردرگم شويم.
اصلاً چطور است صريح بگو ييم چند روز بعد همه آنچه حاج يونس پيشنهاد كرده بود، به انجام رسيد و تكليف طاهره خانم روشن شد. ذكاوت آقاي صفايي يا همان نويسنده تا آنجا پيش مي رود كه براي به تصوير كشيدن صحنه هايي كه بين حاج يونس و همسرش طاهره، ديالوگ برقرار مي شود، با شگردي داستاني نگارش اين فصل ها را به عهده خانم شورا الهي مي گذارد كه قصه نويسي است نوپا و فرزند يك شهيد و با اين برهان كه همسر شهيد در بازگو كردن خاطراتش با حاج يونس ، شورا الهي را محرم تر مي داند، داستان را پيش مي برد، تا لحظه شهادت حاج يونس را بنويسد و بعداز آن خبر شهيد شدنش را به خانواده اش برساند.
بدون نياز به فضاي كليشه اي يا سوز و گدازهاي مصنوعي و غيرمستحكم، اين صحنه ها را به تصوير مي كشد و بي ترديد با چنين پرداختي، تأثير مضمون داستان كه همانا مقام شهيد است، برخواننده بيشتر مي شود و در ذهن او ماندگار مي ماند.
شايد تنها ايراد
در رمان ظهور، پس از گذشت چند فصل آقاي صفايي، خانم شورا الهي را كه دانشجوي سال اول رشته هنر است و همچنين داستان نويسي نوپاست به كمك خود مي خواند و از او تقاضا مي كند كه چند فصلي از رمان را او بنويسد. خانم شورا الهي هم با خرسندي فراوان از اينكه توانسته فرصتي به دست بياورد تا لااقل خودش را در عرصه نوشتن مطرح كند، به تقاضاي آقاي صفايي پاسخ مثبت مي دهد و در رمان آقاي صفايي، حدوداً از مراسم خواستگاري حاج يونس تا شهيد شدن او و آوردن پيكرش به زنگي آباد را، او قلم مي زند. چنين شگردي در قالب مدرن، از سوي نويسنده تحسين برانگيز است، ولي نكته اي كه قابل تأمل است، شيوه نگارش و خصوصاً زبان داستاني است كه شورا الهي در فصلهاي رمان آقاي صفايي به كار برده است. به نظر مي رسد با همان زبان داستاني اي كه آقاي صفايي داستان را نوشته، او نيز داستان را ادامه مي دهد. حتي با همان دنيايي داستاني و با استفاده از همان شگردها و با همان برخورد آقاي صفايي با زمان و مكان داستاني، بدون هيچ كم و كاست. شايد بهتر مي بود، نويسنده با دخالت دادن خانم شورا الهي در داستان آقاي صفايي، حداقل زبان داستاني را تغييراتي جزئي مي بخشيد و مرزي بين نوع و شيوه نوشتن آقاي صفايي و خانم شورا الهي به وجود مي آورد. براي مثال مي توانست غيرحرفه اي بودن خانم شورا الهي را لااقل در يكي از فصلهاي رمان مطرح كند و يا لحن و نوع نگاه را كمي لطيف تر و زنانه سازد، ولي ما مي بينيم كه خانم شورا الهي، از همان تكنيكهاي آقاي صفايي استفاده مي كند و حتي در برخورد با زمان مثل آقاي صفايي مي گويد، چشممان را مي بنديم و به دو هفته بعد مي رويم. تنها كاري كه نويسنده، براي رهيدن از همساني شيوه نگارش خانم شورا الهي و آقاي صفايي انجام داده اين است كه از زبان شورا الهي عنوان مي كند كه: «من شورا الهي كه در جايگاه آقاي صفايي نشسته ام، وقتي مي بينم شيوه ايشان براي گذر سريع زمان جالب است، چرا استفاده نكنم؟» از طرفي نويسنده در خلال داستان عنوان مي كند كه شورا الهي يكي از طرفداران آقاي صفايي است و آثار او را دنبال مي كند و تحت تأثير اوست، ولي در نوشتن يك داستان بعيد به نظر مي رسد كه دو نفر، آن هم يكي حرفه اي و ديگري مبتدي، يكي زن و ديگري مرد، عيناً مثل هم بنويسند، بدون هيچ تفاوتي! اين نكته، شايد كمي حس باورپذيري خواننده را ضعيف كند؛ حتي موضع گيري خانم الهي در مورد زنها همچون آقاي صفايي است. هنگامي كه آقاي صفايي نوشتن ادامه داستان را به عهده خانم الهي مي گذارد مي گويد: «تا خانم الهي زحمت نوشتن اين فصل را به عهده مي گيرند، من هم در روستاي زنگي آباد گشتي مي زنم، به تلفنخانه رفته، تلفن مي كنم و اگر شد براي دخترها و همسرم پروين سوغاتي مي خرم» و تأكيد مي كند: «قابل توجه خانم هاي خانه دار، براي پروين هم سوغاتي مي برم.»
در صفحه ۱۲۲ خانم شورا الهي در ادامه داستان، هنگامي كه از مراسم عقد حاج يونس با طاهره مي گويد كه در مسجد بوده، مي نويسد: صداي خنده زنها به مردانه مي رسد. حاج يونس پيغام مي دهد كه شأن مسجد را حفظ كنيد وگرنه شام بي شام. اما مگر آقايان تو اين جور مجالس حريف خانم ها مي شوند؟ تو زنانه شايع مي شود كه قرار است زودتر شام بدهند تا خانم ها سرشان گرم شود و كمتر هروكر كنند؛» انگار نگاه خانم الهي وآقاي صفايي ريشه در يك امر مشترك دارد، چرا كه در به تصوير كشيدن بسياري از صحنه ها همچون يكديگر عمل مي كنند.
پرداخت داستاني
نوع نگاهي كه علي مؤذني در اكثر داستانهايش دارد برگرفته از مذهب و فرهنگ ملي است. بد نيست به عنوان نكته آخر نظر او را در اين خصوص بدانيم. او در مورد ديدگاه اخلاقي اش در داستان چنين مي گويد: «با هر ديدگاهي آنچه براي من مهم است، پرداخت داستان است، چرا كه اگر اين مهم صورت گيرد، شأن آن ديدگاه نيز حفظ شده است. بنابراين تعهد من در اينجا تنها به پرداخت اثر است، نه آن كه من مصلح اجتماعي باشم و بخواهم مثلاً با نوشتن داستان هاي مذهبي مروج اخلاق باشم يا با پرداختن به اساطير ايراني، كاري را انجام دهم كه فرودستي خود را در يك دوره تاريخي به حق به انجام آن ملزم ديد. من هم و غمي جز پرداخت داستانم ندارم، چون مي دانم اگر در اين پرداخت موفق شوم، در برابر آنچه ملي يا مذهبي است، اداي دين كرده ام. اعتقاد من اين است كه هر موضوع يا مضموني كه به سراغ من مي آيد، تنها به قصد داستان شدن است، چون آنها براي اين كه با طراوت بمانند به داستاني شدن خود سخت راغبند و از آن جا كه من هم ايراني ام هم مسلمان، در معرض اين موضوع ها و مضامينم.»

بدبختم اگر در كافه  نادري قهوه نخورم
004450.jpg
محسن طاهري
لابد شما هم مثل من بسيار شنيده ايد كه «فلاني پدرش را نمي شناسد» اين كنايه اغلب به كساني برمي خورد كه افاده آنها بسيار بيشتر از حقيقتشان است. در ميان انبوه شاعران جوان و كهن ما نيز كم نيستند پسراني كه پدران را به جاي نمي آورند. نشان به آن نشاني كه موهاي بلندي دارند و ريش هايشان را به شيوه ماكسيم گورگي و جديدا جورج مايكل مي تراشند. هماناني كه از شعر و شاعري دل خوش اند به چند شماره تلفن و ما به ازاء هاي دست و پاگيري مانند شهرت و ثروت و... تعداد اين آدم ها آنقدر زيادست كه من و شما كه هيچ حتي رضا رضازاده هم جرأت بيش از اين از آنها حرف زدن را ندارد.
تعداد اين آدم ها آنقدر زياد است كه يك تازه وارد چنين مي پندارد كه با اين موهاي دوسانتي مدل ايراني هرگز شاعر نخواهد شد حتي هزار سال ديگر. كافه نشستن ها و به شعر آتشي و مفتون و بهبهاني پوزخند زدن براي اثبات شاعري خودشان. اين آدم ها در همان حال كه بهترين تيپ هاي سال را زده اند، دوست دارند كه شاملو هم باشند. درست در لحظه اي كه صبح ها ساعت يك بعدازظهر از خواب بلند مي شوند و شب ها تا صبح توي پارتي ها با سيگار دود مي كشند انتظار دارند تا «اخوان رابع» باشند. و در همان حالي كه دارند با تلفن همراه قرار امروز عصر را مي گذارند بدشان نمي آيد كه فروغ هم بشوند.
گفتم كافه نادري، يادم آمد. چند روز پيش تازه فهميدم خيلي امل هستم كه اصلا نمي دانم كافه نادري كجاست. بدجوري به قهوه خانه آقارضاي دور ميدان عادت كرده ام. (من چه بدبختم اگر كافه نادري قهوه نخورم) سطري از يك شعر ناسروده است كه برايتان خواندم. تا دوستان ايراد از بنده نگرفته اند بگويم كه كافه نادري آنقدر جاي مقدسي است كه با اين حرفها خاطري عاشقان و بزرگان و موبايل نداران گذشته را حفظ كند.
نمي دانم اين چه مصيبتي است ماياكوفسكي كه اصلا ريش نداشت اما چخوف اول چخوف شد تا بعد ريش بگذارد و شال گردن بگذارد آنهم در زمستان سرد سيبري نه در تابستان گرم تهران. حتي توي اين وانفسا عده اي تمناي «لوركا» شدن هم دارند.
اما از شوخي كه بگذريم مي رسيم به اينجا كه:
تنها كساني مي توانند از دماوند ادبيات بالا بروند كه راههاي گذشته را قدمي رفته باشند و از پيران كوهنوردي مدد جويند. درست است كه «سيمين بهبهاني»  ديگر رمق از كوه بالا رفتن را ندارد و محمدعلي سپانلو هوس پيك نيك و اين حرفها را از دست داده است و احمدرضا احمدي آنقدر سرگرم كتاب آخر خود است كه اصلا نداند دماوند كجاست. اما مي توانيم باهم آنها را صدا بزنيم. يكصدا! آنها از بالاي پنجره يا پشت آيفون بگويند بله. من نيز مثل شما نمي دانم كه آخرين باري كه يك شاعر جوان براي حل فلان سئوال تئوريك و غيره تئوريك ذهن خود، وقت گرانبهاي منوچهرخان آتشي را گرفت كي و كجا بود؟
من هم نمي دانم آخرين باري كه «علي آدينه» شعرهايش را براي «سيد» خواند ساعت چند بعدازظهر بود. چند شنبه كدام ماه بود؟ نمي دانم چرا «كيوان ملكي» فكر مي كند چون مجموعه اش چاپ شده بزرگترها بايد به ديدن او بيايند. اما آرزو دارم همه ما در يك آشتي بي قهر به ديدن آدم هايي برويم كه سالهاي سال، عمر و زندگي خود را گذاشته اند تا نوبت به من و تو برسد راهشان را ادامه دهيم. حق داريد خشمگين شويد. از من بدتان بيايد ما بعضي وقتها خود را مقابل خودمان قرار مي دهيم، تو مرا مقابل من قرار مي دهي من تو را مقابل تو. حقيقت هم خيلي وحشتناك است!

گپي بامؤذني
دوچرخه سواري مزه مي دهد
اين روزها حاشيه پردازي در نطق ادبي و به خصوص طرح سؤال هايي با شاعران و نويسندگان، كه بعضاً  به ادبيات هيچ ربطي ندارد، شكل و شمايلي مدگونه به خود گرفته است. طرح پرسش هايي درباره مسائل تعطيل بودن يا نبودن روز ملي شدن نفت، صادرات كالاهاي تجاري و غيرتجاري و حتي سيستم آب رساني و يا لوله كشي آب و فاضلاب استان تهران، از اين گونه مواردند!
به هر حال هر كس حق دارد كه قضاوت نهايي درباره اين مسائل را از زبان اشخاص مختلف بشنود. خوب، ما هم حرفي نداريم!
ولي در گفت وگوي ما، با مؤذني كه به كتاب ظهور او در همين صفحه پرداخته ايم سعي شده است كه اين حاشيه پردازي نطق ادبي را بيهوده پراكنده نكنيم و عجالتاً سراغ مسائلي برويم كه لااقل به خود نويسنده ربط پيدا مي كند.
***
* چطور شد كه به داستان نويسي روي آورديد؟
- داستان نويس با استعداد داستان نويسي به دنيا مي آيد و اين استعداد بر علائق و سلايق او تأثير مي گذارد و تا حدودي راه را برايش مشخص مي كند. كشش شديد در شنيدن قصه در كودكي و خواندن مكرر آنها در نوجواني و بعد روي آوردن به داستان خواني و در كنار خواندن، ديدن فيلم هاي داستاني هم براي آدم مستعد در نوشتن مشخص مي كند كه سرنوشت او به چه چيزي گره خورده. معمولاً  اطرافيان هم اين ميل عجيب را در آدم تشخيص مي دهند. پس داستان نويس توسط استعدادي كه در اوست، احاطه مي شود تا اين نياز را در خود برآورد. همانطور كه نياز گرسنگي اش را با خوردن برمي آورد. بنابراين بخشي از اين روي آوردن به داستان چيزي است و بخش ديگرش كه به مرحله خودآگاهي داستان نويس مربوط مي شود، ساختن و پروردن اين استعداد با سخت كوشي است براي آن كه خود را به لوازم نوشتن مجهز كند و اين به دست نمي آيد مگر با خواندن بسيار و نوشتن هاي مكرر و پاره كردن تا به مرحله اي برسي كه بتواني پذيراي ديگران در دنياي داستاني خود شوي...
* فكر مي كنيد اگر داستان نويس نمي شديد، چه كاره مي شديد؟
- راستش تصوري از چنين چيزي ندارم. فكر مي كنم مثل خيلي ها به يكي از همه كارهاي كسالت بار تن مي دادم. چون وقتي قرار باشد داستان نويس نباشي، ديگر مهم نيست كه چه كاره باشي. اگر داستان نويس نبودم. حتماً  آدم پولداري مي شدم و بعد مي رفتم دنيا را مي گشتم و وقتي از گشتن خسته مي شدم، داستان نويسي را اجير مي كردم كه ماجراهايي را كه بر من رفته، داستاني كند و در عين آن كه به استعداد او حسادت مي ورزيدم، براي آن كه نامم را جاودانه كند، به او پول خوبي مي دادم و در اين مورد امساك به خرج نمي دادم. تا با رغبت درباره ماجراهاي من بنويسد و مراقبت مي كردم كه در بخش ها و فصول داستانها و رمانش،  به موجودي كسالت بار تبديلم نكند...
* وقتي داستان نمي نويسيد، چه كار مي كنيد؟
- داستان مي خوانم. چون خواندن بخشي از روند نوشتن است. حاصل خواندن ده ها داستان، نوشتن يك داستان است. تازه، آن هم شايد... هميشه بخت با نوشتن يار نيست... اما هميشه مي توان داستان ديگران را خواند و يادداشت برداشت و با نقد آنها قوه خلاقه را تر و تازه نگه داشت. غور در هستي داستاني ديگران بهترين تمرين  ذهني براي داستان نويس است تا زمان نوشتن داستان خودش
فرا برسد كه هر بار شوق آور و هر بار هم هراس انگيز است، چون قرار است با طناب از روي آتش رد بشوي...
* وقتي نه داستان مي نويسيد و نه داستان مي خوانيد، چه مي  كنيد؟
- مواد و مصالح براي داستانهايم فراهم مي كنم. متأسفانه زياد اهل سفر نيستم،  اما نشست و برخاست با آدم ها به اين عنوان كه اينها هر كدام بالاخره يك روزي سروكله شان توي يكي از داستانها پيدا مي شود، خودش كلي كار است و مراقبت از اين كه ساده از كنارشان نگذري،  كلي تكنيك مي خواهد. بعد هم فيلم مي بينم و با زن و بچه ها مي زنيم به دامنه هاي همين شهر غريب كه استعداد عجيبي در مضطرب كردن اهالي اش پيدا كرده...
* بهترين رمان هاي ايراني از آغاز تاكنون، كدام اند؟
- راستش من به بهترين ها اعتقادي ندارم. منكر قدرت ها و برتري ها نمي شوم، اما اين قضيه خيلي نسبي است. هر داستان نويسي با فرض اين كه به اصول كار خودش آشناست، دنياي خودش را مي سازد، دنيايي به اندازه آنچه در توانش است. زحمت خودش را مي كشد. عرق خودش را مي ريزد و از نظر من همين است كه اهميت دارد و بايد قدر گذاشته شود... متوجه اين نكته باشيد كه اگر داستان هاي ضعيف نبودند، كجا قدر داستان هاي خوب مشخص مي شد؟ پس داستانها و رمان هاي بد هم از اين نظر در بد بودنشان خوب هستند.
* اهل ورزش هستيد؟
- هم مي دوم و هم دوچرخه سواري مي  كنم و باور كنيد آرزويم اين است كه بشنوم مي شود در اين خيابان ها با دوچرخه به اين سو و آن سو رفت، اما مثل اين است كه جانت را دو دستي تقديم راننده هايي بكني كه در كشتن دوچرخه سوارها استادند. جالب اينجاست كه وقتي زدند آدم را كشتند، تازه شروع مي كنند به عذرخواهي و جالب تر اين كه اگر نبخشي شان، دلخور مي شوند... خلاصه، با ترس و لرز در خيابان هاي فرعي با كورسي مسابقه ام، سير مي كنم كه گاه به اندازه يك سفر به من مي چسبد...
* كدام شاعر معاصر را بزرگ مي دانيد؟
- من شاملو را فقط در وجه شاعريتش و نه در مقام نقد و نظر مي پسندم. زبان او در شعر، آثار شعراي ديگر را كم رنگ كرده است، يا شايد من اين طور فكر مي كنم و البته فروغ كه جايگاه خود را دارد و پهلو به پهلوي شاملو مي زند و گاه از او جلو مي افتد...
* هر چند زياد اهل سفر نيستيد، اما در سفر چه كتابهايي را همراه خود مي بريد؟
- اگر به سفر بروم،  حتماً هيچ كتابي با خود نمي برم، چون وقتي سفر مي روم كه حالم از هر چه كتاب و نوشتن و خواندن است، به هم  خورده.مضاف بر اينكه، مسافرت خودش عين مطالعه است. طبيعت را هم بايد مثل يك كتاب با تعمق خواند و از آن يادداشت برداشت...
* بهترين بازيگر سينما كيست؟
- اصلاً  چنين كسي وجود دارد؟ گفتم كه به بهترين ها معتقد نيستم. يك بازيگر ممكن است در يك نقش خيلي خوب جا بيفتد و در نقش ديگر نه.تازه، بازيگرهايي كه در يكي دو نقش خوب ظاهر مي شوند، بعد از آن به تكرار خود مي رسند. ببينيد، من اساساً انسان را آنقدرها موجود قوي اي در اين اندازه ها نمي بينم كه هميشه و همه جا و در همه حال بتواند بهترين باشد. هر يك از ما يكي دوبار مي توانيم خيلي خوب ظاهر شويم، تازه اگر خيلي زحمت بكشيم!  پس بهتر است به جاي آن كه آدم ها را نسبت به يكديگر بسنجيم، او را در حيطه خودش و نسبت به كارهاي خودش بسنجيم كه كجا بهتر كار كرده و كجا كم گذاشته و مسائل ديگر... پس نمي توانم بهترين بازيگر را به شما معرفي كنم، اما مي توانم بازيگران خيلي خوبي را نام ببريم كه هر يك، در يكي دو نقش عالي ظاهر شده اند... اين مسأله در مورد نقاش ها و نويسنده ها هم صادق است...

سايه روشن ادبيات
وضع كشكولي نشريه هاي ادبي از زبان قيصري
مجيد قيصري نويسنده كتاب «ضيافت به صرف گلوله» درباره آخرين كتاب هايي كه مطالعه كرده است مي گويد: طي چند روز قبل كتاب «مشقت هاي عشق» را خوانده ام ضمنا بايد بگويم كه اميرحسين حقيقت مترجم جواني است كه دست بر قضا، من از نزديك او را نديده ام، در مجله «سروش جوان» ترجمه هايي از زيباترين داستان هاي جهان ارائه مي دهد كه سعي مي كنم همه آنها را بخوانم. در آخرين شماره اين نشريه داستان «فصل يك زنبورها» را ديدم كه حقيقت ترجمه كرده بود: به نظرم مي رسد كه اين مترجم جوان خوب كار مي كند و اميدوارم در آينده اي نه چندان دور مجموعه داستاني از او ببينيم.
درباره خودم هم بايد بگويم كه مدتي پيش آقاي مصطفي مستور مجموعه اي از داستان هاي برخي نويسندگان را گردآوري كرد و به صورت كتاب منتشر شد، كه يكي از داستان هاي من هم در اين مجموعه ديده مي شود. عنوان كتاب را مصطفي مستور گذاشته: «چيزهايي هست كه مزه مي دهد» مجموعه داستان از سوي نشر «رسش» منتشر شده و داستان هاي كوتاه ديگري هم از محمدرضا كاتب، علي خدايي، رضا اميرخاني، سعيد عباسپور، مصطفي رستگاري و چند داستان نويس جوان ديگر انتخاب شده است.
هم اكنون نيز مجموعه اي از ۳۰ داستان   كوتاه را جمع آوري و آماده چاپ كرده ام كه هنوز ناشري در خور براي آن نيافته ام.
وي همچنين پيرامون نشريه هاي ادبي كشور با ديدي كلي اضافه مي كند اگر بخواهيم نگاهي همه سويه به انتشار مجله هاي ادبي داشته باشيم بايد گفت كه اغلبشان با موضوع هاي مختلف به صورت خطي برخورد مي كنند. هفته نامه «عصر پنجشنبه» جزو همين دسته است كه دو ماه يك بار منتشر مي شود. ماهنامه «كارنامه» هم هر روز دست يك روشنفكرنماي ادبي مي افتد و به اصطلاح آن را مال خود مي كند. و يا از منظري ديگر مي شود گفت كه «كارنامه» چيزي در حدود ۱۰ ، ۱۲ مدير ثابت دارد. حال الباقي بماند...
خالق «نفر سوم از سمت چپ» هم اكنون در صدد است بستري فراهم آورد تا كتاب «جنگي بود، جنگي نبود» را به چاپ دوم برساند.

ادبيات ژاپن جهاني مي شود
اين روزها با ترجمه چندين اثر داستاني از ادبيات ژاپني به ديگر زبان ها،  رسانه هاي گروهي اين كشور توجه خاص خود را به سوي ادبيات ژاپن مبذول داشته اند.
رمان «خارج» يكي از پرفروش ترين رمان هاي ژاپني كه تاكنون چندين جايزه معتبر ادبي را نيز براي نويسنده اش «ناتسو گيرينو» به ارمغان آورده است، به زبان انگليسي ترجمه شد و قرار است از سوي ناشران بزرگ آمريكايي چون بارتر ونوبل، به عنوان اثري قابل تامل از يك نويسنده بزرگ جهان به مخاطبان ادبيات داستاني ايالات متحده معرفي شود.
«خارج» كه رماني پليسي است، داستان مشاجره زن و شوهري است كه سرانجام به كشته شدن شوهر توسط همسرش مي انجامد.
گرينوي ۵۱ ساله كه اسم اصلي اش «ماريوهاشيكو» است، ضمن گفتگو با چند رسانه غربي در پاسخ به اين سئوال كه آيا مخاطبان ديگر كشورها نيز به موضوع داستاني وي علاقمندند، گفت: درونمايه داستان هائي كه من بدان ها مي پردازم، به واقع، مسئله اي جهاني است و تنها مربوط به جامعه ژاپن نمي شود.
او كه تحصيلكرده حقوق است، مي گويد: هيچگاه در طول عمر خود فكر نمي كردم كه نويسنده اي مشهور شوم.
گرينور نويسندگي را با نوشتن رمان هاي عاشقانه، در سال ۱۹۸۴ آغاز كرد و در ۱۹۹۳ جايزه ادبي،  ادوگاوار انپو» را كه يكي از جوايز معتبر ادبي ژاپن است، به خاطر رمان «صورت خيس از باران» از آن خود كرد. وي همچنين در سال ۱۹۹۸ جايزه نويسندگان داستان هاي پليسي ژاپن را به خاطر رمان برجسته «خارج» دريافت كرد. اين نويسنده در سال بعد، جايزه «نائوكي» را براي اثري ديگر به ارمغان آورد. در كارنامه ادبي «ناتسو» ده رمان و چند مجموعه داستان به ثبت رسيده است. اين نويسنده پركار ژاپني با بيان اينكه كارهايش شبيه آگاتاكريستي نيست، مي گويد: من بيشتر به شخصيت هاي نمايشي در داستان علاقمندم. در واقع عاشق داستان هايي هستم كه با مشكلي لاينحل آغاز مي شوند.
كتاب «خارج» به همت استفان سيندر، استاد دانشگاه كلرادوي آمريكا ترجمه شد: فروش اين كتاب از اواخر ماه جاري ميلادي آغاز مي شود.

ادبيات داستاني در شش بخش
هفتاد و يكمين شماره «ماهنامه ادبيات داستاني» ويژه مردادماه به صاحب امتيازي حوزه هنري منتشر شد.
مطالب اين شماره در شش بخش داستان، نقد، مقاله، گفتگو، اخبار و گوناگون منتشر شده است.
بخش داستان شامل چهار اثر با عناوين: «آتش به اختيار» محمدرضا بايرامي، «نامه سفير» اثر ستيمجان سانبايوف، نويسنده قزاقستاني، با برگردان جعفر سليماني كيا، «موج صدا» حامد جلالي و «شب گور» مازيار تهراني است.آثار منتشر شده در بخش نقد، بدين شرح است: «قلعه حيوانات تمثيل تاريخي يا تاريخ تمثيلي- نوشته مجتبي حبيبي، «ديدار»، مجموعه داستاني از مادران- در مقام ستيز با آمريكايي ها- مطلبي از مجتبي حبيبي، «صادق هدايت هدايتگر تاريكي ها» كاري از شهناز زندي نژاد، «داستان تاريخي يا تاريخ داستاني» شمسي خسروي، در پايان اين بخش نقد داستان هاي ارسال شده به ماهنامه ادبيات داستاني منتشر شده است.
بخش سوم داراي پنج مقاله با اين عنوان هاست: «رمان سياسي و زيرساخت هاي آن» كامران پارسي نژاد، فمينيسم و برخي نمودهاي آن در ادبيات داستاني «شهريار زرشناس»، «يك بار ديگر سياوش» دكتر صابر امامي، «داستان منطقي، منطق داستاني» سيدضياءالدين جوكار، «مقدمه اي بر ادبيات كودك و نوجوان» محمدرضا سرشار.
در بخش گفتگو نيز اين عناوين به چشم مي خورد: «من سياستمدار نيستم» گفتگو با الكساندر سولژنيتسين با ترجمه همايون نور احمديان، «تمام صحنه ها را خودم ديدم» گفتگو با نعمت الله سليماني، نويسنده كتاب «نخل ها و آدم ها» رمان برگزيده سال دفاع مقدس، كاري از مجموعه معراجي  پور.
در بخش پنجم نشريه كه به اخبار ادبي مربوط مي شود. تنها مطالبي از محمد ديده ور با عنوان «در وادي ادبيات» منتشر شده است و در بخش پاياني نشريه مطالب گوناگوني با عنوان «هنرمند منزوي نمي شود» فشرده اي از سخنان آيت الله خامنه اي، در ديدار با اصحاب فرهنگ و هنر در تاريخ ۵/۳/۸۲، «گلچين» مجتبي عبد ربه «مايه هايي براي نوشتن» بهنام خاوري و «با نويسندگان» به قلم افروز ساده، به چاپ رسيده است. ادبيات داستاني با قيمت ۴۰۰ تومان در بازار كتاب و نشريه موجود است.

ادبيات
اقتصاد
تئاتر
سياست
علم
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  تئاتر  |  سياست  |  علم  |  فرهنگ   |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |