گفت وگو با ايرج تنظيفي، نقاش و مجسمه ساز به مناسبت برگزاري نمايشگاه آثارش در گالري برگ
ايرج تنظيفي از نقاشان و مجسمه سازان باسابقه است كه با آثارش تاكنون تاثيرات زيادي بر جامعه هنري ايران به جاي گذاشته است. توجه وي به صنعت مسگري در ابتداي دهه پنجاه شمسي و استفاده وي از دستاوردهاي اين صنعت سنتي در هنر مدرن خود راهي نوين در هنر اين مرز و بوم مي گشايد كه در كنار نقاشي ها و تنديس هايش در مجموع جايگاه ويژه اي به وي اعطا مي كند. ايرج تنظيفي در آخرين حضورش در عرصه هنرهاي تجسمي به ارايه دو اثر در نخستين نمايشگاه گروهي گالري برگ كه با همكاري انجمن مجسمه سازان از اول تا بيست وسوم مردادماه ۸۲ برپا شده پرداخته است كه از اين ميان يكي از آثارش براي اولين بار در ايران به نمايش درآمده. به همين مناسبت با وي به گفت وگو نشسته ايم كه مي خوانيد
در نمايشگاه اخير شما دو مجسمه متفاوت ارايه كرده ايد؛ يك مجسمه كه در سال ۱۳۵۱ خلق كرده ايد و از جنس فلز مس است و ديگر مجسمه اي كه از تركيب ۲ تابلو نقاشي و يك تنديس برنزي به وجود آمده. علت اين امر چيست؟
ـ بايد توجه داشت كه يك هنرمند طي دوران عمر هنري اش براساس دانش و دريافت هايش نسبت به محيط زيست خود دچار تغيير و تحول فكري و دروني مي شود. همين امر نيز در آثار يك هنرمند به خوبي قابل پيگيري است. به اين مفهوم كه آثاري در بيست يا سي سال قبل خلق شده اند بازگوكننده وضعيت و نحوه تفكر هنرمند در آن زمان است و آثار جديد نحوه نگرش هنرمند در حال حاضر را نشان مي دهد. بايد توجه داشت كه هنرمند براساس آنچه فكر مي كند مواد مناسبي را براي بيان اهدافش برمي گزيند و تفاوت بين اين دو مجسمه نيز از همين جا ناشي مي شود.
براي چه در طي دهه پنجاه به مس به عنوان ماده اوليه مجسمه سازي روي آورديد؟
ـ توجه من به مس به سال ها قبل از آن بازمي گردد. در واقع طي دوران دانشگاه در دهه چهل در كارگاه هاي حجم، من از مس براي ساخت مجسمه استفاده مي كردم. شايد بتوان علت آن را در زمينه هاي پررنگ زندگي من جست وجو كرد. من دوران كودكي و جواني خود را در شهر گرگان سپري كردم و حتي سال ها در قصبات و نواحي آن به تدريس مشغول شدم. ظروف ابزار مسي در آن زمان نه تنها در گرگان بلكه در سراسر ايران و حتي همين ابرشهر تهران نيز رايج بود. در واقع اين ماده جزيي از زندگي روزمره ايراني بوده است و فرم هاي ابزاري كه با استفاده از آن ساخته مي شد جزيي از زيبايي شناسي جامعه ايراني را به وجود آورده بود. در همان زمان ما با انديشه اصالت مدرنيسم هم مواجه بوديم، به شكلي كه به نظر مي رسد اروپا مهد مدرنيسم است و تنها انديشه اروپايي است كه قادر به خلق اصيل است. اين نوع تفكر درباره مدرنيسم كه در واقع نوعي خاص و ظريف از نژادپرستي را ارايه مي كرد باعث شده بود تا زمينه لازم براي تفكر درباره چيستي و ماهيت مدرنيسم فراهم شود. به اين ترتيب بررسي الگوواره مدرنيسم باعث شده بود تا هنرمندان طي آن دوره به شكلي ريشه اي سنت هاي هنري رايج در ايران را بررسي كنند و سپس از رسيدن به درونمايه هاي اين سنت ها با ديد مدرن خود به خلق آثار هنري اقدام كنند. نتيجه اين كار به شكل آنچه مكتب سقاخانه ناميده مي شود، تبلور يافت. در مجسمه هاي آن سال ها نيز من به دنبال ارايه همان ديد بودم. يعني سعي داشتم مجسمه هايي برگرفته از بن مايه هاي فرهنگ ايراني ولي مدرن ارائه كنم.
|
|
ايرادي كه به مكتب سقاخانه گرفته مي شود اين است كه به ظاهر سنت ها پرداخته است، اين مسئله را در مورد مجسمه هاي خود چگونه توجيه مي كنيد؟
ـ مكتب سقاخانه طيف هاي متعددي داشت ضمن اينكه من شخصاً هنرمندي مستقل بودم و هيچگاه به جمع هنرمندان سقاخانه وارد نشدم، در مورد مجسمه هايم بايد بگويم، در اين مجسمه ها از الگوهاي هنري موجود و شناخته شده در صنايع دستي ايراني در تركيب هايي استفاده شده است كه گويشي انتقادي و سنت گريز دارند. شما هنگامي كه به مجسمه هاي آن سال هاي من نگاه مي كنيد نوعي پرخاش و قاعده گريزي را در آنها مي بينيد كه به شكل اصلي فناناپذير بيان مي شوند. به اين ترتيب يك دوگانگي ذاتي در اين آثار به وجود مي آيد كه چالش دروني خود را به ذهن مخاطب تسري مي دهد، به اين معني كه شما در مواجهه با اين مجسمه ها همواره با اين مسئله روبه رو هستيد. با وجودي كه اين آثار به علت اجزاي برگرفته از سنت شان، بسيار آشنا به نظر مي رسند اما در كل آثاري مدرن و نوظهورند.
اما اين امر برخلاف آموزه هاي مدرنيسم است!
ـ نكته اساسي نيز در همين جا نهفته است. در واقع مدرنيسم راهي را پيشنهاد مي كرد كه در صورت درك و به كار بستن صحيح آن خود را نقد مي كرد و اساساً منجر به بروز پديده اي ديگر مي شد كه امروزه به نام پست مدرنيسم مطرح است.
يعني بايد اين مجسمه ها را با ديدي پست مدرنيستي نقد كرد!؟
ـ شما اگر معتقد به پست مدرنيسم باشيد، در آن صورت هر اثر هنري را با ديدي پست مدرنيستي بررسي مي كنيد، اما در اين مورد بايد بگويم مشابه همين قضيه در آثار هنرمنداني مثل پيكاسو و مارسل دوشان نيز اتفاق افتاده است. به اين مفهوم كه در صورت نقد آثار آنها نطفه پست مدرنيسم در آثارشان هويدا مي شود، كه البته چارلز جنكز در كتاب «پست مدرنيسم چيست؟» به توضيح آن پرداخته و مثال هايي از اين هنرمندان را نيز نقل كرده است.
به اين ترتيب تفكر مدرنيسم شما را به سمت پست مدرنيسم كشانده است؟
ـ البته. در همين نمايشگاه من دو اثر از دو دوره مختلف به نمايش درآورده ام تا اين دگرديسي كاملاً آشكار شود. اثري كه با نام «جنگ زده پشت به افق دارد» در واقع يك مجسمه با تعاريف كلاسيك آن نيست. در اين اثر بيننده با يك نوع فضاسازي يا چيدمان روبه رو است. درك اين اثر را با درك كامل نحوه قرار گرفتن مجسمه در برابر دو تابلوي افق ممكن مي شود و اين چيزي است كه در مجسمه سازي مدرن به آن توجهي نمي شد. در واقع مجسمه در اين اثر تنها قسمتي از كل اثر است در حالي كه نحوه چينش اثر است كه به وجودآورنده مفهوم آن است.
در واقع به اين ترتيب از اين پس شما به سوي هنر مفهومي كشيده خواهيد شد؟
ـ نكته در همين جا نهفته است. مجسمه هاي من از ابتدا نيز داراي مفهوم بوده اند. در واقع اين مفاهيم بوده اند كه تجسم مجسمه هاي من را به وجود مي آورند، اما اكنون من سعي مي كنم كه از همه امكاناتي كه موجود است براي بيان اين مفاهيم استفاده كنم و فقط به مجسمه سازي بسنده نكنم. در مورد نقاشي هم همينطور است.
از چه زماني به اين ديدگاه دست يافتيد؟
ـ «جنگ زده پشت به افق دارد» را من در سال ۱۳۷۵ طراحي كردم و قالب مجسمه را هم با گچ ساختم، تابلوها را نيز در همان موقع كشيدم اما امكان ساخت مجسمه فلزي از روي اين قالب گچي تا سال ۱۳۷۹ براي من فراهم نشد.
مشكلاتي كه براي اجراي اين اثر داشتيد چه بود كه چنين تاخير طولاني اي را باعث شد؟
ـ از اين تاخير مصيبت بارتر اين است كه تا همين نمايشگاه اخير، اين اثر در هيچ جاي ديگر به نمايش درنيامده بود. البته اين مسائل به نبود بازار سالم هنري در ايران باز مي گردد. وقتي كه كار هنري تنها منجر به تحميل هزينه باشد و هيچگونه بازگشت مادي نداشته باشد. در آن صورت امكان اجرا براي هنرمند روزبه روز كمتر مي شود.
نبود اين بازار به چه مسائلي بازمي گردد؟
ـ پيش از هر چيز به موقعيت تاريخي. در ايران از ابتداي شكل گيري تمدن ايراني همواره دولت پشتيبان مالي هنرمندان بوده است. شكل گيري نگارگري در ايران بدون خواست و حمايت دولت هاي آن زمان ممكن نبود. همين امر به شكل يك كهن الگو در جامعه ايراني نهادينه شده است. خانواده ايراني هرگز ضرورتي براي خريد نقاشي و يا مجسمه هنري و داراي ارزش احساس نكرده است، بنابراين اقدام چنداني هم براي صرف هزينه در اين مسير نمي كند.
اما در حال حاضر نهادهاي دولتي متولي هنر مثل موزه هنرهاي معاصر و ارشاد چنين كاري را انجام مي دهند...
ـ دقيقاً همين جا با يك ايراد اساسي روبه رو هستيم. ما در حال حاضر بازوهاي اجرايي موثري براي جست وجو و شناخت آثار ارزشمند در ايران نداريم. اين خود هنرمند است كه بايد با اين نهادها رابطه برقرار كند تا آثارش به فروش برسد.
اين بازوهاي اجرايي كه از آن نام مي بريد، چه هستند؟
ـ در يك بازار هنر سالم، يك هنرمند، داراي يك مدير برنامه و يك وكيل است. همچنين با يك گالري خاص كار مي كند كه آن گالري نيز براي شبكه اي از كلكسيونرها آثار هنري خريداري مي كند. به اين ترتيب اين افراد به هنرمند كمك مي كنند تا جايگاه واقعي خود در جامعه را به دست آورد. اما در صورت نبود چنين زنجيره اي، هنرمندي كه خلاق است همواره از گردونه رقابت حذف مي شود، زيرا ذهن خلاق چنين هنرمندي درگير حل مسائل و مشكلات هنري است و وقت و انرژي براي بازاريابي خود ندارد.
جنگ زده را با چنين مشكلاتي اجرا كرديد؟
ـ بله، اجراي اين اثر براي من بسيار سخت بود، اما از آن سخت تر اين است كه طرح هاي كنوني ام را نمي توانم اجرا كنم. زيرا هزينه اجراي آنها از توان هنرمند ايراني خارج است. طرح هاي بسيار زيبايي دارم، اما اجراي آنها احتياج به فضا و هزينه مناسب دارد كه در اختيار من قرار نمي گيرد.
جنگ زده پشت به افق دارد را به چه منظوري ساختيد؟
ـ اين اثر بيانگر تفكر من درباره جنگ است. جنگ انسان ها را نابود مي كند. اين شرايط بسيار دردناك است و من سعي داشتم اين عذاب و درد را به مخاطب منتقل كنم. افق براي انسان ها كهن الگويي است كه نهايت خواست خود را در آن جست وجو مي كند. همه تجربه لحظاتي كه در اثر عشق به افق خيره شده ايم و يا لحظاتي كه از شدت ناراحتي به آن خيره شويم را به ياد داريم. افق چيزي است كه ما داريم تا به زندگي خود انگيزه بدهيم. هنگامي كه كسي به افق پشت كند در واقع به زندگي پشت كرده و مصيبتي دارد كه انسان را وادار به انجام چنين كاري مي كند.
اين برداشت تلخ درباره زندگي، از چه چيزي ناشي شده است؟
ـ تجربه جنگ در ايران طي هشت سال استمرار با زندگي روزمره مردم عجين شده بود. جنگ چيزي نبود كه بتوان به سادگي از آن عبور كرد. طي زمان جنگ هر لحظه ممكن بود كه انساني با معلوليت و يا مرگ مواجه شود و نكته اينجا بود كه دشمن با حمله هوايي به شهرها احتمال اين امر را براي افرادي كه هيچ گونه درگيري نيز نداشتند، ايجاد كرده بود.
تغيير فرم مجسمه از انسان به استخوان نيز به همين دليل است؟
ـ بله. شما در اين مجسمه مي بينيد كه قالب مثالي يك انسان در اثر درد و رنج فراوان به يك تكه استخوان تبديل شده است. اين تبديل نيز از ناحيه سر مجسمه آغاز شده و بايد توجه داشت كه در هنگام جنگ، انسان چنان در معرض خطر است كه تنها هدفش حفظ زندگي مي شود به اين ترتيب مفهوم حيات انسان از بين مي رود. اين مسئله باعث شد به اين انديشه دست يابم كه انسان در اثر جنگ تبديل به استخواني مي شود كه درد و رنج خود را فرياد مي كند.
در واقع اين مجسمه اثري است كه ضرورت صلح را فرياد مي كشد؟
ـ بله، صلح زيباترين چيزي است كه انسان ها قادر به خلق آن هستند. همواره بايد تلاش كنيم تا صلح در جهان حاكم شود. تنها در اين صورت است كه انسان قادر مي شود تا مفهوم حيات خود را معني كند. انديشه جهاني بدون جنگ بسيار زيبا است. در اين جهان انسان مي تواند نهايت خلاقيت مثبت فرد را به ظهور رساند و بنابراين طبيعي است كه من در آرزوي تحقق آن باشم.
و آيا اين امر به انديشه ابرآرمان منتهي نمي شود؟
ـ ابرآرمان هنگامي مطرح مي شود كه بخواهيد چيزي را كه وجود ندارد، خلق كنيد اما در مورد صلح بايد بگويم كه در شرايط عادي وجود دارد اين تنها شرايطي بحراني است كه آن را زائل مي كند. بنابراين صلح يك ابرآرمان نيست بلكه شايد بتوان گفت نبود صلح يك ابرآرمان بزرگ اما منفي است.
به اين ترتيب انديشه جهاني كه در صلح كامل باشد منافاتي با پست مدرنيسم ندارد؟
ـ ابداً، حتي بايد حرف شما را اينگونه تصحيح كنم كه حتي انديشه ابرآرمان هم به نوعي در پست مدرنيته قابل پذيرش است. در واقع تحقق پست مدرنيته خود يك ابرآرمان است. زيرا منوط به خلق ابزارهايي است كه پيش از اين وجود نداشته اند و شرايطي جديد و مجزا از آنچه پيش از اين بر زندگي انسان ها حاكم بوده است، به وجود مي آورد.