يكشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۲
شماره ۳۱۳۲- Aug, 10, 2003
ادبيات
Front Page

اي. ال. دكتروف راوي لحظه هاي ناب
مصاحبه ساختگي
نويسنده بزرگ نويسنده اي كه براي خواننده مي نويسد
004990.jpg

ادگار لارنس دكتروف(E.L.DoctoRow) در سال ۱۹۳۱ در نيويورك به دنيا آمد. در دانشگاه كني ين فلسفه و ادبيات خواند و در سال ۱۹۵۲ فارغ التحصيل شد. دكتروف بلافاصله به دانشگاه كلمبيا رفت تا تحصيلات خود را در مقطع كارشناسي ارشد ادامه دهد. اما او را به خدمت سربازي بردند و دو سال در آلمان خدمت كرد. ساكن نيويورك است. دكتروف را در ايران با ترجمه نجف دريابندري از رمان رگتايم مي شناسند و بعدها بهزاد بركت ،بيلي بتگيت او را به فارسي برگرداند و مدتي پس از آن ترجمه دريابندري هم از بيلي بيگيت به فارسي درآمد. تعدادي از داستان هاي كوتاه او هم به فارسي ترجمه و منتشر شده است.
هاردتايمز خوش آمديد در سال ۱۹۶۰ چاپ شد كه نخستين رمان او بود. چندين رمان و يكي دو مجموعه داستان كوتاه از او منتشر شده و جوايز متعددي را به خود اختصاص داده است. رمان «كتاب دانيال» در سال ۱۹۷۱ و چهار سال بعد رمان معروف رگتايم با قلم او منتشر شد. دكتروف از نويسندگان صاحب سبك امروز آمريكا و جهان است. كتاب دانيال درباره دوران جنگ سرد و جنگ رهايي بخش ويتنام است. او از ترس و هراس مردم مي نويسد. از گرايش روشنفكران و نخبگان به راست. او با آنكه خود كلاس داستان نويسي دارد اما معتقد است كه كسي با كلاس داستان نويسي داستان نويس نمي شود. آثار او هر كدام با ديگري تفاوت دارد. هر كتابي صداي متمايز خود را دارد. البته خود هميشه در برابر منتقدان ايستاده و خود را صاحب سبك و صاحب اختيار به حساب مي آورد. دكتروف در دو رمان رگتايم و بيلي بتگيت همه هنر خود را به كار گرفته. در هر دو رمان هم امضاي او هست.
005000.jpg

خودش مي گويد: گنجه اي پر از شخصيت هاي داستاني دارد و در هر كاري نقش و لباس آنها را عوض مي كند و روابط آنها از نو ساخته مي شود. براي همين هم گاهي شخصيت هاي داستاني او از ياد مي برند كه در نقش ديگري هستند و نقش قبلي را ايفا مي كنند. شايد در دو كتاب دانيال و بيل بتگيت چنين باشد. آثار دكتروف پر از شخصيت هاي واقعي هم هست. از نمادهاي مذهبي و شهودي در آثارش بهره مي گيرد. خودش اعتقاد دارد كه از هر چيزي مي توان داستان ساخت.
دكتروف در رمان بازي در نمي آورد. او آدم باهوشي است. دكتروف مي گويد: بهترين حادثه تاريخ بشر سيبي است است كه بر سر نيوتن افتاد. ذهن خيال پرداز دكتروف از دوران جواني و نوجواني خلاق بود. گويي در يكي از كلاس هاي روزنامه نگاري استاد از او و دانش آموزان خواسته بود مصاحبه اي با فردي انجام دهند. او هم با دربان مهاجري مصاحبه  كرد. يك فراري آلماني كه پيش از به قدرت رسيدن نازي ها به آمريكا آمده بود. لهجه غليظي داشت و با قناعت تمام زندگي مي كرد. ضمناً با موسيقي كلاسيك آشنايي كامل داشت. استاد از گزارش و مصاحبه او خيلي خوشش آمده بود و از او مي خواهد كه گزارش را در روزنامه  ديواري مدرسه چاپ كند و عكس او را مي خواهد كه دكتروف جوان اعتراف مي كند مصاحبه ساختگي بوده. دكتروف رمان نويس سياسي است. اما نه از آن نوع رمان هاي سياسي تهييج كننده.
دكتروف ذاتاً قصه گوست. او مي گويد:«تمام اعضاي خانواده ما قصه گو بودند. وقايعي را تعريف مي كردند كه براي من اهميت زيادي داشت اما اهميت آن وقايع در نحوه بيان آنها نهفته بود وگرنه وقايعي بسيار پيش پا افتاده و روزمره بودند.»
004995.jpg

ادگار لارنس دكتروف مرز بين واقعيت و خيال را مي شكند. او البته تصوير هنرمند برج عاج نشين را نفي مي كند. كساني كه خود را در حصارهاي تودرتو پنهان مي كنند و داستان مردم را مي نويسند و آنگاه كه در دنياي واقعي با مردم روبه رو مي شوند درمي يابند كه از تصوير ذهني خود چقدر دورند. از مسائل تأثيرگذار بر زندگي حرفه اي او شايد عادات مطالعه دوران كودكي اش باشد.
منبع الهام او جامعه است. اعتقاد دارد نمي توان براي مردم نوشت بي آنكه در ميانشان باشي يا آنها را نشناسي.
نويسنده بزرگ يعني نويسند ه اي كه براي خواننده ها مي نويسد. از مطالعه غافل نباشد. هيچ عذري را براي مطالعه نكردن نمي پذيرد.
درباره ادبيات پست مدرن هم نظرات جالبي دارد. دكتروف مي گويد: ادبيات پست مدرن تعمداً خواننده را گيج مي كند، زمان را در روايت مي شكند. بر خلاف بوطيقاي ارسطو كه هر داستاني در آن آغاز و ميان و پاياني دارد در داستان هاي پست مدرن چنين نيست. از ويژگي هاي آن مي توان به هجو و نقيضه اشاره كرد. همچنين ادبيات پست مدرن همه مرزهاي مورد احترام را مي شكند.
در پايان نوشتار، بخشي از داستان بيلي بتگيت به ترجمه نجف دريا بندري را مي آوريم.
آقاي شولتس كه چند تيركاري خورده بود كمي بعد از ساعت شش بعد از ظهر روز بعد مرد. پيش از مردنش كمك پرستار آمد سيني شامش را تو اتاقش گذاشت و رفت. چون دستور ديگري به او نداده بودند. من از پشت پاراواني كه قايم شده بودم بيرون آمدم و همه غذاها را خوردم. كنسومه، رست، هويچ پخته، با يك برش نان و يك تكه ژله لرزان ليمو براي دسر. آن موقع ديگر آقاي شولتس رفته بود تو كما و سينه پهن و لختش كه بدجوري بخيه خورده بود بالا و پايين مي رفت. ولي چند ساعت بود، يعني در واقع تمام بعد از ظهر، كه حواسش مغشوش شده بود و مرتب هذيان مي گفت، داد مي زد و گريه مي كرد و دستور مي داد و آواز مي خواند، مقامات پليس كه مي خواستند بدانند چه كساني او را زده اند يك تندنويس بالاي سرش گذاشته بودند كه حرف هايش را يادداشت كند.
پشت همان پاراواني كه بودم يك مقواي يادداشت پرستار با چند ورق فرم ثبت وضعيت بيمار پيدا كردم. كشو بالاي يك ميز فلزي سفيد را هم خيلي يواش كشيدم و يك ته مداد كه آن تو بود برداشتم. من هم حرف هاي آقاي شولتس را نوشتم. پليس مي خواست بداند كي او را كشته. من اين را مي دانستم. بنابراين به پند و اندرز زندگي اش گوش دادم. با خودم گفتم آدم در آخر عمرش بهترين حرف هايش را مي زند، حالا چه هذيان باشد چه نباشد، گفتم هذيان فقط يك جور رمز است. يادداشت هاي من با سوابق پليس در همه موارد مطابقت ندارد. چون با دست خط عادي نوشته شده قدري خلاصه تر است. بعضي كلمات را عوضي شنيده ام، كه اشتباه عاطفي خود من است، خيلي هم نگران بودم مبادا كساني كه تو اتاق مي آمدند متوجه من بشوند، گاهي اتاق خيلي شلوغ مي شد، تندنويس، افسران پليس ،دكتر، كشيش ،زن واقعي آقاي شولتس، بچه هاش همه بودند.

چراغ هاي رابطه تاريك اند؟
005015.jpg

محسن طاهري
گذشته همان چراغ توي دست هاي من و توست كه حالا در تاريكي مي توانيم روبرويمان را ببينيم تا در چاله هاي ناشناس فرو نيفتيم. پس بي چراغ گذشته اعتمادي به آينده روشن نيست. گذشته همان تجربه شخصي و جمعي ماست كه شبيه كيف دوران دبستان به پشت ما بسته است.
«طي اين مرحله بي همرهي خضر مرو»
در راستاي موضوع ايجاد شكاف ميان نسل گذشته و حال در همه حوزه ها و به ويژه هنر و ادبيات برآنيم تا با چند تن از شاعران دوره هاي پيشين و تعدادي از جوانان جوياي نام به گفت وگو بنشينيم. شكي نيست كه منهاي گذشته در ادبيات هيچ چيزي كه از اهميت زيادي برخوردار باشد وجود نخواهد داشت. لازم مي دانم براي اثبات ضرورت حضور و ارزشمندي گذشته بگويم كه تمامي آناني كه در تاريخ ادب ما حضوري روشنتر از ديگران دارند مهم ترين عامل توفيق خويش را مديون شناخت كافي از ادبيات «كلاسيك» مي دانند و حتي در حوزه شعر مدرن به ويژه بعد از «نيما» تمام اين چهره ها پيش تر شايستگي هاي خود را در حوزه «كلاسيك» به اثبات رسانده اند كه در اين ميانه «افسانه» نيما با قدرت خاص خودش قابل توجه است. من نيز مثل شما متحيرم كه چگونه مبحث ارتباط دو نسل از ادبيات ما به رابطه ميان «سنت و مدرنيته» منجر شده است. گرچه از جهاتي به بيراهه رفته ايم اما با اين باور كه هر جرياني پس از گذشت چند دهه و از نظر دوستان افراطي كمتر از يك دهه تبديل به جرياني «كلاسيك» خواهد شد چندان هم جاي تحير و تعجب نيست.
هيچ كدام از خوانندگان آثار «الف بامداد» منكر تأثير آثار منظوم و منشور ادبيات كلاسيك بر آثار او نيستند. آثاري مانند «بيهقي» در حوزه زبان و «عطار و حافظ» و ديگران درحوزه محتوا. حتي شاعر منظومه «تولدي ديگر» نخستين آثارش را به شكل «كلاسيك» نوشته است. لابد باز هم مي پرسيد كه اين همه حرف چه رابطه اي را رابطه با نسل پيشين دارند. منظور از نسل پيشين به عبارتي «سپانلو و رويايي» و «صالحي» شروع مي شود تا شاعر «آهو رودا». قهر با «منوچهر آتشي» را مي شود همان قهر با «سعدي» تعبير كرد. مدت هاست كه اين خلأ باعث ايجاد بي بند و باري در شاعران و در نتيجه آثاري شده است كه ارائه مي شود.
نگاه به گذشته در صورتي كه توأم با احترامات متقابل باشد باعث جلوگيري از افراط و تفريط خواهد شد. شاعر بي توجه به گذشته مانند كودكي است كه مردم كوچه و بازار به او مي گويند «بي پدر و مادر».سيمين بهبهاني با تأكيد به موضوع ضرورت تأثير پذيري شاعران جوان از پيشكسوتان مي گويد:
من مهم ترين عامل موفقيت راكه مطالعه است به جوانان گوشزد مي كنم و اكيداً به آنها سفارش مي كنم كه متون گذشته را خوب بخوانند و رابطه خود را با نسل پيشين و ادبيات كلاسيك قطع نكنند چون تصور مي كنم كه شعر ما بيشترين ضربه را در سالهاي اخير به خاطر عدم مطالعه متون كهن خورده است.
هيچ كودكي بي پدر و مادر متولد نمي شود و اگر فرزندي به دنيا مي آيد لازم است كه پدرش را بشناسد. اما جوانان ما غالباً ادبيات كلاسيك را نمي شناسند. احمد شاملو چقدر از متون قديم بهره مي برد. به طور كلي بنيان آثار او بر ادبيات كلاسيك استوار است.
ابراهيم رسكتي شاعر جوان مازندراني مي گويد: رابطه ام با شاعران پيشكسوت البته با برخي ها حسنه است. اما آنها چهره هايي هستند كه چندان مطرح نيستند. اما دسترسي به آناني كه ميل به ديدنشان را دارم گاهي غيرممكن به نظر مي رسد. او در پاسخ اين پرسش كه آيا اين رابطه ارزشش را دارد گفت: واقعاً بعضي وقتها ندارد چون خيلي از اين آقايان برايشان تلفن مي زني چنان تلخ سلام را پاسخ مي دهند كه خاطرات خوش گذشته كه با خواندن آثار آنها ايجاد شده را به تلخي تبديل مي كند و به اين نتيجه مي رسي كه برخي از آنها دروغگو هستند چون با آنچه سروده اند خيلي فاصله دارند. كافيست دوبار چنين اتفاقي براي هر كدام از ما جوانترها روي دهد ، آن وقت همه را با يك تيغ مي بري. با وجود اينكه مدل و سيستم كاري ما با هم بسيار متفاوت است اما اگر بزرگ بيني ها كنار گذاشته شود و نگاهها كمي مسئولانه تر شود مي تواند تأثيرات مثبتي بر جاي بگذارد. به هر حال: چون ميسر نيست ما را كام او/ عشق بازي مي كنم با نام او. به هر حال رابطه ما بد نيست سلام مي رساند.
بلافاصله پس از ابراهيم به سراغ ه.الف. سايه  همان هوشنگ ابتهاج مي رويم و فكر مي كنم كه رسكتي بيراه نمي گويد: او كه چندان از شنيدن صداي جوان ما خوشحال نشد اجازه نداد كه حرف زدنهاي ما بيشتر از يك دقيقه طول بكشد. او دقيقاً گفت: من نيستم/ رابطه اي؟ نه ندارم/ و اجازه بدهيد به باقي پرسش هايتان جوابي ندهم.
و من تمام غزلهاي مهرباني را كه قبلاً خواندم در آني در ذهنم فراموش شد. مي خواستم به شما هم پيشنهادي بدهم كه ديگر آثارش را نخوانيد ولي ديدم كه شايد حق با او باشد و به خاطر بزرگي اش مي تواند تحويلمان نگيرد. حالا تا يادم نرفته بگويم من حتم دارم كه ه.الف سايه خوب ارزش اين رابطه را مي داند چون در آثارش مي تواني تأثير مستقيم و ترجمه وار خيلي ها را ببيني. مخصوصاً او سعدي را خوب مي شناسد و به طور كلي به ادبيات كلاسيك اشراف كاملي دارد كه نشانگر سالهاي سال مطالعه پي  گير و رنج كشيدنهاي اوست.
بعد از هوشنگ ابتهاج به سراغ رضا چايچي رفتيم. با تمام جواني خود بسيار متين و با وقار به نظرم رسيد. او رابطه با نسل قبل را ضروري و انكار ناشدني مي داند. او گفت: البته كه رابطه دارم. چون پيش از ما هم كساني بودند كه خيلي جدي و حرفه اي كار مي كردند و از دانش بالايي هم برخوردار بوده و هستند. چهره هاي موجهي كه هنوز محترمند. مثل سپانلو ، بهبهاني و چهره هاي شاخص ديگري كه از اينكه نامشان را نمي برم شرمنده هستم.
من هم مي دانم كه بين اين دو نسل شكاف عميقي به وجود آمده است اما اين شكاف ميان من و آنها وجود ندارد. او دلايل اين شكاف را چنين ارزيابي مي كند. چه بسا اين شكاف زاييده جامعه انساني است كه فرزندان نسبت به پدر و مادر متجددتر هستند. اين نشانه جواني است و من اين اتفاق را طبيعي ارزيابي مي كنم. من با خيلي  ها از نسل گذشته رابطه دارم و در بعضي از جلسات براي شعرخواني و گفت وگو همديگر را مي بينيم. او در ادامه مي گويد: البته شايد در گذشته براي برقراري رابطه با آنها مشكلاتي هم داشتم ، اما نبايد به اين ماجرا انتقادي نگاه كنيم. شايد عده اي از جوانان اعتقادي به اين رابطه نداشته باشند چون تصور مي كنند كه آنها مثل ما فكر نمي كنند. اما من معتقدم كه اصلاً قرار نيست كه همه مثل هم فكر كنند. گاهي تضاد هم وجود دارد و همين تضادهاست كه روابط را زيبا مي كند. به طور كلي من بسيار تمايل دارم كه اين رابطه ادامه پيدا كند چون خواندن و شنيدن آثار و حرف هايشان بسيار آموزنده است. از «رضا چايچي» به عنوان چهره اي كه در ذهنم داشتم شنيدن اين همه ابراز علاقه به نسل پيشين كمي دور از انتظار بود و اين نگاه سبب شد تا پس از اين توجه بيشتري را نسبت به آثارش داشته باشم. از او خداحافظي كردم تا به طاهره صفارزاده رسيدم. نفس نفس مي زد چنانكه گويي راه درازي را دويده است. از او پرسيدم كه اصلاً با شاعران جوان رابطه اي داريد؟ در جواب گفت: هي. همچين يك مقداري دارم. سپس ادامه داد كه من زياد به اين چيزها فكر نمي كنم. گفتم يعني اعتقادي نداريد؟ گفت: نه البته كه اگر جواني بيايد با كمال ميل پاسخ مي دهم. او اندك بودن اين رابطه را ، كمي وقت دانست و ضمن تأكيد بر ضرورت چنين روابطي گفت: چگونه ممكن است كه انسان با گذشته خود رابطه نداشته باشد. انسان در هر سني كه باشد لازم است ادبيات نسل پيشين خود را بشناسد. ممكن است كه خودش جلوتر باشد ولي براي هر كسي كه به شما مراجعه مي كند مؤثر واقع شود. به طور كلي اين موضوع هم طرحش لازم به نظر مي رسد و هم اينكه بايد دلايل محكمي داشته باشد.او گفت امكان ندارد ما بتوانيم از سلطه   جادويي گذشتگان خود بيرون بياييم.
او شكاف ميان جوانان و نسل گذشته را يك معضل فرهنگي عنوان كرد.

سايه روشن ادبيات

رنگ كلمات و كيمياگري شاعر
005010.jpg

طي برنامه هاي جشنواره تابستاني دانشگاه اميركبير، روز دوشنبه سيزدهم مرداد محمدعلي سپانلو، شاعر، مترجم، نويسنده و محقق صاحب  نام درباره آثار آرتور رمبو، شاعر شهير فرانسوي سخنراني كرد.
سپانلو كه يكي از آثار رمبو را نيز به فارسي برگردانده است، در سخنراني خود گفت: اين شاعر خلاق، با تركيب حواس پنجگانه، بر شعرهايش، گونه اي كيميا ايجاد مي كند. مثلاً بعضي مواقع در مطالعه آثارش احساس مي شود كه وي با رنگ هاي گوناگون، مي نويسد؛ يعني بوم نقاشي را با نوشته هايش تلفيق مي كند و همانا آنجا نقطه ايست كه مي گويند، توصيف ناممكن مي آفريند. لازم است بدانيم، از رمبو آثار فراواني منتشر نشده است. اما اشعار و نوشته هاي اغلب موجزاش با همه جوان ها، در اكثر نقاط دنيا ارتباط برقرار مي كند و كتاب هاي او به زبان هاي مختلف ترجمه شده است.

ترجمه منظوم رباعيات خيام
سعيد سعيدپور، مترجم
در ماههاي اخير گزيده شعر هاي ژاك پره ور را با ترجمه پارسايار خوانده ام. يكي از دلايل خواندن اين كتاب براي من اين بوده كه تيپ كاري ژاك پره ور را ببينم. به نظرم كتاب قابل تأملي است به ويژه به خاطر دو زبانه بودنش. البته اضافه كنم كه آشنايي من به زبان فرانسه آنچنان نيست كه بتوانم نظر كارشناسي بدهم.
سعيدپور درباره روند مطالعاتش مي گويد:اين روز ها بيشتر كتاب هاي شعر حافظ و مولانا را مي خوانم. همچنين آثار شاعران دهه هاي گذشته را كه جذابيت بيشتري براي من داشته اند مرور مي كنم. در مورد ترجمه آثار شعري هم تأكيدم اين است كه آثار از زبان اصلي باشد نه از زبان واسطه؛ به ويژه كه اصل شعر هم بيايد تا خوانندگان بتوانند اصل ترجمه را هم بببينند و از نظر سبك هم براي مخاطب مشخص باشد. اين حركت قدمي است كه ترجمه را معتبر مي كند، چرا كه در سال هاي گذشته كتاب هاي ترجمه شعري را مي ديديم كه از زبان هاي واسطه ترجمه مي شد و ما هيچگاه اصل شعر را نمي ديديم و مأخذ شعر هم مشخص نبود.
مترجم اشعار سيلوياپلات اضافه مي كند: قبل از ترجمه اشعار پلات ترجمه منظوم رباعيات خيام را داشتم كه يونسكو چاپ كرده است. اين اثر به صورت چهار رنگ با طراحي آقاي فرشيد متعالي انجام گرفته است. هم ترجمه شعرهاي سيلوياپلات و هم ترجمه منظوم رباعيات خيام كه به زبان انگليسي ترجمه شده است با استقبال خوبي همراه بود و من راضي هستم.

سرگذشت نديمه  اتوود
حالا كم كم دارد نفس هاي آخرش را مي كشد تابستان دومين سال از دهه هشتاد با كتاب هايي كه منتشر شده اند و مي شوند و خواهند شد تا پايان تابستان. حالا چقدر صحت دارد زمان قطعي چاپ شدن اين سري از كتاب ها خدا مي داند و زعماي قوم نشر.
اما در اين ميان وقتي از قول ناشري بشنوي كه سرانجام پس از گذشت چيزي حدود يك سال قرار است «سرگذشت نديمه» نوشته مارگارت اتوود- هماني كه جايزه بوكر را به خاطر رمان آدمكش كور نصيب قفسه جوايز بين المللي و ملي اش (و كسي چه مي داند شايد هم نصيب خودش) كرد- با ترجمه دوست خوش مشرب و همجنس ايراني اش(شهين آسايش) توسط انتشارات ققنوس مجوز گرفته و تا پايان تابستان ۸۲ روي پيشخوان كتابفروشي ها قرار مي گيرد، خوش به حالت مي شود كه مي تواني سرگذشت افرد(Ofreed) نديمه را (كه از اوج خوشي به حضيض ذلت افتاده و تنها آرزويش باردار شدن از فرمانده است) از زبان اتوود بخواني به خصوص اگر واشنگتن پست هم اين كتاب را همپاي ۱۹۸۴ ارول بداند اما حالا كي اين ققنوس سر از خاكستر برمي دارد خدا عالم است. پايان مرداد، اول شهريور، آخر شهريور يا...
جالب اين كه «هوستون كرانيكل» منتقد سرشناس آمريكايي درباره سرگذشت نديمه مي گويد: «اتوود- در سرگذشت نديمه- بسياري از گرايشات زندگي امروزي را به سرانجام منطقي و حيرت انگيز شان پيوند مي زند.»
005020.jpg

ترجمه انبوه هري پاتر مهلك ترين ضربه
به رغم اين كه بسياري از ناشران بر لزوم رعايت كپي رايت تأكيد دارند، مهمترين مشكل ترجمه در ايران، نداشتن اين مهم است.محبوبه نجف خاني- مترجم و محقق ادبي با بيان اين مطلب گفت: اگر كپي رايت در ايران اجرا شود، فضا براي بسياري از ترجمه هاي شتابزده تنگ مي شود.
وي تأكيد كرد: وضعيت نشر در مورد كتابهاي كودكان بسيار اسفبارتر از بزرگسالان است چرا كه اغلب كتابفروشي ها ويترين كافي براي چينش كتابها ندارند يا اغلب مراكز پخش مايل نيستند كتابهاي كودكان را پخش كنند. بنابر اين اگر ناشر بازار را نشناسد يا بخشي از آن را در اختيار نداشته باشد، شكست  خواهد خورد.
محبوبه نجف خاني با تأكيد بر اين كه بهترين ها در بازار نشر هنوز همانهايي هستند كه به صورت حرفه اي كار مي كنند گفت: ظاهراً برخي از ناشران كتابهاي هري پاتر را به فصول مختلف تقسيم و هر فصل را به مترجمي واگذار كرده اند و به اين ترتيب با توجه به تفاوت تجارب و ديدگاهها و سليقه ها، مهلك ترين ضربه به ادبيات كودك وارد مي شود. شدت اين ضربه وقتي كاملاً ملموس مي شود كه مي بينيم هيچ يك از اين ترجمه هاي مختلف نمي توانند اصل اثر را حفظ و آن را منتقل كنند.

نگاه
پاتوق ها
005005.jpg

حضور شاعران و داستان نويسان دهه هاي گذشته در پاتوق ها ، نوعي «رفتار جمعي» را نمايان مي كرد كه حاصل آن نيز تعامل ميان نحله هاي مختلف و پيدايش «حس جمعي» بود. تيپ شناسي حاضران در اين پاتوق ها ، نشان مي دهد كه اكثريت آنهايي كه در عرصه ادبيات ، توليدكننده به شمار مي رفتند ، صاحب صندلي و ميز مخصوص به خود بودند. به عبارت ديگر يكي ازمهمترين ويژگي هاي اين پاتوق ها را گرد هم آمدن توليدكنندگان فكر ، انديشه و سبك هاي تأثيرگذار شعر و داستان مي ساخت.
آنچه به اين مكان ها اهميت مي داد در حاشيه بودن مصرف كنندگان شعر ، داستان و هنر و اصل قرار گرفتن شاعران و داستان نويسان خلاق و نوآور بود. اصولاً در جامعه ادبيات ، همچون بسياري از گروههاي ديگر ، هم مصرف كننده حضور دارد و هم توليدكننده و طبيعي است كه اين تقسيم بندي به معناي آن نيست كه مصرف كننده ، صاحب هيچ توليدي نيست و توليدكننده نيز به هيچ وجه انديشه سبك و توليدات ديگر را مصرف نمي كند. هر مصرف كننده اي در سطحي ، خود توليدكننده است و هر توليد كننده اي ، مصرف كننده نيز هست. نكته محوري آنجاست كه آنهايي مي توانند توليدكننده نام گيرند كه اثر آنها از نوآوري برخوردار و بتواند نقطه عطفي در عرصه ادبيات تلقي بشود و طبيعي است مصرف كننده ادبيات به كساني اطلاق مي شود كه توان توليد اثري را ندارند تا منجر به يك دگرديسي شود. اگر به تيپ شاعران و داستان نويساني كه حضور آنها در پاتوق ها يك رويه شده بود دقت شود ، چندان مشكل نخواهد بود كه بپذيريم آنها توليدكنندگان اين عرصه بوده اند.
دستاوردي كه حضور در اين پاتوق ها ، نصيب شاعران و داستان نويسان مي كرد باعث شده بود اين طيف احساس كند بدون حضور خود ، نمي تواند ادبيات را جدي گرفته باشد. البته اين سخن را نبايد به آن معنا گرفت كه فقط شاعر و داستان نويس برجسته در پاتوق ها و محافل ادبي شركت مي كرد.
بودند- و كم هم نبودند- شاعران و داستان نويساني كه به دور از اينگونه گردهمايي هاي كم دامنه ، سر به كار خود داشتند و موفق هم بودند. مراد آن است كه به اين واقعيت آشكار تأكيد كنيم كه پاتوق هاي اهل ادب محل حضور شخصيت هايي بود كه توانستند بر قله ادبيات زمانه خود بايستند. در واقع نكته اصلي ، تركيب حاضران در پاتوق هاست و نه بيش. با اين توضيح در پرانتز ، بايد گفت ، پاتوق هايي كه امروز در اين كافه و آن كافي  شاپ شكل مي گيرد متأسفانه شاهد حضور توليدكنندگان عرصه شعر و داستان نيست.
اينكه چرا اين دسته از اهل ادب ،  ديگر حاضر به شركت در چنين فضاهايي نيستند بحث ديگري است كه آنچنان كه خود مي گويند به مشغله فراوان ، نبود وقت ، فقدان شاعران و داستان نويسان برجسته در اين پاتوق ها و... برمي گردد. در جامعه امروز اين پاتوق ها بيشتر شاهد حضور مصرف كنندگان ادبيات است ، آنهايي كه متأسفانه تأثيري در نوآوري هاي شعر و داستان ندارند و اين موضوعي است كه شاعران و داستان نويسان برجسته بر آن اذعان داشته و با مقايسه وضعيت اين پاتوق ها با آنچه در دهه هاي گذشته وجود داشت با حسرت خود حرفي براي گفتن باقي نمي گذارند. پاتوق هاي امروز شاهد مصرف كنندگاني است كه به نظر مي رسد براي دستيابي به هويتي به اصطلاح انديشمند ، خلاق ، روشنفكر ، شاعر و داستان نويس به اين پاتوق ها تمسك مي جويند و باز هم قابل تكرار است همچنان كه پاتوق هاي گذشته خالي از مصرف كننده نبودند ، پاتوق هاي امروز هم خالي از توليدكننده نيستند اما فضاي غالب بر پاتوق هاي ديروز را توليدكنندگان مي ساختند و پاتوق هاي امروز را مصرف كنندگان. اينكه حضور در اين پاتوق ها تا چه حد مي تواند ، نمايي از شاعر و داستان نويس بودن براي حاضران در آن ارائه دهد نكته اي است كه غفلت از آن بسياري از مصرف كنندگان را دچار توهم توليدكنندگي كرده است. اين را مي پذيريم كه براي ادبيات وجود مصرف كننده نيز سخت نيازمند است اما بهتر آن كه مصرف كننده جايگاه خود را آنچنان كه هست بشناسد تا از اين طريق رابطه مناسبي با ادبيات برقرار كند.
راستي پاتوق هاي امروز تا چه اندازه شاهد شاعران و داستان نويساني چون هدايت ، آل احمد ، شاملو ، نصرت رحماني و... است كه يك پاي ثابت پاتوق هاي مخصوص داستان نويسان و شاعران بودند؟

قاسم نخجواني : شاعران بايد ترجمان احساس مردم باشند
شاعران بايد ترجمان احساس مردم باشند و اگر شعر گوياي وضعيت جامعه نباشد، جامعه شعري كشور، ارزش واقعي خود را باز نمي يابد.
قاسم نخجواني، عضو انجمن شاعران و هنرمندان ايران، در مراسم دهمين سالگرد انجمن گلستان سعدي با بيان اين مطلب، تصريح كرد: چنانچه در سرودن شعر احساس و انديشه با هم به كار گرفته نشود، شعر ارزش واقعي خود را از دست خواهد داد. نخجواني كه از دهه بيست با مرحوم استاد شهريار و اشعار وي آشنايي دارد، در خصوص وظيفه انجمن هاي فرهنگي شعر و ادب گفت: بايد تلاش كرد تا شعر حامل پيام سازندگي شود و با زندگي مردم هر زمانه قرابت داشته باشد. وي از شاهنامه فردوسي و خمسه نظامي گنجوي به عنوان نمونه بارز داراي احساس مسئوليت درباره وضعيت اجتماعي روز مردم ياد كرد و افزود: بدون اغراق بايد بگويم كه در تمامي سروده هايم پيرو حضرت حافظ بوده ام. عضو انجمن گلستان سعدي از شاعر به عنوان معلم فلسفه و اخلاق ياد كرد و افزود: شاعران بايد با همه سبك ها آشنا باشند تا بتوانند مكنونات قلبي خود را به طرزي شايسته بيان كنند.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   سفر و طبيعت  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |