يكشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۳۲- Aug, 10, 2003
ديداري با لار، يار ديرين دماوند
بر عاشقان ماهيگيري چه مي گذرد؟
زير ذره بين
* لار معروف ترين و شناخته شده ترين نام براي ماهيگيران است و به درستي گروهي آن را بهشت ماهيگيري نام نهاده اند
* وجود عشاير وگله داران همچنان يك معضل عمده در لار است
* وضعيت ماهيگيري در لار در سال جاري خوب است و جمعيت رضايت بخشي از قزل آلاي خال قرمز وجود دارد
004925.jpg

چوب هاي ماهيگيري در آب، آبي بي همانند آب در پيش و تلولو رخشان خورشيد لار در چشم... و انتظار انتظار تا كي قزل آلاي خال قرمز، عروس لار، نوك بزند.
لار نام منطقه اي است واقع در شمال شرقي استان تهران كه براي هر طبيعتگرد نامي است آشنا. زيبايي اين منطقه با وجود درياچه اي كه امتداد شرقي غربي دارد، دو چندان شده است. مهمترين ماهي اين درياچه قزل آلاي خال قرمز ((Brown Troutاست كه در نوع خود منحصر به فرد است. براساس تحقيقات سازمان حفاظت محيط زيست جهت بهبود اكوسيستم درياچه به مدت ۲ سال ماهيگيري ممنوع (صيد ممنوع) اعلام شد. اما اينك سال دومي است كه صيد با قلاب به صورت مشروط مجاز شده است. ماهيگيران هر هفته مي توانند در روزهاي شنبه، دوشنبه و چهارشنبه به صورت تفريحي به ماهيگيري بپردازند. از طرفي مجاورت لار با كوه پرصلابت دماوند بر زيبايي منطقه بيش از پيش افزوده است. گويي كه اين كوه چونان نگاهباني با ابهت تمام سايه بر لار افكنده و آن را سيراب مي كند. شقايق هاي وحشي، تنوع گياهي و حيات وحش قابل توجه گواهي بر اين مدعاست. اگر از دوراهي رينه لار ۲۸ كيلومتر به سمت شمال شرق حركت كنيم به روستايي به نام رينه خواهيم رسيد كه آبگرم معروفش زبانزد طبيعت دوستان است. اين آبگرم حاصل آتشفشان دماوند در هزاران سال پيش است كه خاصيت درماني آن شهرت خاص دارد. شايان ذكر است ماهيگيري در درياچه سد لار به صورت مشروط مشكلاتي را براي ماهيگيران به وجود آورده كه از جمله مي توان به روزهاي مجاز صيد اشاره كرد. ديگر اينكه منع اقامت شبانه در منطقه از جانب سازمان محيط زيست بزرگترين مشكل در سر راه طبيعتگردان است. ماهيگيران اقامت شبانه در لار را حق مسلم خود مي دانند. ما بر آنيم كه مسئولان سازمان حفاظت محيط زيست شرايط را براي طبيعت گردان مهيا كنند كه با رعايت قوانين، دوستداران طبيعت بتوانند از مدت سفر خود نهايت استفاده را ببرند. گرچه اين درياچه از جهات گوناگون قابل توصيف است اما همه وجوه آن در اين متن نمي گنجد. پس بر آن شديم كه از زواياي گوناگون به آن بنگريم و مورد بررسي قرار دهيم. در مورد وضعيت منطقه و اكوسيستم لار و شرايط ماهي امسال نظر چند تن از صيادان و طبيعتگردان را جويا شديم كه در زير آمده است:
عيسي خدايي از ماهيگيران سد لار در مورد برنامه امسال مي گويد: با وجود اين كه ماهيگيري ظرف چند سال اخير در اين منطقه ممنوع بوده، اما متأسفانه وضعيت ماهي امسال مناسب نيست. علاوه بر آن قوانين حاكم بر منطقه مشكلاتي را براي ماهيگيران به وجود آورده كه از جمله مي توان از منع ماهيگيران جهت اقامت شبانه در منطقه نام برد. خدايي در ادامه مي افزايد: ماهيگير؛ تمام مشغله اي كه دارد بايد پس از طي مسير از تهران و آماده كردن كمپ و تجهيزات ماهيگيري خود، شروع به چوپ اندازي كند، كه انجام همين كارها چند ساعت فرصت مي طلبد. در نتيجه با وضع قانون موجود، ماهيگير فقط چند ساعتي براي ماهيگيري فرصت خواهد داشت و پس از آن بايد منطقه را ترك كند. با توجه به اين كه ماهيگير بايد تمركز داشته باشد و فرصتي بيش از آنچه سازمان تعيين كرده را مي طلبد درياچه جذابيت خود را از دست داده است و بنده ترجيح مي دهم با اين فرصت كم به منطقه سفر نكنم.
دكتر كاووس امامي، از ماهيگيران حرفه اي، در مورد لار مي گويد: به طور كلي ماهي در لار افت و خيز داشته است اما وضعيت آن در حال حاضر خوب است و جمعيت رضايت بخشي از قزل آلاي خال قرمز موجود است.
من نمي توانم بگويم لار در معرض خطر است اما از طرفي مسئولان سازمان بدون توجه به تجريبات طبيعتگردان و نيازهاي آنان اقدام به ارائه برنامه كنترلي مي كنند و نتيجه اين مي شود كه پس از مدتي طرح به بن بست مي رسد.
004935.jpg

نظر بنده و صيادان ديگر اين است كه سيستم اداري لار به تكثير ماهيان كمكي نكرده است و ممنوعيت كمپ شبانه بي تأثير بوده است. علت اصلي آن وجود عشاير و گله داران در منطقه است. مهم تر اين كه لار در دسته بندي مناطق چهارگانه حفاظت شده، «پارك ملي» اعلام شده اما قوانين مربوط به آن اعمال نمي شود. بوميان منطقه و گله داران حتي در رودخانه هاي فرعي لار كه از دره دليچاي جاري مي شود به ماهيگيري مي پردازند و شنيده شده كه گاهي اوقات توركشي هم مي كنند. اين صياد در ادامه مي گويد: قانون عدم استقرار كمپ شبانه و برپايي چادر همگاني نشده و گله داران و صيادان، شبانه اقدام به اين كار مي كنند. در نتيجه مي بينيم كه فقط طبيعتگردان شامل اين قانون مي شوند و ديگران مشغول كار خود هستند. شايد كافي نبودن تعداد مأمور از علل اصلي اين مسأله است. با توجه به اين كه تعداد محيط بان نسبت به وسعت منطقه كافي نيست بايد ترتيبي اتخاذ شود كه ضمن افزايش تعداد محيط بانان، آنها را تشويق به كنترل هرچه بيشتر منطقه كنند. امامي در مورد روش ماهيگيري «بگير و رها كن» اظهار داشت: اگر اين سيستم به ماهيگيران آموزش داده شود، طوري كه از قلاب يك شاخه استفاده شود مطمئناً نتيجه مثبتي خواهد داشت. علاوه بر آن بايد توجه داشت كه طعمه هايي نظير ماهي ريزه و ديگر طعمه ها باعث ورود انگل به بدن ماهي ها مي شود و بهترين راه، آموزش به طريق طعمه مصنوعي است. (در مورد ماهيگيري بگير و رها كن طي مقاله جداگانه اي به تفصيل سخن خواهيم گفت و شما را با اين شيوه ماهيگيري كه روز به روز در جهان علاقه مندان بيشتري مي يابد، آشنا خواهيم ساخت.)
يكي ديگر از صيادان اظهار مي دارد ما فقط قصد ماهيگيري در لار را نداريم بلكه ماهيگيري بهانه اي است براي استفاده از طبيعت. مهم اقامت در طبيعت و كوهستان است. صياد قصد دارد علاوه بر ماهيگيري در منطقه دوربين بكشد و از مشاهده حيات وحش منطقه لذت ببرد. اين ماهيگير در ادامه مي گويد طبيعتگردان پس از ورود به منطقه روز اول را به استراحت و روزهاي بعد به ماهيگيري و طبيعت گردي مي پردازند. اما با وضع قانون موجود فرصت چنداني جهت كارهاي اصلي باقي نمي ماند. طبعاً سازمان حفاظت محيط زيست قانون مذكور را به قصد جلوگيري از شكار غيرمجاز وضع كرده است. اما آيا بايد به دليل وجود قاچاقچيان، طبيعتگردان فداي اقدامات غيرقانوني اين افراد شوند؟ پس وجود شكاربان و محيط بان در منطقه براي چيست؟ اين درست نيست كه به دليل وجود چند خلافكار، طبيعتگردان از كمپ شبانه محروم بمانند.
اين صياد در ادامه مي گويد: برنامه ماهيگيري «بگير و رها كن»، كه ۲ سال پيش در لار انجام شد، بسيار موفقيت آميز بود و بهتر است از تجربيات گذشته استفاده كنيم و مجدداً اين برنامه اجرا شود. قصد ما ماهي گرفتن و كباب كردن آن نيست بلكه جنبه ورزشي ماهيگيري و لذت بردن از آن بيش از همه مورد نظر است.
چگونه به لار برويم؟
درياچه سد لار:
از تهران به سمت جاده دماوند حركت مي كنيم و پس از گذشتن از جاجرود، بومهن، رودهن، آبعلي و امامزاده هاشم به پلور مي رسيم. اين مسافت حدود ۸۵ كيلومتر است. از پلور از جاده اي فرعي در سمت چپ جاده به سمت شمال، مسافتي حدود ۱۲ كيلومتر را طي مي كنيم و به اولين كيوسك محيط باني سد لار مي رسيم. اين درياچه كه از شرق به غرب امتداد دارد، طبيعت منطقه لار را بيش از پيش زيبا كرده است. براي سفر به لار لازم نيست حتماً اتومبيل شخصي داشته باشيد. كمي علاقه به طبيعت، يك كوله پشتي محتوي لوازم اوليه زندگي در طبيعت و اگر به ماهيگيري علاقه داريد لوازم و تجهيزات ماهيگيري كافي است. روزانه يك دستگاه ميني بوس از جلوي ترمينال شرق تهران به سمت پلور و رينه حركت مي كند. از دوراهي رينه حدود سه كيلومتر پياده روي مي كنيد و به منطقه لار مي رسيد. آري بدون اتومبيل شخصي هم مي توانيم در طبيعت حضور پيدا كنيم واز موهبت هاي خداوند بهره بگيريم.

اتومبيل هاي طبيعت
004940.jpg
نورالدين هاشمي
يك روز اول هفته اتومبيل خاك آلود خود را كه گرد طبيعت رنگ آن را از سفيد به خاكي تبديل كرده بود، براي شست وشو به يكي از كارواش هاي شمال شهر تهران بردم. تجمع اتومبيل هايي كه براي شست وشو جمع شده بودند صفي نسبتاً طولاني تشكيل داده بود، در بين اين اتومبيل ها، اتومبيل گران قيمت دود ديفرانسيلي توجه من را جلب كرد. جلو رفتم و از نزديك لوازم و تجهيزاتي كه بر روي اتومبيل نصب شده بود را با دقتي بيشتر نگاه كردم. اتومبيل كاملي بود. لاستيك مخصوص يخ و گل، تانك بنزين اضافي، گارد استاندارد، باربند آلومينيومي يك تكه، وينچ،  زاپاس اضافي و بسياري لوازم ديگر كه از اين اتومبيل كامل بياباني ساخته بود. تصميم گرفتم كه جلو رفته و سر صحبت را با راننده باز كنم. نزديك تر شدم و از پشت شيشه بسته اتومبيل سلام كردم. ولي صداي استوديوي پرقدرت مجال رسيدن صداي من را به راننده نمي داد. بالاجبار با دست به شيشه اتومبيل زدم. جواني با ظاهري آراسته، ابتدا صداي پخش را كم كرد و سپس شيشه اتومبيل را پايين كشيد.
مجدداً سلام كردم و پس از معرفي خود علاقه  ام را نسبت به طبيعت شرح دادم و همچنين راجع به اتومبيل هاي دو ديفرانسيل و اين مطالب را مقدمه اي كردم تا به دنبال آن سؤالات خودم را راجع به اتومبيلش مطرح كنم. با ذكر يكي دوسؤال با كمال تعجب ديدم اين جوان راننده هيچ اطلاعي از ابتدايي ترين نكات مربوط به اتومبيلش ندارد.
بنابراين از ارايه سوالات خودم راجع به اتومبيلش منصرف شدم و با ذكر يك سوال حس كنجكاوي خودم را آرام كردم و آن اين كه: «شما چطور اين اتومبيل را براي استفاده انتخاب كرديد؟» و جواب اين كه «چون خيلي بلنده و تو خيابون از آدم حساب ميبرن»و دوم اين كه «اگر آدم با كسي تصادف بكنه ماشين طرف داغون ميشه و كلاً با حال تره!...»
پرسيدم:«تا به حال با ماشينتون كوهي، جنگلي، صحرايي رفته ايد كه از تواناييهاي خاص اون استفاده كنيد؟» و در جواب شنيدم كه: «دو سه بار شمال رفتيم خيلي خوش گذشت(البته در ويلاي خصوصي).»
و چقدر حيف و صد حيف.
از او تشكر كردم و همين طور كه از او دور مي شدم به اين فكر فرو رفتم كه چقدر خوب بود افرادي از اين قبيل، كه امكاناتي چنين مناسب براي گردش در وطن عزيزمان را دارند و مي توانند براي تفرج و گردش از بسياري از مناطق ديدني كشور ديدن كنند، نحوه درست استفاده از وسايل خود را بدانند و از آن به درستي و در جهت مثبت استفاده كنند. حتماً شما هم شاهد تردد اتومبيل هايي در شهر شده ايد كه براي گذراندن وقت در بعضي از خيابان هاي شهر صدها بار از بالا به پايين و از پايين به بالا مي روند.
بنابه اين دلايل بر آن شديم تا با توضيح تاريخچه اي راجع به چگونگي پيدايش اتومبيل هاي دو ديفرانسيل در شماره هاي مختلف، ضمن آ شنا ساختن شما با اين اتومبيل ها، مسيري را كه اغلب اتومبيل ها قادر به بازديد از آنها نيستند، معرفي مي كنيم تا هم علاقه مندان پي به ويژگي هاي خاص اين نوع خودرو ببرند و هم به تدريج در زمان هاي مناسب از خيابان هاي شلوغ تهران فاصله گرفته و پاي در طبيعت زيبا و ديدني جاي جاي كشور عزيزمان بگذارند. البته، ذكر نكاتي در خصوص چگونگي رانندگي با اتومبيل هاي دو ديفرانسيل و تجهيزات و ادوات موردنياز.
در شماره هاي آينده شما را با اتومبيل ۴WD (دو ديفرانسيل)، كاربرد آنها در طبيعت، كمپينگ در طبيعت و ورزش هاي جانبي آن از قبيل دوچرخه سواري و... آشنا خواهيم ساخت.

ميثاق
لزوم ترويج فرهنگ طبيعت
محمدعلي اينانلو
۱- تعداد بي شمار برگه هاي جريمه رانندگي كه توسط مأموران راهنمايي صادر و زير برف پاكن هاي اتومبيل ها قرار مي گيرد پيش از هر چيز مبين يك نكته ظريف است «چندين برابر شدن جريمه ها به هيچ وجه در متوقف و يا حتي در كم شدن جرايم موفق نبوده است.»
۲- اعمال مجازات هاي سنگين، حتي اعدام نيز مانع بروز جنايت در جهان نشده است، مروري كوتاه بر اخبار داخلي و خارجي روزنامه ها به روشني اين موضوع را ثابت مي كند.
۳- پس از گذشت بيش از پنج هزار سال از تاريخ مدون بشريت، به اثبات رسيده است كه هرگاه انسان از فرهنگ، آموزش، اخلاق و ايمان فاصله گرفته، هيچ عاملي، حتي سنگين ترين مجازات ها نيز مانع لگام گسيختگي اخلاقي او در راه تخريب هاي گوناگون نشده است.
۴- چندي است كه سازمان هاي ذيربط با مسايل زيست محيطي، كوشش خود را براي پيشگيري از تخريب طبيعت در افزايش جرايم و مجازات ها متمركز كرده و كمتر به مسايل فرهنگي توجه داشته اند.
۵- پديدآورندگان صفحه «سفر و طبيعت» با اعتقاد راسخ به تأثير فرهنگ در حفظ طبيعت بي نظير كشورمان، اقدام به انتشار اين صفحه كرده اند؛ با اين اميد كه به ياري علاقه مندان و دلسوزان به طبيعت بتوانند گوشه اي از تخريب هاي همه جانبه و بي رحمانه آن را پيش گير باشند.

از خاكستري به سبز
حميد ذاكري
«زرتشت همچنان كه از راه هاي پيچاپيچ به كوهستان و غار خويش بازمي گشت از كنار رديفي خانه نوساز نيز گذشت. خانه هايي با درهاي كوچك، اتاق هاي كوچك و سقف هاي كوتاه.
با حيرت زماني دراز نگريست و گفت: افسوس، آدمي پيوسته كوچك و كوچك تر مي شود. آيا مردان مي توانند از ميان اين درهاي تنگ رفت و آمد كنند.
و بعد با دل خويش گفت: شايد بتوانند، اما بايد سرخود را خم كنند.»
***
نقل به مضمون، گوشه اي از گفتار نيچه است كه بيش از يكصد سال پيش، زماني كه هنوز «پنجره هاي زندگي به روي طبيعت بسته نشده و چنگال آدمي چنين سخت تا ريشه ها فرو نرفته بود و عرصه زيستن چنين تنگ و مجال نفس چنين دشوار نبود.
امروز طول و عرض جغرافيايي بسته، روان آدميان را مي فشارد. صبح كه برمي خيزي، پنجره كه نگاه تو را از اتاق كوچك به بيرون هدايت مي كند به ديوارهاي بلند گشوده مي شود. سرشار از كسالت خواب گسسته از صداهاي ناهنجار شبانه شهر برمي خيزي و راهي خيابان هايي مي شوي كه پرند از آهن و آجر و سيمان و در چنبره آدم ها و نگاه هايي كه آنان نيز- چون تو- كوله بار خستگي روزها و ماه ها زندگي بدون طبيعت را، فشرده و درهم، به اين جا و آن جا مي برند و اگر بختيار باشي در رفتن از خانه به محل كار، از ميان عمارت هاي بلند، لحظاتي گذرا از پس غبار ضخيم آلودگي، طرح كوه هايي را ببيني كه تنها ناظران خاموش طبيعت سترگ ايران بر كلان شهر تهران اند؛ دژم از ديدار آدمياني كه هر روز با طبيعت- خاستگاه و اصل خويش- بيشتر فاصله مي گيرند.
اگر دير بجنبيم و به خود نياييم و با طبيعت آشتي نكنيم، شايد ديري نپايد كه همه يادمان هاي سبز سرچشمه همه شادي ها و انبساط روح، در ذهنمان واپس تر نشيند و جز توده اي خاكستري برجاي نماند.
صفحه «سفر و طبيعت» آمده است تا دريچه اي باشد گشاده بر روشني آفتاب جنوب و سبزي جنگل هاي شمال و رنگين كمان طبيعت عظيم ايران.
آمده است تا به جاي شما در شگفتي هاي ايران و جهان سفر كند و با كنار و گوشه هاي چشم نواز و ديدني آن آشنا سازد.
«سفر و طبيعت» يك تفنن نيست، يك ضرورت است. ضرورتي كه با حيات ما و ريشه هاي هستي و زندگي ما وابسته است.
«سفر و طبيعت» آمده است تا صبحي سبز و پرنشاط را براي شروع روزي پر از آرامش به شما هديه كند.
و براي اين مهم، گروهي از نويسندگان و كارآشنايان طبيعت وگردشگري؛ كه ساليان درازي را در اين وادي گذرانده اند گردهم آمده اند تا اين جاي خالي را در صفحات روزنامه پر كنند.
و براي هر چه جذاب تر شدن اين صفحه، همكاري همه اهل طبيعت و گردشگري كه دستي در قلم و دوربين دارند باعث خوشحالي ماست.

«زيارت» هم از دست مي رود!
ايمان مهدي زاده
روستاي زيباي زيارت كه چون نگيني درخشان در استان گلستان و در پناه سلسله جبال البرز خودنمايي مي كرد و هر بيننده اي را به ياد سبزينگي و جاودانگي بهشت برين مي انداخت ، با هجوم سيل آساي انسان ها رو به زوال مي رود.
اين روستا كه از زيباترين مناطق ايران و ملقب به بهشت پنهان بود ، در اثر ويلاسازي هموطناني كه به طمع بهره برداري شخصي از طبيعت در آنجا اسكان گزيده اند ، دچار تخريب جبران ناپذيري شده است.
زيارت روستايي در ارتفاعات جنوب گرگان ، لميده بر كوه ، هر مسافري را جان تازه مي بخشيد ، نسيم سحرگاهي اش ياد آور باد صبا بود و طلوع زيبايش به مثابه رويايي انسان شهرگريز را به خلسه طبيعت مي برد ، بوي نان تازه روستا ، رودخانه خروشان شفاف كه در اعماق جنگل صدايش طنيني مفرح و زندگي بخش بود ، چهره مردمي مهربان و ميهمان نواز هر گردشگري را براي بارها و بارها سفر در طبيعت بكر فرا مي خواند و حال...
زيارت منطقه مرفه نشين و ويلاساز گرگان شده. درختان جنگل با سرعتي سرسام آور به مدد اره هاي برقي از پاي افتاده و جاي آنها را تيرچه و آهن و سيمان گرفته است.
«من از سكوت سهمگين سيماني قرن مي ترسم»
و چه رعب آور زيارت از دست مي رود.
يادمان باشد همين چند سال پيش بود كه از كلاردشت به عنوان «بهشت گمشده» نام برده مي شد و اكنون به مجموعه اي از ويلاها و ساخت و سازها بدل شده كه هيچ نشاني از بهشت گمشده پيشين را ندارد. بادا كه «زيارت» به چنان سرنوشتي دچار نشود.

ماجراهاي طبيعت
آخرين زوزه
اثر: ارنست تامپسون ستون
برگردان: حميد ذاكري
004930.jpg
يكي از موضوعات گسترده و بسيار جذاب در ادبيات داستاني جهان، مقوله حيوانات، حيات وحش و طبيعت است و نويسندگان بزرگي در اين وادي آثار گرانقدري عرضه كرده اند.
اما در ايران  آشنايي كمي با اين نويسندگان و آثار آن ها وجود دارد و شايد جز چند نام، مثل ارنست همينگوي و جك لندن، براي خواننده ايراني آشنا نباشد.
«سفر و طبيعت» خواهد كوشيد شما را با آثار نويسندگان بزرگ طبيعت آشنا سازد.
يكي از اين نويسندگان، كه شايد در كشور آمريكا شهرتي كمتر از ارنست همينگوي ندارد، ارنست تامپسون ستون Ernest Thampson Seton است.
معروف ترين كتاب او «حيوانات زندگي من» يا Wild Animal I Have Known مي باشد كه حاوي چند داستان واقعي در رابطه با حيواناتي است كه در پيرامون همه ما وجود دارند؛ مثل گرگ، خرگوش، كلاغ، سگ و....
با خواندن اين داستان ها به درستي درمي يابيم كه لذت بردن از طبيعت و وحش نياز به سفرهاي دور و دراز در جاهاي ناشناخته ندارد. نياز به نگاه دارد. نگاه درست و عميق و همراه با ادراك و مطالعه.
كاري كه «ستون» ارايه كرده است از جمله كارهاي كم نظير وادي ادبيات طبيعت و وحش است.
ترجمه اين كتاب را به همه علاقه مندان طبيعت و حيات وحش و آن ها كه دل در گرو حفظ اين ميراث بزرگ و ارجمند دارند پيشكش مي كنيم.
***
ماجرايي كه پدر بزرگم، آن طبيعت مرد راستين برايم گفت.
«كرامپا» ناحيه اي وسيع در شمال نيومكزيكو است كه به سبب آب فراوان و مراتع سرسبز آن بهشت گله داران محسوب مي شود. در هر گوشه اين ناحيه گله  هاي بزرگي را مي توان ديد كه در زير آفتاب درخشان و در دل طبيعت سرشار، شادمانه مي چرند. اين جا سرزمين تپه هاي پوشيده از علف و آب هاي خروشان است كه سرانجام در رودخانه كرامپا به يكديگر مي پيوندند. نام اين سرزمين از نام همين رودخانه گرفته شده و در آن سال ها يك فرمانروا بر اين طبيعت عظيم سلطه داشت، اين سلطان مقتدر كه شهرتش همه جاگير بود، يك گرگ كهن سال بود.
«لوبو»ي بزرگ، يا چنان كه مكزيكي ها صدايش مي كردند، سلطان، رهبر غول پيكر يك گروه شاخص از گرگ هاي خاكستري بود كه سال هاي سال غارتگران بي رقيب دره كرامپا بودند. همه چوپانان و گله داران آن ها را خوب مي شناختند و هرگاه سروكله او و دسته نيرومند و حرفه اي اش پيدا مي شد، وحشت و اضطراب در ميان گله، و خشم و نااميدي در چهره صاحبان آن پديدار مي گرديد. لوبوي كهن در ميان گرگ ها جثه اي بسيار بزرگتر از ديگران داشت و البته هوش و قدرتش نيز متناسب با هيكل اش بود. آوايش در شب كاملا مشخص بود و به آساني از ديگر همنوعانش بازشناخته مي شد. معمولا وقتي يك گرگ در هنگام شب در اطراف اقامتگاه چوپانان زوزه مي كشيد كسي توجهي نمي كرد اما وقتي غرش «سلطان» در دره فرو مي ريخت، شنونده از جاي مي جنبيد و خود را براي شنيدن اخبار بد آماده مي كرد؛ تا كدام گله جولانگاه سلطان بوده و خون كدامين رمه بر خاك ريخته باشد.
اما دسته لوبو كوچك بود. علتش را نمي دانم. معمولا وقتي يك گرگ به قدرت رهبري مي رسد و سرآمد ديگران مي شود، گروه زيادي دورش جمع مي شوند و تحت فرمان او در مي آيند. شايد لوبو افراد گروه خود را گلچين كرده بود، شايد هم كمتر گرگي توان كنار آمدن با طبع وحشي و خوي بي رحم او را داشت. و شايد هم غرور بزرگش مانع افزايش گروه مي شد. به هر حال، آنچه مسلم است در دوره پاياني اقتدار لوبو افراد گروهش پنج گرگ بودند. هر يك از آن ها به نوبه خود شهرت و آوازه خاصي داشت و از اغلب گرگ هاي معمولي بزرگتر و باهوش تر بود. شماره ۲ گروه، يا معاون فرمانده، يك غول درست و حسابي بود، اما با اين همه در قدرت و جثه از فرمانده پيرش خيلي كم داشت. ديگران هم هر يك خصوصيات ويژه خود را داشتند. در ميان اينان يك ماده گرگ سفيد و زيبا بود كه مكزيكي ها او را «بيانكا» مي ناميدند. او جفت لوبو بود. يكي ديگر از اعضاي باند، زرد و بسيار چابك بود. در افواه شهرت داشت كه بارها براي گروه بزكوهي شكار كرده است.
خوب، تا اين جا كاملا آشكار شد كه كاوبوي ها و چوپان ها تا چه حد با افراد اين گروه آشنا بودند. اغلب حرف و سخن بر سر لوبو و گروهش از اين و آن شنيده مي شد. بارها ديده شده و بيش از آن،  خيلي بيش از آن، شنيده شده بودند. گاه بحث بر سر زور و توانايي اين يا تيزهوشي آن بين گله داران بالا مي گرفت، اما وقتي سخن از سلطان پير به ميان مي آمد همه يك صدا و هم عقيده مي شدند.
زندگي لوبو و افرادش با زندگي گله داران پيوند خورده بود، خصوصا با زندگي آن عده كه مورد حمله واقع شده و خسارت ديده بودند. هيچ گله داري نبود كه در ازاي پوست سر يكي از افراد لوبو چندين گوساله جايزه ندهد. و هر چه مي گذشت ميزان جوايز افزايش مي يافت. اما انگار آن ها داراي زندگي سحرآميز بودند و بر هر طرح و نقشه اي فائق مي آمدند. آن ها به همه شكارچيان لبخند تمسخر مي زدند و انواع سم ها را به ريشخند مي گرفتند. در پنج سال آخر باج خواهي خود را، آن طور كه مي گفتند، به روزي يك گاو افزايش داده بودند. اين بهايي بود كه گله داران بايد مي پرداختند. بنابراين، براساس اين برآورد، باند لوبو هزار رأس از بهترين دام ها را كشته بود، و چنان كه مشهور بود آن ها در هر حمله بهترين دام را انتخاب مي كردند.
اين باور قديمي كه گرگ هميشه گرسنه است و آمادگي خوردن هر چيز را دارد در اين جا خيلي خوب صدق مي كرد. اين غارتگران هميشه سرحال و قبراق و در انتخاب، مشكل پسند بودند. هرگز سابقه نداشت به مردار حيواني كه در اثر مرگ طبيعي مرده يا مريض شده بود لب بزنند. حتي از خوردن حيواناتي كه به دست چوپانان كشته شده بودند پرهيز مي كردند. غذاي انتخابي روزانه آن ها نازك ترين قسمت هاي ماده گوساله يك ساله يا حداكثر دوساله اي بود كه خود كشته بودند.
ادامه دارد

سفر و طبيعت
ادبيات
اقتصاد
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |