اشاره :
در بين نويسندگان «چند گانه نويسي» يك رسم، كه يك شيوه و سبك است. يكي از موارد اين چندگانه نويسي، نوشتن درباره كودكان، از كودكان و براي كودكان است.
كودكان ايراني مهجورترين نسلي اند كه ديروز و امروز زندگي را در سرزمين كهن ايران تجربه مي كنند. امروز اگر گفته باشيم كه كودكان، ده ها و ده ها سال قبل به فراخور وضع معيشتي و طبقه خانواده خود بيش از كودك امروز ايرانيت را تجربه مي كرده اند، پر بي راه نگفته ايم كه امروز و از سالهاي نه خيلي دور به اين سو، كودكان تنها محكوم سلايق و امر و نهي هاي والدين خود بوده اند تا هر چه سريع تر بتوانند با فرهنگ هاي غيرخودي اخت شده و حرف ها و رفتارهاي قلمبه سلمبه آنان را بياموزند.
«محمد هادي محمدي» محقق و نويسنده ادبيات كودكان در گفت وگويي، به مرور قصه ها،متل ها، لالايي ها، اشعار و در نهايت ادبيات كودك از گذشته دور يعني ايران كهن تا امروز مي پردازد.
* وقتي مي خواهيم درباره ادبيات كودك و سابقه تاريخي آن صحبت كنيم، نمي توانيم نامي از افسانه ها، لالايي ها و قصه هايي نبريم كه بخش عمده اي از اين ادبيات را شامل مي شوند. در واقع هنگام سخن گفتن از شروع شكل گيري ادبيات كودك، بهتر است بپرسيم ادبيات و فرهنگ شفاهي كودك از چه زماني شكل گرفته و منابع و مراجع شناسايي آن كدامند؟
- براي ريشه شناسي ادبيات شفاهي ايران چند منبع يا مرجع تاريخي وجود دارد كه همه خارجي است، چرا كه ايراني ها رغبت چنداني به ادبيات مكتوب نداشته اند. در نتيجه هميشه ارجاع ما به منابع يوناني است؛ چون همواره بين ايران و يونان داد و ستدهاي فرهنگي، تجاري و ... وجود داشته است. به همين دليل موارد متعددي از كتاب هاي تاريخي يونانيان به شيوه هاي آموزش ايراني ها پرداخته اند كه چگونه ايراني ها از طريق افسانه، كودكان شان را آموزش مي دهند. بنابراين مهمترين اسناد، اسناد تاريخ نگاران و فيلسوفان يوناني است. به عنوان مثال افلاطون در كتاب «جمهور» مي نويسد كه ايرانيان از راه افسانه گويي و افسانه نويسي، كودكان را پرورش مي دهند يا استرابو كه مي نويسد: «نوجوانان و جوانان ايراني از ۵ تا ۲۰ سالگي آموزش مي بينند. آموزگاران ايشان مردمي پاكدامن و شريف هستند كه با داستان ها و افسانه هاي سودمند، كارهاي مردان نامي و دلير ايران را با نواي موسيقي بازمي گويند.» اين اسناد بسيار باارزش هستند. كساني چون هردوت ، گزنفون و افلاطون كمك بسياري به ما كرده اند تا ريشه هاي تاريخي افسانه هاي خود را بيابيم كه قدمت آن تاريخي ۳ هزار ساله است.
البته در كنار ادبيات شفاهي، ادبيات مكتوب هم وجود داشته است. همچنين استرابو در كتاب خود به گوسان يا قصه گو هاي كهن اشاره مي كند كه به روايتگري مي پرداخته اند. شايد ريشه لغت گوسان از گات هاي اوستايي مي آيد كه كهن ترين سروده هاي مقدس ايرانيان است و در آن روزگار به صورت شفاهي بيان مي شده اند. بنابراين در كهن بودن ادبيات ما هيچ شكي نيست. اما اين كه آيا ريشه هاي آن از اين هم كهن تر است يا نه؛ جاي بحث دارد. عوامل متعددي چون جامعه شناسي و زبان شناسي نشان مي دهد كه پديده اي مثل لالايي ها درست به زماني بازمي گردد كه انسان تازه به سرشت جادويي زبان پي برده بود. شما فكر مي كنيد يك مادر و كودك چطور مي توانند از طريق لالايي ارتباط برقرار كنند؟ در گستره ادبيات شفاهي كودكان، كوتاهترين و به نوعي كهن ترين پديده، لالايي است كه به سبب كوتاهي و شكل آهنگين اش، نقطه آغازي است بر ادبيات كودكان، هنگام بررسي نقش قصه گوها در ادبيات كودك، به متل ها رسيديم كه باز سندهاي تاريخي بسياري درباره آنها وجود دارد كه يكي از آنها مربوط به صادق هدايت است. به عنوان مثال هدايت در كتاب خود ثابت كرده است كه يك بخش از گات ها با يكي از متل هاي بسيار شناخته شده: «ها جستم و واجستم به حوض نقره جستم»، همساني دارد. آن بخش از گات ها و هوشختريم وريم/ باغم ابي بريسم / سكيه و ثناي فردا و هستيم / تت نه نوچيت ورشانه» است كه از نظر هجي و آوا و تبديل زبان پهلوي به فارسي كاملاً همساني دارد. باز نمونه هاي فراوان ديگري وجود دارد. مثلاً دكتر آريان پور از همان متل معروف «اون شب كه بارون اومد» صحبت كرده و اثبات مي كند كه سابقه اين متل به همان اسطوره كهن سياوش اشاره مي كند كه از چكيده خونش هزاران لاله روييده شده است.
|
|
سندهاي ديگر مربوط به دوره مغول هاست.
ريشه شناسي واژه لالايي به يكي از كهن ترين لغات «يعني بنگره» باز مي گردد كه در يكي از شعرهاي ناصرخسرو آمده است:
توخفته اي خوش، اي پسر و چرخ روز و شب
همواره مي كنند به بالينت بنگره
«بنگره» به معناي ناله بند است. يعني اصلاً اين را مي خواندند كه ناله كودك بند بيايد. حتي سندهاي تاريخي ديگري وجود دارد كه نشان مي دهد لالايي ها هميشه آرام و لطيف نبوده اند بلكه در بسياري از آنها برخي عناصر ترسناك هم وجود دارد. مثلاً يك لالايي گيلاني است كه در آن، مدام از شغال صحبت مي شود. از سوي ديگر لالايي ها در هر بخش از كشور ما شكل ويژه خود را دارند. مثلاً لالايي تركمن ها فوق العاده جالب و بلند است. يا به عنوان مثال دكتر فاروق صفي زاده براي من يك لالايي كردي فرستاده كه مدعي است قدمت آن به ۷ يا ۸ هزار سال پيش مي رسد. گواه اين مدعا نيز عناصر فرهنگ مهري يا ميترايي است كه درون آن وجود دارد. بنابراين در گوشه و كنار اين سرزمين كه بگرديم، مي بينيم كه ما از نظر اسناد تاريخي، هيچ چيزي نداريم كه قدمت تاريخي فرهنگ كهن ما را به درستي نشان دهد.
* در مورد افسانه ها چطور؟ افسانه هاي نقاط مختلف ايران به حدي رنگارنگ و متنوعند كه هر كدام از آنها نياز به بررسي و پژوهش هاي متعددي در باب شناسايي ريشه ها و عناصر شكل دهنده شان دارند. با اين وجود، يك سري وجوه تشابه فرهنگي نيز بين آنها وجود دارد. حتي گاهي ما شاهديم كه از يك افسانه، روايت هاي گوناگون و متعددي در نقاط مختلف كشور وجود دارد. اصولاً افسانه هاي ايراني به چند نوع تقسيم مي شوند و داراي چه مشخصه هايي هستند؟
- بخشي از افسانه هاي ما، افسانه هاي اساطيري ديني هستند، كه هم شكل عاميانه و هم شكل مكتوب دارند. نخستين نمونه هاي آن را نيز مي توان در «يشت» ها ديد. افسانه سياووش نيز، هم شكل مكتوب و هم عاميانه دارد و هنوز مراسم سياووشان در برخي مناطق كشور اجرا مي شود. شما مي دانيد كه جادو و اسطوره در فرهنگ انساني، دو جزء جداناشدني اند، اسطوره ها در واقع آن تصوري اند كه انسان روزگار كهن از طبيعت و جهان پيرامون دارد. انسان بدوي علم را نمي شناخته، پس طبيعي است كه برداشت هاي خود را از جهان داشته باشد و چون خود را محور آفرينش مي دانسته، كاركرد عوامل طبيعي را نيز در ارتباط با خود مي سنجيده است. به عنوان مثال تحليل عاطفي انسان بدوي از خورشيد، اين است كه خورشيد زمين را گرم مي كند تا گياهان براي استفاده انسان برويند. در نتيجه آيين هايي پيرامون طلوع خورشيد شكل گرفته است. همين آيين ها، ريشه تمام داستانها و افسانه هاي بشري اند.
از سوي ديگر، وقتي اسطوره ها به شكل افسانه و داستان روايت مي شوند، اهداف بسيار ديگري را نيز تأمين مي كنند. به عنوان مثال افسانه آرش كمانگير، آرش كسي است كه مرزهاي ايران را با جان خود در تير وانهاده، تثبيت مي كند. اين افسانه به نگرش اسطوره اي انسان ايراني بازمي گردد، چون ايراني غيرتمند، در اين نگرش به حفظ خاك خود ارج مي نهد، ناچار اين داستان، بايد با روايتي عاطفي بيان شود. اين افسانه هنوز هم كه هنوز است هنگام روايت، احساس عجيبي را در قلب مخاطب پديد مي آورد. وقتي كه آرش را امشاسپندان و ياران اهورامزدا، چون اسفنديار كمك مي كنند تا تيري بزند و جاني فداي ايران كند؛ اين درس پيوسته به كودكان آموخته مي شود كه بايد از مرزهاي مقدس كه فدا شدن جان اسطوره اي مانند آرش تثبيت شده، دفاع نمايد. بنابر اين افسانه ها، اسطوره هايي بسيار پيچيده هستند. پس از افسانه هاي اسطوره اي، افسانه هاي حماسي پا به عرصه وجود مي گذارند كه مربوط به دوره اي هستند كه پديده اي به نام ملت تشكيل شده، اين بار نياز به سروده ها و قصه هايي است كه ملت را بزرگ بدارد. حماسه ها ايراني هم متشكل از مقاومت و بزرگداشت ايران در مقابل دشمنان است. افسانه هاي مناسبتي نيز نوع ديگري از افسانه هاي ايراني هستند كه مربوط به روزهاي خاص و سنت هايي هستند كه در فرهنگ ايراني وجود دارد. مثلاً افسانه عمو نوروز كه برگرفته از مراسم نوروز و آيين سال نو است. در اين ميان اما، افسانه هاي جانوري از فراگيري بيشتري برخوردارند و نقش گسترده اي در زندگي كودك ايفا مي كنند. مثلاً همين افسانه شنگول و منگول كه افسانه بسيار كهني است و در هر بخش از ايران، روايت هاي گوناگوني از آن وجود دارد. افسانه هاي پريان، افسانه هاي زنجيره اي و معيشتي نيز از انوع ديگر افسانه هستند.
|
|
* اما ادبيات شفاهي چه تأثيري بر شكل گيري فرهنگ و تمدن بشري داشته اند و چرا بخش عمده اي از فرهنگ ما را ادبيات شفاهي شامل مي شود؟
- شما مي دانيد كه در روزگار باستان، خط، پديده در دسترسي نبوده است. يعني انسان اگر هم خط را مي شناخته، براي او تنها كاربرد نگهداري متون ديني داشته است. نمونه آن هم نگهداري متون ديني اوستا توسط ايرانيان است. به طوري كه وقتي اسكندر، تخت جمشيد را فتح مي كند، متون اوستا كه روي حدود ۱۲ هزار پوست گاو با طلا نوشته شده بود، به آتش كشيده مي شود. در نهايت مكتوب كردن فرهنگ، پديده اي ساده نبوده است. بنابر اين انسان ها سينه به سينه فرهنگ خود را منتقل مي كردند و اين انتقال از طريق آدم هايي بوده كه حافظه خوب و قدرت بالاي قصه گويي و نقل اسطوره داشته اند.
در روزگار كهن به دلايل بسياري، نابينايي رواج داشته است، يك بخش از گوسان ها نيز نابينا بوده اند. بزرگان خانواده هم از كسان ديگري بوده اند كه تجربه هاي انساني را شفاهاً منتقل مي كردند. به همين جهت ريشه تمام فرهنگ هاي مكتوب، ادبيات شفاهي است. انسان آن روز، محدوديت تكنيكي براي نوشتن داشته است. بنابر اين پديده رواج خط در ايران، پديده اي است كه در پيشينه خود، حداقل سه هزار سال فرهنگ شفاهي داشته است. در واقع حداقل زماني كه ما براي پيشينه مي توانيم حدس بزنيم، ۱۲ هزار سال پيش و مربوط به دوره اي است كه آريايي ها در فلات ايران جاگير مي شوند. چرا كه ما نشانه هاي بسياري از تمدن هايي مثل تمدن سيلك (بين ۶ تا ۹ هزار سال ق.م) يا شهر سوخته و يا تمدن كناره هاي زاگرس داريم كه از گوشه و كنار آن سفال هايي پيدا شده كه اشكال روايتي دارند. يعني ايراني، پيش از آن كه خط را بشناسد، روايت را مي شناخته است. مكتوب شدن افسانه ها و ادبيات شفاهي، باز مي گردد به دوران ساساني كه خط رواج پيدا كرد و عام تر شد. وجود خداي نامه ها در اين دوره كه به نوعي نياي شاهنامه محسوب مي شوند گواه اين مدعاست.
* چرا ادبيات كودك همواره در بستر آموزش و پرورش رسمي ديده و بررسي شده است.
- يكي از علت هاي آن، اين است كه ادبيات كودك بايد در زمينه اجتماعي متن خود ديده شود. زمينه اجتماعي ادبيات كودك نيز آموزش و پرورش است. نخستين نمونه ها از آموزش خط در بين النهرين يا ميان رودان ديده مي شود كه همسايه ايرانيان بودند. در حاشيه اين تمدن نيز تمدن ايلام وجود دارد. در نتيجه، اولين تأثير تمدن بين النهرين در مناطق شوش و ايلام ديده مي شود. در روايت هاي اسطوره اي آمده است كه ايرانيان خط را از ديوان آموختند و اين ديوان، همان آشوريان هستند كه در دوران مادها مدام به ايران حمله مي كردند و پس از آن كه آريايي ها به دفاع از ايلامي ها و مردم فلات ايران در مقابل آشوري ها پرداختند و توانستند در نبرد با آنان چيره شوند، خط را از آنان ياد گرفتند.
* چه اسناد و مداركي در خصوص آموزش در ايران وجود دارد؟
- نخستين سندي كه ما از وضعيت آموزش در فلات ايران داريم، لوح هاي گلي است كه از شوش و ايلام به دست آمده است. اين نمونه ها كاملاً مربوط به كودكان است. ترجمه يكي از اين لوح ها كه خطوطي نوشته شده توسط كودك و از روي سرمشق است، سه جمله كوتاه است كه زير هم نوشته شده:
مرد دانا
تو مرد دانا
مرد داناي كوچك
اين لوح به خوبي نشان مي دهد كه آنان چگونه از طريق دادن سرمشق هاي اين چنيني، به پرورش فضيلت هاي انساني در كودكان مي پرداختند.
اما شيوه آموزش و پرورش در ايران باستان، سيستمي بسيار گسترده و پيشرفته تر بوده است، طوري كه يونانيان به آن استناد مي كنند. مثلاً پروفسور مظاهري از هردوت روايت مي كند كه در ايران، آموزش كودكان از ۷ سالگي و با آموختن پيشه پدر آغاز مي شود كه حرفه نياكان او بوده است. در كنار اين آموزش موروثي، پرورش كودك از طريق آموزگاران و بزرگان خانواده صورت مي گرفته است. هسته خانواده، بدان معنا، در آن زمان وجود نداشته است. در اين خانواده ها، پيرمردان و پيرزنان، با قصه گويي، بخش بزرگي از فرهنگ نياكان را انتقال مي دهند. گزنفون نيز سندي ارائه مي كند كه استثنايي است. او به روش تربيت كودك در زمان كوروش اشاره مي كند و مي گويد كودكان ايلامي، آداب پارسي را از آموزگاران خود ياد مي گيرند و آموزگاران، كودكان را از محيط هاي بازرگاني و داد و ستد، دور نگه مي دارند تا هياهوي آنها كودكان را نيازارد و كودكان دروغگويي و ديگر پلشتي ها را از اين محيط ها نياموزند.
گزنفون مي گويد كه حتي آموزگاران، به نحوه درست غذا خوردن كودكان نظارت داشتند و كودكان ملزم بودند هر روز يك غذاي واحد از خانه بياورند. همچنين هر كدام از آنها، فنجاني مخصوص به خود براي خوردن آب داشته است. ايرانيان از ۱۰ سالگي آموزش ديني را به كودكان آغاز مي كردند و اين آموزش ها، مبتني بر اين بود كه كودك، فرهيخته و دين دار بار بيايد. فصل هاي جالبي هم از كتاب شاهنامه درباره چگونگي پرورش كودك صحبت مي كند. اما متأسفانه بزرگترين نقطه ضعف ما در اين سيستم منظم و پراهميت آموزش و پرورش در دوران باستان اين است كه آموزش و پرورش محدود به كاست هاي طبقاتي بوده است. يعني فرزند يك دهقان هرگز نمي توانسته از كاست خود فراتر رود. اين بسته بودن طبقاتي، بزرگترين نقطه ضعف دوران باستان است. پروفسور مظاهري معتقد است كه كودكان بزرگ، هر كدام دو آموزگار داشته اند و كودكان فرودست به دبيرستان نمي رفته اند. ولي در فرهنگستان كه همان هنرستان امروز است، ادامه تحصيل مي داده اند و در آنجا، موسيقي، ورزش و متون ديني، خوش نويسي، سرود و چكامه و... مي آموختند.
* فكر مي كنيد اين پشتوانه غني فرهنگي، به كودك ايراني امروز كه به نوعي با بحران هويت خود روبه رو است، چه كمكي مي كند؟
- اگر ما هويت خود را بشناسيم و كودكان مان را نيز با آن آشنا كنيم، بايد آنان را از داشتن چنين فرهنگي با خبر كنيم و اين امر با تلاش همه جانبه و يكدست همه گروه ها و نهادهاي مرتبط با اين موضوع انجام مي شود. اين طور نمي شود كه هر كس كارموازي كند. مثلاً سازمان ميراث فرهنگي به طور جداگانه در اين زمينه به انتشار كتاب بپردازد و آموزش و پرورش هم كوچكترين وقعي به اين تلاش ها نگذارد. كودكان ما بايد بدانند چه ميراث غني اي دارند. وقتي در زمينه ادبيات كودك، كتاب هاي مرجع فراواني وجود دارد، چرا بايد هر كس راه خود را برود و ساز خود را بزند. با چنين وضعيتي هيچ حركتي نمي توان در اين زمينه كرد.
* بايد ديد با داشتن چنين پيشينه اي، چرا ادبيات كودك ما به وضعيت امروز دچار شده است؟ همه مي دانيم كه ادبيات كودك، ادبياتي انسان ساز است، اما اين نحله ادبي در روزگار ما و در كشورمان منفعل و مهجور است و اميد چنداني نمي رود كه بتواند به شكوهمندي روزگاران گذشته خود باز گردد. به نظر شما علت اين مسئله چيست؟
- ادبيات كودك ايران به خاطر اين كه هويت مستقل ندارد و در ۵۰ سال اخير به آن نگاه ابزاري شده است، به چنين وضعي دچار شده است. در نيم قرن اخير، ادبيات كودك را براي پرورش كودك نخواستند، بلكه به آن به عنوان يك ابزار ايدئولوژيك نگاه كردند كه مي تواند كودك را چنان بسازد كه مد نظر است. طبيعي است كه روند رشد ادبيات كودكان در چنين آموزش و پرورشي تا همين مقدار هم معجزه است. نويسندگان ما هم از فرهنگ خود كودك و نوجوان اطلاعي ندارند. بايد ابتدا آموزگاران، نويسندگان و به طور كلي دست اندركاران فرهنگ را از فرهنگ غني خود آگاه كنيم، سپس بر پايه آن ادبيات غني، آثاري توليد كنيم كه شايسته اين فرهنگ باشد.