چهار شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۲
شماره ۳۱۴۲- Aug, 20, 2003
فرهنگ
Front Page

تعاملي بنگريم
006850.jpg
ابراهيم اصلاني- عجيب است، در كشور ما اين همه آدم فعاليت مي كنند، اين همه كارمند اداره مي روند، اين همه فعاليت تجاري و اقتصادي صورت مي گيرد، اين همه نيرو، كارهاي خدماتي انجام مي دهند، اين همه دانش آموز و دانشجو داريم، اين همه معلم و استاد، اين همه كارخانه و كارگر، اين همه روزهايي كه شب مي شوند و زمانهايي كه مي گذرند. اين همه رفت و آمد، اين همه ماشين، مكالمه تلفني، امكانات سرگرمي، راديو و تلويزيون، روزنامه ها، كتابها،  هنرها و اهل هنر و خلاصه خيلي چيزهاي ديگر. واقعاً  يك لحظه بينديشيم. مي دانيم چه خبر است؟ حاصل كار و فعاليت اين همه انسان چيست؟ چرا از وضعي كه داريم، راضي نيستيم؟ چرا اوضاع آن چنان كه انتظار داريم، بر وفق مراد نيست؟ چرا اين همه حرف مي زنيم، ولي كمتر، چيزي تغيير مي كند؟ همه مي گويند ايران كشوري غني است، ايران امكانات بالقوه فراواني دارد، ايران كشوري جوان است،  ايران منابع و معادن فراواني دارد، ايران مهد فرهنگ و تاريخ است، ايران چنين است و چنان است، بايد چنين كرد و چنان كرد و خلاصه خيلي حرفهاي ديگر؛ ولي كي مي خواهد اتفاقي بيفتد؟
كسي قصد آن را ندارد طي يك مقاله، علل و عوامل مسائل ياد شده را تحليل كند يا راهكار پيشنهاد بدهد و براي مشكلات راه حل پيدا كند. از مجموعه مسائلي كه مي توان بر روي آنها انگشت گذاشت، مي خواهيم فقط به يك نكته بپردازيم: فرهنگ نگرش تعاملي.
يك عامل اصلي بي نظمي و نابساماني امور- كه گاهي به شلختگي هم مي رسد- اين است كه ما ياد نگرفته ايم و عادت نكرده ايم كه به مسائل تعاملي بنگريم و بينديشيم. تعامل يعني ارتباط و كنش متقابل،  يعني به جاي اين كه به هر موضوع مجزا نگاه كنيم و براي آن جداگانه تصميم بگيريم، موضوعات و مسائل را با هم ببينيم و در هر تصميم گيري به ارتباط مسائل با هم توجه كنيم. نگرش تعاملي مقدمه تفكر سيستمي و انديشه تئوريك است.
طبق روال صاحب اين قلم، هدف از نگارش اين مقاله هم، بيشتر طرح موضوع و توجه دادن همگان به اهميت آن است، لذا به منظور اجتناب از اطاله كلام فقط به ذكر مصاديقي اكتفا مي كنيم.
۱- يكي از بارزترين موارد عدم بهره مندي از نگرش تعاملي در مقوله فرهنگ و فرهنگ سازي ديده مي شود. همه مدعي فرهنگ اند، ولي حركت منسجم و هدفمند فرهنگي ديده نمي شود. فرهنگ مقوله اي حاشيه اي در جامعه ماست و توجه به آن به اقتضاي زمان و شرايط بستگي دارد. وزارت ارشاد كار خودش را مي كند، شوراي عالي انقلاب فرهنگي، حوزه هاي علميه، سازمان تبليغات اسلامي، آموزش و پرورش و آموزش عالي و همه سازمانها و نهادهاي كوچك و بزرگ مرتبط با امور فرهنگي هم كار خودشان را مي كنند. اصلاً كسي هم نيست كه بپرسد چه خبر است؟ جالب است كه گاهي در درون اين مجموعه ها، با تغيير مديريت، تغييرات عمده در اهداف و مسير هم ايجاد مي شود، يعني خود يك مجموعه فرهنگي هم ممكن است روال ثابت و منسجمي نداشته باشد.
آيا اين همه نهاد و سازمان نبايد نقطه اتصالي داشته باشد؟ به فرض كه كسي بگويد چنين نقطه اتصالي هم وجود دارد، اما آن چيز كه عيان است، چه حاجت به بيان است؛ اگر اين نقطه موجود هم باشد ضعيف و غيرمؤثر است.
۲- وارد زندگي روزمره مردم مي شويم. علاوه بر فرهنگ عمومي، مقوله هاي خاصي هم هستند كه به آنها نام فرهنگ اطلاق مي شود از جمله فرهنگ هاي: شهروندي، زيست محيطي، ترافيك، آپارتمان نشيني، مصرف و غيره. هر كس به تناسب حيطه وظايف خود، تلاش در اصلاح و بهبود فرهنگ مورد نظر دارد. نيروي انتظامي تلاش مي كند فرهنگ ترافيكي را اصلاح كند، وزارت نيرو سعي در اصلاح فرهنگ مصرف آب وبرق دارد و به همين نحو بقيه دنبال چيزهاي ديگر هستند. اشتباه نشود، هر كدام از اين فعاليت ها در جاي خود بسيار لازم و ضروري است، ولي زماني تأثير واقعي خود را بر جاي خواهند گذاشت كه در مسيري تعاملي صورت پذيرند. به عبارت بهتر، اصلاح هر فرهنگ خاص، نخست با فرهنگ عمومي و سپس با فرهنگ هاي خاص ديگر ارتباط مي يابد. به عنوان مثال، اگر احترام به قانون در فرهنگ عمومي يك جامعه نهادينه نشده باشد، آيا مي توان انتظار داشت كه مقررات ترافيكي رعايت شود؟ و آيا از كسي كه نسبت به قانون و حقوق ديگران بي اعتناست، مي توان انتظار داشت آداب شهروندي و يا فرهنگ آپارتمان نشيني و مسائل زيست محيطي را رعايت كند؟
به هر حال، اين كه اصلاح يك فرهنگ خاص را بدون نگرش تعاملي، هدف قرار دهيم، به احتمال زياد اين هدف قابل حصول نخواهد بود.
۳- تصدي گري فعاليت هاي مختلف نيز چنين داستاني دارد. اصل اين تفكر كه براي اصلاح امور سازمانهاي ويژه و شوراهاي عالي- نسخه اي در ايران به وفور مورد استفاده قرار مي گيرد!- تشكيل دهيم از يك ضعف و نقيصه دروني شديد رنج مي برد. كجاي اين تفكر پذيرفتني است كه مثلاً سازمان ملي جوانان بتواند حلال مشكلات جوانان باشد؟ يا شوراي عالي زنان، شوراي عالي خانواده و موارد مشابه ديگر تا چه حد امكانات و توان پرداختن به ابعاد موضوع را دارند؟ اين تجربه تا چه حد در ايران موفق بوده است؟ دوباره تكرار مي كنم، تجربه سازمان هاي ويژه و شوراهاي عالي تا چه حد در ايران عملكردي قابل قبول داشته است؟ چه اصراري به ادامه اين روند داريم؟ نقطه اتصال اين سازمان ها و شوراها كجاست؟
۴- بحث مديريت نيز از اين منظر به نتايج قابل توجهي مي رسد. هر كس مدير مي شود، راهي براي خود در پيش مي گيرد، نه با قبل از خود كار دارد و نه با بعد از خود. مثلاً كسي وزير آموزش و پرورش مي شود، هم رشته هاي قبلي را پنبه مي كند و اصلاً اهميتي هم نمي دهد كسي كه جاي او خواهد آمد، چه خواهد كرد. براي همين هم طي بيست و چند سال اخير و آمد و رفت چند وزير، آموزش و پرورش هنوز هدف مند و مسير مشخصي ندارد.
يكي از نكاتي كه ذكر آن خالي از لطف نيست، مهارت مديران ما در ساخت و ساز و ساختمان سازي است. هر كس وزيرٍِي، مدير كلي، رئيسي مي شود، دوست دارد بنايي و ساختماني را از خود به يادگار بگذارد. انگار خودش هم مي داند كاري نكرده كه قابل توجه باشد و حداقل ساختماني كه مي سازد يادگاري از دوران مديريتي او خواهد بود! مسأله جالب در ساختمان سازي هم، عدم وجود نگرش تعاملي است. مهم اين است كه زميني خالي براي ساختمان سازي باشد، حالا وجود اين ساختمان جديد از تركيب كل فضا و ساير مجموعه ها چه تأثيري خواهد داشت، اصلاً اهميتي ندارد.
به عنوان مثال، طي دو دهه اخير در داخل محدوده دانشگاه تهران، چند ساختمان بنا شده است؟ آيا يك مجموعه آموزشي، استانداردي براي فضاي سبز ندارد- كه حتماً دارد و شايد اين مقايسه براي مجموعه هاي دانشگاهي ما به نتايج غيرقابل تصوري برسد- و هر زميني كه پيدا شد، بايد در آن ساختماني ايجاد شود؟ مشابه اين مورد در بسياري از بيمارستانهاي بزرگ، وزارتخانه ها، مدارس و جاهاي ديگر ديده مي شود. در مدارس، اصلاً يكي از هنرهاي مدير همين است كه مثلاً در پشت بام، سالن امتحانات درست كند و يا در گوشه اي از حياط مدرسه براي نمازخانه، بوفه، آزمايشگاه و... ساختماني بنا كند.
۵- و اما از مدرسه گفتيم، ياد آموزش و پرورش افتاديم. در آموزش و پرورش داستان نگرش تعاملي، داستاني  تراژديك است. هر كسي كار خودش را مي كند و همه چيز به ظاهر در امن و امان است، اما واقعيتي تلخ به نام نابساماني  آموزش و پرورش وجود دارد. قسمت تأليف كتب درسي، كتابش را مي نويسد؛ امتحانات، آيين نامه و بخشنامه اش را مي سازد؛ پرورشي، فعاليت هاي خود را طراحي مي كند؛ و خلاصه يكي كتاب عوض مي كند، يكي نظام تغيير مي دهد، يكي به اوليا مي انديشد و...
يك اركستر ناهمگون كه آوايش هم صداي دانش آموز را در آورده، هم صدايي اوليا و هم صداي معلم را. اصلاً كاري به وزير فعلي و قبلي و بعدي نداريم. بحث بر سر نگرش تعاملي است. جايي درست كرده اند به نام شوراي عالي آموزش و پرورش- از همان شوراهايي كه ذكرخيرش رفت!- خود اين شورا هم ساز خود را مي زند؟
۶- بلاي نداشتن نگرش تعاملي را در صدا و سيما هم مي بينيم. به راستي اگر كسي يك هفته به صورت مستمر برنامه  هاي شبكه هاي مختلف تلويزيون را ببيند، به چه نتيجه اي مي رسد؟ اهداف مجموعه برنامه هاي تلويزيوني چيست؟ تلويزيون در اغلب برنامه هايش، جز تلاش براي جلب رضايت چه مي كند؟ فرهنگ سازي تلويزيون را در كجاي آن مي توان ديد؟ انسان حاصل اين فرهنگ سازي، چه معجوني خواهد بود؟ علاوه بر تضادهاي موجود در اهداف و محتواي برنامه هاي يك شبكه، ارتباط هدف مند بين شبكه ها هم كمتر به چشم مي آيد. اين كه هر شبكه نيت خاصي دارد، حرفي نيست؛ اما بحث بر سر اهداف كلان و منسجم حاكم بر مجموعه است. راديو و تلويزيون قسمت عمده اي از وقت مردم را پر مي كنند، ولي اي كاش استفاده هدف مندتر و با ارزش تري از اين فرصت به عمل مي آمد.
۷- علي رغم همه دعواهاي موجود بر سر پژوهش كه بيشتر به مسائل مديريتي و بودجه اي اختصاص دارد، كمتر كسي نگاه تعاملي به پژوهش دارد. پژوهش موضوعي مستقل از ساير مسائل جامعه و به خصوص فرهنگ عمومي آن نيست. قبل از آن كه براي جذب بيشتر بودجه هاي پژوهشي تلاش شود، بايد به بسترسازي براي تفكر پژوهشي و ايجاد زمينه هاي كاربرد پژوهش بپردازيم.
۸- حوزه اقتصاد هم داستاني مشابه دارد. وزارت اقتصاد كار خودش را مي كند، بانك مركزي كار خودش را، بورس كار خودش را، بازار و تجار هم كار خودشان را و ساير مجموعه هاي مرتبط هم به همين نحو. حلقه اتصال بين اين عوامل گمشده است و يا شايد از ابتدا وجود نداشته است. اين همه از ساماندهي اقتصاد صحبت مي شود؛ اقتصادي كه در درون خودش نابسامان است و نتوانسته به تعاملي منطقي در درون و بيرون برسد، چگونه مي خواهد به اقتصاد كلي جامعه و وضع زندگي مردم سامان دهد؟
***
نگرش تعاملي در همه جا حتي در درون يك خانواده منجر به گردش منطقي امور مي شود. حلقه اتصال بين فعاليت ها همين نگرش تعاملي است. در نهايت، نگرش تعاملي يكي از ضرورت هاي اساسي در حل مشكلات و نابساماني هاست. ياد بگيريم تعاملي ببينيم، تعاملي بينديشيم و تعاملي عمل كنيم.

نگاه
فمينيست ها نخوانند!
006870.jpg

م. مجدفر
سال گذشته در پايان اعلام نتايج كنكور سراسري دانشگاه  ها و مؤسسات آموزش عالي اعلام شد كه ۱/۶۹ درصد از كل پذيرفته شدگان دانشگاه هاي دولتي كشور، خانم ها هستند و اين بدان معني است كه تنها ۹/۳۰ درصد قبول شدگان، از ميان پسران انتخاب شده اند و يا به عبارت ديگر، سهم دختران وارد شده به دانشگاه ها، اندكي بيش از ۲/۲ برابر سهم پسران است.
آن طور كه از قرائن برمي آيد و نيز بر اساس شواهد حاكي از اعلام نتايج پذيرفته شدگان مرحله اول و افراد واجد شرايط انتخاب رشته، امسال نيز موفقيت گسترده و پيروزي با اختلاف فاحش، از آن دختران است و پسران، مثل چند سال پي درپي گذشته، بازنده اصلي ماراتن كنكور خواهند شد.
گروهي با مقايسه جمعيت طبيعي پسر و دختر، بروز اين پديده را خطري در حوزه آموزش عالي و اشتغال مي دانند و گروهي ديگر معتقدند بايد به نوعي اين نسبت ها را تغيير داد و حتي متعادل كرد (تقريباً نسخه اي مشابه با همان شيوه سهميه بندي ورودي دانشگاه ها در سال هاي اخير).
از ديگر سو، اعلام نظر پير مؤذن، مخبر كميسيون بهداشت و درمان مجلس، مبني بر اين كه كميسيون مذكور، صحت و سقم تعيين سهميه  براي ورود دختران به رشته هاي پزشكي، دندانپزشكي و داروسازي را بررسي خواهد كرد، وجود گمانه هاي مربوط به اين مسئله را در جامعه علمي- آموزشي كشور مورد تأييد قرار داد.
نماينده اردبيل در مجلس، با اعلام اين كه مطمئن نيستيم وزارت بهداشت مرتكب چنين اشتباهي شده باشد، گفت: كميسيون بهداشت مجلس، با تعيين ضريب جنسيتي براي ورود به رشته هاي پزشكي مخالف است.
وي گفته است كه خانم ها بهتر از آقايان درس مي خوانند و رتبه هايشان در آزمون ورودي دانشگاه ها هم بالاتر از آقايان است و اين واقعيت را نمي توان با تعيين سهميه و ضريب جنسيتي كتمان كرد. اين نماينده مجلس گفته، سنجش توان علمي داوطلبان، تنها راه ورود به دانشگاه هاست و در ادامه افزوده است: يك بخش از كشور هم كه به درستي كار مي كند، آيا بايد با تعيين سهميه آن را مخدوش كرد؟
در اين كه گفته آقاي پيرمؤذن در مورد تعيين سهميه كاهنده براي ورود دختران به دانشگاه ها تا چه ميزان صحت دارد، اطلاعات خاصي در دسترس نيست. ولي مي توان اين پديده ها را از دو زاويه «فرصت ها» و «تهديدها» بررسي كرد.
افزايش سهم دختران وارد شده به دانشگاه ها، نشانگر تلاش بالا، انگيزه علمي دختران و رغبت افزون آنها به توسعه و بالندگي شخصي است. همچنين به زعم عده اي از جامعه شناسان، دختران به دليل فرصت هاي نابرابري كه در مقايسه با پسران، در اجتماع از آن برخوردار شده اند، كنكور و ورود به دانشگاه ها را، هنگامه اي براي نشان دادن برتري خود مي دانند و سعي مي كنند فرصت هاي از دست رفته خود در ديگر موقعيت ها را با پيروزي در كنكور، از پسران و صد البته از جامعه باز پس بگيرند. گروهي از كارشناسان آموزشي نيز، ضعف آموزشي پسران و وجود افت تحصيلي شديد در ميان آنان را يكي از دلايل فرعي موفقيت گسترده دختران مي دانند. اكنون در تمامي پايه هاي تحصيلي، از اول ابتدايي تا پيش دانشگاهي، ميزان قبولي دختران از پسران بيشتر است و اين ميزان در دوره دبيرستان- و در واقع در سال هاي منتهي به كنكور- در بالاترين حد خود است.
علاوه بر اين موارد، از زاويه ديد فرصت ها، آمار پيروزي گسترده دختران در كنكور، مي تواند حس اعتماد به نفس، خودباوري، تلاش براي ارتقاي علمي بيشتر و موفقيت در زندگي شخصي و اجتماعي را نيز براي آنان در پي داشته باشد.
ولي از زاويه ديد تهديدها، اين قبولي حدوداً ۷۰ درصدي، مي تواند تبعاتي را نيز در پي داشته باشد. بر اساس آخرين آمار سرشماري كشوري، سهم دختران و پسران در هرم جمعيتي جوانان ۱۸ تا ۲۵ ساله، به ترتيب به نسبت ۵۲ و ۴۸ درصد است. به ديگر سخن،  از هر صد موقعيت شغلي و هر نوع امكانات ديگري كه در كشور پديد مي آيد، بايد به طور طبيعي ۵۲ موقعيت از آن دختران و ۴۸ موقعيت مربوط به پسران باشد. به عنوان نمونه، در اين كه آيا جامعه ۷۰ درصدي دختران وارد شده به دانشگاه، در هنگام فراغت از تحصيل هم سهم ۷۰ درصدي بازار كار را در اختيار خواهند گرفت، ترديد وجود دارد. علاوه بر اين، در اين كه آيا فرهنگ جامعه در زمينه اشتغال برابر و مساوي خانم ها و آقايان،  به يك تفكر قابل قبول و منطقي رسيده است، ترديدها افزون تر است. به عبارت ديگر، معلوم نيست در شرايط برابر، كارفرمايان و صاحبان حرف و مشاغل دولتي يا غيردولتي، در به كارگيري نيروهاي مورد نياز خود، خانم ها را به آقايان ترجيح بدهند و عرف رايج در بازار كار،  در اين هنگام چگونه خواهد شد. اين، همان عاملي است كه خيل واردشدگان ۷۰ درصدي اين روزها و اين سال ها به دانشگاه ها را در سال هاي بعد و به گاه فراغت از تحصيل، تهديد مي كند. نگراني مهم اين است كه افزايش سهم دختران تنها در ميزان وارد شدگان به دانشگاه باشد و در جامعه بروز و ظهور نيابد. آيا به دنبال تحقق كامل شعار ليسانسيه و فوق ليسانسيه بيكار زن به جاي ديپلمه بيكار دختر و پسر هستيم؟
ممكن است عده اي- از جمله سروران پيرو فمينيسم- بدون توجه به فرصت هايي كه بر شمرده شد و تنها با تحليل بدبينانه تهديدها، راقم اين سطور را به مخالفت با زنان و بازپس گيري سهم آنان متهم كنند، ولي آيا نگاهي به آينده و به صدا درآوردن زنگ خطري براي بررسي هاي كارشناسي و دقيق تر در مورد ميزان و سهم دختران و پسران از صندلي هاي دانشگاه ها، نمي تواند يك مسئله پژوهشي در حوزه آموزش عالي و اشتغال كشورمان باشد؟ پس اگر اين گونه است، بينديشيم.

همگام با انديشه ورزان جهان- ۱۵
فرگه، فردريش لودويك گوتلوب
006860.jpg

دكتر محرم آقازاده
فرگه فيلسوفي آلماني تبار است. وي به سال ۱۸۴۸ در وايمار آلمان ديده به جهان گشود و به سال ۱۹۲۵ در شهر بادكلاينن درگذشت. او از فيلسوفان تحليلي است و هم به منطق و افلاطونيسم در رياضيات گرايش داشت. همچنين، فرگه علاقه وافري به شناخت بنيان هاي معرفت شناسي و هستي شناسي نظريه اعداد داشت. او در دانشگاه هاي ينا(۷۰-۱۸۶۹) و گوتينگن (۷۳-۱۸۷۱) تحصيل كرد و به درجه دكتري در رياضيات رسيد. فرگه از سال ۱۸۷۴ تا ۱۹۱۸ در دانشگاه ينا مناصب استادياري، استادي و استاد افتخاري رياضيات را داشت.
فرگه در قرن نوزدهم تحت تأثير گسترش تكنيكي نظريه اعداد قرار گرفت كه به باور او با بنيان هاي «افتضاح آميز» آن تركيب شده بود. وي بر  آن شد تا بنيان هاي استوار شناخت شناسي به نظريه اعداد و طرح مناسبي هم براي موضوع اش ارائه دهد. فرگه، به ويژه تلاش براي كشاندن رياضيات به حوزه روان شناسي انساني را نپذيرفت. همچنين، تلاش هايي، چون جان استوارت ميل براي تفسير نظريه اعداد به عنوان علم تجربي و هم تصوير رياضيات به مثابه موضوع، بدون در نظر آوري محتواي موضوع را رد كرد: يعني، استفاده صوري از علايم فاقد محتوا و معناي واقعي.
فرگه، نظريه اعداد را به مثابه مطالعه روابط مورد نياز بين اعداد مي دانست؛ و اعداد را موضوعات انتزاعي مستقل از ذهن مي پنداشت. ديدگاه حاضر فرگه به افلاطونيسم شهرت يافته است. اين ديدگاه، بدين لحاظ افلاطونيسم خوانده مي شود كه افلاطون هم چنين نظري داشته است. فرگه، بيان حقايق بديهي و دقيق منطق ناب را، در چارچوبي كه مفاهيم عددي قابل توصيف باشد و قضاياي مورد قبول نظريه اعداد با دقت تمام از آنها استنتاج شود، برگزيد. برنامه حاضر، يعني بنيان  كردن نظريه اعداد در چارچوب منطق ناب، به منطق گرايي معروف گرديد. در پي و در فرآيند چنين اقدام جسارت آميزي، فرگه سه كار مهم در فلسفه انجام داد:
نخست اينكه، روش جديد و بنياديي را براي پرداختن به «سورها» يا كميت  سنج ها در منطق رايج كرد. سورها، واژه هايي چون «بعضي»، «همه» و «همه چيز» هستند كه فاصله مسند اليه ها- مثل«... سرخ است»، براي ساختن جمله هاي درست يا نادرست- پرمي كنند. براي مثال، «برخي اشيا سرخ هستند» يا «همه سرخ هستند». تكنيك  فرگه سبب مي شود، جمله مركب- «... سرخ است» و«... گرد است» را از نظر منطقي، داراي مسند اليه واحد بدانيم.
كشف فرگه مهم ترين واقعه در منطق، از زمان ارسطو و در دو هزار سال گذشته بود. اولين موفقيت در بررسي «رابطه ها» بود و هم شرح و بسط شتابنده منطق در قرن حاضر را امكان پذير كرد. شرح و بسط نظريه برهان به ويژه از سوي تارسكي و كورت گودل به طور مستقيم از كار پيشگامانه فرگه، اثر پذيرفت. اكنون، منطقي كه فرگه پايه ريزي كرده است، به شكل وسيعي پذيرفته شده است. به طوري كه، به مثابه موضوع اعتبار داري- بي اشاره به «واضع» آن- چنان رياضيات پايه و بنيادين در همه جا تدريس مي شود و برخي افراد و به طور قطع بروور هيتينگ و به احتمال زياد دومت زبان صوري فرگه را مي پذيرند، اما همه منطق بياني او را قبول نمي كنند.
دوم اينكه، فرگه از زبان صوري خود، براي معرفي اولين نظام اصول موضوعه و تعاريفي از آنچه امروز از آن به منطق و نظريه مجموعه ياد مي شود، در كتاب «مقدمه مباني حساب» استفاده كرد؛ و استنتاج دقيق درباره حقايق پذيرفته شده نظريه اعداد از آن اصول موضوعه و تعاريف را درآميخت. در واقع، اين برنامه اي بود كه وي قصد داشت در جلد دوم كتاب مقدمه مباني حساب، ادامه دهد. ولي، وي با شكستي تماشايي مواجه شد، چون جلد دوم كتاب ياد شده، زير چاپ بود كه برتراند راسل نشان داد اصول موضوعه فرگه استنتاجي از يك تناقض است- يعني همان چيزي كه به پارادوكس (متناقض نماي)راسل معروف شد.
به هر روي، فرگه نتوانست اصول موضوعه خود را در قالبي بريزد كه براي خود راضي كننده باشد. مقاله هاي شخصي فرگه، بيان گر آن هستند كه وي در ادامه منطق گرايي را كنار گذاشته است و به اين ديدگاه روي آورده است كه استنتاج نظريه اعداد نمي تواند فقط به حقايق منطق ناب وابسته باشد.
فرگه، اين ديدگاه را كه، براي توصيف هر مجموعه مي توان از يك مسنداليه استفاده كرد، يعني از مجموعه مفعول هايي كه مسنداليه به واسطه آنها درست است، را با اين ديدگاه كه هر مسنداليه به واسطه مفعول خود درست يا نادرست است در هم آميخت. بدين ترتيب، راسل با در نظرآوري مسنداليه« ...عضوي از آن نيست»، يك دسته چيزهايي كه عضو خودشان نيستند را توصيف كرد و سپس سؤال كرد كه آيا اين مجموعه درست است يا غلط. اگر درست است، پس غلط نيست و اگر غلط است، پس درست نيست. اين همان پارادوكس راسلي است.
افلاطون گرايي (افلاطونيسم) فرگه، مسير بهتري را پيمود. روي هم ، ايده بنيادين آن پذيرفته شده است؛ يعني آن گاه كه، يك نظريه در زبان صوري فرگه، به فرض درستي نظريه، به خوبي شكل مي گيرد التزام هستي شناسانه آن- افلاطوني باشد يا نباشد- از ساختار نحوي اش برمي آيد. براي مثال، رويكرد يادشده، براي كريسپين رايت، مدافع افلاطون گرايي، به همان اندازه عموميت دارد كه براي وي. و.ا. كويين و نلسون گودمن، از مخالفان افلاطون گرايي. مخالفان افلاطون گرايي- كويين و گودمن- سعي وافر داشتند تا نظريه اعداد را به شكلي از نو بسازند كه تعهد آن به موضوعات انتزاعي را از بين برده، يا به حداقل برساند. هارتي فيلد هم اين ديدگاه را پذيرفت، ولي به اين نتيجه رسيد كه نظريه اعداد درست نيست؛ بلكه يك داستان تخيلي سودمند است.
سوم اين كه، فرگه نظريه اي هم درباره معنا بنا نهاد. وي براي نشان دادن اين كه، زبان صوري نو ظهورش،  بر خلاف زبان هاي طبيعي ما از نظر هستي شناسي روشن است، نياز به نظريه معنا داشت.
فرگه مفاهيم كليدي را كه به كار برد، عبارتند از: معنا و مصداق. معناي يك جمله تا حدودي آن است كه ذهن دريافت مي كند و معنا رابط بين ذهن و موجود مصداقي  اي است كه جمله درباره آن مي باشد. به بياني روشن تر، معناي جمله را ذهن فراچنگ مي آورد. با اين همه، معنا هويت روان شناسانه ندارد، چون امكان دارد، دو ذهن، يك معنا را دريافت كنند. معناي يك جمله به مصداق خود در جهان پيوند دارد- فرگه معنا را «نحوه بازنمايي» يا تجسيم مصداق مي داند. درك معناي يك جمله، مستلزم شناخت شرايط حقيقي آن است.
ديويدسن براي طرح اثر گذار خود در زمينه معنا، ريشه فرگه اي قايل است و دومت، از ديدگاه فرگه اي، به نقد ديويدسن مي پردازد.
فرگه سراسر زندگي حرفه اي خود را در دانشگاه ينا، جايي كه اعتبار و شهرت يافت، سپري كرد. با تأسف، آثار او در دوران زندگي اش توجه چنداني جلب نكردند، با وجود اين، استثنا هم وجود دارد. كساني، چون پينو، هوسرل، راسل، ويتگنشتاين  و كارنپ همگي آثار فرگه را مطالعه كرده اند. به هر روي، اثرگذاري فلسفه تحليلي او پس از وفاتش بسي اثرگذار بوده است.

بازار فرهنگ

بوش و جاده كمربندي
006855.jpg

چگونه CIA و دولت آمريكا، سعي كردند وحشت و ترسي را كه در جامعه آمريكا در قبال جنگ با عراق پيش آمده بود، متوقف كنند؟ پاسخ اين پرسش در كتابي به قلم «لاري ميلوري» به نگارش درآمده است و اين در حالي است كه مباحث ناشي از جنگ آمريكا و انگليس با عراق، كماكان در جريان است. در اين كتاب، موانع پيش روي آمريكا در سقوط صدام حسين مورد بررسي قرار گرفته و عواملي كه برخاسته از درون دولت آمريكاست، ريشه يابي شده است.
«لاري ميلوري» كه پيش از كتاب «صدام حسين و بحران خليج فارس» وي كه به طور مشترك با «جوديت ميلر» نوشته شده بود، در فهرست كتاب هاي پرفروش معرفي شده توسط روزنامه نيويورك تايمز قرار گرفته است و نيز كتاب «جنگ در مقابل آمريكا» تأليف مستقل وي كه در تبيين ساختار جنگ آمريكا در مقابل عراق، تأثير زيادي داشته است، اكنون در اثري خواندني، داستان پشت پرده آزادي عراق را آشكار مي كند.
ميلوري، در اين اثر تحقيقي نشان مي دهد كه چگونه سازمان جاسوسي آمريكا و دولت، رسوايي سازمان يافته اي را پديد آوردند. وي در اين كتاب، چگونگي انتشار اخبار انتقادي عليه رژيم صدام شامل شواهدي درباره تعداد و موقعيت سلاح هاي كشتار جمعي عراق و عوامل مؤثر در جنگ عليه اين كشور مانند اطلاعاتي درباره روابط احتمالي عراق با القاعده و نقش عراق در حمله ميكروبي(سياه زخم) در سال ۲۰۰۱ را شرح مي دهد. ميلوري، در اين كتاب در مورد عقايد تعداد زيادي از مردمان آمريكا درباره عاملان محلي تروريسم و حادثه يازده سپتامبر توضيح مي دهد و چگونگي متهم شدن عراق به حمايت از تروريسم را پس از انفجار مركز تجارت جهاني نيويورك يادآوري مي كند.
براساس دلايلي كه ميلوري اقامه مي كند، جنگ آمريكا و متحدانش با عراق غيرقابل توجيه تلقي مي شود.
در اين كتاب، همچنين مقاله اي پرعتاب و خطاب از پروفسور رابرت.اف.ترنر، استاد دانشكده حقوق دانشگاه ويرجينيا درج شده است كه تمام وقايع حول و حوش رژيم صدام را مورد بررسي قرار مي دهد. به اعتقاد ترنر، در حالي كه دنيا وارد يك مبدأ تاريخي جديد شده است، در روابط بين الملل جديد، واقعيات و واژگان نويني از ترس نادر و فريبنده درباره جنگ، استبداد و شيطان در حال توليد است.
اين كتاب، خواستار بازنگري صريح در ريشه و حقايق جنگ ها در قرن بيست ويكم است.
كتاب، در ۲۷۲ صفحه، به وسيله «ريگان بوكس» و با شماره بين المللي انتشار ۰۰۶۰۵۸۰۱۲۷ از اول ماه آگوست به بازار نشر كتابهاي انگليسي ارائه شده و قيمت آن ۹۵/۲۵ دلار آمريكا و ۹۵/۳۸ دلار كاناداست. علاقه مندان مي توانند از طريق نشاني اينترنتي www. harpercollins. com در مورد كتاب، اطلاعات بيشتر را كسب كنند.
جور ديگر بايد ديد
006865.jpg

چشم عضو كوچكي است كه دنيايي از زيبايي و قدرت الهي را جلوه گر مي سازد و به مانند دريچه اي است كه ارتباط دنياي خارج را با درون انسان پيوند مي زند. عملكرد چشم در زمينه هاي مختلف، انسان را از ظرافت و حكمتي كه در آفرينش آن به كار رفته، به اعجاب وامي دارد. اين عضو بسيار حساس در مقابل عوامل گوناگون آسيب پذير است و انسان همواره از هر عاملي كه احتمال آسيب چشم وي را دربرداشته باشد، در هراس است، با اين همه، فرهنگ استفاده مناسب از اين عضو حساس، هنوز در ميان انسان ها به درستي نهادينه نشده و آسيب هاي چشمي، جزو گسترده ترين آسيب هاي انساني، در زندگي روزمره و تصادفات و حوادث به شمار مي روند.
«اورژانس هاي چشم پزشكي» كتابي است كه به وسيله هانگ چنگ و چند نفر از همكاران وي در بخش چشم بيمارستان آكسفورد به رشته تحرير درآمده و دكتر علي عبداللهي، عضو هيأت علمي دانشگاه علوم پزشكي تهران (بيمارستان فارابي) آن را به فارسي روان و سليس بازگردانده است. كتاب، توسط اداره انتشارات و چاپ دانشگاه علوم پزشكي، خدمات بهداشتي و درماني تهران، در ۲۹۰ صفحه وزيري به چاپ رسيده و قيمت بالاي ۴۹۰۰ توماني آن، شايد با توجه به عكس هاي رنگي فراواني كه در متن وجود دارد، قدري طبيعي باشد. «اورژانس هاي چشم پزشكي» داراي پيش گفتار، مقدمه مترجم، سيزده فصل، نه ضميمه (به طور عمده تست ها و معاينه ها) و يك واژه نامه دارد و با رويكردي علامتي به بيماري هاي شايع اورژانسي تدوين شده است و با توجه به كاربردي بودن مطالب، مي تواند براي دانشجويان رشته هاي چشم پزشكي و نيز ساير متخصصان مفيد باشد.
كودكان متفاوتند
006875.jpg

«يادگيري مبتني بر تفاوت هاي فردي»، توسط فرانسيس جيمز و كيت براون و براساس آموزه هاي نظام آموزشي انگلستان تأليف شده و ترجمه فارسي آن به وسيله دكتر مجيد نعمتي و دكتر حيدر توراني در ۱۱۴ صفحه و با مديريت انتشارات قو به بازار نشر كتاب هاي آموزشي عرضه شده است.
كتاب در پنج هزارنسخه، سيزده فصل و به قيمت ۹۵۰ تومان منتشر شده و علاوه بر ترجمه مناسب، از اصول كتاب آرايي و آماده سازي آثار انتشاراتي نيز به خوبي بهره مند شده است. اين نكته كه معلم چگونه به تفاوت هاي فردي دانش آموزان از جهات مختلف عاطفي، شناختي، حركتي و... توجه كند و از هر يك از آنان به ميزان توانايي، قابليت و استعدادهايشان انتظار داشته باشد، از ويژگي ها و وجوه تمايز اين كتاب است. درست است كه يادگيري مبتني بر تفاوت هاي فردي متناسب با نظام آموزشي و فرهنگ جامعه انگلستان تأليف شده است، ليكن به اين دليل كه پايه و اساس علمي و پژوهشي دارد، به خوبي مي تواند با مدارس و كلاس هاي درس كشور ما شبيه سازي و سازگار شود.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   روزنت  |   سفر و طبيعت  |   سياست  |   فرهنگ   |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |