چهار شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۲
شماره ۳۱۴۲- Aug, 20, 2003
ادبيات
Front Page

دكتر عبدالحسين فرزاد
بدل جهان
زير ذره بين
وقتي غاده السمان در داستان هايش از رنج لبنان و فلسطين مي گويد و نزار قباني از دمشق سخن مي راند من هيچ احساس بيگانگي با اين ها ندارم بلكه درد مشتركي را احساس مي كنم كه از آمريكاي لاتين تا ويتنام و افغانستان و عراق و ساير نقاط جهان، به وسيله هنرمندان متعهد، فرياد مي شود.
آرش نصيري
006840.jpg

دكتر عبدالحسين فرزاد،مترجم ، زاده سيستان است و دكترايش را در ادبيات فارسي از دانشگاه تهران اخذ كرده و بسيار از عربي و كمتر از انگليسي ترجمه مي كند. از فرزاد تاكنون بيست و يك كتاب به چاپ رسيده است كه سيزده كتاب از اين تعداد تأليف و بقيه ترجمه از عربي و يا انگليسي به فارسي است.
بيشتر اين آثار در حوزه ادبيات و نقد شعر است. دكتر فرزاد هم اكنون عضو هيأت علمي پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي است.
* آقاي دكتر بگذاريد از يك سؤال كلي درباره كارهايتان شروع كنم رويكرد شما در ترجمه به سمت چه آثاري است؟
- از آنجا كه رويكردي اومانيستي و در نهايت سياسي دارم بيشتر به آثاري تمايل دارم كه در آن انسان مركز توجه است و به انسان به صورت جوهري مي نگرند. من جامعه انساني را توده اي درهم و برهم از افراد منفرد و متفرق نمي دانم بلكه همه آحاد انساني را در ارتباط با يكديگر مي بينم كه در موقعيت هاي متفاوت نقش هاي اين افراد در رابطه با ديگر اعضا تغيير مي كند و بسيار اهميت دارد. از نظر من آزادي يعني كمال مسئوليت. بنابر اين كساني كه دم از آزادي مي زنند بايد بدانند كه با به دست آوردن آزادي مسئوليت آنان بيش از پيش سنگين مي شود. من انسان را موجودي سياسي مي دانم كه براي سرنوشت خودش بايد خودش تصميم بگيرد و مانند گربه ها و موش ها تقديري غريزي ندارد. بنابر اين طبيعي است كه آثار انسان هايي برايم جذاب است كه خويش را در قبال بشريت مسئول مي دانند و جز براي رهايي انسان از زندان جهل و استبداد و استعمار قلم به دست نمي گيرند، به قول صائب تبريزي: هركسي كج مي نهد پا، خون دل ما مي خوريم شيشه ناموس عالم در بغل داريم ما بدين ترتيب ادبيات متعهد جهان همواره مد نظر من است.
* در ترجمه بسياري از مترجمين معتقد به بازآفريني متن هستند، نظر شما چيست؟
- به گمان من ترجمه نوعي تأويل از متن است. زيرا عناصر زباني در زبان مبدأ همان تداعي را كه در زبان مقصد است با خود ندارند. از اين رو مترجم در حقيقت متن را برمبناي زبان مقصد يا زبان مادريش تأويل مي كند. در آثار ادبي كار بسيار دشوارتر است. البته در متون علمي صرف، كار مترجم آسان تر است زيرا واژه هاي كليدي در علوم تعريف شده و مشخص است. چنانچه در زبان مقصد آن اصطلاح علمي وضع نشده باشد، مترجم خودش واژه سازي مي كند.
به گمان من دو نكته در ترجمه بسيار حساس و در عين حال دشوار است. يكي ويژگي هاي سبكي و ديگري ويژگي هاي عاطفي.
بي ترديد ترجمه يك متن ادبي، تنها يك خوانش از آن متن است. به همين سبب است كه مي گويند هر نسلي بايد آثار برجسته جهان را از نو براي خودش ترجمه كند.
در ترجمه شعر كار مترجم بسيار طاقت فرسا است. زيرا تنها شاعر مي تواند به ترجمه شعر اقدام كند. همسو شدن با شاعر زبان مبدأ تنها از عهده شاعر مترجم در زبان مقصد برمي آيد. سرزمين بي حاصل تي اس اليوت را مترجمان در ايران تباه كرده اند، زيرا آنان به صناعات ادبي در شعر انگليسي و نيز در شعر فارسي آگاه نبودند، بنابر اين نتوانستند عظمت شعر اليوت را، به مخاطب نشان دهند. آنها فقط در حد معنا كردن، پيش رفته اند. در حالي كه شعر معنا ندارد و به تعداد خوانندگانش داراي تعبير است.
* در اين ميان جايگاه نويسنده اثر كجاست؟
- ترديدي نيست كه در ترجمه، جايگاه صاحب اثر، تغيير مي يابد. من نمي گويم پايين مي آيد يا بالاتر مي رود، در هر صورت دگرگون مي شود.
در بسياري موارد، شاعران و نويسندگان بزرگ كه اقبال يارشان بوده و مترجماني نيرومند آثارشان را برگردانده اند، در ميان مخاطبان زبان مقصد نيز همان جايگاه را حفظ كرده اند. به گمان من يكي از اين افراد دانته است كه اثر او در همه جا يكسان شهرت يافته است.
در ايران تي، اس، اليوت، تنها در ميان پژوهندگان ادبيات انگليسي مقبول است و گرنه افراد عادي كمتر به سراغ او رفته اند، زيرا ترجمه ها نارسا بوده است. شايد هم بگوييم كه شعر اليوت آنچنان در لفافه فرهنگ و مدنيت مسيحي درهم پيچيده شده است كه بيرون كشيدن ابعاد انساني آن در گستره جهاني براي خواننده اين ترجمه هاي دست دوم، غيرممكن است. البته ما ترجمه هاي شاملو را از لوركا داريم، ترجمه هاي محمد قاضي، ابراهيم يونسي و ترجمه نوري زاده را از صد سال شعر ارمني و نيز ترجمه هاي احمد ميرعلايي را از اشعار دل انگيز اوكتاويوپاز و اخيراً احمد پوري و غيره... كه اين مترجمان عموماً جايگاه اصلي صاحب اثر را براي مخاطب فارسي، حفظ كرده اند.
اما نكته اين است كه ما ذوق اين گروه از مترجمان را بر ديگران به طور ضمني ترجيح داده ايم. به بيان ديگر اين ها گروهي اديب و به ويژه شاعر هستند كه اشعار شاعران خارجي را پس از همسو شدن با آنان به فارسي سروده اند. يعني اين كه جايگاه صاحب اثر گم نمي شود بلكه در زبان مقصد بازآفريني مي شود. به بيان روشن تر لوركا شاعري ايراني مي شود كه با شاملو در يك سبك قرار مي گيرد. همين نكته را در ترجمه فيتز جرالد از رباعيات خيام مي بينيم. مخاطب انگليسي هرگز خيام را غيرانگليسي نمي بيند. زيرا فيتز جرالد پس از همسو شدن با عمر خيام، رباعياتش را ترجمه و بازآفريني كرده است. اين نكته معنايش اين است كه ترجمه يك شعر از سرودن آن، مهم تر و دشوارتر است.
* با آثار خانم غاده السمان چگونه آشنا شديد؟
- من پيش از آشنايي با غاده السمان اشعار شاعران مقاومت فلسطين، شاعران متعهد عراق و سوريه را مي خواندم. اما با غاده السمان به طور ناگهاني آشنا شدم. يكي از دوستانم دكتر نادر نظام كه از شاعران سوريه (ايراني الاصل) است روزي از روزهاي دهه هزار و سيصد و شصت زيراكس چند شعر را روي ميزش گذاشته بود. من كه به خواندن شعر بسيار حريصم آنها را خواندم. ناگهان احساس كردم كه فروغ به عربي شعر گفته است. با كوشش فراوان اصل آن دفتر شعر را پيدا كردم و گزيده اي از آن را ترجمه و چاپ كردم با عنوان (دربند كردن رنگين كمان).
اين دفتر در ميان شعر دوستان به ويژه دوستداران شعر زنانه از نوع فروغ فرخزاد، غوغايي به پا كرد به طوري كه فقدان فروغ فرخزاد اندك اندك بيشتر احساس شد.
من از آن تاريخ به بعد با غاده السمان مراوده شعري پيدا كردم كه هنوز نيز ادامه دارد. چند مقاله نيز به زبان عربي درباره او نوشتم و در نشريات عربي مثل الحوادث، المحرر، الثفافه العربيه و امثال اين ها چاپ شد.
برايم جالب بود وقتي ديدم يكي از نشريات عربي حوزه خليج فارس از اين كه من غاده  السمان را با فروغ فرخزاد مقايسه كرده ام و غاده را چون فروغ دانسته ام بسيار مباهات كرده بود. اين نشريه به فروغ لقب كبير داده بود (الشاعره الكبيره الايرانيه).
بدين ترتيب اگر شما نام مرا در سايت گوگل تايپ كنيد خواهيد ديد كه مصري ها درباره من نوشته اند كه در ميان ايرانيان براي شعر و ادبيات پوياي عرب مخاطبان فراواني به وجود آورده ام.
* كدام وجه از شخصيت و زندگي اين شاعر شما را جلب كرد؟
- مي دانيم كه غاده السمان در جهان بيشتر به رمان نويس مشهور است و او را اوريانا  فالاچي عرب مي گويند. آثارش تقريباً به همه زبان ها ترجمه شده است و جوايزي را از آن خود كرده است مثل داستان ماه چهارگوش. آثاري فراوان در تحليل شخصيت او در خلال رمان ها و داستان هاي كوتاهش نوشته شده است. دكتر غالي شكري كتاب (غاده السمان بدون بال) را نوشت. خانم دكتر نجلانسيب الاختيار، كتابي به فرانسه با عنوان (آزادي زن) نوشت كه پژوهشي در خلال آثار خانم سيمون دوبوار و غده السمان است. خانم پائولو دي كابوا نقاد ايتاليايي  نيز كتابي در تحليل آثار او تأليف كرده است. كسان ديگري او را با ويرجينيا وولف مقايسه كرده اند.
اما اشعارش را تنها من در ايران و يك آمريكايي در غرب ترجمه كرديم. آن آمريكايي گزيده اي از اشعار غاده السمان را در مجموعه اي كه از شعر شاعران زن جهان بود منتشر كرد ونكته همين جاست. غاده السمان شاعر است به معناي دقيق كلمه درست همانند فروغ فرخزاد. من كه خود شاعر هستم و همه عناصر جهان برايم ذرات شعري هستند به او نيز همچون حافظ، مولوي، منوچهري، امروالقيس، فروغ، شاملو، لوركا، البياتي، آدونيس و... جذب شدم.
ازآنجايي كه من شعر را بدل جهان مي دانم، شاعر برايم بسيار مقدس و شگفت انگيز است ،انديشه فلسفي، تنها با مقوله شعر مي تواند عرض اندام كند. كتاب بوطيقاي ارسطو همين نكته را خاطر نشان مي كند و گرنه فيلسوفي عاليقدر چون ارسطو چرا بايد براي پاسخ دادن به بي مهري افلاطون نسبت به شاعران، چنين كتاب طاقت فرسا و دقيقي را تأليف كند.
بگذاريد حرف هاي غاده السمان را كه به مناسبت چاپ دفتري از اشعارش به فارسي، خطاب به خواننده ايراني، برايم فرستاده بخوانم...
«قصه ها و رمان هايم به سيزده زبان ترجمه شد. اما تنها در ايران راز پنهانم را كشف كردند و براي نخستين بار، ايرانيان بودند كه اشعارم را ترجمه كردند، زيرا عاشقان راز معشوقان را درمي يابند و ايقاع روح و نغمه بال هايشان را درك مي كنند، چونان كه مرغ عشق، زمزمه همسايه اش را در قفس مي فهمد. تنها در ايران، آن كودك را با زخم آشكارش پذيرا شدند، كودكي كه همواره، هزاران سال است كه در ژرفاهاي من، شيون مي كند و پاي مي فشرد براين كه از كاسه ريگ هايي بيرون آيد كه او را زنده به گور كرده اند».
* پل ميان شعر تغزلي غاده السمان و اشعار محمود درويش و ديگر شاعران مبارز را چگونه بنا كرديد؟
- ببينيد، شعر غاده  السمان تغزلي در معناي كلاسيك آن نيست بلكه شعري انساني در معناي اومانيستي آن است. هدف غاده السمان و امثال او تكامل است. به همين سبب است كه اين شاعر همچنان كه با مرد سخن مي گويد به تمامي مصائب انسان نظر دارد. او پايمال شدن حقوق زن را در طول تاريخ انسان، پايمال شدن حقوق كل بشر مي داند. او به مرد عشق مي ورزد در حالي كه مي داند مرد در يك نظام پدرسالار اجباري، كه بر اثر سوءتفاهم به صورت امري طبيعي درآمده است، به حقوق او تجاوز مي كند.
غاده در لابه لاي اشعارش، اشعاري صددرصد سياسي و انقلابي دارد كه مستقيماً به مسايل لبنان و فلسطين پرداخته است. رمان هاي او اكثراً در همين زمينه است. مثل بيروت هفتاد و پنج، و كابوس هاي بيروت.
در اشعار محمود درويش نيز، ريتا، معشوق اوست كه همچون، آيدا در شعر احمد شاملو نقشي جوهري دارد و به صورت معشوقي اثيري،  نماد انسانگرايي شاعر مي شود. ريتا با وطن شاعر يكي مي شود. او خودش را آدم دو بهشت مي داند:
من آدم دو بهشتم
كه آن را دوبار از دست دادم
آنها مرا آرام از آن ها راندند
و آرام در زير زيتونم، كشتند
بهشت دوم درويش فلسطين است.
* بگذاريد يك سؤال كلي تر بپرسيم. در ترجمه، زبان ابزار است يا مي پنداريد سنگ بناست؟
- به طور طبيعي زبان ابزاري براي رساندن مافي الضمير به ديگران است. اما به جهت پيچيدگي مغز انسان، زبان در بسياري موارد براي پنهان كردن و نگفتن به كار گرفته مي شود. در حقيقت دروغ محصول پيچيدگي انسان است كه چون در حوزه ادبيات قرار مي گيرد ما از آن به رمز داربودن تعبير مي كنيم. اگر رويكرد فرماليست ها را بپذيريم، در ادبيات محور خود زبان است و خود زبان در مركزيت توجه مخاطب قرار مي گيرد و اين هنگامي است كه زبان پيامي دست يافتني، به مخاطب نمي دهد. مثلاً وقتي كه مي گوييم يك ليوان آب به من بدهيد، زبان در محور توجه نيست زيرا اين جمله را به هر لهجه و شكلي كه ادا كنيم مخاطب پيام را دريافت مي كند. اما چون بگوييم يك ليوان اشتياق به من بدهيد، خود اين واژه ها در محور توجه مخاطب قرار مي گيرد. به بيان ديگر مخاطب در حوزه ادبيات قرار مي گيرد. اين عبارت به تعداد مخاطبانش، داراي تأويل مي گردد. بنابر اين از ديدگاه من زبان در ادبيات، هم، سنگ بناست و هم ابزار، پس در ترجمه هم چنان كه در سؤال دوم صحبت شد، ترجمه يك خوانش از متن يا به بيان بهتر يك تأويل است.
* آيا استفاده از زبان فاخر مقصد، ترجمه را هرچه دورتر از متن مبدأ نمي كند؟
- البته، زيرا ممكن است در زبان مبدأ لحن، لحني طنزدار باشد كه بخواهد گروه بيشتري از خوانندگان را به خود جلب كند و با فاخر ترجمه كردن، اين خوانندگان را مي پرانيم.
* شما در حوزه شعر و ادبيات عرب كار مي كنيد به نظر شما شعر و ادبيات عرب در چه جايگاهي نسبت به شعر و ادبيات ما قراردارد؟
- ببينيد عرب ها از ما بيشترند. آنان مترجماني زبردست دارند كه بيشتر آن ها اديب و شاعر هستند مثل، جبر ابراهيم جبرا شاعر و متفكر فلسطيني، خانم سلمي خضرا الجيوسي، كه شاعر و مترجم است، استاد كمال ابوديب كه از متفكران و اديبان سرشناس عرب است. او همان كسي است كه كتاب ارزشمند (شرق شناسي) اثر پرفسور ادوارد سعيد را از انگليسي به عربي برگردانده است. امثال اين ها همه به انگليسي و عربي تأليف مي كنند و ترجمه هاي آنان مورد اعتماد مغرب زمين است. همچنين شاعران آنها نيز به جهت درگيري مستقيم با امپرياليسم و استعمار انگليس و آمريكا و اسرائيل از شاعران ما خودآگاه ترند. شاعران ايران بيشتر، در حد چند شعار سياسي در شعرشان انديشه هاي دموكراتيك دارند.
سياوش كسرايي شاعر توانايي بود كه مي توانست در جهاني كردن شعر ما سهمي بسزا داشته باشد اما او افزون بر شاعري مي خواست چيز ديگري هم باشد. شايد الگويش چگوارا بود در حالي كه مي دانيم چگوارا، جز چند شعر، چيزي باقي نگذاشت. افزون بر اين ها اشعار و آثار ايرانيان كم تر به غرب شناسانده شده است. تنها پس از انقلاب و مهاجرت برخي ايرانيان به غرب در اين زمينه كوشش هايي شده است كه البته، خوبست اما كافي نيست.
در زمينه ادبيات داستاني، ما چند نام داريم كه جهاني هستند اگرچه ممكن است از آنان كم ترجمه شده باشد. مثل صادق چوبك كه من او را اميل زولاي ايران مي دانم و به حق يكي از نويسندگان بزرگ جهان است. همچنين هوشنگ گلشيري، احمد محمود... آقاي دولت آبادي را از اين ها جدا مي كنم زيرا كليدر او حال و هواي ديگري دارد. اگرچه مصري ها و آلماني ها آن را ترجمه كرده اند اما اين اثر يك شعر بلند ايراني است كه قابل ترجمه كردن نيست.
كساني مثل اسماعيل فصيح در غرب بيشتر شهرت يافته اند در حالي كه خود ايشان هم مي داند آنچه در آثارش مي آورد اكنون زدگي است و به درون زخم هاي كهنسال اين بوم و بر هيچ نفوذي نكرده است.
در مجموع شعر ايران نسبت به شعر عرب در جهان كم تر مطرح است . سال ها پيش در آمريكا، مجلس شعر خواني بود شاملو اشعارش را خواند بعد نوبت آدونيس شاعر تواناي عرب بود. او وقتي كه پشت تريبون رفت به حاضران گفت: بعد از شاملو من ديگر حرفي براي گفتن ندارم.
واقعيت اين است كه شاملو به شعر فارسي ظرفيت هايي داده است كه نيما در هنگام سنت شكني هايش نمي دانست تا اين حد شعر فارسي گسترش خواهد يافت.
سينماي ايران نيز در جهان از سينماي عرب ها و خيلي هاي ديگر بيشتر مطرح است. اما متأسفانه پس از انقلاب، شعر ما و ادبيات داستاني ما دچار اكنون زدگي شده است، اگرچه جنگ تحميلي باعث شد كه ما در زمينه داستان كوتاه، رشدي داشته باشيم .
* نزديكي فرهنگي زبان و فرهنگ ايراني و عربي، آيا كمكتان مي كند؟
- البته. زيرا ما و اعراب لااقل از قرن هفتم ميلادي به اين سو، آميختگي مستقيم فرهنگي داشته ايم و اكنون همانند يكديگر قرباني امپرياليسم سرمايه داري غرب هستيم. اين نظام منفور هرگز نگذاشته است كه ملت هاي ما خودشان حاكم بر سرنوشت خويش باشند. آنان از مزدوران داخلي عليه ملت هاي ما استفاده مي كنند و حكومت هايي را به ما تحميل مي كنند كه هيچگونه مشروعيت قانوني ندارند. نمونه اين ستم را مي بينيم كه اكنون نظم نوين جهاني به معناي اشغال آشكار كشورهاي ثروتمند است. عراق اكنون يكي از ايالات آمريكا شده است.
وقتي غاده السمان در داستان هايش از رنج لبنان و فلسطين مي گويد و نزار قباني از دمشق سخن مي راند من هيچ احساس بيگانگي با اين ها ندارم بلكه درد مشتركي را احساس مي كنم كه از آمريكاي لاتين تا ويتنام و افغانستان و عراق و ساير نقاط جهان، به وسيله هنرمندان متعهد، فرياد مي شود.
* چه كارهايي در دست انتشار داريد؟
- كتاب (ابديت لحظه عشق) گزيده ديگري از اشعار غاده السمان است كه مشغول نوشتن مقدمه آن هستم و همين روزها به نشر چشمه خواهم داد.
همچنين دو دفتر شعر از سروده هاي خودم به زودي به چاپ خواهد رسيد. مقاله شعرسياسي عرب را نوشتم كه مجله شوكران در آخرين شماره اش چاپ كرد. مقاله بعدي كه كمي مفصل است (حادثه يازده سپتامبر از نگاهي ديگر) نام دارد كه در آن به مسأله ادبيات پرداخته ام و كم كاري اهل قلم و يكه تازي سياستمداران جهان را بررسي كرده ام.
كتاب ديگري را از غاده السمان تازه آغاز كرده ام. اين كتاب چاپ سوم ۲۰۰۳ است و الرقص مع البوم (رقص با بوف) نام دارد. مي دانيم كه غاده السمان به عنوان آرم آثارش و انتشاراتش، تصويري از جغد را برگزيده است.

رد پا
هارولد بلوم
006835.jpg

نوشته: ويليام مك فورن
ترجمه: فرشيد فرهمندنيا
هارولد بلوم، به مدت چهل سال، ذهني خلاق و حضوري فعال در صحنه ادبيات جهان داشته است. وي در سال ۱۹۳۰ در شهر نيويورك به دنيا آمد، در دانشگاههاي كرنل و ييل تحصيل كرد و سپس از سال ۱۹۵۵ در دانشگاه ييل و نيز از سال ۱۹۸۸ در دانشگاه نيويورك به تدريس پرداخت. او در سراسر اين چند دهه، نويسنده اي پركار بوده است كه بيش از بيست عنوان كتاب اساسي در حوزه نقد ادبي و مذهبي، به علاوه صدها مقاله تخصصي، مصاحبه و سرمقاله در كارنامه دارد. همچنين در سالهاي اخير، بلوم موضوع بسياري از مصاحبه ها و مقالات بوده است. بلوم در اولين فصل از اولين كتاب خود  «افسانه سازي شلي: ۱۹۵۹»، آزادي امضاي خود را از «راست كيشي فرهنگي» اعلام مي كند. او ضمن رنجش از سبك هاي متداول انديشه آكادميك، به گسترش و تكميل نگاه خاص خودش به سرشت و ارزش ادبيات پرداخت. كاري كه خيلي زود او را به عنوان يك روشنفكر يگانه و جسور در جامعه مطرح كرد.
اگر به مجموعه آثار بلوم توجه كنيم، درمي يابيم كه دوره كاري اوبه طور كلي به سه مرحله تقسيم مي شود (مراحلي جدا از هم كه البته به هم مرتبطند و با هم يك كل را مي سازند). در ابتدا بلوم با يك سلسله مطالعات نوآورانه درباره مهمترين شاعران رمانتيك انگليسي، كار خود را از ديگران متمايز ساخت.
محتواي نخستين كتاب او در مورد شلي، با انتشار دو كتاب ديگر: «همكاري خيالي: خوانشي از شعر رمانتيك انلگيسي: ۱۹۶۱» و «رستاخيز بليك: پژوهشي در مباحثه شاعرانه: ۱۹۶۳» پي گرفته شد. اما هر سه كتاب، واكنشهاي شديدي برانگيختند، جامعه دانشگاهي به دو جبهه مخالف تقسيم شد و بلوم به سرعت آماج انتقادهاي بسياري قرار گرفت.
بلوم با اولين كتاب خود كه بر نويسندگاني منحصر به فرد متمركز شده بود و دست  به تفسير و خوانش دقيق شعر هايشان مي زد، به آرزوي ديرينه اش براي قرار دادن رمانتيسم در جايگاهي مركزي در ادبيات انگليسي بعد از رنسانس، نائل شد. بي باكي بلوم در اجراي پروژه اش، چند سال بعد با انتشار كتاب هاي «يتيس: ۱۹۷۰» و «ناقوسهاي برج: مطالعه اي در سنت رمانتيك: ۱۹۷۱» آشكارتر شد.
كتابهايي كه وابستگي شاعران مهم دوره ويكتوريايي و مدرنيست را به تخيل رمانتيك، ثابت مي كردند. هدف اصلي حمله بلوم در اين مرحله اول از مجموعه آثار خود، فرماليسم محافظه كار تي.اس.اليوت است. كسي كه رمانتيك ها را شاعراني نظم نايافته و طبيعت گرا مي دانست. موضع اليوت، يكي از بنيادهاي اعتقاد به نقادي نو- رويكرد مسلط دانشگاه هاي آمريكا در دهه ۱۹۵۰ و آغاز دهه ۱۹۶۰ بود. بلوم اين نگرش را محكوم كرد. او جوهره هنر رمانتيك را نه دلخوشي و مصالحه با طبيعت، بلكه يك تخيل شهودي عميقاً معارض با طبيعت مي دانست. در خوانش بلوم، شعر رمانتيك، وحدت هارمونيك هنرمند با جهان را بازنمايي نمي كند بلكه سرپيچي حماسي خود از زمان و موضوع را نهادينه مي كند.
در آغاز دهه ۱۹۷۰، آن گاه كه نگرش انقلابي بلوم نسبت به رمانتيسم خود به گونه اي «راست كيشي» تبديل شده بود، او وارد مرحله دوم در زندگي كاري خود شد. مرحله اي كه در آن «چهارگانه» قابل توجه «اضطراب تأثير: ۱۹۷۳»، «طرحي براي غلط خواني۱۹۷۵»، «كابالا و نقادي: ۱۹۷۶» و «شعر و سركوب: ۱۹۷۶»ٍ، نقشي مركزي دارد.
اين كتابها، پارادايم  بلوم را در باره تخيل رمانتيك در قالب نظريه اي عام درباره شعر و نقادي، پياده سازي مي كنند.
بلوم در اينجا، اين ايده را مطرح مي كند كه شعر بعد از رنسانس، «اضطراب زده» است و اين محصول سركوب شديدي است كه نويسندگان در مقابله با تأثير پيشينيان ادبي خود، به آن دست مي زنند. كار نقادي در اين الگو، تبديل مي شود به رديابي اين سركوب از طريق تكنيك هاي مختلفي كه بلوم، «غلط خواني: Misreading» ناميده است. بلوم هنوز از استقلال و جدايي تخيل از زبان- چه ادبي، چه فلسفي- دفاع مي كرد. در انديشه بلوم، ادبيات نه بازي ذهن در خلال نشانه هاي بي ثبات، بلكه تقلاي روح براي اصالت است و اين نه يك نبرد با ساختارهاي زباني و معنوي شالوده شكني بلكه ستيزي عليه محدوديت هاي اعمال شده بر بشر از سوي دستاوردهاي فرهنگي گذشته بود.
براي بلوم، شعر در بهترين حالت، صحنه اي و استعاره اي است براي عميق ترين آرزوهاي نوع بشر براي جاودانگي و حياتي ديگر. اين عناصر مذهبي از همان اوايل در انديشه هاي بلوم، حضور داشتند و زيرمجموعه نظريه زيبايي شناسي او به شمار مي آمدند.
به هر حال، دركتاب «تحريف: به سوي نظريه اي براي تجديد نظر طلبي: ۱۹۸۲» مشغوليت روشنفكرانه بلوم با گنوسي گري و توجه شخصي او به احكام آن، تجربه مذهبي را در صف اول پروژه فكري او قرار مي دهد. و همين تأكيد دوباره بر عنصر معنوي است كه شاخص مرحله سوم دوره كاري اوست. اكنون باورهاي گنوسي و شعر شهودي به طريقه اي قابل بحث در حوزه شناخت و آگاهي تبديل شده است كه به خاطر مخالف خواني خود در قبال طبيعت و موضع استعلايي اش نسبت به تاريخ، با ظرافت از ساير انواع تجربه ها متمايز شده است.
رشد ديدگاه انتقادي بلوم در حوزه گنوسي گري از چند سال پيشتر، با انتشار تنها رمان او «پرواز به سوي لوسيفر: يك فانتزي گنوسي: ۱۹۷۹» قابل پيش بيني بود و از ظهور كتابهاي بعدي اش «مذهب آمريكايي: ۱۹۹۲»- كه نشان مي دهد سنت مذهبي و ادبي آمريكا بيشتر گنوسي به نظر مي رسد تا پروتستان- و «نشانه هاي هزاره: فرشتگان، روياها و رستاخيز گنوسي: ۱۹۹۶» خبر مي داد.
اين امتزاج گنوسي گري با شعر، همچنين بر مباحث اخير بلوم در حوزه ادبيات و قوانين تأثير گذاشت. او در كتاب «قانون غربي: كتابها و مكاتب ساليان: ۱۹۹۴»، فمينيست ها، ماركسيست ها و چقدر فرهنگ گرايان را به خاطر دسته بندي هايشان در خصوص احكام اجتماعي، شديداً سرزنش كرد. اين موضع گيري بلوم، ليبرال ها را رنجاند و محافظه كاران را خوش آمد. چرا كه طبق اين نظر بلوم، عظمت ادبيات صرفاً ناشي از والايش معنوي و تشديد زيبايي شناسي است و به سياست و اخلاق ارتباطي پيدا نمي كند. و اين مسأله، در واقع، اساس بحث بلوم از آغاز كارش تاكنون بوده است.
او از همان زمان كه كتاب «طرحي براي غلط خواني» را منتشر كرد، به سوگواري به خاطر دور شدن بشريت از ادبيات و گرايش به سياست، پرداخت. ولي موضع گيري هاي بلوم، چه زيبايي شناسي شهودي و چه گنوسي گري دو آتشه اش، بيشتر در گذشته زندگي اش ريشه دارد تا نوشته هايش. بلوم با يادآوري خاطرات كودكي خود و شعر خواندن هايش در آن زمان، به صورت خود- زندگي نامه وار، لحظات خلوص فرديت و بصيرت را شرح مي دهد:
«عاشق يك شعر با عظمت شدن، هنگامي كه هنوز جوان هستي، رستاخيز استعدادهاي فردي است؛ به گونه اي كه اول نمي داني با اين آگاهي آشكار و فاش شده، چه بايد بكني. استعداد فردي همچون قدرتي است كه جاودانگي ات را تضمين مي كند. نه به صورت ادامه بقا يا پايداري عمر، بلكه به شكل بيدار شدن يك جور آگاهي نسبت به چيزي در درون، كه نمي تواند بميرد، چرا كه هرگز متولد نشده است.»

سايه روشن ادبيات
006845.jpg

كاميار عابدي : اتفاقي كه جامعه ادبي را غافلگير كند
۱. به نظرم دشوار بلكه ممتنع است كه در چند كلمه بتوانم كتابهايي را اخيراً كه خوانده ام مورد نقد و تحليل قرار دهم. گذشته از آن كه من اغلب در موضوعاتي بسيار متنوع كتاب مي خوانم و توانايي اظهار نظر تخصصي درباره آنها را ندارم.
اين كتابها گاهي آثاري هستند كه در چند سال اخير نشر يافته اند و گاهي كتابهاي قديمي هستند كه فرصتي براي بازخواني شان يافته ام. مثل «سفري در ركاب انديشه» (حسن هنرمندي) كه از جمله نخستين تلاش هاي جدي و در همان حال ذوقي در عرصه ادبيات تطبيقي است. يا «شعر در عصر قاجار» (مهدي حميدي شيرازي) كه از ديدگاه صرفاً زباني خود، شعر دوره قاجار(به استثناي دوره مشروطه) را به انتخاب و نقد گذاشته. از آثار جديدتر بايد اشاره كنم به «حافظ حافظه ماست» (بهاءالدين خرمشاهي)، شامل مقاله ها و سخنراني هاي ايشان درباره حافظ، كه دو دهه بلكه بيشتر است كه به طور تخصصي درباره حافظ تحقيق كرده اند و تأثيرگذار بوده اند.
كمي قديمي تر، «وجدان زندگي» (گفت وگوي رامين جهانبگلو با جورج استاينر يا اشتاينر، ترجمه پروين ذوالقدري) كه بسيار خواندني است، به نظر مي آيد كه به منتقدان و اديبان روشن انديش و توانايي چون اشتاينر، ادموند ويلسون و مانند آنها در زبان فارسي بي اعتنايي سهمگيني شده و هيچ كدام از آثارشان به فارسي در نيامده است. از دو مجموعه مقاله «عرفانيات» و «ماجرا درماجرا» (علي رضا ذكاوتي قراگزلو) هم بايد ياد كنم كه در دو دهه اخير، در قالب نقد و تحليل كتاب ها، به نوعي تاريخ فكر و فرهنگ در حوزه ايران و اسلام توجه نشان داده است.
اثر ديگر «حد همين است» (محمد حقوقي)،مقاله ها و سخنراني هاي منتقد قديمي و پيشرو شعر نو است. تنها اثري از ايشان بود كه نخوانده بودم و به تازگي به پايان بردم و سرانجام رمان كوتاه و عجيب «شرافت قبيله» (نوشته رشيد ميموني، نويسنده فقيد الجزايري، ترجمه موگئه رازاني) كه به صورت تمثيلي سرگذشت يك روستاي الجزايري را با تحليل موشكافانه سنت و تجدد به ما باز مي گويد.
البته تا يادم نرفته از چند كتاب شعري كه اخيراً خوانده ام، ياد كنم. قطعه ها و غزل ها و مثنوي ها و قصيده هاي يك شاعر كلاسيك جديد خوب معاصر در يك ديوان گردآوري شده است. نام كتاب، «گلي بي رنگ» (يدالله بهزاد كرمانشاهي) است و در خور اعتناي بسيار. در «بفرماييد بنشينيد صندلي عزيز» (اكبر اكسير، شاعر مقيم آستارا) جست وجوي اصلي، در رسيدن به شكلي از طنز مدرن است. در دفتر «تصوير درختان گيج» (فهيمه غني نژاد) نيز تأكيد اساسي بر نوعي نگراني انسان نسبت به پديده ها، انسانها و اجتماع است. نگاهي كه با تأسف در شعر معاصر ما گم شده است.
۲. اتفاق ادبي مهم، يعني اتفاقي كه جامعه ادبي را غافلگير كند و شايستگي برجسته شدن در تاريخ ادبي را داشته باشد. مثالي مي آورم. به رغم برخي اشكال هايي كه بر «چراغ ها را من خاموش مي كنم» (زويا پيرزاد) مي توان گرفت، اين اثر يك اتفاق ادبي مهم در سال ۱۳۸۱ بود. زيرا توانسته است در رمان نويسي به زباني مدرن و در همان حال سهل و ممتنع در بيان ساده ترين بخش هاي زندگي معاصر بپردازد. اتفاقي كه در داستان نويسي ما، كم افتاده است.
۳. كار من نقد و تحقيق است و در زمينه ترجمه جز چند مقاله كاري نكرده ام. اما به پيشنهاد كتاب شناس دانشمند، كامران فاني از سه سال پيش، مشتركاً  با ابوتراب سهراب (كه آشنايي ام با ايشان به واسطه زنده ياد بيژن جلالي بود) كتاب «تاريخ فرهنگي غرب» (نوشته ژاك برزون) را به فارسي برگردانيده ايم و اكنون درمرحله حروفچيني است. كتابي است ارزشمند و شايسته اعتنا و با زباني جذاب. اما آخرين كتاب چاپ شده ام، نقل و تحليل آثار شفيعي كدكني بوده كه «در روشني بارانها» نام دارد. اكنون هم در حال تأليف «تاريخ تحليلي شعر فارسي در سده بيستم» هستم كه به اين زودي به پايان نخواهد رسيد.
فتاح محمدي: بازگشت به خانه
فتاح محمدي مترجم پركار كه به تازگي كتاب «مفاهيم كليدي در مطالعات سينمايي» اثر سوزان هيوارد را از او ديديم؛ خبر از چاپ دو كتاب ديگر داد. «گفت وگوهاي پس از يك خاك سپاري» كه نمايشنامه اي است از ياسمينا رضا ايراني تبار فرانسوي و «آيا بيولوژي سرنوشت زن است» اثر ايولين ريد انسان شناس آمريكايي كه هر دو توسط نشر هزاره سوم منتشر شده است.
فتاح محمدي همچنين پيرامون دو كتاب ديگر زير چاپ گفت: «گفتمان» از سارا ميلز و «بازگشت به خانه» كه نمايشنامه اي است از هارولد پينتر نمايشنامه نويس بزرگ انگليسي به زودي منتشر مي شود. و بالاخره يك كتاب به نام «از نشانگان خود لذت ببريد» از اسلاوي ژيژك فيلسوف- روانكاو اهل اسلووني كه براي چاپ آماده است.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   روزنت  |   سفر و طبيعت  |   سياست  |   فرهنگ   |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |