چهارشنبه ۵ شهريور ۱۳۸۲
شماره ۳۱۴۹- Aug, 27, 2003
ادبيات
Front Page

محمدرضا كاتب:
پذيرفتن شكست
007950.jpg
عكس از : عطا طاهر كناره
فرشاد شيرزادي
محمدرضا كاتب متولد ۱۳۴۵ تهران است. بيش از پانزده جلد اثر داستاني در كارنامه ادبي او ديده مي شود.
اگر بخواهيم بر درخشان ترين آثارش تكيه كنيم، بي شك بايد بر كتاب هاي «هيس»،  «دوشنبه هاي آبي ماه» ، «عبور از پيراهن» و «پستي» تأكيد كنيم. البته ديگر كتابهاي «كاتب» براي مخاطبان جالب و قابل تأمل است ولي به واقع منتقدان و خوانندگان حرفه اي ادبيات داستاني، «كاتب» را با رمان «هيس» و «پستي» مي شناسند.
پس در اين گفت و گو، رويكرد ما هم، بيشتر بر همين دو اثر است: 
* چرخش هاي نيمه تمام در ذهن و زندگي اشخاص غالباً به جان آمده در برزخ مرگ و زندگي شايد به تعبيري يكي از محورهاي شخصيت پردازي در رمان «پستي» است. اين تنها يك تلقي برا ي آغاز گفت وگوي ماست. خودتان در اين مورد و ضرورت اين نگاه خاص چه حس و بيان مشخصي داريد؟
- هر زمان و موقعيتي ايجاب مي كند كه براساس داده هاي موجود شخصيتي در خور زمان ارائه شود. زماني فقط ميسر بود كه از دور و به صورت كلي به شخصيت نگريسته شود. به طوري كه به راحتي يك فرد را تعميم مي دادند به يك گروه عظيم از آدمهاي يك جامعه. اين تعميم از آنجا ريشه مي گرفت كه به آن آدم نزديك نمي شدند و او را در نماي باز بررسي مي كردند و براي همين اين آدم كوچك ممكن بود شبيه كل طبقه اجتماعي اش باشد. امروز با همان چشمي به اين زاويه نگريسته مي شود كه به تيپها نگريسته مي شود. شايد تيپها زماني كاركرد فراواني داشتند ولي امروز ديگر كمتر به كار گرفته مي شوند. چون تيپها و نمونه سازي هايي از اين دست نگاه به آدمهايي است كه در نماي باز ايستاده اند و ما براي بهتر ديدن به آنها نزديك نشده ايم. امروز ما به شخصيتها آنچنان نزديك شده ايم كه نه تنها رگ و پي هر شخصيت را مورد بررسي قرار مي دهيم بلكه به داخل سلولهاي بدن اين آدم نيز مي توانيم وارد شويم و اينجاست كه گفته مي شود هر شخص صرفاً قابل قياس با خودش است،  زيرا نمونه هر شخص فقط مي تواند خودش باشد. اين نوع نزديك شدن به شخصيتها و زوم كردن به كوچكترين واحد هاي سازنده آنها ديگر به ما اجازه نمي دهد به همان راه گذشته برويم و از شگردهاي خطي شخصيت پردازي استفاده كنيم چون نزديك شدن بيش از حد به اين آدم در نوع نگاه ما به ساخت اين آدم اثر مي گذارد. ما در گذشته چيزي به نام يك دستي شخصيت پردازي داشتيم كه امروز كمتر مورد توجه است. يعني تأكيد داشتيم شخصيت بايد يك دست باشد و از دور و نزديك (در آناليز) يك تكه ديده شود. يك دستي شخصيت پردازي نوع خاصي از تجربه و نقطه مثبتي در كار ادبي بود چون فرض بر اين بود هر چه شخصيت يك دست تر باشد كار از استحكام و انسجام بيشتري برخوردار است. چون در پس اين يك دستي ما راحت تر به مفاهيم مطلقي كه در پس اين آدم و زندگي و نگاهش بود مي رسيديم. شايد آگرانديسمان اين يك دستي و پوسته ظاهري همان تيپهاي معمول بود كه در ادبيات و مخصوصاً  سينما سر در آورده بود. وقتي شما تيپ مي سازيد ديگر لازم نيست شخصيت را آرام آرام و با طراحي دقيق اين آدم را بنا كنيد چون اين شخصيت قبلاً ساخته شده است و شما آن را در اثرتان وام مي گيريد و صرفاً استفاده كننده آن هستيد. يعني بخشي از كار را گذشته اين تيپ انجام داده. گذشته اي كه توسط نويسندگان ديگر تا مقدار زيادي ساخته شده. برخي از تيپها گاه در ابتدا شخصيت بوده اند ولي به مرور به خاطر استفاده زياد از آن كليشه شده اند و به تيپ بدل گشته اند. با تيپ سازي شما مي توانيد آدمهاي زيادي را داخل يك فايل دسته بندي كنيد و سرسري از روي آن بگذريد. اين تيپ سازي ها شايد به نوعي اغراق شده شخصيتهاي خطي اي هستند كه ما آنها را در نماي باز مي بينيم. دليل استفاده از اين نوع، سهولت ارائه توسط نويسنده و سهولت دريافت توسط مخاطب است. يعني سهولت عامل گستردگي آن مي شود و درست نقطه مقابل اين سهولت ساخت شخصيتهاي تكه تكه است كه هم دريافت آن توسط مخاطب و هم پرداخت به آن توسط نويسنده به سادگي ميسر نيست.
علت ديگر استفاده كردن نويسندگان گذشته ما از اين نوع شخصيت پردازي و در نماي باز ديدن آدمها نامسلح بودن چشم آنان است چون آنان امكانات لازم را نداشتند كه نكات ريز و سلولهاي اين آدم را ببينند.
شخصيت پردازي مانند تمام علوم و ... شگردهاي ديگر ادبي امروز آنچنان پيشرفت كرده كه نمي توان به زبان گذشته وضعيت امروز را بيان كرد. اين پيشرفت ريشه در پيشرفت ذهني مخاطب و تمام ابعاد جهان ما دارد. اين آدمي كه ديروز چون كودكي زودباور همه چيز را در سطح مي پذيرفت و حرف تو را قبول مي كرد امروز در سن بزرگسالي است و به راحتي با هر چه مي گويي كنار نمي آيد و راضي نمي شود و حرفها و اعمال شخصيت تو را اگر سطحي باشد ابلهانه توصيف مي كند و شك مي كند و طعنه مي زند. انسان داراي ابعاد، حسها و انديشه هاي بسيار مختلف و حتي متضادي است. انسان امروز اين را مي داند و از تو اين آدم پرتناقض را كه خود اوست مي طلبد. اين آدم متناقض شكلي متضاد و غيرخطي و نامفهوم دارد و بس. شخصيتي مورد قبول اوست كه مانند خود او باشد. اين آدم متضاد را نمي شود با يك خط مستقيم و ساده و بزرگ نشان داد. بلكه بايد از چندين پاره خط، يك دايره كامل را پديد آورد، كه هر پاره خط باز خود زير مجموعه اي دارد و ممكن است از خطها و نيم دايره هاي ديگر تشكيل شده باشد. جمع اين پاره خطهاي متناقض و نيم دايره هاي متضاد كامل نشده مي تواند دايره اي مختلف با قطرهاي متفاوتي بوجود آورد به نام انسان امروز. يعني آدمي كه هر تكه اش يك رنگ است و صرفاً  سياه يا سفيد نيست. بلكه جمعي از انواع رنگها با توناليته هاي مختلف است.
يعني اين آدم به دليل تناقضات، ترديدها، شكستهاي دروني، چند پارگي ها و... صورتي خاص پيدا كرده كه هم خودش است و هم ديگري. هم خودش نيست و هم هست، خودش نيست چون از بخشهاي كساني ديگر تشكيل يافته و مي تواند تكه اي از ديگران باشد و هر تكه اي از او مال يك نفر باشد. خودش هست چون ديگران مي توانند تكه هاي او باشند. اين آدم گاه حس مي كند ملغمه اي است از نهايت كفر و ايمان. از حركت تا سكون كامل. او نمي داند اين تكه ها در او چگونه جمع شده اند و از كجا سر در آورده اند كه اين چنين حيران شده است. يعني نه تنها به آنچه كه هست واقف نيست كه در بهت فرو رفته است كه كيست؟ چگونه آدمي است؟ مگر چقدر تضاد و تناقض و ترديد در يك انسان مي تواند وجود داشته باشد؟ به دليل آن كه شخصيت ،بار بسياري در ادبيات، تئاتر و سينما به دوش مي كشد اين تكه تكه شدن شخصيت در تمام آثار امروز با حد و اندازه هايي كه بستر و جامعه اجازه مي دهد به نوعي خود را عيان مي كند.
* شخصيتهاي داستانهاي ما روز به روز پيچيده تر مي شوند، ديگر مثل گذشته ساده نيستند علت را شما در چه مي بينيد؟
- علت پيچيدگي شخصيت هاي داستاني ما اذهان پيچيده مخاطبين امروز است. بدين دليل است كه شخصيت پردازي يك تكه و بي شكست ديروز جوابگوي شخصيت و ذهن ناآرام و پيچيده  انسان امروز ديگر نيست. امروز به دليل آن چه كه داستان، تئاتر و سينما پشت سرگذاشته اند بايد بدين شخصيت از نزديك نگاه شود تا حرفي از جنس امروز براي زدن باشد. در صورتي كه از نزديك به اين آدم نگاه كنيم متوجه تكه تكه بودن او و تركهاي اين آدم به ظاهر يك تكه مي شويم. گاه ما مي بينيم تكه اي از اين آدم با تكه اي از آدمي ديگر همخواني دارد و تكه اي با او همخوان نيست. ولي با آدمهاي ديگر همخواني دارد. يعني هر تكه اين آدم در آدمي خاص قرار دارد. اين آدم بستري است براي نوعي تكثر. به وسيله ترديد، تناقض ها، ... فقط ميسر است اين تناقض را نشان دهيم.
سير شخصيت پردازي در داستان و هنرهاي نمايشي نشان مي دهد روز به روز ابعاد شخصيت پردازي بيشتر شده و شخصيتهاي هر روز پيچيده تر از قبل نمود پيدا كرده اند. اگر زماني شما مي توانستيد در همان چند دقيقه اول آدمهاي خوب و بد داستان و فيلم را بشناسيد و حتي از چهره هاي زيبا و زشت آنها بفهميد كه خوب هستند يا بد امروز حتي تا آخرين لحظات اثر شما نمي توانيد مشخص كنيد بالاخره چه كسي خوب است و چه كسي بد. بدها به مرور در طي اثر خوب مي شوند و خوبها بد.
و مرز بينشان گاه و بيگاه فرو مي ريزد. امروز پيچيدگي شخصيت پردازي به اوج خود رسيده است زيرا تمام شگردهاي ديروز براي مخاطبان امروز رو شد است و شما بايد آنچنان قوي تكه ها را كنار هم بگذاريد كه شخصيتشان تازه جلوه كند و شگردتان مشخص نشود و در ضمن بتوانيد به تمامي ابعاد مختلف و متضاد اين آدم دست پيدا كنيد و اين ميسر نيست مگر به وسيله چينش تكه هاي متضاد اين دايره بزرگ. روشهايي چون تناقض، مخفي كردن اطلاعات،  خرد كردن اطلاعات، قلع اطلاعات و ... مفردترين حالتي كه هر مخاطب مي  تواند از شخصيت اثر براي خود رسم كند تكه هايي از اين روش است و ميسر نيست رسيدن به هدف مگر آن كه تناقضات آشكار شخصيت و چرخشهاي نيمه تمام شخصيتي لحاظ شود. چون صرفاً با شگردهاي مختلف است كه مي شود به پيچيدگي انسان امروز اندكي دست يافت.
* در انتها، پس از بازيافت اين خطوط شكسته و به جا مخاطب چنين اثري راه به كدام مسير مي برد؟
- نهايت همه تكه هاي اين آدم بزرگ رسيدن به نوعي  هارموني است. مطمئناً  برقراري درست اين هارموني خاص مي تواند در ساخت اتمسفر كلي اثر مهم باشد. امروز به جاي رنگ خاص در يك اثر، هارموني خاص مد نظر است كه شامل انواع رنگهاست و اين باز ميسر نيست مگر آن كه تمام رنگها وجود داشته باشند و در دل هم فرو روند و از دل هم بيرون بيايند. وقتي اين هارموني شكل گرفت مخاطب مي تواند شروع كند. يعني كل اين اثر اتمسفري است كه به شما قدرت ديدن رنگها را مي دهد. يعني اين اتمسفر هم مي تواند مولد نور و حركت و رنگ باشد هم تاريكي و سكون. حركت به ماهيت تصميم است نه به فعل آن. اين اتمسفر شايد برابر شود با تمام آن چيزي كه ما به نام مفهوم،  مضمون و معنا و تأثير و اسامي ديگر شناخته ايم.
در اين اتمسفر است كه مانند زندگي مخاطب بايد نفس بكشد، تصميم بگيرد و عمل كند. اينك چه تصميمي بايد بگيرد و چگونه شخصيت را بررسي كند و ببيند و بعد از آن از زندگي و ذهن او چه تأثيري مي گيرد به خود او بستگي دارد. ديگر رنگ خاصي كه نويسنده مي خواسته برتر باشد در سطح و عمق داستان وجود ندارد كه جلوي تصميم گيري او را بگيرد و مجبور كند چيزي را به خود تحميل كند كه رنگ ذهن نويسنده ممكن است در بكراند كار خود نمايي كند، اما در انتخاب مخاطب نقش تعيين كننده زيادي ندارد.
* آنها كه شما را از نزديك مي شناسند مي دانند شما شخصيتي پرانرژي و در بين دوستانتان بسيار محبوب هستيد. چه شد كه اين شخصيت بازتابش در آخرين اثرش اين گونه شد؟ وقتي رمان «پستي» را ورق مي زنيم مي بينيم سرشار از خشونت و نااميدي است. اين خشونت ريشه در چه دارد و چرا در اين كار تا بدين حد به آن اهميت داده شده است؟
- ريشه اين خشونت كه گاه به نااميدي مي كشد اتمسفري است كه امروز جهان در آن تنفس مي كند. يعني اين آدم ها ريشه در آن اتمسفر دارندو آن اتمسفر ريشه در آدمهاي اين بستر. يك جريان دو سويه است. گاه عوامل و سدهاي روبه روي آدم ها آن چنان بزرگ مي شود كه آن انسان ديگر خود را حريف آن نمي بيند. آنگاه سعي و تلاش مي كند كه از بار اين فشاري كه روي شانه هايش سنگيني مي كند فرار كند. شايد ابتدا بجنگد و وقتي اين جنگ بي نتيجه بود گاه نااميد و خسته بر جاي مي ماند و گاه به خشونت متوسل مي شود.
شايد خشونت آدمهاي «پستي» هم از اين جنس است. اين خشونت گاه نسبت به اجتماع است با تو سر سازگاري ندارد و گاه با اطرافيان و نزديكانت و در نهايت با خودت، چنان با خشونت رفتار مي كني و طعم تلخ خشونت را به خودت مي چشاني كه باعث تعجب همگان مي شود. از آن بدتر آن است كه از اين خشونت لذت ببري. اين خشونت ادامه پيدا مي كند و گاه به غم و نااميدي و تنهايي بيشتر مي كشد و گاه كه مي خواهي تلاش كني و از آن فرار كني باز به دام خشونت مي افتي.

عليرضا بابايي، شاعر:
فردا، چشم انداز من
جديتي در مجالس شعرخواني نمي بينم. ضرر و استفاده اي هم در كار نيست، شعر من اگر شعر باشد مطمئنا مخاطب خود را خواهد يافت

اشاره:
عليرضا بابايي، ابتدا با نوشتن داستان آغاز كرد و در گذر ساليان تشخص شاعري بر داستانسرايي او غالب شد.
«التيام نشاني زخم ها را گم كرده است» نخستين مجموعه شعر وي، در سال ۱۳۷۶ منتشر شد و حدود سه سال بعد دومين دفتر شعرش، يعني «خوانش چندم عشق»، به چاپ رسيد.
چندي پيش نيز آخرين سروده هاي او با نام، «وقتي كه مقصدي نيست»، روانه بازار كتاب شد. بابايي وعده انتشار مجموعه داستان «عطر ساحلي ياد»را نيز داده است.

***
* آيا اين ترتيب فواصل در انتشار كتاب هايتان دليل خاصي دارد؟
براي انتشار كتاب، مانند بقيه لحظه هاي زندگي ام تاكتيك و استراتژي خاصي نداشته و ندارم. هرگاه ببينم شعرهايم جمع شده اند و در آن موقعيت، به اضافات و دستكاري نياز ندارند. به شكل كتاب منتشر مي شوند، همين.
*اگر بخواهيم بر زبان شعرتان تاملي داشته باشيم به جايي مي رسيم كه در زبان هر مجموعه شاهد دگرگوني هستيم. با چنين رويكردي چه پيش بيني ذهني اي از آينده كارتان داريد؟
شايد اگر، آثار شاعران معاصر را تقسيم بندي كنيد، من احتمالا از نظر خودم حتما جزو شاعران زبان باز نخواهم بود. اما زبان يعني تقويت، توسعه و زيبايي. زبان جزو اصلي ترين برنامه و هدفم در سرايش شعر است. سعي من همواره در جريان جاري زبان روز قرارداشتن و بهره مندشدن از تجربه هاي انجام شده در زبان،در طول تاريخ پيدايش آن است. سرانجام بايد بگويم كه طرفدار زبان قوي و كامل و امروزي در شعر هستم و چندان به وررفتن بيش از حد و اندازه با زبان كه آن را غريب و گنگ مي كند، علاقه اي ندارم و دوست دارم اتفاق و حادثه در زبان، باعث از بين رفتن زبان نشود!
*در صحبت هايتان اشاره داشتيد كه با سنت گرايي مخالفيد. آيا همين سنت ها در بسياري مواقع حساس منجي شاعر نخواهد بود؟
متوجه منظور شما نشدم. اما بايد كمي روشنتر بگويم كه مخالف با سنت گرايي، نفي سنت ها و آيين هاي كهن نيستم. انسان، ديروز و امروز و فردا را دارد و انساني موفق است كه ديروز خود را خوب بشناسد و از تجربه هاي ديروزيان، سودمندي هايش را برداشت كرده باشد و نيز امروز خود را.... تا برسيم به فردا و آينده....
در هر صورت مخالفت با سنت ها از آنجا آغاز مي شود كه سنت گرايي تبديل به گذشته گرايي شود و بار سنگين خود را بر دوش ادبيات امروز بگذارد و جز به عقب انداختن حركت امروز كاري انجام ندهد.
*لازمه ورود به ادبيات مدرن و پست مدرن درك مؤلفه هاي گوناگوني مي تواند باشد كه امروز به شكلي گسيخته و پراكنده با آن برخورد مي شود. با اين اشاره وضع ادبيات ايران را در دهه هاي آينده چگونه ارزيابي مي كنيد؟
بي ترديد نمي توان آينده را عين به عين ديد و پيش بيني كرد. اما اگر آنچه امروز بر ما و بر ادبيات ما مي گذرد، ادامه يابد شايد فردايمان بدتر از امروز باشد. در طول تاريخ، هيچگاه ما از نظر تطورات اجتماعي به طور سالم و كامل گذر نكرده ايم. مثلا در عين حال كه هم اكنون، فئوداليته و نيز روابط سرمايه داري را تجربه مي كنيم، امكانات مدرنيسم و پست مدرنيسم هم وارد زندگي مان شده اند و گاه كنارمان شاهد افكار سنتي نيز هستيم. صدالبته امروز پرتناقض و مشوش و ناروشن، نمي تواند اميدفردايي روشن تر را در عرصه ادبيات بدهد. البته سرعت ذهن از عين بيشتر است، چرا كه مي شود به خيلي چيزها فكر كرد. در حالي كه اسباب تهيه اش وجود نداشته و ندارد.
نهايتا من اميدوارم و اميد مايه حركت است.
* شما در مجموعه آخرتان شاعري واقع گرا مي نماييد. اگر موافقيد اين واقع گرايي از كجا نشأت مي گيرد؟
اگر به نوعي شعر كاري است در حوزه ذهن، در من اما انرژي اش را از مناسبات عيني جامعه مي گيرد. در زندگي تا آنجا كه مي توانم و مي شود، سعي ام ديدن جهان پيرامونم است، نمي توانم دريچه حواسم را بر اتفاقات گوشه و كنارم ببندم. اگر زندگي شعر است، در واقع شعر هم يك زندگي است با وسعت بسيار.
* با مقولات جديد در فلسفه و نقد و امواج موجود در شعر معاصر چگونه برخورد داريد؟
در جريان آخرين تحولات روز در هر حوزه اي آشناگشتن و از آن خبرداشتن، فكر مي كنم وظيفه هر اهل فن است. حالا هرچه كار تخصصي تر مي شود اين قرابت هم طبيعتا بيشتر خواهدشد كه البته چيز تازه اي نيست.
بالابردن سطح دانش و چشم و گوش گشودن بر اتفاق هاي اطراف براي هر كسي كه مي خواهد زندگي اي درگير با ديگران و خود، به وسيله كار هنري داشته باشد، يك الزام است. اين تكليفي است كه بايد حتما انجام گيرد.
اما با امواج موجود، بهترين حالت را برگزيده ام و آن تحمل تمامي جريان هاي خالي از حب و بغض و در صورت مخالف بودن، مواجهه اي بدون پيش داوري و خصمانه انديشي است.
* بگذاريد كمي بي پروا صحبت كنيم. اين همه افراد كه مدعي سردمداري شعر معاصر و جوان در دهه هاي مختلف اند و مدام به ساختن سبك هاي مثلا جديد دست مي زنند راه به كجا خواهند برد؟
جريان هايي كه شما از آن نام برده ايد، البته همه را به صورت صدا مي بينم و هر كدام صدايي هستند كه باور كنيد حضورشان به هيچ كس و هيچ چيز آسيب نمي رساند. بعضا فكر مي كنم تفاوت اين صداهاست كه مسير واقعي را مي نماياند و دوغ را از دوشاب مشخص مي كند.
* آيا شما به جنجال هايي كه براي تشخص به راه مي اندازند اعتماد داريد؟
مسلما خير. من نه اهل جنجال هستم و نه حتي اهل تبليغ براي كارم. پس، سئوال منتفي است. اما اعتقاد داشتن به يك پديده حرفي است و برخورد عمومي با آن، حرف ديگري. بگذار بگويم آيا به جرياني كه شاعر قبل از اينكه شعرش را بگويد يا چاپ كند، ابتدا امضاي لشكريانش را نشان مي دهد، مي تواند به عنوان جريان و يا سبك جدي و جديد شعري ارائه شود؟ مسلما خير.
همين گونه اند شاعراني كه خود به خويشتن لقب رهبري شعر معاصر را مي دهند و هم سرنوشتند شاعراني كه تنها خود و ياران محدود خود را شاعر و حتي شاعران برتر مي دانند و عوامانه براي هم پپسي باز مي كنند. اگر تاملي بشود، حتي در ميان همين غوغاسالاري موجود مي بينيم، مخاطبان كه به نظر من داوران اصلي هر عرصه اي در هنر هستند جواب دندان شكن به آنها داده اند و جز منفورشدن و دورافتادن از جريان پوياي معاصر كه به تنهايي متعلق به هيچ كدام از شاعران معاصر چه ريز و چه درشت و چه پير و جوان نيست سودي نبرده اند. در جريان زيست انسان ادعا و لاف يك چيز است و اثبات حقيقت چيز ديگري. فراموش نكنيم آنچه مي ماند كار ماست، شعري كه مي سرايم.
*از زماني كه شروع به انتشار دفترهاي شعرتان كرديد، كمتر در مجالس شعرخواني آفتابي مي شويد. آيا زيان نخواهيد ديد؟
ابتدا كم رويي است. بعدا هم چندان جديتي در آن مجالس نمي بينم. ضرر و استفاده اي هم در كار نيست. شعر من اگر شعر باشد، مطمئنا مخاطب خود را خواهد يافت. باور كنيد من از هيچ دوستي درخواست نوشتن نقد بر كارم را نداشته ام در حالي كه هميشه حداقل چند نفر بر كتابهايم يادداشت نوشته اند و فروششان را هم با اين بازار، آشفته كرده اند... تا همين جا فكر مي كنم كافي باشد. نظر شما چيست؟
خسته نباشيد!
گفتگو از سامان شايان

ردپا
جي.هيليس ميلر و نقد ادبي
(بخش اول)

فرشيد فرهمندنيا
جوزف هيليس ميلر (متولد ۱۹۲۸)، در ابتدا به عنوان متخصص ادبيات دوره ويكتوريايي شناخته شد و نخستين اثر او كتابي درباره چارلز ديكنز بود.
(چارلز ديكنز و دنياي رمان هاي او: ۱۹۵۸)، مرجعي در اين زمينه به شمار مي رود. او ضمن اين كه پژوهش هايش را در اين حوزه ادامه مي داد، با پيوستن به «مكتب ژنو» بيشتر به عنوان يك نظريه پرداز ادبي مطرح شد و سپس با پيوستن به «مكتب ييل» و رويكرد نقد شالوده شكنانه، در عرصه نقد ادبي آمريكا نيز جايگاهي ممتاز پيدا كرد. در ابتدا ميلر، گرچه از پديدارشناسي «جورج پولت» و نمادشناسي اجتماعي «كنت بورك» تأثير بسيار پذيرفته بود، اما حتي همان كارهاي اوليه اش هم، علاقه ويژه او را براي به زير سئوال بردن وساختار شكني از ادعاهاي سنتي در خصوص دانش و فهم- از طريق توجهي خاص به فن بيان (rhetoric) و بوتيقا (Poetic)- نشان مي دهند.
مثلاً او در اولين كتاب خود درباره ديكنز، مي گويد: «در كتاب ديكنز، كلمات، خودشان واقعيت اصلي هستند». همچنين نمونه هايي از شالوده شكني ديالكتيكي در اين كتاب يافتني است.
به عنوان مثال، او از فرمول «اگر A نه، پس B و اگر B نه، پس A» براي شرح ارتباط ذاتي ميان «پيپ» و «مگويچ» در رمان «آرزوهاي بزرگ» استفاده مي كند و مي نويسد: «پيپ هنگامي كه بنده و زيردست مگويچ بودن را انتخاب مي كند، عملاً خود را آزاد مي كند... از نظر ديكنز هم، به مانند كيركگور، نفس، خودش را تنها از طريق فداكاري و ايثار مي تواند بيان كند. فقط از خودگذشتگي متقابل و ارتباط عاشقانه واقعي، ثمربخش است. چرا كه همراهي فعالانه با اراده (will) و دلبستگي منفعلانه به آرزوهاي بزرگ، هر دو شكست مي خورند».
007955.jpg

ميلر، در تمام نوشته هايش، اغلب از فرم تكرار، استفاده مي كند كه به موجب آن به نظر مي رسد كه حقيقت خود را به گونه اي ديگر مي نماياند، كلمات تكرار جهان هستند و يا انگار كسي معناي متن را كاملاً ويران كرده است.
در دو كتاب بعدي ميلر، اين ديالكتيك، براي بحثي تاريخي درباره ادامه حضور خدايي غايب در ادبيات بعد از رمانتيسم به كار گرفته مي شود. اين مسأله براي نويسندگان دوره ويكتوريايي كه در كتاب ميلر (ناآشكارگي خداوند: ۱۹۶۳) از آنها صحبت به ميان آمده، منجر به گونه اي نااميدي و نيز تمايزگذاري ميان «تجلي» و «ناتجلي» شده است و آنها را مجذوب گريز زدن به توجه به جزئيات كرده است.
از نظر آنها امر الهي به طور ابدي در همه جا حاضر است و با اين وجود هيچ كجا نيست.
از نظر ماتيو آرنولد [بنگريد به «زيبايي و شايستگي مطلق چيزها»]، «وجود عبارات تو خالي، راهي است براي حفظ خلأ پيش آمده در اثر ناآشكارگي خداوند»؛ در حالي كه از نظر ژرارد مانلي هاپكينز، «احساس يگانه شاعر درباره درون ماندگاري خداوند در طبيعت و در روح انسان»، در ابتدا منجر به كناره گيري او از شعر خود به مثابه چيزي شيطاني مي شود و نهايتاً هنگام آن اقبال رستگاري بخش فرا مي رسد كه البته هميشه با احساس شكست همراه است.
در كتاب «شاعران واقعيت: ۱۹۶۵»، توجه ميلر به تعدادي از نويسندگان مدرن (و.ب.ييتس، تي.اس.اليوت، والاي استيونس، ويليام كارلوس ويليامز، جوزف كنراد و ديلان توماس) جلب مي شود كه برعكس، در جهت ريشه دواندن بينش استعلايي شان در «اينجا و اكنون» تلاش مي كردند.
به نظر مي رسد كه ميلر با استيونس بسيار احساس خويشاوندي مي كند؛ كسي كه در حيرت بود از اينكه «هيچ، چيزي است كه اينجا نيست و جز هيچ، چيزي اينجا نيست» و از اين لحاظ، استيونس، آئينه تمام نماي رويكرد فلسفي خود ميلر به نقادي است.
از ميان آن همه دگرگوني هاي سيال و تنوع بسيار در اشعار استيونس، دنياي ادبي او بيش از همه از خلال تحولات استعاري متونش بر ما آشكار مي شود. دنيايي كه در آن هرچيزي قابليت تبديل شدن به چيزي ديگر را دارد و «ناپايداري»، تنها چيز «پايدار» در اين دنياي يكدست پر از سطوح رنگارنگ منتشر است.
ميلر در سال ۱۹۷۶، دو مقاله مهم منتشر كرد كه در آنها بر ضرورت نگريستن به نقادي از زاويه ديد شالوده شكني تأكيد كرده بود.
ميلر در مقاله «صخره استيونس و نقادي به مثابه التفات II»، برطبق همين ديدگاه نقد «بخردانه» (غير شالوده شكنانه) را از نقد «نابخردانه» متمايز مي كند.
او بيان مي كند كه گونه دوم «تلاشي پرپيچ و خم براي گريز از هزار توي كلمات» است. ميلر در سال ۱۹۷۲، از دانشگاه جان هاپكينز به دانشگاه ييل رفت و سپس كتاب هاي «قصه و تكرار: ۱۹۸۲» و «زمان زباني: ۱۹۸۵» را منتشر كرد.
او در اين زمان، گرچه هنوز به نويسندگان آمريكايي و انگليسي مورد علاقه اش نظر داشت اما ديگر بيشتر مشغول بحث هاي نظري شده بود و توجه اصلي او به زبان بود.
ميلر در كتاب «قصه و تكرار»، ميان نوعي از تكرار كه به وحدت اهميت مي دهد و نوع ديگر تكرار كه بر تفاوت تأكيد دارد، فرق مي گذارد و مي گويد كه نوع دوم، واقعاً تكرار صرف نيست، چرا كه بايد ضمن تكرار نمونه اوليه، شكل هاي انحراف يافته از آن نمونه اوليه را هم تكرار كند.
ميلر در تفسير خود از تفسير والتربنيامين از مارسل پروست، نوسان ميان اين دو نوع تكرار را نشان مي دهد: آنجا كه تهي شدن از همه چيز، به همه چيز معنا مي دهد. اين مدل تفسيري را مي توان در تحليل «لردجيم» كنراد كه «اطمينان او از وهمي بودن تصوير خويش، سرچشمه ناتواني او براي مواجهه با حقيقت درباره خويش بود»؛ در خصوص «بلندي هاي بادگير» اميلي برونته كه تلاش منتقدان براي فهميدن آن، به پنهان شدن معنايش منجر شده است و در مورد تقليد از گذشته ويرجينياوولف در كتاب «ميان پرده ها»، به منظور كله پا كردن آن گذشته، و بي شمار نمونه ديگر هم به كار برد.

سايه روشن ادبيات

سخن شاعران شهرستان: همدان
گفتيم برويم و به شاعران و داستان نويسان شهرستاني هم سري بزنيم و حرف هايشان را درباره شعر و داستان و
درددل شان را بشنويم. چند سئوال هم مطرح كرديم به اضافه صحبت هاي اين عزيزان كه در خلال پرسش ها، خود شنيدني است. احمد حيدربيگي، جواد نوري، عليرضا پورمسلمي، فرزانه راشدي، حسن گوهرپور شاعران همداني هستند كه به سئوال هاي ما پاسخ دادند.صدايشان را امروز و فردا در اين ستون مي شنويم.
۱- برخي تهران را مركز ادبيات مي دانند، شما چه نظري داريد؟
۲- چه انجمن هاي ادبي اي در شهر شما فعال است و تأثير آن جلسات بر ادبيات چگونه است؟
۳- ادبيات در شهرستان ها را با ادبيات در تهران چگونه مقايسه مي كنيد؟
۴- براي آنكه رابطه خود را با ادبيات پايتخت قطع نكنيد چه مي كنيد؟
۵- از كتاب هايتان بگوئيد؟

احمد حيدربيگي: يك مجموعه شعر آماده
* تنها تهران نيست كه چنين است. در همه جاي دنيا پايتخت ها نه فقط كانون هنر و ادبيات كه كانون علوم، تجارت و پيشرفت در هر رشته اي به حساب مي آيند. كافي است سرگذشت بسياري از نويسندگان، شاعران و هنرمندان بزرگ جهان را مطالعه كنيم تا اين حقيقت را دريابيم كه آنان نيز تا به محافل هنري پايتخت كشور خود راه نيافته اند شناخته نشده و توفيقي به دست نياورده اند. تنها مي توان گفت كه اين تمركز در ايران و پايتختش تهران بسيار قوي تر و نيرومند تر از كشورهاي پيشرفته جهان است، كه در قرن اخير بسياري از شهرهاي بزرگ (غير از پايتخت) خود به پايتخت سينما، موسيقي يا هنرهاي ديگر تبديل شده اند.
* در همدان در زمينه شعر و داستان حدود ده انجمن ادبي فعالند و عموماً زير نظر اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامي فعاليت دارند. اين اداره از نظر حمايت هاي مادي و واگذاري سالن و امكانات ديگر از جمله كمك به چاپ كتاب و... نسبت به شهرهاي ديگر تا آنجا كه خبر دارم فعال تر و جدي تر است. اما از نظر كيفي و محتوايي آثار، سختگيرتر از شهرهاي ديگر است كه تصور مي كنم تأثيري است كه فضاي عمومي شهر ايجاب مي كند. با اين وصف اكثر اين انجمن ها را علاقه مندان جوان مي گردانند. علاقه و اشتياق آنان به حضور در انجمن ها بسيار چشمگير است به طوري كه در يك سال گذشته ميزبان بسياري از شخصيت هاي ادبي مطرح كشور بوده است از جمله علي باباچاهي، شمس لنگرودي، حافظ موسوي، كاميار عابدي، مهرداد فلاح و... كه حضورشان در جمع جوانان فوق العاده مفيد و مؤثر بوده است.
* به صورت كاملاً طبيعي و منصفانه حق آن است كه ادبيات در تهران پانزده، شانزده ميليون نفري با فاصله زياد برتر از شهرستان ها باشد. اما اين به معناي آن نيست كه در مقايسه هاي انفرادي هر شاعر يا نويسنده تهراني يا ساكن تهران الزاماً شاعرتر، نويسنده تر يا هنرمندتر از شهرستاني ها باشد. بسياري از شخصيت هاي طراز اول ادبي تهران نيز شهرستاني هايي هستند كه به تهران مهاجرت كرده اند و اگر ما آنها را از تهران بازپس بگيريم تصور مي كنم براي تهران شخص مهمي باقي نماند.
* در اين جامعه همه مي كوشند به نحوي با تهران رابطه برقرار كنند اما در تهران جاي معيني كه همه اهل ادب و هنر در آنجا جمع باشند وجود ندارد. برقراري ارتباط منحصر به اين است كه با شخصيت هاي ادبي مرتبط شوند و آثارشان را براي آنها بفرستند و يا وقت ملاقاتي بگيرند و اين هنرمندان گاه بسيار فروتن و متواضع هستند و با روي خوش جوانان را مي پذيرند، تعدادي هم هستند كه روي خوش نشان نمي دهند و چنين ارتباط هايي را مزاحمت و تلف كردن وقت مي دانند و معمولاً دسترسي به آنان بسيار دشوار است.
* دو كتاب شعر به نام هاي «لابيرنت» در سال ۷۹ از انتشارات شهر انديشه در همدان و «تنهايت را به دوش من بگذار» نيز در سال ۸۰ منتشر شده است. كتاب سومم هم به نام «نامه اي به آسمان» قرار است توسط انتشارات آگاه تهران منتشر شود و در آخر مجموعه شعري دارم كه هنوز اسمي براي آن انتخاب نكرده ام و درصددم به دست ناشر بسپارمش.
جواد نوري: تهران پايتخت ايران است نه مركز ادبيات
* نظر هر كسي محترم است اما اگر نظر شهرستاني ها را بخواهيد تهران پايتخت ايران است نه مركز ادبيات. البته فضاي وسيع و بزرگ تهران در عرصه فعاليت هاي هنري و وجود امكانات بسيار زياد مالي و فرهنگي و... نسبت به ساير شهرستان ها و حضور هنرمندان فراوان در اين شهر براي تهران امتياز محسوب مي شود ولي هرگز به عنوان مركز ادبيات مطرح نخواهد بود. چرا كه اكثر فعاليت ها و جنبش هاي ادبي شعري از شهرستاني ها ظهور يافته و در تهران به گسترش رسيده است.
* در «بهار» همدان سه انجمن ادبي فعال است. انجمن ادبي شعر باران ، انجمن داستاني گنبد كبود كه زير مجموعه انجمن ادبي آيت الله بهاري است و انجمن شعر كلبه. حركت هاي ادبي اين انجمن  ها در شهرستان هاي كوچك به اندازه اي نيست كه بر ادبيات تأثير بگذارد ولي بايد انصاف داد كه همين انجمن ها و فعاليت هاي ادبي آنها زيربناي ادبيات كشور را ساخته اند.
* تهران به عنوان پايتخت كشور و برخوردار از امكانات بسيار نظير تعدد فرهنگسراها، حوزه هاي هنري، بازار بزرگ كتاب، انتشارات در حد وسيع و به دليل داشتن جمعيت عظيم و فراهم بودن زمينه براي معرفي چهره هاي هنرمند هميشه پيشتاز عرصه هاي هنري است؛ اما اگر فرار مغزها را كه در سطح بين المللي وجود دارد در ابعاد كوچكتر داخلي تصور كنيم، چنين پديده اي باعث شده است كه اكثريت هنرمندان براي برخورداري از فضاي وسيع و خوب پايتخت به تهران مهاجرت كنند، هرچند خاستگاه آنان شهرستان است و اگر فعاليت هاي ادبي اين شهر منجر به افتخاري هم شود به نام تهران تمام خواهد شد.
* هر ماه در جلسات هنري شعري تهران نظير در حلقه رندان، شب خلوت و ساير انجمن هاي ادبي شركت مي كنم.
* اولين كتابم به نام «شاهنامه مدرن» از انتشارات «مصفاي الوند» همدان است. اين كتاب نقيضه اي كوچك بر كتاب شاهنامه فردوسي است. در حال حاضر فقط جلد اول آن منتشر شده است و جلد هاي بعدي آن در آينده منتشر خواهد شد. شخصيت اصلي اين مجموعه طنز جواني است كه نماد جوانان و موقعيت جوانان ايران است؛ آنچنان كه رستم نقش اول شاهنامه را دارد. رستم با آن يال و كوپال و قدرت و هيبت وقتي در برابر هفت خوان قرار مي گرفت هفت مشكل داشت اما يك جوان امروزي بعد از گرفتن ديپلم با هفتاد خوان مشكل مواجه است.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   روزنت  |   سفر و طبيعت  |   سياست  |
|  فرهنگ   |   ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |