يكشنبه ۹ شهريور ۱۳۸۲
شماره ۳۱۵۳- Aug, 31, 2003
هنر
Front Page

به مناسبت سالروز مرگ فرهاد
آوازخوان آرمانگرا
آرش نصيري
008470.jpg

فرهاد را شايد به خاطر مشهورترين «ترانه ديني» اين ديار ميشناسيم. عجيب است در ۲۵ سال اخير با وجود همه تب و تاب انقلاب اسلامي كمتر كسي توانست چنان ترانه اي بخواند كه هر نيوشنده فارغ بالي را به ساحت ناب ترين لحظات عروج روح آدمي بركشد.
فرهاد مهراد، اين شخصيت راز آلود موسيقي ايراني، سياوش وار از دل ابتذال موسيقي دهه ۴۰ و ۵۰ حتي به بهاي حبس و بند ساواك به سلامت تن به دهه هاي اين سوتر كشاند و شگفت است كه بار همه ناملايمات را به تن خريد اما حاضر نشد حتي لحظه اي تن به ابتذالي دهد كه پيش روي هنرمنداني همچون او، هميشه دامن گسترانده است.او در همه اين سالها شهروند شريف شهري بود كه اگر چه در آن چندان مجالي براي عرضه هنرش نمي يافتٍ، اما همچنان در ياد همشهريان خود حضوري خاطره انگيز داشت.
مردم هرگز قدر لمحه اي از جذبه آن «والا پيامدار» را كه او به آنها چشانده بود، فراموش نكردند.

دو ساعت بعد از «جمعه» يعني ساعت دو بامداد روز شنبه ۹ شهريور ۱۳۸۱ قلب فرهاد مهراد، خواننده رازآلود موسيقي پاپ در بيمارستاني در پاريس از حركت ايستاد تا موسيقي پاپ ما، يكي از متفكرترين و متعهدترين خوانندگانش را از دست بدهد. شايد تقدير دو ساعت ديرتر دست به كار شده بود و او قرار بود در «جمعه»اي از شهريورماه روي در نقاب خاك بكشد. شايد هم خودش خواسته بود، با مرگش از جمعه اي آنسان تلخ و دردآلود بگذرد و قدم در هوايي تازه بگذارد. او حتي در ترانه اي تاريخ مرگش را هم پيش بيني كرده و خوانده بود: «گرم و زنده، بر شنهاي تابستان، زندگي را بدرود خواهم گفت، تا قاصد ميليونها لبخند گردم. تابستان مرا دربرخواهد گرفت و دريا دلش را خواهد گشود...» بيهوده نيست كه او در آخرين مصاحبه اش كه با يك راديوي فارسي زبان خارجي انجام مي دهد هر سئوالي را راجع به خودش بي جواب مي گذارد و مي گويد: «... من هيچ چيزي نمي توانم بگويم. گفتني ها را در ترانه هايم گفته ام...»
و اين رازآلودي و رنج مشخصه عمده فرهاد بود. رازي كه با خود داشت و رنجي كه در  آثارش هويدا بود.
نه، در آثارش هم راز و رنج توامان بود. مثل همين كه تاريخ مرگش را گفته بود و تا دوساعت بعد از جمعه هشت شهريور، قلبش از حركت نايستاد كسي نمي دانست كه او بر شنهاي تابستان زندگي را بدرود خواهد گفت.
* جماعت من ديگه حوصله ندارم
اكثريت قريب به اتفاق خبرنگاران سرويس ادب و هنر رسانه هاي گروهي لحظه اي را به ياد دارند كه منشي تلفني تلفن منزل فرهاد بعد از چند زنگ، روشن مي شود و صدايي خسته مي گويد: «سلام، لطفا پيغام بگذاريد». و پيغامهايي گذاشته مي شدند و غالبا بي جواب مي ماندند. فرهاد آماده هيچ مصاحبه اي نبود و حتي وقتي كه در كنسرتي يا برنامه اي حاضر مي شد و با اصرار خبرنگاري سمج مواجه مي شد مي گفت كه حرفهايش را در آثارش زده است.
من مدت حدود دو سال شايد پنجاه بار زنگ زدم و در يكي از معدود دفعاتي كه خانم فرهاد گوشي را برداشت در مقابل اصرارم قبول كرد كه سئوالاتم را بفرستم و من در حدود چهار صفحه سئوالاتم را نوشته بودم. سئوالات و ابهامهايم و اينكه چرا گوشه انزوا اختيار كرده است و چرا حالا كه موسيقي پاپ رونق مجدد گرفته است وشايد نظراتش كارگشا باشد، مصاحبه اي، حرفي و صحبتي از او منتشر نمي شود و خيلي سئوالات ديگر كه شايد جايش اينجا نيست. بعدا همسرش به من گفته بود، كه فرهاد را هنوز نشناخته ام. من در مقابل اين صحبتش مقاومت كرده بودم و حالا مي فهمم كه چقدر راست مي گفت. البته اين مشكل من نيست. مشكل همه است به خصوص هم نسلان من كه طرح مبهمي از فضاي خلق آثار ماندگار فرهاد دارند و... او هم كه حوصله نداشت.
* دريا دلش را گشود
فرهاد درگذشت و اين خبر دهان به دهان گشت و خيلي زود بنيادهاي مختلف را به فكر سناريوهاي هميشگي انداخت. اتفاقاتي كه بعد از مرگ هنرمندان مي افتد و در اكثر مواقع تاثيربرانگيز است. در مورد فرهاد چند عامل باعث شده بود، اين مسئله حادتر باشد. اولا به خاطر طبيعت رازآلود شخصيت فرهاد و گوشه گيري اش بود كه بستر شايعه سازي را فراهم كرده بود. دوم آنكه كارهاي فرهاد (كه اكثريت قريب به اتفاق آنها در سالهاي قبل از انقلاب ساخته شده بود) فضايي عموما تلخ، اجتماعي و سياسي داشت و اين نيز بر حساسيت هاي مثبت و منفي مي افزود، سوم بيماري فرهاد و ضعف مالي اش بود و اين بنيادهاي فوق الذكر را بعد از مرگ سهراب به فكر نوشدارو انداخته بود. البته ضعف مالي در اين مورد چندان مسئله عجيبي نيست چرا كه خرج عمل حدود صد هزار دلار را كمتر كسي در ايران مي تواند پرداخت كند و اين مسئله و اين عمل اگر براي نود و پنج درصد افراد جامعه حادث مي شد، دچار اين مشكل بودند و طبيعتا به جاي آنكه بگوييم ضعف مالي بايد بگوييم هزينه درمان واقعا به طرز كمرشكني بالا بود و فرهاد هم با توجه به مناعت ذاتي هرگز حاضر نبود از كسي كمك قبول كند. بيماري تا مراحل خطرناكي پيش رفته بود. در همان روزهايي كه فرهاد براي پيوند كبد به فرانسه رفته بود، دكتر زالي-پزشك معالجش در تهران- در جواب خبرنگاري كه پرسيده بود «آيا پيوند كبد تنها راه نجات فرهاد است؟» گفته بود: آقاي فرهاد دچار نارسايي مزمن كبد است و اين نارسايي در مدت اين دو سال به تدريج پيشرفت كرده و در حال حاضر نياز به پيوند كبد دارد و اگر اين امكانات فراهم شود در زنده ماندنشان خيلي موثر خواهد بود.» و در پايان خرج عمل را حدود شصت هزار پوند اعلام كرده بود و احتمال بهبودي اش را حدود هفتاد درصد. بيماريش را هم هپاتيت سي عنوان كرده بود. بعد از آن بود كه بخشي از جريانهاي موسيقي و رسانه اي مستقر در خارج از كشور كه فرهاد با سالها حضور و كارهايش سعي كرده بود كه نشان دهد لااقل از جنس آنها نيست به فكر انجام كنسرت خيريه براي كمك به فرهاد افتادند كه با مخالفت خانواده اش روبرو شد. بعد از فوتش هم شايعه كردند كه خانواده فرهاد براي انتقال جسدش به تهران پول ندارند و بازهم تقاضاي كنسرت و... كه اين بار هم با مخالفت خانواده و وكيلش -حميد كاظمي- مواجه شد.
كاظمي از آن لحظات به تلخي ياد مي كند: «روزهاي واقعا سختي بود. سرو صداي تلويزيونهاي آن طرف كه انگار با ما سر جنگ داشتند و شرايط سخت ما در ايران و حس و حالي كه داشتيم واقعا لحظات طاقت فرسايي را به وجود آورده بود. شب جمعه اي كه اين اتفاق در آن افتاده بود من حالت عجيبي داشتم كه تا صبح زجرم مي داد. گويا همسر فرهاد گفته بود كه به من نگويند تا مدتي بگذرد. اما من خبردار شده بودم و اين را به كسي كه به من زنگ زده بود گفته بودم و... من يكي دو روز بعد اطلاع يافتم كه برخي تلويزيونهاي ايراني فعال در خارج كشور به بهانه هاي مختلف از جمله فقر مالي فرهاد اينطور تفسير مي كردند كه پول لازم براي انتقال پيكر فرهاد به ايران را نداريم و متعاقبا دعوت به جمع آوري پول و غيره مي نمودند. ايرانيان داخل كشور نيز شماره حسابي مي خواستند تا كمك مالي كنند و مسائل و شايعات ديگري كه نياز به ذكرشان نيست. بعد جريان گورستان پرلاشز و اعلام روز شنبه براي سوزاندن فرهاد و غيره پيش آمد كه طبيعتا مي بايست متقابلا واكنش وزارت ارشاد و مركز موسيقي را پديد مي آورد. گفتگوهاي مكرر و اصرار وزارت ارشاد اعلام پرداخت هزينه هاي انتقال پيكر فرهاد به ايران و به خاك سپاري در قطعه هنرمندان پيش آمد اوبا حفظ فاصله اش با هنرمندان خارج از كشور در كنسرت هاي متعدد خارج از كشورش، گفتني را گفته بود.»
كاظمي مي گويد: «ناراحتي هاي ناشي از نبود فرهاد از يك طرف و حرف و حديث هاي پي در پي و بي اساس از طرفي ديگر اذيت مان مي كرد.
008475.jpg

اعلام كرديم كه فرهاد زماني كه در قيد حيات بود هيچگونه كمك مالي را حتي براي درمان خودش قبول نمي كرد، چگونه مدعيان عشق به فرهاد امروز با حيثيت و پايمردي او اينگونه بازي مي كنند. خانم ايشان هم عصبي شده بود و خيلي از اين مسائل رنج مي برد (ماجراي پول جمع كردن و مراسم پرلاشز) و هيچ كس حتي الان پس از گذشت حدود يك سال نمي تواند وضعيت آن روزهاي ايشان را لمس و حس كند. اميدوارم افراد و يا گروههايي كه با حرفها و فيلمها و گفتگوهاي غيرمسئولانه اينگونه ديگران را آزار مي دهند در انسان بودنشان و عملكردهاي غيرانساني شان تعمق كنند. البته صحبت ما كلي است و موارد نادر و استثناهاي موجود را شامل نمي شود (هم در ايران و هم در خارج از كشور). ما براي اينكه از اين موضوع سوء استفاده نشود از طريق جرايد عدم وابستگي و شركت و حتي دخالت در مراسم گورستان پرلاشز را اعلام كرديم. از طرفي در مقابل درخواست وزارت ارشاد اعلام كرديم كه اين مسئله (انتقال جسد) با نظر و صلاحديد پزشكان ارتباط دارد.»
گويا نظر پزشكان با توجه به خطرات زياد ناشي از آلودگي جسد به ويروس هپاتيت سي با انتقال جسد و حتي خاكسپاري آن موافق نبود. در مورد فرهاد شايد بتوان گفت كه خيلي از كارهايش حداقل براي ما قابل توضيح يا توجيه نبود چون واقعا براي ما مبهم است. شايد بعدا بتوانيم به دلايل واقعي اين افكار يا عملكردهاي ايشان برسيم. نمي دانم يك نوشته بود يا يك الهام يا چيزي شبيه به اينها. نمي دانم بتوانم حضور ذهن داشته باشم يا نه. در مورد زندگي بعد از مرگ اين جملات فرهاد به يادم مي آيد: پيكرم را به خاك نسپاريد. زيرا كه خاك تحمل سنگيني تنم را نخواهد داشت و از لمس زخمهاي تنم بارها و بارها به درد خواهد آمد و از هم خواهد شكافت پيكرم را بسوزانيد تا در فضا درهم آميزد و آن را آكنده سازد.»
همه اين مسائل باعث شده بود، كه پوران گلفام - همسر فرهاد- نامه اي به جرايد بفرستد. متن نامه اين است:
«همسرم فرهاد مهراد روز چهارشنبه ۱۳ شهريور ۸۱
(۴ سپتامبر ۲۰۰۲) در پاريس به خاك سپرده شد. از كساني كه در دوره بيماري فرهاد نسبت به او اظهار محبت كردند سپاسگزارم. بنابر آنچه برخي رسانه هاي فارسي زبان خارج از كشور گفتند قرار است روز شنبه ۷ سپتامبر در گورستان پرلاشز پاريس مراسمي براي بزرگداشت فرهاد برگزار شود. خانواده و دوستان فرهاد در تدارك اين مراسم كوچكترين نقشي را نداشته اند. در روزهاي گذشته مطالب نادرستي نيز درباره بيماري، درگذشت و به خاك سپاري همسرم در برخي رسانه هاي داخل و خارج از كشور منتشر شده است. رد كردن تك تك اين مطالب به آنها ارزشي خواهد داد كه سزاوارش نيستند.»
با احترام -پوران گلفام- ۱۴ شهريور اين خبر تقريبا با بايكوت روزنامه هاي فارسي زبان داخل و خارج مواجه شد. گويا به اين ترتيب دامنه شايعات و حدسيات آنها محدود شده بود.
آينه مي شكنه هزار تيكه مي شه
اما باز تو هر تيكه اش عكس منه
بعد از آن اما برخي نشريات مطالب و تحليلهايي از فرهاد و كارهايش ارائه دادند. عمده نوشته ها روي محور شروع كار خواندن فرهاد براي فيلم «رضا موتوري» بود.
به اين ترتيب، شروع اكثر سناريوهاي نوشته شده براي كار فرهاد كافه كوچيني بود. بنا به روايت نويسندگان مختلف، يك سال بعد از توليد قيصر يعني در سال ۱۳۴۹، علي عباسي مدير سازمان سينمايي پيام از مسعود كيميايي مي خواهد كه فيلم جديدش رضا موتوري را براي او بسازد. فيلم طبيعتا سرد و تلخ بود. رضا، سوار بر موتور سوزوكي و در حالي كه به دست ممد الكي زخمي شده است قبل از آنكه آخرين پيام را براي رفيقش عباس قراضه بفرستد در خيابانهاي باران خورده شهر چرخ مي زند و اين همان جايي بود كه قرار بود خواننده اي كه صدايي خسته و گرفته داشته باشد و ايراني هم باشدآن را بخواند و اينطور بود كه فرهاد به آنها معرفي شد. بعد صداي خسته فرهاد روي شعر قنبري قرار گرفت و شهرت فراواني را برايشان به ارمغان آورد. اين فيلم و ترانه آن تقريبا مصادف با خوشي هاي مقطعي اي بود كه در پي تحولات بازار نفت بوجود آمده بود و شعر سياه ترانه و صداي خسته فرهاد در واقع نقد خوشبختي سطحي و زودگذر ناشي از پولهاي نفت بود كه زندگي و قشر جديدي را آفريده بود. هوشنگ گلمكاني نويسنده و منتقد نام آشناي سينما مي نويسد: «ترانه «مرد تنها» با آن شعر غيرمتعارف و آن اركستر كوچك منفردزاده، تحقق يك انقلاب در محدوده خودش بود.
...صداي گرفته فرهاد، به خصوص در آخر ترانه كه مي خواند «صداي باد... صداي باد...» و آن را مي كشيد، به آوايي شبيه زوزه باد زمستاني تبديل مي شد، كه شنونده را ميخكوب مي كرد. «تابوت سياه شب»، «صداي بي صدا»، «شب بي تپش»، و... عبارت ها و تعبيرهايي بود كه در ترانه سرايي فارسي سابقه اي نداشت و بيش از همه، آن صدا، آن صداي بي صدا، فرهاد پرچمدار اصلي آن تحول شناخته شد، زيرا كه همواره، براي مردم، در موسيقي خواننده، شناخته شده تر از ترانه سرا و آهنگ ساز بود، همچنان كه در سينما، بازيگر را بيشتر از كارگردان و فيلم نامه نويس و ديگران مي شناختند. اما از آن پس نام آهنگساز و شاعر هم نزد مردم اهميت يافت و عكس شان كنار خواننده روي جلد صفحات ۴۵ دور آمد.»
اكثر نوشته هايي كه روزهاي بعد از درگذشت فرهاد منتشر شد طوري نشان مي دادند كه انگار در اثر يك اتفاق فرهاد به شهرت رسيد و ژانر صداي خودش را پيدا كرد در حالي كه به نظر مي رسد مسيري را كه در كار موسيقايي اش انتخاب كرده و پيموده بود قاعدتا به اين موفقيت و ماندگاري منتهي مي شد. فرهاد بسيار اهل مطالعه بود، تحولات اجتماعي و تاريخي را دنبال مي كرد و...
در جلد آلبومي كه مجموع آثار فرهاد را در برمي گيرد و در قسمت داخلي آن عكسي از فرهاد چاپ شده است كه سالهاي سكوتش را نشان مي دهد. فرهاد از سال ۵۸ تا سال ۷۱ نه تنها نخواند، كه بايكوت شد. شايد مثبت ترين توجيهي كه بتوان روي اين قضيه داشت آن است كه «ابتذال نامحدود در فضاي موسيقي پيش از انقلاب به حدي بود كه خشك و تر باهم سوختند. صداي ترانه خاموش شد و طبيعي است كه از سينما نيز حذف گرديد...» اين را منصور ضابطيان در مقاله اي نوشت كه به بهانه تاريخ ترانه در سينماي ايران بود و از فرهاد و ديگران نام برده بود. به هر حال خشك و تر باهم سوختند و حتي كسي به ياد نياورد كه بسياري از آهنگهاي فرهاد در اوايل انقلاب توسط گروههاي مختلف انقلابي زمزمه مي شد و در خلق فضاي سياه دوران رژيم گذشته نقش مستقيمي داشت. حتي آهنگ «وحدت» كه روي شعري از سياوش كسرايي ساخته شده بود هنوز در ياد نسل ها مانده است .انگيزه فرهاد براي خواندن اين ترانه جاوداني بحث هاي بسيار برانگيخت. اما هرچه بود ، اين ترانه مبناي خود را از آن حديث حضرت محمد (ص)
مي گرفت كه « ملك با كفر پايدار مي ماند اما با ظلم،نه .» و
مي دانيم كه اين حديث در خفقان آن سالها چه معنا داشت . و اين نيز شگفت بود كه در فضاي موسيقي آن سالها ترانه اي خوانده شود كه اشاره مكرر دارد به حديث پنج تن آل عبا .فرهاد كه خودش به عربي مسلط بود در يكي از معروفترين و انقلابي ترين آهنگ هايش قرباني چيزي شد كه به رغم خيلي ها با وسواس ويژه اي كه داشت آهنگهاي به زبانهاي ديگر را طوري مي خواند كه انگار زبان مادريش بود. فرهاد وسواس شديدي در بيان درست كلمات داشت، شعر و ادبيات را مي فهميد. سياسي مي خواند اما هيچگاه گرايش به گروه سياسي خاصي نداشت و تنها چند بار آنهم در آستانه تحولات اجتماعي، حضوري بسيار كوتاه داشت (حرفهايش را در آثارش مي زد). «او ساختار موسيقي كلاسيك جهان، را از رنسانس تا قرن بيستم مي شناخت. با ادبيات جهان مانوس بود و از آثار مولانا و بيهقي گرفته تا شعرهاي اخوان ثالث و داستانهاي صادق هدايت، همه را به گفتگو و تحليل مي نشست. ...عاشقانه هاي فرهاد، بسيار فراتر از عاشقانه هاي برخاسته از نوستالژي شخصي بود. عشق او هم عشق سياسي بود. عشق به سقفي كه به آن فكر مي كرد و...»
«ترانه هاي «جمعه»، «هفته خاكستري»، «شبانه ۱» ، «خسته»، «سقف»، «گنجشگك اشي مشي»، «آواز»، «شبانه ۲» كه با اشعاري از شاملو و قنبري و صداي فرهاد منتشر شده بودند به سرود اتحاد بين انقلابيون تبديل شده بود و در يك روز بعد از انقلاب در ايران يعني در روز ۲۳ بهمن ۵۷ مرحوم سياوش كسرايي ترانه وحدت را به اسفنديار منفردزاده مي سپارد و در همان روز صداي فرهاد در ستايش آزادي و آزادگي در تلويزيون طنين انداز شد.»
اما هيچ كدام از اينها مانع نشد كه خواننده خسته شهر ما كه به هيچ وجه حاضر نشده بود كشورش را ترك كند، چهارده سال با سكوت اجباري مواجه شود. البته در همين سالها شخص با نفوذي، بدون كسب مجوز از خواننده، آهنگساز يا شعراي اين ترانه ها آلبومي را به نام وحدت و با مجوز رسمي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي راهي بازار كرد و هرچند كه از سود فراواني كه برد چيزي به صاحبان آثار نداد اما شايد كارش بهانه اي شد كه چهارده سال سكوت فرهاد پايان يابد و بالاخره در سال ۱۳۷۱ فرهاد، آلبوم خواب در بيداري را منتشر كرد. پس از انتشار اين آلبوم، فرهاد كه از انتشار آلبوم بعدي خود در ايران به دليل انتظار طولاني براي مجوز نااميد شده بود در سال ۱۳۷۶ آلبوم «برف» را در ايالات متحده آمريكا ضبط و منتشر كرد.
اين آلبوم يك سال بعد در ايران منتشر شد. سايت «فرهاد مهراد» كه حتما موثق ترين مرجع درباره فرهاد و آثار اوست نقل مي كند: «طرح موضوع گفتگوي تمدنها و فضاي پرشور ايران بعد از خرداد ۱۳۷۶ شور و شوقي وصف ناپذير در فرهاد پديد آورده بود. اين شوق به حدي بود كه فرهاد در صدد تهيه آلبومي به نام  «آمين» كه ترانه هايي از كشورها و زبانهاي مختلف را در خود جاي مي داد، برآمد. از مهرماه ۱۳۷۹ بيماري فرهاد جدي شد، اما او از حركت باز نايستاد. آن روزها هيچ چيز جز مرگ نمي توانست او را از تهيه آلبوم «آمين» بازدارد، كه مرگ او را از انجام اين كار حتما ماندني بازداشت...»
گرم و زنده بر شنهاي تابستان زندگي را بدرود خواهم گفت
به هر حال فرهاد پس از ۲ سال معالجه در ايران و فرانسه، در سن ۵۹ سالگي و در ۲ بامداد روز شنبه ۹ شهريور درگذشت. فرهاد خواننده اي بود كه به كارش و هنرش اعتقاد داشت و هيچ گاه از محدوده آرمان گرايي و آرمان خواهي خارج نشد. اكنون كه يك سال از مرگش گذشته است شايد وقت آن باشد كه دقيق تر و علمي تر كارش را بررسي كنيم.

نگاه امروز
ياد آن صداي خسته

نهمين فرزند مرحوم رضا مهراد كاردار وزارت امور خارجه دولت ايران در كشورهاي عربي، روز بيست و نهم دي ماه ۱۳۲۲ در تهران متولد شد. اخلاق و رفتار آخرين فرزند خانواده مهراد آنقدر متفاوت بود كه هميشه از سوي اطرافيان متهم به «تقليد از بزرگترها» مي شد. سه سال بيشتر نداشت كه علاقه اش به موسيقي او را وادار مي كرد تا پشت در اتاق برادر بنشيند و تمرين ويلون او و دوستانش را گوش كند. در همان دوران يكي از دوستان برادرش متوجه علاقه فرهاد به موسيقي مي شود و از خانواده او مي خواهد كه سازي براي او تهيه كنند. با اصرار برادر بزرگتر يك ويلون سل براي او تهيه مي كنند و تمرينات فرهاد آغاز مي شود. عمر تمرينات ويلون سل از ۳ جلسه بيشتر فراتر نرفت، چرخ روزگار ساز او را شكست و به قول فرهاد: «ساز صدتكه روح من هزار تكه شد ...» با ورود به مدرسه استعداد او در زمينه ادبيات آشكار و ادبيات تبديل به دلمشغولي او مي شود و در آستانه ورود به دبيرستان تمايل به تحصيل در رشته ادبيات پيدا مي كند. اما عليرغم نمرات ضعيفش در درسي غير از ادبيات و زبان انگليسي مخالفت عموي بزرگش در غياب پدر، او را مجبور به ادامه تحصيل در رشته طبيعي مي كند و عاقبت دلسپردگي به ادبيات و بي علاقگي به دروس مورد علاقه عمويش سبب مي شود تا در كلاس يازدهم ترك تحصيل كند. پس از ترك تحصيل با يك گروه نوازنده ارمني آشنا مي شود و با استفاده از سازهاي آنان به صورت تجربي نواختن را مي آموزد و مدتي بعد به عنوان نوازنده گيتار در همان گروه شروع به فعاليت مي كند. گروه راهي جنوب مي شود تا در باشگاه شركت نفت برنامه اجرا كند و اولين شب اجراي برنامه رهبر گروه به بهانه غيبت خواننده گروه از فرهاد مي خواهد كه جايش را پر كند. وسواس شديد فرهاد در اداي صحيح كلمات و آشنايي او با ادبيات ملل چنان در كار او موثر بود كه وقتي ترانه اي به زبان ايتاليايي، فرانسوي و يا انگليسي اجرا مي كرد كمتر كسي باور مي كرد كه زبان مادري اين هنرمند فارسي باشد و همين خصوصيت باعث درخشش گروه و تمديد مدت برنامه گروه ارمني شد. مدتي بعد از گروه جدا مي شود و فعاليت انفرادي خود را آغاز مي كند. فرهاد براي اولين بار در سال ۴۲ براي اجراي چند ترانه انگليسي راهي برنامه تلويزيوني «واريته استوديو ب» مي شود و مخاطبان بيشتري مي يابد.
اگر روايت خلاصه زندگي فرهاد را در سايت «فرهاد مهراد» پي بگيريم مي بينيم كه بعدا در كنسرت بزرگي كه به مديريت مجله اطلاعات جوانان در امجديه برگزار شد هنرنمايي كرد و همانجا بود كه مورد توجه مرد اول گروه «بلك كتس» قرار گرفت و بعدها به فرهاد «بلك كتس» معروف شد. آغاز اين همكاري سال ۴۵ بود. آن موقع به قول يكي از همكارانش در گروه، «فرهاد با وجود آنكه نت نمي دانست و موسيقي را از راه گوش آموخته بود نياز چنداني به تمرين نداشت. او با چند بار زمزمه كردن شعر، ساز و صدايش را با بقيه گروه هماهنگ مي كرد. در واقع او به احترام ديگر اعضا در جلسات تمرين حاضر مي شد.» يك سال بعد از اين تاريخ علي كسمايي، مدير دوبلاژ معروف كه با دوبله موفق اشك ها و لبخندها (آواي موسيقي) به موفقيت چشمگيري دست پيدا كرده بود، براي خواندن ترانه اي در فيلم «بانوي زيباي من» به نام «اگه يه جو شانس داشتم» خواننده اي را در يكي از كافه هاي تهران پيدا كرد كه صدايي بم و گرفته داشت و بيتل، الويس و ري چارلز مي خواند و گيتار مي زد. او فرهاد بود كه در كافه كوچيني حالا ديگر محبوب شده بود. اين ترانه به زيبايي اجرا شد ولي در فيلم گنجانده نشد و بعدا روي صفحه ۳۴ دور با قيمت ۳ تومان در صفحه فروشي هاي تهران توزيع شد. حتي در بيوگرافي مختصري كه در سايت فرهاد آمده است گفته شد كه در سفري كه به قصد پرستاري از خواهرش به انگلستان داشت، يكي از تهيه كنندگان سرشناس انگليسي به سراغ فرهاد مي آيد و پيشنهاد انتشار آلبومي با صداي او را مطرح مي كند اما بيماري فرهاد و بروز مشكلات متعدد شخصي باعث مي شود تا انتشار آلبوم در حد حرف باقي بماند و سفري كه قرار بود دو ماه به طول انجامد، يك سال طول بكشد.
غرض از بيان اين مسائل اين است كه قبل از ترانه مرد تنها فرهاد شناخته شده بود و آنگونه كه عنوان شده است گمنام نبود. به هر حال فرهاد در سال ۴۸ ترانه مرد تنها را مي خواند كه شرح آن رفت. هوشنگ گلمكاني مي نويسد: سال بعد، وقتي فرهاد ترانه «جمعه» را روي فيلم «خداحافظ رفيق» خواند، با آن اركستر يك نفره سوت (به طرزي تقديري شايد، اركستر اجراي موسيقي «خداحافظ رفيق» همان «بلك كتس» بود) اوج كارش رقم خورد، اوجي كه چند سال ادامه يافت و حتي با وجود كم كاري فرهاد كه در سالهاي بعد، براي يك نسل تبديل به اسطوره شد و البته كسي اهميت نداد يا بعدها به ياد نياورد كه فرهاد در «زنجيري» و «ماهي ها در خاك مي ميرند» هم خوانده است. خودش آهنگ هم ساخت، شعر و ترانه هم سرود و كلمات را با چنان تاكيد و دقت و يقيني ادا مي كرد كه گويي در قاطعيت آن ها ترديدي ندارد.

گفت و گو با بهمن زرين پور نويسنده و كارگردان فيلم «هفت ترانه»
زمان از دست رفته
008565.jpg

گفت وگو: پژمان مجيدي
در شناخت توانايي بهمن زرين پور در روايت يك داستان جذاب كافي است به مجموعه هاي تلويزيوني «عطر گل ياس» و «آواي فاخته» اشاره كرد.
او كارگرداني است كه غالباً فيلمنامه هاي خود را كارگرداني مي كند و تا پيش از فيلم «هفت ترانه» هرگز انديشه كارگرداني يك فيلم سينمايي را نداشته است.
او متولد ۱۳۲۰ كرمانشاه و پس از نزديك به چهل سال فعاليت مستمر در عرصه هاي مختلف همچون گويندگي راديو، نمايشنامه نويسي براي راديو، بازيگري در تلويزيون و سينما، نگارش فيلمنامه تلويزيوني و سينمايي، دستياري كارگردان و كارگرداني، در سن ۵۸ سالگي تصميم به ساخت اولين فيلم بلند خود گرفت كه امروز حاصل اين تصميم را بر پرده سينماها مي بينيم. زرين پور در حال حاضر به سفارش شبكه اول سيما مشغول نگارش فيلمنامه اي تاريخي براي يك مجموعه تلويزيوني است.
با زرين پور به بهانه نمايش عمومي «هفت ترانه» به گفت وگو نشستيم.
* بعد از گذشت سالها چطور شد بهمن زرين پور به فكر ساخت اولين فيلم بلند خود افتاد؟
- در واقع سال ۷۸ اقدام به تصويب قصه هفت ترانه كردم و در سال ۷۹ طي صحبتي با مرتضي شايسته قرار شد
هدايت فيلم هفت ترانه را تهيه كند.
* اما چرا هدايت فيلم تهيه كنندگي اين فيلم را واگذار كرد؟
- به دليل تراكم توليداتش در نيمه اول ۸۱ فيلم هايي را كه توليدشان آغاز نشده بود متوقف كردند و همت بر اكران به موقع توليدات قبلي خود گذاشت. آقاي شايسته لطف كردند و تصميم در مورد فيلم را به من واگذار كردند. درملاقاتي با آقاي جوزاني ماجرا را برايش شرح دادم و ايشان پيشنهاد توليد فيلم در دفتر جوزان فيلم را داد و تا پايان كار بر سر قولش ايستاد. بارها گفته ام يكي از مهمترين شانس هايم در ساخت اين فيلم آن بود كه تهيه كننده فيلم خودش يك فيلمساز است و تمام
زير و بم، پستي و بلندي و دغدغه هاي كارگردان را براي ساخت يك فيلم مي شناسد. ضمن اين كه با ظرافت هاي تهيه كنندگي نيز آشناست و بسياري از مشكلات را از سر راه فيلم برداشت و همين تسلط باعث شد در زمان كمتر از محاسبات برنامه ريزي شده كار را تمام كنيم.
* «هفت ترانه» چطور به سرانجام رسيد؟
- مي شود گفت شكل گيري طرح «هفت ترانه» هم مثل فيلم هاي قبلي ام از يك قصه شروع شد. به مرور با آن پيوند خوردم و بعد از چند مرتبه بازنويسي قصه نهايي بدست آمد. همواره فيلمنامه هايم را از طرح قصه شروع مي كنم نه موقعيت يا شخصيت.
* آن قصه اصلي تفاوتي با داستان فيلم داشت؟
- نه، همين قصه اي است كه ساخته شده، بيشتر تلاشم اين بود كه چگونه مي توانم موسيقي را در بطن قصه بگنجانم و داستاني آميخته به موسيقي را روايت كنم. موسيقي اي كه جدا از قصه نباشد. در واقع داستان عشق دختر ميانسال و متمول به پسري جوان از طبقه پايين دست با چنين نيتي شكل گرفت.
* با توجه به زمان تصويب فيلمنامه در سال ۷۸ فكر نمي كنيد موضوع وداستان نسبت چنداني با جامعه امروز ندارد و روبه كهنگي گذاشته است؟
- به نظر من فيلم «هفت ترانه» تاريخ مصرف ندارد چون سعي كردم در آن به مسائل اجتماعي و روابط انسانها با نگاهي عمومي بپردازم و درگير زمان نباشم. «هفت ترانه» محصور به شرايط زمان نيست اين فيلم اگر ۴ سال پيش به نمايش در مي آمد يا دو سال بعد هم اكران مي شد تأثير خودش را مي گذاشت. فيلم نگاهي كلي به ارتباطات و وضعيت اجتماعي مان دارد پس فكر مي كنم هرگز مشمول گذشت زمان نمي شود.
* به نظر نمي رسد عشق دختر متمول به پسر فقير دغدغه و مسأله امروز جامعه باشد. چطور شد به چنين قصه اي كه بارها و بارها در سينماي ايران به كار گرفته شده، پرداختيد؟
- اين قصه شايد مشابه خيلي از داستانهاي ديگر باشد، اما داستان ما از عشق پسر جواني نسبت به زني حدود ۳۷ ساله با اختلاف سني ۱۰ تا ۱۲ سال اختلاف سني شروع مي شود. ضمن اين كه ميان اين دو از نظر اجتماعي نيز تفاوت هاي چشمگيري وجود دارد. به بن بست رسيدن پسر و درگيري اش با خانواده، او را به مرز خودكشي مي رساند. پسري كه ثبات شخصيت ندارد و از همه چيز خسته شده است ولي هرگز به ايجاد تغيير فكر نمي كند بلكه به فكر «گريز» از اين وضعيت است. او دائم به دنبال سرپناهي براي خود مي گردد و «رويا» سرپناهي ا ست كه مي يابد.
* چه ويژگي هاي ديگري در اين داستان وجود داشت كه شما را به خود وفادار نگه داشت؟
- هنگام نگارش فيلمنامه رفته رفته داستان برايم جذاب شده ولي عليرغم انس و الفتي كه با داستان داشتم بار ديگر از زاويه ديد يك كارگردان به آن نگاه كردم و اين بار آشنايي بيشتري با قصه پيدا كردم و فيلمنامه را بازنويسي كردم. البته در ابتدا اصلاً قرار نبود خودم اين فيلم را كارگرداني كنم. ولي پيشنهاد آقاي شايسته موجب شد تصميم به كارگرداني آن بگيرم. در مجموع شايد رابطه ميان «نيما» و «رويا» همچنين گريز نيما از طبقه اجتماعي خود برايم بيش از بقيه عناصر جالب بود كه آن را ساختم.
* تغييراتي كه در مقام كارگردان در قصه ايجاد كرديد شكل تازه اي به آن داد؟
- هر متني وقتي بازنويسي مي شود، رنگمايه اي تازه به خود مي گيرد. وقتي با نيت ساخت فيلمنامه به آن نگاه مي كنيد از نظر ساختار نيز تغييرات جدي در فيلمنامه ايجاد مي شود و اين كاري است دلخواه و دوست داشتني ضمن اين كه همانطور كه گفتم هر قصه اي در بازخواني هاي مكرر تغييراتي روبه رشد مي كند چون خواسته و ناخواسته در هر بازخواني متوجه نكات تازه اي در داستان مي شويد در اين مرحله است كه قصه دستكاري و بازنويسي را مي طلبد.
* فيلمنامه در هنگام توليد يا پس از پايان تدوين هم دچار تغيير شد؟
- يك سال و نيم طول كشيد تا نوبت اكران بگيريم. بيشتر تغييرات در اين مقطع شامل حذف يا تدوين دوباره فيلم مي شود كه البته تأثير چنداني بر ساختار اصلي نگذاشت. سعي كرديم تا جايي كه ممكن است به قصه لطمه وارد نشود و ارتباطات درون داستان خراب نشود.
* درمرحله تدوين اوليه چطور؟
- آقاي يوسفيان با تجربه و آشنايي اي كه نسبت به تدوين در سينما دارند نگاه و حس تازه اي را به فيلم تزريق كردند. به همين خاطر ايشان را آزاد گذاشتم تا هر قسمتي از فيلم را نامناسب مي داند بي رحمانه حذف يا تصحيح كند و همين اعتماد به تدوين بود كه روح تازه اي را به فيلم بخشيد. البته او طي چند مرحله كاملاً با قصه آشنا شد و هر تغييري كه در فيلم ايجاد كرد، در جهت ساختار اصلي و روند كلي فيلم بود.
* البته بعد از تماشاي فيلم به عنوان يك مخاطب بسياري از وقايع ارتباطات اصلي فيلم همچنان برايم مبهم است و پذيرفتني نيست. از جمله شكل ارتباطي كه ميان پسرك نوجوان و زن ميانسال اتفاق مي افتد.
- دليل اصلي كنار هم قرار گرفتن اين دو، علاقه مشتركشان به موسيقي است. همانطور كه مشهود است رويا مي خواهد زمان از دست رفته جواني اش را دوباره تجربه كند. مقطعي كه به دلايلي نتوانسته در آن عشق را بيازمايد. ولي حالا وقتي صورت مرگ را در برابر خود مي بيند قصد دارد در فرصتي كوتاه به «عشق» تن بدهد. پس با تمام ترديدهايي كه دارد باز هم دراين مسير گام بر مي دارد. اين مسير براي او جذاب است و فكر نمي كنم مسأله غير قابل باوري در آن وجود داشته باشد.
از طرفي «نيما» به فضاي دور از خود، گرايشي ناشناخته دارد. به نحوي كه حتي آداب و معاشرت طبقه اجتماعي «رويا» در اولين ملاقاتشان براي او جالب است و گويي برايش به عنوان سمبلي از شخصيت تعريف مي شود. من نمي گويم اين رابطه قاعده نيست اما استثناء هم نيست.

برون رفت از بحران
008570.jpg

محسن سيف
اكران فيلم خارجي مي تواند يك گام به جلو باشد، اما...
بايد از يك جايي شروع كرد. نظريه پردازي، نقد شرايط و ربط دادن نابساماني صنعت سينماي ايران به عملكرد اين و آن، گره از كارفروبسته نمي گشايد. بايد كاري كرد،  كاري كه برخلاف نظريه پردازي هاي بدبينانه و با وجود دشواري،  ناممكن نيست. با درك وضعيت موجود و با در نظر گرفتن اصل تناسب ميان راهكارها و شرايط ايجابي، مي شود به الگوهاي كارآمد و سازگاري رسيد. نسخه هاي ده سال پيش، امروز جواب نمي دهد. جايي براي شگفت زدگي هم نيست. اكران فيلم هاي روز جهان هم ادب و آدابي دارد كه اگر قرار باشد از آن به عنوان يك انرژي حركتي در جهت رونق صنعت سينماي بومي و آشتي دادن تماشاگر با سينما، بهره بگيريم؛ ناگزير از رعايت قواعد آن هستيم. درك شرايط زماني، مؤلفه بسيار مهمي است كه متاسفانه همواره آن را ناديده گرفته ايم. همين اكران نيم بند فيلم خارجي هم جنبه هاي مثبتي دارد كه اگر در شرايط مناسب خود صورت مي گرفت، بخش مهمي از آن هدفمندي را تحقق مي بخشيد. اگرچه طرفداران نظريه اكران فيلم هاي روز جهان،  نمايش مناسب و اكران عمومي تري را پيشنهاد داشتند، نه يك نمايش ويژه جشنواره اي در ساعت تعطيل شهر را...!
تا جايي كه مي دانيم اكران همين چند فيلم خارجي هم در شكل و قالبي صورت مي گيرد كه هيچ تناسبي با هدفمندي موردنظر ندارد. اختصاص يك سئانس فوق العاده (۱۰شب)  و دوبله نشدن اين فيلم ها، جايي براي رقابت و رونق باقي نمي گذارد. در واقع هنوز زمينه معقول و مناسبي براي نمايش بي تكلف و بدون
چم و خم فيلم هاي روز جهان فراهم نشده است تا بتوان در مورد كارآمدي يا ناكارآمدي آن داوري كرد. صاحب نظراني كه اين روزها از ناكارآمدي نظريه نمايش فيلم خارجي سخن به ميان مي آورند و زنگ زدگي اين حربه را به ريشخند گرفته اند، داوري نيم بندي بر يك عملكرد نيم بند دارند. طرح خروج از بن بست و بسامان كردن صنعت سينماي ايران، طرح تك الگويي و بسته اي نبود. حركت هم زمان و موازي بر خط آهني چهار ريلي بود كه اكران فيلم هاي روز جهان، در هماهنگي با ساير موارد مطرح شده در كليت طرح مي توانست جهشي در صنعت سينماي ايراني پديد بياورد.
اكران فيلم خارجي،  مخالفان سرسختي داشت و هنوز هم دارد. حتي در شرايطي كه مسئولان امور فرهنگي با چندسال تاخير و با الگو و عملكردي كم تاثير، جنبه هاي مثبت نمايش فيلم خارجي را پررنگ تر از جنبه هاي منفي آن يافته اند، اين مخالفت ها همچنان ادامه دارد. زاويه ديد و انگاره هاي متفاوت و متنوعي در اين ناسازگاري ها وجود دارد. مخالفان سنتي و متعصبي كه هرگونه پيشنهاد و اظهارنظر درباره نمايش فيلم خارجي را، «پيشنهادي بي شرمانه» و متصل به آبشخور بيگانگان مي ديدند، با سپري شدن زمان و رخنه همه جانبه و غيرقابل كنترل آثار مبتذل و ضدفرهنگي در اشكال متفاوت و متنوع، داوري ديگرگوني نسبت به موضوع پيدا كرده اند و حداقل آن بدبيني و بي اعتمادي پار و پيرار را ندارند. مي دانند كه نمايش كنترل شده و ضابطه مند فيلم خارجي، بخش قابل توجهي از ذهنيت كنجكاو جامعه را از گرايش ناگزير و ناخواسته به مناسبات فرهنگي زيرميزي و پياده رويي دور خواهد كرد.
جوان علاقه مند و كنجكاوي كه براساس شنيده ها و ديده ها و تخيلات پرشور خود، از آن سوي آب ها جهاني ذهني و رويايي ساخته است، فرصت معقول و مناسبي براي داوري خواهد داشت. حريصانه ترين عطشناكي هم با نوشيدن چند جرعه پالوده و گوارا فروكش خواهد كرد. مطمئن باشيم كه با فراهم كردن يك موقعيت كنترل شده و مناسب نمايش، بازار داغ و پررونق فيلم ها و سي دي ها و شبكه هاي ماهواره اي كساد خواهد شد. با مانع تراشي و سخت گيري هاي غيرعقلايي و آمرانه هرگز نمي توان ميل غريزي و لجوج كنجكاوي را سركوب كرد. در يك نگاه شتابزده به برخي رفتارهاي ناهنجار اجتماعي، تصوير عبرت آموزي از گذشته هاي نه چندان دور در آينده هاي روبه رو منعكس است. سخت گيري هاي دلسوزانه ـ اما غيرعقلايي ـ گذشته، سبب ساز اصلي ناهنجاري هاي غم انگيز و مشمئزكننده امروز است. آلايه هاي اجغ وجغ و مضحك روي و موي و تن پوش كه بعضي پياده روها و ميدان هاي شهر را به بالماسكه مسخره خودنمايي بدل كرده است، ريشه در همان آمريت سربازخانه اي دارد. در حاليكه مي دانيم ريشه هاي سنت و فرهنگ در ۹۵درصد از خانواده هاي اين مرز و بوم چنان محكم و استوار است كه در ولنگارانه ترين شرايط اجتماعي نيز حد و حدود حريم ها را رعايت مي كنند. دكمه هاي دستگاه كنترل در هيچ كجاي دنيا به اندازه اين سرزمين مورد مصرف ندارد. در بي خيال ترين خانواده هاي ايراني هم فرصتي بيشتر از پنج ثانيه براي نمايش تصاوير مستهجن و غيراخلاقي از صفحه تلويزيون پيش  نمي آيد. در حاليكه بمباران عظيم و پيوسته امواج ماهواره اي از هر گوشه آسمان ادامه دارد و انواع و اقسام فيلم ها و سي دي ها در گوشه و كنار شهر دست به دست مي شود. قطع كردن اين دست ها و گِل گرفتن اين دكه ها و سوراخ سُنبه ها، آب در هاون كوبيدن است. امواج غيرقابل كنترل با چنان سرعت و دقت فكر شده اي بر آسمان ذهن و انديشه ما مي بارد كه با جا خالي دادن نمي شود از تركش هاي آن فرار كرد. بايد سپري ساخت از جنس شمشير دشمن. بايد مسلح... نه،  بايد رويين تن شد! با تكيه بر الگوهاي كهن فرهنگ، سنت و تمدن و با نيرو گرفتن از باورهاي عميق و ريشه دار مذهبي مي شود رويين تر شد. با اندكي تيزهوشي و اعتمادبه نفس حتي مي شود از انرژي موجود در ضربات حريف،  نيروي واكنشي كارآمدي پديد آورد. البته اين كار نيازمند هوش و درايت بالايي است و محاسبه دقيق و متكي به انديشه اي مي طلبد وگرنه چيزي مي شود در اندازه بعضي دوبله هاي تلويزيوني كه آرتيست يك فيلم آمريكايي در حال انجام دقيق و تمام و كمال ماموريت، مرتب به خودش و طراحان و فرماندهان عمليات فحش و ناسزا مي دهد. در واقع، تصاوير فيلم «آن كار ديگر مي كنند» و دوبلرهاي محترم «وعظ بر منبر مي كنند.»...!
رويين تن شدن به سبك و سياق لاك پشت هاي «جزيره گيليگان» هم البته خيلي خوشايند نيست. اين كه در لاك دفاعي فرو برويم و هرازگاه گردني بكشيم و در فاصله مطمئنه دور خودمان بچرخيم، نه خدا را خوش مي آيد و نه بندگان ايراني خدا را. بنا به سابقه تاريخي،  اين جور ننه من غريبم بازي ها به مزاج و مذاق ايراني جماعت خوش نمي آيد.
با چنين شرح حال و مقالي است كه هم انديشي و همدلي براي برون رفت صنعت سينماي ايران از بن بست هاي پيش رو را حركتي ارزشمند يافته ايم و قصد داريم از زواياي گوناگون به بررسي و تجزيه و تحليل آن بنشينيم. نمايش محدود اما مطلوب آثار مطرح سينماي جهان، منزلگاه نخست اين مسير پرفراز و نشيب است. حداقل در كنار نمايش همزمان سه فيلم ايراني،  بايد بدون ترس و تلواسه و ترديد، يك فيلم مطرح و مناسب از محصولات جديد سينماي جهان با دوبله فارسي و به صورت نوبت بندي در يكي از گروه هاي سينمايي اكران شود. اين حركت علاوه بر آشتي دادن گام به گام تماشاگر دلزده با سينما، باعث رونق سالن هاي سينما خواهد شد. البته تحقق اين هدف به يك حداقل زماني يكساله نيازمند است و با اكران دو يا سه فيلم نمي شود درباره موفقيت يا شكست آن داوري كرد. وجود الگوهاي نمونه اي و ارتقاي سطح سليقه و توقع تماشاگر، دست اندركاران صنعت سينماي بومي را به يك خانه تكاني ذهني و تكنيكي از كليشه هاي كهنسال ناگزير خواهد كرد. حداقل به جاي كپي برداري از روي دست يكديگر و چرخش ملال آور در دايره تكرار، چشم اندازهاي گسترده تري پيش رو خواهند داشت. اگرچه در مرور زودگذر برخي آثار يك دهه اخير سينماي ايران، شباهت هاي محتوايي و حتي تكنيكي اين فيلم ها با بعضي آثار سينماي جهان از گسترده بودن پيشاپيش اين چشم انداز خبر مي دهد. حداقل با نمايش فيلم هاي خارجي،  فرصت كپي برداري از قصه و حتي ساختار تكنيكي فيلم هاي خارجي محدودتر خواهد شد و بعضي فيلمسازان باذوق و خوش سليقه هموطن براي پيدا كردن يك نمونه اورژينال به كندوكاو بيشتري ناگزير خواهند بود كه همين توفيق اجباري  بر ديده ها و دريافت هاي ايشان خواهد افزود و چه بسا بهانه اي شود براي تقويت ادراك زيبايي شناسانه و خلاق هنري!  مخالفت سرسختانه برخي از فيلمسازان و دست اندركاران صنعت سينماي ايران با هرگونه نمايش فيلم خارجي نيز ريشه در همين نگراني داشت. نگراني از لو رفتن منابع عظيم سوژه و تكنيك و ميزانسن و حركت دوربين و تدوين كه در دوران طولاني تحريم و ممنوعيت نمايش فيلم خارجي، فرصت هرگونه كشف و شهود و شگفت زدگي را از تماشاگر محدود شده ايراني مي گرفت. با رگباري شدن امواج تصويري و دست به دست شدن فيلم هاي قديم و جديد سينماي جهان بود كه تماشاگران ايراني دريافتند آن همه شگفت زدگي و به به و چه چه نسبت به بعضي فيلم ها و فيلمسازان هموطن از خوش خيالي و غفلت بوده است. اغلب اين آثار خوش ساخت چند سال زودتر به وسيله فيلمسازان خارجي ساخته شده بود!
ناگفته نماند كه مخالفت برخي دست اندركاران سينماي ايران با اكران عمومي فيلم خارجي از سر دلسوزي و دلبستگي به اين صنعت است. اين گروه از فيلمسازان با توجه به محدوديت امكانات و بضاعت اندك صنعت فيلمسازي در ايران، كمترين شانس رقابتي براي يك مواجهه برابر قابل نيستند و لجوجانه بر اين باورند كه نمايش آثار مطرح سينماي جهان با نفس هاي آخر صنعت سينماي ايران همزمان خواهد شد. درستي يا نادرستي اين نظر به يك بررسي دقيق و همه جانبه نياز دارد، اما در مجموع، استدلال محكمي پشتوانه اين نظريه نيست. شانه خالي كردن از رقابت و در جا زدن در يك محدوده بسته كوچكترين شانس و امكاني براي رشد و شكوفايي يك صنعت پديد نمي آورد. فراموش نكنيم كه صنعت سينماي ايران با همين امكانات محدود و ابزار فرسوده، هويت و جايگاه قابل توجهي در جهان سينما پيدا كرده است. اگرچه در بهره وري از سود سرشار اين صنعت فرهنگي به يك حداقل ناچيز اكتفا كرده ايم، اما شناخته شدن به عنوان يك كشور صاحب سبك و عنوان در عرصه سينما، امكان حضور تجاري - رقابتي در بازارهاي جهاني اين صنعت را افزايش مي دهد. براي دستيابي به اين اندازه ها بايد نيروي تخيل و نوآوري را در خود تقويت كنيم. تعويض و تغيير و به روز كردن دستگاه ها و دست افزار تكنيكي اين صنعت هم نكته بسيار بااهميتي است و نياز به يك حمايت جدي دولتي دارد.
اين همه توجه و علاقه اي كه براي رشد صنايع در مديران جامعه وجود دارد، اي كاش در يك مسير فكر شده و آينده نگر به كار گرفته مي شد. با يك حداقل دانش و آگاهي از وضعيت صنايع توليدي جهان نيز مي توان دريافت كه صنعت سينما در حال حاضر يكي از مهمترين و پول سازترين صنايع موجود جهان است. حتي اگر از صنعت اتومبيل سازي پول سازتر نباشد - كه هست! - به لحاظ اثرگذاري فرهنگي و تبليغ ديدگاه هاي نظام، پاسخگوي هنگفت ترين سرمايه گذاري هاي صنعتي مي تواند باشد. به زبان ساده تر، در حال حاضر هيچ صنعتي به اندازه صنعت سينما شانس حضور ما در عرصه هاي جهاني را نمي تواند تضمين كند. در صنايعي همچون اتومبيل سازي و صنايع سنگين مشابه در مرحله ابتدايي و الفبايي هستيم. با توجه به پيشرفت هاي سريع جهان صنعتي، اصلاً معلوم نيست كه در ۲۰ سال آينده، صنعتي با اين شكل و شمايل كاربري و جايگاهي داشته باشد، اما انسان متفكر تا پايان جهان نيازمند تغذيه علمي و فرهنگي است، پس بايد صنعت سينماي ايران را جدي گرفت. بسنده كردن به چند جشن و جشنواره و تشويق و ديپلم افتخار نشانه جدي گرفتن سينما نيست. بايد درصد بالايي از سرمايه و نيروي خود را در اين حيطه به كار بگيريم. سينما تنها صنعتي است كه مي تواند سرزمين ما را هرچه سريع تر به يكي از قطب هاي جهان صنعتي وصل كند. در ساير زمينه ها حداقل به نيم قرن زمان نياز داريم، اما در صنعت سينما با يك چرخش فكر شده، حرف هاي زيادي براي گفتن خواهيم داشت.
گام اول و اساسي براي برون رفت صنعت سينماي ايران از بحران، حمايت و سرمايه گذاري جدي دولت در اين عرصه است. اين سرمايه گذاري و حمايت به مفهوم دخالت و حضور نظارتي و خط دهنده نبايد باشد.بلكه وسايل و ابزاري در اختيار بخش خصوصي قرار مي دهد براي تقويت بنيه هاي فرهنگي كشور و رشد يك صنعت اساسي مثل سرمايه اي كه صرف ساختن يك سد بزرگ مي شود و...
در اين زمينه، گفتني هاي ناگفته بسيار است كه به آن خواهيم پرداخت.

سينماي جهان

اين زن، خون آشام است
هاليوود ماجراي طولاني تقابل خون آشام ها با انسانهاي گرگ نما را اين بار با يك زن خون آشام پي مي گيرد. كيت بكينسيل در فيلم جديدش با عنوان «دنياي زيرين» نقش خون آشامي را ايفا مي كند كه به گونه اي متفاوت از گذشته به شكار گرگها مي پردازد و جالب تر اين كه خون آشام زيبارو، شيفته گرگ درنده داستان نيز مي شود. فيلم «دنياي زيرين» با كارگرداني «لن وايزمن» ۱۹ سپتامبر آتي به اكران درخواهد آمد.
مأمور ايستگاه
درام جديد كارگردان خوش آتيه سينما، «تام مك كارتي» با نا «مأمور ايستگاه» كه برنده ۳ جايزه جشنواره ساندس امسال شده است، داستان مردي را بازگو مي كند كه قصد دارد با فرو رفتن در انزوا و تنهايي، به شيوه خود زندگي كند، اما به تدريج خود را درگير زندگي همسايگانش مي بيند. مأمور ايستگاه با بازي پيتر دينكليج، پاتريشيا كلاركس و ميشل ويليامز، سوم اكتبر آتي به اكران درخواهد آمد.
وسترن مدرن كاستنر
كوين كاستنر، با فيلم «دامنه باز» گريزي ديگر به دنياي وسترن زده است. دامنه باز كه از جمعه گذشته افتتاح شده است، تمثيلي است از دوستي چند گاوچران كه گله بزرگي از گاوميش ها را به سوي مرغزارهاي وسيع غرب مي رانند و در طبيعت بكر و دست نخورده، بر گريزشان از دنياي پوچ هرز صنعتي تأكيد دارند. كاستنر خود نيز در اين فيلم به همراه آنت بنينگ، آبراهام بنرويي، رابرت دووال و مايكل گامبون به ايفاي نقش پرداخته است.
انتقام فردي كروگر
فردي كروگر، شخصيت سري فيلم هاي كابوس در خيابان الم با بازگشتي دوباره اين بار در برابر جيسون وورهيز قرار گرفته تا انتقام خود را از سلطان شياطين بگيرد. نبرد دو غول رعب آور كه از ۱۵ آگوست (جمعه گذشته) در معرض ديد تماشاچيان علاقه مند ژانر وحشت قرار گرفته است، «فردي در برابر جيسون» نام دارد و توسط راني يو كارگرداني شده است. رابرت انگلوند (فردي) را اين بار كن كيزينگز، مونيكا كينا، جيسون ريتر، كلي راولند و جيسون بترمند همراهي مي كنند.
فراسوي مرزها
مارتين كمپ بل، كارگردان بزرگ انگليسي پس از فيلمهاي اكشن و پرحادثه اي همچون حد عمود، اين بار يك درام عاطفي را به نام «فراسوي مرزها»  و با بازي آنجلينا جولي و كلايو آون به تصوير كشيده است. فيلم، حكايت آشنايي يك زن متشخص (جولي) و يك دختر (آون) است كه با سفر به اقصي نقاط جهان سعي در ترميم احوال مردم جنگ زده و رنج كشيده دارد. ابعاد انساني شخصيت اين دكتر، به تدريج تأثيري عميق در روحيه زن گذاشته و در نهايت از او همراهي صميمي و همزبان مي سازد. فراسوي مرزها ۲۴ اكتبر آتي در سينماهاي آمريكا به نمايش در مي آيد.
كمدي سياه جورج كلوني
جورج كلوني با گردآوري فوق ستاره هايي چون جوليا رابرتز، سام راك ول، براد پيت و مت ديمن، كمدي سياهي به نام «اعترافات يك ذهن خطرناك» را از اول آگوست روانه سينماها ساخته است. فيلم پيرامون ابعاد فاش نشده و مخفي مجري برنامه هاي تلويزيوني «چاك باريس» ساخته شده و از روابط وي با آدمكش سيا، ساني سيكس كيلر جهت تهيه برنامه هاي تلويزيوني پرده برمي دارد.
دوباره كينگ كونگ
پيتر جكسون، خالق سه گانه ارباب حلقه ها با يك پيشنهاد ۲۰ ميليون دلاري مبني بر ساخت نسخه جديدي از كينگ كونگ موافقت كرد. وي هم اكنون با همكاري هسمرش فران والش و نيز فيلمنامه نويس خود فيليپا بوتيز روي فيلمنامه كينگ كونگ جديد كار مي كند. اين دستمزد جكسون را در زمره پول سازترين هاي سينما در كنار نامهايي چون مل گيبسون،  تام كروز، جيمز كامرون و اسپيلبرگ قرار مي دهد. ضمن اين كه او و همكارانش در ۲۰ درصد سود فيلم شريك خواهند بود. جكسون متعهد گشته است كه پروژه كينگ كونگ را تا كريسمس ۲۰۰۵ به پايان برساند.
اسكورسيزي، گيبني و مانيلا برندگان جوايز بلوز A.G.E.S
جوايز چهارمين جشنواره A.G.E.S مجمع موسيقي بلوز به مارتين اسكورسيزي و الكس گيبني، كارگردان و مدير توليد سري فيلمهاي «بلوز» و بن مانيلا، مدير توليد راديو بلوز اعطا شد. اين جشنواره كه هر ساله در ممفيس برگزار مي شود، به معرفي و انتخاب افرادي مي پردازد كه به جامعه هنرمندان بلوز در افزايش توفيق هنري و تجاري كمك مي كنند.
عدم پذيرش ايك ترنر از سوي اداره مهاجرت ژاپن
اداره مهاجرت ژاپن به ايك ترنر، هنرمند افسانه اي بلوز كه جهت شركت در فستيوال بلوز عازم اساكاي ژاپن شده بود، اجازه ورود به خاك ژاپن را نداد. ترنر ۷۱ ساله، در سال ۱۹۸۹ به دليل حمل مقداري كوكائين محكوم و از برخورداري از رواديد خروج از كشور محروم گرديد. با اين حال وي كه در پيوستن به همقطاران خود همچون ساني لاندرث در فستيوال مصمم بود، به صورت مخفي يك هواپيماي خصوصي اجاره كرد و عازم ژاپن شد، غافل از اين كه پليس اداره مهاجرت ژاپن حتي در مورد يكي از بزرگترين نوازنده هاي بلوز نيز استثنايي قائل نمي شود.
008575.jpg

پرفروش ترين هاي ماه
۱- فردي در برابر جيسون
۲- S.W.A.T
۳- دامنه باز
۴- جمعه غريب
۵- دختران بالا شهر
۶- دزدان دريايي كارائيبي:  نفرين مرواريد سياه
۷- ازدواج آمريكايي
۸- بيسكويت دريايي
۹- پسران جاسوس ۳-D: پايان بازي
۱۰- پسران بد ۲
فرهاد فرجاد

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   سفر و طبيعت  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |