محمد علي توحيد
مديريت به اعتقاد بسياري از كارشناسان مهمترين چالش در نظام جمهوري اسلامي ايران است . از اين رو وبراي گشودن پاره اي از گره هاي اين معضل با دكتر محمد عباس زادگان يكي از مديراني كه اخيرا در جشنواره شهيد رجايي به عنوان مدير نمونه برگزيده شد به گفتگو نشسته ايم.
* تفاوت مديريت در كشورهاي توسعه يافته و كشور ما چيست؟
|
|
- دانش مديريت مبتني است بر تجربه ايجاد جامعه نظم يافته مبتني بر مردمسالاري و گذشته از بحرانهاي اجتماعي، آنچه كه در آن كتابها گفته مي شود مختص شرايطي است كه در غرب وجود دارد و در دهه اخير تكنولوژي مدرن با پيش ساختهاي خوبي كه در كشورمان هست به كمك مديران آمده براي دريافت انواع اطلاعات و بالاخره بهره برداري از اين اطلاعات در تصميم گيري، مجموعه نظريات بخصوص در قرن جاري مولود چنين شرايطي است .به علاوه نظام اداري غرب به صورت تدريجي از دولت جدا شده و بخش بزرگي از اختيارات مردم و دستگاهها به بخش خصوصي منتقل شده بالنتيجه انتظارات مردم از دستگاههاي اجرايي معادل با انتظارات مردم از دولت نيست و انتظارات مردم از دولت محدود به همان سياستگذاريهاست نه اجرا. اگر كسي از يكي از دستگاههاي اجرايي كه خوب سرويس نمي دهد دلخور يا ناخرسند است اين را به دولت منتسب نمي كند چون مي تواند برود از يك جاي ديگر خدمات بخرد و انواع خدمات را هم مي تواند بخرد غير از خدمات خيلي زيربنايي كه دست دولت است به دليل حجم كوچك و توانمندي دولت در سياستگذاري و نظم اجتماعي و فرهنگ اداره قوي هم مردم و دستگاه دولتي رابطه شان تنظيم شده و توقعاتشان متعادل شده است. ما در شرايط كاملاً متفاوتي در ايران هستيم. اولاً در دوره گذار هستيم و داريم مردمسالاري را تجربه مي كنيم و به صورت تدريجي داريم ياد مي گيريم و در مرحله سعي و خطا هستيم و اين يك تفاوت با دنياي غرب است. تفاوت ديگر اين است كه دولت وظايف اجرايي و اداري را هم به عهده گرفته و در بخشهاي بزرگي در غياب بخش خصوصي كه هنوز رشد پيدا نكرده و تازه دارد مي آيد به ميدان بخشي از وظايف را بر عهده دارد.
و توقعات مردم از دولت بسيار فراتر از توانايي هاي خود دولت است.
تفاوت سوم اين است كه هنوز يك الگوي مديريتي عمومي نتوانسته ايم تدوين كنيم كه هم با مناسبات فرهنگي ما قابل تطبيق باشد همه بتواند به نيازهايمان جواب بدهد. در چنين شرايطي مديريت بر سازمانها فوق العاده دشوار و پيچيده است و ايجاد يك تعادل بين كاركنان كه خواهان وضعيت بهتري در حقوق و مزايا... هستند و توقعات مردم براي اينكه بتوانند سرويس خيلي خوبي دريافت كنند از دستگاههاي اداري و بالاخره فشارهاي اجتماعي كه به كارمندان و مديران و افراد مي آيد در يك شبكه ايجاد يك تعادل بين اينها يك دانش ويژه و هنر ويژه اي مي خواهد.
غرب در زمينه اجتماعي و اداري به يكجور آرامش رسيده. ما دوره ناآرامي و طوفان را داريم طي مي كنيم و كار كردن و راندن كشتي در اين درياي طوفاني كاملاً با راندن كشتي در دريايي كه ديگر آرام گرفته و دوره آرامشش آغاز شده كاملاً متفاوت است.
اينجا مديران چند رسالت را بر عهده دارند. يكي اين است كه خودمان را با غرب مقايسه نكنيم و تنگناهاي خودمان را بگوييم و غصه بخوريم و افسوس بخوريم فرافكني كنيم واين كه همه گلايه كنيم را بايد كاملاً ترك كنيم و از تجارب هم در حوزه مديريت بايد استفاده كنيم. هر جا تجربه اي وجود دارد آن تجربه را به هم منتقل كنيم.
ما خودمان براي آبان ماه صد شركت معروف را دور هم جمع خواهيم كرد، به كمك سازمان مديريت صنعتي تا امكان چنين تجربه اي فراهم شود و اميدواريم اين تجربه را براي اولين بار مكتوب كنيم. صد شركت معروفي كه جزء صد شركت برتر در سال گذشته شناخته شده اند. نكته ديگر اين است كه مديراني بايد مسئوليت را بپذيرند كه تحمل فشار سختي ها- تنش ها را داشته باشند وقدرت رواني بالايي داشته باشند علاوه بر اينكه در واقع دانش مديريت داشته باشند. در بخش دوم ما با اين سئوال روبه رو هستيم كه ما علي رغم تنگناهايي كه داريم چطور به درخواستهاي مردم پاسخ بدهيم و مردم را از دستگاههاي اجرايي راضي نگه داريم. تجربه اي كه ما داريم، تحت عنوان الگوي مشتري مداري چند بخش را دربرمي گيرد. نخستين چيزي كه احتياج داريم اين است كه كارمندان يك دستگاه ياد بگيرند در مقابل حقوقي كه دريافت مي كنند به مردم سرويس بدهند و اين كار آموزش مي خواهد و فقط با نصيحت يا گفتارهاي اخلاقي و آموزه هاي اخلاقي اصلاً قابل حل نيست ،ما يك چيزي را تهيه كرديم به نام نظامنامه رفتاري كه جزء به جزء رفتار كاركنان را توضيح داده و آموزش مي دهيم و آزمون مي گيريم و مي كوشيم با تكرار آن را تبديل كنيم به ملكه ذهني فرد.
البته شرايط محيطي گاهي به فرد فشار وارد مي كند از اين هنجارهايي كه برايش تعيين كرديم بيرون مي رود ولي بايدآموزشها را به همكارانمان بقبولانيم كه نحوه رفتار با مشتري را مطابق با يك استانداردي انجام دهند.
گام ديگر اين است كه حداقل امكانات را به كاركنان بدهيم و به كاركنان ياد بدهيم لازم نيست براي سرويس دهي خوب امكانات فوق العاده اي داشته باشند. چون غالباً اين توهم وجود دارد كه اگر ما همه ابزارها را داشته باشيم مي توانيم به مردم خدمت برسانيم. اين يك دريافت كاملاً غلط و نادرست است چون ما در جهان سوم داريم زندگي مي كنيم و هيچ گاه نمي توانيم همه ابزارها را فراهم كنيم. ابزارها را مي توانيم به صورت استاندارد تعريف كنيم و بگوييم كسي كه مي خواهد كار كند حداقل ابزارهاي استانداردش اين است و آن ابزارها را در اختيارش بگذاريم.
* حداقل ابزار براي كار، آيا حداقل ابزار براي زندگي را در اختيارش مي گذاريد؟
- اگر بخواهيم ابزار ملاك قرار گيرد اساساً هيچ كس سرويس نخواهد داد براي اينكه همه استانداردهاي زندگي را حسب دريافتهاي خودشان تعريف خواهند كرد و اگر هم اين استدلال را بكنند كه چون من حداقل امكانات زندگي را ندارم بنابراين نبايد به ديگران سرويس بدهم و اين فقط براي دوست خودم است امكان اداره كشور نيست و من كاملاً با اين نظريه مخالفم كه يك كسي بگويد من وضع زيستم خوب نيست، بنابراين به ديگران سرويس نخواهم داد. عرضم اين است كه اگر كسي به ديگران بد سرويس بدهد هيچ وقت زندگيش خوب نخواهد شد. شرايط عاطفي رواني اش هم بدتر خواهد شد چون خود اين آدم احساس مي كند با كساني روبه رو است كه ازش راضي نيستند. ناخرسندي آدم هر روز افزون مي شود. بايد ياد بگيريم با آنچه داريم به طور نسبي قانع باشيم.
|
|
اما وظايف دستگاههاي اجرايي هم اين است كه در حد مقدوراتشان يك زندگي به طور نسبي راحت تر را براي كاركنانشان فراهم كنند. يادتان باشد اين در چارچوب درآمدهاي ماست، در چار چوب بودجه عمراني ماست، در چارچوب مقدوراتي است كه در كشور وجود دارد و بي ترديد نمي توانيم همه امكانات را بياوريم در بخش دولتي و تبديل كنيم به حقوق و مزايا و برنامه هاي توسعه ملي را كاملاً رها كنيم. البته رسيدگي به وظايف كاركنان فقط يكي از وظايف دولت است اما اين را بايد به طور نسبي نگاه كنيم.
* آيا همه چيز را بايد به طور نسبي نگاه كنيم؟
- حتماً همين طور است.
* نه فقط تأمين اجتماعي و حقوق مزايا، شما نظرتان اين است كه همه چيز را نسبي نگاه كرد؟
- البته نسبي با وضعيت كشور.
* آن كسي كه كار مي كند انتظار دارد وضعش بهتر بشود. در واقع يك كارمند انتظار دارد در طول زمان با كار بهتر از وضعيت بهتر و امكانات بهتر و رفاه بيشتري برخوردار شود ولي آيا در جامعه ايران چنين چيزي حاكم است حتي در ميان مديران، مديران مياني و كاركنان آيا اين اميد را دارند كه وضعيت بهتري خواهند داشت؟
- من ترديد ندارم كه اگر ما بهتر از اين كار كنيم در كشور شرايط بهتري با كارمان مي سازيم. البته به صورت دسته جمعي نه فردي. اين احساس كه در واقع كار ما هيچ تأثيري در شرايط زيستمان ندارد در واقع يك ديدگاه كاملاً نادرست است. در همه دنيا، تمدنها را كار ساخته و كار شبانه روزي هم ساخته. در همه دوره ها كه در كشورها همه در حال ساختن بوده اند. مثلاً در ژاپن شرايط زيست كاركنان دولت شرايط بسيار بدي بوده الان هم شرايط خوبي نيست .يعني شرايط زندگي اجتماعي در ژاپن ارتقاء پيدا كرده ولي در ژاپن كارمند دولت يا حتي بخش خصوصي ظرف هشت سال اول كارش به هيچ وجه امكان اينكه اتومبيل داشته باشد ندارد و ظرف سه سال اول كارش امكان اينكه تلويزيون رنگي و ماشين لباسشويي داشته باشد اصلاً ندارد. خانه اي كه مديران ارشد در ژاپن زندگي مي كنند حداكثر ۷۵ متر است. البته زندگي اجتماعي توسعه يافته است يعني دسترسي به بهداشت، درمان، غذا- مسافرت.... فراهم است ولي زندگي فردي توسعه يافته نيست اين در حالي است كه درآمد سرانه ملي ژاپن قابل قياس با درآمد ملي ما نيست.
در دوره اي كه كره اي ها و ژاپني ها اين امكان را در كشور نداشتند كشور را فقط با كار دسته جمعي ساختند يك نسل هم فدا شدند يا بلكه چند نسل فدا شدند تا توانستند كشور را بسازند. اين نيست كه ما بايد توقعاتمان را بر اين اساس تنظيم كنيم تا كار كوچكي كرديم حتماً كارفرمايمان متوجه بشود و عكس العمل نشان بدهد. اگر بتوانيم اين احساس را در كاركنانمان بوجود بياوريم كه كشور را كار آنها مي سازد و اين احساس را بوجود بياوريم كه نبايد كارمان را پيوند بزنيم به درآمدمان و انگيزه هاي متعادل تري را در افراد خلق كنيم امكان چنين وضعيتي در كشور هست.
* شما مي فرماييد يك مدير در محدوده حوزه خودش به تنهايي چه كند. شما در محيط كار خودتان مي توانيد كار كنيد ولي در كل جامعه چيز ديگري حاكم باشد؟ يا بر عكس؟
- حتماً متغيرهاي اجتماعي در كار ما تأثير مي گذارد و متغيرهاي محيطي وارد سيستمهاي اداري مي شود. آن متغيرها روان و ذهن افراد را تحت تأثير قرار مي دهد و وقتي در جامعه اخبار سخت و تاريك منتشر مي شود كاركنان را تحت تأثير قرار مي دهد. اما آيا تسليم شرايط شويم يا بكوشيم شرايط را اندكي ارتقا بدهيم. ما هم عنان اسبي را كه در دستمان هست رها كنيم و بگوييم مجموعه اسبها به يك سمت مي روند ما هم برويم يا عنان اسب را بگيريم، سرعت را عقلايي و متعادل تر كنيم. من به دومي معتقدم و دومي هم كاملاً امكان پذير است كما اينكه در شرايط موجود برخي از سازمانها توسعه يافته ترند، با همين شرايط و امكانات موفق ترند و برخي از سازمانها به طور نسبي نسبت به همين شرايط ملي عقب مانده ترند.
نكته بعدي اين است كه در چارچوب علائقمان زندگي نمي كنيم به خيلي چيزها علاقه داريم ولي فرو مي گذاريم. زندگي هم كه همراه با عدم علاقه باشد علاقه به محيط كار، نحوه كار، نوع كار، زندگي زجرآوري مي شود و لواينكه درآمد بسيار خوب داشته باشد. ما درآمد را مي خواهيم براي لذت بردن .وقتي در محيط كار زجر بكشيم از اين كه محيط كار با ما همگن نيست با روحيات و خلقيات علائق، منش ما همگن نيست از آن ناخرسنديم. نكته بعدي هم كه شما گفتيد مديران جابجاييشان تابع ضوابط نيست .حتماً دولت بايد براي جابه جايي يك ضوابطي داشته باشد. اين نكته كه يك مدير از يك نقطه به نقطه ديگر برود در حوزه هاي مختلف صرف نظر از تجربه- تخصص- تحصيلاتش كار كند در واقع يك بن بست است.
دليلش اين است كه بين تجربه و تخصص و كار بايد يك جور پيوند بوجود بيايد و حتماً نيازمند ضوابطي هستيم كه اين نوع جابه جايي ها را كمتر ببينيم و دولت بتواند براي هر شغل كسي را پيدا كند كه باسابقه اش هماهنگ است.
* در نظام دولتي فكر نمي كنم چنين چيزي قابل اجرا باشد يعني مي شود اما نه در حد ايده آل. در سيستم دولتي سود و زيان تشكيلات اهميتي براي مديران ندارد... نامه مي آيد كه فلاني بيكار است و آن فرد را استخدام مي كنند. چون دولتي است و برايش فرقي نمي كند.
- به اين بدي كه شما مي گوييد نيست. استخدام در دستگاههاي دولتي قراردادي و خريد خدمتي هم ممنوع است.
مشاور هم نمي شود. فرض كنيد من كسي را بگذارم مشاور حالا دو نفر را بگذارم مشاور در يك دستگاه پنج شش هزار نفري نمي شود گفت به ضابطه البته براي انتخاب مشاور هم محدوديت وجود دارد و كسي را نمي شود عبور داد بدون اين كه از آزمونها گذشته باشد.
حالا داوطلبان استخدام امتحان مي دهند اگر كسي بخواهد مجوز استخدام بگيرد از بين همين قبول شدگان مي تواند.
* قبول نمي شوند گزينش دارد و مصاحبه دارد- كساني قبول مي شوند كه نامه دارند. به هر حال چند نفر از كساني كه معرفي مي شوند جذب شوند؟
- براي هيچ سيستمي نمي توان چيزي را تعريف كرد كه خطايش صفر باشد. به هر حال تلاشهاي سالهاي اخير اين بود كه افرادي كه در آزمون ادواري شركت كردند و به هر حال انتخاب مي شوند و از طرف دولت معرفي مي شوند ضريب خطا را به حداقل برسانند. نوع گزينش نسبت به گذشته خيلي تغيير كرده. گزينش در گذشته خيلي سطحي بود و مبتني بر يك دانش ساده از دريافتهاي آِيينهاي ديني .امروزه متضمن فقط بررسي جرم افراد در مراجع يا داشتن يك خطاي بزرگ يا مشهور بودن به فساد است. از اين سه تا بيرون نمي رود. باز هم علي رغم اين من نمي گويم سيستم ما خطايش صفر است اما روبه بهبود مي رويم.
* يكي از راههاي بهبود مديريت سعي در كاهش تعهدات دولت نسبت به همه چيز و همه افراد است. يكي از راههاي بهبود امور دولتي كاهش حجم دولتي نيست؟
- كاهش تصدي گري دولت يكي از ضروريات بسيار مبرم برنامه توسعه است يك دليل هم كه در ايران برنامه هاي توسعه نتوانسته اجرا شود ناكارآمدي برنامه هاي توسعه نبوده. يا نتوانسته ايم برنامه ها را خوب تدوين كنيم ، و وقتي شكست خورديم غالباً دنبال اين بوديم كه اشكالات خود محتواي برنامه را درست كنيم. ممكن است آنجا اشكال داشتيم، ولي اشكال معمولاً در اجراست .تنظيم كنندگان برنامه معمولاً يك گروه متفكرتري هستند به نسبت شبكه اجرا و كار پرتلاشي را آغاز مي كنند اما دستگاه دولتي به دليل گستردگي قادر به جمع و جور كردن خودش نيست بويژه آن كه در سالهاي گذشته نيز دولت بزرگتر شده و شركتهاي دولتي بيشتر شده اند. بنابراين سپردن آنها به بخش دولتي از طريق بورس به مردم و فروش سهام واحدهاي گوناگون دولتي نسبت به برنامه كند پيش رفته است. اميدوارم در برنامه چهارم كه به هر حال در دست تدوين است تمهيداتي انديشيده بشود كه واگذاري ها و كارسپاري و عدم مداخله دولت و محدود كردن دولت به سطح حاكميت محقق بشود.
* اينكه افراد بايد به علاقه هايشان بپردازند ايده آل است اما در شرايط امروز چنين شرايطي وجود ندارد. تأمين اجتماعي نيست، افراد نمي دانند اگر فردا بيمار شوند آيا حقوقي كه با كار در چند شغل دريافت مي كنند ادامه مي يابد. بنابراين وقت كتاب خواندن ندارند و به خود نمي انديشند. شرايط دشوار است افراد بايد ۸ ساعت كار كنند، هشت ساعت تفريح كنند و ۸ ساعت بخوابند.
شما فكر مي كنيد ما در محيط هاي كاري امروز كارمندان ما واقعاً ۸ ساعت كار مي كنيم؟
* مسأله كار مؤظف نيست كسي كه در محل كار حضور دارد بايد در صف نان و پوشك و دوا... و كارهايي انجام دهد كه هيچ وقت بيكار نيست؟
- يك بخش از كارها را خودمان براي خودمان مي سازيم. بخشي از كارها ناشي از عادات است. اينكه بيش از پيش مي دويم براي هيچ، اين يكي از عادات ماست. اين كه از وقتمان نمي توانيم استفاده كنيم ناشي از مشغله نيست، بسياري از نقاط دنيا مشغله شان از ما بيشتر است ما بيشتر كار مي كنيم يا ژاپني ها؟
* ژاپني ها.
- وقتي آنها شب از محل كار برمي گردند همه تقريباً خوابند ولي بهره برداري از زيست هم مي كنند نه فقط بهره برداري از تأمين اجتماعي بلكه ياد گرفته اند و آموزش ديده اند از زيست بهره بيشتري ببرند. ذهن ما به مسائل پيچيده كه گاهي توقف ذهني مي سازد دچار مي شود نمي خواهم بگويم دارو و درمان و دكتر براي همه فراهم است ولي گاهي ما بيش از حد لازم ترس داريم.
قبول داريد توقعمان بيش از مهارت دانش و كارايي مان است خود اين يك تعارضي ايجاد مي كند همه آدمها بايد ياد بگيرند كه متناسب با شرايط زيستي خودشان امكانات ايجاد كنند.
مشكل بزرگ ما مقايسه است من كه كارمند دولت هستم خودم را با يك تاجر مقايسه مي كنم . به خودم غالباً مي گويم من كه استاد دانشگاهم و آنقدر درس خواندم چرا معادل يك تاجر پول در نمي آورم، اين يك اشكال بزرگ ذهني است، چرا كه اگر مي خواستم تاجر بشوم از اول بايد در بازار كار مي كردم. زندگي من بايد معادل يك استاد دانشگاه در ايران تنظيم شود نه اروپا.
وضعيت كاركنان دولت در ايران به مراتب از كشورهايي مثل هند- بنگلادش- پاكستان به شدت بهتر است متوسط سرانه و زيست ما خيلي بهتر است. عنايت كنيد آن چيزي را كه ما مي گوييم براي كشورهاي توسعه يافته است كه ضريب كارايي تك تك كاركنان دولت هم بالاست.
ما مشكلي كه داريم اينست كه به اندازه بنگلادشيها مي خواهيم كار كنيم به اندازه فرانسوي ها از زيست بهره برداري كنيم چنين چيزي غيرممكن است اگر بخواهيم اندازه فرانسوي ها از زيست بهره برداري كنيم به اندازه آنها هم بايد كار كنيم.
تازه نه اين نسل كه تمدني را ايجاد كرده نسل قبلي كه شبانه روز كار كرده و از بسياري چيزها گذشته تا توانسته شرايط را بوجود بياورد. قبول مي كنم وقتي تأمين نباشد خرسندي محدود مي شود ولي يادتان باشد بخشي از آن به شرايط ذهني و عاطفي برمي گردد و به آموزه ها و آموزشها برمي گردد خيلي از ما بلد نيستيم از روز جمعه و تعطيلاتمان بهره برداري درست كنيم خيلي از ما بلد نيستيم روز جمعه هم به زن و بچه و به خودمان برسيم. چند نفر از ما بلديم وقتي در اتوبوس مي نشينيم كتاب بخوانيم و از آن لذت ببريم.
* در كشورهاي توسعه يافته سازمانها و نهادها و افرادي هستند كه براي مردم برنامه ريزي مي كنند. هند و بنگلادش يا اروپا تفاوتي ندارد.
- اصلاً اين طور نيست ما در هند و بنگلادش اين قدر سازمان نداريم اروپا را نبايد مقايسه كرد. آنها ياد گرفتند بدون اين كه يك اتومبيل آنها را سوار كند و بگرداند خودشان دنبال زيست بهتر برودند. ياد گرفته ، آموزش ديده و تمرين كرده اند.
ما چشم دوختيم فقط به اروپا، دريافتمان هم از تمدن و زيست فقط تمدن اروپاست فكر مي كنيد در چين چنين چيزي هست، نه ولي چند ميليون آدم خرسند تر از ما زندگي مي كنند غالباً در ساختمانهاي ۵۰ متري بدون وسايل گرمايش و سرمايش زندگي مي كنند و بزرگترين خرسنديشان اين است كه دو تا صندلي و يك ميز كنار پياد ه رو بياورند و با هم گپ بزنند، چاي بخورند، روزنامه بخوانند، قهوه شان را بخورند و بعد هم بخوابند.
اروپا را كار مردم ساخته، ما انتظار داريم كسي پيدا شود و خلق الساعه كارها را پيش ببرد.
خيلي هم تلاش نكنيم ،همين الگوها را هم داشته باشيم. از الگوهاي خودمان هم دفاع كنيم ، يك معجزه ما را بياورد در مسير ترقي و پيشرفت. ما بايد خودمان را به لحاظ زيستي و مقدورات با چين و هند مقايسه كنيم.
ما بايد از آئين ديني مان ياد بگيريم كه چطور با خرسندي زندگي را همراه كنيم در حالي كه سختي هاي زيادي وجود دارد.
* بسياري از مديران توانمند داريم كه در موج فرار مغزها رفته اند اگر بتوانيم آنها را برگردانيم... آيا تحولي ايجاد نمي شود.
آن شرايطي كه شما مي گوييد شرايط تخيلي است امكان ندارد كساني كه از ايران رفته اند دوباره برگردند يك تعدادشان ممكن است برگردند اما بزرگترين كاري كه مي توانيم بكنيم اين است كه روند رفتن آنها را كند كنيم.
الان از انگليس به ايالات متحده فرار مغزها وجود دارد. اما نه با سرعت ما، آنچه ما از آن در رنج هستيم رفتن آدمها به صورت متخصص به جايي نيست بلكه مجبور شدن به رفتن است. يعني شرايط جوري آنها را تحت فشار بگذارد كه بروند ، وگرنه فرار مغزها در همه كشورها وجود دارد. خيلي روي عامل فرار مغزها نبايد حساب كنيم، آنچه احتياج داريم تغيير ديدگاه به زيست و زندگي ، نحوه تعامل با هم ،ياد گرفتن و كار كردن با هم ،نحوه پذيرش هم، نحوه پذيرش تفكرات متفاوت، يادگيري شيوه زندگي بهتر با همين مقدورات است، و الا نيروي تخصصي ما امكان ندارد همه برگردند و كشور را متحول كنند.