عادل جهان آراي
روز ۱۸ شهريور سالگرد درگذشت مردي از اهالي قلم است كه به قلم عشق مي ورزيد و با قلم انس و الفتي بسيار داشت كه پربيراه نيست اگر بگوييم او تاوان عشق به قلم را نيز به جان خريد. جلال آل احمد در تاريخ ۱۸ شهريور ۴۸ دار فاني را وداع گفت و اين مسوده نه اينكه به سوگ او بنشيند بلكه بر آن است تا خاطره اي هر چند كوچك از او در يادها بنشاند.
ترديدي نيست كه پاسداشت اهالي قلم- خاصه آنانكه درد مردم دارند- پاسداشت و گراميداشت خود قلم است و اين سنت را نيز براي حرمت قلم بايد ادامه داد.
سير زندگي و افكار جلال
جلال آل احمد در يازدهم آذر سال ۱۳۰۲ در محله قديمي سيدنصرالدين تهران چشم به جهان گشود. وي در خانواده اي روحاني پرورش يافت و به گفته خودش «در نوعي رفاه اشرافي روحانيت» بزرگ شده است. وي اصالتاً از اهالي اورازان طالقان است ولي در تهران رشد و پرورش يافت.
زندگي جلال جمع اضداد است، در برهه اي توده اي مي شود، در برهه اي ملي گرا در برهه اي دست از همه اينها مي شويد و در حقيقت خود را پيدا مي كند. برهه هاي زندگي جلال به گونه اي است كه در شرح ماوقع آن مي توان چند نفر و چند چهره را در يك كالبد ديد. تهران براي جلال، خاصه در آن روزهاي پرالتهاب تاريخ ايران، محلي مناسب براي رشد و نمو بود، به گونه اي كه جلال مي توانست هم سياسي باشد، هم نويسنده، هم مسئول حزب و... همه اينها سبب شد تا جلال با توجه به آميختگي تفكرات متفاوت از ويژگي اي برخوردار شود كه در آن زمان كمتر نويسنده اي را مي توان چون او يافت. جلال در سال ۱۳۲۲، در حالي كه روزها را در بازار به كارهايي مثل سيم كشي و چرم فروشي و ساعت سازي مي گذراند، ديپلم خود را گرفت. وي در «شرح احوالات» خود مي نويسد:« در خانواده اي روحاني (مسلمان- شيعه) بر آمده ام. پدر و برادر بزرگ و يكي از شوهر خواهرهام در مسند روحانيت مردند. حالا برادرزاده اي و يك شوهر خواهر ديگر روحاني اند. و اين تازه اول عشق است. كه الباقي خانواده هم مذهبي اند. با تك و توك استثنايي... دبستان را كه تمام كردم (پدرم) ديگر نگذاشت درس بخوانم كه:«برو بازار كار كن»... من بازار رفتم. اما دارالفنون هم كلاسهاي شبانه باز كرده بود كه پنهان از پدر اسم نوشتم. روزها كار، ساعت سازي، بعد سيم كشي برق ... و شبها درس... دبيرستان را تمام كردم.... همين جوريها دبيرستان تمام شد. و توشيح «ديپلمه» آمد زير جرگه وجودم- درسال ۱۳۲۲- يعني كه زمان جنگ... به اين ترتيب جواني با انگشتري عقيق به دست و سر تراشيده و نزديك به يك متر و هشتاد، از آن محيط مذهبي تحويل داده مي شود به بلبشوي زمان جنگ دوم بين الملل كه براي ما كشتار را نداشت و خرابي و بمباران را، اما قحطي را داشت و تيفوس را و هرج و مرج را و حضور آزاردهنده قواي اشغال كننده را...» در واقع همين بلبشوي جنگ به نوعي نقش مهمي در تاريخ ايران در دهه ۲۰ را بازي مي كند. جلال هم در اين زمان با آنكه بيست سال بيشتر ندارد از التهابات و جريانات عصر خود دور نمي ماند و اتفاقاً وارد معركه اي مي شود كه در سرنوشت آتي او نقش مهمي را ايفا مي كند. وي مي نويسد: «جنگ كه تمام شد دانشكده ادبيات (دانشسراي عالي)را تمام كرده بودم. ۱۳۲۵ و معلم شدم. ۱۳۲۶ . در حالي كه از خانواده بريده بودم و با يك كراوات و يكدست لباس نيمدار آمريكايي كه خدا عالم است از تن كدام سرباز به جبهه رونده اي كنده بودند تا من بتوانم پاي شمس العماره به ۸۰ تومان بخرمش. سه سالي بود كه عضو حزب توده بودم. سالهاي آخر دبيرستان با حرف و سخنهاي احمد كسروي آشنا شدم و مجله پيمان و بعد «مرد امروز» و تفريحات شب و بعد مجله «دنيا» و مطبوعات حزب توده.... من مأمور حزب توده بودم و جمعه ها بالاي پس قلعه و كلك چال مناظره و مجادله داشتيم... در حزب توده در عرض چهارسال از صورت يك عضو ساده به عضويت كميته حزب تهران رسيدم و نمايندگي كنگره و از اين مدت دو سالش را مدام قلم زدم...»
يكي از ويژگيهاي جلال قلم زدن و نوشتن مداوم او بود، حال در هر سلك و مسلك و با هر تفكري؛ چه توده اي، چه ملي و چه مردمي و چه مسلمان. در هر صورت جلال قلم را با خود داشت و اگر قلم نبود شايد جلال نه اسمي داشت و نه رسمي. حتي مي توان گفت با توجه به نوشته هاي خود جلال و حرف و حديثهايي كه از خود در كتابهاي مختلفش نوشته است، قلم جلال پيشقراول خود جلال بود، داستانهايش و سبك نوشتاري روزنامه اي او با تمام ويژگي هايش آينه تمام نماي جلال بودند. جلال اولين داستان كوتاه خود را در سن ۲۲ سالگي يعني سال ۱۳۲۴ نوشت و آن هم در مجله «سخن» كه مرحوم پرويز ناتل خانلري آن را منتشر مي كرد و به نام زيارت چاپ شد. مرحوم خانلري در اين زمينه مي گويد: ... «زيارت» را جلال آل احمد با پست فرستاده بود. من گرفتم و خواندم و به نظرم آمد كه خوب است. دادم هدايت خواند، او هم تصديق كرد. وقتي كه چاپ شد سروكله آل احمد پيدا شد. ديدم همان شاگرد ماست در دانشكده. خودش به عنوان گله مي گفت كه «زيارت» را داده است به يكي از استادان دانشكده كه بخواند. استاد گفته بود كه چرت و پرت نگو، درس ات را بخوان، كه به كلي توي ذوقش خورده بود، اما وقتي كه چاپ شد آل احمد خوشحال شد.»
|
|
جلال مي گويد:« اولين قصه ام در «سخن» آمد. شماره نوروز ۲۴. كه آن وقت ها زير سايه صادق هدايت منتشر مي شد و ناچار همه جماعت ايشان گرايش به چپ داشتند و در اسفند همين سال «ديد و بازديد» را منتشر كردم...»
آشنايي جلال با هدايت و مجموعه اي كه در مجله «سخن» بودند سبب شد كه وي در جرگه نويسندگان آن عصر دربيايد و علاوه بر كار تحريري و نوشتن داستانها به كار سياسي نيز بپردازد. برادر جلال، شمس آ ل احمد در كتاب از «چشم برادر» مي نويسد:« جلال با زبانهاي عربي و فرانسه آشنا بود. نويسنده اي جوان و شناخته شده بود كه در خطابه و سخنراني دهان گرمي داشت...» در واقع همين توانايي ها سبب شد كه او در حزب توده رشد و ترقي كند، اما اين گرم آغوشي ها تا سال ۱۳۲۶ بيشتر طول نكشيد و وي از حزب توده خارج شد. «... به دنبال اتفاق نظر جماعتي كه ما بوديم - به رهبري خليل ملكي- و رهبران حزب كه به علت شكست قضيه آذربايجان زمينه افكار عمومي حزب ديگر زيرپايشان نبود و به همين علت دنباله روي سياست استاليني بودند كه مي ديديم كه به چه بواري مي انجاميد. پس از انشعاب يك حزب سوسياليست ساختيم... تاب چنداني نياورد و ما ناچار شديم به سكوت...»
وي در دوره سكوت خود در واقع ساكت نبود، بلكه قلم او چنين خصلت و خصيصه اي نداشت كه ساكت باشد، قلمي كه ترجمه مي كند، مي نويسد و صاحب رأي وديدگاه است، حتي در بدترين وضعيت هم ساكت نيست. وي نيز در اين دوره به گفته خود براي فراگرفتن زبان فرانسه چند كتاب از فرانسه ترجمه مي كند: «قمار باز» اثر داستايوسكي در سال ۱۳۲۷ و «بيگانه» نوشته «آلبركامو» را ترجمه و منتشر مي كند. ضمن آنكه در سال ۲۷ مجموعه داستان «سه تار» را نيز چاپ كرد «سوء تفاهم» اثر آلبركامو را در سال ۲۹ ترجمه و عرضه مي كند و اتفاقاً در اين دوره است كه با همسرش -خانم سيمين دانشور- آشنا مي شود و ازدواج مي كند:«... در اين دوره است كه زن مي گيرم. وقتي كه از اجتماع بزرگ دستت كوتاه شد، كوچكش را در چارديواري خانه اي مي سازي. از خانه پدري به اجتماع حزب گريختن و از آنجا به خانه شخصي... از سال ۱۳۲۹ هيچ كاري به اين قلم منتشر نشده كه سيمين اولين خواننده و نقادش نباشد و اوضاع همين جورهاست تا قضيه ملي شدن نفت و ظهور جبهه ملي و دكتر مصدق كه از نو كشيده مي شوم به سياست و از نو سه سال ديگر مبارزه...» وي بعد از سه سال فعاليت در جبهه ملي در سال ۱۳۳۲ از آن كناره مي گيرد:«... به علت اختلاف نظر با ديگر رهبران نيروي سوم، ازشان كناره گرفتم و مي خواستند ناصر وثوقي را اخراج كنند كه از رهبران حزب بود؛ و با همان «بريا» بازي ها. كه ديدم ديگر حالش نيست. آخر ما به علت همين حقه بازيها از حزب توده انشعاب كرده بوديم و حالا از نو به سرمان مي آمد...»
به نظر مي رسد كه دلبستگي هاي جلال به گروه ها و احزاب در فواصل سالهاي مختلف پيش از آنكه دغدغه سياست باشد، دغدغه حضور و عملي اجتماعي است. وي قبل از آنكه روشنفكر تئوري پرداز باشد، يك روشنگر عمل گرا بود و آموزه هاي تجربي و عملي او در طول دو دهه سبب شد كه آنگاه به باززايي انديشه هاي خود بپردازد و تئوري هاي خود را عرضه دارد.
منش جلال به گونه اي بود كه گمان مي كرد مي تواند گم شده اش را در ميان سازمان ها، گروه ها و احزاب و يا حتي بريدن از انديشه هاي پدري جست وجو كند. وي در اين تلاطم و كژ شدن هاي پياپي در بستري آرام مي گيرد كه ظاهرا آن چيزي كه به دنبالش بود نه درآن هياهوها و بگير و ببندها كه در جهان ديگر و مكاني خارج از آن وجود داشت.«... و همين جوريها بود كه آن جوانك مذهبي از خانواده گريخته و از بلبشوي ناشي از جنگ و آن سياست بازيها سر سالم به در برده، متوجه تضاد اصلي بنيادهاي اجتماعي ايرانيها شد با آنچه به اسم تحول و ترقي و در واقع به صورت دنباله روي سياسي و اقتصادي از فرنگ و آمريكايي دارد مملكت را به سمت مستعمره بودن مي برد و بدلش مي كند به مصرف كننده نهايي كمپانيها و چه بي اراده هم...»
اين سخن صريح جلال كه وي تضادهاي اصلي در بنيادهاي خانواده را لمس مي كند و با آنها برخورد مي كند به نوعي مانيفست تفكرات او محسوب مي شود. قبض و بسط هاي فكري مداوم او به مدت حدود ۱۲ سال و كشمكش هاي او با صاحبان انديشه آن زمان سبب شد جلال بتواند بخشي از تاريخ دو دهه پر كشمكش ايران را به همراه داشته باشد و اتفاقاً خود نيز از افراد همين قافله پرالتهاب باشد. جلال تا آخرين لحظات حياتش معمولاً مسائل و موضوعاتي را كه در كشور مي گذشتند زير نظر داشت و در واقع به عنوان عنصري منفعل و واخورده با مسايل برخورد نمي كرد. تضادهاي عميق در جامعه ايران را در غربزدگي ايرانيان و استعمار غربيان مي دانست و از اينكه روشنفكران بدون شناخت واقعيتها و رشته هاي تاريخي و سنتي خود رويكردي مشفقانه به غرب دارند نگران بود و بهترين راه برون رفت از اين معضلات را رويكرد دوباره به سنت ها و اصالت هاي شرقي مي دانست. وي وقتي كه چند سفر به «دور مملكت» انجام مي دهد و «اورازان و تات نشينهاي بلوك زهرا» و «جزيره خارك» را مي نويسد، در حقيقت از اينجا به ارزيابي هاي خويش و محيط پيرامون خود مي پردازد و خود نيز اذعان دارد كه غرض نوشتن اين كتاب«... از نو شناختن خويش بود و ارزيابي مجددي از محيط بومي و هم به معيارهاي خودي...» از اين مرحله به بعد است كه جلال نوع نگاه خود را بازتر و به نقاط ديگري متمركز مي كند. جلالي كه به ادعاي خودش «از ارديبهشت ماه ۱۳۳۲، سياست را بوسيده» و كنار گذاشته است، نوشته هايش رنگ و بوي ديگري مي گيرد و خواننده بدون آنكه شرح ماجرا را از خلال داستانهايش بخواند، خود ماجرا را به تماشا مي نشيند. وي «سر گذشت كندوها »و« مدير مدرسه» را در سال ۳۷ منتشر مي كند. ضمن آنكه پيشتر- سال ۳۴ -«مائده هاي زميني» اثر «آندره ژيد» را با همكاري پرويز داريوش منتشر كرد. وي مي نويسد: «مدير مدرسه» حاصل انديشه هاي خصوصي و برداشتهاي سريع عاطفي از حوزه بسيار كوچك اما بسيار مؤثر فرهنگ و مدرسه. اما با اشارات صريح به اوضاع كلي زمانه و همين نوع مسايل استقلال شكن...»
جلال بيشتر ديد گاه ها و نوشته هاي خود را در عرصه مطبوعات عرضه مي كرد و آنگاه به تدوين و مكتوب كردن آنها مي پرداخت، از جمله مي توان به «ارزيابي شتابزده» اشاره كرد كه مجموع هيجده مقاله پيرامون نقد ادب و اجتماع و هنر و سياست معاصر است؛ يا كارنامه سه ساله او كه مقالات سالهاي ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲ را شامل مي شود. سفرنامه «خسي در ميقات» را كه بعداز سفر به حج نوشته است به صورت پاورقي در يك هفته نامه نوشت: «... خسي در ميقات و [سفرنامه] مال روس داشت چاپ مي شد، به صورت پاورقي در هفته نامه اي ادبي كه شاملو و رويايي درمي آوردند. كه از نو دخالت سانسور و بسته شدن هفته نامه.» او مقالات خود را در مجله هاي مختلفي چون «نقش و نگار» به مدير مسئولي «سيمين دانشور»، «مهرگان» به سردبيري زرين كوب، «پيام نوين»، «جهان نو» و يا «كيهان ماه» منتشر مي كرد. درواقع مي توان گفت جلال بيش از دو دهه يكي از همكاران مطبوعات و گاه از دست اندركاران اصلي آن بود و اتفاقاً همكاري او با مطبوعات سبب آشنايي او با بزرگان و نام آشنايان عرصه قلم و سياست شد.
وي در دوران فعاليت فرهنگي اش به چند كشور سفر كرد و بخشي از خاطرات خود را در قالب سفرنامه نوشت. در سال ۴۱ از طرف وزارت فرهنگ سفري چهارماهه به كشورهاي فرانسه، آلمان، هلند، انگليس وسوئيس انجام داد و نيز سفري به اسرائيل داشت. در سال ۴۳ به حج و روسيه رفت و سال ۴۴ به دعوت دانشگاه هاروارد به آمريكا و كانادا مسافرت كرد.
در سال ۴۵ «كرگدن» اثر «اوژن يونسكو» را ترجمه و چاپ كرد و سال ۴۹ با همكاري دكتر هومن «عبور از خط» نوشته «ارنست يونگر» را منتشر كرد.
در تمام مدتي كه جلال آل احمد مي نوشت و يا كار سياسي مي كرد و حتي زماني كه به طور رسمي فعاليت سياسي انجام نمي داد نگاه ساواك از او گرفته نمي شد.از ديد ساواك فعاليتهاي آل احمد جنبه اي سياسي داشت و همين موضوع آنها را آزار مي داد. كتابهاي او اگرچه حكومت پهلوي را به طور علني زير سؤال نمي برد ولي جلال وقتي كه به تحليل تبعيضات و تضادهاي اجتماعي اشاره مي كند عملاً نوك تيز حملات خود را معطوف عوامل و كارگزاران حكومت مي سازد و اتفاقاً جلال در يكي از گفته هايش به اين موضوع اذعان مي دارد. وي در پاسخ دانشجويي كه پرسيده بود: «در قصه «شوهر آمريكايي» انگار يك چيزهايي هست كه نخواسته ايد بگوييد يا گفته ايد و عوض شده؟» گفت: «ببينيد، به قول نيما: هست شب/ همچو ورم كرده تني/ گرم در استاده هوا... و اصلاً چرا نيما آن قدر راجع به شب حرف مي زند؟... اگر بيايد اين مطالب را به صورت شعار سياسي بگويد كه: «آقا خفقان است...» اين كه ديگر شعر نيست. گذشته از اين كه دهنش را هم مي بندند، ناچار پناه مي برد به استعاره... و اين مي شود هنر. حال شما مي خواستيد من در آن قصه بروم سر منبر و مقاله ضد جنگ ويتنام بنويسم؟»
فشارهاي ساواك سبب شد كه او به اسالم گيلان سفر كند. برادرش- شمس- مي گويد كه فشار مقام هاي امنيتي بر آل احمد به منظور تبعيد و همچنين توصيه دوستانش مبني بر دوري از پايتخت و جايي خلوت سبب شد كه جلال به اسالم مسافرت نمايد. سرانجام جلال در تاريخ ۱۸ شهريور ۴۸ به مرگي مشكوك وفات يافت، البته سيمين دانشور معتقد است كه جلال سكته قلبي كرده است. پيكر آل احمد را به تهران منتقل كردند و در ميان تدابير ساواك، در مسجد فيروزآبادي شهرري به خاك سپردند.
برخي از كارهاي جلال بعداز مرگ او منتشر شدند كه عبارتنداز: پنج داستان (۱۳۵۰)، چهل طوطي (۱۳۵۱)، ترجمه نمايشنامه «تشنگي و گشنگي» اثر اوژن يونسكو (۱۳۵۱)، سنگي بر گوري (۱۳۶۰)، چاپ كامل «غربزدگي» و اولين چاپ علني «درخدمت و خيانت روشنفكران» در سال (۵۶)، «يك چاه و دوچاله و مثلاً شرح احوالات» (۱۳۵۷) كه شرح زندگي خود نوشت اوست و از سفرنامه هاي او «سفر به ولايت عزرائيل» (۱۳۶۳)، سفر روس (۱۳۶۹)، سفر فرنگ (۱۳۷۶) و سفر آمريكا (۱۳۸۰).
جلال و داستانهايش
آل احمد گرچه در دوره اي در بازي سياست شركت داشت ولي اساسا در زمره داستان نويسان است و داستانهايش سوا از جنبه هاي فني اش مقبول خاطر خوانندگان افتاد و همين عامل باعث شد كه رژيم نسبت به نوشته هاي او حساس شود. زيرا كه در مجامع روشنفكري و دانشجويي آن زمان، جلال آل احمد از چهره هايي بود كه جوانان به سوي او گرايش داشتند. داستان هايي كه جلال مي نوشت با هدف از پيش تعيين شده اي تنظيم مي شد. اگرچه در بعضي داستانها اوج و فرود چنداني به چشم نمي خورد و گاه از يك حركت خطي مستقيم شروع و به همان شكل ختم مي شود ولي روح داستان حكايت ديگري دارد. گاه احساس مي شود كه نويسنده قبل از آنكه به التذاذ ادبي و فني بينديشد به روح متن و يا پيام و فحواي آن توجه دارد. زبان آل احمد زباني روايي است چندان تخيلي و يا سوررئال نيست، پرسوناژهاي او حيات واقعي دارند و در عين حال ساده و بي آلايش هستند. وي شخصيت ها را از متن جامعه خود بيرون مي كشد نه كه به آنها جان بدهد بلكه از آنها حرف مي گيرد يا آنكه آنها را به اعتراف و اعتراض وامي دارد. و يا آنكه گاهي خود در قالب تيپ هاي داستان وارد مي شود و ديدگاه هايش رابيان مي كند.در «سرگذشت كندوها» در عين حال كه آدمهاي آن روحياتي روستايي دارند اما نويسنده آنها را از «گيس سفيد ها و بي بي جان هاي شهر» معرفي مي كند و از زبان آنها در چند سطر شهري را تصوير مي كند كه تا حالا همه چيز در سر جاي خود بود اما اوضاع به گونه اي به هم خورد كه هيچ نوع حس و حال زندگي براي شهروندان آن نمانده است: «... خالقزي هاي عزيزم. شماها همتون خبر دارين كه دوباره بلا آمده و ته بساط ذخيره آذوقه رو برده...» و باقي ماجرا كه خواننده به خوبي درمي يابد كه خط سير داستان با تمي درونگرا و كلي به گونه اي است كه حادثه اي مشهود و ملموس را وصف مي كند و اين واقع نمايي محض باعث مي شود كه داستان از بار فني و ادبي خود به يك گزارش صرف نزول كند، اما نويسنده به پيام داستان اعتقاد دارد و اينكه اثر بيش از فرم بايد از محتوايي مشخص و هدفدار برخوردار باشد. آل احمد بيشتر اهل محتواست تا فرم. و طبيعي است كه جمع اين دو مي تواند اثر را فخيم و ارجمند سازد و ضعف هر كدام باعث افت كيفي اثر مي شود. با توجه به اكثر داستانهاي جلال مي توان گفت كه او هنر را در خدمت مردم مي دانست؛ بدين معني كه هنر ابزاري براي بيان ديدگاه ها و محلي است كه هنرمند با آن مي تواند با مردم ارتباط برقرار كند و حقايق و وقايعي را كه در اطراف و پيرامون او مي گذرند حتي با كلي گويي ها- در صورت ضرورت- براي ديگران بيان كند. به اذعان آل احمد برخي از نوشته هاي او كاملاً منبعث از وقايع تاريخي و اجتماعي عصر اوست. وي در «مثلاً شرح احوالات» مي نويسد: «... به اعتبار همين چاپخانه اي در اختيار داشتن بود كه «از رنجي كه مي بريم» درآمد. اواسط ۱۳۲۶. حاوي قصه هاي شكست در آن مبارزات و به سبك رئاليسم سوسياليستي!...» وي محرك «غربزدگي» را همان تحولات و ترقياتي مي داند كه «به صورت دنباله روي سياسي و اقتصادي از فرنگ و آمريكا» مملكت را به سوي مستعمره بودن سوق مي داد. اصولاً اگر استعاره يا تشبيهي و تخيلي فراواقعي در داستان او ديده مي شود به نظر مي رسد كه نويسنده مجبور است به آن سبك بنويسد مانند «نون والقلم». گرچه اين داستان در نوع خود تمي رئال دارد اما پرسوناژها و تيپ ها به گونه اي اند كه تصور مي شود كمي تخيل و سياليت ذهني در پس آن است. جالب است كه آل احمد اين تكنيك و فرم را «قر و اطوار نويسندگي» مي داند كه چون چاره اي نداشت به آن زبان و تكنيك داستانش را نوشته است: «...گاهي وقتا آدم پناه مي بره به اين قر و اطوار نويسندگي، يعني تكنيك و از اين حقه بازي ها... ولي نه به قصد گول زدن كسي و نه گول زدن خودم. توي «نون والقلم» فرار كرده ام به همچه استعاره اي؛ چون چاره اي نداشتم. نمي تونستم حرفام رو صريح بزنم.» با اين سخن آل احمد اگر در داستانهايش فرم بعداز محتوا قرار مي گيرند بايد بدانيم كه نويسنده خود از ويژگي هاي آثارش با خبر است. گاهي داستانها به گونه اي است كه نه رمان است و نه داستانهاي كوتاه با تعاريف متعارفش، بلكه نثر و زبان هر دو ساختاري قصه گونه و كاملاً شرقي دارند.
آل احمد گويي تعمداً تيپ هاي داستانهايش را از ميان عامه مردم انتخاب مي كرد كه هم خواننده بتواند با آن به نوعي همذات پنداري كند و هم آنكه آن تيپ ها خارج از متن زندگي خواننده نباشند و اين حس به آدمي دست مي دهد كه او داستانهايش را فقط براي ايراني ها مي نوشت كه همه با واقعه داستان آشنا باشند و همه تيپ هاي آن را بشناسند. خانم دانشور در كتاب «غروب جلال» مي گويد: «مواد خام نوشته هايش مردم اند و زندگي، در حقيقت آنچه را كه مي نويسد زندگي كرده است، يا مي كند و به هر جهت شخصاً آزموده يا مي آزمايد. قهرمان هاي داستان هايش را غالباً ديده ام و مي شناسم و قهرمانهاي داستانهايي را كه پيش از آشنايي مان نوشته، بيشترشان را بعدها ديدم و زود شناختم. زنان و مردان «ديد و بازديد»، «سه تار»، «زن زيادي»، «مدير مدرسه» غالباً حي و حاضرند و بيشترشان از اين كه قهرمان هاي داستانهاي جلال واقع شده اند روحشان بي اطلاع است...» واقعيت اين است كه جلال با اشراف بر اين موضوع داستان مي نوشت. او قبل از اينكه به هنر متعهد باشد، به جامعه تعهد داشت و به وجدان خود. تحولات اجتماعي و گاهي دغدغه هاي اجتماعي، او را وامي داشت كه به سمت نوعي تعهد ادبي حركت كند كه نويسنده را اجبارا در قالبهاي خود نگه مي داشت و سبك و سياق تفكرات، نوشته ها و حتي تمثيلهاي او حالتي كليشه اي پيدا مي كرد. جلال را مي توان در زمره نويسندگان متعهدي دانست كه با «جلال قلم» اش سعي داشت برخي از لايه هاي ناپيدا و پنهان جامعه را با آرزوها، آمالها و آدمهايش تعريف و توصيف كند.
منابع:
- از چشم برادر، شمس آل احمد
- يك چاه و دو چله مثلاً شرح احوالات
- ارزيابي شتابزده، جلال آل احمد
- در خدمت و خيانت روشنفكران، جلال آل احمد
- جلال اهل قلم، حسن ميرزايي
- نامه هاي جلال، علي دهباشي
- غروب جلال، سيمين دانشور
- ماهنامه «آدينه» شماره ۱۳، خرداد ۱۳۶۶
- نقد و تحليل و گزيده داستان هاي جلال ، حسين شيخ رضايي
- صد سال داستان نويسي ايران، حسن عابديني