سه شنبه ۱۸ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۶۲- Sep, 9, 2003
شواهد هر روز پررنگ تر مي شود
ببر خزر
010005.jpg
نشانه هايي از وجود ببر هيركاني
خبر وجود ببر در مرز عراق و تركيه كه چند روز پيش در همين صفحه درج شد، از چنان بازتابي برخوردار بود كه پيگيري آن را ضروري دانستيم.
به گزارش خبرنگار ما، منابع موثق گزارش مي دهند كه نشانه هايي از وجود ببر در منطقه اي ميان مرز تركيه و عراق يافت شده است.
اين يافته ها كه براساس وجود مدفوع ببر و ردپاي او در منطقه مورد تأييد قرار گرفته است، احتمال وجود ببر زنده در منطقه را قوت بخشيده است. نام محل دقيق كشف اين يافته ها محفوظ است و ظاهراً به غير از محققان اروپايي كه مشغول پيگيري اين موضوع هستند، كسي از آن اطلاع دقيقي ندارد.
كارشناسان معتقدند كه به احتمال بسيار قوي، اين ببر از نوع ببر هيركاني (خزر) است.
پژوهشگران جاي پاي ببر را در منطقه مورد نظر قالب گيري كرده اند و در حال انجام تحقيقات بعدي هستند.
گفته مي شود، گزارش اين موضوع قرار است در ماه آينده در يكي از نشريات علمي اروپايي به صورت كامل درج شود.
كجايي؟چه مي كني؟
كجايي؟ چه مي كني؟ آن دورها، ميان تپه ها، نيزارها، دشت ها؟ اي دست پرورده خورشيد آنجا چه مي كني؟!
سرنوشت با تو چه كرد؟ تو با سرنوشت چه قرار داري؟ سال ها بود كه فراموش شده بودي.
مي گويند هستي؟ كجايي؟ خورشيد هست و تو نيستي. چاي پايت را مادرت، زمين، به عاريت گرفته است.
تو را از نشاني هايت يافته اند. نشاني از تو هست؟! مارها هستند و تو نيستي، نخل ها هستند و تو نيستي. كجايي؟ مراقب باش، آمده اند كه مراقبت باشند.
نترس! از اين آدميان نترس.
نسل امروز، از آن نسل ها نيست كه فكر مي كردي.
نسل امروز واخورده است. حسرت زده است. دل در گذشته دارد. پشيمان است.خجل است، از خودش، از پيشينيانش.
انسان خطا كرد. بر هيبتت در طبيعت، خطي قرمز كشيد. بي عقلي كرد. ديوانگي كرد. آخر، كشتن تو به چه كارش مي آمد؟ مي خواست قدرت نمايي كند. چقدر ضعيف بود. قلدري كرد. مي داني انسان قلدر است، زور مي گويد. مي خواهد همه چيز را مال خود كند، آن وقت آن را از دست مي دهد. مي خواست قدرت نمايي كند. طبيعت، قدرتش را گرفت. مي داني قدرت در طبيعت است، قدرت در توست. در پروردگار توست كه تو را با همه شكوهت، با همه عظمتت، با چشمان زيباي ساحرت خلق كرد.
بر پوستت زيباترين نقش ها را قلم زد و در نعره ات عميق ترين صداها را. در پنجه هايت، سرپنجه قدرت طبيعت هويداست.مي داني، انسان حسود است. حتي عاشقان طبيعت هم همينطورند. انسان ، اسير است. اسير ديوانگي هايش. اما تو آزادي. كجايي؟
شمال، تشنه شنيدن غرش توست. ميانكاله بي تاب است. بي قرار است. كجايي اي نگهبان جنگل ها، اي سلطان وحش، كجايي؟سوسن در نبودنت به سوگ نشسته است. سوسن هم كم كم دارد از خاطره ها مي رود. كجايي؟ نعره بزن. اي غرش گم شده در آسمان.
يادت مي آيد آن وقت كه رعد مي زد، مي غريدي و صدايت همه رعدها را در خود انباشته داشت.
كجايي؟ در غياب تو البرز را پاره پاره كرده اند.
جنگل  بي تو معنا ندارد. بعد از تو، صداي خشن اره هايي كه درخت ها را بي محابا نشانه مي گرفتند و مي گيرند، جاي غرش هاي تو را گرفته اند. از تو ديگر گامي يا نامي باقي نيست. گام هاي تو براي جنگل  اميد بود. حالا اين گام ها در جنگل گم شده است. حالا جاي آن را جاي پاي چكمه هاي مردماني گرفته است كه آشيانه تو را، كاشانه تو را در نبود تو به غارت گرفته اند.
كجايي؟ نيزارها تو را صدا مي زنند. نيزارها آرامگاه بچه هايت بودند. نيزارها تو را مي خواهند. نيزارها تنها هستند.
راستي اهل كجايي؟ تو كه حالا مي گويند جايي نزديك اين سرزمين پيدا شده اي، اهل كجايي؟
آنها كه حالا، ملتمس  از طبيعت به دنبالت هستند و بودنت را آرزو دارند مي گويند شايد تو، تو كه ردي از بودنت، زنده بودنت چند روزي است به گوش مي رسد، اهل ايران باشي، هيركاني باشي.
تو اهل كجايي اي ديرپاي گريخته و رميده.
مي گويند تو را در مرز تركيه و عراق يافته اند. نديده  اند. نشانه هايي از تو برجاست. حق دارند كه نبينند. حق داري كه ديگر بزرگي خود را، عظمت خود را به جولان نگذاري. حق داري! اي كاش اين خبر درست باشد. مي گويند درست است.
موثق است. گروهي از محققان، گروهي هم نسل همين آدميان پشيمان، شواهدي از تو يافته اند.
مي گويند تو در منطقه نظامي ديده شده اي. آن جا چه مي كني اي بزرگ با شكوه! آن جا چرا؟
حميرا محب  علي

گيلان، ميثاق فرهنگ و طبيعت
010015.jpg
بهنام بلمكي
اشاره: در سال ۱۹۸۳ يونسكو و برنامه محيط زيست سازمان ملل (UNEP) به طور مشترك نخستين كنگره بين المللي ذخيره گاههاي زيست كره را با همكاري سازمان خواروبار و كشاورزي (FAO) و اتحاديه جهاني حفاظت از طبيعت (IUCN) در مينسك روسيه برگزار كردند. پاسخ به اين سوال كه چگونه مي توانيم حفظ تنوع زيستي و ذخائر طبيعي را با استفاده پايدار از آنها آشتي دهيم، هدف غايي چنين نشستي بود. بي شك الگو برداري از اين روند مديريتي در مناطقي با منابع طبيعي ارزشمند و فرهنگ و تمدن انساني كهن مي تواند راهگشاي راهكارهاي نويني در اين عرصه باشد.
وجود يك اندوختگاه زيست سپهر زنده و كارآمد، مستلزم آن است كه دانشمندان علوم طبيعي و اجتماعي، گروه هاي دست اندركار حفاظت و توسعه، مقامات مسئول مديريت و جوامع محلي و بومي، همه در پرداختن به اين موضوع پيچيده با يكديگر همكاري كنند. اين مناطق مي توانند به عرصه هايي براي آشتي مردم و طبيعت تبديل شوند.امروزه تفكر سنتي حاكم بر نظام مديريتي و منابع طبيعي كشور كه محدود به حمايت و حراست شبه نظامي است، نشان داده است كه متأسفانه تكيه بر نگاه پاسداشتي و حريم بندي زيستگاه هاي طبيعي در درازمدت جوابگو نخواهد بود. كارنامه نه چندان موفق سازمان جنگلها و مراتع در حفظ جنگل هاي شمال و شيب سرخ رنگ نمودار حيات وحش رو به انقراض در پرونده سازمان حفاظت محيط زيست، بي هيچ حرف و حديث اضافه اي خود گواه اين مدعاست. زماني كه معنا و مفهوم واژه حراست و نه حفاظت براي مديران سازماني در حد سيم خاردار و حكم ممنوعيت است، نمي توان انتظار داشت صاحبان اصلي اين حريم پاسداشته كه همانا مردمند، تمام مدت نظاره گر داشته هايشان از وراي حصارها و موانع موجود باشند و همواره نيز لب به تحسين بگشايند. حفاظت در دنياي مدرن امروز به معناي نگهداري اندوخته و استفاده بهينه از مازاد، تحت مديريت صحيح است. استاني همچون استان گيلان، با اندوخته ها و منابع سرشار طبيعي از جنگل و دريا گرفته تا رودخانه و مرتع و تنوع بي نظير گونه هاي گياهي و جانوري، با فرهنگ سنتي رايج مردم در استفاده از اين داشته ها خو گرفته است. نگاه يك سويه به محيط زيست گيلان بدون در نظر داشتن ساكنين حاشيه اي تالاب ها و دريا و جنگل نشينان، جهت تدابير مديريتي راه به جايي نمي برد. امروزه اين نگاه مديريتي به مناطق طبيعي، به عنوان مطلوب ترين شكل حفاظت از تنوع زيستي در واحدهاي اكولوژيك تلقي مي شود.
در استان گيلان كه فرهنگ بومي با بهره وري از طبيعت، عجين شده بهترين نظام مديريتي آن است كه زير ساختارهاي يك اندوختگاه زيست سپهر را الگو برداري كند. حذف هم زيستي انسان و طبيعت، قهر صياد و ماهي و سد راه بين شكارچي و پرنده در گيلان، چنانكه روندهاي مديريتي كنوني با آن همسو است، در كوتاه مدت به شكست مي انجامد. در واقع دست يابي به راهكاري چند منظوره براي حفاظت از گونه ها و جوامع طبيعي همگام با نگاه به شيوه هاي بهره برداري پايدار از محيط زيست است كه نماد اصلي يك اكوسيستم پويا و ماندگار را ترسيم مي كند. انسان در گيلان با سابقه استقراري در حدود هزاره چهارم پيش از ميلاد مسيح، جزيي از اكوسيستم موجود است. فولكلور محلي گيلان سرشار از آواهايي در نيايش زيبايي جنگل و درياست و از اين رو است كه رشد صنعت و شهرنشيني با تمام ابعاد فراگيرش در اين خطه هنوز نتوانسته شيرازه اين ارتباط تنگاتنگ انسان و طبيعت را در هم شكند. بايد كوشش شود همكاري و مشاركت جوامع محلي با سياست هاي توسعه در مديريت منابع طبيعي استان در هم آميزند، زيرا بدون موافقت و حمايت آنها اقدامات حفاظتي در درازمدت قابل تضمين نخواهد بود. اميد است برنامه هاي عمراني كشور و تصميم گيري هاي كلان منطقه اي، اين خاك هميشه سبز را به عنوان تكه اي از يادگار پيوند انسان و طبيعت ،به حال خود بگذارد و سياستهاي درآمدزاي منطقه را با برنامه هاي جامع اكوتوريسم و صنايع طبيعي همسو كند تا خداي ناكرده روزي نرسد كه به خاطر كوتاهي بر حفظ اين ميراث طبيعي پيش فرزندانمان خجل و شرمسار شويم.

دهاتي هميشه مسافر
قنديل كوچك!
عكس:عباس جعفري
....، دستكش  هايم چونان جسد گربه هايي يخ زده روي دستانم مانده اند. و تمامي بدنم را يك لايه يخ نازك پوشانده است. اما گرماي زنده بودن هنوز از چشمان نيمه بسته ام بيرون مي تراود. لب هايم از تشنگي حكايت ها بر لب دارند، آن هم ميان اين همه برف و يخ،  و معده ام چون كيسه اي خالي پشت نرده هاي قفسه سينه ام افتاده است و غر مي زند! بازوهايم سفت شده از كشيدن آن همه طناب يخ زده كه همچون ماري مرده خود را به سر و گردن صخره و برف مي پيچاند. و بوران برف پودر را از تيغه ها به دره مي كشد و دوباره بر باد مي دهد و اين ميانه صورت سرما زده نيز از شلاق باد بي نصيب نمي ماند....... ولي چيزي مثل يك فلش لجوج! مثل يك انگشت اشاره. مثل يك ميدان مغناطيسي مرا به سوي آن بالاها مي كشد. نيرويي ناشناخته. وسوسه اي موهوم اما آشنا! همان سوداي سربالايي ها.... همان كه مي دانم و مي داني..... يادم افتاد، صبح آن من ديگر، آن تنبل تن پرور، خودش را به گرماي پتو پيچانده بود و در من زمزمه مي كرد:
«بگير بخواب، يك روز راحت و بي دغدغه؛ از دست نده اين فرصت طلايي را. چاي داغ ،موسيقي و كتاب و تلفن!!! ديوانه اي مگر تو؟»
***
010020.jpg

- هيچ چيزي براي آويزان شدن پيدا نمي كنم! نه گيره اي نه شكافي براي فروكوفتن ميخي. نه يخي براي نشاندن چكش هايم، تيغه را بر سنگ مي كشم به اميد آنكه بر برآمدگي  هر چند خردي گير كند كه نمي كند و سخمه هاي نيش و پيش كرامپونم نيز به نمي دانم كجايي آويخته است وزنم را به كوه تكيه داده. روي زانوي چپم بلند مي شوم. بالاتر از يك دست كشيده تكه يخي به سينه سنگ چسبيده است. چكشم را نشانه مي روم و چونان ماري بر برف مي خزم. سخمه را در يخ  گير مي دهم و بلند مي شوم. يخ مي شكند....
باد مي وزد و مرا با خود مي برد. سبك مي شوم. بازوانم در فضا بازتر مي شوند. پاهايم براي خودشان به هر سمت تاب مي خورند و سرم در نمي دانم كجايي جا مي ماند، چشم هايم در فضا تنم را دنبال مي كند، سبك مي شوم سفيد مي شوم، يخ مي زنم و با باد دست به دست مي شوم، مي رقصم، پرواز مي كنم، آخر خسته بر سينه برفي مي نشينم. آفتاب گرمم مي كند، آب مي شوم، سينه صخره را سرمي خورم و مي روم تا از لبه آن دوباره پروازي ديگر را تجربه كنم، خورشيد مي رود، سردم مي شود. با دستانم از لبه صخره آويزان مي شوم. مي شوم قنديلي كوچك و بلورين!
تيغه تيشه اي، بلورم را مي شكند، وزن يكي مرا به پايين مي كشد، مقاومت مي كنم، اما مي شكنم و من و او با هم در فضا معلق مي شويم.
... طناب يخ زده كشيده مي شود. ميان زمين و آسمان تاب مي خورم. باد مي وزد. و برف ها را با خود به قله مي برد .
عباس جعفري

حرف هاي خودماني
خط و نشان!!
... اي واي از دست بابام! ... مگه مي ذاره...
مي خوام درخصوص نابودي طبيعت زيباي روبروي خونه مون خبر بسيار مهمي براي روزنامه تنظيم كنم، اما مگه اين باباجونم مي ذاره؟! ... همش نشسته بيخ گوش من و مي گه:
«من فداي تو و خبرت، اي خبرنگار گلم! ... تنظيم كن نور چشم بابا، تنظيم كن تا انشاا... به اون بالا بالاها برسي!»
- چشم!!
- چشمت بي بلا... تو كه مي دوني بنده هم مثل خودت عاشق و دلسوخته اين طبيعتم!... به عقيده شخص بنده همه بايد به طبيعت توجه كنيم و...
- كاملاً درست ميگي پدر من، اما اجازه بده كارمو بكنم، اگه اين خبر به موقع تنظيم نشه ممكنه طبيعت روبروي خونه مون به برج آسمونخراش تبديل بشه و...
- طبيعت رو ول كن و به حرف هاي مفيد بابات گوش كن! ... اصلاً چطوره يه خاطره برات بگم... آقا يه روز ما....
- پدر من، اين خبر بايد فردا صبح چاپ بشه و...
- فردا رو ول كن و امروز رو بچسب پسر! ... اتفاقاً شاعر در همين زمينه امروز و فردا مي گه...
- هي پسر، كجا در ميري؟!... اي بابا، شما خبرنگارها هيچ وقت به اون بالا بالاها نمي رسين؛ اين خط و اين هم نشون!...
..دوستت دارم!
... سكوت بر همه جا حاكم است...
... فضاي حياط، مدتهاست كه جواني و سرسبزي و زيبايي خود را از دست داده است...
و اما در زير تك درخت زيباي حياط، دو مرد چشم در چشم هم مي دوزند...
مرد يك، تصميم خود را گرفته است، از جيب شلوارش چاقويي بيرون مي آورد. مرد دو، همه خاطرات جواني را به دست فراموشي مي سپارد و ناباورانه كمي فاصله مي گيرد:
«مي خواي چيكار كني؟! رحم كن!»
- التماس بي فايده س!
- نه، اين كارو نكن، خواهش مي كنم!
- بكش كنار! فقط يه يادگاري كوچيك رو پيشوني...
- آخه...
- چه طوره؟! خوشگله؛ مگه نه؟! 
- آره، خيلي! ... جون من اون چاقوتو بده تا منم يه يادگاري مشدي رو درخت بكشم!... به به، چي شد!!... از مال تو بهتر!... نگاه كن!
- تو چي نوشتي پسر؟!
- كجايي جواني كه يادت بخير!!...
حميدرضا نظري

ماجراهاي طبيعت
صورت زخمي
قسمت هفتم
010025.jpg
نوشته ارنست تامپسون ستون
برگردان: حميد ذاكري
- «فقط يك احمق پايين باد مي دود.» ۱
- «جويبارهاي روان، بسياري از بيماري ها را شفا مي بخشند.»
- «جايي كه مي تواني زير پوشش حركت كني، هرگز از فضاي باز استفاده نكن.»
- «وقتي مي تواني كج و معوج حركت كني، هرگز رد مستقيمي از خود به جا نگذار.»
- «بيگانه، دشمن است.»
- «خاك و آب، بو را از بين مي برند.»
- «هرگز در جنگل خرگوش، به شكار موش نپرداز، يا در مرغداني به فكر شكار خرگوش نباش.»
- «مواظب علف ها باش.»
اشارات اين مفاهيم قبلاً به ذهن روباه هاي كوچك راه يافته بود. بدين ترتيب اين آموزه كه «هرگز چيزي را كه نمي تواني بويش را بگيري (حس كني) تعقيب نكن»، كاملاً عاقلانه بود. دليل اين امر كاملاً واضح است، وقتي شامه قوي روباه نمي تواند بوي جانوري را كه در فاصله اي نه چندان دور او قرار دارد،دريافت كند، پس بي شك مسير باد طوري است كه آن جانور، بوي او را خواهد بافت.۲
توله ها با پرندگان و جانوران موجود در اطراف خود، يك به يك آشنا مي شدند و بعد وقتي توانستند راه هاي طولاني تري را طي كنند و از خانه دور شوند والدينشان آن ها را با موجودات ديگري آشنا ساختند. كم كم فكر مي كردند كه بوي هر جنبنده اي را مي شناسند. اما يك شب، مادر آن ها را به ناحيه اي دور از خانه برد كه در آن شيء ناشناسي كه صاف و سياه بود روي زمين افتاده بود. بچه ها را آورد تا آن را بو كنند، اما با نخستين رايحه، تمام موهاي تنشان سيخ شد و لرزه اي ناشناس اندام شان را تكان داد، نمي دانستند چرا. انگار رعشه اي در عروق و سوزشي در خونشان دويد و تمام وجودشان را از نفرت و ترس پر كرد. دمي بعد، وقتي مادر كاملاً مطمئن شد، به توله ها گفت:
«اين بوي انسان است.»
***
در همين احوال مرغ ها همچنان ناپديد مي شدند. من لانه بچه  روباه ها را لو نداده و با كسي در مورد آن صحبت نكرده بودم. در واقع، تعلق خاطر من به آن حقه بازهاي كوچولو بيشتر از مرغ ها بود! اما عمويم به طرز وحشتناكي برانگيخته و خشمگين بود و كم كم از عملكرد من نااميد شده و اشارات مستقيمي به عدم آگاهي و ضعف دانش طبيعي من مي كرد! براي خوشايند او، يك روز سگ تازي را با خود به جنگل بردم و روي يك تپه برتنه درختي نشستم و به سگ فرمان دادم كه برود و در آن اطراف بگردد. سه دقيقه اي نگذشته بود كه سگ به زباني كه همه شكارچي ها مي فهمند فرياد زد: «روباه! روباه! روباه! مستقيم به طرف پايين دره.»
بعد از مدتي صدايشان را شنيدم كه برمي گشتند. صورت زخمي را ديدم كه چالاك در كف رودخانه روي جريان آب شلنگ برمي داشت. همچنان ادامه داد و در آب كم عمق، نزديك حاشيه، حدود دويست متر يورتمه رفت، سپس مستقيم به طرف من آمد. با وجود آن كه در چشم انداز كامل قرار داشتم ولي موقعيتم طوري بود كه نمي توانست من را ببيند. مضافاً اين كه ذهنش سخت مشغول پشت سر بود. صحنه جالبي بود. صورت زخمي همچنان از تپه بالا مي آمد و هرازگاه از روي شانه به عقب مي نگريست تا موقعيت تازي را تشخيص دهد. به سه متري من كه رسيد برگشت و پشت به من نشست، در حالي كه مرتباً گردن مي كشيد و نشان مي داد كه مشتاق است ببيند تازي چه مي كند. تازي- رنجر- پارس كنان در مسير رد به جا مانده از روباه پيش آمد تا به آب جاري، كشنده بو، رسيد و آنجا حيران ماند؛ فقط يك كار مي توانست بكند: دو طرف رودخانه را بالا و پايين برود و زمين را بو بكشد تا سرانجام بفهمد روباه كجا از آب بيرون آمده است.
روباه در جلو من كمي جايش را عوض كرد و جاي بلندتري نشست تا ديد بهتري داشته باشد و با اشتياقي وصف ناپذير، همچون آدمي كه جالب ترين رويدادها را نگاه مي كند، به تماشاي سگ بيچاره مشغول شد كه ساحل رودخانه را دور مي زد، بالا و پايين رفت و سرگشته بود. آنقدر به من نزديك بود كه وقتي سگ نزديك تر آمد و در ديد من قرار گرفت، موهاي شانه اش را ديدم كه سيخ شد. حتي مي توانستم تپش قلبش را از خلال دنده هايش ببينم و برق چشم زردش را مشاهده كنم. وقتي سگ، حسابي گرفتار حقه گذر روباه از داخل آب شد، صحنه اي مضحك و تماشايي به وجود آمد: روباه چنان به شعف آمده بود كه نمي توانست آرام سرجايش بنشيند، از خوشحالي خود را تكان مي داد، روي پاهاي عقبش بلند مي شد و گردن مي كشيد تا بتواند راه رفتن دشوار و توام با سرگرداني تازي را بهتر ببيند. دهانش تا نزديك گوش ها باز شده و با وجود آن كه به هيچ وجه خسته نبود، لحظه اي به شدت و با صدا نفس نفس زد؛ در حقيقت او داشت از خوشي مي خنديد، مثل سگ كه با نيش وا كردن و نفس زدن مي خندد.
صورت زخمي مدت ها به همين حال سرخوشانه خنديد و به خود پيچيد و بالا و پايين پريد تا سرانجام ،تازي زماني موفق شد معما را حل كند و رد را بيابد كه رد كهنه شده و دنبال كردن آن بسيار دشوار بود و بعد از كمي ور رفتن با رد و اين طرف و آن طرف گشتن، خستگي و بي حوصلگي از يك سو و بيهودگي كار ازسوي ديگر، وادارش ساخت به كلي كار را رها كند و به طرف من به راه بيفتد.
پانوشتها:
۱-مقصود آن است كه وقتي حيوان ديگر در مسير باد شما باشد به راحتي بوي شما را مي گيرد و فرار مي كند.( م)
۲-آن دسته از خوانندگان ما كه با شكار آشنايي دارند، اين مفاهيم را به خوبي مي دانند، چرا كه يكي از اصول اوليه شكار، آشنايي با مسير باد و به اصطلاح «چاق كردن باد» است. به همين سبب هنگام تعقيب شكار، هميشه طوري حركت مي كنند كه باد از سمت شكار به جانب آن ها باشد نه از طرف آن ها به سوي شكار. مطالعات «ارنست تامپسون ستون» نشان مي دهد كه جانوران داراي هوش و غريزه اي حيرت انگيز هستند و بسياري از آموخته هاي آدميان براساس تجربياتشان با حيوانات به دست آمده است.(م)

سفر و طبيعت
ادبيات
اقتصاد
سياست
فرهنگ
مدارا
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  مدارا  |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |