شنبه۲۲ شهريور ۱۳۸۲- سا ل يازدهم - شماره ۳۱۶۵ - Sep.13, 2003
اسلام و غرب - واپسين بخش
سه رويكرد
بزرگترين تنش نه بين اسلام و غرب كه بين دين و سكولاريزم است. سكولاريزم، دگماتيسم ترين ايدئولوژي بسته، طردكننده و بدون تسامح در حال حاضر است. همه چيز را در مسير خود نابود مي كند
014045.jpg
ابن سينا

اشاره: در شماره قبل بخش نخست گفتگو با دكتر سيدحسين نصر پيرامون اسلام و غرب از نظرتان گذشت. در آن بخش خشونت در سه دين بزرگ اسلام، مسيحيت و يهوديت مورد بحث قرار گرفت. در بخش دوم پيرامون تأثير نهضت علمي جهان اسلام در پديد آمدن رنسانس و عصر روشنگري، و همچنين رويكردهاي مختلف مسلمانان در مواجهه با غرب سخن به ميان مي آيد. دكتر نصر رويكردهاي رايج مسلمانان نسبت به غرب را در سه ديدگاه بنيادگرايي يا تجددگرايي اسلامي، مدرنيسم اسلامي و سنت گرايي اسلامي منحصر مي كند. به اعتقاد او، روي آوردن به اسلام سنتي تنها راه مقابله با آثار مخرب مدرنيته است.
* ما در مغرب زمين غالباً از ياد مي بريم كه اين جريان علمي، فرهنگي، فلسفي بالنده جهان اسلام در قرون وسطي بود كه به اروپا كمك كرد تا رنسانس و عصر روشنگري خويش را آغاز نمايد و تنها در قرن ۱۸ يا ۱۹ بود كه اقتصاد توسعه طلب اروپا موازنه قدرت را بهم زد و در پي استعمار جوامع غالباً كشاورزي در خاورميانه، آفريقا و آسيا برآمد. آيا مي توانيد درباره تأثير اين تغيير موازنه قوا در اسلام توضيح دهيد؟
- توسعه اروپا حتي قبل از اوايل قرن ۱۶ شروع شد. اسلام شايد مهمترين تمدن در آن زمان بود و غرب تا حد زيادي وام دار اين تمدن است. علم غربي برپايه علم اسلامي بنا شده است. گاليله نمي توانست بدون چهره هايي چون ابوعلي سينا و ساير اخترشناسان مسلمان پديد آيد. هرچند كه دانش توسعه يافته گاليله و ساير دانشمندان مدرن مبتني بر يك جهان بيني متفاوت از جهان بيني علوم اسلامي است، اما از نظر تاريخي جهان اسلام مرتكب يك اشتباه مهم شد. به عنوان يك تمدن فعال و پويا در قرون ۱۶ و ۱۷، گرفتار امور داخلي خود شد و از پيشرفت تدريجي اروپا و شكل گيري يك قدرت غالب، غفلت نمود. مسلمانان به اروپائيان به مثابه مشتي جنگجوي زمخت اما قدرتمند مي نگريستند. تبادلات تا آن زمان عملاً يكطرفه بود. اروپائيان بودند كه عمدتاً وامدار جهان اسلام بودند. قدرت اسلامي در آن زمان در هند مغول، ايران صفوي و امپراطوري اسلامي متمركز بود. وقتي اروپائيان به چند منطقه در آسياي دور دسترسي پيدا كردند، اين حادثه ناچيزي به شمار مي آمد. تنها به سال ۱۷۹۸ بود كه وقتي ناپلئون مصر را تصرف كرد، جهان اسلام بيدار شد و به خود آمد. مصر در قلب جهان اسلام قرار داشت و هرچند زير يوغ عثماني بود، ولي تحت حكومت مملوك ها قرار داشت. مملوك ها تنها سلسله سلاطين مسلمان بودند كه توانستند از تخريب كامل مصر توسط حمله مغول جلوگيري كرده و ارتش مغول را نهايتا ً شكست دهند. بنابراين غلبه ناپلئون بر مصر يك شوك بزرگ بود.
اروپا تبديل به يك قدرت غالب شد، چون سكولار شد. برخي ممكن است بگويند كه اروپاي بعد از قرون وسطي معنويت و روح خود را براي كسب قدرت دنيوي (در معامله اي فوستي گونه) فروخت. من هميشه گفته ام كه اگر اسلام نيز تمام انرژي خود را صرف كسب قدرت اين جهاني مي كرد به جاي كشف و تحقيق فلسفي، ديني و عرفاني، اسلام نيز مي توانست ابزار تسخير جهان را كسب كند.
*  امروزه در مغرب زمين تعداد معتنابهي از مسلمانان زندگي مي كنند و همچنين تعداد قابل توجهي از غربيان (نه در شرايطي سهل) در بسياري از جوامع مسلمان حضور دارند. اين پديده شايد مرزبندي بين آنچه كه مسلمانان به طور سنتي دارالسلام يعني جايي كه اسلام اكثريت دارد، مي خواندند و ديگر سرزمين ها را به هم ريخته است. آيا شما مي توانيد راجع بعضي از واكنش هاي مسلمانان دارالسلام نسبت به غرب توضيح دهيد؟
- ما بايد به دوران ناپلئون برگرديم. وي وقتي مصر را در قلب جهان اسلام تصرف كرد مسلمانان مبهوت و شوكه شدند. برخلاف تاريخ يهوديان تاريخ اسلام تاريخ فتوحات بوده است. آيه اي در قرآن مي  گويد: اگر خدا كمك كند هيچكس نمي تواند به شما غلبه كند
(۳-۱۶۰).
مسلمانان عقيده داشتند تا زماني كه دين خدا را پيروي كنند فاتح خواهند بود، اما اكنون كه اسلام مواجه با بحران معنوي،  ديني، سياسي عميقي است، مسلمانان از خود مي پرسند كه كجاي كار عيب داشت؟ سه نظر به سه پاسخ براي اين سئوال رسيده اند: ۱- اين شكست بزرگ نشانه آخر دنيا و ظهور مهدي(عج) يا منجي مي باشد ۲- مسلمانان آن گونه كه بايد از دستورات اسلامي پيروي نداشته اند و بايد به تبعيت از وجه اصيل دين برگردند ۳- پيام اسلام بايد با جهان مدرن منطبق گشته تا بر تفوق غرب غالب آيند. هر سه پاسخ پيروان خود را داشت و سه نوع جريان فكري در مواجهه با غرب مدرن در قرن ۱۹ پديدار گشت. اين سه جريان شامل مهدي گرايان يا حركتهاي مسيانيك،  بنيادگرايان مثل وهابيسم در عربستان سعودي و جريانهاي مدرن مثل تركان جوان و ليبراليسم عرب بودند.
اين حركتها در دو فاز و موج مختلف پديدار گشتند. نخست در قرن ۱۹ و اوايل قرن ۲۰ و سپس بعد از جنگ جهاني دوم. موج دوم متفاوت از موج اول بود هرچند كه شامل جريانهاي متعدد مهدي گرايي، تجددگرايي و بنيادگرايي بود. و آن همچنين منجر شد به آنچه از آن در غرب به اسلام سنتي ياد مي شود. در خود غرب نيز وضعيت جديدي پديد آمد كه بيشتر يك رابطه خصومت آميز بين اسلام و غرب را ترسيم مي كرد.
بعد از جنگ جهاني دوم مسلمانان از يأس غربيان نسبت به مدرنيته غرب آگاه شدند. در آن زمان اين حالت در اشعار تي. اس .اليوت يا در اثر رنه گنون تحت عنوان بحران جهان مدرن و نيز بسياري از آثار ديگر كه در جهان اسلام ترجمه و نشر مي شد، منعكس بود.
همچنين ثروتي كه به جهان اسلام سرازير شد روند صنعتي شدن و مدرنيزاسيون را تسريع كرد و تنشهاي بين اسلام و نفوذ غرب در اين كشورها را شدت بخشيد. غالب جهان اسلام به استقلال سياسي رسيده و مسلمانان چشم به راه استقلال فرهنگي و اجتماعي نيز بودند. دين هنوز هم در جوامع اسلامي از قدرت بالايي برخوردار بود. بنابراين بسياري از مسلمانان متوقع بودند كه جامعه اسلامي را احياء كرده و آداب فرهنگي و مقررات اسلامي را كه توسط قدرتهاي استعمارگر متوقف شده بود، حاكم كنند.
البته مسلمانان،  علي رغم كوششهايشان، همچنان خود را وابسته به نيروهاي اقتصادي و تكنولوژي غرب يافتند و از لحاظ سياسي خود را تحت سلطه يك طبقه غرب آموزش ديده در غرب با گرايش به غرب مي ديدند كه با حمايت غرب توانسته بود در قدرت بماند. هر كس كه جهان اسلام را مي شناخت، درمي يافت كه اين تنشها نهايتاً به بعضي از عكس العملها منجر خواهد شد. من اولين مسلماني بودم كه راجع به اين وضعيت در دهه ۵۰ سخن گفتم.
* شما دو واژه «بنيادگرايان» و «سنت گرايان» را به كار برديد، تفاوت بين اين دو گروه را در اسلام توضيح دهيد.
- بله، اين دو با هم خيلي فرق دارند. بنيادگرايي البته يك مفهوم غربي است كه ريشه در پروتستانتيسم آمريكايي داشته و براي اولين بار توسط غرب درباره اسلام به هنگام انقلاب ايران در سال ۱۹۷۹ استفاده شد. اين يك واژه مغالطه آميز بوده و عناصر ناهمگون زيادي را دربرداشته است و مشهورترين نمونه آن وهابيسم در عربستان سعودي مي باشد. آنچه كه تمام بنيادگرايان موافق با آنند،  نفرت و عدم اعتماد به غرب و فرهنگ غربي و عشق به علم و تكنولوژي غرب مي باشد. آنان همچنين گرايش به يك جريان فعال داشته و معمولاً  با ابعاد دروني اسلام مثل عرفان، فلسفه و هنر مخالف هستند. آنها بيشتر يك فهم ظاهري (قشري) و شبه علمي از قرآن را ترغيب مي نمايند. در واقع اين گرايش عامي كه مي توان آن را سلفي گرايي ناميد،  به طور كامل در زمره ديدگاه اصيل و رسمي قرار نداشته و بلكه در حاشيه ارتودكسي اسلامي قرار مي گرفت.
014040.jpg
ابن رشد

بنيادگرايي آن روي سكه مدرنيسم است. در اشكال معاصر آن، بنيادگرايي بدون مدرنيسم نمي تواند وجود داشته باشد به طوري كه هم تكنولوژي مدرن را خواهان بوده و هم فرهنگ مدرن را رد مي كند. توجه و جاذبه فراخوان بنيادگرايان بسيار قوي بوده زيرا كه از جنگ جهاني دوم به بعد هويت اسلامي سخت در معرض خطر قرار داشته است.
مع الوصف، اكثريت مسلمانان بنيادگرا نبوده ولي سنت گرايند. اينان در پي زندگي براساس اصول سنت اسلامي بوده به طوري كه برخوردار از ميراث علمي، هنري، فرهنگي و معنوي غني اسلام باشند. در حاليكه بنيادگرايان طردكننده هستند، سنت گرايان بيشتر عام گرايند. بنيادگرايان علاقه مند به جلوه هاي بروني و قشري و نه فلسفي هستند. حال آنكه سنت گرايان به جنبه هاي دروني، به فلسفه، معنويت و كيفيت دين علاقه دارند. سنت گرايان هميشه وجود داشته اند اما غرب تمايلي به ديدن و توجه به آنان نداشته است. دانشمندان غربي شيفته تحولند. آنان اصلاحات و تحولات را مي بينند، اما قادر به ديدن عناصر پايدار و همواره ثابت نيستند. وقتي شما به هيماليا مي رويد، مي توانيد تمام وقت خود را صرف ريزش سطحي كوه يا جابه جايي سقوط صخره ها كنيد. اما اگر تنها اين را ببينيد شما از حضور رشته كوه شامخ ايستاده دربرابر خود غافل خواهيد ماند.
* شخصيتي مثل اسامه بن لادن چگونه در اين تصوير جا مي گيرد و شما چه مي گوئيد درباره فلسطينيان كه عمليات انتحاري انجام مي دهند؟
- دو چيز مختلف در اينجا وجود دارد و بايد آنها را تفكيك كرد. بن لادن محصول وهابيت ناب گراي (قشري) سعودي و غرب لائيك است. وقتي اتحاد جماهير شوروي به افغانستان حمله كرد آمريكائيان در ابتدا واكنش سريع نشان ندادند. سفير وقت آمريكا در افغانستان دوست من بود. او پيامهاي متعددي به حكومت آمريكا مبني بر خطرات وضعيت مي فرستاد. وقتي آمريكائيان بالاخره گوش كردند، رو به سوي متحدان خود در عربستان سعودي كردند تا اقدام نظامي را تأمين مالي كنند.
اسامه بن لادن يك مأمور اعزامي به افغانستان بود. او در يك خانواده مرفه سعودي بزرگ شد. پدرش با محافل سلطنتي مرتبط بود. او زاهدترين عضو خانواده به شمار مي رفت و آينده درخشاني در پيش رو داشت. آمريكائيان با پول سعودي او را آموزش دادند، اما اسامه بن لادن با نفرت نسبت به انحطاط فزاينده جوامع مسلمان كه از نظر او ناشي از سكولاريسم غرب بود، بزرگ شد. او متنفر از حضور آمريكا در عربستان سعودي بود و به خصوص از سربازان آمريكايي در سرزمين مقدس نفرت داشت. بدبختانه اين نفرت او را به اين اقدامات تأسف بار واداشت. او يك افراط گرا شد و حتي عليه قدرت وهابي به پا خاست. اگر ۲۰ سال پيش آمريكائيان بدون كمك عربستان سعودي به افغانستان مي رفتند ۱۱ سپتامبري پديد نمي آمد.
* بن لادن مشمول تعريف شما از بنيادگراي تجددخواه شده و به نحو تأسف بار و مسخره آميز، تكنولوژي پيشرفته و آموزش پيشرفته را عليه سكولاريزم مدرن استفاده مي كند.
- بله، اين درست است. او غرب را طرد مي كند بدون آنكه غرب را بفهمد يا بدون آنكه بداند آنچه را طرد مي كند چيست. اما عمليات انتحاري داستان ديگري است. بسياري از مسلمانان اين را غيرقابل قبول مي دانند و چنين اعمالي را مردود مي شمارند،  زيرا خودكشي به مانند كشتار مردم بي گناه طبق قانون اسلام ممنوع است. تنها تعداد اندكي از علما معتقدند كه به عنوان آخرين حربه چنين عملي مي تواند شكل قابل قبولي از دفاع باشد. خودكشي در اسلام ممنوع بوده و طبق آمار نرخ خودكشي در جوامع اسلامي در مقايسه با غرب بسيار پائين است.
اگر فلسطينيان مسلسل ام۱۶ و هلي كوپتر آپاچي داشتنند،  از بدن خود به عنوان حربه جنگي استفاده نمي كردند. اين تنها چيزي است كه برايشان مانده است و البته اعمالشان تاحدي پاسخ به آنچه كه به دست ديگري بر آنان رفته است مي باشد. اگر به عنوان مثال شما به مرزهاي ۱۹۶۷ برگرديد و بيت المقدس شرقي را به عنوان پايتخت به آنان بدهيد، بعضي جبران هاي مالي تأمين كنيد مثل آنچه كه يهوديان بعد از جنگ جهاني دوم دريافت كردند- كه البته ظاهراً  غيرممكن به نظر مي رسد كه براي تمام فلسطينياني كه برمي گردند تسهيلاتي فراهم شود- من معتقد هستم كه احساسات فرومي خوابد.
و البته اين اولين باري نيست در تاريخ كه ما چنين چيزي را مي بينيم. عمليات انتحاري در جاهاي ديگري هم بين ژاپني هاي شنتو و هندوان هندو وجود داشته است. سامسون بدون بمب دست به عمل انتحاري زد، هنگامي كه وي ستون هاي معبد داگون را فروريخت و زنان و بچه هاي فلسطيني را كشت. من شخصاً مخالف همه نوع خودكشي كه مردم بي گناه را دربربگيرد هستم، حتي اگر اين عمل انتحاري در جريان جنگ باشد.
* در آخر شما مشهور به اين ايده هستيد كه جدايي اصلي بين اسلام و ديگر سنت هاي ديني نيست، بلكه بين دين و سكولاريزم است.
- بله، بزرگترين تنش نه بين اسلام و غرب كه بين دين و سكولاريزم است. سكولاريزم، دگماتيسم ترين ايدئولوژي بسته، طردكننده و بدون تسامح در حال حاضر است. همه چيز را در مسير خود نابود مي كند. بزرگترين چالش براي اسلام، نحوه مواجهه يا همزيستي با سكولاريزم است. اسلام همواره با اديان ديگر تاحدود زيادي صلح آميز زيسته است، اما سكولاريزم جايي را براي هيچ سنت ديني نمي گذارد. اين حتي چالشي براي غرب است. شما دو نگرش نسبت به دنيا داريد. يكي معتقد به جهان معنويت در وراي جهان مادي است و ديگري معتقد به ماديت صرف است. ارتباط بين اين دو پيچيده و مبهم است و نحوه سازش بين اين دو نگرش بزرگترين چالشي است كه جهان معاصر با آن روبه رو است.
منبع: مجله Voice Across Boundaries
مترجم: دكتر فاضل لاريجاني

انديشه
اجتماعي
اقتصادي
خارجي
سياسي
شهري
علمي
علمي فرهنگي
محيط زيست
ورزش
صفحه آخر
همشهري اقتصادي
همشهري ضميمه
بازارچه همشهري
|  اجتماعي   |   اقتصادي   |   انديشه   |   خارجي   |   سياسي   |   شهري   |   علمي   |   علمي فرهنگي   |  
|  محيط زيست   |   ورزش   |   صفحه آخر   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |