يكشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۸۲
شماره ۳۱۶۶- Sep, 14, 2003
فرهنگ
Front Page

پديده شل سيلور استاين
فرزانه كودك نما
زير ذره بين
شعرهاي استاين سبك خاص خود را دارد. از لحاظ شعري استاين همانگونه كه منتقدين غربي گفته اند شاعر برجسته اي نيست. مهمترين ويژگيهاي او هنجارشكني ها و ساختارشكني هاي اوست كه در معنا ، نگرش به كودكان دارد. و اين نكته است كه به آثار او ويژگي و برجستگي داده است. به عبارت ساده تر ما يك نوع نگاه استايني داريم نه يك قالب شعري خاص.
010610.jpg
مسعود ميرزاپور
اكنون مي توان شل سيلور استاين را يك پديده كم نظير، نه فقط در حوزه ادبيات كودك و نوجوان، بلكه حتي در كل حوزه نشر و چاپ دانست. ترجمه هاي متعدد و چاپ هاي مكررنشان مي دهد كه بعد از گذشت پنج سال تب «سيلور استاين» هنوز فروكش نكرده است و شايد سهم همه گيري آن اكنون افزون تر از گذشته باشد. اقبال از آثار استاين به ويژه از آن جهت اهميت دارد كه مي تواند راه تازه اي را پيش روي ادبيات كودك و نوجوان در ايران بگشايد، كه گرفتار در تار و پود محتوا و فرم هاي گرد و خاك گرفته در انحطاطي رخوتناك به سر مي برد.
دست اندركاران ادبيات كودك و نوجوان در ايران به ويژه كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان كه اكنون هيچ نشانه اي از گذشته باشكوهش ندارد، قطعا تأمل در راز توفيق سيلور استاين را مي توانند راهگشاي آينده خود بدانند. واگشودن رازهاي اين «فرزانه كودك نما» كه با منطق كودكانه و همه فهم بنيادهاي انديشه بشري را به چالش مي كشد، در ساليان اخير موضوع بحث بسياري از محافل ادبي در سراسر جهان بوده است، اما به ظاهر سادگي جادويي داستان ها و اشعار او موجب شده منتقدان كمتر جرأت كنند به واكاوي موشكافانه آنها، به ويژه از باب شگردها و فنون ادبي آثارش بپردازند، از جمله آن كه اين همه كتاب از او در ايران به چاپ مكرر رسيده، اما هيچگاه يك نقد جدي درباره او نخوانده ايم.
گزارشي كه در پي مي خوانيد، گفت وگويي است با نخستين مترجم و به واقع معرف شل سيلور استاين در ايران با اين اميد كه اين فتح باب، فرصتي را فراهم كند تا تأملاتي جدي تر در باب آثار او را با اهل فن وابكاويم.
با رضي خدادادي در باب ترجمه، مسائل و مشكلات مربوط به آن و بالاخره آثار استاين به گفتگو نشستيم، و او با صميميت به تمام سئوالات مان با حوصله پاسخ گفت.
* چطور شد كه تصميم گرفتيد مترجم آثار استاين باشيد ، يا اصلأ اينكه مترجم شويد؟
از سال ۱۳۵۵ ترجمه را شروع كردم. زماني كه درخت بخشنده استاين به دستم رسيد وقتي كتاب را خواندم با تمام وجود جذبش شدم و بلافاصله بدون آنكه قصدي براي زندگي آينده ام به عنوان مترجم ادبيات كودك و نوجوان و حتي بزرگسالان داشته باشم دست به ترجمه آن زدم. از همان جمله اول كتاب شروع كردم. روزي روزگاري درختي بود و او پسر كوچكي را دوست مي داشت. با يك نوع شور شاعرانه اي ترجمه كتاب را آغاز كردم و اين سرآغاز زندگي مترجمي من بود.
* اصولاً خالقان هر اثري بعد از آفرينش و خلق اثر خود به يك رهايي و شعف بعد از خلق اثر كه با تلاشها و مشقت هاي روحي فراهم آمده است مي رسند. آيا رويكرد مترجمان نيز اينگونه است؟ به عبارت ساده تر مترجم اثر خالق شده ديگران را به نوعي ديگر بيان مي كند. آيا بعد از اين بيان به همان رهايي و شعف خالقان اثر مي رسند؟
بنده چون توأمان در كار تأليف و هم ترجمه بوده ام به جرأت مي توانم به شما بگويم كه يك فرد به همان شعفي كه با ديدن اثر خلاقه خودش رسيده است اگر اغراق نباشد به همان اندازه با ديدن ترجمه اش دچار شعف، شور و هيجان و شادي مي شود.
* فكر نمي كنيد كه انديشه شخص ديگري را ترجمه مي كنيد؟
همان شادي هست با اين تفاوت كه مترجم زماني كه با عشق و علاقه دست به ترجمه اثري مي زند همواره اين حسرت را در دل دارد كه اي كاش من آن را مي نوشتم.
* شما با ترجمه كدام اثر بيشتر به اين فكر نزديك شديد؟ مي دانيد سالها پيش گابريل گارسيا ماركز در مقدمه يكي از كتابهايش نوشته بود: كاش كتاب بيگانه (اثر آلبر كامو) را من مي نوشتم...
تمام كتابهاي ادبي كه ترجمه كرده ام همين حسرت را در من ايجاد كرده است. البته كتابهاي تخصصي و علمي هيچگاه چنين حسرتي را در من برنيانگيخته است. مثل همين كتاب «مترجم شدن» كه ملاحظه مي كنيد.
* روند ترجمه آثار هنري در كشور ما چگونه است. آيا علاقه مترجم به سبك نويسنده اي خاص او را به سمت آثارش مي كشاند يا نه هر چيز قابل دسترس قابل ترجمه نيز هست و مترجمان از روي سرگرمي و تفنن به اين كار مي پردازند كه در اين صورت بحث قانوني كپي رايت مطرح مي شود. نظر شما در مورد اين قانون چيست؟
اينجا دو مسئله مطرح مي شود. اينكه چه چيزي واقعاً به نفع ماست و يكي ديگر مسئله جبر و اختيار است. من فكر مي كنم تا چند سال اخير ملحق نشدن به كپي رايت به نفع ما بود ولي از اين بعد با شرايط فعلي جهاني به نظرم نه ديگر آن اختيار وجود دارد و نه به نفع ما خواهد بود.
بنا بر اين زماني كه در برابر يك اضطرار و ضرورت قرار مي گيريم بهتر است آگاهانه تن به اين ضرورت بدهيم و تا جائي كه ممكن است به نفع خود از آن استفاده كنيم.
تا به حال وضع به اين صورت بود كه مترجمان ما يا به صورت تصادفي يا علاقه مندي و گرايشهاي خاصي كه به يك كتاب و نويسنده اش داشته اند پاي در عرصه ترجمه نهاده اند و حتي گاه كتابي كه به اين صورت ترجمه مي شد بهترين كتاب آن نويسنده هم نبود ولي مترجمان آنچه را كه با حال و هواي خود متناسب مي ديده اند ترجمه مي كردند. يعني در مجموع مثل خيلي چيزهاي ديگري كه وجود دارد برنامه اي براي اين كار نداشتيم و در اين عدم برنامه ريزي هم جامعه مترجمي و هم تك تك مترجمان به يك اندازه مقصر بوده اند البته ما در اينجا با موارد استثنايي كاري نداريم چون در هر چيزي استثناء وجود دارد ولي حالا احساس مي كنم به ضرورت زمان كار ترجمه دارد حالت نظام مند به خودش مي گيرد و اين جاي اميدواري است.
به عنوان يك نمونه كوچك كار خودم را مي توانم مصداق بياورم. بنده روي يك برنامه اي كه خارجيها كامبريت فورت يا مجموعه آثار مي گويند كار كرده ام. مجموعه آثار شل سيلوراستاين را ترجمه كرده ام. او از اين شانس برخوردار بود كه همه آثارش چه شعر و چه داستان به فارسي ترجمه شده است و به تبع آن من هم از اين شانس برخوردار بوده ام كه براي اولين بار در ايران كل آثار نويسنده اي را ترجمه كرده باشم و اين گوشه اي از همان كار با برنامه اي است كه در حال انجام گرفتن است.
بنده مترجمين ديگري را هم مي شناسم كه سراغ بهترين آثار نويسنده اي مي روند و دست به ترجمه آن مي زنند مثل آقاي ابراهيمي كه اثر ژان كريستوفر را ترجمه كرده اند. سابقاً اينگونه نبود سرشناسترين مترجمين ما يكي دو اثر از نويسنده اي را ترجمه مي كرد و بعد به سراغ ديگران مي رفت. اما الان اينگونه نيست و اين نشان از كاري مي دهد كه نظام مند و بابرنامه است.
* هفته هاست بحث تدوين نظام جامع براي آثار ترجمه شده در محافل ادبي مطرح شده است. گروهي طرح تدوين اين نظام را عملاً نوعي سانسور آثار هنري مي دانند و گروهي ديگر اعمال نظر دولت و پائين آمدن كيفي آثار را از ايرادات اين طرح بيان كرده اند، جنابعالي به عنوان مترجم درباره طرح چنين نظامي چه نظري داريد؟
جست و گريخته در اين مورد چيزهايي شنيده ام ولي چون يك نظر كلي دارم اول اجازه بدهيد كلي جواب بدهم. بنده نسبت به ترسيم سياست و خط و خطوط براي ادبيات و كار هنري توسط دولت بدبين هستم. يعني معتقدم بهترين كمك دولت در اين زمينه ها حمايت غيرمستقيم است و در جاي خود نظارت را نيز بايد مدنظر قرار دهند نظارتي كه يك دولت به عنوان نماينده مردم مي تواند داشته باشد.
مترجمان و نويسنده ها خودشان راه خودشان را مي دانند و مردم هم با آنها در ارتباط مستقيم هستند. مسئولين بايد در حيطه وظيفه خود عمل كنند.
* اينگونه استنباط مي شود كه يك رابطه دوسويه بين منتقد يعني كسي كه كتاب را مي خواند و راجع به آن نظري مي دهد و ناشران كه متناسب با اين انتقادات سراغ ترجمه مي روند وجود دارد. در كشور ما اين روند دوسويه بين ناشر و منتقد وجود دارد يا خير؟
در ايران اين رابطه دوسويه وجود ندارد. اما ناشران سبك و سياق خاص خود را دارند. ما ناشراني داريم كه چهارچوب خاص دارند. مثلاً ناشراني كه فقط رمان ترجمه مي كنند، يا ناشراني كه كارهاي خاص يعني مدرن و پست مدرن را ترجمه مي كنند يا كتابهاي تحقيقاتي منتشر مي كنند و اين چارچوب كار ناشران ماست. اما تعداد زيادي از ناشران چارچوبشان فقط بازار است. مي بينند بازار چه مي خواهد هر كتابي باشد چاپ مي كنند.
* اخيراًخبري بود در مورد ترجمه كتاب هري پاتر در ايران. هرچند صفحه از كتاب را به يكي از دانشجويان زبان سپرده اند تا كتاب زودتر به بازار فروش برسد. شما از اين مسئله اطلاعي داريد مي خواهم اين را ربط بدهيم به نقش امانت داري در ترجمه آثار ادبي و هنري.
بنده اساساً به اين اعتقاد ندارم كه يك داستان را حتي دو نفر ترجمه كنند موارد استثنايي هست كه استاداني مثل ابوالحسن نجفي و رضا سيدحسيني كتابي از آندره مالرو را مشتركاً ترجمه كرده اند...
مثل آل احمد و خبرزاده كه بيگانه را ترجمه كرده اند...
درست است. اما اين ترجمه جاي بحث زياد دارد. كه در اين گفتگو نمي گنجد در مورد ترجمه همان چيزي كه در باب شعر گفته اند صادق است شعر حادثه اي است در زبان ترجمه نيز حادثه اي در زبان محسوب مي شود. البته اين تعريف شامل يك مطلب علمي نمي شود. مثلاً كتابي كه اكنون زير چاپ داريم، حدود هفت، هشت مترجم دور هم گرد آمده ايم كه يك كتاب مرجع درباره تاريخ ادبيات كودك و نوجوان را ترجمه كنيم. هر بخش را يكي از ما ترجمه كرده است و ايرادي هم در اين كار نيست. اما ترجمه اثر ادبي توسط چند نفر چيزي نيست كه ذهن من بتواند آن را درك كند.
بنده در روزنامه ها اين توجيه را در مورد ترجمه هري پاتر خوانده ام كه مطرح نموده اند؛ اين كتاب اثر ادبي نيست به يك معنا فانتزي است. كه در اين لحظه اين مسئله مطرح مي شود كه فانتزي مگر يك ژانر ادبي نيست؟
* اصلاً ا.ام.فورستر در كتاب وجوه رمان فصلي را به همين ژانر (فانتزي، فرابيني) اختصاص داده است؟!
دقيقاً همين طور است. زبان در يك اثر ادبي مثلاً هري پاتر باشد يا ديگراني كه فانتزي نوشته اند مثل سوزان كوپر (كه اثر خيلي قوي در زمان خودش بود) يكسان است.
به نظر من همه اين ژانرها در يك كلام اگر مطرح بكنيم زباني، ادبي هستند. و اولين كار يك مترجم پيدا كردن زبان يك اثر است. من يك مترجم را به سوزن باني تشبيه مي كنم. شروع كار اين است كه زبان را پيدا كند و در مرحله بعد مثل يك لوكوموتيوران ماهر در پيچ و خم هاي اين خط هايي كه عوض كرده و انتخاب كرده پيش برود.
[در ترجمه هايي كه مترجمان متعدد دارند] امانت داري نيز رعايت نمي شود و مي گويند كه ما اين مشكل را جور ديگري حل كرده ايم و در كنار اين چند مترجم يك ويراستار آورده ايم و آن ويراستار همه اينها را يك پارچه مي كند من فكر مي كنم كار مهم را ويراستار (اين سرباز گمنام عرصه ترجمه) انجام مي دهد نه مترجمان.
* هر فرهنگي داراي مشخصه هاي خاص است كه آن را از ديگر فرهنگ ها جدا مي كند به تبع اين مشخصه هاي جداكننده اصطلاحات، برداشت ها و حالات در هر جامعه اي شكل خاص خود را دارد. و به تعبير ماكس وبر پس زمينه فكري است كه اساس برداشت آدمها از محيط را شكل مي دهد. حال اين پس زمينه فكري در فرهنگ هاي مختلف متفاوت است. شما چگونه پس زمينه ذهني نويسنده اي مثلاً از آمريكاي شمالي را با پس زمينه من شرقي نزديك مي كنيد؟ چگونه اصطلاحات، برداشت ها و حالات را كه در هر جامعه اي شكل خاص خود را دارد با زبان ترجمه بيان مي كنيد؟
زبان هر كسي تفكر او را مشخص مي كند؛ خب اگر از اين نظر برداشت هاي نژادپرستانه اي نكنيم تا حدودي درست است. آن كسي كه زبان جداگانه دارد مي شود گفت تفكرات جداگانه اي هم دارد. حال اگر ما بخواهيم اين را به زبان ديگري منتقل كنيم به يك نتيجه جالبي مي رسيم و آن اين است كه بايد از صافي يك زبان و تفكر بگذرد. مترجم در حقيقت كلمه به كلمه ترجمه نمي كند چرا كه واحد ترجمه كلمه نيست. جمله يا حتي پاراگراف هم نيست. واحد ترجمه متن است. مترجم يك متن واحد را مي گيرد با صافي ذهن زباني و فرهنگي خود پالايش مي كند و به خواننده منتقل مي كند و اين بالطبع همان چيزي نخواهد شد كه بوده و در اين جا به همان نكته قبلي مي رسيم كه همانگونه كه شعر حادثه اي تكرارناپذير است هرترجمه نيز حادثه اي تكرارناپذير مي باشد و به همين دليل است كه هيچ وقت دو مترجم نمي توانند يك اثر واحدي را يكسان دربياورند.
* در كشور ما بخش عمده اي از آثار چاپي را ترجمه به خود اختصاص داده است. چرا جايگاه كتابهاي تأليفي مثل ترجمه نيست؟
ما يك كشور مصرف كننده هستيم. وقتي در زمينه اقتصاد عمدتاً مصرف كننده هستيم، در ديگر زمينه ها نيز اين گونه است. به حوزه كتاب ادبيات كودك و نوجوان نگاه كنيد و مقايسه كنيد با كشوري مثل انگلستان. در انگلستان آثار ترجمه اي سه يا چهار درصد را به خود اختصاص داده است. ولي اگر شما كتاب ماه را نگاه كنيد مي بينيد چيزي نزديك به نيمي از كتابهاي ماه خرداد ترجمه است. و اينگونه است كه هميشه در زمينه تأليف و خلاقيت داخلي در برابر خارجيها كم مي آوريم. و اين كم آوردن چيزي نيست كه به آن افتخار كنيم. بايد دنبال ريشه ها بود كه چرا در زمينه تأليف ضعيف و كم كار هستيم.
* اجازه بدهيد برويم سراغ استاين نويسنده اي كه در ايران با ترجمه هاي شما به مخاطبان شناسانده شده است، كيفيت و سبك آثار استاين را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
كارهاي استاين به دو بخش تقسيم مي شود يك بخش مربوط به ادبيات كودك و نوجوان است و بخش ديگر ادبيات بزرگسالان كه تصنيفات با گيتار و نمايشنامه ها و نوشته هاي پراكنده او را شامل مي شود.
آنچه سيلوراستاين را سيلوراستاين كرد مربوط به بخش اول يعني ادبيات كودك و نوجوان است. كل آثار استاين ۹كتاب است. ۶ داستان براي كودكان و۳ كتاب شعر و همين قدر باقي خواهد ماند چرا كه قرار نيست او به اين دنيا بازگردد وآثار جديدي بنويسد.
شعرهاي استاين سبك خاص خود را دارد. از لحاظ شعري استاين همانگونه كه منتقدين غربي گفته اند شاعر برجسته اي نيست.
از مهمترين ويژگيهاي او هنجارشكني ها و ساختارشكني هاي اوست كه در معنا نگرش به كودكان دارد. و اين نكته است كه به آثار او ويژگي و برجستگي داده است. به عبارت ساده تر ما يك نوع نگاه استايني داريم نه يك قالب شعري خاص او. اما داستانهاي او داراي ساخت قويتري هستند مثل درخت بخشنده ولافكاديو و جست و جوي قطعه گم شده و آشنايي قطعه گم شده با دايره بزرگ كه بعضي معتقدند آن قطعه هاي گم شده بيشتر جنبه هاي فلسفي و عرفاني دارند كه آن را مخصوص بزرگان كرده است.
* ساختار بياني آثار استاين بر كوتاه نويسي و ايجاز بنا شده است. تفاوت ترجمه اينگونه آثار با آثار بلندتر در چيست؟
آثار بلند و پرحجم خارهايي كه بر سر راه مترجم مي گذارد بيشتر است. ولي اين بدان معنا نيست كه اثر كم حجم اثر ساده اي باشد. شايد مترجم اين را ساده انجام بدهد اما كار ساده نيست. چرا كه مترجم كنسانتره زباني و ذوق ادبي خود را به نمايش مي گذارد. ياد اختلاف نويسنده انگليسي و ناشرش افتادم. ناشرش از او پرسيد تو براي كاري كه سي ساعت بيشتر كار نكردي مبلغي به اين گراني پيشنهاد مي كني، نويسنده گفته بود: بله سي ساعت به علاوه سي سال كه حاصل زندگي من است.
* بعضي از حكايتهاي استاين بدون هيچ اتفاقي يا پيامي و مفهومي خاص پايان مي گيرد آيا ايراد از سبك اوست يا از ترجمه هاي اين حكايات؟
در داستانهاي استاين آنچه كه ما امروز در نقد ادبي با عنوان پايان باز يا مشاركت خواننده در متن وجود دارد مطرح است. يعني قبل از اينكه مسائل پست مدرنيستي مطرح شود استاين در كارهاي خود آنها را آورده. شما لافكاديو را وقتي نگاه مي كنيد مي بينيد به هيچ جا نمي رسد. نه شكارچي مي شود و نه شكار و اين يك بي پاياني در داستان است و به عبارتي يك نوع پايان باز كه خواننده را مختار مي گذارد كه به داستان پايان دهد.
در واقع هر كسي به ظن خود يارش مي شود و داستان سير بي پايان خود را در گستره ذهن خوانندگان ادامه مي دهد. اما بعضي از شعرهايش احتياج به فكر زياد دارد و او از اين كار تعمدي دارد. او ضد بايدها و نبايدها و ضد مشخص كردن هدف براي مخاطب است.
استاين اعتقاد دارد ما براي آدمها نمي توانيم تعيين تكليف بكنيم. اصولاً يكي از ويژگيهاي جذابيت استاين براي كودكان همين است.
او در نقش يك معلم امر و نهي كن ظاهر نمي شود وجانب بچه ها را مي گيرد و در قالب آنان فرو مي رود. بچه ها كودك بزرگسالي را مي بينند كه برايشان حرف مي زند. استاين با نام مستعار عموشلبي حرف دل خود را بدون هيچ نتيجه گيري بيان مي كند.
* اگر صحبت پاياني داريد بفرماييد:
من با پايان گرفتن كار سيلوراستاين كار ترجمه خود را پايان خواهم داد. با درآمدن چراغي زير شيرواني و سقوط به بالا قلم ترجمه را براي هميشه زمين خواهم گذاشت. هدف بعدي من اگر توانش را داشته باشم، نوشتن و نوشتن است.

نگاه امروز
دوره ركود

م. مجدفر
توفيق كتاب هاي نويسنده و شاعر بزرگسال آمريكايي، شل سيلور استاين (عمو شلبي) در طي چند سال گذشته و موفقيت گسترده مجموعه كتاب هاي هري پاتر در بازار نشر ايران در دو سال اخير، نشانگر اين نكته است كه كودكان و نوجوانان ايراني، با آثار نويسندگاني كه كودك درون آنها كماكان زنده است و به رغم اين كه در ميان سالي و بزرگسالي به سر مي برند، هنوز خود را از تخيلات و زيبايي هاي دوران كودكي رها نكرده اند، به خوبي ارتباط برقرار مي كنند. رغبتي كه كودكان و نوجوانان ايراني به آثار سيلور استاين و جي.كي.رولينگ نشان داده اند، تاكنون در مورد آثار هيچ يك از نويسندگان ايراني رخ نداده است. درمورد اين رغبت و رويگرداني، شايد مروري كوتاه بر تاريخچه ادبيات كودك و نوجوان در ايران، خالي از لطف نباشد.
به تعبير برخي از انديشمندان، به غير از افسانه ها، قصه ها و متل هاي ايراني كه در تار و پود خانواده هاي اين سرزمين ريشه دوانده است، اولين رگه هاي ادبيات كودك و نوجوان را در اشعار حكيم نظامي خطاب به فرزند چهارده ساله اش محمد مي بينيم. اين نوع از ادبيات، كه با تعاريف امروزي ادبيات كودك و نوجوان همخواني جدي ندارد، بعدها توسط شاعران و نويسندگان ديگر، پي گرفته مي شود و اولين نمونه هاي امروزي را در آثار رشديه (موسس اولين مدرسه هاي مدرن در تبريز) و جبار باغچه بان مشاهده مي كنيم و سپس اين راه پر فراز و نشيب، توسط صبحي مهتدي، آذريزدي، محمود كيانوش، عباس يميني شريف و خانم ها وزيري، دولت آبادي و ديگران ادامه مي يابد.
از همان آغاز، به دليل عدم وجود آموزش هاي جدي و علمي در زمينه ادبيات كودك و نوجوان، آثار غيرجدي، بازاري و دم دستي، بر آثار مبتني بر روان شناسي كودك و آموزه هاي تعليم و تربيت، برتري داشته و همواره در كنار يكي دو اثر خواندني، شاهد انتشار ده ها كتاب نقاشي، كارتوني، ترجمه هاي پرغلط و كم ارزش و حتي سري دوزي شده (مجموعه هاي چندجلدي مبتني بر توليد انبوه) بوده ايم.
مهم ترين دليل اين ضعف را بايد در نظام آموزشي و كتاب هاي درسي جستجو كرد. تاكنون، ادبيات ناب و اصيل كودك و نوجوان، در كتاب هاي درسي ما جايگاه شايسته اي نداشته است و آثاري كه به عنوان نمونه به كتاب هاي درسي راه پيدا كرده اند، نه از روي ارزش اثر، بلكه براساس رابطه اي كه مؤلف (يا شاعر) با نويسندگان كتاب درسي داشته، بوده است. به طوري كه در برخي موارد، شعر يا قصه اي از يك فرد در كتاب درسي درج مي شد كه تاكنون از او كتاب مستقل شعر يا داستان براي كودكان و نوجوانان به چاپ نرسيده بود و اين فرد نمي توانست نماينده جامعه ادبي كشورمان باشد. اين مسئله، هم در كتاب هاي درسي پيش از انقلاب و هم در كتاب هاي درسي سال هاي اخير به خوبي قابل تشخيص و تميز است. البته در چند سال گذشته، در برخي كتاب هاي درسي از جمله كتاب هاي بخوانيم و بنويسيم دوره ابتدايي و كتاب هاي فارسي دوره دبيرستان، شاهد چاپ نمونه هاي قابل اعتنايي از نويسندگان و شاعران مطرح كشورمان هستيم كه بدون حب و بغض سياسي و عقيدتي، انتخاب و در كتاب هاي درسي درج شده اند و به احتمال زياد، اين روند در حال گسترش خواهد بود.
به غير از نظام آموزشي پيش دانشگاهي، در دوره هاي آموزش عالي هم، تقريبا هيچ بروز و ظهوري از ادبيات كودك و نوجوان نمي بينيم. در حال حاضر دانشجويان تربيت معلم، يعني كساني كه دو يا چهار سال ديگر معلم خواهند شد و وظيفه آموزش كودكان و نوجوانان در همه زمينه ها از جمله علاقه مندسازي آنان به كتاب و كتابخواني را برعهده خواهند گرفت، در زمينه آشنايي با ادبيات كودكان و نوجوانان، عملا هيچ واحد درسي را نمي گذرانند (به غير از دانشجويان رشته آموزش ابتدايي كه معلم كلاس هاي پنج پايه ابتدايي مي شوند و درسي دو واحدي در اين زمينه دارند كه بيشتر شبيه تاريخ ادبيات است تا ادبيات كودك و نوجوان). در دانشگاه ها، وضع اسف بارتر است و به جاي آن كه رشته خاصي به نام ادبيات كودك و نوجوان وجود داشته باشد و تربيت كارشناسان مبرز در اين زمينه را برعهده بگيرد، تنها با يك درس دو واحدي در رشته هاي ادبيات فارسي روبه رو هستيم كه اگر استاد خوبي داشته باشد و روزهاي برگزاري كلاس هايش به تعطيلي برنخورد، حداكثر سي ساعت زمان در اختيار خواهد بود تا سنگ بزرگ ادبيات كودك و نوجوان از زمين بلند شود و حول و حوش آن، وراندازي كوتاه مدت بخورد.
در زمينه زبان بسياري از نويسندگان و شاعران، و اين كه خود را واعظ كل مي پندارند و همواره در حال نصيحت هستند، چيزي نمي گوييم، چراكه خوشبختانه نمونه هاي مثبت خوبي از شاعران و نويسندگان ايراني، در سال هاي اخير از ميان خيل پديدآورندگان سربرآورده اند كه مي توان به آنها افتخار كرد، هرچند شمارگان آثارشان به ده هزار نسخه هم نمي رسد.
مسئله ديگر در مورد عدم اقبال كودكان و نوجوانان ايراني به آثار نويسندگان هم وطن خود را بايد در نكته اي جستجو كرد كه با اندكي عذرخواهي از عزيزان دست اندركار ادبيات كودك و نوجوان، مي توان آن را «باندبازي» (البته اعم از نوع مثبت يا منفي آن) ناميد. در حال حاضر، به طور مشخص ۵ يا ۶ باند در ادبيات كودك و نوجوان كشورمان قابل شناسايي هستند. هريك از گروه ها براي خود نشريه، موسسه انتشاراتي، جشنواره شب شعر، فرهنگسرا وگروه هاي پشتيبان دارند. تا اينجاي كار، مشكلي نيست، ولي مسئله اصلي اين است كه راهيابي از باندي به باندي ديگر و يا از بيرون به درون يكي از گروه ها، به طور دقيق همانند طبقات كاست دوران ساساني است. اگر كتاب يكي از نويسندگان متعلق به يكي از اين گروه ها در خارج از كشور و مثلا در يك استان برنده جايزه اي شود، در مطبوعات طيف آن گروه،  استان به كشور و كشور به قاره تبديل مي شود و از عنوان محلي، به مثابه يك مقام جهاني سخن مي رود، هرچند اثر در داخل كشور شناخته شده نباشد و حتي سه هزار كودك و نوجوان ايراني هم با آن ارتباط برقرار نكرده باشند.
به نظر مي رسد در اين موضوع و حتي نكاتي همچون نقش آموزش و پرورش در ترويج عادات مثبت كتابخواني دانش آموزان، جايگاه تشكل هاي صنفي ادبيات كودك و نوجوان براي اصلاح امور قابل تأمل باشد، به شرطي كه اين تشكل ها خود، در دامن گروه ها (البته از نوع منفي و جاروجنجالي آن) نغلتند. مثلا در اين ميان، تاكنون انجمن نويسندگان كودك و نوجوان، در زمينه تنوع بخشيدن به نام و تعداد نويسندگان و شاعران كودك و نوجوان در كتاب هاي درسي، هشدار به آموزش و پرورش در زمينه خريد و توزيع كتاب هاي غيردرسي در مدارس، هشدار به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي درمورد معافيت مالياتي نويسندگان و بسياري مسائل ديگر، به طور نسبي موفق عمل كرده و نقش يك انجمن صنفي را به خوبي نشان داده است. اگر همه اعضاي تشكل ها، فارغ از باند مثبت يا منفي كه به آن تعلق خاطر دارند، در زمينه حل و فصل مسائل مرتبط با ادبيات كودك و نوجوان، به طور منطقي گام بردارند، مي توان اميدوار بود كه كودكان و نوجوانان و خانواده هاي آنان، با آثار نويسندگان ايراني آشتي  كنند و رويگرداني، به رغبت تبديل شود.
بديهي است اين مسئله ابعاد گوناگوني دارد كه بي شك در اين فرصت اندك، نمي توان به همه آنها پرداخت و طرح اين مسائل، فرصتي ديگر و انديشه و قلمي ديگر مي خواهد.

روشن شدن معناي پنهان

فرشاد شيرزادي
سخن گفتن درباره شل سيلور استاين، نويسنده اي كه هم براي مخاطب عام مي نويسد و از كتاب هايش خوب استقبال مي شود و هم براي خاص خلق مي كند، كمي دشوار است. آن هم اينكه بخواهيم چرخشي همه سويه بر كل آثارش داشته باشيم. چرا كه او بر ذات داستانسرايي اش معناهاي بديعي خلق مي كند و در جزء دوم - كه شايد به نظر رسد ارتباطي با كليت موضوع ندارد (كه دارد!) - مي دانيم او علاوه بر نوشتن، به ديگر گرايش هايش، مثل نقاشي و چند هنر ديگر، فرجامي ممكن رسانده است.
پس بنا داريم موضوع خود را درباره «شل سيلور استاين» محدود كنيم. چون در جايي (باري به هر دليل) خوانده ايم بعضي مي گويند انسان، خود، خدائي كوچك است و پر واضح مي توان گفت كه با توجه به متون مذهبي مان، تعريفي كامل تر از آن اصطلاح مي شود ارائه داد: «انسان پاره اي از وجود لايتناهي خداوند است». عزيز جنگاور روشن بين و روشنفكر معاصرمان هم در يكي از كتاب هايش گفته: مگر مي شود براي خدا تعريفي دقيق ارائه داد؟ چون براي تعريف هر چيز بايد آن را محدود كرد. پس براي هنرمندي مثل «شل سيلور استاين» هم نمي توان به شكل همه سويه بحث كرد و ناچار بايد موضوع را بر يكي از مبحث ها محدود كنيم.
ذهنيت نويسنده اي مثل «استاين» قطعا ذهنيت ويژه و درخوري است كه مي توان با توسل به آن «داستانك»هايي تازه آفريد. اين داستان نويس بي شك فراز و فرودهاي فراواني را پشت سر گذاشته تا مي تواند، چنين خلق كند.
با اندك تأملي بر كتاب هاي «كسي يه كرگدن ارزون نمي خواد»، «بالا افتادن»، «چراغي در زير شيرواني» ، «من و دوست غولم» و... مي توان سهل و ساده دريافت كه براي رسيدن به ذهنيت خاص در خلق اثر ادبي (كه مقصود داستان است) پستي و بلندي هايي بايد گذرانده شود. به كلامي ديگر يعني رسيدن به نقطه عزيمتي كه تازه اول راه خواهد بود، خواه و ناخواه مؤلفه ها و مشخصه هايي مجزا مي طلبد.
ريموند كارور، نويسنده سرشناس آمريكايي در تعريفي موجز براي داستان مي گويد: داستان، نگاهي است كوتاه از گوشه چشم در يك لحظه.
درواقع ،هنرمند تا وقايع، حوادث و اشياء پيرامونش را به شكل جزئي نگرد دقيق مشاهده نكند، حقيقت زنده را درنخواهد يافت. نگريستن نخستين گام براي ايجاد ويژگي ذهنيت منحصربه فرد براي نويسنده است. اين تعريف هم شايد مي خواهد بر همين موضوع تكيه كند و اهميت آن را برايمان بازگويد.
از ديگر سو، هرگاه حقيقتي را مي بينيم آن را براي خلق هنرمندانه بايد دروني كنيم.
بسياري از شاعران و نويسندگان بزرگ دنيا، معتقدند با دروني كردن وقايع است كه «بازآفريني واقعيت» شكل مي گيرد. در مثل، هر تكه و يا عبارتي از نويسنده اي كه حقيقت را بر ذهن خود بازمي آفريند، به شكل واضح خود را در چشم انداز خواننده نمايان مي كند:«خوب گوش كنيد بچه ها، كبوتر نماد صلح است. براي همين ما در اينجا يك عالم كبوتر داريم. فقط يك چيز كم داريم و آن صلح است. حالا كي مي داند صلح كجاست؟» (باغ وحش رؤيايي، ص ۴۲).
نويسنده حرفه اي، باتجربه كردن اين مراحل، درنهايت به جايي مي رسد كه معاني گوناگوني را كشف مي كند، بازآفريني مي كند و سرانجام به شكل متفاوت در اثرش بازمي تاباند.
يعني به نقطه اي مي رسيم كه خالق اثر، گوشه اي از معاني پنهان را به ياري هنر براي مخاطب به تصوير مي كشد.
و همگي دست به دست يكديگر مي دهند تا منظومه اي «خلاقه» نوشته شود؛ كتاب و اثري كه اگر فرضا يك بند و يا، گاه يك سطر آن را ناديده بگيريم يك جاي كار لنگ بزند.
جزء آخر
... و هرگاه كه ذهنيت نويسنده اي، شكلي خاص پيدا مي كند، بدون اما و اگر بر زبان ذهن هم تأثير مي گذارد... و دوباره باز به آنجا مي رسيم كه نويسندگان پيشكسوت مي گويند: زبان، گوهر اصلي داستان است.

واكاوي غارت فرهنگي جيرفت در گفت وگو با كارشناسان و مسئولان سازمان ميراث فرهنگي
سهم جازموريان

گزارش: حامد فرمند
010510.jpg

مرداني كه از روستاهاي اطراف هليل رود بالاي تپه آمده بودند، دست از كار كشيده و زير سايه درختي استراحت مي كردند. زنان با بقچه هاي غذا، همسرانشان را در ميان چاله ها و گودال هاي كنده شده بر تپه مي جستند.
بالاي تپه، جايي كه مي شد تمام منطقه را از آن جا زير نظر داشت، چند مرد با لباس هاي اتو كرده ايستاده بودند. اين كه خريدار اشياي عتيقه بودند يا مأمور دولت بر روستاييان آشكار نبود. اما خبره ترها از چشمان تأسف بارشان دريافتند كه اينان براي معامله نيامده اند. چند نفري به سراغشان رفتند تا از منطقه دورشان كنند، كه حضورشان آزار دهنده بود.
فرماندار جيرفت، رئيس پژوهشكده باستان شناسي سازمان ميراث فرهنگي و تني چند از ديگر مسئولان دولتي و مقامات محلي آمده بودند تا مگر اهالي روستاهاي اطراف و اكناف هليل رود را از كاوش هاي غيرمجاز منصرف كنند. شايد بچه هاي نيروي انتظامي مستقر در منطقه هم دريافته بودند آقايان ساعاتي بيشتر آنجا نخواهند ماند و البته كاري هم از پيش نخواهند برد.
فضاي بالاي تپه را هاله اي از گرد و غبار پوشانده بود. براي كساني كه از دور نظاره گر اين صحنه بودند، همه چيز آميزه اي بود از واقعيت تلخ نياز و روياي شيرين ثروت تنها سوغات هليل رود براي اين ناظرين، تأسفي درد آلود بود.
«صرف تأسف ما كافي نيست. تأسف ما چه چيزي از واقعيت را تغيير مي دهد؟ تأسف ما وقتي به مفهوم واقعي دلسوزانه است كه كارساز هم باشد.» مسعود آذرنوش، رئيس پژوهشكده ميراث فرهنگي وقتي با همين افكار به دفتر كارش در تهران بازگشت، برنامه اي منظم و بي وقفه تدوين كرد تا به كاوش در منطقه وسيع حوزه جازموريان سرعت ببخشد.
همچنين اين ايام مصادف با كاوش هاي حميده چوبك بود؛ دو منطقه شناخته شده باستاني در جيرفت. در تل جبار و كنار صندل.
پس از او هيأتي به سرپرستي آبيان براي انجام بررسي هاي باستان شناختي منطقه اعزام شد. كار اين هيأت از آن جهت اهميت داشت كه به قول آذرنوش «فضاي خالي بين كاوش هاي پراكنده انجام شده در اين منطقه را پر كرد.» اما پژوهش بر روي منطقه اي كه مي تواند مسير تاريخ تمدن بشر را تغيير دهد، بايد توسط متخصصي انجام شود كه در اين حوزه تسلط كافي دارد. دكتر «يوسف مجيدزاده» يكي از اين افراد است. در حال حاضر هم هيأتي به سرپرستي توفيقيان در سرچشمه هليل رود در حال كاوش است ولي چرا سازمان ميراث فرهنگي و در اصل بخش باستان شناسي آن، سرعت عمل خود را در حوزه هاي شناخته شده باستاني افزايش نمي دهد و پيش از آن كه منطقه هايي مانند جيرفت توسط سودجويان و نيازمندان غارت شوند، حفاري و كشف اشياء و آثار تاريخي را به نتيجه اي مطلوب نمي رسانند؟
آذرنوش نگاهش را از منظره بيرون اتاقش برمي دارد، افكارش را متمركز مي كند و خيلي محكم مي گويد: «قرار نيست در يك كشور تمام آثار باستاني در يك دوره حفاري شوند. تلاش ما بايد در حفاظت آثار متمركز شود چرا كه باستان شناسي به تعبيري يك فعاليت تخريبي است. اثري كه حفاري شد، ديگر به صورت اوليه باز نخواهد گشت. معني اين حرف آن است كه ما بايد با كمترين ميزان حفاري، بيشترين اطلاعات را به دست آوريم و در اسرع وقت در اختيار جامعه قرار دهيم. حال آن كه ما همه امكانات لازم براي استخراج اطلاعات از عمليات باستان شناسي را در اختيار نداريم. درست به همين دليل است كه بايد تا آنجا كه مي توان از حفاري پرهيز كرد و اين در حالي است كه تفكر حفاري در ميان باستان شناسان به جاي هرگونه تحقيق رواج فراواني دارد.» به غير از كمبود امكانات، حجم اطلاعاتي هم كه در آينده از يك محوطه باستاني به دست مي آوريم، به دليل پيشرفت تكنولوژي، بسيار بيشتر از امروز است. به اين ترتيب در بهترين شرايط اگر امروز اقدام به حفاري كنيم، اطلاعات كسب شده ما از ۳۰ سال بعد باز هم كمتر خواهد بود. محدوديت ديگر ما وسعت كشور و تعداد باور نكردني اشياي زير خاكي است. ايران يك ميليون و ششصد و چهل و هشت هزار متر مربع مساحت دارد. در عين حال سرزميني است كه از ده هزار سال قبل، گذرگاه اجباري انسان ها از آسيا به اروپا و از آفريقا به آسيا بوده است.
010520.jpg

در اين رفت و آمدها، با تعريف باستان شناسان صدها هزار محوطه باستاني ايجاد شده است. به جز اين موارد، نقش عوامل طبيعي را هم بايد در نظر گرفت. به طور مثال در منطقه جيرفت، حجم عظيمي از رسوبات ناشي از سيلاب هاي رودخانه وحشي هليل رود، روي آثار را پوشانده و فعاليت باستان شناسي را با مشكل مواجه كرده است. اما تنها كافي نيست كه ما امكانات مادي براي حفاري و كشف آثار در يك منطقه را داشته باشيم. كار ما مبتني بر تحقيق است و تحقيق قبل از هر چيز به محقق، يعني نيروي انساني متخصص نياز دارد. اما اگر تمام اين امكانات هم در اختيار ما بود، باز هم قرار نبود تمام محوطه هاي باستاني توسط يك نسل حفاري شوند. نسل هاي آينده هم حق تحقيق دارند، تصور كنيد آنچه در جيرفت اتفاق مي افتد فراتر از حفاري به وسيله باستان شناسان، يك غارت ملي است. آنجا اگر روزي آبستن هزاران پرسش هاي باستان شناسان بوده امروز به دليل غارت پاسخي براي بسياري از پرسش هاي موجود ندارد.
باستان شناسي كار تخريبي است، مگر...
دستان زمخت و آفتاب سوخته مرد همچنان كه در عمق چند متري زمين پيش مي رود، به جسم سختي برخورد مي كند. با احتياط خاك را پس مي زند. گلوگاه يك كوزه سفالين نمايان مي شود. بعد از اين، كار ساده تر است. كافي است ابعاد كوزه را تشخيص دهي تا بتواني اطراف ظرف را خالي كني و آن را بيرون بكشي. يك لحظه از خودم پرسيدم اين مرد با يك گروه باستان شناسي همكاري مي كند يا به دنبال اشياي عتيقه براي فروش مي گردد؟
گفته هاي رئيس پژوهشكده باستان شناسي را در ذهنم مرور كردم: «باستان شناسي، يك كار تخريبي است، مگر اطلاعاتمان را در اسرع وقت در اختيار مردم قرار دهيم.» پس بايد اطلاعات گسترده اي از سال ها فعاليت باستان شناسي در اين منطقه وجود داشته باشد تا بتوان بين فعاليت هاي قاچاقچيان و باستان شناسان تفاوت محسوسي قايل شد. بروشورها، كه اغلب كم حجم ،رايگان و كم تيراژند، ساده ترين روش اطلاع رساني اند. اما اغلب محوطه هاي باستاني در حوزه ميراث فرهنگي يا فاقد اين نوع اطلاعات مكتوب اند يا اين اطلاعات، چنان محدود منتشر مي شوند كه دسترسي به آنها عملاً غيرممكن است. بروشورهاي تهيه شده براي جيرفت هم همين وضع را دارند. انتشار كتاب ها و مقالات مختلف در خصوص موضوعات مرتبط با فعاليت هاي باستان شناسي در يك منطقه هم روش ديگري است كه به دليل وسعت گستره توزيع آنها، اثرگذاري شان هم بيشتر خواهد بود. اما انتشار معدود كتاب هايي با موضوع جيرفت، حتي براي پژوهشگران و محققيني هم كه دوره هاي متعدد تمدن بشر را بررسي مي كنند كمبودي است كه به اين زودي مرتفع نخواهد شد. البته جيرفت يك استثنا نيست. اغلب كتاب هاي قابل استفاده در حوزه ميراث فرهنگي، از نظر قيمت با سبد محصولات فرهنگي مصرف كننده ها همخواني ندارند. اما شايد بتوان پايگاه هاي اطلاع رساني اينترنتي را يكي از مؤثرترين و كم هزينه ترين روش هاي اطلاع رساني دانست و حال آن كه در حال حاضر هيچ اطلاعات مكتوبي در سايت هاي اينترنتي مرتبط با ميراث فرهنگي در خصوص جيرفت وجود ندارد.
«يك سال است كه كليه اطلاعات جيرفت در اختيار متخصصين فني قرار گرفته و تمامي صفحات سايت اينترنتي آن هم طراحي شده است. اما راه اندازي اين سايت منوط به امضاي نهايي مديران سازمان ميراث فرهنگي است.» يوسف مجيدزاده با بيان اين مطلب به قوانين دست و پاگيري اشاره مي كند كه انجام فعاليت هاي مفيد را با كندي مواجه مي كند. اما راه هاي ديگري هم براي آشنا كردن مردم با پيشينه تاريخي سرزمينشان وجود دارد، راه هايي كه در پيچ و خم اتاق مديران گرفتار نشود و عموميت و فراگيري بيشتري نيز داشته باشد.
«از اطلاعات تخصصي تهيه شده توسط كارشناسان باستان شناسي، بايد مطالب مختلفي در سطوح اجتماعي تر و به زبان عاميانه تري هم منتشر شود. اما نبايد انتظار داشت كه مسئول توزيع اين اطلاعات هم پژوهشكده باستان شناسي باشد. اين بخش بايد در اختيار كساني قرار گيرد كه مي توانند به عنوان حلقه رابط بين توليد كننده اطلاعات تخصصي (باستان شناسان) و مصرف كننده اين اطلاعات (مردم) عمل مي كنند.» منظور مسعود آذرنوش از اين حلقه رابط، روزنامه نگاران و نويسندگاني است كه مي توانند حرف هاي علمي را به زباني ساده تر بيان كنند.
010515.jpg

بازهم به نقطه آغاز بازگشته ايم؛ هنوز اطلاع رساني و عملكرد شفاف، به صورت امري نهادينه شده در ميان پژوهشگران ما در نيامده است. اطلاعاتي كه قرار است مورد استفاده نويسندگان قرار گيرد يا مجموعه اي است از داده هاي علمي غيركاربردي يا چنان كلي است كه رسيدن به مفهومي تازه از دل آنها به بررسي هاي كارشناسانه اي نياز دارد كه از عهده نويسندگان مطبوعاتي خارج است. اما اين كلاف، آن چنان هم كه گمان مي شود سردرگم نيست، باز شدن آن هم بيش از هر چيز به زمان نياز دارد.
«مردم فرانسه پس از گذشت چند دهه از انقلاب كبير آن كشور و غارت كاخ ورساي، به مرور در حال بازگرداندن اشياي ربوده شده از اين كاخ هستند. ما بيش از ده سال نيست كه روي فرهنگ مردم ايران در مواجهه با ميراث فرهنگي كار مي كنيم. پيش از انقلاب باستان شناسان با مردم بيگانه بودند، اوايل انقلاب هم نگاه مسئولان به ميراث فرهنگي، نگاه مثبتي نبود.» دكتر يوسف مجيد زاده، باستان شناس، با بيان اين موضوع، اقدامات فرهنگي را به عنوان مهم ترين و ماندگارترين كاري كه مي توان براي حفظ آثار تاريخي انجام داد مطرح مي كند. اما او يادآوري مي كند: «فرهنگ مردم با چند سخنراني عوض نمي شود. كارهاي فرهنگي براي به بار نشستن؛ به زمان احتياج دارند. اين به معناي كنار گذاشتن فعاليت هاي فرهنگي نيست. ما بايد اقدامات خودمان را انجام دهيم تا طي دو، سه نسل آينده تغييري در فرهنگ مردم ايجاد كرده باشيم. در طول اين مدت هم، بايد از نيروهاي انتظامي و منابع مالي متعدد، براي حفاظت و نگهداري از ميراث فرهنگي مان كمك بگيريم.»
فراتر از دره هاي هليل رود
مسعود آذرنوش ضمن تأييد لزوم ارتباط باستان شناس با جامعه اي كه در آن كاري مي كند، به عنوان يكي از مهم ترين ابعاد پژوهش هاي باستان شناسي، بيشتر بر روي ارتقاي سطح فرهنگ عموم مردم تأكيد مي كند. با اين همه او معتقد است: اگر هم سطح آگاهي كل جامعه ارتقا پيدا كند، باز هم افرادي هستند كه قانون شكني كنند. مسايل اجتماعي پيچيده تر از آنند كه با يك تصميم ساده بشود آنها را حل كرد. در جامعه ما روي بسياري از مسايل بايد كار كرد كه باستان شناسي فقط يكي از آنهاست.
شكي نيست كه با قانون شكنان، تنها بايد از طريق نيروهاي انتظامي برخورد كرد، اما اگر برخوردهاي صرفاً قهرآميز نتيجه بخش بود، فاجعه جيرفت زودتر از اينها متوقف مي شد.
از يك سو چنان كه رئيس دادگاه انقلاب اسلامي جيرفت معتقد است: «كساني كه فعاليت عمده قاچاق در خارج و داخل كشور داشته اند دستگير نشده اند. عدم دستگيري عوامل اصلي قاچاق، امنيت و اقتدار كشور را مخدوش كرد و موجب ادامه حفاري ها شده است.» منظور دادخدا سالاري، همان متقاضيان عمده اشياي عتيقه است؛ كساني كه وجودشان به فعاليت هاي حفاري غيرمجاز رونق مي بخشد. پس بي جهت نيست كه عده اي، دستان پنهاني را در ماجراي قاچاق اشياي تاريخي- فرهنگي دخيل مي دانند. سالاري در اين باره معتقد است: «بيرون از كشور فكر مي كنند بخشي از حكومت هم در اين كار دخيل است كه متأسفانه با گسترش قاچاق اشياي عتيقه، اين فرضيه تقويت مي شود.» در همين رابطه عده اي از آگاهان حتي معتقدند فهرست قاچاقچيان يا خريداران عمده اشياء موجود است، اما تنها به دستگيري افراد خرده پا اكتفا مي شود.
پس نمي توان خوشبينانه تنها «كشيدن سيم خاردار بر اطراف محوطه هاي باستاني» و در مرحله بالاتر تشكيل «يگان ثابت و آموزش ديده حافظ ميراث فرهنگي»را عوامل قطعي براي حفاظت از يادگارهاي ارزشمند گذشتگان به حساب آورد. حتي نمي توان تنها از عملكرد نيروي انتظامي گلايه داشت كه «برخورد غيرقاطع آنها، حرمت قانون را در منطقه از بين برده است.» سيم هاي خاردار و يگان ويژه تنها بخشي از نياز دايمي سازماني مانند ميراث فرهنگي است و حرمت شكني قانون در زماني كه هنوز قانون مدون و قابل اتكايي وجود ندارد، چندان هم تأثيرگذار نخواهد بود.
مشكل ميراث جهاني جيرفت را نه مي توان در فعاليت هاي غيرقانوني برخي از اهالي خلاصه كرد و نه در عدم اطلاع رساني صحيح. باستان شناسان اگر در سطح كلان از اطلاع رساني كافي عاجز بوده اند، از طريق ارتباط با مردم محلي و برگزاري برنامه هاي مختلف آموزشي؛ فعاليت اطلاع رساني خود را در سطح خرد انجام داده اند. اما مشكل به همين موارد نيز خلاصه نمي شود اگر كمي فراتر به مسايل مرتبط با جيرفت بنگريم، مجموعه اي از عوامل اقتصادي و اجتماعي در هم تنيده را خواهيم ديد كه هريك براي ايجاد يك فاجعه فرهنگي كافي اند.
تمام طول جاده كرمان به سيستان را زمين هاي كشاورزي پوشانده اند. رودخانه وحشي و سيلابي هليل رود، زمين هاي منطقه را براي چهار بار محصول دادن در سال سيراب مي كند. اما تمام اقتصاد منطقه به آب اين رودخانه ناآرام و نامعتادل و زمين هاي بزرگ و كوچك اطراف آن وابسته است. كارخانه ها و شركت هاي توليدي محصول كشاورز را چنان ارزان مي خرند كه هزينه حمل و نقل كالاهايش از درآمدش افزون تر است. جيرفت هم مثل بسياري از شهرها و روستاهاي نواحي ايران از عدم توزيع مناسب ثروت رنج مي برد.
مردم اين منطقه اغلب به خود حق مي دهند كه ميراث بشر را كه دست خدا و طبيعت زير خاك زمين هايشان پنهان كرده است متعلق به خود بپندارند و به قيمت پيشنهادي كلكسيون دارهاي خارجي بفروشند. آنها زير خاك هاي نرم تپه هاي رسوبي منطقه جازموريان به دنبال سهم خود از آموزش، رفاه و درآمد ملي اند. پس نمي توان پشت درهاي بسته اتاق هاي مديران نشست و تنها به محكوم كردن اين و آن يا دفاع از آن و اين اكتفا كرد. جلوگيري از آن چه در جيرفت رخ داده و در ديگر نقاط كشور هم با حجمي متفاوت در حال رخ دادن است، تنها با نگاهي كلان به موضوعات و برنامه ريزي هاي بلند مدت قابل انجام است.

ميهمان فرهنگ
نرخ مطالعه، شاخص توسعه
010525.jpg

اسدالله افلاكي
تاكنون درباره صنعت نشر، مقالاتي در مطبوعات درج گرديده و طي آن، مشكلات مربوط به اين صنعت، از زواياي گوناگون بررسي شده است. در نوشتار حاضر نيز تلاش شده، اين مقوله با رويكردي ديگر بررسي شود. آنچه مسلم است، نشر و توليد كتاب رابطه تنگاتنگي با مطالعه و كتاب خواني دارند. به عبارت ديگر، اقبال مخاطبان است كه ناشران را به ادامه كار ترغيب مي كند. اما چگونه است كه در جامعه اي با قريب به هفتاد ميليون جمعيت، كتاب با شمارگان كم و بيش ۳۰۰۰ نسخه اي منتشر مي شود و شگفت آن كه همين شمار اندك نيز به فروش نمي رسد، اين در حالي است كه نزديك به ۴۵ درصد از جمعيت كشور را نوجوانان و جوانان تشكيل مي دهند. نكته ديگر اين كه براساس يك آمار غيررسمي و تقريبي، هر ايراني تنها يك دقيقه از وقت خود را در سال به مطالعه كتاب اختصاص مي دهد و كمتر از هزار ريال از كل هزينه هاي يك شهروند در سال صرف خريد كتاب مي شود و البته اين آمار، شايسته و درخور كشوري نيست كه پشتوانه عظيم فرهنگي در پيشينه خود دارد و منشأ پيدايي و تكوين تمدن هاي درخشان بشري بوده است. پس از چه روست كه جامعه ايراني تا بدين حد نسبت به مطالعه بي اعتنا شده است؟ بي شك اين همه، ناشي از آن است كه هنوز فرهنگ مطالعه و كتاب خواني در جامعه ايراني نهادينه نشده است؟ حال آن كه بالا بودن نرخ مطالعه در يك كشور؛ عمده ترين شاخصي است كه نشان دهنده توسعه فرهنگي آن كشور است. بديهي است سه نهاد خانواده، آموزش و پرورش و دولت، نقش اساسي و تعيين كننده در ترويج كتاب خواني و مطالعه دارند.
* نخست، خانواده: براساس يافته هاي علم روان شناسي، كودكان بيش از آن كه از گفتار و توصيه هاي والدين خود متأثر باشند، از اعمال والدين تأثير مي پذيرند. از اين رو، اگر پدران و مادران، فرزندان خود را از خردسالي با مطالعه و كتاب خواني آشنا سازند، چنين كودكاني متناسب با دوره هاي رشد و بالندگي خود، مطالعه كتاب را ادامه خواهند داد و در هر رده سني، فراخور انديشه و سليقه خود، كتاب و نشرياتي را براي مطالعه برخواهند گزيد.
* دوم، آموزش و پرورش: پس از خانواده، مهمترين نهادي كه در شكل گيري و تكوين شخصيت كودكان نقش دارد، نهاد آموزش و پرورش است. بر اين پايه، اگر در برنامه ريزي هاي آموزشي، جايگاهي براي مطالعه و كتاب خواني دانش آموزان در نظر گرفته شود، بي ترديد، طي دوره هاي مختلف آموزشي (دبستان، مدرسه و دبيرستان) مطالعه در دانش آموزان نهادينه خواهد شد. اين امر عزم و اهتمام جدي مي طلبد كه تا كنون متوليان آموزش و پرورش اعتنايي در خور بدان نداشته اند. به طوري كه در حال حاضر، در اكثر مدارس، كتابخانه ها در جايگاه واقعي خود قرار نگرفته اند. نكته ديگر آن كه در صورت تجهيز كردن كتابخانه ها در مدارس، نقش كتابدار و كارشناسي را كه قادر باشد، كتابهايي متناسب با حوزه علاقه دانش آموزان به آنها معرفي كند، نبايد از نظر دور داشت.
همچنين گزينش كتاب و خريد آن براساس نيازهاي دانش آموزان از ديگر موارد مهمي است كه بايد در نظر گرفته شود. افزون بر موارد يادشده، شايسته است آموزش و پرورش به رغم همه مشكلاتي كه با آن دست به گريبان است، به ويژه مشكل كمبود فضاهاي آموزشي، در هر محيط آموزشي، حتي الامكان فضايي كوچك را با عنوان اتاق مطالعه يا هر عنوان ديگري به اين امر اختصاص دهد.
* سوم، دولت: دولت نهاد قدرتمندي است كه شايسته است در برنامه ريزي ها و سياست هاي خود، مقوله مطالعه و كتابخواني را در نظر بگيرد؛ زيرا توسعه فرهنگي كه بستر رشد و توسعه كشور را در ساير زمينه ها فراهم مي سازد، رابطه مستقيم با مطالعه دارد. پس اهتمام دولت به اين امر، ضرورتي اجتناب ناپذير است.
هر چند دولت به ويژه وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامي در اين خصوص گامهاي مؤثري برداشته است كه از آن جمله مي توان به موارد ذيل اشاره كرد: اختصاص دادن بن خريد كتاب براي دانشجويان، استادان و اصحاب قلم، برگزاري نمايشگاههاي كتاب اعم از بين المللي، استاني و شهري و تجليل از پديدآورندگان (مؤلفان، مترجمان، تصويرگران و...) ليكن تا رسيدن به هدف مطلوب، گامهاي ديگري باقي مانده است كه تنها با عزم ملي و تلاش و حميت دست يافتني خواهد بود.

كتاب فرهنگ- ۸
انضباط مثبت در كلاس درس
010530.jpg

نوشته: نلسون/ لات/ استفان گلن
ترجمه: دكتر غلامرضا حسين نژاد/ مرتضي مجدفر
رفتارهاي بازدارنده و روي آورانه
احترام و تشويق، دو جزء اساسي نظام مراقبتي ماست. ما، پنج رفتار بازدارنده عمومي بزرگسالان با افراد جوان را كه آنها را دچار نااميدي كرده و حس بي احترام شدن را در وجودشان ايجاد مي كنند و نيز پنج رفتار روي آورانه را كه محترمانه و دلگرم كننده هستند، بيان مي كنيم.
رفتار بازدارنده اول: فرض كردن
ما اغلب فرض مي كنيم كه همه چيز را در باره دانش آموزان خود مي دانيم. مثلاً فرض مي كنيم آنها چگونه فكر مي كنند و چه احساسي دارند، بدون اين كه از آنها پرسشي بكنيم. همچنين در مورد اين كه آنها چه چيزي را مي توانند انجام دهند و چه چيزي را نمي توانند انجام دهند و نيز چرا بايد به پرسشي جواب بدهند و چرا نبايد جواب بدهند، براساس فرضيات خود عمل مي كنيم. همه اينها، عواملي بازدارنده براي كشف ادراك يگانه و نيز توانايي هاي منحصر به فرد هر يك از آنان است.
رفتار روي آورانه اول: آزمون كردن
روش هاي ايجاد نظم مثبت، فرصتي را براي آموزشكاران پديد مي آورد براي اين كه در مورد چگونگي تفكر و احساس دانش آموزان فكر كنند.
وقتي ما بررسي را به جاي فرض كردن به كار مي بريم، در مورد اين كه دانش آموزان چگونه استعداد شگرف خود را براي برخورد با مسايلي كه به نحوي بر روي آنها تأثير مي گذارد، شكوفا مي كنند، به يافته هاي با ارزشي دست پيدا مي كنيم.
يك خانم معلم كودكان استثنايي كه براي تغيير رفتار آموزش ديده بود، فكر مي كرد دانش آموزان او به دليل مشكلات خاص خود، قادر به شركت در نشست هاي كلاسي نيستند و بهتر است او رفتار آنها را كنترل كند. ولي، اين معلم تشويق شد كه فرضيات خود درباره بچه ها را در يك نشست كلاسي به آزمون بگذارد. هر وقت او احساس مي كرد كه دانش آموزان نمي توانند حتي نام خود را بنويسند، هريك با علامت مخصوص كه براي آنها درست شده بود، مي توانستند روي كاغذي مهر بزنند و مشخص كنند كه براي حل مشكل خود كمك مي خواهند.
اين خانم معلم در يك مدت زمان كوتاه دريافت كه حتي اين دانش آموزان استثنايي مي توانند نيازهاي خود را مطرح كنند و درگير حل مسايل شوند.
رفتار بازدارنده دوم: رهانيدن/ توضيح دادن
ما اغلب فكر مي كنيم انجام دادن يك كار ويژه براي دانش آموزان و يا مراقبت از آنان، خيلي تأثيرگذارتر از زماني است كه اجازه مي دهيم آنها از تجربه هاي خود ياد بگيرند. به علاوه، ما معمولا فكر مي كنيم با توضيح دادن راه حل هاي مسايل و مشكلات و جلوگيري از اكتشاف راه حل ها توسط دانش آموزان، به آنها ياري رسانده ايم. آيا به عنوان يك آموزشكار مدرسه اي، تا به حال تعداد دفعاتي را كه دانش آموزي را با سخنراني،  توضيح دادن و موعظه، از يك موقعيت تصميم گيري رهانيده ايد، شمارش كرده ايد؟ در اين قبيل مواقع، چه اتفاقي مي افتد؟ چه چيز باعث آن مي شود؟ دانش آموزان چه احساسي در اين باره دارند؟ آيا فكر مي كنيد آنها نسبت به اين كه اين كار را بايد آن گونه كه ما مي گوييم انجام دهند، چگونه مي انديشند؟
ممكن است معلمي دست دانش آموزي را كه مي خواهد به حياط سرد مدرسه برود، بگيرد و تا هنگام پيدا كردن كت و پوشاندن آن به تن دانش آموز، درباره مسئوليت پذيري وي و اين كه رفتن به حياط سرد صلاح نيست، سخنراني بكند. در اين هنگام جالب است كه نگاه مات دانش آموز را ببينيم و متوجه شويم كه با اين سخنراني، تنها ما خودمان جلب شده ايم، نه دانش آموز.
رفتار روي آورانه دوم: كشف كردن
هنگامي كه معلمي مي گويد: «بيرون سرد است، ژاكتت را فراموش نكن»، در واقع توضيح مي دهد و دانش آموزان را رها مي كند و وقتي مي گويد: «بيرون را نگاه كنيد. فكر مي كنيد براي مراقبت از خودتان، به چه چيزي نياز داريد؟» در حقيقت در حال بازيابي است. همچنين با طرح چند پرسش پي درپي (بدون ارايه پاسخ آنها)، مي توانيم به دانش آموزي كه نمي تواند جاي لباس گرم خود را پيدا كند، كمك كنيم، بدون آن كه خود به طور مستقيم، ژاكت را پيدا كرده و به تن او بپوشانيم و در مورد ضرورت حفظ سلامتي در سرما براي او سخنراني كنيم.
روش هاي نظم مثبت، معلمان و شاگردان را براي يادگيري اين كه آنها چگونه مي توانند به يكديگر و ديگران كمك كنند، توانمند مي كند. آنها همچنين يافتن موقعيت هايي از ميان تجربه هاي خود را فرا مي گيرند.
بخشي از موضوع هاي نشست هاي كلاسي براي دانش آموزان، اين است كه آنها اتفاقات و دلايل اتفاقات را كشف كنند و در مورد اين كه چگونه مي توانند مشكل يا مسأله پديد آمده را حل كنند، به انديشه بپردازند. آنها همچنين درباره چگونگي رفتار با ديگران، تأثيرگذاري بر افراد و محيط و احساسي كه مي توانند در اين زمينه داشته باشند، به يافته هايي فكري نايل مي شوند.
اگر به اطراف خود دقت كنيد، متوجه خواهيد شد دانش آموزان در حل مسايل و مشكلات به نتيجه اي كه از بين دانش خود بدان دست مي يابند، بيشتر از نتيجه اي كه به شيوه نصيحت و سخنراني بزرگسالان برايشان حاصل شده است، اتكا مي كنند و اين، نوعي اكتشاف دروني است. اين اكتشاف، ياري مي دهد دانش آموزان به جايگاه مطمئني از كنترل كه به طور قطع دروني و از كنترل بيروني به مراتب والاتر است، دست يابند.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   سفر و طبيعت  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |