يكشنبه ۲۳ شهريور ۱۳۸۲
شماره ۳۱۶۶- Sep, 14, 2003
ادبيات
Front Page

نگفتن
010490.jpg
شهلا پروين روح
فرشاد شيرزادي
گفته اند و شنيده ايم، درباره آثار شهلا پروين روح كه ضد و نقيض هاي فراواني به گوش مي رسد و تمام گفت وشنودها فقط بر دو اثر است؛ مجموعه داستان «حناي سوخته» و رمان «طلسم».
ولي ما سعي كرديم بدون پيش داوري به سراغ اين نويسنده برويم. پس با او گفت وگو مي كنيم:
* ديگر حرف نمي زنم... اساس داستان طلسم بر سخن نگفتن است. در اين باره چه حرفي براي گفتن داريد؟
- انسان مشهور است به حيوان ناطق، اما كمتر حرف مي زند. دست كم و انصافاً چه تعدادي ايراني را سراغ داريد كه راست و پوست كنده حرف بزند. روده درازي و وراجي بله، اما حرفي كه گشاينده گرهي باشد يا پيش برنده داستاني و يا برملا كننده دروغ و حقيقتي، نه. مگر نه اين كه ما آدم هايي هستيم كه هميشه بر سر چهارراه حوادث خاورميانه حضور داريم؟!
زبان پررمز و راز و كنايي فارسي توي جانمان مي رسد. با ضرب المثل هايي كه هر كدام جاي كتاب كتاب حرف زدن را مي گيرند. پس مي گوييم. اما... ذره اي از اين جا و ذره اي از آن جا. در و بي در. از اين شاخه به آن شاخه و نكته مهم و جالب اين كه در خلال زندگي روزمره با همين شيوه همديگر را مي فهميم و ارتباط مي گيريم و با ذهن آموخته و تربيت شده مان چند و چون و راست و دروغ هايش را، (حالا با كمي اغماض كه بي لطف هم نيست) دستگيرمان مي شود.
حالا هرقدر هم كه دلمان غنج بزند براي گفت وگوهاي موجز و بي عيب و نقص و روشنگر داستان هاي خارجي كه بدون يك حرف اضافه كلمه به كلمه ما را به جاي چرخاندن از پله ها و يا بهتر از آن پله هاي برقي داستان بالا مي برد و به سر منزل داستان مي رساند، دردمان دوا نمي شود! با سعي در داستان هايمان همين شيوه پسنديده را به كار مي گيريم و حشو و زوايد را دور مي ريزيم و كلمات را مثل آب زلال، راحت و بي دردسر به كام خواننده مي ريزيم. در داستان هايي كه اصل بر نوشتار باشد، كم و بيش موفق هم مي شويم. اما اگر بنابر روايت گفتاري باشد؟ چنان چه صادق باشيم و واقع گرا ديگر آن الگوهاي برش خورده و صاف و صوف به تن داستان ما نمي نشيند. مال ما نيست، دغدغه هاي ما را هم منتقل نمي كند. آن وقت همين مي شود كه در طلسم شد. بيرون كشيدن ماجراي يك شب از زندگي گلش و آن چه بر او رفته، از دهان كساني كه از همه چيز مي گويند جز از گلش... و اگر در اين ميان درك و شناختي اتفاق مي افتد نتيجه همان بخش ناچيز ناخودآگاه راويان و آموختگي و شناخت و مردم داري خواننده است... تا نگردي آشنا زين پرده...
* پس اساساً بازي زبان در داستان قابل تمجيد است يا تنبيه؟
- اين را داستان معين مي كند. هر داستاني زبان و لحن خاص خود را مي طلبد. ديگر اين كه نويسنده بتواند از پس چنين نيازي كه خيلي ها هم از آن سرسري مي گذرند و منكر لزومش هستند، برآيد.
* بعضي نويسندگان ما نمي توانند در كارهايشان ايجاد لحن كنند، ولي بعضي ديگر به راحتي از پس كار برمي آيند. ايجاد لحن لازمه چه چيزهايي است؟
- مي گوييد به راحتي، در حالي كه اصلاً كار راحتي نيست. ارتباط تنگاتنگ روحي با افراد مختلف، رسيدن به  هم زباني و هم دلي با آنها، ولو كه دلخواهت نباشند يا تأييدشان نكني و دقت در شيوه به كارگيري كلمات و افعالي كه حس و حال خاص يك موقعيت را با آن بيان مي كنند. هماني كه قديمي ترها مي گويند مردم داري و امروزي ها مي گويند روانشناسي اجتماعي.
* منظورم از بعضي، نمونه هايي از كارهاي خودتان بود. مثلاً در سراسر داستان طلسم زبان وكلام نويسنده به لحن يك قصه گو يا قصه پرداز نزديك مي شود.
- شايد. بله مي تواند در مورد طلسم همين گونه باشد كه مي گوييد. چون همان طور كه در سؤال اول شما پاسخ گفتم شكل روايت طلسم بر گفتار استوار است. البته منهاي بخش يادداشت هاي (فرهاد شما) كه قدمي فراتر گذاشته و براي لو نرفتن دغدغه ها و ذهنياتش همان ترفند گفتن و نگفتن را در نوشتن يادداشت هايش تجربه مي كند.
* بعضي مي گويند مخاطب عام نمي تواند با آثار شما ارتباط برقرار كند و برخي ديگر مي گويند ساخت داستان هاي شما پيچيده و مأيوس كننده است. خودتان چه مي گوييد؟
- گفتنش خوشايند نيست اما مشكل در خواندن است. در ايران بسيار كم كتاب خوانده مي شود و از آن كم تر، شايد در حد معدود كساني باشند كه كتاب را مي خوانند نه اين كه تورق مي كنند. يعني كلمه به كلمه پيش مي روند. همان گونه كه نويسنده با خون دل و كلي زحمت و انتخاب كلمه به كلمه مي نويسد. زيادند كساني كه برايشان خواندن كتاب مثل بازي (خرگوش را به خانه برسان) است. از همين بازي هايي كه خرگوش هست و چند راه پرپيچ و خم كه فقط يكي او را به سر منزل مقصود مي رساند! اينها با جدا شدن از خرگوش و طي چند پيچ وخم از ادامه راه خسته شده و تصميم مي گيرند راه را از منزل شروع كنند و خوشحال از اين كه به سرعت به خرگوش رسيده اند...
* يعني داستان را از آخر مي خوانند؟
- تقريباً. در داستان هايي كه كشش هاي آنچناني احساسي ندارند، بي حوصلگي و يا كنجكاوي آنها را وامي دارد كه سري به آخر داستان بزنند و بدانند كه آخر و عاقبت شخصيت مورد نظرشان به كجا مي رسد و اين كه داستان اين ارزش را پيدا مي كند كه به طور كامل خوانده شود يا نه. البته برخي اعتراف مي كنند كه با اين كار داستان كوفتشان مي شود و خواندنش ديگر چنگي به دلشان نمي زند. بنابر اين ميانه داستان را در ذهن خود مي سازند و از خيرش مي گذرند. حالا در نظر بگيريد كه در داستان هايي كه پايان شسته و رفته و تعيين كننده اي ندارند وضعيت تا چه حد دشوار مي شود! و يا وقتي كه با گرفتن خط از لانه و امتداد آن باز هم به خرگوش نرسند چه مي شود!؟
شايد فكر كنند كه فريب خورده و به بازي گرفته شده اند. در حالي كه چنين نيست. ادبيات امروز نياز به خوانش دقيق دارد. چرا كه گاهي شخصيت هاي يك داستان خط و خطوط معنايي آن را مشخص نمي كنند بلكه تنها نوع انتخاب كلمه و چينش آنها در كنار هم، لحن و حال و هواي تصويرها حسي از شناخت و ارتباط گيري با داستان را ميسر مي كند و موجب لذت درك و ايجاد ارتباط بين نويسنده، اثر، و خواننده مي شود.
* يعني داستان هاي امروز خواننده هاي سخت كوش تري طلب مي كند؟
- بله. اما اين كه مي گوييم امروز، چندان هم به روز نيست. اين گونه آثار چه به صورت داستان يا شعر خيلي پيش از اين نوشته و تجربه شده اند و جايگاه خاص خودشان را هم در جهان ادبيات كسب كرده اند ولي براي ما و در ايران فقط تحت عنوان ادبيات روز، ممكن است باعث شگفتي و يا دل زدگي و يأس آنها مي شود كه تازه با آن برخورد كرده اند.
* تا حال بهترين نقدي كه بر كارتان نوشته شده كدام بوده و در كجا؟
- لابد بايد بگويم كه آنهايي كه بيشتر از كتاب هايم تعريف كرده اند. ولي اين جواب جداي خودخواهانه بودنش كليشه اي هم شده. درست مثل بعضي نقدها... يكسري تعاريف فرمول شده نقد و اصطلاحات كه بيشتر به صورت مد عمل مي كنند و بيشتر از همه اعمال سليقه شخصي. به طور كلي نقدهايي را مي پسندم كه از زاويه هاي گوناگون اثر را بررسي مي كنند. چون بعضي از زاويه هاي نقد در ايران مورد بي توجهي قرار گرفته و اصلاً اعمال نمي شود. روزي در جمعي، منتقد عزيزي صحبت از ادبيات داستاني تحقيقي كردند كه بسيار جالب بود. ولي آيا واقعاً منتقدين ارجمند سعي در طي طريق زحمت هاي تحقيقي و ذهني نويسنده مي كنند؟ و به همان اندازه؟ تا بعد برسند به اين كه خوب به انجام رسيده يا نه؟... و به عنوان تكميل كننده هاي يك ادبيات سالم و به عرصه رساندن ادبياتي با مشخصه ها و هويت آن چه هستيم و توانايي و قدرتمان است و نه آن چه به صرف مد و يا راحتي كار، از آن پيروي مي كنيم! ادبياتي كه به هرحال امضاي منتقدين را نيز به عنوان مرتكبين ادبيات در كنار نام نويسنده قرار مي دهد؟!
* چه پيش بيني از آينده كاري خودتان داريد؟
- آنچه مسلم است توقع پركاري و عرضه كتاب هاي زيادي از خودم ندارم. ولي فكر مي كنم همين دوتا كتابي كه تا كنون نوشته ام و چند تاي احتمال بعدي، آينده بدي نخواهند داشت. چون با اين اميد و نقطه نظر رويشان اين هم كار كرده و زحمت كشيده ام كه در خوانش هاي مكرر رشد كرده و جاي بيشتر و بيشتري را براي حيات خودشان باز مي كنند. پيرو مثلي كه مي گويد:«هرقدر پول بدي آش مي خوري.» حالا اگر زمان آش خوردنش خودمان هم نبوديم، نبوديم.
* چه چيزهايي شما را براي نوشتن داستان برانگيخته مي كند؟
- كنجكاوي. بيشتر زمان هايي كه ذهنم گيج و سردرگم موقعيت هايي انساني مي شود، براي درك مجهولاتم سعي مي كنم بياورمشان روي كاغذ و مرورشان كنم. شايد كه فرجي بشود، كه اغلب هم مي شود و در همين جست وجو و تحقيق ها و غور كردن هاست كه به كشف جهان پيرامونم مي رسم. البته نه به گونه فرمولي مشخص و نتيجه گيري قاطع، بلكه بيشتر از طريق درك حس و حال موقعيت.
* به عنوان آخرين سؤال مي توانيد برايمان بگوييد اگر داستان ننويسيد چه مي كنيد؟
- بيشتر و بيشتر برمي گردم به اصل هميشگي خودم. يعني خواندن كتاب. چون در اين مقوله هم ادعاي بيشتري دارم و هم لذت زيادي مي برم. اين قدر كتاب هاي خوب نخوانده مانده و من عقبم...

شعر حركت؛ تأويل متن يا معنا ستيزي؟!
010505.jpg

م. شادخواست
شعر حركت از جريانهايي است كه در دهه هفتاد به ظهور رسيد. اين جريان، براي نخستين بار در سال ۱۳۷۳ در مقاله اي با عنوان «حركت و شعر» توسط ابوالفضل پاشا مطرح شد، مقاله مذكور در آن زمان مورد توجه برخي از شاعران قرار گرفت. سالها بعد، پاشا با نظرخواهي از برخي شاعران و منتقدان به جرح و تعديل آن مقاله پرداخت تا اينكه در سال ۱۳۷۹ كتابي با همين نام (حركت و شعر) چاپ و منتشر كرد.
پاشا در كتابش، به اين مسأله اشاره مي كند كه شعر حركت تنها يك نظريه است، بيانيه نيست: «نظريه شعر حركت يك بيانيه نيست بلكه كشف و معرفي برخي از دستاوردهاي شعر دهه هفتاد است. هيچ شاعري- حتي شاعري كه چنين شعري گفته باشد- نمي تواند با آگاهي صرف از اين ويژگي ها ديگر بار چنين شعري بگويد. شعر حركت برخاسته از شرايط خاص اين دوره ايران و جهان است كه روي شاعران تأثير گذاشت و ايشان بدون آنكه يكديگر را خبر كنند و بدون اينكه تصميم گرفته باشند شعرهاي ويژه اين دوره را گفتند». بايد اذعان كرد هرچند شعر حركت، مدعي شيوه و جريان تازه اي در شعر امروز و به زعم طرفدارانش ناظر بر برخي از مؤلفه هاي پست مدرنيسم است، اما شعر حركت حدود صد سال پيش با بيانيه و نظريه محكم و مستقلي در غرب پا به عرصه وجود گذاشت و طرفداران فراواني يافت.(۱)
وي مي نويسد: «شاعران شعر حركت زيرمجموعه اي از شاعران حركت هستند كه علاوه بر حركت هاي يادشده حركت تحولي نيز در كارشان ديده مي شود. به عبارت ديگر، شاعر ابتدا بايد از شاعران حركت باشد تا بعد بتواند شعر حركت بگويد؛ يعني شاعران شعر حركت از شاعران حركت به حساب مي آيند اما عكس اين قضيه صحيح نيست. به عبارت ديگر، شاعران حركت الزاماً نمي توانند از شاعران شعر حركت باشند. پس بايد بگويم كه تنها عده اي از شاعران حركت توانسته اند شعر حركت بسرايند و البته ديگر شاعران حركت نيز احتمال دارد روزي از همين روزها چنين شعر بگويند.»
اولاً ايشان مدعي هستند كه نظريه شعر حركت بيانيه نيست، بلكه كشف و معرفي دستاوردهاي شعر دهه ۷۰ است. هنگامي كه نويسنده، ويژگي هاي يك جريان ادبي را برمي شمارد و آن را از انواع ديگر تفكيك مي كند و نيز اظهار مي دارد كه نبايد با پيش فرضهاي اشعار دهه هاي پيشين درباره شعر حركت به قضاوت نشست و بدين وسيله حضور اين جريان را به صورت مكتوب اعلام مي دارد در حقيقت، بيانيه صادر كرده است، ثانياً نويسنده معتقد است كه شاعران شعر حركت با آگاهي به ويژگي هاي شعر حركت نمي توانند بار ديگر چنين شعري بگويند و در جاي ديگر مي نويسد، شاعراني كه مي خواهند شعر حركت بگويند بايد از شاعران شعر حركت باشند تا بتوانند چنين اشعاري را بسرايند و شاعران شعر حركت با آمادگي و احاطه اي كامل بر ظرفيت هاي شناخته شده و حتي پنهان  شعر، اقدام به سرودن شعر كرده اند، تناقضي از اين آشكارتر؟!
در هنر، به ويژه شعر مسئله اصلي ارتباط با مخاطب و به اصطلاح ايصال است تا خواننده تصوير و معني شعر را دريابد و از آن لذت ببرد. اگر قرار باشد خواننده از تصوير سازي هاي گنگ و پيچيده كه از تصاوير موجي هم فراتر مي رود، چيزي درنيابد، شاعر در ارائه شعرش موفق نبوده است. لذت بردن از شعر تنها مختص سراينده اثر و شاعران حلقه اي و گروهي نيست، بلكه شعر و هر اثر هنري متعلق به آحاد جامعه است:
مرغ با سنگ هاي كرچ
و گاو يعني كه سري به آخور مي برد
حسنك! كجا؟
حسنك مي رود درخت بيندازد.
خانه از جيك جيك جوجه ها
و گاو يعني كه حرفهاي نخورده نشخوار مي كند.
حسنك! كجايي؟
حسنك را طناب گردن كلفت مي آورد
خروس ها همه در عزاي ديشب
و مسعود غزنوي
يعني كه ماغ مي كشد
حسنك كجايي؟ كجا؟(۲)
هدف هنر، تنها دادن اطلاعات يا نسخه برداري و تقليد محض از واقعيت نيست.
به عبارت ديگر، كار هنر، رونويسي از واقعيت نيست. البته اين بدان معنا نيست كه شعر غيرروايي را بر شعر روايي رجحان بدهيم؛ چرا كه در آثار شاملو، اخوان و نيما نيز اشعار روايي ديده مي شود كه تأثير گذارند و مضافاً اينكه نبايد هر شعر غيرروايي را شعري اصيل و ناب دانست؛ زيرا اين گونه قضاوت كردن به دور از معيارهاي نقد علمي است.
پاشا مي نويسد: «شاعر شعر حركت با دقت در ظرفيت هاي پنهان به روايت غيرروايي مي رسد. براي مثال تأثير از ساير هنرها- به ويژه هنر سينما- به شاعر مجال آن را مي دهد كه جاي دوربين- و در شعر: جاي چشم- را عوض كند يا آنكه زمان هاي مختلف- گذشته، حال و آينده- را درهم بياميزد. اگر شاعر از چنين ظرفيت هايي بهره برد مسلماً به همان روايت غيرروايي مي رسد كه گونه اي از سفيد نويسي كيفي است».
مقصود از «روايت غيرروايي» چيست؟ النقيضان لايجتمعان و لا يرتفعان! به وسيله بازي با كلمات و نيز تحميل تئوريهاي وارداتي به شعر واره هاي ذوق ستيز، نمي شود نظريه صادر كرد و كار را تمام شده پنداشت. متأسفانه برخي از شاعران و نويسندگان جوان، اصطلاحات و جريانهايي را كه در ادبيات غرب تحت عنوان شعر حركت، شعر چند صدايي، مرگ مؤلف، سفيد نويسي (سفيد خواني)، تأويل متن و شعر سينمايي مطرح هستند، درست درك نكرده اند و تنها براي آوانگارد نشان دادن خود آنها را در آثارشان به كار مي برند.
پاشا درباره شگردها و تكنيك هاي شعر حركت مي نويسد: «شعر حركت، سرشار از تكنيك است. يعني اين شعر از شيوه هاي جديدي براي بيان بهره مي برد. براي مثال، شاعر از ديگر هنرها و به ويژه از هنر سينما تأثير مي گيرد و شيوه هايي همچون فلش بك، فلش فوروارد، ديزالو، لانگ شات، زوم و.. را مورد استفاده قرار مي دهد تا از بيان معمول بگريزد يا آنكه جا به جايي دوربين (و در شعر: چشم شاعر يا راوي) پيش مي آيد تا شاعر به ايجاز در ذكر وقايع پشت سرهم برسد...»
كار شعر اين نيست كه از هنرهاي ديگر تأثير پذيرد بنابراين تكنيك ها و شگردهاي هنرهاي ديگر در شعر كارآيي چنداني نمي تواند داشته باشد.
مارتين  هايدگر مي گويد: «هر هنري از آن روي كه به وقوع گذاشتن حقيقت موجود است بماهو موجود، بالذات، شعر سرودن است».
تعدادي از شاعران به اصطلاح فرامدرن، با مغلطه و سفسطه هاي مختلف، تلقي هاي شخصي خود را از مكاتب و تئوريهاي وارداتي ارائه مي دهند و با مصادره به مطلوب كردن تئوريهاي ديگر در پي اثبات شعر خويشند. ياكوبسن مي گويد: «اثر ادبي بايد همچون پيامي زباني در نظر گرفته شود كه سويه مسلط آن كاركرد زيباشناسيكش است».
ناگفته نماند، معيارهاي زيباشناسي در زمانهاي مختلف بنابه شرايط و مقتضيات تغيير مي كند. با اين حال، از اصول و قواعدي كه مورد قبول طيف زيادي از مردم و هنرمندان است پيروي مي نمايد. متأسفانه در ايران از معناگريزي، سوءاستفاده شده است. وقتي گفته مي شود پست مدرنيسم، ناظر به معنا گريزي است، بدان معنا نيست كه شعر نبايد معني داشته باشد، بلكه مقصود اين است كه شعر از يك معناي واحد به چند معنا قابل تأويل و تفسير باشد؛ يعني گريز از يك معنا به معنايي ديگر... در صورتي كه بسياري از شعرهاي حركت، از يك معنا به بي معنايي تنزل كرده است! به عبارت روشنتر معناگريزي يا معناناپذيري اين نيست كه شعر معنا نداشته باشد، بلكه مقصود استفاده از كاركردها و عناصري در شعر است كه خطور معنا را در ذهن به تأخير اندازد و اين مسأله نه تنها عيب شمرده نمي شود، بلكه بر ارزش و لذت هنري اثر نيز مي افزايد.
به زعم شاعران فرامدرن، از آنجا كه مفهوم گرايي از اصول مدرنيته به حساب مي آيد، پست مدرنيسم معنا را طرد مي كند درصورتي كه در معناناپذيري (تأويل متن)، يك معناي واحد در ذهن تداعي نمي شود، بلكه هر كس بنا به وسع انديشه، دانش و اطلاعات و استعداد خود تعبير و تفسيري از آن شعر به دست مي آورد.
مسأله ديگري كه در نظريه «شعر حركت» و تعدادي ديگر از جريان هاي شعر امروز در دهه ۷۰ مطرح شده است، مسأله «مرگ مؤلف» است. مرگ مؤلف بدان معناست كه تا زماني كه هنرمند- شاعر- اثري را خلق نكرده و انتشار نداده است، اثر متعلق به خود اوست، اما زماني كه اثر منتشر مي شود ديگر به آفريننده اثر تعلق ندارد و به وجود آورنده اثر نيز مي تواند آن را مورد نقد و بازخواني قرار دهد و تعبيرها و برداشت ها و تأويل هاي گوناگون از طرف ديگران در مورد آن اثر مجاز خواهد بود.
شايان ذكر است، پيش از اين، گادامر- از نام آوران نظريه عدم ارتباط متن با مؤلف (مرگ مؤلف)- اين مسأله را به شدت تبليغ كرده بود.
و طرفه تر اينكه در متون اسلامي نيز اين مسأله ديده مي شود. مولاي متقيان علي بن ابي طالب مي فرمايند: «الكلام في وثاقك مالم تتكلم به فاذا تكلمت صرت في وثاقه»؛ كلام تا وقتي كه آن را نگفته اي در وثاق و قبضه توست، اما آنگاه كه كلام را ابراز كردي ديگر تو در اختيار آن قرار مي گيري.
شعر، بازتاب فرهنگ، تاريخ، آداب و رسوم و تمدن يك ملت است. حتي اگر شاعري بخواهد جهاني فكر كند ناگزير است به زبان خود فكر كند و شعر بگويد.
نمونه بارزش اوكتاويوپاز است كه به زبان خود مي انديشيد و شعر مي سرود، با اين حال، اشعارش جهاني بود و نمونه ديگر پابلو نرودا. نرودا در اين زمينه جمله زيبايي دارد: «من به سرزمين نمي انديشم به زمين مي انديشم.»
سخن آخر اينكه برخي از اشعاري كه پاشا در كتاب «حركت و شعر» آورده است، بسيار زيبا هستند و آنها چه با موازين شعر حركت مطابقت داشته باشند و چه قابل انطباق با آن نباشند از ارزش و زيبايي آنها كاسته نمي شود. چرا كه يكي از اهداف هنر، ارتباط با مخاطب و خلق فضاهايي تازه و زيباست.
پانوشتها:
۱- نگاه كنيد به كتاب عقل افسرده، مراد فرهاد پور (تهران:  طرح نو، ۱۳۷۸)، فصل شعر و شاعري.
۲- ابوالفضل پاشا، راه هاي در راه: مجموعه شعر (تهران: نشر نارنج، ۱۳۷۶)، ص ۹۲.

نگاه
شاعري گفت: خواننده مقصر است نه شاعر!
010500.jpg

محمدهاشم اكبرياني
متن، واسطه اي است كه نويسنده را به خواننده ارتباط مي دهد و زبان، مهمترين مؤلفه اي است كه متن را به نمايش مي گذارد. شعر نيز تابع همين قاعده است و شاعر به واسطه متن و زبان شعري با خواننده ارتباط مي گيرد.
زبان شعر كه مجموعه اي از نشانه هاي ويژه است، اگر نتواند همسان با قابليت هاي خواننده ارائه شود بي شك نخواهد توانست موفقيتي به دست آورد. در چنين برداشتي از شعر، شاعر (خالق متن) عنصر فعال شناخته مي شود و خواننده، عنصر منفعل زيرا در اين رابطه، شاعر بايد زباني خلق كند كه بتواند خواننده ساكن و غيرمتحرك را راضي نگه دارد و خواننده عنصري است كه بي هيچ تلاشي صرفاً بايد بخواند و لذت ببرد.
طبيعي است كه چنين رابطه اي، سالم نبوده و بايد به شيوه هايي انديشيد كه خواننده نيز از انفعال خارج شده و در فهم زبان هاي نو و در همان حال سخت شعري بكوشد. اما در اينجا نكته اي وجود دارد كه توجه به آن اهميت فراواني دارد. وقتي سخن از «زبان جديد و سخت» به ميان مي آيد مرز ميان زبان سخت و در همان حال قابل فهم با زبان سخت و غيرقابل فهم كجاست؟ مي توان به زباني اشاره كرد كه با همه سختي و ديرياب بودنش، خواننده در درك آن به تلاش وا داشته شده و در نهايت قادر به فهم آن مي شود و متقابلاً زباني را مي توان نشان داد كه نه ديرياب بلكه غيرقابل فهم بوده و خواننده هيچ گاه نمي تواند به فهم آن نائل آيد.
امروزه در برخي محافل شعري و در بررسي كم مخاطب بودن برخي شعرها علت اين موضوع متوجه خواننده مي شود. در اين گونه اظهار نظرها، انفعال خواننده، عامل اصلي در عدم پذيرش شعر برخي شاعران قلمداد شده و شاعر از اين اتهام كه شهرهاي نامفهوم مي سرايد، تبرئه مي شود. نتيجه طبيعي اين ديدگاه نيز آن است كه شاعر، مقصر نيست بلكه بايد به خواننده خرده گرفت كه چرا اينگونه شعرها را نمي فهمد!
بحث درباره ديدگاه هايي از اين قبيل گرچه ساده نيست اما آنچنان هم سخت نخواهد بود. در اين كه خواننده و بيش از آن شاعر بايد هر دو در قابل فهم كردن شعر تلاش نمايند بحثي نيست، بحث زماني دچار چالش مي شود كه بخواهيم مرز ميان زبان سخت و قابل فهم را با زبان غيرقابل فهم مشخص كنيم و مشكل زماني دوچندان مي شود كه به دنبال پيدا كردن مصداق براي اين دو گونه زبان شعري باشيم.
به نظر مي رسد بحث در اين باره، آنچنان به انتزاع كشيده شود كه نه پاياني بر آن متصور است و نه نتيجه اي بر آن مترتب و اين نه تنها در حوزه شعر است كه در بسياري از حوزه هاي علوم انساني مي توان شواهد فراواني براي آن يافت. راه  حلي كه براي اين معضل پيشنهاد مي شود گريز از بحث هاي انتزاعي و رو آوردن به «عينيت »هاست. اتكا به «عقل جمعي» براي تفكيك سره از ناسره مهم ترين روش در اين گونه بحث هاست. در عرصه شعر نيز مي توان به «فهم جمعي» متكي شد. به عبارتي اگر جمع مخاطبان شعر، فهم متن يك شاعر را ناممكن دانستند، طبيعي است كه بتوان حكم به نامفهوم بودن آن شعر داد. در اين ميان بايد پذيرفت كه آن عده قليلي كه ادعاي قابل فهم بودن شعر را مي دهند، ذهنيت و يافته هاي ذهني خود را بر شعر تحميل مي كنند تا آن كه شعر گوياي آن يافته باشد. بسيار ديده شده است كه شعرهاي يك شاعر در برابر «فهم جمعي» حرفي براي دفاع از خود ندارد اما شاعر و حلقه دوستان وي سعي در تحميل معنا و مفهومي بر شعر مي كنند كه اصولاً با هيچ وصله اي نمي توان آن يافته را از آن شعر به دست آورد. اميدواريم در اينجا نيما را مثال نزنيد و نگوييد كه شعر او در ابتدا از سوي اكثريت شاعران و استادان ادبيات پس زده شد و هيچ گاه از سوي آنان نام «شعر» نگرفت. شعر نيما از آن جهت پذيرفته نشد كه غيرقابل فهم است، همه شاعران كلاسيك و استادان دانشگاه كه بر نيما خرده مي گرفتند، وي را از آن جهت كه ساختار فرمي شعر و معناي آن را در هم ريخته است مورد تهاجم قرار دادند نه از آن حيث كه شعر او قابل فهم نيست. حتي مخالفان سرسخت نيما، شعر او را قابل فهم مي دانستند و شكايت آنها متوجه آن بود كه نيما عروض و وزن و... را درهم ريخته و معاني مدرني وارد شعر كرده است.
باري به هر جهت «فهم جمعي» مي تواند شاخصي باشد براي قابل فهم يا غيرقابل فهم بودن يك شعر. در اينجاست كه از «كميت »ها براي بيان «كيفيت »ها بايد بهره جست.
تيراژ هر كتاب كه پديده اي كمي است مي تواند گواهي بر اين امر كيفي باشد كه تا چه اندازه شعر يك شاعر قابل فهم است. اين را بيش از اين توضيح نمي دهيم كه همه چيز روشن است و واضح. بنابر اين فقط مي ماند اين موضوع كه در رابطه ميان شاعر و خواننده گرچه بايد خواننده را به عنصري فعال تبديل كرد اما بايد به شدت از ارايه اين حكم پرهيز نمود كه اگر شعر برخي شاعران خواننده ندارد، اشكال از خواننده است كه همچنان منفعل مانده و سعي در افزايش سطح فهم خود براي درك يك شعر نمي كند. در نظر بگيريد اگر خوانندگان اينگونه شعرها تريبوني در اختيار داشتند تا درباره شاعران آنها سخن بگويند، چه مي گفتند. تا يادمان نرفته است اين را نيز بگوييم كه شيوه هاي فعال كردن خواننده شعر نيز از مسايل و موضوعاتي است كه نبايد از آن به سهولت گذشت. بماند براي بعد.

سايه روشن ادبيات
010495.jpg

«معتمدي» در جلسه «چشم انداز شعر امروز ايران»:
شاعران نسل سوم
جلسه بررسي شعر نو با عنوان «چشم انداز شعر امروز ايران» با حضور محمد معتمدي، شاعر و جمعي از شاعران جوان در فرهنگسراي مدرسه برگزار شد.
«محمد معتمدي» با تأكيد بر ادبيات و بازتاب آن در مسايل فرهنگي و پيشرفت هاي اين عرصه، از جمله ظهور شاعران و نويسندگان جوان و حضور چشمگير زنان، افزود: با تمام پيشرفت هاي حوزه نقد ادبي امروز شعر ما دچار ناموزوني است كه در اين ميان نقش شاعراني كه در عرصه شكل بندي هاي شعر دچار افراط يا تفريط شده اند بي تأثير نيست.
وي ضمن اشاره به اينكه شعر در هر قالبي بايد از جوهره شعري و شاخصه هاي ويژه اي برخوردار باشد، به شعر كلاسيك اشاره كرد و افزود: از آنجا كه در اين حوزه شاخصه هايي چون اوزان،  آرايه ها، فرم و شكلها مشخص است ما دچار مشكل كمتري هستيم بدين معنا كه اگر شعري در يكي از آرايه هاي زباني مشكل داشته باشد، اطلاق شعر به آن نوشته  ناصحيح است.
وي از جمله شاخصه هاي بارز شعر امروز را ايجاز و كوتاه نويسي عبارات شعري، رمزگشايي و ايجاد فضاهاي شفاف و توجه به ساخت آوا و قواعد نحوي و بهره گيري از هنرهاي تجسمي و موسيقي دانست و افزود: روبه رو شدن شاعر با مخاطب در كانون هاي ادبي اتفاقي است كه در سال هاي اخير افتاده است كه اين جريان به تعامل فرهنگي و تأثير بسياري از شاعران جوان از شعرهاي شاعران قديم تر نمي انجامد.
معتمدي از ساختارشكني و حركت هاي پست مدرنيستي به عنوان مشخصه هاي ديگر شعر امروز ياد كرد و گفت: نكته اي كه در دو دهه اخير در شعر امروز بسيار خودش را نشان مي دهد، باورهاي جديدي است كه تحت شعارهاي رايج و دستمايه هاي اجتماعي با زبان عاطفي گفته مي شود.
وي همچنين اضافه كرد: شاعر امروز زماني موفق است كه آنچه را در اطرافش مي گذرد، در ساختار شعر خود مي گنجاند و ما نمي توانيم مانع نوآوري و حركت شاعران نسل سوم شويم.
نويسندگان جنگ با تك ماده قبول مي شوند
كارنامه فعلي ادبيات پايداري در كشور ما قابل ملاحظه نيست و نويسندگان جنگ، دانش آموزاني هستند كه با تك ماده قبول مي شوند.
فيروز زنوزي جلالي با بيان اين مطلب گفت: دفاع هشت ساله ما ابعاد خيلي وسيعي داشت، اما فقط گوشه هاي ناچيزي از اين وسعت و گستردگي در ادبيات ما منعكس شد.
اين رمان نويس تصريح كرد:  ادبيات ما در مقابل اين حادثه شگرف و بزرگ، ناچيز است و عموماً از پايين به اين پديده نگاه شده است.
زنوزي جلالي در ادامه صحبت هاي خود يادآور شد: نمي خواهم بگويم كه هيچ كاري در اين زمينه صورت نگرفته اما واقعاً آنچه امروز به عنوان داستان و رمان پايداري در كشور ما مطرح است، در قد و قواره دفاع مقدس ما نيست.
وي با اشاره به اينكه برخي با در نظر گرفتن پاره اي از ملاحظات از بيان اين واقعيت، طفره مي روند، گفت: نبايد خودمان را فريب بدهيم و از گفتن واقعيت پرهيز كنيم، زيرا آسيب شناسي به موقع، مي تواند به ما كمك كند.
نويسنده رمان  «مخلوق» افزود: البته آثار ادبي و هنري برتر در جهان، معمولاً فاصله خود را با خود جنگ حفظ مي كنند و بعد از جنگ است كه داستان ها، رمان ها و فيلم هايي با اين موضوع نوشته و ساخته مي شود، در كشورهايي مثل آمريكا و آلمان هم همين طور بوده است.
زنوزي گفت: ما هم اگر اين اصل را در ذهن داشته باشيم، بايد منتظر آينده بمانيم، ممكن است اتفاقي كه در حال حاضر خبري از آن نيست، در آينده رخ بنماياند.
وي با تأكيد بر اينكه مدرسه ادبيات پايداري، شاگردهايي ساعي مي طلبد، تصريح كرد: هشت سال از حيثيت و سرزمين خود دفاع كرديم اما هشت رمان موفق و قابل تأمل نداريم و همچنان به وجود «شعار» و «كليشه» دلخوشيم!
وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي : وسيع تر از مرز هاي ملي
عضويت دانشمندان كشورهاي فارسي زبان در فرهنگستان زبان و ادب فارسي موجب افزايش توان علمي فرهنگستان و تقويت زبان و ادبيات فارسي در حوزه تمدني جهان ايراني مي شود.
احمد مسجدجامعي- وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي- چندي پيش در نامه اي به غلامعلي حداد عادل- رئيس فرهنگستان زبان و ادب فارسي- با بيان مطلب بالا آورده است:  اقدام شايسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي در دعوت از دانشمندان تاجيكي و افغاني براي عضويت، گستره فعاليت آن نهاد را به قلمروي وسيع تر از مرزهاي ملي گسترش داده و بازتاب مطلوبي در قلمرو جهان ايراني داشته است.
وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي در ادامه آورده است: با توجه به ريشه هاي استوار فرهنگ و زبان فارسي در حوزه شبه قاره هند و پاكستان، شايسته است كه عضويت دو نفر از استادان زبان و ادبيات فارسي هند و دو نفر از پاكستان و يك نفر از بنگلادش نيز در دستور كار قرار گيرد.
درگذشت داستان نويس برجسته هندي
اديب و نويسنده برجسته هندي، بيمال كار در سن هشتاد و سه سالگي دار فاني را وداع گفت.
اين نويسنده برجسته هندي پس از طي دوره بيماري طولاني مدت و رنج ناشي از سرطان در سن هشتاد و سه سالگي دار فاني را وداع گفت. وي در طول عمر خود چندين رمان ارزشمند نوشت و همچنين در دوره كاري خود به  طور قابل ملاحظه اي از سوي منتقدان جامعه ادبي هند تشويق شد و جوايز عديده اي را از آن خود كرد.
جايزه معتبر آكادمي هند با عنوان «ساهياتا» جايزه معتبر ادبي «آناندا پورسكار» در سالهاي ۱۹۶۷ و ۱۹۹۲ ميلادي، جايزه ادبي «ساراتچاندار چاترجي» از دانشگاه كلكته در سال ۱۹۸۱ و جايزه ادبي دانشگاه دهلي در سال ۱۹۸۲ ميلادي از جمله جوايز ادبي اي بودند كه اين نويسنده هندي در طول زندگي ادبي اش دريافت كرد.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   سفر و طبيعت  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |