گفت وگويي با كيوان قدرخواه
هنر مدرن هنر عامه پسند نيست
زير ذره بين
من تصور مي كنم امروز روزگاري نيست كه شعر مخاطب عام داشته باشد، نه تنها شعر بلكه ساير هنرها نيز مخاطب خاص مي طلبند ... هميشه بر اين باور بوده ام كه ده يا صد يا حداكثر پانصد مخاطب قدر يعني مخاطباني كه پا به پاي شاعر پيش بروند به هزاران خواننده كه مصرف كننده منفعل كارهاي ساده پسند و احساساتي هستند مي ارزند.
|
|
«سايه هاي نياسرم» چهارمين دفتر شعر كيوان قدرخواه است. اين دفتر را انتشارات نقش خورشيد در اصفهان منتشر كرده است. كتابي كوچك و كم برگ. در اين دفتر فقط دو شعر بلند «سايه هاي نياسرم» و «اصفهان در برج قوس» را مي خوانيم.
قدرخواه، شاعر فروتني است كه در طي سال ها سر خويش گرفته است و «به قدر همت و فرصت خويش، جهان را معنا» داده است. من سال هاست كه با شعر او حشر و نشر دارم و حركت گام به گام او را به سوي تكامل شعري دنبال كرده ام. شعر او نشانه اشراف شاعر به جوهر شعر، ساخت و زبان است كه با ديد و جهان بيني و درك زمان و جهان معاصر، او را از همگامان شعر پيشرو و مدرن كرده است. آنچه مي خوانيد گفت وگويي با اوست كه به ضرورت بسيار كوتاه شده است.
منصور ملكي
* آقاي قدرخواه! از شكل گيري ذهني خود در آشنايي با شعر امروز ايران و روي آوردن به شعر امروز بگوييد.
- درباره آشنايي ام با شعر امروز و روي آوردن به اين هنر والا و اين تنها تسلاي انسان، بايد بگويم به قول نيچه: «هرآن كس كه بهشتي نو آفريد، نيروي اين كار را تنها در دوزخ خويش يافته است»، من مدعي آفريدن بهشتي نو نيستم، اما آن دوزخ را تجربه كرده ام. تا آنجا كه به ياد دارم در دوره دبيرستان با كشف جاذبه هاي شعر كلاسيك در ابتدا چند سالي را صرف مطالعه ديوان هاي شعراي معروف كلاسيك و گشت وگذار در تذكره ها و تاريخ هاي ادبيات كردم. در سال هاي آخر دبيرستان كم كم با شعر اخوان و شاملو و فروغ و نصرت رحماني و نادرپور و سيمين بهبهاني آشنا شدم و بدون درگيري با جرياني كه آن روزها مهدي حميدي شيرازي و ديگران راه انداخته بودند ناگهان خود را در قلب شعر امروز يافتم. من نيما را پس از شاملو و اخوان شناختم و هنگامي كه به سرچشمه رسيدم با خواندن كتاب «حرف هاي همسايه» و اشعار نيما بينش تازه اي پيدا كردم كه به نظرم خيلي جذاب، امروزي و دامنه دار بود. در آن روزگار نشريات ارزشمندي منتشر مي شد. كتاب هفته، كتاب ماه، فصلنامه هاي آرش، جنگ اصفهان، انديشه و هنر، جهان نو، فرهنگ و زندگي از آن جمله بود و مجلات ادبي ديگر چون بازار ادبيات از رشت، مجله نگين و نشريات ديگري كه معمولاً دو سه شماره بيش تر نمي پاييد اما مغتنم بود و كتاب هاي شعر شاعران نام آور آن روزگار (دهه چهل) كه مدام يكي دو تاي آن پشت ويترين كتاب فروشي هاي روبه روي دانشگاه تهران به چشم مي خورد. بنده هم شيفته وار آن ها را مي خريدم و مي بلعيدم به خصوص كه ترجمه هاي خوبي از شاعران معاصر سرزمين هاي ديگر هم در اين جنگ ها و فصلنامه ها البته گه گاه پيدا مي شد. ترجمه خلاقانه بهمن شعله ور از شعر «سرزمين هرز» اليوت در آرش، ترجمه «سنگ آفتاب» از ميرعلايي و ترجمه هاي ديگري از مترجمان بنام آن زمان مثل استاد ابوالحسن نجفي، سيد حسيني، مكلا، موحد، صمدي، شهدادي و ديگران كه نشان مي داد شعر امروز اگر در دست مترجم اهل باشد از هرزباني مي تواند به بهترين شكل به زبان فارسي برگردد و شعر هم باقي بماند. در همان زمان يعني دوره دانشجويي در دانشكده حقوق تهران من هم براي خودم دست به نوشتن زدم. به ياد دارم كه هيچ يك از نشريات و مجموعه هاي شعري بيش تر از «جزوه شعر» بر من اثر نداشت. جزوه شعر ها يك سروگردن از شاعران معروف آن روزها بالاتر بودند. البته نه همه آن ها بلكه بعضي شان كه واقعاً فوق العاده بودند، افق هاي تازه كشف مي كردند و دريچه هاي حيرت آوري در شعر امروز مي گشودند.
در دوره دانشجويي با دوستان و دست اندركاران جنگ اصفهان آشنا شدم كه شنيدم حرف و نقل ها و نظرياتشان برايم فوق العاده مغتنم بود و در دوره دوم جنگ كه جلسات آن هم شكل گرفته بود، من هم به اصفهان آمدم تا بمانم. در سال ۷۰ «گوشه هاي اصفهان» را منتشر كردم. استقبال دوستان صاحب نظر از اين مجموعه برايم شوق آور بود. به دنبال آن چند سالي مشغول مجموعه «پريخواني ها» بودم. مجموعه سوم «از تواريخ ايام» بود كه در سال ۷۷ منتشر شد و گفتني ها درباره آن ها گفته شده است. فعلاً اين مجموعه آخر با قطع كوچك و غريب و صفحات ناچيز را به چاپ داده ام تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد. من در هر سه مجموعه قبلي هدف هاي خاصي را دنبال كرده ام كه شايد در «سايه هاي نياسرم» تا حدي به نتيجه رسيده باشد. من هميشه در اين فكر بوده ام كه شعر امروز ما ظرفيت و توسع شعر امروز غربي را ندارد و به طور كلي چيزي به نام «شعر نمايشي» كه غربي ها با آن كارهاي شگرفي را انجام داده اند نداريم. تقصير نيز مستقيماً به گردن شاعران ما به خصوص شاعران نام آور بوده كه هميشه به چند سطر روشنفكر پسند قانع بوده اند. شعر امروز، محتاج به ديالوگ شعري، مونولوگ شعري و كاراكتر شعري است. من در «گوشه هاي اصفهان» چه در شعر «چنار دالبتي» چه در شعر «گوشه ها» سعي كرده ام كاراكترهاي خاصي بسازم كه معروف ترينشان همان «آصفه» است، به علاوه سعي كرده ام ديالوگ و مونولوگ شعري بسازم. در«پريخواني ها» هم اين هدف دنبال شده و همه شعرهاي اين مجموعه در حول و حوش كاراكتري به نام «آصف» مي گردد. شخصيتي شعري كه مدام شكل عوض مي كند و در حال مسخ شدن است. انسان- شيطاني كه به گربه، كلاغ، موريانه و موج تبديل مي شود. در مجموعه «از تواريخ ايام» نيز در كتاب مجالس آن، كاراكتر زني به نام «سودابه» محور شعرهاست. اما در مجموعه جديد البته سعي شده كاري كه در «چناردالبتي» به شكل ديگري انجام شده بود- يعني پرداخت نوعي شعر چند صدايي- تكامل يابد. در «سايه هاي نياسرم» كوشش كرده ام چه از نظر شكلي و چه از نظر زباني و درونمايه شعر چند صدايي به شكل خاص ارايه شود. كاراكترهاي شعري (كه به كلي با كاراكتر داستاني متفاوت است) خلق شود و هم مونولوگ و هم ديالوگ شعري ابداع گردد. سعي شده كه كاراكترها گه گاه عوض شوند يا چند كاراكتر تبديل به يك كاراكتر و چند صدا تبديل به يك صدا گردد. اين كارها احتياج به ممارست و رياضت واقعي داشته است اما در هر حال قضاوت درباره اين كه من در اين كار موفق شده ام يا نه با شما و ديگر مخاطبان خاص اين شعر است. من تصور مي كنم امروز روزگاري نيست كه شعر مخاطب عام داشته باشد، نه تنها شعر بلكه ساير هنرها نيز مخاطب خاص مي طلبند به جهات عديده كه دلايل آن را خواهم گفت. به علاوه من هميشه بر اين باور بوده ام كه ده يا صد يا حداكثر پانصد مخاطب قدر يعني مخاطباني كه پا به پاي شاعر پيش بروند به هزاران خواننده كه مصرف كننده منفعل كارهاي ساده پسند و احساساتي هستند مي ارزند. هنر مدرن هنر عامه پسند نيست. براي ارتباط برقرار كردن با آن ،آموزش و دانش لازم است. همان طور كه براي پيش پا افتاده ترين پديده هاي زندگي مدرن ،آموزش، ضروري است و به نظر همه هم طبيعي مي آيد. جاي حيرت است كه مردم به محض اين كه با هنر مدرن روبه رو مي شوند توقع دارند بدون هيچ گونه آموزش و دانش و تربيت ذهني، بصري و سمعي آن را تمام و كمال دريابند و عدم درك و دريافت خود را به پاي بي دانشي و عدم تربيت ذهني خودشان نمي گذارند بلكه به پاي هنر پيچيده اي كه به همان پيچيدگي ساير پديده هاي مدرن است مي گذارند و بلافاصله آن را مردود مي شمارند. روبه رو شدن با پديده هايي كه ما نمي شناسيم هم موجب ترس مي شود و هم موجب نفرت! پديده هاي هنري امروز پديده هاي سهل و آساني نيستند كه هركه از راه مي رسد بدون پشتوانه ذهني آن را درك كند. همان طور كه ساير پديده هاي دوران مدرن چنين اند.
* دو شعر بلند كتاب «سايه هاي نياسرم» تاريخ ندارند. خود كتاب در سال ۱۳۸۱ چاپ شده است. گيرم يك سالي در كار تدارك چاپ و انتشار بوده ايد. در فاصله ۷۶ تا ۸۰ شما چه فكري درباره «شعر امروز ايران» مي كرديد؟
- در فاصله سال هاي ۷۶ تا ۸۰ و قبل و بعد از اين تاريخ ها سعي كرده ام كه در جريان كارهاي شعري ايران و حتي المقدور ساير كشورها به خصوص كشورهاي غربي باشم و تصور مي كنم در دهه هفتاد اتفاقات جديدي در حوزه شعر رخ داده است كه فعلاً در گردوغبار كساني كه مشغول گردوخاك كردنند، خيلي واضح به چشم نمي آيد. بايد اين گردوغبارها فرو بنشيند تا بتوان بهتر و درست تر قضاوت كرد.
* كتاب سايه هاي نياسرم كه به دستم رسيد، اول درباره قطع و اندازه كتاب فكر كردم. بعد كه شعر «سايه هاي نياسرم» را خواندم ناگهان در ذهنم جرقه اي زده شد: اين سطرهاي شعر كه در حقيقت مونولوگند، به ديالوگي تبديل مي شوند. چهار شخصيت، هريك با خود، حرف مي زند (مونولوگ) و نيز بدون مخاطب قرار دادن هم، با هم حرف مي زنند (ديالوگ). نفر اول مي تواند راوي= شاعر باشد، از آن روي كه سطرها با حروف سياه چيده شده است. بعد متوجه شدم اولين جلمه هاي نفر سوم و چهارم، مي تواند ادامه جمله نفر دوم باشد. به عبارتي ديگر سطرها را، هم مي توان عمودي خواند و هم افقي. حالا فهميدم كه چرا قطع كتاب غيرمعمول است! براي من مسلم است كه اين كار آگاهانه بوده است و پيوند منطقي جمله ها حساب و كتابي داشته است، چه طور اين حساب و كتاب ها در دستتان بود؟
- كاملاً درست است. انتخاب چنين قطعي براي اين كتاب به جهت ضرورتي بوده كه شما دقيقاً به آن اشاره كرده ايد. بيشتر قسمت هاي شعر «سايه هاي نياسرم» سه ستوني است و اين سه ستون بايد در كنار هم قرار مي گرفتند، به طوري كه چه افقي خوانده شوند و چه عمودي يك تصوير واحد خاص را القا كنند. به علاوه به غير از راوي ما بايد در يك زمان سه صداي مختلف را بشنويم يا دريافت كنيم كه اين البته با نفس متن نوشتاري كه محتاج به طي زمان است تا از سطري به سطر ديگر برسيم منافات دارد. شايد يك اجراي سه نفري بتواند تا حدي نظر مرا تأمين كند اما مخاطب هوشمند كه شعر را در ذهن خود بازسازي مي كند، مي تواند با دوبار خواندن، ديالوگ ها را هم زمان دريافت كند. ديالوگ هايي كه به قول شما از جهتي مونولوگ است و صداهايي كه گاه يكي مي شوند و دوباره از هم فاصله مي گيرند و فراز و فرود دارند. من سال ها بر روي اين شعر كار كرده ام و از معجزات كار مداوم يكي هم نشان دادن راه و رسم كار به وسيله مديوم هنري و كار مداوم با آن است. دست ورزي با زبان و كوشش در بيان آنچه بيان ناشدني است باعث مي شود كه گه گاه كار به شما بگويد كه چه شكلي مي خواهد به خود بگيرد، در واقع بين نويسنده و نوشته اش يك دادوستد متقابل ايجاد مي شود، اين كار، كاري دقيقاً حساب شده، سنجيده شده و ساخته شده است. همان طور كه هر اثر هنري ديگر نيز به نظر من بايد چنين باشد.
* هنگامي كه سطرها را عمودي مي خوانيم چهار شخصيت وجود دارند و چون سطرها را افقي مي خوانيم، همه يك تن مي شوند. آيا چنين است؟
- بله، همان طور است كه مي گوييد. يك وجه شعر «سايه هاي نياسرم» كه يكي از وجوه گوناگون آن است، تفاوت در نوع خواندن است. درباره اين جداسازي و درهم آميزي دقيقاً كار شده است.
* بعدها از سطرهاي پلكاني (صفحه ۱۳ كتاب)، اول شخص (كه قبلاً گفتم به نظرم راوي= شاعر باشد) با سه شخصيت ديگر، يكي مي شوند، گويي درهم مي آميزند، گويي يكي سايه ديگري و ديگري سايه آن يكي ديگر است. بعد براي مدتي «دو شخصيت» مي شوند و بعد از متن آن نامه جادويي كه به نظر مي رسد نويسنده اش داناي كل است و از جهاني ديگر درباره جهان ما سخن مي گويد، شخصيت ها از بين مي روند و فقط «يكي» مي ماند و همين يك تن است كه روايت شعر را به سرانجام (اگر بتوان اين اصطلاح را به كار برد) مي رساند. آيا اين برداشت درست است؟
- اگر همه مخاطبان اين شعر، مثل شما با چنين دقتي شعر را بازسازي كنند من به هدف خويش رسيده ام. دقيقاً اين درهم آميزي پس از سطرهاي پلكاني كامل مي شود و صداها يكي مي شوند. بعد دوباره به دو صداي مختلف منشعب مي شوند و پس از متن نامه، همه با هم يكي مي شوند.
* شكل ظاهري نوشتن، در خدمت فرم و ساختمان شعر «سايه هاي نياسرم» بسيار فراتر و والاتر از «خط نگاري» هايي است كه مثلاً- در آثار «گيوم آپولينر» مي بينيم كه بعدها به طور محدود و ناموفقي در شعر شاعران ما مي آيد، مثل نوشتن قطره، قطره كه با زير هم نوشتن حرف هاي اين كلمه ها مي خواهند تصويري از ريختن و افتادن قطره هاي آب را نشان دهند. آيا قبل از نوشتن شعر به اين موارد فكر كرده بوديد؟
- شكل بصري شعر ساختاري دارد كه دقيقاً منطبق بر ساختار دروني و ارگانيك شعر است. شعر «سايه هاي نياسرم» به غير از اين شكل به هيچ شكل ديگري قابل ارايه نبود. اين يك شكل دل بخواهي يا صرفاً نمايشي نيست. بلكه اگرسعي شود كه شكل ظاهري (بصري) شعر را به نحو ديگر بنويسم، آن وقت معلوم مي شود كه همه شعر از دست خواهد رفت يا به كلي تبديل به چيز ديگري خواهد شد.
* در خواندن شعر «سايه هاي نياسرم» گاهي متوجه بازي با كلمه ها و واج آرايي (نغمه حروف) مي شويم. اين توجه ما را به كشف تازه اي مي رساند. اين شعر را مي شود شنيد و همان لذتي را كه از شنيدن يك قطعه موسيقي مي بريم با شنيدن اين شعر هم ببريم. اين شعري است كه در با در هم آميختن اوج ها، كلمه ها و سطرها در عمودي و افقي خواندن سطرها و همچنين ضرباهنگ فرود و اوج كلمه ها و جمله ها- با توجه به محتواي كلام- يك اثر موسيقايي است. مي خواستم نظر شما را در اين باره بدانم.
- در اين مورد بايد عرض كنم كه يك بار قبل از چاپ متن شعر آن را با پنج نفر از دوستان به شكل صوتي اجرا كرديم. سطرهاي مربوط به راوي را يك نفر مي خواند و سطرهاي سه ستوني را سه نفر هم زمان به شكل عمودي (دو مرد و يك زن) و يك نفر به شكل افقي و متن نامه را نيز يك نفر ديگر. مي خواستم ببينم اگرشعر به همان صورتي كه شما تشريح كرديده ايد، اجرا شود، شنونده اي كه دسترسي به متن نوشتاري ندارد از راه گوش چگونه آن را دريافت مي كند. شما در ذهن خود آن ها را ساخته ايد و آن را اجرا كرده ايد، كه فوق العاده براي من جالب است، همان طور كه گفتم اي كاش ديگر مخاطبان هم با همين دقت به سراغ اين شعر بروند.
* «ملالي هست كه قلم از وصف آن عاجز است»، اين جمله از متن آن نامه جادويي است كه به نظر من به همه كنجكاوي ها درباره معني و مفهوم شعر جواب مي دهد. شعر فريادهايي بي صداست! شعر در بيان تلخ و اندوهگنانه اش از ملالي و اندوهي ناشناخته حكايت مي كند كه قلم از وصفش عاجز است! گاه شعر از زمان و مكان بس ترسناك و مخوف سخن مي گويد. همه و همه اين ها به نظرم در ذات شعر وجود دارد.
- از جهتي كاملاً درست است. اين شعر، شعري بي زمان و مكان است. گرچه در هنگام نوشتن آن به ياد دوره خاصي از عمرم و مكان خاصي در زندگي ام بوده ام. آيا لازم است به مايه هاي ذهني ام اشاره كنم؟ تصور نمي كنم به خواندن اين شعر به صورتي كه اكنون نوشته و چاپ شده كمكي بكند، زيرا شعر حدود زماني و مكاني دستمايه هايش را مي شكند و اين خود به نظر من يكي از معجزات زبان است كه اين چنين در شاعر مي دمد و او را به اين سو و آن سو مي كشاند، به طوري كه مباني اوليه ذهني، كاملاً دست خوش قدرت هاي نامحدود زباني مي شود.
* مي خواهم بدانم اگر اين شعر را شما ننوشته بوديد و ديگري به همين شكل (نه يك كلمه كم و نه يك كلمه بيش) نوشته بود اين اتفاق را باور داشتيد؟
- خب، اين سؤال زيركانه و هوشمندانه اي است. من فكر مي كنم وقتي شاعري مشغول نوشتن يك شعر است به مسايل جانبي و اين كه آيا اين كار، كاري تأثيرگذار است يا اتفاقي مهم است و اين قبيل چيزها فكر نمي كند. بعد از اتمام كار و جرح و تعديل ها و به چاپ سپردن آن نيز تيري است كه از كمان رها شده و خالق اثر به دنبال آن نمي دود تا به هدف بنشيند. مي ماند نظر مخاطبان كه البته هر كدام نيز به شكلي خود خالق اثرند و هر خلقي هم در ذهن يك خواننده جدي اشكال و ترتيبات خود را دارد. بنابر اين من نمي دانم اگر چنين كاري را كسي غير از من مي نوشت و من به عنوان مخاطب با آن روبه رو مي شدم چه برخورد يا قضاوتي داشتم. آنچه برايم مسلم است به هرحال اگر چنين كارهايي به دستم برسد چه به زبان فارسي و چه به زبان هاي ديگر مطمئن هستم كه با آن برخوردي جدي خواهم داشت.
|