شنبه ۲۹ شهريور ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۷۲- Sep, 20, 2003
ژئوپلتيك لوله ها
زير ذره بين
زيربناهاي اقتصادي و جمعيت ايران بيشتر در مناطق شمالي كشور مستقر است در حالي كه بخش اعظم ذخاير نفت و گاز در جنوب قرار دارد. بنابراين، در حال حاضر اگرچه روزانه بيش از ۷۰۰ كه نفت در پالايشگاه هاي مستقر در استانهاي شمالي براي مصرف محلي تصفيه مي شود، اما با اين وجود اين پالايشگاه ها ظرفيت اضافي بسيار زيادي دارند.
011380.jpg
ترجمه: دكتر علي صباغيان
اشاره:
افزايش اهميت گاز طبيعي به عنوان يك سوخت برتر در تقاضاهاي جهاني براي انرژي و كشف ذخاير عظيم نفت در منطقه درياي خزر جايگاه ژئوپلتيك ايران به عنوان اقتصادي ترين مسير براي اتصال دو منطقه استراتژيك درياي خزر و خليج فارس را بيش از پيش اهميت بخشيده است.
با اين وجود مخالفت هاي امريكا تاكنون مانع از تحقق اهميت اين نقش و جايگاه در عرصه عمل شده است. مقاله زير كه توسط دو نويسنده و تحليلگر ايتاليايي به نامهاي پائولا سراجيولي و مايوريزومارتيني نوشته شده و در مجله هارتلند و پايگاه اينترنتي آسياتايمز منتشر شده اين تحولات را بررسي مي كند.
طي ۹۰ سال گذشته ايران با ذخاير عظيم نفتي خود كه ۹درصد از كل ذخاير نفتي جهان را شامل مي شود، علائق استراتژيك و اقتصادي خود در منطقه خليج فارس را در نفت يافته است. اقتصاد ايران به درآمدهاي حاصل از صادرات نفت متكي است به طوري كه حدود ۸۰درصد از كل درآمدهاي صادراتي و بين ۴۰ تا ۵۰درصد بودجه دولت از اين محل تامين مي شود.
در سالهاي اخير، ايران ۱۳ تا ۱۴درصد از سقف توليد نفت كشورهاي صادركننده نفت (اوپك) را در اختيار داشته است. ايران براي حفظ سهم خود در اوپك نيازمند آن است تا ضمن جبران كاهش طبيعي توليدكنوني مستلزمات لازم براي ظرفيت هاي توليد اضافي را نيز تامين كند. اما بسياري از چيزها تغيير كرده است.
يكي از تحولات مهم، ظهور نقش برجسته گاز طبيعي به عنوان يك سوخت مرجع در تقاضاهاي جهاني انرژي است. اين مسئله بر علائق و منافع اقتصادي و استراتژيك ايران تاثير گذاشته چرا كه ايران دومين ذخاير بزرگ گاز جهان را نيز در اختيار دارد. صادرات گاز به تركيه كه در دسامبر سال ۲۰۰۱ آغاز شد اولين نمونه از اين تاثيرگذاري است.
ايران به دلايل مختلف از جمله مشكلاتي كه در پيداكردن بازارهاي خارجي براي گاز خود داشته، توسعه ذخاير عظيم گازي را با تاخير آغاز كرده است. قبلا ايران بخش اعظم گاز طبيعي خود را از طريق سوزاندن يا تزريق مجدد آن براي تقويت ذخاير نفتي هدر داده است.
يكي ديگر از عوامل اصلي تغيير در دهه گذشته كشف ذخاير عظيم نفت در درياي خزر بوده است. در پرتو اين اكتشافات، جايگاه ژئوپلتيك ايران به عنوان تنها كشور متصل كننده دو منطقه استراتژيك از نظر هيدروكربن ها يعني درياي خزر و خليج فارس اهميت زيادي يافته است.
بنابراين در اصل ايران اين فرصت را بدست آ ورده تا نقش محوري در رقابت براي شبكه هاي جديد خط لوله و ارائه راههاي مهم آبي براي كشورهاي محاق در خشكي آسياي ميانه ايفا كند. با اين وجود، تاكنون مخالفت امريكا و قانون مجازات هاي ايران - ليبي (ايلسا) به شدت مانع اجراي طرحهاي ايجاد مسير ايران شده است. همچنين تصويب احداث خط لوله باكو - جيحان با مشاركت كشورهاي جمهوري آذربايجان، گرجستان و تركيه در تابستان سال ۲۰۰۲ تمايل آمريكا براي كنارزدن ايران از مسيرهاي احتمالي انتقال نفت خزر را نشان داده است.
در عين حال، تحولات مهم داخلي به تغيير ديدگاه هاي ايران در خصوص سياست انرژي كمك كرده است. در يك سو، تغيير ثقل اقتصاد و جمعيت ايران از جنوب به شمال كشور نقش آسياي ميانه و منطقه درياي خزر را در سياست خارجي ايران افزايش داده است.
از سوي ديگر، ايران بايد ضمن تقويت باز توليد نفت از ميدان هاي قديمي، تقاضاي روبه افزايش داخلي به انرژي را نيز تامين كند.
عامل مهم ديگر تاثيرگذار بر سياستهاي ايران، افزايش شديد تقاضا براي انرژي در هند است. ايران با هند درخصوص احتمال صادرات گاز به آن كشور براي مدت
۱۲ سال مذاكره مي كند. در اوايل ماه مه ۲۰۰۳ ايران و هند به يك توافق عمده بلندمدت دست يافتند كه طبق آن ايران به مدت ۲۵ سال ساليانه ۵ ميليون تن گاز (LNG) و به مدت يك سال روزانه ۱۰۰ هزار بشكه نفت به هند عرضه خواهد كرد.
وضعيت داخلي
ايران اولين كشور جهان است كه به صادرات گاز طبيعي از طريق لوله اقدام كرده است. بنابراين، اين كشور از قبل داراي يك شبكه داخلي خط لوله انتقال گاز به مسافت حدود ۴ هزار كيلومتر خطوط لوله اصلي است كه از جنوب به شمال و از شرق به غرب اين كشور كشيده شده است. اين خطوط لوله بيانگر زيربناي لازم براي تقويت سيستم خطوط لوله جديد است. از طريق محور جنوب - شمال، خليج فارس از طريق خطوط لوله به درياي خزر متصل مي شود. از سوي ديگر، خطوط لوله موجود شرق به غرب از سرخس در مركز تركمنستان به اروميه نزديك تركيه امتداد مي يابد. مسيرهاي ترانزيتي كه درياي خزر محاق در خشكي را به خليج فارس مرتبط مي كند عبارتند از خط سرخس، درگز، آستارا و شهرهاي بندري شمال شامل نكا، نوشهر و انزلي به سوي بندرهاي جنوبي چابهار، بندرعباس و بندر امام خميني.
قانون اساسي ايران به شدت اعطاي هرگونه امتياز به خارجي ها را در توليد و تجارت ممنوع كرده، بنابراين هرگونه مشاركت آنها در سرمايه گذاريها يا عمليات مربوط به بخش انرژي نيز ممنوع است. با اين وجود، قانون نفتي سال ۱۹۸۷ انعقاد قرارداد بين وزارت نفت، شركتهاي دولتي و افراد حقيقي و حقوقي محلي و خارجي را مجاز كرده است.
قراردادهاي باي بك (بيع متقابل) به دوران حكومت اكبر هاشمي رفسنجاني و سالهاي پس از جنگ عراق با ايران بازمي گردد. اين قراردادها براي اولين بار در سال ۱۹۹۵ طي اولين سمينار نفت و گاز پس از انقلاب كه در تهران برگزار شد، به شركتهاي خارجي معرفي گرديد اما در ابتدا چندان مورد توجه قرار نگرفت.
پس از انتخاب محمد خاتمي به رياست جمهوري ايران در سال ۱۹۹۷ از سوي جناح مخالف انتقاد در مورد اين قراردادها آغاز شد.
در قراردادهاي باي  بك (بيع متقابل) طرف قرارداد، تمامي سرمايه هاي لازم براي يك طرح را تامين مي كند و مسئوليت انجام تمامي فعاليتها شامل حفاري، اكتشاف و اجراي خط لوله را بر عهده مي گيرد. در مقابل او سرمايه خود به اضافه سود متعلقه را به شكل سهمي از توليد از شركت ملي نفت ايران دريافت مي كند. پس از اتمام قرارداد و تكميل طرح، سرمايه گذار تمامي عمليات آن ميدان را به شركت ملي نفت ايران تحويل مي دهد. مزيت شركت طرف قرارداد به سهم ثابت توليد متكي است كه مانع از آن مي شود تا دو طرف قرارداد در معرض خطرات ناشي از كاهش احتمالي قيمت نفت يا ريسك هاي زمين شناسي قرار گيرند.
در واقع در وضعيت اول يعني موقعي كه قيمت نفت كاهش يابد، شركت ملي نفت ايران مقدار بيشتري نفت و گاز به فروش خواهد رساند تا سهم طرف قرارداد را جبران كند، اما اگر ذخاير موجود بيش از حد برآورد شده باشد سهم طرف قرارداد همان مقدار از قبل تعيين شده است.
از سوي ديگر به شركت طرف قرارداد هيچ تضميني
در خصوص اجازه توسعه اين ميادين داده نشده است. به دليل اعتراضات شديدي كه عليه قراردادهاي باي بك (بيع متقابل) در ايران مطرح شد اخيرا تغييراتي در اين قراردادها ايجاد شده است. اولين اعتراضي كه از سوي مخالفان قراردادهاي باي بك در ايران مطرح شد،مربوط به نگراني درباره اين خطر است كه كشورهاي خارجي ممكن است براي بازگشت سرمايه خود در موعد تعيين شده تمايل داشته باشند ميزان استخراج نفت را در چند سال اول عمليات به حداكثر برسانند آن هم بدون توجه به توسعه بهينه كلي ذخاير يا حتي از طريق ايجاد خسارت دائمي به ذخاير.
اعتراضات ديگر مربوط به عدم تعهد يا نبود هيچگونه انگيزه براي شركتهاي خارجي براي كاربرد تكنولوژي هايشان به دليل نبود سرمايه گذاري هاي بلندمدت است. همچنين هيچ انگيزه اي براي انتقال تكنولوژي در سرمايه گذاران خارجي وجود ندارد.
در نتيجه اين تحولات، شركت «اني» ايتاليا در سال ۲۰۰۱ يك شكل جديد از قرارداد باي بك (بيع متقابل) را امضا كرد كه در آن انگيزه ها و مجازات ها بر مبناي عملكرد تعيين شده بود. هر پروژه نفتي در چارچوب قانون بودجه سال ايران بايد به تصويب مجلس برسد. اما قبل از تصويب بايد به تاييد يك كميسيون تخصصي تر متشكل از نمايندگان مجلس، اعضاي هيات مديره و كميسيون بازرگاني شركت ملي نفت برسد.
از زماني كه ايران موفق به گنجاندن قراردادهاي باي بك (بيع متقابل) در پروژه هاي جديد نفت و گاز شد، مشكلات جديدي درجذب سرمايه گذاري هاي مستقيم خارجي به ايران بروز كرده است.
ايران و درياي خزر
در سالهاي جنگ عراق عليه ايران و پس از آن خسارات جنگي و مناطق جنوبي ايران به طور كامل جبران نشده و همين امر موجب گرديده تا بخش هايي از جمعيت مناطق جنوبي به مناطق شمالي ايران بروند. در عين حال، مناطق شمال شرقي ايران با سرعت بيشتري از جنوب و غرب توسعه يافته است. اين امر موجب انتقال تدريجي ثقل اقتصادي و جمعيتي ايران از شمال به جنوب شده و در نهايت جايگاه منطقه آسياي ميانه و درياي خزر را افزايش داده است.
در بازديدي كه در خصوص خطوط لوله احتمالي براي ارتباط درياي محاط در خشكي خزر به بازارهاي مصرف در جريان است، ايران نقش خود را نه تنها به عنوان يك خط انتقال بلكه به عنوان يك بازار نهايي براي نفت منطقه خزر نشان داده است.
ايران نه تنها ارزان ترين مسير را براي انتقال نفت و گاز درياي خزر ارائه مي كند بلكه از نظر امنيتي نيز در مقايسه با ساير مسيرها از مزيت بيشتري برخوردار است. علاوه بر نقش ايران به عنوان يك مسير بين المللي براي انتقال نفت درياي خزر، نقش اين كشور به عنوان مصرف كننده نفت و گاز درياي خزر نيز اين موضوع را بيش از پيش تضمين مي كند كه جريان نفت و گاز قطع نخواهد شد.
دليل اين امر هم آن است كه در صورت قطع نفت و گاز، استانهاي شمالي بلافاصله با مشكل سوخت مواجه خواهند شد و فعاليت توليدي در آنها متوقف خواهد گرديد.
در ارزيابي هاي مربوط به احداث خطوط لوله بين المللي انتقال نفت و گاز،قيمت تنها يك مسئله از ميان مسائل مطرح شده است و به ويژه مسائل استراتژيك در اين خصوص نقش مسلطي دارد.
قانون آمريكايي تحريم  هاي ايران و ليبي (ايلسا) و مخالفت شديد امريكا با هرگونه نفوذ ايران در منطقه درياي خزر هنوز نقش عمده اي در طرح احداث خط لوله باكو - تفليس - جيحان ايفا مي كند. اگر چه مسائل حقوق بشر و زيست محيطي مربوط به احداث اين لوله از سوي امريكا و ساير كشورهاي ذينفع كنار گذاشته شد، اما بحث مربوط به اقتصادي بودن آن مدت ۸ سال به درازا انجاميد زيرا پرسش هاي اساسي در خصوص اين كه آيا مقدار قابل توجهي نفت در جمهوري آذربايجان براي توجيه هزينه هاي بالاي اين خط لوله وجود دارد يا نه مطرح است.
خط لوله پيشنهادي باكو - تبريز - جيحان كه از سوي ايران مطرح شده بود،به دليل عوامل فايده - هزينه مورد توجه شده بود به دليل عوامل فايده - هزينه مورد توجه قرار نگرفت و تكميل خط لوله باكو - تفليس - جيحان براي سال ۲۰۰۴ در نظر گرفته شده كه قرار است از سال ۲۰۰۵ نفت در آن جريان يابد. از ديدگاه آمريكا، جذابيت سياسي شديد براي احداث چنين مسير انرژي از قفقاز به غرب به ناديده انگاشتن نقش مهم ايران به عنوان يك صادركننده انرژي و نيز كاهش وابستگي كشورهاي قفقاز و آسياي ميانه به شبكه خطوط لوله روسيه متكي است.
ايران نيز براي بهبود همكاري كلي خود با آسياي ميانه، به سازمان همكاري اقتصادي (اكو) كه در ايران مستقر است متكي مي باشد. اكو در سال ۱۹۹۲ در اسلام آباد بنيان گذاري شد و اعضاي آن عبارتند از ايران، تركيه، پاكستان و كشورهاي آسياي ميانه.
در حال حاضر زيربناهاي اقتصادي و جمعيت ايران بيشتر در مناطق شمالي كشور مستقر است در حالي كه بخش اعظم ذخاير نفت و گاز در جنوب قرار دارد. بنابراين، در حال حاضر اگرچه روزانه بيش از ۷۰۰ هزار بشكه نفت در پالايشگاه هاي مستقر در استانهاي شمالي براي مصرف محلي تصفيه مي شود، اما با اين وجود اين پالايشگاه ها ظرفيت اضافي بسيار زيادي دارند. هم اكنون روزانه بيش از ۴۰ ميليارد سانتي متر مكعب گاز از بخش جنوبي ايران به استانهاي شمالي پمپاژ مي شود. در ايران همچنين تقاضاي بالايي براي نفت ارزان وجود دارد. اين تقاضا را مي توان بوسيله نفت منطقه درياي خزر برآورده كرد. بنابراين، نفت درياي خزر را مي توان به سمت پالايشگاه هاي شمالي ايران حمل كرد و در استانهاي شمالي مصرف كرد. در عين حال مي توان مقدار معادل اين نفت را از ذخاير ميدان هاي نفتي جنوب ايران توليد و از سواحل ايران به پايانه هاي خليج فارس حمل نمود.
از يك طرف ايران از اين شكايت دارد كه نفت وارداتي از منابع قزاقستان از نظر كيفيت مناسب نيست (پارافين و سولفور دارد) از آن طرف آمريكا بر شركتهاي قزاقستاني فشار مي آورد كه نبايد از مسير ايران استفاده كنند هر چند كه ارزان تر باشد. اين نوع مسير حمل نفت درياي خزر از هرگونه انتقال احتمالي آن از طريق خطوط لوله جديد بسيار ارزان تر است.
اگرچه قانون تحريم هاي ايران و ليبي (ايلسا) شركتهاي خارجي را از تجارت در زمينه نفت خام و گاز ايران منع نكرده، اما واشنگتن مخالف معاملات سوآپ (مبادله) مقدار زيادي نفت ايران توسط شركتهاي امريكايي بوده است.
يكي ديگر از نگراني هاي بزرگ سياست ايران در خصوص منطقه درياي خزر مشخص نبودن وضعيت حقوقي درياي خزر است. تا سال ۱۹۹۱ ايران و اتحاد جماهير شوروي تنها كشورهاي ساحلي درياي خزر محسوب مي شدند كه از طريق قراردادهاي دوجانبه درياي خزر بين آنها تقسيم شده بود. در اين دوران هيچگونه تفاوتي بين بستر دريا و سطح آب وجود نداشت.
از زمان سقوط اتحاد شوروي در سال ۱۹۹۱ و افزايش تعداد كشورهاي ساحلي درياي خزر به پنج كشور، تعيين وضعيت حقوقي اين دريا ضرورت بيشتري يافته است.
كشف ذخاير عظيم نفت و گاز در مناطق ساحلي درياي خزر اين ضرورت را دوچندان كرده است.
چنانچه كنوانسيون هاي حقوق درياها (مصوب سال ۱۹۸۲) در مورد درياي خزر اجرا شود اين دريا و منابع زيربستر آن بايد به طور مساوي بين كشورهاي ساحلي آن تقسيم شود. چنانچه درياي خزر به عنوان يك درياي آزاد محسوب نشود، منابع آن بر مبناي يك رهيافت اداره مشترك بايد به طور مشترك مورد استفاده قرار گيرد.
در گذشته دو موضع كاملا متفاوت از سوي جمهوري آذربايجان و ايران در خصوص درياي خزر مطرح شده است. جمهوري آذربايجان خواستار تقسيم كامل سطح آب وزير بستر درياي خزر بوده در حالي كه ترجيح ايران رهيافت اداره مشترك بدون تقسيم اين دريا بين كشورهاي ساحلي بوده است.
با اين وجود توسعه بخشي از منابع زيرآبي درياي خزر توسط كشورهاي ساحلي آن كه عموما به عنوان آبهاي ملي آنها محسوب مي شود، بتدريج احتمال ايجاد يك رژيم مشترك براي بهره برداري از اين دريا را كاهش داده است.
همچنين مواضع اوليه كشورهاي ساحلي درياي خزر در خصوص تعيين وضعيت حقوقي آن تغيير كرده است. ايران از سال ۱۹۹۷ به بعد آشكارا ايده حاكميت مشترك را به كنار نهاد و طرفدار ديدگاه تقسيم كامل درياي خزر شامل سطح و كف آن شد.
اكنون به نظر مي رسد اصل بستر تقسيم شده بين پنج كشور ساحلي مورد قبول واقع شده است. اما چيزي كه باقي مانده توافق بر سر معيار اين تقسيم است. اكنون مهمترين مشكلات باقيمانده، اندازه هاي متفاوت بخشهاي تقسيم شده و نيز همپوشاني برخي از ذخاير ساحلي است.
در خصوص وضعيت سطح دريا هنوز راه حل هاي زيادي از تقسيم كامل گرفته تا ايجاد آبهاي ملي مطرح است كه هر كدام از آنها مي تواند موجب مطرح شدن راه حل هاي احتمالي مختلفي بشود.
رژيم سطح آب شامل كشتيراني مسافربري و باربري، مسائل زيست محيطي، ماهيگيري (شامل ماهيگيري از پرجمعيت ترين منبع ماهي هاي استروژن توليدكننده خاويار) و كشتيراني نظامي است.

نگاه امروز
خروج از بحران با سلاح هسته اي
ابومحمد عسكرخاني *
بلافاصله پس از پايان جنگ سرد، نسيم ملايمي از مداخله گري در كشورهاي بلوك شرق سابق و برخي از كشورهاي خاورميانه كه به نام كشورهاي سرخ و يا ملتهب معروف هستند احساس شد. عامل اصلي بوجود آمدن اين مداخله گري، ورود و فعاليت گسترده تر كشورهاي فوق در چهار حوزه مختلف بود. اين حوزه ها عبارتند از نقض گسترده حقوق بشر، جنگ هاي داخلي، تروريسم وسلاح هاي كشتار جمعي.
بحرانهاي منطقه بالكان، نمونه بارزي بود از نقض حقوق بشر و جنگ داخلي. همچنين مشكلات خاورميانه باعث شد تا كشورهاي اين منطقه وارد وادي ناشناخته اما بسيار جنجالي تروريسم و سلاح هاي كشتار جمعي بشوند.
پيامد حوادث ۱۱ سپتامبر تنها تسريع در گسترش اين مداخله گري ها بود. انگيزه بسيار بالاي آمريكا براي تغيير رژيم در افغانستان حتي پيش از حوادث ۱۱ سپتامبر نيز در اولويت سياست هاي آمريكا بود.
به عنوان نمونه، بيل كمپبل يكي از نمايندگان كنگره آمريكا در اول سپتامبر سال ۲۰۰۰ خواستار تغيير حكومت افغانستان شده بود.
اما آمريكايي ها غفلت كردند و القاعده با پيش دستي كردن، حملات موردنظر خود را انجام داد.
پس از اين حمله، من در مطبوعات ايران متذكر شدم، آمريكا قصد دارد به رژيم هاي موردنظر خود طي سه مرحله ضربه وارد كند، ابتدا افغانستان، سپس خاورميانه (كشورهاي عراق، عربستان، سوريه، لبنان و ايران) و سرانجام كره شمالي و ساير كشورهاي آسيايي (كشمير، چين و اندونزي).
همچنين در آن زمان باز هم متذكر شدم، آمريكا در مورد عراق واكنش فوري و ضربتي نشان خواهد داد اما در موارد ديگر از يك فرايند فرسايشي و مدت دار براي سرنگوني حكومت كشورهاي موردنظر بهره خواهد گرفت.
در حقيقت،اين پيش بيني به واقعيت پيوست و آمريكا با بهره برداري از قطعنامه هاي پياپي سازمان ملل حمله نظامي در عراق و افغانستان انجام داد و طالبان و رژيم بعثي عراق را سرنگون كرد.
در ماه مارس آينده (اسفند ماه) عراق براي اجراي قطعنامه ۱۴۸۳ سازمان ملل ثبات كافي خواهد داشت. حتي در آن زمان مي توان قطعنامه هاي ديگر اين سازمان را كه هم اكنون در حال بررسي است در اين كشور اجرا كرد.
يك «عراق باثبات» در كنار قطر مي تواند جايگزين عربستان و امارات به عنوان محور ثبات و مركز تجارت آزاد آمريكا در حوزه خليج فارس شود.
اين تجارت آزاد ممكن است باعث تغيير در الگوي رفتار اقتصادي خاورميانه گردد. در آن صورت آمريكا و انگليس تحت پوشش نام سازمان ملل قادر به نفوذ به سازمان اوپك و تصميم گيري هاي اين سازمان خواهند بود. در حقيقت سرنوشت كشورهايي چون عربستان و ايران در اوپك تعيين مي شود.
البته فرايند تغيير رژيم در عربستان آسان نخواهد بود. رژيم عربستان را نمي توان با استفاده از زور و يا يك حمله ضربتي تغيير داد. حتي اگر آمريكا با حمله نظامي، رژيم عربستان را سرنگون كند آنگاه مشكل اصلي تغيير رفتار و ذهنيت نسل جوان نئووهابي اين كشور و تغيير نظام آموزشي آن خواهد بود اما در مورد ايران، معتقدم كه آمريكا به دلايل مختلف نه توانايي و نه علاقه به تغيير رژيم در اين كشور را دارد. اولاً آمريكا در حال حاضر سخت درگير مسائل افغانستان، عراق و وهابيت در دنياي عرب است. تعهدات و هزينه هاي انساني و نظامي كه به آمريكا در اين حوزه ها تحميل شده شايد باعث از بين رفتن انگيزه اين كشور براي انجام اقدامي مشابه در ايران شود.
ثانياً سياستگذاران آمريكايي ديدگاه و نظر مشتركي در مورد ايران ندارند و نظرات آنان كاملاً متفاوت است.
ثالثاً با آنكه در ظاهر آمريكا و ايران به صورت لفظي از يكديگر انتقاد مي كنند اما آنها همواره روابط غيرمستقيم و پشت پرده با يكديگر داشته اند.
انگليسي ها همواره به آمريكا توصيه كرده اند كه با مردم ايران محتاط رفتار كنند و آمريكايي ها نيز به خوبي مي دانند كه اعمال زور عليه ايران هزينه سنگيني را دربرخواهد داشت و با انعطاف و نرمش مي توان به هدف موردنظر در ايران كه تغيير رژيم آن است دست يافت. البته اگر اين انعطاف با حمايت نيروهاي داخلي ايران همراه باشد، روند تحقق آن سريع تر صورت خواهد گرفت. به همين دليل آمريكا خود را به تهديد كردن ايران از راه دور محدود كرده تا اينكه در ميان مردم نگراني ايجاد كند. البته اين تهديدها از طريق شبكه هاي تلويزيوني ايران مستقر در آمريكا منتشر مي شود. اين رفتار ديپلماتيك را فرايند «ايجاد شوك و ترس» مي نامند.
اما مشكلي كه آمريكا در ايران احساس مي كند، در چهار حوزه اي كه در ابتداي مقاله ذكر شد (تروريسم، سلاح هاي كشتار جمعي، نقض حقوق بشر و جنگ هاي داخلي) نمي گنجد.
با آنكه در ظاهر آمريكا نقض حقوق بشر، حمايت از تروريسم و توليد سلاح هاي كشتار جمعي در ايران را محكوم مي كند، اما ريشه مشكلات اين كشور با ايران در جاي ديگري نهفته است. مشكل اصلي مجادله فلسطيني ها با اسرائيل است. اگر اين بحران حل شود آنگاه اختلافات ايران و آمريكا نيز در زماني كوتاه از بين خواهد رفت.
در حال حاضر علت فشارهاي بين المللي وارد بر ايران، امضا نكردن پروتكل الحاقي توسط اين كشور است. براي اينكه بازرسان سازمان بين المللي انرژي اتمي بتوانند به صورت سرزده در هر زمان از نيروگاه هاي اتمي ايران بازديد كنند، آمريكا و اتحاديه اروپا از ايران خواسته اند تا پروتكل را هرچه سريعتر امضاء كند.
مقاله «جفري كمپ» در مركز نيكسون، فعاليت هاي هسته اي ايران را آناليز مي كند كه در اين مقاله به اظهارات من در مركز مطالعات سياسي و بين المللي و مركز پژوهش هاي مجلس استناد مي شود. وي در مقاله خود معتقد است كه اظهارات من در اين مراكز وجود سلاح هاي هسته اي را در ايران تأييد مي كند. اما اين موضوع واقعيت ندارد. من اين حرفها را زماني مطرح نمودم كه هند و پاكستان مشغول آزمايش سلاح هاي هسته اي خود بودند.
در آن زمان از دولت خواستم كه با استناد به بند دهم پيمان منع گسترش سلاح هاي هسته اي اين آزمايش ها را محكوم و آنرا تهديدي عليه امنيت ملي خود اعلام كند و حتي پا را فراتر از اين نهاده و جامعه جهاني را تهديد به خروج از اين پيمان كند مگر اينكه مفاد آن در اين كشورها به صورت كامل اجرا شود.
اما دولت ايران چنين كاري انجام نداد و آن فرصت طلايي را از دست داد و هم اكنون بايد هزينه اين غفلت را بپردازداگر از من سئوال شود كه آيا ايران سلاح اتمي دارد يا خير، پاسخ منفي خواهد بود.همچنين اگر سئوال شود كه آيا ايران به تعهدات خود در پيمان منع گسترش سلاح هاي اتمي پايبند خواهد ماند يا خير باز هم پاسخ اين پرسش مثبت است.
اگر از من سئوال كنيد آيا ايران نياز به مجهز شدن به دانش هسته اي دارد يا خير در جواب خواهم گفت، ايران براي بقا حتماً بايد مجهز به تكنولوژي هسته اي شود.برخوردار شدن ايران از دانش هسته اي نبايد تهديدي براي كشورهاي همسايه و اسرائيل به شمار آيد.
انرژي هسته اي نه تنها براي جايگزيني انرژي هاي فسيلي بلكه براي بالا بردن حيثيت اجتماعي ايران بسيار لازم و حياتي است.شش سال قبل هشدار دادم وضعيت داخلي ايران نابسامان است.اين ادعا هنوز هم در جامعه فعلي ايران صدق مي كند. تنها به واسطه شوق و انگيزه مجهز شدن به دانش هسته اي و سلاح هاي اتمي، ايران بار ديگر انسجام اجتماعي خود را بدست خواهد آورد. ايران براي بدست آوردن مجدد هويت ملي و شخصيت خود، هم به نرم افزار قدرت و هم به سخت افزار قدرت نياز دارد.
به شدت معتقدم، اگر ريشه اصلي اختلاف ايران و آمريكا كه مسئله فلسطين و اسرائيل است حل شود، آنگاه آمريكايي ها در مورد نقض حقوق بشر، سلاح هاي هسته اي و تروريسم معترض ايران نخواهند شد.
حوادث ۱۱ سپتامبر باعث محكوميت هر نوع افراطي گري حتي افراطي گري در اسرائيل شده است. راه حل اين مشكل در كنترل سلاح هاي اتمي رژيم هاي مختلف و وادار كردن آنها براي پيوستن به پيمان منع گسترش سلاح هاي هسته اي و يا امضاي پروتكل نيست.
اين حركت بايد در حوزه قطعنامه كاهش تنش ها و اختلاف نظرها آغاز شود.
* ابومحمد عسكرخاني استاد روابط بين الملل دانشكده حقوق دانشگاه تهران است.
منبع: ديلي استار
مترجم: امير بهادري نژاد

گفت وگو با دكتر حسين دهشيار
سلطه فراگير
زير ذره بين
جداي از اينكه چه كسي در انتخابات پيروز شود بايد اين نكته را يادآور شوم كه رؤساي جمهوري در آمريكا فقط روش ها و اولويت ها را تعيين مي كنند و تعريف كلان منافع ملي قبلاً انجام شده است و آن عبارت است: از اشاعه سرمايه داري ليبراليسم و گسترش سازمانها و نهادهاي بين المللي،و هدف، ايجاد يك نظم ليبرال در جهان است.
011460.jpg
غلامرضا كمالي رهبر
ايمان حسين قزل اياق
اشاره: با گذشت ۲ سال از واقعه ۱۱ سپتامبر، در حال حاضر شاهد تغيير و تحولات بنيادين در مفاهيم و قواعد روابط بين الملل هستيم و بعد از جنگ جهاني دوم و همچنين پس از فروپاشي اتحاد جماهيرشوروي كه سيستم حاكم بر نظام بين الملل دچار تحولات شگرفي شد، ۱۱ سپتامبر به عنوان نقطه عطف ديگري در تغيير اين سيستم تلقي شد. بعد از اين واقعه شاهديم كه منافع و حوزه امنيت ملي آمريكا، به طور جهانشمول تعريف مي شود و اين امر در حقيقت گام مهم آمريكا در جهت رسيدن به اهداف بلندمدت خود مي باشد. حال در اين ميان بايد ديد كه تغييرات و تحولات نظام بين الملل در اين ۲ سال بر چه اساسي بوده است و ۱۱ سپتامبر چه تأثيري بر اين تغييرات داشته است و آمريكا در چنين شرايطي كه به نحوي تعريف كننده اين نظم بين المللي مي باشد، در آينده چه سياستهايي را در پيش خواهد گرفت. سؤالاتي از اين دست را با دكتر حسين دهشيار، استاد دانشگاه و تحليلگر روابط بين الملل مطرح كرده ايم كه از نظر خوانندگان مي گذرد.
* آقاي دكتر! به عنوان اولين سئوال تحليل و نظر خود را درمورد حادثه ۱۱ سپتامبر بيان نماييد .
- ۱۱ سپتامبر يك واكنش دير هنگام به سقوط كمونيسم بود. يعني گروهها، افراد و انسان هايي خارج از جهان غرب كه كمونيسم اشتراكي ودر عين حال سرمايه داري فردگرا را مخالف ارزشها، فرهنگ و منافع خود مي ديدند و از هر دو گروه تنفر داشتند. همچنين خشنودي آنها نيز اين بود كه اين دو تئوري همديگر را متوازن كنند و به نحوي از تفوق يكي به وسيله ديگري جلوگيري شود. اما در سال ۱۹۸۹ با تخريب ديوار برلين براي هميشه امكان توازن بين دو ايدئولوژي كمونيسم و سرمايه داري از بين رفت و در پي آن ايدئولوژي سرمايه داري فرد محور غرب در برابر ايدئولوژي كمونيسم تفوق پيدا كرد. از اين روي گروههايي كه مخالف هر دو ايدئولوژي بودند با تفوق يك ايدئولوژي بر سراسر جهان مواجه شدند و اين دقيقاً همان چيزي است كه در سال ۱۹۹۰«فرانسيس فوكوياما» از آن صحبت كرد و بيان نمود كه تكامل ايدئولوژي به پايان رسيده و ليبراليسم پيروز شده است و فاشيسم و كمونيسم به عنوان ايدئولوژي هايي كه توانايي مقابله با سرمايه داري را ندارند از بين رفته اند. يا «جوزف ناي» درآن مقطع در مورد لزوم رهبري آمريكا بر جهان صحبت كرد.پس در اين هنگام گروههايي كه تفوق هيچ يك از دوايدئولوژي سرمايه داري و كمونيسم را برنمي تابيدند، با تفوق ايدئولوژي سرمايه داري در آمريكا مواجه شدند. بنابراين مجبور شدند به تفوق آمريكا واكنش نشان دهند. اما در عين حال اين گروهها فاقد ابزارهاي فرهنگي ، سياسي ، تكنولوژيكي اقتصادي براي مقابله با غرب بودند. يعني غربيها به رهبري آمريكا داراي كالاي بهتر فرهنگي، سياسي، اقتصادي و... بودند و ارزشهاي آنها، ارزشهاي جهانشمول بود. بنابراين وقتي نتوانستند از طريق رقابت منطقي و عقلايي با غرب رو برو شوند به تنها چيزي كه توانايي اش را داشتند، يعني خشونت و آن هم خشونت غريزي متوسل شدند. كلاً خشونت يا منطقي است يا غريزي. خشونت منطقي بر اساس يك سري الگوها و پيش بيني ها و براي رسيدن به اهداف خاصي صورت مي گيرد و هزينه ها با نتايج آنها سنجيده مي شوند و بر اساس آنها تصميم گيري مي شود. اما خشونت غريزي تنها ناشي از شكست است. يعني اشخاص وقتي احساس شكست يا اضمحلال مي كنند متوسل به اين نوع از خشونت مي شوند. حال اگر قبول كنيم كه بن لادن مسبب اين جريان بوده است در مقطعي، دنيا را از دست رفته مي بيند و با فرهنگي مواجه مي شود كه كاملاً با فرهنگي كه در آن رشد كرده متفاوت است. بنابراين بن لادن نتوانست بپذيردكه سرمايه داري غربي به رهبري آمريكا تفوق داشته باشد. البته نه به دليل اينكه آمريكا بد است، بلكه به جهت آنكه آمريكا سمبل سرمايه داري است و به همين دليل اين سمبل بايد از بين برود. پس مي توان گفت كه حمله به برجهاي دوقلو يا حمله به پنتاگون كه سمبل هاي سرمايه داري و سمبلهاي تفوق اقتصاد و نظامي گري آمريكا هستند در واقع جواب واكنشي حزن انگيز و از روي استيصال عليه غرب بود.
*آقاي دكتر! همانطور كه جنابعالي نيز مطلع هستيد، اخيراً يكي از كارشناسان سياست خارجي آمريكا، مشكلات و فقر اقتصادي و فرهنگي را زمينه ساز راديكاليسم در منطقه خاورميانه بيان كرده و بر همين اساس نتيجه گيري كرده كه سياست خارجي آمريكا بايد در جهت كمك به توسعه سياسي، فرهنگي و رشد اقتصادي كشورهاي منطقه باشد. اين مسئله را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
- پيروزي فرهنگ غرب مديون تعاملات اجتماعي سده هاي ۱۵۰۰ تا ۱۷۰۰ بود كه نهايتاً منجر به حاكم شدن تفكر ليبرال گشت. اين فرايند ۳۰۰-۴۰۰ سال طول كشيد اول اقتصاد فئوداليسم بود و فئوداليسم به تدريج قدرت خود را از دست داد و بورژوازي و سرمايه داري شهري به تدريج جايگزين آنها شد و نهايتاً رسيديم به سرمايه داري كه امروزه با آن مواجهيم. كشورهاي غيرغربي نمي توانند با شبيه سازي از ظواهر غرب، ظرف
۲۰-۳۰سال به جايي برسند كه امروز غرب رسيده است
شما ببينيد «مگناكارتا» درسده ۱۲۰۰ تصويب شد، در انگلستان اجرا شد و نتيجه آن بعد از ۶۰۰-۷۰۰ سال ايجاد پارلمان كه نماد قدرت فائقه بود بروز مي كند .
پس سرمايه داري غربي يك شبه به وجود نيامده، بلكه طي فرايند زماني طولاني شكل گرفته است. بنابراين بر همين اساس نمي شود اين مفاهيم را به كشورهاي غير غربي تحميل كرد، بلكه آنها بايد خودشان ياد بگيرند در چارچوب امكانات و فرهنگ و ارزشهاي خودشان به دنبال پيشرفت بروند و اين فرايندي است كه نيازمند زمان و خلاقيت است شرقي ها نه زمان دارند و نه خلاقيت. فقدان خلاقيت در كشورهاي شرقي كاملاً مشهود است .در حالي كه بيشترين منابع و امكانات در شرق مي باشد ، بيشترين ميزان فقر هم در شرق است. بيشترين ميزان تاريخ در كشورهاي شرقي است و كمترين ميزان دموكراسي سياسي را در شرق مي توان ديد و چيزي كه در كشورهاي شرقي ديده نمي شود، فرهنگ پوياست. در صورتي كه اين كشورها مهد تمدن بوده اند.و اين نشان دهنده اين است كه الگوهاي شرقي جوابگو نيستند.
* حضور نظامي آمريكا در منطقه را در يكي دو سال اخير، خصوصاً بعد از
۱۱ سپتامبر كه با تسخير نظامهاي سياسي دولتهاي منطقه همراه بود، چگونه ارزيابي مي كنيد؟ و به نظر شما چه رابطه اي بين حادثه ۱۱ سپتامبر و دلايل آمريكا براي حضور در منطقه كه مبارزه با تروريسم و دفاع از حقوق بشر مي باشد، وجود دارد؟
- اول من به بحث انواع تروريسم مي پردازم و سپس به سوال شما پاسخ مي دهم، كلاً دو نوع تروريسم وجود دارد. يك نوع تروريسم، چپي است. و يك نوع غيرچپي. در دهه بعداز جنگ جهاني دوم تا اواخر دهه هفتاد شاهد تروريسم از نوع چپي هستيم. به اين مفهوم كه گروههايي كه مخالف سرمايه داري غرب بودند و سرمايه غرب را استثمار و فرهنگ ليبراليسم غربي را يك فرهنگ فاسد مي دانستند، به عمل خشونت آميز براي سركوب كردن رهبران سياسي و اقتصادي و حذف فيزيكي آنها متوسل مي شدند و در مقابل، دنياي اتوپيايي را پيشنهاد مي كردند كه در آن برابري و رفاه وجود داشت و از تضاد طبقاتي خبري نبود و چيزي را در آينده ترسيم مي كردند كه بسيار انساني مي نمود كه به اين اتوپيا كمونيسم يا ماركسيسم يا سوسياليسم مي گفتند.
بنابراين جامعه آرماني خود را، در آينده طوري ترسيم مي كردند كه رسيدن به آن، مستلزم حذف فيزيكي سرمايه داران ، رؤساي كمپاني ها و شركتهاي چند مليتي و رهبران سياسي غرب بود. بنابراين براي رسيدن به اتوپياي خود متوسل به كشتار و ترور مي شدند.البته ارتش سرخ آلمان، ارتش سرخ ايتاليا و ارتش سرخ ژاپن به عنوان مصاديق تروريسم چپي در مقاطعي نيز موفق شدند به اهداف خود برسند اما عملاً نتوانستند سرمايه داري رااز ميان بردارند و زيرساختهاي كشورهاي غربي را مضمحل كنند و سرمايه داري پايدار ماند و نهايتاً پيروز شد.
اما تروريسمي كه امروزه وجود دارد با تروريسم چپي متفاوت است چون خواستار اتوپيا يا ناكجا آباد در جهان مادي نيست. آنها مي گويند ما به گونه اي عمل مي كنيم كه تاريخ به دنيايي برگردد كه سرمايه داري و كمونيسم وجود نداشته باشند. در توضيح نوع اول تروريسم بايد به اين نكته اشاره كرد كه در دهه هاي ۵۰ تا ۷۰ بسياري از مردم در كشورهاي غربي عمليات گروه هاي چپي را تروريسم محسوب نمي كردند و معتقد بودند كه اين، جنگ حقي است عليه سرمايه داران. اينان معتقد بودند كه تروريسم چپي عليه سرمايه داري عمل مي كند كه همه ابزارهاي توليد و منابع را در اختيار دارد و مردم را به استثمار خود درآورده است. اما همين مردم كه در غرب اقدامات گروههاي تروريسم چپي را يك اقدام خلقي و انساني مي ناميدند، تروريسم امروزي را كه جنبه بازگشت به گذشته دارد را رد مي كنند و آن را عملي غيرانساني مي دانند. از اين رو آمريكايي ها امروزه توانسته اند در لفافه تروريسم، به اهداف خود در كشورهاي غيرغربي برسند و اعمال خود را در مقابل افكار عمومي توجيه كنند. مردم اروپا درواقع مخالفتي با حذف فيزيكي صدام ، ملا عمر و بن لادن نداشتند چون آنها را اساساً تروريست مي دانستند و اگر مخالفتي هم با آمريكا وجود داشت، در نحوه و روش حذف اين افراد بود و در ماهيت عمل ، با آمريكايي ها موافق بودند. اما اينكه آمريكايي ها از اين فرصت جهت توجيه اهدافشان استفاده مي كنند امري بديهي است. در مقطعي اين فرصت، مبارزه با شوروي و كمونيسم بود و در مقطع كنوني مبارزه با تروريسم و دفاع از حقوق بشر مي باشد. هدف آمريكا رسيدن به منافع از پيش تعيين شده است و اين طبيعي است كه هر كشوري براي رسيدن به منافع خود از فرصتها به نحو بهتري استفاده مي كند. همان طوري كه روسها در دوران استالين و بعداز آن به بهانه كمك به گروههاي خلقي جهان، به گروههاي ضد سرمايه داري كمك مي كردند. بنابراين هر كشوري هم در اين موضع قرار گيرد، اينچنين عمل مي كند.
* آقاي دكتر! بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر آمريكا عملاً حوزه امنيتي خود را كيلومترها دورتر از حوزه حاكميت ملي خود تعريف كرد. به مانند جريان افغانستان و عراق، حال سؤال اين است كه آيا حاكميت ملي دولت ها با اين اقدام با چالش مواجه نمي شود؟
- اگر اكنون شاهد آن هستيم كه حاكميت كشورها با چالش مواجه است، بايد اين نكته را درك كنيم كه حاكميت، در كشورهاي غيرغربي با چالش مواجه شده است نه در كشورهاي غربي و درحقيقت، حاكميت ملي در بسياري از كشورهاي جهان سوم تضعيف شده است. چون ساختار حكومت آنها هيچ تطابقي با نيازهاي مردم و امكانات و زمان ندارد . بنابراين كشورهاي قدرتمند مي توانند مرزهاي امنيتي خود را گسترش دهند. درحقيقت، كشورهاي غربي به رهبري آمريكا مي كوشند تا خواسته هاي خودشان را بر كشورهاي جهان سوم تحميل كنند اينكه آمريكا اعلام مي كند چون روزي در آينده ممكن است كشور عراق صاحب بمب اتمي شود، حق دارد كه به اين كشور حمله كند، حاكميت اين كشور را براساس قوانين بين المللي كه هر كشوري حق دارد از حاكميت خود به هر نحوي كه شده دفاع كند، نقض مي كند. هيچ كشوري هم معترض به اين موضوع نمي شود. چون كه در حقيقت حوزه امنيت و حاكميت ملي خود را گسترش داده است.
بنابراين حاكميت كشورهايي نقض مي شود كه فاقد ساختار سياسي دموكراتيك، فاقد اقتصاد انساني، فاقد دسترسي به امكانات برابر و فاقد فرهنگي پويا و ارزشهاي امروزي باشند. كشورهايي كه اين پنج ويژگي را نداشته باشند حاكميتشان نقض مي شود. بنابراين اگر مي گوئيم كه حاكميت نقض مي شود، به دليل ضعف در ساختارهاي داخلي كشورهاي جهان سوم است كه اين امكان را به غرب مي دهد كه ارزشهاي خود را به آنها تحميل كند.
آمريكا به طور ضمني مي گويد فرهنگ و ارزشهاي ما، ارزشهاي امروزي هستند و شما انسانهايي هستيد كه فاقد اين ارزشها هستيد و خودتان نمي توانيد براي خودتان تصميم بگيريد، پس ما بايد براي شما تصميم بگيريم. بنابراين آمريكا حق و وظيفه خود مي داند كه اين كار را انجام دهد.
* حال سؤالي كه در اين ميان پيش مي آيد بحث نهادهاي داوري بين المللي است. در اين ميان نقش اين نهادها چگونه تعريف مي شود؟
- ببينيد! ارزشهاي حاكم بر نهادهاي بين المللي داوري و مكانيزم هايي كه اين نهادها براساس آنها كار مي كنند ارزشها و مكانيزمهاي غرب است. پس اين نهادها در چارچوبهايي رفتار مي كنند كه براساس الگوها، فرهنگ، تمدن و تاريخ غرب تعريف شده اند. بنابراين، اين سازمانها چه بخواهند و چه نخواهند عملاً اشاعه دهنده نيازها و منافع كشورهاي قدرتمند غربي به رهبري آمريكا هستند. تا زماني كه آمريكا درك كند اين نهادها و سازمانها ، منافع آمريكا را بهتر تأمين مي كنند بيشترين بهره و استفاده را از آنها مي برد و از آنها حمايت مي كند .همان طور كه در مورد يوگسلاوي، آمريكايي ها از سازمان ملل خواستند كه هر كاري مي تواند انجام دهد.
حال هر زمان آمريكا به دلائل تاريخي يا استراتژيك احساس كند كه حضور اين سازمانها ممكن است منافع آمريكا را تنزل دهد يا نگذارد كه آمريكا به راحتي به اهدافش برسد، اين سازمانها را به بازي نمي گيرد چون تأمين منافع آمريكا را تهديد مي كنند. در مورد عراق بايد گفت كه آمريكا به سازمان ملل اجازه نداد نقش رهبري به عهده بگيرد. چون احساس كرد كه شرايط تاريخي و استراتژيك به نحوي است كه آمريكا مي تواند يكجانبه، بيشترين ميزان منابع و امكانات را به دست آورد. بنابراين حاضر به تقسيم اين امكانات و منابع با ديگران نشد و به راحتي اين سازمانها را پشت سر گذاشت.
بنابراين اگر آمريكا امروز به قدرت هژموني تبديل شده نه به اين دليل است كه آمريكا بمب اتم بيشتري دارد. چرا كه روسيه۲۰۰۰۰ كلاهك اتمي دارد و آمريكا ۱۰۸۰۰ كلاهك اتمي دارد. بنابراين روسها از لحاظ سلاح غيرمتعارف خيلي قوي تر از آمريكايي ها هستند، همچنين نيروهاي ارتش كره شمالي خيلي بيشتر از نيروهاي ارتش آمريكا هستند، اما دليل اقتدار آمريكا اين است كه نهادها و سازمانهاي بين المللي جهان كاملاً در چارچوب ارزشهاي غربي و آمريكايي رفتار مي كنند. يك چهارم بودجه سازمان ملل و ۳۴ درصد بودجه IMF را آمريكا مي دهد و شعبه مركزي بانك جهاني در آمريكاست و طبيعتاً اين موارد بيانگر آن است كه آمريكا تعيين كننده چارچوب هاي اقتصادي سياسي و حقوقي جهان است و ميزان دوري و نزديكي كشورها به آمريكاست كه تعيين كننده سهم آنها از اين امكانات مي باشد. بنابراين مي توان گفت، تفاوتي ميان آمريكا و سازمان ملل وجود ندارد و نقش كشورهاي جهان سوم در حد صحبت كردن به عنوان يك عضو ساده در اين سازمان است و تصميم گيري هاي اين سازمان كاملاً در چارچوب منافع آمريكا حركت مي كند.
* آقاي دكتر! شايد بتوان گفت سياست خارجي آمريكا امروزه فعال ترين دوره كاري خود را در دوران پس از فروپاشي نظام دو قطبي پشت سر مي گذارد. از يك طرف با رقباي آينده خودش يعني اتحاديه اروپا، روسيه و غيره در حركت به سمت تك قطبي شدن در چالش است و از سوي ديگر با كشورهاي ديگري كه در جهان از هژموني آمريكا سهم مي خواهند و در عين حال، با بسياري از كشورهاي جهان سوم و كشورهايي كه تغييرات اساسي و بنيادي در آنها بايد صورت گيرد نيز رويارويي خواهد داشت . با اين تفاسير نتيجه انتخابات آتي ايالات متحده را در تحول و تغيير استراتژي سياست خارجي آمريكا چگونه مي دانيد؟
- به دلائل خيلي واضح كه مهمترين آنها قدرت بي سابقه نظامي، سياسي، اقتصادي و ... آمريكا مي باشد، ما شاهد دوره اي هستيم كه مي شود گفت دوران هژموني آمريكا مي باشد. يعني حضور گسترده آمريكا در صحنه جهاني توأم با سلطه.
اصولاً سياست خارجي آمريكا را مي توان به دوره هاي مختلف تقسيم كرد. از ۱۷۸۹ تا ۱۸۹۸ سياست خارجي آمريكا يك سياست انزواگرايانه بود. يعني از زماني كه اولين رئيس جمهور آمريكا به قدرت رسيد تا زماني كه آمريكا وارد جنگ با اسپانيا شد، يك سياست انزواگرا داشت. از ۱۸۹۸ تا ۱۹۱۴ دوره اي از سياست خارجي برون گرايي فعال در آمريكا وجود داشت، يعني براي اولين بار در سال ۱۸۹۸ آمريكا به طور فعال وارد صحنه جهاني  شد. از سال ۱۹۱۴ تا ۱۹۳۹ را مي توان دوره سياست خارجي برون گرايي غيرفعال دانست. در اين مقطع آمريكا در صحنه جهان حضور دارد، اما به دلايل مشكلات داخلي، فعال نيست و عملاً كار آنچناني در صحنه جهاني انجام نمي دهد.از ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۰ شاهد سياست خارجي فعال و سلطه گر آمريكا هستيم و از سال ۲۰۰۰ كه جورج دبليو بوش به قدرت رسيد شاهد سياست خارجي فعال هژمونيك آمريكا هستيم كه دوام آن تا زماني است كه تناسب قدرت در صحنه جهاني حفظ شود.
ادامه دارد

نگاه ديگر
بن لادن، روح سرگردان تاريخ
نرگس ظهيري
پس از واقعه ۱۱ سپتامبر در آمريكا، تمام چشمها در جهان به انتظار معرفي مسبب اصلي نشستند و تحليل گران از وجوه مختلف به تحليل اين واقعه تلخ اقدام نمودند و تمام تأثيرات اجتماعي و سياسي و اقتصادي آن را مورد توجه قرار دادند. اما جهان هنوز هم در توضيح ريشه ها و دلايل ترور ۱۱ سپتامبر حيران و فاقد زبان مشتركي است. عده اي بر اين عقيده اند كه چنين اقدامات خشونت باري حاصل خشم و دشمني و بغض بنيادگرايان اسلامي در برابر ثروت و قدرت و فرهنگ مدرن است. يا به نوعي اينگونه كشتارها ناشي از برخورد ارزشهاي دموكراتيك غربي در برابر ارزشهاي بنيادگرايان اسلامي است.
آنها معتقدند بنيادگرايي اسلامي يك ايدئولوژي جهان سومي است و به همين جهت در كشورهاي دموكراتيك پايگاهي ندارد. اما ساده انگاري به نظر مي رسد كه بگوييم جهت دهي جرياني به اين عظمت ناشي از بنيادگرايي اسلامي است. بخصوص وقتي كه وقايع بعدي مانند قضيه افغانستان و عراق را در دنباله اين جريان مورد بررسي قرار مي دهيم، بيشتر عمل تحسين برانگيز بن لادن به عنوان تنها چهره برجسته واقعه ۱۱ سپتامبر را به ياد مي آوريم. اين طور به نظر مي رسد كه سياستمداران آمريكايي حتي بايد شكرگزار اين خدمت ارزنده او در تاريخ خود باشند. مبارزه با تروريسم گرچه از سالها پيش مدنظر قدرتمندان قرار داشت، اما هيچ گاه به وضوحي كه پس از اين دوران به كار رفت، مصطلح نشده بود.
امروزه مبارزه با تروريسم، يك آرمان و هدف جهاني، در راستاي احقاق حقوق بشر و قلبها محسوب مي گردد و اين همه اعتبار جهاني اش را مديون يك اسم در تاريخ است. بله، همان اسم جادويي يعني بن لادن. كسي نسبت به انكار استثمار ارزشهاي فرهنگي جوامع جهان سوم، توسط كشورهاي اروپايي و آمريكايي دست نمي زند، زيرا اين از نظر دانشمندان علوم اجتماعي، يك حقيقت اثبات شده است. اما اين نكته جالب به نظر مي رسد كه در جامعه اي مثل آمريكا، كه داراي ارزشهاي دموكراتيك است و مردم آن با هرگونه واپس گرايي مخالفند، چه چيزي پس از اين واقعه و با داغ شدن بازار افتراها، مردم اين كشور را به سوي همان اسلام بنيادگرايي مي كشاند كه در مراحل بعدي آن را محاكمه كرده اند؟ واپس گرايي در هيچ امري خوشايند نيست خصوصاً در زندگي سده ۲۱، كه جهان شاهد تحولات به روز شده است و مسلماً انديشه هاي واپسگرايي در آن هيچ جايگاهي ندارد. اما اين رفرنس كوتاه مدت در خور تأمل است. امروزه از بن لادن به عنوان ابرمرد تروريست جز نامي باقي نمانده است، اما عوايد حاصل از اقداماتش همچنان هم اقتصاد و سياست و فرهنگ را در آمريكا، پرتوان مي كند. او گرچه مردي از جهان سوم و مسلمان محسوب مي شد اما هرچه كرد، در ضديت هر دوي اين گروه ها بود. امروزه قسمتي از جهان سوم، از مرحمت زحمات بن لادن دچار تحولات منفي ناخواسته شده است.
امروزه ارزشهاي شرقي در مقابل مفاهيمي چون دموكراسي و پلوراليسم، به اتهام بنيادگرايي محاكمه مي شوند. امروزه چاههاي نفت، به اتهام تروريست، تسخير مي گردند و اينها در حالي است كه بنا به گفته نوام چامسكي دانشمند و استاد آمريكايي، تمام كشورهايي كه در حال حاضر داعيه جنگ با تروريسم را دارند قبلاً توسط دادگاه جهاني به تروريسم محكوم شده بودند وي معتقد است كه تمام دولتهاي جهان در پي اين حادثه، فرصت را مغتنم شمرده اند تا بر شدت فشارهايشان بر مخالفان بيفزايند و به آن نام جنگ با تروريسم دهند. كشوري كه پس از جنگ جهاني دوم تاكنون حدوداً در۴۰ جنگ خارجي مشاركت داشته است، چگونه مي تواند مدعي به اسارت كشيدن تروريسم شود؟
و جالب اينكه اين تصور تروريستي قرار است در خدمت ايجاد صلح پايدار در جهان قرار بگيرد. چگونه مي توان در جهت منافع سياسي به خشونت آگاهانه دست زد و هدف را رسيدن به صلح دانست؟ واژه تروريسم به خودي خود، منفي و زشت است ، اما وقتي آن را به دايره «با ما يا عليه ما» تقسيم مي كنيم عملاً هر آنچه را كه مي شد از اين واژه مستفاد نمود مخدوش كرده ايم؛ چرا كه تروريسم در قرن حاضر، محصول نابرابري ها، غارت ها، سلطه گري ها، اختناق و ناعدالتي هاست. اينها در حالي است كه وقتي از زاويه يك عقل بي طرف به قضيه نگاه مي  كنيم اينچنين به نظر مي رسد كه، جريان ۱۱ سپتامبر مشكل گشايي بوده است در جهت تسلط آمريكا بر منطقه جهت مقابله استراتژيكي با كشوري مثل چين كه رشد اقتصادي اش در سال ۲۰۰۱ ، هشت درصد بوده است. جالب تر اينكه قبل از ۱۱ سپتامبر آمريكا قصد تحريك چين را براي درگيري داشت، اما چين به اين وادي نيفتاد. از ساير كشورهايي كه آمريكا قصد رويارويي استراتژيك با آنها را دارد مي توان به روسيه، هند و ايران در جهت كنترل سلاحهاي اتمي اين كشورها ياد كرد. از ديگر اهداف آمريكا مي توان از مقابله با مبارزات زيرزميني در كشورهاي اسلامي به منظور جهاني كردن بازار آزاد و تسلط بر منابع زيرزميني در اين مناطق نام برد. چرا كه عربستان سعودي اولين و عراق دومين منبع عظيم نفت را در اختيار دارند. و اين براي كشوري كه بنابه تحليل اقتصادي بانك بين المللي در يك بحران عميق اقتصادي به سر مي برد و هنوز هم (جمعه سياه ۱۹۲۹) را از خاطر نبرده است، يك برگ برنده محسوب مي شود.
گاهي چنين به نظر مي رسد كه سياست خارجي آمريكا، بنابر تئوري اقتصادي ماركسيستي خصوصاً تئوري «روزا لوكزامبورگ » و در جهت استفاده از منابع كشورهاي خارج از سيستم سرمايه داري به پيش مي رود.
استراتژي حكومت بوش داراي يك خلأ است چرا كه دو قاعده را از ياد برده است: قاعده اي كه بنابر آن« تا تغيير نكني تغيير نمي دهي» و قدرتي كه چنين اعتقادي نداشته باشد، اعتراف مي كند باور خويش را به توانايي  هاي خود و باور جهانيان را به هدفهاي خوب خود از دست داده است.
اين همه اتفاقات و جريانات، با رفرنسي به يك اسم مبهم در تاريخ ربط داده مي شود. اسمي كه نمود يك تحول است و چون روحي سرگردان در تاريخ با ابهام در گردش است. اسمي كه شايد هنوز هم نمي داند، چه بمبي را در جهان منفجر كرده است.

سياست
ادبيات
اقتصاد
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |