روز شعر و ادب
اشاره:
بيست و هفتم شهريور ماه از سوي شوراي عالي انقلاب فرهنگي، به مناسبت سالروز درگذشت استاد شهريار،روز شعر و ادب فارسي نامگذاري شده است. به همين مناسبت نوشته اي را از اصغر فردي، دوست و همراه استاد شهريار در واپسين سالهاي عمر ايشان در دو شماره تقديم خوانندگان محترم خواهيم كرد كه قسمت اول امروز منتشر مي شود. در بخش پاياني اين مقاله كه فردا چاپ خواهد شد، مباحثي در ارتباط با مليت و زبان شهريار، رد اشاعه پان تركيسم به واسطه نامگذاري روز شعر و ادب به نام شهريار، .... را خواهيد خواند.
|
|
اصغر فردي
«شهريارا» ! تو به شمشير قلم در همه آفاق
به خدا ملك دلي نيست كه تسخير نكردي
بيست و هفت شهريورماه ـ سال روز در گذشت استاد بلامنازع شعر فارسي ـ طي فرمان رييس جمهور و رييس شوراي عالي انقلاب فرهنگي به عنوان روز شعر و ادب تقرير شد.
در تقويم كشوري كه روزهايي براي عناويني مانند روز آتش نشاني، روز وقف، روز معدن، روز اصناف، روز ترك سيگار وجود دارد، نبودن روزي براي شعر و ادب- كه يكي از بزرگترين مظاهر ثروت تاريخي و ملي ايران است- نقيصه اي بود كه تدبير نجيبانه اي چنين، كمينگي مذكور را بر طرف كرد.
سال ها بود كه اين توقع و تمني در دل مردم، به ويژه در خواطر ارباب ادب مانده بود كه نظام جمهوري اسلامي كه از بنيانگذار و رهبر انقلاب و ديگر اركان و ائمه آن خود شاعري را آيه اي افزون بر ديگر شئون كريمه خود دارند، كي مجال توجه به تقرير چنين روزي در تقويم خواهند يافت. تا اينكه طرح روز شعر و ادب با همت برخي فرهيختگان و نمايندگان مجلس مطرح و مراحل تصويب خود را پشت سر گذاشت.
انتخاب تاريخ براي اين مناسبت
حال مي ماند تقرير و تقويم اين روز، كه چون روزي به نام فردوسي (۲۵ ارديبهشت) ، خيام (۲۸ ارديبهشت) ، حافظ (۲۵ مهر) ، مولوي (۳۰ مهر)و عطار (۲۵ فروردين) در تقويم موجود بود، بايد، مناسبتي در خور براي چنين روزي مي يافتند. اگر تاريخ ولادت و وفات دقيق و روزمندي از شاعران ايراني را مي جستند راه به جايي نمي بردند، چه حتي سال و گاه دهه اي از تاريخ زاد و ولد آنها در دست نيست تا چه رسد به روز معين. پس آنچه مقبول آمد قرار تاريخي بود از شاعرترين شاعر ايراني معاصر كه مردم تجسم و تصوري از او دارند و هنوز صداي شاعرانه و چشمان اشكبار او در كارگاه ديده و دل و دماغ خلق منقش است. در اين ميان نامي كه به هر ذهن سالم و بي كينه اي متبادر مي شود، نام شاعري است كه همه طبقات و آحاد مردم ،از شاعري او را متصورند و او را با نام «استاد شهريار»ش مي شناسند و مورد علاقه بي سابقه كافه طبقات مردم است. پس انتخاب تاريخي از او مناسبت خواهد داشت و چون تولد او نيز مجهول است ،تاريخ وفاتش را به سرانگشت ۲۷ شهريور نشانه مي بنديم تا از شعر و ادب نيز تجليل و يادبودي در تقويم بماند.اين انتخاب به معني انكار ديگران نيست بديهي است كه تكريم كسي موجب تكذيب كسي ديگر نمي شود. اين تقرير كه صرفاً اعتباري مناسبت و روزگزيني دارد كسي را به مقايسه گزيده شده با ديگران الزام نمي كند.
انتخاب روز در عهده متخصصين
گفتند كه «بهتر بود پيش از اعلام اين پيشنهاد، با اهل شعر و صاحب نظران پيشكسوت ادبيات مشورت مي شد».
«يگانه كسي كه بايد شاعر ملي باشد بي هيچ ترديدي فردوسي است. صاحبنظران نيز در اين باره نكات لازم را براي انتخاب برتر مطرح كرده اند.»
چرا كه قاطبه اين معترضين خود كساني بوده اند كه در اين قحط الشاعر خود را شاعر مي دانند و برخي كه حتي چنين انگي را هم به يدك نداشته اند، اظهار نظر فرموده اند.
شهر خالي است زعشاق بود كزطرفي
مردي از خويش برون آيد و كاري بكند
در دوره اي كه نه بهار زنده است و ني شهريار و رهي و ني نيما، دريغا و دردا كه پاس نزول معجزگون «نام شاعري» بر ماست! كه در اين ميدان مجال آينه گرداني يافته ايم.
دريغا كه هنوز بر اين بلوغ و تجربت نرسيده اند كه به جاي تكذيب اين و آن، باري به فضيلت نيك بيني برسند كه چرا بايد عليرغم گذشت سن و سال و ورشكستگي هاي پي درپي سياسي، فلسفي، اجتماعي، ادبي و قلمي باز همچنان در «سلول ۱۸» بافه هاي يافه خود بمانيم؟ مگر نگفته اند كه الدهر نعم المودب؟ پس اين جوانان ديروز اگرچه در خسران شهرت و قبول خاطر عام خمارند اما چرا خام هم؟ كاشكي به جاي تخطئه و تخفيف و تحقير رجال كه تنهاي وجوه استغناي ماست، اين ادراك بودي كه به هر راهي شرائط تكثير و تعديد آنها را مهيا وطبار كنيم.
چرا برخي خود را داراي اهليت گفتن مي پندارند؟ كه اينگونه گستاخ نام بزرگان بر زبان رانند تا خودي نمايند.
انصافاً وحقاً كه نام من و شما را مردم به عنوان شاعر مي شناسد؟ ميزان خواننده شما اگر بر ديگران هم نسبتاً نامعلوم و غيردقيق باشد،شما خود از تيراژ و دفعات چاپ و تعداد عنوان كتاب خود به دقت مي دانيد كه به چه تعداد خواننده دست يافته ايد. مي توانيد بي آنكه مستغرق در سندروم خود شيفتگي مزمن خود شويد، تأملي در خود بكنيد و آنگاه بدانيد كه نه شاعريد و نه سخن طراز؛ كه باري شكران اين نعمت كنيد كه ديگر مردي از تبار شعر نمانده، تا مجال تكان لحيه به شما رسيده است. پس اين غربت و محروميت از اقبال عام، حق هر گونه اظهار نظر در مورد شخص بسيار برتر و بلندتر را از اين دست كوته قدان سلب مي كند.
هنرمند و شاعر مردمي عادتا داراي شعور حفظ قبول عام خود است و مي داند كه نبايد با اهانت به محترمات و مقدسات و نواميس مردم نرخ خود را ساقط كرد. قاعده بر اين است كه به دور ماندگان از نگاه و توجه مردم همواره با شلتاق خود را به چشم عام مي كنند. بزرگانشان كه از دستك درفش كاوه حداد در مي آويزند و به تبجيل ضحاك برمي خيزند و الهفا از فتنه نفساني كوچكتركان آن زمره... تا در مينوچهرو باغستان ترقي تعالي مدني آتش درافروزند وهيمه به آتش كشند و هر چه فرادست آرند سوزند تا راحت روح بيمار خود را به بهاي تلكيك ناموس مردمي بازيابند.
معيار مردم است، حكم فرمايي و حكم راني از آن مردم است، مقياس راي و نگاه جمعيت است. اگر كسي خاطرپسند مردم شود در دامنش آويز كه در وي خبري هست و اگر تو به رغم تلاش و توقع و طلب به مايه و پايه قبول خاطرعام راه نبردي، با خود آشتي كن.
شهريار ستيزي در حوزه ادبيات سنت سيئه ديريني است و اين افتخار به نام حضرات بي نام و نشاني كه هنوز رشته تعلق عصبي از خون و خاك و... نابريده ثبت نخواهد شد؛ چه معارضين پيشين و پارين اين گوي سبقت ربوده اند و در ميان تاريخ ادبيات و بارگاه شعر فارسي و بيش از هر چيز- قبول خاطر خلق از شهريار سلطنت جاودان بر اورنگ شعر ايران ماند و از آن برادران غيور همين رشك ورزي و كينه رزي و بغض و عناد.
درست اسلاف همين «اين بار معترضين هميشه خاموش» در زماني پيشين ترك باز معترض و منكر «مليت» «شهريار» به عنوان «شاعر ملي» شدند. در سال ۱۳۴۹ دربار پهلوي براي انتخاب شاعر ملي به توسط شجاع الدين شفا و مهرداد پهلبد به شهريار پيغام مي دهد كه شاه عزم اعلان استاد در مثابه شاعر ملي ايران را دارد. آنها براي شهريار- كه در آشياني پاي در تنگ دامن كشيده بود- خانه اي در شميران خريده و سند را در جوف خفيه آورده بودند. شهريار اين بيت را مترسلاً به پيشگاه شهبانو بداهه نويس مي شود و سپس ارسال صورت كامل شعر به علم- وزير دربار- جهت وصل به شرف عرض و رد احسان:
ميكده چون به باد شد، دعوت من به باده كرد
روغن ريخته است كو نذر امامزاده كرد
آن كه سواره آن همه نقشه پياده كرده بود
اين دم سرنگون شدن ياد من پياده كرد
منكر حسن من شد و باعث آن كه مدعي
با رخ زشت دعوي حسن خدايداده كرد
زيد به جاي عمر شد، زجر به جاي اجر داد
وزهمه زجرديدگان اجرت من زياده كرد
از نر و ماده هر كه را دين و شئون ، به باد داد
وز دگران به شعبده آنچه نرينه، ماده كرد
درد قضاست، كي بود چاره پذير ، شهريار
كون و مكان پذيره شد آنچه قضا اراده كرد
پس از اين كه شايعه وقوع قريب انتخاب شهريار به عنوان شاعر ملي در محافل تهران پيچيد، شاعران سخته كار پختكار كه در برابر فضائل ادبي و حشمت شعريت شهريار ناگزير از خشوع بودند، از رد صريح اعراض كردند. اكثر اين اركان ادبي آن روزگار مانند وحيد دستجردي و ابوالحسن ورزي و پژمان بختياري و نيما و ديگران از اصحاب حلقه و قعده شهريار بودند. نيما هر روز لايتعطل از تجريش به خانه شهريار- كوچه فلاح شهدا (ژاله)- مي رفت. نسل جوان هم كه ارزشمندان و خوش آيندگانشان خود را شاگردان شهريار مي دانستند. هوشنگ ابتهاج (سايه)، اخوان ثالث، فريدون مشيري، بيژن ترقي، علي اشتري، نادر نادرپور، مفتون اميني، از اين شمارند و شاعراني شعر ناسروده يا غيرنامي به شاعري مانند جلال آل احمد (جلال آل قلم) و معلم بزرگ شهير علي شريعتي از ارادتمندان آن نسل جوان بوديد، كه هر يك خضوع خود را در نوشته هايي ابلاغ و ابراز كرده اند اما ناگاه غمازي هاي پنهاني از سوي شاعران نزديكي جوي به دربار و اذيال شاه چنان در بوق نهادند كه شاه شهريار را رد كرد و سيد صادق سرمد را برگزيد.
حتماً به ياد داريد كه در سال پنجاه مخربين شعر فارسي مراسم بزرگداشت شهريار به نام روز شعر را در آبان ماه سال ۵۰ چگونه تحريم كردند و آن مراسم باشكوه شهريارانه اي برگزار شد و بازنده و مغبون آن كسي ماند كه شرف شركت در آن شب شعر را از دست هشت.
در اين دوره در نيمه راه ماندگان طريق شاعري كه تحقيق و فقه اللغه و ديرين شناسي را آرايه شأن كرده نقص ناشاعري خود را ترميم مي كردند، در اين جريده و آن مجله كلوخي به پيكر شهريار مي افكندند تا به قول امروزيان شمارگان برافزايند. دهها مقاله از آن برآمدها(به قول روسي تاجيكان) در كتابي جمع است و دهها ديگر از آن اوراق آلوده به آب دهان مردگان نزد بنده موجود. روزي حبيب يغمايي به شادروان شهريار گفت كه برخي مجله يغما را تحريم كرده اند تا من از چاپ اشعار تو سرباز زده استنكاف كنم. تا دوران، جوجه كمونيست ها و پارتيزان هاي پاسبان كشي بار آورد و چريك نوازان قلم به دستاني نيز. آنها هم از نام و احتشام شهريار همت جسته هوس بلند نامي كرده، چندي و با ريش و سبلت رند پير بازي كردند. باز بازنده هم آنها بود. شادروان صمد بهرنگي از مصرع «انسان اولان خنجر بئلينه تاخماز» اظهار ناخشنودي كرده بود كه لابد تنها ره رهايي جنگ مسلحانه است. اما عليرضا نابدل كه فلسفي تر و متفكرتر بود، در اين هنگامه جانب شهريار را نگه داشته بود. در همان سالها بود كه شهريار توسط شاعران چپ گراي ترك مذمت مي شد كه چرا به تركي نمي سرايي،مادام كه فارس ها اين همه خدمات را كفران مي كنند چرا به ايل خود بازنمي گردي و شهريار گفته بود:
ائليمين فارسي جادا درديني سؤيلر ديلي يم من
اگر به بلوغ و نبوغ بودند كه مانند كهن مرد و بالغه شعر فارسي و نابغه ادب و ذبياني كلام- ملك الشعراء بهار- شهريار در بيست و سه سالگي ستود: «شهريار نه تنها افتخار ايران بلكه افتخار شرق است» و مانند شاعر بزرگ صاحب مكتبي چون «نيما» كه در حق شهريار شعر نسرود كه:
دردي است كه آن نگار مي داند چيست
رنجي است كه روزگار مي داند چيست
آني كه چو غنچه در گلو خونم ازوست
من دانم و «شهريار» مي داند چيست
اينك به وجدان اين معترضين سؤالي اقامه مي كنم كه نبايد جواب آن را حتي به نزديكان خود نيز بگويند، همين كه خويش پاسخ بدهند ما را كفايت مي كند و سؤال اين كه آيا يك دوره آثار شهريار را خوانده اند؟ گمان اين كه حتي ديوان هاي وي را ورق هم نزده اند اقوي است كه در اظهارات خود حضرات متجلي و به فرياد است.
برخي از گويندگان اين گفته ها اساساً به گواه سوابق و لواحق شان با دين و تدين كين و بغضي دارند. توطئه ها و دام هاي مرگ موفقي كه بر جلال آل احمد چيدند و به جرم اسلام و دين باوري اش به مباشرت زادگان حوا به طالع هابيل مبتلايش كردند.
اينان شهريار را به دقت نخوانده اند ودانش شهريارشناسي آنان به دو جمله زير و دو غزل زيرين محدود است كه: «شهريار شاعري بود كه پزشكي مي خوانده، عاشق دختري شده و تحصيل رها كرده و شاعر شده است كه آمدي جانم به قربانت بنان هم از اوست و به هر دو رژيم شعر گفت كه...»
كاشكي حوصله خواندن اشعار «مكتب شهريار» بودي تا دل و دماغ خمار آلوده به باده اشعاري چون «هذيان دل»، «دو مرغ بهشتي»، «راز و نياز»، «افسانه شب»، «اي واي مادرم»، «در جست وجوي پدر» و ... مست مي ساختند. شهريار را شاعري غزل سرا خواندن- كه غزل هم كه شعر شخصي است- خطايي است از سر شهريار ناشناسي . تازه اگر غزل شعر شخصي است كه مگر حافظ ترجيع بند سراست؟
مگر روزهاي ملي و رسمي را عطار و بيطار و بقال اعلام مي كنند كه اين بار با اعلام روز شعر و ادب توسط اركان فرهنگي و سپس رسمي، زد و «استاد شهريار» شاعر دولتي شد.
روزهاي رسمي را در كجاي دنيا اتحاديه هاي صنفي اعلام مي كند كه در ايران اين مايه كابوس و هراس از بسته شدن در دكان ها در خداوندگاران انحطاط ادبي ايران بيدار شود.
ديگر اين كه مگر حادثه اي دائر بر انتخاب شهريار به عنوان شاعر ملي واقع شده است كه اين چنين به فغان آمده اند.
تكريم شهريار قبايي است كه بالاي ما را مي برازايد و شهريار از اين تعاريف مستغني و بي نياز است. اگر تو در تجليل شهريار ساكت بماني در ميان اركستر جهاني نواز شگران شهريار و گروه كر بشري خوانندگان شعر او ساكت و مات مي ماني. شعر شهريار به يك صد زبان در دنيا ترجمه شده كه اگر نفوس متكلم به هر زبان و اهل هر زباني فقط ده ميليون باشد كه شهريار توفيق خطاب به يك ميليارد انسان را يافته است. اگر هر يك از اين ترجمه ها فقط يك بار چاپ شوند (چاپ يازدهم يكي از برگزيده اشعار شهريار به روسي، چاپ هاي بيست و هشتم به آذربايجاني در باكو، چاپ هاي دهم در تركيه و چاپ هاي بيست و هشتم در تاجيكستان موجود است.) و هر بار فقط تيراژ ۰۰۰/۱۰ داشته باشد (كه فقط در جمهوري هاي شوروي تيراژ ها روي رقم يكصد هزار بود) شهريار حداقل يك ميليون نفر خواننده خارجي داشته است كه رقم ها قطعاً دهها بار بيش از اين مقدار است.
ديگري معلومات چنين صادر كرد كه: بيشتر آثار شهريار تركي است پس او نمي تواند شاعر ملي شود.
ترازوي عقل كه نيست تا سخن پخته كني و سخته در آري باري ترازوي بقالي داشته باش و ديوان هاي فارسي شهريار را به كيلو بكش و سپس دفتر ۳۰۰ صفحه اي ديوان تركي او را نيز عيار به وزن گير تا بفهمي كه شهريار در كنار ۳۰۰۰۰ بيت شعر فارسي ۲۰۰۰ بيتي هم به زبان خود و مادرش شعر گفته (كه البته لطفاً اين جرم را بر او ببخشايند).
ادامه دارد
|