سه شنبه ۱ مهر ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۷۵- Sep, 23, 2003
شوخي هاي جدي
علي اصغر شيرزادي
كاوه بهمن
از خلال نقدها و نظرهاي متعدد و متفاوتي كه پس از انتشار چاپ اول «هلال پنهان» در روزنامه ها و مجله ها منعكس شده و همچنين با تأمل بر مصاحبه هايي كه اختصاصاً درباره ساخت و شكل و محتواي اين رمان با شيرزادي شده است، اين معنا به باور مي آيد كه رمان «هلال پنهان» برجسته ترين اثر داستاني مدرن- به مفهوم كامل و امروزي- درباره جنگ هشت ساله ايران و عراق است. از اين گذشته، گفته شده كه اين رمان- مانند «بوف كور»، «شازده احتجاب» و يكي دو رمان نمونه وار، در واقع نوعي پيشنهاد است براي كليشه شكني و نوآوري با تكيه بر مجموعه ميراث ادبي و فرهنگي ايراني. اما به نظر مي رسد، «هلال پنهان» رماني است براي مخاطبان خاص، تعليق جاري در اين اثر، اساساً يك تعليق تخصصي در عرصه ادبيات داستاني امروز جهان است.
البته خيلي ها مي گويند كه «هلال پنهان» يك داستان دشوار است. اما به گمان ما «دشواري» در اينجا مفهومي رسا نيست، چرا كه اين رمان جاذبه اي غريب دارد، يك نوع افسون كه خواننده را در سطر به سطر داستان براي دنبال كردن چگونگي رويدادها و راه بردن به درون جان شخصيت ها، به خواندن بر مي انگيزد. حال كه «هلال پنهان» تجديد چاپ شده است، لابد بسياري از مخاطبان اثر و همين طور منتقداني كه بر اين رمان نقد نوشته اند- با توجه به شرايط و موقعيت ها و وضع نويسندگي و نشر و كتابخواني در اين روزگار- با نوعي بازنگري ذهني و عيني، نتيجه مي گيرند كه اثري نو، مثل رمان «هلال پنهان» هم مي تواند، تنها متكي بر قوت و بدون هياهو و تبليغات و جنجال هاي بيهوده بيرون از حوزه ادبيات، راه خود را باز كند. با اين مقدمه به سراغ علي اصغر شيرزادي رفتيم و پرسيديم.
* خودتان چه توضيحي درباره «هلال پنهان» داريد؟
011744.jpg

- فكر مي كنم پاسخ پرسش شما را، خوانندگان حرفه اي ادبيات با روشن بيني هايي فراتر از ذهنيت و توقع و تلقي من، مي توانند بدهند. منتقدان ادبيات داستاني هم در اين ميان نقشي شاخص و راهگشا دارند در ياري رساندن به من داستان نويس و خوانندگان و مخاطبان جدي ادبيات داستاني. اجازه بدهيد به سادگي بگويم كه من به سهم خودم فكر مي كنم كه «هلال پنهان» را- مثل ديگر داستان ها و رمان هايم- بدون طرح خيلي دقيق و از پيش تعيين شده و حتي- باور كنيد!- بدون مثلاً در نظر گرفتن يك محور ثابت محتوايي و ترسيم نمودارهاي في المثل ساختاري و شكلي، نوشته ام. مختصر بگويم كه گمان مي كنم با كمي دقت مي شود پيوند دروني اين رمان را با داستان هاي ديگرم- در عمق و پهنه يك دنياي خاص داستاني- پيدا كرد، درست همان طور كه براي خودم به وقت بازنگري نوشته هايم پيش آمده: يك پيوند دروني و ذاتي بين اين اثر و فرضاً داستان كوتاه «غريب و اقاقيا» و حتي داستانكي به نام «يك حادثه كوچك كوچك» و همين طورها، ميان درونه اين رمان جمع  و جور و فشرده با رمان بالاي چهارصد صفحه اي «طبل آتش» پيدا مي شود.
* از اين ديدگاه هنري- حرفه اي، چگونه به مخاطبان و خوانندگان اثرتان نگاه مي كنيد؟  خواننده داستان و رمان هايتان را چگونه مي بينيد و چه قدر به رابطه دوسويه نويسنده و خواننده اهميت مي دهيد؟ اساساً مگر نمي نويسيد تا اثرتان خوانده شود؟ 
- روي محور رابطه نويسنده و خواننده، به آزادي و توانايي انتخاب و شعور و هوشمندي دوسويه اعتقاد دارم. ببينيد، در گفت وگوي ميان متن و مخاطبان فعال، اتفاق هايي مي افتد كه مهار يا هدايت كردن شان به هيچ وجه از عهده نويسنده ساخته نيست... معنا در اين رابطه سيال مي شود و...
* آيا به دليل همين ساز و كار نوشتن از پيشن تعيين نشده و- به قول خودتان- نينديشيده نيست كه كشف معناي نهايي به تأخير مي افتد و انگار روايت هر بار ديرتر از اتفاق هايي كه گذشته اند، شروع مي شود؟
- قطعاً دريافته ايد خودتان كه در اين رمان- به اعتباري!- يك راوي كل داريم كه شروع به روايت گري مي كند و مي خواهد داستان را از ابتدا تا انتها به شكلي سنجيده و مثلاً بسامان پيش ببرد. در درون ذهنيت اين راوي، يا بهتر بگويم، اين داستان سراي كل، شاهد كشمكش ها و كلنجار رفتن يك نويسنده با خودش هستيم. اين نويسنده به هر تقدير نه نماينده راوي كل است و نه حتي مي تواند اين مجال و امكان را پيدا كند كه صداي نويسنده حي و حاضر «هلال پنهان» باشد. نمي دانم، شايد آن چه شما «به تأخير افتادن معنا» عنوان مي كنيد، به ساختار اثر برگردد كه حتماً خوانده ايد: امروز با توجه به ارتعاش شك برانگيز قطعيت ها و قاطعيت هاي برگشت ناپذير، آخرين تأويل از يك اثر، مدام به تأخير مي افتد. يعني در افق دلالت هاي معنايي، وقتي دسترسي به كل معنا و آخرين مفهوم اثر(از منظر تأويل) دائماً و بدون وقفه به تأخير مي افتد، شايد بتوان گفت كه اثر- حتي به رغم اراده قاهر نويسنده- چند ساحتي و رازمند شده است. اين طورهاست كه يك رمان يا داستان كوتاه اين قابليت شگفت هنري را پيدا مي كند كه بارها و بارها خوانده شود و هر بار گوشه يا گوشه هايي از كل معناي به تأخير افتاده اش كشف شود. اين جا ديگر نويسنده اي وجود ندارد كه باد به بروت بيندازد و به خود ببالد كه: بله، تماشا كنيد! زده ام درست به وسط خال معنا!
* فكر نمي كنيد كه داريد ابهام را با ابهام جواب مي دهيد؟ يعني واقعاً نمي شود روشن تر توضيح داد؟
- ما وقتي براي اولين بار رمان يا داستان كوتاه را مي خوانيم، با ماجرا ها و كنش ها و واكنش ها پيش مي رويم و دنبال چرايي ها هستيم و به هر ترتيب براي رسيدن به بازخورد اتفاق ها، خواندن را به پايان مي رسانيم و خلاص! اين رويدادي است كه در خلوت بين اثر و مخاطبش شكل مي گيرد و تمام مي شود. حالا بايد دريابيم كه با خواندن همان اثر براي بار دوم، چه اتفاقي مي افتد. يعني پس از يك فاصله زماني كوتاه يا بلند، خواننده از دوباره خواندن آن رمان يا داستان به چه برداشتي مي رسد؟ آيا اصلاً رغبت خواندن آن رمان و داستان را- همانند بار اول- دارد؟ آيا اثر آن قدر قابليت و ظرفيت هاي تو در تو دارد تا خواننده براي بار دوم، سوم، چهارم و... دهم براي بازخواني اش وقت و نيرو بگذارد؟ اين به نظر من يكي از ملاك هاي سنجش و ارزيابي ژرفاي چندين سويه يك رمان و داستان قوي است كه به لطف عمق هنري و ساختار متناسب، در گفت وگوي ميان متن و مخاطب، هر بار زندگي و معناهاي تازه اي را از سر مي گيرد و طرح مي كند. اين ديالكتيك عجالتاً باز مي گردد به همان رازوارگي دل و جان انساني كه در سنگ رها به صحرا هم نايل به كشف معنا مي شود. اين معنا و روشني را- هر چند به ظاهر ساده و كوچك- داستان نويس شش دانگ جستجو و كشف مي كند و به آزادي و بنابر شيوه خود با مخاطبان در ميان مي گذارد.
* حالا مي خواهم بپرسم نويسنده اي كه در رمان «هلال پنهان» به جنگ نوشتن يا نوشتن جنگ روي مي آورد، چگونه و از چه ديدگاهي به موضوع اثرش(جنگ) نگاه مي دوزد، تا در نتيجه حتي طنز هاي نيمه  پنهان و گاه گزنده و تاريك سر بر كشيده از بطن حركت و سكون، انگار كمانه مي كند تا كج و معوج بودن تلقي هاي ساده انگارانه دورماندگان و خود دور نگاه دارندگان از مهلكه را به ريشخندي تلخ و گاه غمبار بگيرد. حرف من اين است كه آيا اين دلمشغولي خود نويسنده ها نيست كه چندان ربطي به دغدغه خواننده ها ندارد؟ چرا در اين ميان، كشف معنا بايد مدام به تأخير بيفتد؟
- خيلي خوب به اصطلاح مچ گيري مي كنيد؛ خوش است! اجازه بدهيد رجوع كنيم به خود زندگي كه گويا از آغاز، جنگ جلوه اي از ماهيت مبهم آن بوده است. دقت كنيد، زندگي هميشه و همواره با ما به سادگي و با لطف شوخي هاي بي خطر، وارد چالش نمي شود؛ به گمانم در جنگ است كه زندگي و هستي، اندكي از شوخي هاي خشن و جدي اش را رو مي كند تا قدر يك تكه خشك نان، يك جرعه آب ولرم مانده در ته قمقمه و قدر سكوت و آواز باد را بدانيم كه گاهي مانند مرهم، زخم هاي دل و جانمان را تسكين مي دهد. شوخي هاي مرگبار زندگي در جنگ، حرمت هر آن چه را از آسمان و زمين به ما ارزاني شده، دو چندان مي سازد. بگذريم. چرا مدام- ببخشيد!- تن آساني مان را در هر زمينه به دامان سادگي مي آويزيم؟ مگر چه قدر مي خواهيم و مي توانيم بخوريم و بياشاميم و مثلاً خوش باشيم؟ جنگ نه مگر اصلاً در درون ماست؟ بگذريم. ببينيد، در دنيايي كه از اين سرتا آن سر، سلطه و قدرت غالباً بلامنازع سياسي و اقتصادي با مجموعه جلوه هاي پيدا و پنهان و پيچيده اش به تمام عرصه ها سر مي كشد و - به وضوح مشاهده مي كنيد!- يكسان سازي تا عمق ابتذال تثبيت مي شود و به پشتوانه ساز و كار عادت، فرديت و هويت يگانه انساني را مخدوش و گاهي به كلي مضمحل مي كند، وظيفه داستان نويس- به رغم هر توجيه و دست آويز- ساده كردن و دسته بندي شلخته وار پديده ها و پديدارها نيست. در روزگاري كه شالوده و پايه هاي امور بر پاسخ هاي جعلي و ساده انگارانه استوار است كه انگار در فرآيندي شوم و مضحك، پيش از طرح پرسش ها، ساخته و پرداخته شده اند، صداي داستان و رمان، صداي آزادي و صداي هويت بي بديل انسان است و كار داستان نويس حقيقي، جست وجو، كشف معنا و بازآفريني هنرمندانه آن است. انسان در گستره داستان و رمان كه به نظر من آزادترين امكان براي پرهيز و رهايي از «از خودبيگانگي» و «شيء شدگي» است، از سختي ها و دشواري هاي جست وجو و شناخت حقيقت نمي گريزد و در عين حال درمي يابد كه حقيقت همواره مترصد گريختن و رونهان كردن در غبار و لايه هاي سرگيجه آور مجاز و واقعيت  هاي نكبت بار و متناقض است.
* از «هلال پنهان» حرف مي زديم، از انگيزه نوشتن و خلق كردنش... داريم گويا در حواشي فقط پرسه مي زنيم. ببخشيد...
- بله، درباره «هلال پنهان» چه مي توانم بگويم جز اين كه بدون هيچ انديشه و محاسبه از پيش مشخص و تعيين شده، بركاغذ نقش گرفت. البته، گاهي- با تأمل بر اشاره شما- به نظرم مي رسد كه در نوعي تمهيد دروني شده، آدم براي اين كه پرگويي نكند و در حواشي گم نشود، وانمود مي كند كه اساس كارش را بر حاشيه پردازي گذاشته است! آدم با اندكي مهارت از صراحت طفره مي رود تا مثلاً اساساً طفره نرفته باشد!
*«هلال پنهان» از كجا سر برمي آورد و به سوي كدام هدف يا هدف هايي به حركت درمي آيد؟ نقطه عزيمت، لرزش و تن بازكردن، چرخش بر محور مضمون و ساخت و نهايت، رسيدن به پايان در بي پاياني... اين طور نيست؟
- با تكيه بر سؤال شما، شايد در حدي كه نويسنده اي لالماني گرفته چون من مي تواند بلبل زباني كند، بايد بگويم: يكي از شخصيت هاي اين رمان، يعني «يونس بشيران»، بدون هيچ ديدگاه خاصي(به مفهوم عام و متعارف) در متن پرسه مي زند، سرگردان است و گاهي با پيچيدگي هاي دروني و بيروني زندگي خودش كلنجار مي رود. خوب، طبيعي است كه گاهي خودش را از دست مي اندازد تا بتواند درد و رنج سرگشتگي را تاب بياورد و يكباره از پا نيفتد و افتان و خيزان، زير بار وجدان، عواطف، عشق و اندوه، راه را ادامه بدهد. اين شايد نتيجه ناقص يك نوع ساز و كار جبران باشد. شما به نقش تعليق تخصصي اشاره اي كرديد كه به گمانم تعبير تازه اي است و لابد دير يا زود در نقد و نظريه  جايي براي خودش باز مي كند. اما، همين نوع تعليق- بدون آن كه بخواهيم به وجهي به اصطلاح پيش ساخته در داستان و رمان به كار ببريمش- نشان از اعتلا دارد، نشان از اين مفهوم دارد كه شما عميقاً باور كرده ايد مخاطبان رمان مي توانند به لحاظ ذوقي در لذت بردن متعالي از خواندن، دائما، ذهنيت خود را عمق و گسترش ببخشند. اين جا ديگر محدوديت هاي سنتي رمان نويسي كه به اقتضاي آن، زمان و مكان مي يابد در قالب و چارچوب نوعي زندگي فرو كاسته شود، در هم مي شكند تا دغدغه حقيقت مجال بروز پيدا كند. اين نكته را هم بد نيست اضافه كنيم كه زبان داستاني، زباني به ظاهر ساده اما در باطن غريب و شگفت است. در برخي زمينه ها، بنابر ضرورت و ظرفيت داستان، اين زبان في نفسه و در شكلي خود بنياد، به زباني متفكر تبديل مي شود، به زباني مستقل و قائم به ذات كه با زبان علمي، با زبان معيار و با مجموع زبان هاي ادبيات در حوزه هاي مختلف دانش و هنر و رسانه هاي عديده، تفاوت بارز ماهوي پيدا مي كند و از دايره كاركردهاي روزمره خارج مي شود. به تعبيري ديگر، بدون ذره اي تعمد، رازمند از آب درمي آيد تا تأويل پذير بشود، تا دو ويژگي وضوح و اسارت در نشانه هاي يك يا دومعنايي را واگذارد و اين قابليت را پيدا كند كه بنابر اين ورزيدگي و جلاي ذوق و دانش و تجربه و توقع، با نگاه به افق هاي فرهنگي متفاوت مخاطبانش، دلالت هاي معنايي چندسويه پيدا كند و هر بار، دست كم، درك بخشي از كل معناي اثر را به تأخير بيندازد.
*در رمان «هلال پنهان» درونمايه شگفت جنگ با درونمايه ژرف عشق به هم تنيده شده است. به نظر خودتان، چگونه مي توان اين دو مفهوم به ظاهر غريب را- با پرهيز از كليشه سازي هاي صرفاً متكي بر رمانتيسيسم و احساساتي گرايي- كنار يكديگر به پيش برد؟
- توجه كنيم كه جنگ يك موقعيت است. جنگ، چه نتيجه وسوسه و فزون خواهي نفس و نقص بشري باشد، چه برآمده از شر و شرك شيطاني، به هر تقدير موقعيتي است چند وجهي كه قدرت و قطعيت و تمامي جنبه هاي خوف آورش را مستقيماً از «مرگ» مي گيرد. در اين موقعيت شوم، فضليت ها و رذيلت هاي انساني زير نگاه سرد و خيره مرگ محك مي خورد و به همين دليل، امكاني فراخ فراهم مي آيد براي رسيدن بعضي آدم ها به آن نقطه هاي سرحدي و اوج وجودشان، به تماميت خود وجودي انسان. و عشق! عشق اما كيفيتي است نفساني و به شدت عاطفي كه مكان وقوعش در دورن موجوديت يگانه انسان است و خاستگاهش بهترين و ارجمندترين بخش شخصيت انساني است و شگفتا كه در تعارض با جنگ، عشق هم در ژرف ترين معنا، با مرگ محك مي خورد و حد و مرز شخصيت آدمي را در معجزه اي گاه كوچك و ساده و گاه پيچيده و بزرگ، تا افق معناهاي آينده وسعت مي دهد. حالا، صميمانه بگويم كه وقتي «هلال پنهان» را مي نوشتم، اصلا به اين فكر و خيال نبودم كه به قول شما در عرض و طول، آن درونمايه شگفت جنگ با درونمايه ژرف عشق به هم تنيده شود. نمي دانم، شايد عشق زنده نگه دارنده وجدان باشد و به همين دليل، ستوان سابق يونس بشيران، با خاطره اي اندوه زرد از جلوه رخسار آن دختر مفلوج كه بمب هاي دشمن در قاب پنجره اي چوبي تكه تكه اش مي كند، به شيوه خود به جبهه برمي گردد، به گذشته رجوع مي كند تا مگر جزو ملامت شدگان نباشد، برمي گردد تا به شيوه خود، در تنگنايي ناگزير، اداي دين كند، تا به نوبه خود- حالا كه ديگر فرصت از دست رفته است- از خلال وجود سروان ابراهيم  يارز اولي- اين جنگاور يكه- صاف و صريح به چشم هاي مرگ، وهن، ترس و بيهودگي خيره بشود و پاسخگوي عشق و پاسخگوي وجدان معذب خود باشد و به عنوان داستان نويس به حدي نهايي برسد، يا اگر نشد و نتوانست، خيلي صاف و ساده بميرد!

نگاه
اين حادثه كوچكي نيست
011746.jpg
ابراهيم رزم آرا
در زبان شناسي ما بعد سوسوري اساسي ترين موضوع، استقلال زبان و اجزاء سازنده آن از جهان بيروني است. يعني استقلال زبان از ابژه ها. دال ديگر بر شيء دلالت نمي كند، بلكه بر تصوري از  آن در ذهن دلالت مي كند، كه همان مدلول است. مصداق خارجي در جريان اين دلالت بيرون از حوزه زبان قرار مي گيرد و نشانه نيز نتيجه و فرايند دلالت قراردادي دال بر مدلول به  شمار مي آيد. واژه ها ديگر بر اساس تفاوت هايشان از يكديگر متمايز و شناخته مي شوند نه بر اساس ارتباطشان با مصاديق بيروني. اين مولفه ها و احكام به عنوان مباني زبان شناسي معاصر شناخته شده اند، وقتي كه زبان را به عنوان وسيله و ابزاري براي اطلاع رساني و ايجاد ارتباط تعريف مي كنيم، «زبان به عنوان دستگاه و نظامي از نشانه ها» شعر پديده اي است كه اين مولفه ها از تعريف و تبيين زبانشناسي را در رابطه با وضعيت زبان خود نفي مي كند. در شعر وجه دلالتي واژه ها مرز قراردادهاي تاريخي و پيشيني آن را مخدوش كرده و زبان را از تعريف خود به عنوان يك ابزار ارتباطي ساقط مي كند.
شعر در تعامل واژه، تصوري از واژه در ذهن و نيز مصاديق خارجي ساخته مي شود.
(مصاديق خارجي را مي توان به تجربه يا تجربه اي از مصاديق خارجي تاويل كرد) با اين تفاسير نمي توان با زبانشناسي به سراغ شعر رفت به صرف آنكه شعر از واژه و يا به طور كلي از زبان استفاده مي كند. واژه در شعر همان واژه در ساختار تاريخي- دلالتي زبان نيست. شعر اگرچه الزاما از واژه استفاده مي كند، اما در جريان آفرينش خود، براي مدتي نشانه حاصل از ارتباط و دلالت آن بر مدلول را در پرانتز مي گذارد. شعر اگر در اين جريان بتواند، جهاني ديگرگونه در متن خود بنيان نهد، پرانتزي كه از آن گفتيم همچنان باقي مي ماند. در واقع شعر از زبان در معناي زبانشناختي آن بهره برداري كرده و در شدني مداوم زبان را بر عليه موجوديت قراردادي- تاريخي اش مي شوراند. اگر در متون غيرشعري، كلمه ها به تبارهاي واقعي و تاريخي خود همواره برگردانده و ارجاع داده مي شوند تا ارتباط حاصل آيد، كلمه ها در شعر به تباري خيالي سوق داده مي شوند، تباري كه تاريخ بشر در متن جهان خود براي واژه تدارك مي بيند. تباري خيالي كه واقعي تر از تبار تاريخي و قراردادي است.
اين تبار خيالي كه در جهاني ويژه پردازش شده و بر خلاف تبار كلمه كه در بستر تاريخ شكل مي گيرد، داراي ويژگي بارزي است. كلمه در اين تبار، هويت و موجوديت خود را به عنوان عامل ارتباط مورد ترديد قرار داده و پاي ابژه ها -تجربه ها- را به ميان مي كشد.
ابژه اي كه گويا براي اولين بار نامگذاري شده و رابطه آن با نام خود رابطه اي جادويي است. تاويلي در ميان نبوده و نشانه دقيقا محتواي مصداق خارجي است. نمادي در بين نبوده و ديگر واژه نشانه اي براي شناسايي ابژه اش نيست.
احكام زبان شناسي «زبان شعر» با احكام و مباني علم زبانشناسي متفاوت بوده و همانند زبان به تعاريفي كلي تقليل دادني نيست. نمي توان حكمي درباره ساز  و كار زبان آن صادر كرد. چرا كه زبان شعر، در هر شعري موجوديت و فلسفه خاص خود را دارا بوده و نمي توان آن را به شعرهاي ديگر تعميم داد.
شايد بتوان يكي از امكانات شناسايي شعر از ديگر ژانرهايي كه زبان را بعنوان ماده خام و اوليه خود به كار مي گيرند، بدين گونه تئوريزه كرد كه زبان به كار گرفته شده در جريان آفرينش و خوانش هاي آن تنها مشخصه هايي صوري از زبان و فلسفه اش را دارا بوده و تعريف زبان ويژه شعر، قابل تقليل به تعريف زبان در وجه دلالتي آن نيست. در واقع شعر نيتجه سازوكار ديگرگونه اي از زبان است، سازوكاري كه در درجه اول قراردادي بودن و وجه دلالتي آن را تحت الشعاع قرار مي دهد زبان سيستم و نظامي است كه با تكيه بر اصول فلسفي و نظام سازي خود، ميل به يكپارچه كردن وجود در درون خود و سپس محو كردن آن را دارد. سيستمي كه پايه اش بر تاويل و معناسازي استوار شده است.
زبان فرايند اراده معطوف به قدرت سيستمي ديگر نيست. زبان خود اراده معطوف به قدرت را در درون خود نهادينه كرده است، و در اين ميان شعر است كه با شكستن وجه تاويلي و نمادين زبان قدرت آن را از طريق حذف تاويل و تقابل هاي دوتايي، از آن سلب مي كند و اين حادثه كوچكي نيست!

سايه روشن ادبيات
امين فقيري: خواستم به شهيدان اداي دين كنم
با رمان جديدم «پلنگ هاي كوهستان» خواستم به شهيدان كه حق بزرگي بر گردن ما دارند،  اداي دين كنم.
«امين فقيري»،  نويسنده معاصر كشورمان با بيان اين مطلب گفت: نگارش اين رمان را با مساعدت فكري بنياد شهيد انقلاب اسلامي و منابعي كه در اختيارم گذاشته شد، به پايان رساندم و اميدوارم توانسته باشم در اين مسير، قدمي بردارم.
وي با تأكيد بر لزوم بيان مجاهدات فرزندان اين مرز و بوم در دفاع از وطن براي نسل هاي جديد افزود: موضوع اين رمان به سال ۱۳۴۲ برمي گردد، همان زماني كه عده اي از عامه مردم در منطقه فارس، با حكومت استبدادي شاه مبارزه مي كردند و نهايتاً  توسط عوامل سركوب گر حكومت، آسيب هايي جدي متوجه آنان شد.
فقيري در توصيف چگونه شكل گرفتن اين رمان گفت: در قالب يك گروه، به بازديد منطقه رفتيم و من از نزديك، سرگذشت دردآلود و متحير كننده اين شهيدان پاكباز را حس و لمس كردم، اين تراژدي تلخ، بيشتر مرا به ياد «جنگ آخرالزمان»، نوشته «وارگاس يوسا» نويسنده پرويي در آمريكاي لاتين انداخت.
اين نويسنده نام آشنا در حوزه ادبيات داستاني كه آثار مختلفي از او در مطبوعات كشور، منتشر شده است، تصريح كرد: مدت ها بود كه علاقه داشتم كاري جدي براي شهيدان انجام بدهم و از آنجا كه پسر عمه و شاگردان خودم نيز به شهادت رسيده اند، اين حس در وجود من، نشانه هاي عميق تري يافته بود.
خالق آثاري چون: «مويه هاي منتشر» و «رقصندگان» كه اخيراً به چاپ مجدد رسيده است، از ناهماهنگي در سيستم توزيع كتاب در كشور انتقاد كرد و گفت: دهها تن از دوستان وعلاقه مندان به ادبيات در شهر محل زندگي ام، شيراز، سراغ رمان تازه ام (پلنگ هاي كوهستان) را مي گيرند، اما متأسفانه كتابي در اختيار ندارم وحتي نسخه اي از اين اثر، به كتاب فروشي هاي اين شهر نرسيده است، با وجودي كه مدت ها از انتشار آن گذشته است!
فقيري كه تا امروز، ۲۲ كتاب در كارنامه خود دارد و اولين قدم مكتوب خود را با نگارش داستان «دهكده پرملال» برداشته است، تصريح كرد: نويسندگان بعد از انقلاب، به دليل كمبود تجربه نتوانستند آثار ممتازي در زمينه ادبيات پايداري ارائه كنند و اكنون در اين حوزه، خلأ جدي وجود دارد.
اين نويسنده در ادامه صحبت هاي خود گفت: سالهاي پايداري در ايران به دو مقطع، قابل تقسيم است، مقطع اول،  از سال ۱۳۴۰ تا سال ۱۳۴۷ است، يعني همان سالهايي كه «جلال آل احمد» و «احمد محمود» با نوشته هايي رئال و اجتماعي، اظهار وجود مي كردند و در اين زمينه،  تأثير زيادي بر ادبيات گذاشتند، اما مقطع بعدي سالهايي است كه به كشور ما تهاجم شد و هشت سال ما را با حادثه اي ناخواسته درگير كرد.
خالق رمان «پلنگ هاي كوهستان» خاطر نشان كرد: البته متأسفانه نويسندگان قديمي ما هم نتوانستند انتظار جامعه را نسبت به خود در آفرينش آثاري قوي با موضوع پايداري، برآورده سازند، به استثناي چند نفر كه نسبت به ديگران، آثار قابل توجهي خلق كردند، براي نمونه مي توانم به «شهريار مندني پور» اشاره كنم كه شخصاً در صحنه هاي جنگ حضور يافت و رمان زيباي «دل دلدادگي» را نوشت.
فقيري گفت: ادبيات پايداري معمولاً بعد از زمان حادثه خلق مي شود و زواياي پنهان آن از نظر مي گذرد. وي با تأكيد بر اين كه عنصر مقاومت و پايداري نه تنها در سالهاي دفاع مقدس، كه در تمام سالهاي قبل و بعد ازانقلاب در كشور ما مشهود بود، افزود: كساني كه در هر سرزميني مي خواهند از پايداري بگويند، بايد خودشان نيز درك درست و مقدسي از اين پديده داشته باشند.
«امين فقيري»،  نويسنده و منتقد ادبيات داستاني، در حال حاضر مقيم شيراز است و چند كتاب در حوزه ادبيات داستاني و مباحث مربوط به آن، در دست نگارش دارد.
حسين منزوي: «شعر پايداري» بايد از صلح بگويد
شعري كه از صلح و مهرباني بگويد، شعر پايداري است چون در همه سرزمين ها، جنگ در مقطع خاصي اتفاق مي افتد و نمي توان گفت كه با پايان جنگ، شعر پايداري هم تمام مي شود.
حسين منزوي شاعر و غزل پرداز موفق معاصر با بيان اين مطلب گفت: در اين سالهاي جنگ، آثار خوبي توسط شاعران خلق شد كه از دو جنبه «پايداري» و «ماندگاري قابل بررسي است.
اين شاعر كه تا به حال، آثار متعددي در حوزه شعر امروز خلق كرده و تعدادي از سروده هاي او زبانزد مردم، بويژه جوانان و نوجوانان است، افزود: همه ما بايد قبول كنيم كه شعرهاي ماندگار كم نداريم، من معتقدم كه شماري از اين آثار به نسل ها و روزگاران بعد منتقل خواهد شد، هر چند كه زمانه، اصولاً  در اين زمينه هيچ تعهدي ندارد و اين خود شعر است كه آرام، يا توفنده به جلو مي رود.
حسين منزوي با تأكيد بر اين كه ما در برابر دشمنان مهاجم دفاع كرديم و در اين خصوص، هيچ خطايي از نوع انساني و تاريخي، متوجه مردم ما نيست، تصريح كرد:  اصولاً  بشر به كينه، جنگ و ستيزه جويي،  ديني ندارد اما همواره به مرهم نهادن، آرامش و ياري رساندن به همنوع، محتاج و مديون است.
خالق كتابهاي «از كهربا و كافور» و «تغزلي در باران» افزود: برخي از شعرهايي كه در برجسته سازي جنگ و مضامين اين حادثه سروده شده، داراي تاريخ مصرف هستند، بايد اتفاقي بيفتد كه شعر پايداري از اين حيطه بسته، رهايي يابد.
كتاب «حنجره زخمي غزل» كه امسال توسط نشر «آفرينش»، تجديد چاپ شده است، پيشتر، «انتشارات بامداد» كتاب را منتشر كرده بود.

توضيح
در شماره مورخ ۲۰/۶/۸۲ در صفحه ادبيات مصاحبه اي با عنوان «عشق و جنون» با جناب آقاي احمد شاكري، عضو محترم شوراي سردبيري مجله «ادبيات داستاني» به چاپ رسيده بود كه اشتباهاً نام اينجانب (رضا رهگذر) به عنوان فرد مورد مصاحبه قرار گرفته، ذكر شده بود. لطفاً براي اطلاع خوانندگان ارجمند آن صفحه، اين توضيح را در همان صفحه به چاپ برسانيد.
(لازم به ذكر است كه بنده نيز عضو شوراي سردبيري مجله «ادبيات داستاني» هستم. اما آن مصاحبه، با اينجانب صورت نگرفته بود.)
با تشكر- محمدرضا سرشار (رضا رهگذر)

ادبيات
اقتصاد
ايران
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
مدارا
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  ايران  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  مدارا  |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |