ليلا ملك محمدي
طعم آزادي زبس شيرين بود در كام جان
بهر آن از خون خود فرهاد گلگون مي شويم
محمد فرخي يزدي فرزند محمد ابراهيم سمسار يزدي به سال ۱۲۶۸ هجري شمسي در شهر يزد متولد شد. فارسي و علوم مقدماتي از جمله عربي را در يزد فراگرفت و چندي به پايان تحصيلات مقدماتي اش در مدرسه مرسلين انگليسي هاي يزد نمانده بود كه به علت روح آزادي خواهي و افكار روشن و اشعاري كه عليه اولياي مدرسه مي سرود، او را به خاطر شعري كه در ۱۵ سالگي سرور از مدرسه اخراج كردند.
سخت بسته با ما چرخ، عهد سست پيماني
داده او به هر پستي، دستگاه سلطاني
دين زدست مردم برد، فكرهاي شيطاني
جمله طفل خود بردند، در سراي نصراني
اي دريغ از اين مذهب، داد از اين مسلماني
و چون از طبقه متوسط بود پس از خروج از مدرسه به كارگري مشغول شد و تا آخر عمر از دسترنج خود امرار معاش كرد. او دست از همه دلبستگي هاي مادي و تمام تجملات زندگي شست و چون طوفاني سهمگين به اصل زور و بناي استبداد حمله برد و ساليان دراز به شهادت بسياري، با عناصر استبداد و ارتجاع جنگيد و از هيچگونه شكنجه و آزار و حملات و خطرناك نهراسيد.
ترسم اي مرگ نيايي تو و من پير شوم
وينقدر زنده بمانم كه زجان سير شوم
پيش دشمن سپر افكندن من هست محال
در ره دوست گر آماجگه تير شوم
فرخي يزدي از همان آغاز پيدايش جنبش مشروطه وارد حزب دمكرات شد و در نوروز ۱۲۹۰ هجري شمسي مسمطي ساخت و در مجمع دمكراتهاي يزد خواند كه قسمتي از آن اشاره به حكمران شرور و حيوان صفت يزد به نام
«ضيغم الدوله قشقايي» بود كه چندي بعد به خاطر اين مسمط حاكم يزد دستور داد تا با نخ و سوزن دهان فرخي را دوخته و به زندان بيندازند.
بعد از دو ماه در اثر تجمع آزادي خواهان در تلگرافخانه و برانگيختن وكلاي مجلس و استيضاح وزير كشور از زندان آزاد شد و فوراً به سمت تهران حركت كرد. به محض ورود به تهران اشعار و مقاله هاي مهيجي درباره آزادي و مخالفت با استبداد و زورگويان در جرايد منتشر كرد و توجه مردم رنج كشيده ايران را به خود معطوف كرد.
در دوره رياست الوزرايي وثوق الدوله با قرارداد ۱۹۱۹ به مخالفت برخاست و حملات شديد خود را از طريق نشر مقالات و اشعارش پيش برد و به همين دليل مدتي را در زندان شماره يك شهرباني به سر برد.
در جنگ جهاني اول كه از سال ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ م مصادف با ۱۲۹۳ تا ۱۲۹۷ شمسي طول كشيد، رهسپار بغداد و كربلا شد كه در آنجا مورد تعقيب انگليسي ها قرار گرفت و به اجبار پياده از بيراهه روانه موصل شد و از آنجا به ايران آمد و به محض ورود گرفتار سپاه تزار شد و در تهران چند تير به طرف او شليك كردند ولي اصابت نكرد سپس او را به زندان انداختند.
هرگز دل ما ز خصم در بيم نشد
وز بيم ز صاحبان ديهيم نشد
اي جان به فداي آنكه پيش دشمن
تسليم نمود جان و تسليم نشد
در سال ۱۳۰۰ شمسي روزنامه «طوفان» را منتشر كرد. در جشن دهمين سال انقلاب اكتبر بنا به دعوت دولت اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي به همراه چند تن، به آن كشور سفر كرد و مدت يازده روز در آنجا بود. بعد به ايران آمد و سفرنامه خود را در روزنامه «طوفان» به تدريج منتشر كرد كه روزنامه اش توقيف شد و سفرنامه اش ناتمام ماند.
در دوره ضياءالدين طباطبايي در باغ سردار اعتماد زنداني شد. در سال ۱۳۰۷ شمسي در دوره هفتم تقنينيه از طرف مردم يزد به نمايندگي مجلس شوراي ملي برگزيده شد كه در مجلس هم از مخالفتها و زد و خوردها به دور نبود. سرانجام نزديك ختم آن دوره مجلس به روسيه و از آن به برلن رفت و مقاله هايي در مجله «پيكار» چاپ برلن منتشر كرد كه با اقدامات دولت ايران مجبور به خروج از آلمان شد.
در سال ۱۳۱۲ به ايران بازگشت و پس از يك سال تحت نظر بودن در سال ۱۳۱۳ به زندان افتاد و سرانجام در سال ۱۳۱۸ زندگي در زندان را بدرود گفت. او در آخرين لحظات زندگي كه كابوس مرگ با كابوس زندگي او درگير بود، در علاقه به ايران و آزادي خواهي سرود:
به ويراني اين اوضاع هستم مطمئن زان رو
كه بنيان جفا و جور بي بنياد مي گردد
فرخي يزدي براي الفاظ فداكاري، آزادي خواهي، ميهن دوستي، استبداد شكني، سربازي و بالاخره جانبازي كه از ديرباز در كشور ما معني و مفهوم حقيقي نداشت بلكه آلت اجراي مقاصد پست و شرم آور تعدادي طماع جاه طلب بود، مصداق حقيقي به شمار مي رفت.
در مقابل بزرگترين مقام و در برابر برجسته ترين مردان دنيا حاضر نبود گردن كج كند والا جان سالم به در مي برد.
فرخي بهر دو نان در پيش دونان هيچ وقت
چاپلوس و آ ستان بوس و تملق گو مباش
اشعار او سليس و روان و داراي فكر و مضامين تازه آن روزگار بود. رباعيات او در عالم سياست كم وزن تر از رباعيات خيام در عالم عرفان و فلسفه نيست.
ديوان اشعار فرخي با مقدمه و كوشش حسين مكي چندين بار در تهران به چاپ رسيده است.