سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۸۲
شماره ۳۱۹۴- Oct, 14, 2003
فرهنگ
Front Page

نوستالژي در گفت وگو با دكتر محمد صنعتي و دكتر ناصر تكميل همايون
گريز از واقعيت؛ بازگشت به گذشته!
زير ذره بين
«نوستالژي قدرت ها با يكديگر متفاوت است. به عنوان مثال گرايش حكومت پهلوي به ايران باستان بود. حال آنكه نوستالژي امروز ما نسبت به صدر اسلام است، نوستالژي جهان اسلام سني، خلافت بني  اميه و مقداري هم بني عباس است و نوستالژي جامعه شيعه دوران حكومت امام علي(ع) است.
سولماز نراقي
012810.jpg

واضح است كه تاريخ، بنيان هويت و وحدت ملي انسان هاست و اهميت برخورداري از آگاهي تاريخي و شناخت فرهنگ بر هيچ كس پوشيده نيست. اما در برخي موارد، فقدان آگاهي تاريخي و دست نيافتن به تعريفي روشن از هويت جمعي معاصر، شيفتگي بيمار گون به مظاهر باستاني را در پي دارد كه نوعي نوستالژي منفعل و مخرب است.
اين آفت فكري در نهايت يا به تحجر و واپس گرايي مي انجامد و يا گرايش هاي مبتذلي را به اغراق آميز جلوه دادن تاريخ و هويت ملي در فرد ايجاد مي كند.
تصور وجود گذشته تابناكي از اين جنس، اسطوره اي كهنسال است كه سابقه اي به قدمت نخستين تمدن هاي بشري دارد. «اسطوره عصر زرين» افسانه اي است كه مي توان آن را نزد بسياري از اقوام و ملل جهان يافت.
«به زعم روان شناسان اسطوره  عمر طلايي، فرآورده  آرزوي بازگشت به بهشت گمشده دوران كودكي يعني دوران ايمني براي انساني است كه از رويارويي با واقعيت دلشكن و تعهد و مسئوليت بيم دارد.» (جلال ستاري- ص ۱۸۵)
«هسيود شاعر يوناني قرن هشتم و هفتم پيش از ميلاد، در «كارها و روزها» اسطوره اي در شرح سرگذشت بشريت آورده كه در آن به چند دوره از تاريخ جهان اشاره مي كند كه عبارتند از: عصر زرين، عصر سيمين، عصر مفرغين، عصر پهلوانان و عصر آهن. «عصر زرين» روزگار فرمانروايي كرونوس بر آسمان و بي مرگي ساكنان المپ است. آنان چون خدايان مي زيستند. فارغ بال و آسوده خيال، مصون از گرسنگي و بينوايي و پيري مذلت بار با بازوان و پاهايي همواره نيرومند و استوار و همه نعمت ها به آنان ارزاني شده بود. هسيود پس از آن به وصف نسل سيمين و نسل مفرغين مي پردازد و آنگاه مي گويد: «پس از نابودي نسل مفرغين زئوس پسر كرونوس نسل چهارمين بر زمين روزي ده آفريد كه از نسل پيشين دادگرتر و دلاورتر بود و آن نسل مينوي پهلواناني است كه به نيمه خدايان نامبردارند و پيش از نسل ما بر زمين بيكران زيسته اند...
خدا كند كه سرنوشتم، زندگي در ميان نسل پنجم نباشد كه در آن هنگام يا مرده باشم و يا ديرتر به جهان آيم، زيرا اينك نسل آهن حيات دارد.» (جلال ستاري ص ۹-۱۷۸)
اما اسطوره عصر طلايي با سيطره تاريخ و عقل تاريخي از صورت افسانه آميز اساطيري گسسته، وجهي تاريخي مي يابد و يا به تعبير و تفسير فرايند تاريخ مي پردازد و يا به بياني ديگر «نوشده»، «ديني» يا برعكس «دنيوي» مي شود. معمولاً اسطوره عصر زرين، جستجوي گذشته (شكوفان و درخشان) ملت پس از سقوط از مرحله مجد و عظمت به ورطه رنج و مرارت است. (همان- ص ۱۸۶)
در گفت وگويي كه با محمد صنعتي، روانشناس انجام داده ايم، وي در خصوص ريشه هاي رواني ميل بازگشت و زمينه هاي آن به ويژه در ايران مي گويد: «ما در فرهنگ خود شاهد جلوه هاي فراواني از شوق بازگشت به گذشته طلايي هستيم. برآيند اين شوق در ايدئولوژي هاي مذهبي، عرفاني و حتي سياسي ما نمود دارد. در برخي موارد اين ميل به صورت مستمر وجود دارد و در برخي موارد ما با دوران هايي از شكوفايي و شدت گرفتن آن مواجهيم. در واقع، ميل بازگشت به آغاز زندگي و طفوليت و مكانيزم روان شناختي اي كه اين شوق را در فرد يا جامعه تقويت مي كند، با زندگي و مرگ ارتباط تنگاتنگ دارد. وقتي افراد در دوران هايي از زندگي خود با موانعي روبه رو مي  شوند يا سلامت شان به خطر مي افتد، اولين واكنش آنها راهي براي گريز از خطر است. اما بسياري از اوقات، اگر در واقعيت عيني راهي براي گريز پيدا نكنند، آرزوي گذشته اي را مي كنند كه در آن زندگي پرشكوهي داشته اند. از نظر سياسي و اجتماعي نيز وقتي جامعه اي در يك مقطع از تاريخ دچار ضعف، سستي، حقارت و فقر مي شود، بخصوص كه گذشته با عظمتي را پشت سر گذاشته باشد، براي نجات يافتن از اين فشار رواني به گذشته رجعت مي كند. به هر حال ايران، زماني ابرقدرت بوده است. اصلاً مهم نيست كه در اين دوران چه كرده و آيا خدمات بزرگي به تمدن بشري كرده است يا خير؟ بررسي روان شناختي چنين كشورهايي نشان مي دهد كه در دوران افول اين عظمت تاريخي ميل به بازگشت در مردم پررنگ تر است.
012818.jpg

اصولاً مردماني كه زماني در يك كشور بزرگ يا امپراطوري زيسته اند، انگار بزرگي كشور خود را دروني مي كنند و احساس بزرگي و بزرگ منشي در آنها رشد مي كند. مثلاً حتي مردماني كه امروز در كشورهاي ابرقدرت زندگي مي كنند نيز چنين وضعي دارند. امروز در ذهن تاريخي مردم انگليس كه روزي امپراطوري بزرگي داشته اند، تصويري اسطوره اي از هويت گذشته شان نقش بسته است كه هنوز آن را حفظ كرده اند. انگار امپراطوري همچنان وجود دارد. انگليس كشوري است كه معروف بود آفتاب در آن هرگز غروب نمي كند.
روس ها هم در مورد حكومت تزارها يا دوران ابرقدرتي شوروي، چنين مي انديشند. بايد ديد كه امروز تلقي يك آمريكايي از جايگاه خودش در جهان چگونه است؟ اگر روزي اين قدرت از ميان برود، چه چيزهايي در ذهنيت افراد آن فرو مي شكند؟ در حال حاضر نوعي گفتمان اربابي بر انديشه آنان چيره است كه البته چندان هم از واقعيت دور نيست. به لحاظ رواني، زماني احساس نوستالژيك بيشتر تقويت مي شود كه جامعه از گذشته خود فاصله مي گيرد. اتفاقي كه مي افتد درست شبيه واكنش «سوگ» است. وقتي عزيزي از دست مي رود، به رغم تمام معايب و محاسني كه فرد در زندگي خود داشته است، تصويري كه از آن در خاطره به جا مي ماند، تصوير يك انسان آرماني است. اين پروسه آرماني شدن است كه در واكنش سوگ اتفاق مي افتد.»
برخي معتقدند «نقطه شروع و آغازين باستان گرايي را بايد در نخستين برخوردهاي جامعه سنتي ايراني با تمدن صاحب تكنولوژي و توسعه طلب غرب دانست.» (رضا بيگدلو- ص ۳۲)
اما آيا به راستي چنين است؟ آيا ريشه هاي باستان گرايي را نمي توان در دوراني بسيار قديمي تر جستجو كرد و مبناي آن را در نوع نگرش ايراني به جهان و حتي در تار و پود تفكر ملي و مذهبي اين مردم يافت؟ دكتر ناصر تكميل همايون با تأييد اين مطلب، ضمن اشاره به ابعاد جامعه شناسانه «نوستالژي» در ايران مي گويد: «اين نوع نگرش بر مبناي اصل عدالت خواهي و يا آرمان خواهي كه برآيند آن را در ديانت زرتشت و عرفان اسلامي نيز مي توان ديد، شكل مي گيرد. مفهوم انتظار نيز از درون همين اصل زاده مي شود. زرتشتي در انتظار «سوشيانت» است و مسلمان در آرزوي ظهور مهدي موعود (عج). اگر ما به ادبيات كلاسيك نگاه كنيم كه بيش از همه بر محور انديشه عرفاني دور مي زند، به نمونه هايي از اين جهان بيني برخورد خواهيم كرد. ما در شعر حافظ مي خوانيم:
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد درين دير خراب آبادم.
فردوسي نيز مي گويد:
كه گيتي نگردد مگر بر بهي
به ما بازگردد كلاه مهي
اما قطعاً اين حالت در دوران جديد، وضعيت بيمارگونه و نگران كننده اي به خود گرفته است و جلوه هاي متفاوتي يافته كه تا پيش از اين مشهود نبود.
تا پيش از دوران قاجاريه و حتي تا اواسط سلطنت ناصر الدين شاه چنين معضلي را احساس نمي كنيم. برداشتي كه وقايع نگاران در اين دوران از گذشته تاريخي خود دارند، با آن نوستالژي سنتي فردوسي و حافظ متفاوت است.»
اما به راستي چه عواملي در شكل دهي به اين انديشه دخالت داشته اند؟ اگر، بتوانيم احساسات نوستالژيك را به دو گرايش عمده تقسيم كنيم، آيا مي توانيم به نوستالژي فعال و نوستالژي منفعل معتقد باشيم كه هر دو همواره در بستر تاريخ اين سرزمين جريان داشته اند؟
به گواهي تاريخ، با حاكميت يافتن امويان بر اريكه دولت اسلامي و ايران- كه جزئي از حكومت اسلامي بود- قوميت ايراني مورد تهديد واقع شد و ايرانيان يا به تعبير اعراب، «موالي» مورد تحقير و ستم واقع شدند. در حالي كه موالي بار عمده جامعه اسلامي را به دوش داشتند. اما ايرانيان در مقابل مشكلاتي كه برايشان پيش آمد، از پا نايستادند و به مقابله با اين حملات برخاستند و ثمرات آن بذرهاي فكري از اوايل قرن دوم به صورت قيام هاي سياسي، نظامي و مذهبي چون شعوبيه و ابومسلم و سپس طاهريان و صفاريان پديدار گشت.
اما با روي كار آمدن عباسيان، ايرانيان جايگاه شايسته خويش را در حكومت و تمدن اسلامي پيدا كردند (رضا بيگدلو- ص ۴-۲۳). اين نوعي برخورد هوشمندانه با تاريخ است كه با تكيه بر آگاهي، حركت هاي مثبتي را به وجود مي آورد. اما معامله ما با تاريخ به اين شيوه چندان نپاييد و به مرور با شكست هاي تاريخي پي در پي و رشد بيمار گونه انديشه عرفاني كه ضربه هاي سهمگيني را بر پيكره انديشه سياسي و ساختار اجتماعي وارد ساخت؛ نوستالژي فعال رو به افول نهاد و با دوري گزيني و انزواطلبي آرمان گرايانه راه انفعال را در پيش گرفت.
دكتر صنعتي در اين باره مي گويد: «گاهي ما بي جهت سعي مي كنيم ريشه همه معضلات فكري و اجتماعي خود را به عوامل بيرون از جامعه خود نسبت دهيم و در اين مورد بخصوص نيز با تكيه بر دوران معاصر از بررسي هاي تاريخي، فرهنگي و به ويژه روانشناسي قومي اين ملت غافل مي شويم.»
اگر از من بپرسيد اين پروسه در ايران از چه زماني شروع شد، من خواهم گفت باستان  گرايي عليرغم شدتي كه در دوران قاجاريه و حتي كمي قبل تر از آن گرفت، ريشه هاي طولاني تري در ايران دارد.
قطعاً آنچه افراد به آن نياز دارند، احساس هويت است. بشر از زماني كه به دنيا مي آيد، به دنبال تعلق است و مي خواهد خود را به يك تكيه گاه يا پايگاهي براي برخورداري از احساس امنيت پيوند دهد. احساس وجود ما به شدت به آگاهي مان از اين تعلقات وابسته است. بخصوص اگر «من» افراد به قدر كافي رشد نكرده باشد، بيشتر به يك چوب زير بغل احساس نياز مي كنند. توجه داشته باشيد كه ما داريم از روانشناسي توده ها حرف مي زنيم. توده هايي كه بيشتر وابسته و فرمانبردارند و نياز دارند به يك قدرت تكيه كنند تا امنيت را احساس كنند. حالا ممكن است اين قدرت در گذشته باشد بخصوص وقتي كه آن را در حال پيدا نكنند.
كسب هويت ملت ايران از دوران پيش از اسلام و تبديل شدن آن دوران به اسطوره ذهني ايرانيان قدمتي طولاني تر دارد.
012816.jpg

اما وضعيت بيمارگونه دوران معاصر ريشه در چه عواملي دارد؟
«ناصر تكميل همايون» در اين باره مي گويد: «ما تا دوران قاجار و حتي اواسط سلطنت ناصر الدين شاه با اين شدت از احساسات نوستالژيك مواجه نيستيم. اما پس از آن، چندين عامل موجب قدرت گرفتن اين احساس مي شود. نخست پيشرفت علم باستان شناسي و توجه باستان شناسان به تاريخ ايران باستان است. رواج اين نوع مطالعات و جستارهاي زبان شناسانه، كتيبه شناسي و كشف اشياي زيرخاكي و روخاكي جملگي در برداشت وقايع نگاران از تاريخ خود اثر گذاشت. دوم شكست هاي متعدد ايران از روسيه جنگ هاي هرات و خليج فارس و از دست رفتن بخش هايي از ايران بود. تحميل معاهدات و دادن وام ها و سلطه گري بيگانگان و به حقارت درآوردن ملت همه و همه در رشد اين گذشته گرايي مؤثر واقع شد. يك نكته را هم لازم است در اينجا اشاره كنم كه وقتي از گذشته گرايي حرف مي زنيم، منظورمان صرفاً ايران باستان نيست. شخصيت هاي تاريخي اي كه براي عامه مردم تبديل به اسطوره ذهني مي شدند، متعلق به برهه هاي مختلف تاريخ ايران بودند مردم براي شاه عباس يا سلطان محمود غزنوي همان قدر احترام قايل بودند كه براي بزرگمهر و...
از جمله عوامل ديگر بايد به آسيب امپرياليسم فرهنگي اشاره كرد. امپرياليسم فرهنگي با توجه به زمينه هاي نوستالژيك موجود مي كوشد ثابت كند كه همه بدبختي ها و فلاكت هاي ايرانيان پس از حمله اعراب يا به عبارتي پس از اسلام بود كه به وجود آمد. در نتيجه نوعي عرب ستيزي در ميان مردم شكل مي گيرد كه البته در گذشته تاريخي ايران هم بي سابقه نبوده است. البته ما ۳ گروه عرب ستيز داشتيم. گروهي بودند كه معتقد بودند اسلام «بري» از هر عيب و نقص است و اين اعراب هستند كه سرزمين ما را ويران كرده اند. يعني آنان خط جدايي ميان عرب و اسلام مي كشيدند و نقش آنها را در تعيين سرنوشت ايرانيان از هم جدا مي دانستند. گروه ديگر كساني بودند كه مي گفتند عيب در خود اسلام است و ريشه همه بدبختي ها و كوته انديشي هاي ما در آن است. گروه سومي هم بودند كه مي گفتند اسلام در سرچشمه خوب بوده است، اما در زمان بني اميه و بني عباس از جاده اصلي خود خارج شده و به اين شكل درآمده است.البته استعمار هم در تشديد اين احساسات نقش مهمي را ايفا مي كند.
ارزش گذاري و برتري دادن پيش از اسلام به پس از آن يا برعكس، تلاش هايي است براي از بين بردن هستي ملي ايران، ما ملتي واحد هستيم كه در محدوده مرزهاي جغرافيايي نمي گنجيم، جهان ايراني يك محدوده فرهنگي وسيع است كه بسياري از اقوام را در خود جاي مي دهد. در حقيقت ما هم به لحاظ تاريخي و هم جغرافيايي بايد وحدت و يكپارچگي خود را حفظ كنيم.»
از آنجا كه قدرت پيوسته از افكار عمومي توشه مي گيرد تا بر آن حكومت كند مي توان حدس زد كه انديشه نوستالژيك يا گرايش هاي ناسيوناليستي به حسب موقعيت و شرايط سياسي واكنش هاي متفاوتي را از سوي قدرت ها در پي داشته است معمولاً چنين است كه هر قدرت نوبنيادي علاقه دارد انديشه حاكم بر دوران پيش از خود را نفي و تصاوير نيك آن را از ذهن جامعه خود پاك كند.
«خورخه لوييس بورخس» در كتاب «هزارتوهاي بورخس» داستان پادشاهي چيني را روايت مي كند به نام «شي هوانگ تي». وي همان كسي است كه دستور مي دهد ديوار بزرگ چين، گرد قلمرو امپراطوريش ساخته شود و هم اوست كه دستور مي دهد كتاب ها را بسوزانند زيرا كه مخالفان با استناد به آنها امپراطوران گذشته را مي ستايند.
سپس بورخس در تأملات خود به اين نكته مي رسد كه: «براساس روايت «هربرآلن ژيل» [در آن زمان] بر كساني كه كتاب ها را پنهان كردند، داغ زدند و محكومشان كردند كه تا روز مرگ آن ديوار بيكران را بسازند. اين نكته مجاز يا مقبول مي دارد كه تفسير ديگري بكنيم. شايد ديوار استعاره اي بوده است. شايد «شي هوانگ تي» كساني را كه «گذشته پرستي» مي كردند، به كاري محكوم كرد كه به اندازه گذشته وسيع بود و به همان اندازه ابلهانه و به همان اندازه بيهوده، شايد ديوار در حكم دعوت به مبارزه بود و «شي هوانگ تي» با خود انديشيده است: «مردم گذشته را دوست دارند و من با اين دوستي برنمي آيم و دژخيمان من با آن برنمي آيند. اما روزي كسي خواهد آمد كه همانند من حس كند و آن كس ديوار مرا نابود خواهد كرد و سايه من و آيينه من خواهد شد و خود اين را نخواهد دانست.»
اما ناسيوناليسم گاهي دست آويز حاكميت سياسي مي شود، به اين معنا كه قدرت مي كوشد با يادآوري گذشته پرافتخار بسي دورتر و برقراري نسب ها و پيوندهاي هرچند مجعول با نياي خود موجه بودنش را به اثبات برساند. بدين ترتيب در تقويت احساسات نوستالژيك مردم مي كوشد و از حافظه جمعي ملت بهره مي گيرد تا به اهداف خود دست يابد. به ويژه كه از سويي گريز به بهشت گذشته و استغراق در روياي محال آن منجر به انفعال و سستي انساني ها نسبت به اصلاح دستگاه حاكم و تغيير ساختارهاي اجتماعي خواهد شد.
دكتر تكميل همايون دراين باره مي گويد: «نوستالژي قدرت ها با يكديگر متفاوت است. به عنوان مثال گرايش حكومت پهلوي به ايران باستان بود. حال آنكه نوستالژي امروز ما نسبت به صدر اسلام است، نوستالژي جهان اسلام سني، خلافت بني  اميه و مقداري هم بني عباس است و نوستالژي جامعه شيعه دوران حكومت امام علي(ع) است. اما همان طور كه مي دانيد مي توان با تاريخ، دو برخورد متفاوت كرد. مي توان در جهت احياي آن كوشيد و يا از آن براي ايجاد انحراف در جامعه بهره برد. گاهي هدف قدرت ها اين است كه جامعه را از امروز خود جدا سازند و مردم را نسبت به جامعه خود بي تفاوت كنند و بازگشت به گذشته يكي از ترفندهاست.
عرفان هم كه جايگاه مهمي در تفكر ايراني دارد، في نفسه نوستالژيك است. با وجود اينكه عرفان در آغاز يك حركت انقلابي و هنجار گريزانه بود، بعدها تبديل به عامل ايستايي شد. صوفي كه روزي «ابن الوقت» يعني فرزند زمان بود، بعدها گوشه خلوت اختيار كرد و اين اتفاق پس از حمله مغول افتاد. در آن زمان بود كه عرفان نهادينه شد. هرگاه حركت تبديل به نهاد شود سقوط آن حتمي است. به هر حال قدرت ها هميشه ايدئولوژي را به خدمت خود درمي آورند. ناسيوناليسم هم به اين ترتيب مي تواند در خدمت اهداف قدرت باشد.»
به هر حال نوستالژي احساسي طبيعي و حتي غريزي است كه در ميان تمام انسان ها مشترك است. اما تاريخ افسانه و رويا نيست. واقعيتي است كه نيكي و بدي را به يك اندازه دربرمي گيرد. هويت نيز ذات نيست، بلكه فرايند است، فرايندي كه عوامل همزماني و در زماني به تساوي در شكل گيري تدريجي آن دخيل اند. برخوردهاي غيرواقع گرايانه و ناانديشيده با تاريخ كه بيشتر ناشي از ذهنيت اسطوره پرداز افراد است اثرات و تبعات مطلوبي در پي نخواهد داشت. علاقه به ميراث مادي و معنوي فرهنگ به معناي از ياد بردن زواياي منحط آن و كوشش در رفع آنها نيست.

نگاه ديگر
نوستالژي و تصوف معاصر
012814.jpg

اميد نيايش
«تصوف، يعني روش عرفاني خاصي كه از طريق آن، مريد به جست وجوي حقيقت الهي مي پردازد و يكي از دستاوردهاي معنوي اسلام است. تصوف از اشارات رمز آميز (قدرت و سنت) الهام يافته و در همان سالهاي اوليه اسلام شكل  گرفته است. طريقت هاي مختلف تصوف هر چند با يكديگر متفاوت  اند، اما هدف واقعي  شان يكسان است. هر فرقه تصوف، حقانيت خود از طريق سلسله اي از اقطاب كه به پيغمبر(ص) ختم مي شود، اثبات مي كند. جنبش تصوف، نقش اساسي در اشاعه اسلام داشته است. در قرن ۸ ميلادي، تصوف در آسياي مركزي پايگاهي قدرتمند يافت و از آن پس، مرو و بخارا مراكز اصلي تصوف شدند. يوسف همداني، احمد سيوي، نجم الدين كبري، بهاءالدين نقشبندي از صوفيان برجسته آسياي مركزي بودند.
سيوي اولين صوفي ترك بود و در اثر كوشش هاي او و تعداد بي شماري از مريدانش كه راه او را پيش گرفتند، اسلام در ميان اقوام ترك ماوراءالنهر، ولگا، آناتولي و ايران نفوذي گسترده يافت (اكيز، شيرين، اقوام مسلمان اتحاد شوروي).
در دنياي معاصر اما، تصوف حكايتي ديگرگونه دارد. اساساً برخي از كارويژه هاي صوفيگري در عصر مدرن ضرورت وجودي خود را از دست داده اند. نفوذ و گسترش آن محدودتر و حضورش در بسياري از جوامع نامحسوس تر است.در جهان اسلامي معاصر، گستره صوفيگري يكسان و همگون نيست و در جوامع مختلف با توجه به پيشينه فرهنگي و وضعيت امروزي مسلمانان آن جامعه و نيز نگرش هايشان، نفوذ متفاوتي دارد.در برخي جوامع، جزيي از فرهنگ مسلمانان شده و در برخي ديگر همچون بازمانده اي از سنت  خانقاه ها، با انزوا و پنهانكاري همراه بوده است.
ضرورتي به توضيح نيست كه تصوف در قالب بسياري از فرقه هاي امروزي اش پاي از دايره اعتدال فراتر گذاشته و بعضاً آشكارا در وادي انحرافات فكري وارد شده است. بنابراين، تصوف معاصر و امروزي چندان با شخصيت هاي تاريخي اش همچون اويس قرني، حلاج، عطار، بايزيد، ابن عربي و... تقارن ندارد و چه بسا در تضاد با انديشه عرفاني اين افراد قرار گيرد.
ايران
در ايران تصوف بر عكس جوامع اهل سنت، چندان همه گير و پرنفوذ نبوده است. گو اينكه يكي از مهمترين سلسله هاي تاريخ ايران، صفويه از دل صوفيان و هنرمندان سربرآورده اند اما نگاه عمومي به درويشان، توأم با شك و بدبيني بوده و جالب آنكه امروزه درويشان يا از طبقات ممتاز و برگزيده ايران اند و يا آن كه با منطقه و قومي خاص پيوند دارند:
اهل حق در ميان كردها و گوران ها در بخش آذربايجان، ولي به هر حال، در نفوذ در دل هاي عموم مردم بسيار ناموفق بوده است.
صوفيگري در جوامع سنتي مسلك ايران نيز، ديگر نفوذ پيشين را ندارد. به خاطر دارم كه دوستي كرد نقل مي كرد كه پدر بزرگش آن گاه كه مي خواست سوگند سخت بخورد، نام عبدالقادر گيلاني و شاه نقشبند را نيز بر زبان جاري مي ساخت. نسل امروز اما، چندان دل در گرو طريقت ها ندارد.
آسياي مركزي
در مورد وضعيت تصوف در آسياي ميانه،  تنها به تاجيكستان به عنوان نمونه اشاره مي كنيم، طبيعي است كه جامعه هاي مختلف آسياي ميانه، به رغم برخي تفاوت ها، پيشينه تاريخي و فرهنگي كمابيش همانندي دارند.اسلام تاجيكان، اسلامي صلح طلب است كه پايه اصلي اش بر تصوف استوار است. حتي رهبران حزب نهضت اسلامي، حزب اصلي مخالف دولت در سال هاي جنگ داخلي، از ميان حلقه هاي تصوف برآمده بودند.
آموزه هاي اسلامي در تاجيكستان، از پس عينك متصوفان نگريسته مي شود. مسلمانان تاجيك ارادت خاصي به پيران تصوف دارند و از ميان شاخه هاي تصوف، نقشبنديه و قادريه بر انديشه صوفيانه تاجيكان غلبه دارند. ارزش اجتماعي اين دو گرايش، در آن است كه از انزواطلبي به دورند و پيروان خود را به كار و فعاليت دعوت مي كنند. صوفيگري چنان با زندگي روزمره تاجيكان درآميخته كه مسجد و خانقاه. در اين كشور بسياري از آداب اهل خانقاه به يك اخلاق همگاني تبديل شده است.
تركيه و بالكان
جوامع شيعه تركيه عملاً با فرقه هاي صوفي مشرب قيزيلباشيه و بكتاشيه پيوند خورده اند. طريقت هايي چون نقشبنديه نيز نفوذ زيادي دارد. به عنوان مثال نجم الدين اربكان، تورگوت اوزال، كوركوت اوزال و تعداد زيادي از نمايندگان مجلس از حزب رفاه و مام ميهن در دهه گذشته از شخصيت هاي برجسته و نامدار يكي از فرقه هاي طريقت نقشبنديه بوده اند.
البته تصوف در جامعه تركيه، آن نفوذي را كه در آسياي مركزي و قفقاز دارد، دارا نمي باشد. در بالكان نيز صوفيان به ويژه در كوزوو و بخش هايي از آلباني، طرفداران پر و پا قرصي دارند. دراويش در مناطق كوزوو، مقدونيه، سنجاك ومناطق مجاور به عنوان نمايندگان فرهنگي مشهور هستند و آداب و رسوم آنها در طي قرون، نسل به نسل انتقال يافته است.
افغانستان
در جامعه افغان، تصوف در سه فرقه نقشبنديه ، قادريه و چشتيه متجلي شده است كه در بين طبقات متوسط شهرها نفوذ دارند. كابل و هرات دو مركز بزرگ تصوف اند. پيوند ميان ادبيات فارسي و تصوف در افغانستان پيوندي بسيار قوي است.
فرقه قادريه در ميان قبايل پشتون اكثريت را در دست دارد ورهبري آن در دست خاندان گيلاني است.فرقه نقشبنديه در افغانستان، بيش از ديگر فرقه ها پيرو دارد. نقشبندي ها عموماً در ميان بورژوازي سنت گرا و با سواد، صنعتگران و كارمندان و روستاييان اطراف شهرهاي با فرهنگ قديمي نفوذ دارند. رهبري يك شاخه از نقشبندي ها در دست خاندان مجددي است.
جوامع عرب
به نظر مي رسد كه تصوف در ميان مسلمانان عرب تبار، از اقبال كمتري برخوردار بوده است. شايد جرياناتي چون وهابيگري كه در حد تكفير صوفيان پيش رفته اند، در اين وضع بي تأثير نبوده اند اما به هر حال اين ديدگاه هاي منفي، مانع از آن نشده است كه شخصيت هاي برجسته اي چون حسن البناء، بنيانگذار اخوان المسلمين، ارتباطات خود با متصوفان را پنهان دارند. او در خاطرات خود، آشكارا از شركتش در مراسم صوفيان مصر سخن مي گويد.
اين نكته را نيز نبايد فراموش كرد كه اساساً مشرب تصوف در بخش هاي غيرعرب جامعه  اسلامي گسترش يافته و بسياري از بزرگان و بنيانگذاران فرقه هاي صوفيانه خاستگاه ايراني- تركي داشته اند و به ويژه با آسياي ميانه مرتبط بوده اند. شايد نيز به همين دليل باشد كه امروزه آسياي مركزي قدرتمندترين پايگاه تصوف است و تصوف نه در خانقاه ها، كه در زندگي عادي مردم جريان دارد.

ميهمان فرهنگ
انسجام در امور فرهنگي
012812.jpg

ائلدار محمد زاده صديق
گسترش فزاينده فناوري هاي نوين، پيشتازي رسانه هاي همگاني در مديريت ارتباطات، ارتقاي سطح انتظار آحاد جامعه و فرو ريختن حصارهاي اطلاعاتي و به تعبير ديگر انفجار اطلاعات، عصر حاضر را مستعد پذيرش تحولات اساسي و روابط انساني را دستمايه چالشهاي عظيم ساخته است. كودكان و نوجوانان به دليل محدوديت آگاهي، فقدان پيشينه تجربي، كنجكاوي و توجه كامل به زمان حال و غفلت از آينده و بعضاً سهل انگاري و اعتماد مطلق به اطرافيان، بيش از ساير اقشار جامعه در معرض آسيبهاي فكري- رواني قرار مي گيرند. از سوي ديگر سازمانها، نهادها و ارگانهاي درگير در مسائل گوناگون اجتماعي با نگرش، سمت گيري عملكردهاي ناهمگون، موجب پديد آمدن فضاي سردرگمي و بلاتكليفي شده و در هدايت جوانان به مسير رشد و كمال الهي درمي مانند.
در جامعه جوان ما، اقتضائات دوران انقلاب و جنگ، شرايط خاص سالهاي سازندگي، عميق شدن فاصله طبقاتي، درگيري هاي قدرت طلبانه برخي گروهها و... دغدغه هاي فرهنگي را تحت الشعاع قرار داده و در فقدان محوري مشخص كه تمامي فعاليتهاي فرهنگي هماهنگ و يكپارچه به سوي هدفي متعالي هدايت شود، نهادها و سازمانها، مستقل از يكديگر و بدون پيوند منطقي به اجراي برنامه هاي كوتاه مدت مي پردازند. اين پراكندگي و خودمحوري به عدم بهره برداري مناسب از طرحهاي سازنده، نيروي انساني و امكانات موجود جامعه منجر شده است.
پس از گذشت ۲۵ سال از پيروزي انقلاب اسلامي، شاهد آن هستيم كه هم سازمان و نهاد و وزارتخانه اي به گونه اي با امور فرهنگي و ورزشي نوجوانان جوانان برخورد مي كند و هر كدام تعريف خاص براي گذران اوقات فراغت و فرهنگ اين قشر عظيم جامعه در نظر گرفته است. هر يك سياستهاي اعمالي خود را درست مي پندارند و سياستهاي نهادها و ارگانهاي ديگر را شايد به گونه اي غير مستقيم نفي كرده و باعث مي شوند تا كودكان نتوانند الگوي مناسبي را بدست آورند.
با توجه به اين كه دغدغه خاطر اكثريت مسئولين اجرايي كشور امور فرهنگي كودكان و نوجوانان است، وقت آن رسيده تا تمامي سازمانها و نهادها با محوريت  فعاليت هاي همسان، به الگويي مناسب و واحد در امور فرهنگي و اوقات فراغت نوجوانان و جوانان دست يابند. از اين رو لازم است تا تعاريف چند گانه از بحث ارزشي خارج شود و به گونه اي نباشد كه كسي ادعا كند كار وي ارزشي و كار نهاد ديگري غيرارزشي است و لازمه اين كار رسيدن به انسجام در امور فرهنگي است. در اين راستا، مدتي است كه مسئولين فرهنگي منطقه ۱۱ تهران با تشكيل ستادي جهت انسجام در امور فرهنگي منطقه گردهم آمده اند تا بتوانند از موازي كاري و چندگانگي در امور فرهنگي مربوط به جوانان جلوگيري كنند.
احمد قاضي نظام، مدير آموزش و پرورش منطقه ۱۱ و رئيس ستاد انسجام فرهنگي منطقه، در اين خصوص گفت: اگر بتوانيم در تعامل، همفكري و همدلي با هم كار كنيم براي رسيدن به اهداف خود موفق و در ادامه كار قادر خواهيم بود با تصوير خاصي كه در اين زمينه شكل مي گيرد، نسبت به يكسان سازي و همسوكردن فعاليتهاي فرهنگي و اجتماعي گام برداريم.وي گفت: با توجه به بافت جمعيتي منطقه و ضرورت كارهاي فرهنگي، ستاد انسجام فرهنگي منطقه ۱۱ با درك دلسوزانه دست اندركاران و مسئولان از معضلات موجود و به منظور تلاش جهت حذف موانع و زمينه سازي براي هم سو ساختن كليه فعاليت هاي فرهنگي منطقه تشكيل مي شود و اين ستاد شورايي است مركب از كليه عوامل تأثيرگذار بر ساختار فرهنگي- اجتماعي منطقه كه با تشكيل جلسات منظم به بررسي امور فرهنگي اجتماعي پرداخته و در هدايت امكانات موجود براي پاسخ به نيازهاي اساسي منطقه تلاش مي كند. شايد يكي از مواردي كه بيشتر جوانان و نوجوانان ما از آن رنج مي برند و باعث شده كه نتوانند الگوي مشخصي براي خودشان داشته باشند،  وجود ديدگاههاي متفاوت نسبت به مسائل فرهنگي و اجتماعي در جامعه است.
قاضي نظام با اشاره به اين كه پرهيز از دوباره  كار  ي هاي فرهنگي، لزوم انسجام در امور فرهنگي منطقه را ضروري مي كند، گفت: اميد است اين فعاليت در ساير مناطق نيز گسترش يابد.
وي فعاليتهاي اين نهاد را در امور اجتماعي شامل مددكاري و مشاوره، آسيب شناسي منطقه، تعاون و امداد، ورزش همگاني، فرهنگي و هنري و سالمسازي محيط و گسترش بهداشت در منطقه برشمرد و در مورد اهداف اين ستاد گفت: ايجاد روحيه همدلي، همفكري و همكاري در عوامل فرهنگي منطقه، اهتمام جمعي بر رفع معضلات فرهنگي- اجتماعي منطقه، ارائه راهكارهاي مفيد و سازنده در پاسخ به نيازهاي عمومي، تلاش در جهت ارتقاي سطح بهره برداري از امكانات و منابع موجود، يكپارچه ساختن فعاليتهاي موازي و بهبود كيفي آنها و زمينه سازي جهت بهره مندي بيشتر اقشار محروم منطقه از امكانات موجود از جمله اهداف اين ستاد است.
وي گفت: تاكنون شهرداري منطقه ۱۱ تهران، بسيج دانش آموزي شهر تهران، فرهنگسراي انقلاب، امور مساجد ناحيه ۶، كميته امداد امام خميني مستقر در منطقه ۱۱، نيروي انتظامي، واحد بهداشت جنوب تهران، مجتمع فرهنگي ورزشي رازي و اداره پست آمادگي خود را جهت شركت در اين ستاد اعلام كرده اند و در جلسات منظم ستاد شركت مي كنند.
قاضي نظام در ادامه گفت: ستاد براي رسيدن به انسجام مطلوب بايد به شكل يك NGO و نه در قالب فعاليتهاي دولتي عمل كند و نگراني ما از اين است كه اگر ستاد در قالب بروكراسي اداري و دولتي قرار بگيرد، درگير پيچ و خم هاي اداري شود و نتواند وظايف خود را به نحو مطلوب انجام دهد.
وي، با اشاره به لزوم نظام مند شدن چنين ستادي گفت: تاكنون نگاه ادارات و نهادهاي مختلف به يكديگر، نگاه ابزاري بوده است، زماني كه شهرداري بخواهد فعاليت خود را به خانواده ها تعميم بدهد، وسيله اي جز آموزش و پرورش ندارد و يا اگر آموزش و پرورش بخواهد يك فعاليت اقتصادي انجام دهد، نگاهش به شهرداري بيشتر مي شود؛ در حالي كه تلاش ما بر اين است با تشكيل ستاد انسجام نگاه ابزاري از ديد مسئولان اين نهادها خارج شود و به تعامل و همكاري حقيقي روي آورند. رئيس ستاد انسجام منطقه ۱۱، با اشاره به اين كه فعاليت هاي اين ستاد نفي كننده سياستهاي وزارتخانه ها و نهادها و سازمانهاي مستقر در منطقه ۱۱ نيست، گفت: يكي از اهداف ما ايجاد سياستگذاري  هاي واحد در امور فرهنگي مشترك بين اين نهادهاست و تلاش ما بر اين است تا آن فعاليتها را همسو و هماهنگ كنيم.مدير آموزش و پرورش منطقه ۱۱ در پايان با اشاره به اين كه امسال از سوي مقام معظم رهبري سال خدمتگزاري به مردم نامگذاري شده است، اظهار اميدواري كرد بتوانند گامي موثر در امور فرهنگي بردارند و گفت: دغدغه اساسي ستاد انسجام اين است كه نوجوانان و جوانان بتوانند در امور فرهنگي با توجه به اسلامي و ارزشي بودن نظام، به الگوي مناسب برسند و از چندگانگي و سردرگمي نجات يابند.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   سفر و طبيعت  |   سياست  |   فرهنگ   |   مدارا  |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |