سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۸۲ - شماره ۳۱۹۴- Oct, 14, 2003
پيراندلو؛ نخستين ايتاليايي كه نوبل ادبي را برد
معماي شخصيت
012800.jpg

«به نظر من، زندگي نمايشنامه بسيار غم انگيزي از مسخرگي است. چون ما بدون آن كه بدانيم چرا،  از چه رو و به چه علت نيازي دروني داريم كه با ايجاد يك واقعيت دائماً  خودمان را فريب دهيم (هر يك به نوعي،  بي شباهت به ديگري)، واقعيتي كه هر چند وقت يك بار ماهيت پوچ و گمراه كننده آن بر ما آشكار مي شود.» پيراندلو، هشتاد و سه سال پيش درباره هنرش چنين توضيح داده است. او مي گويد هنر من پر از همدردي طعنه آميز براي تمام آن كساني است كه خود را فريب مي دهند و اين هم دردي همچنان در مقابل تمسخر وحشيانه سرنوشت كه انسان را محكوم به فريب خوردگي كرده، ايستادگي مي كند.»
بدون شك يكي از تأثيرگذارترين نويسندگان و نمايشنامه نويسان اوايل قرن بيستم لوئيجي پيراندلو است و امروز با ورود به قرن بيست و يكم، همچنان صاحب شهرتي جهاني است.
او اولين ايتاليايي است كه جايزه ادبي نوبل را به دست آورد. نمايشنامه هاي پيراندلو پيشرو تئاتر پوچي بوده اند. ويژگي بارز كارهاي او نمايش درهم آميختگي خيال با واقعيت بوده است و اين كه چطور هر كس با ديد خاص خود به همه چيز نگاه مي كند. براي پيراندلو هنر نهايت تناقض است، كه در آن واقعيت در يك زمان هم دروغ و هم راست است و فاش سازي وهم و خيال اغلب به خشونت مي انجامد...
لوئيجي پيراندو در سال ۱۸۶۷ در «گيرجنتي» ، شهر كوچكي در جزيره سيسيل به دنيا آمد. پدرش صاحب يك معدن غني سولفور بود و مي خواست پسرش به تجارت بپردازد؛ ولي لوئيجي علاقه اي به تجارت نداشت و مي خواست به تحصيلاتش ادامه دهد. او ابتدا به پالرمو مركز سيسيل رفت و در سال ۱۸۸۷ وارد دانشگاه رم شد؛ و بعد از درگيري با يكي از استادان،  خودش را به دانشگاه بن در آلمان منتقل كرد، جايي كه در سال ۱۸۹۱ درجه دكتراي خود را در فلسفه با پايان نامه اي به لهجه سيسيلي دريافت كرد.
در سال ۱۸۹۴ پدرش ترتيب ازدواج او را با آنتونيتا پورتلانو دختر يكي از شركاي تجاري اش در معدن سولفور فراهم ساخت. اين ازدواج عدم وابستگي اقتصادي را برايش فراهم آورد و به او اين امكان را داد كه در رم زندگي كند و بنويسد. ازدواج آنها بدون عشق انجام گرفت و لوئيجي و آنتونيتا يكديگر را درست نمي شناختند و روحيه و حتي سطح تحصيلات آنها با هم مطابقت نمي كرد.آنتونيتا دمدمي مزاج و خشن بود كه در تضادي شديد با روحيه آرام و دانشوري لوئيجي به چشم مي آمد. در طول سالهاي بعد چند واقعه تلخ زندگي او را دگرگون كرد.در سال ۱۹۰۳ معدن سولفور پدرش در زمين لرزه اي نابود شد و او مجبور شد زندگي اش را نه تنها از راه نويسندگي بلكه تدريس زبان ايتاليايي در كالج استادان رم بگذراند.
012802.jpg

مصيبت بعدي ديوانگي همسرش بود. او كه از يك سكته مغزي رنج مي برد كم كم به سوي عدم تعادل مغزي پيش مي رفت، تا جايي كه به جنون، سوءظن شديد و هذيان گويي مبتلا شد. لوئيجي ۱۷ سال هر آنچه در توان داشت براي مراقبت از او به كار گرفت و سرانجام به آسايشگاه بيماران رواني منتقلش كرد. بيماري آنتونيتا تأثير غبرقابل انكاري روي آثار پيراندلو داشت و نقطه عطفي در كارهاي او ايجاد كرد. سرخوردگي، ديوانگي و تنهايي تم اصلي بسياري از كارهاي او شد. در تمامي اين دوره هاي غم انگيز كه در واقع براي او يك جهنم بالقوه روي زمين ساخته بود،  او هم چنان به نوشتن ادامه مي داد، شايد، به عنوان فرار از واقعيات روزمره. اين تجربه هاي تلخ در نهايت به تصميم گيري در مورد تم اصلي برجسته  ترين كارهايش انجاميد كه قبل از آن هم در داستانهاي كوتاه اوليه اش مشهود بود: كشف دنياي اسرارآميز دگرگوني ابدي شخصيت انسان ها.
اولين مجموعه اشعار او Mal Gocondo در سال ۱۸۸۹ منتشر شد كه ستايشي بود از اشعار Giosue Garducci و مجموعه اشعار ديگري را به دنبال داشت. بعد مرثيه اي از گوته به نام مراثي رومي را از آلماني ترجمه كرد. ولي اولين كارهاي برجسته او داستانهاي كوتاهي بود كه در مجله ها و روزنامه ها به چاپ مي رسيد. اولين رمانش The out Cast  بود كه در سال ۱۹۰۱ به صورت دنباله دار در روزنامه رم چاپ مي شد. اولين رمان معروف او «مرحوم ماتيا پاسكال» بود كه شهرت ادبي را برايش به ارمغان آورد؛ به ضد قهرمان داستان ماتيا، پيشنهاد مي شود بعد از مصيبت هايي كه از نظر اقتصادي و خانوادگي برايش پيش آمده زندگي جديدي را شروع كند. او بعد از فرار از خانواده در مونت كارلو برنده مي شود و به خوشگذراني مي پردازد ولي آزادي تازه به دست آمده اش صورت ناخوشايندي به خود مي گيرد و بايد به گذشته اي بازگردد كه اميدوار بود بتواند براي هميشه از آن بگريزد... او فكر مي كند... «نمي توانم واقعاً  بگويم كه من خودم هستم»... «نمي دانم كه هستم... همان ماتيا پاسكال هميشگي يا ...» بعدها پرسش هايي از قبيل « من كه هستم» و «واقعيت چيست» نكته اصلي داستانهاي پيراندلو شد.
گرچه تم داستان كاملاً  پيراندلويي نيست (چون موانع و مشكلاتي كه بر سر راه قهرمان داستان مي آيد نتيجه پيش آمدهاي بيروني است) ولي يك نگاه تيزبين روانشناسانه را كه بعدها مستقيماً  براي كشف ناخودآگاه شخصيت ها به كار مي گيرد نشان مي دهد.
عليرغم شهرت و رونق وضع اقتصادي او همچنان شخصي بسيار غمگين بود. در زندگينامه اش او زندگي اش را گذراني ملال آور توصيف كرده كه گاهي با قدم زدن هاي روزانه توأم است. با شروع نمايشنامه  نويسي، پيراندلو از نمايش هايش براي انعكاس فلسفه زندگي خصوصي و تمسخر و تلخي خود فريبي استفاده كرد. از سال ۱۹۱۰ تمام وقتش را صرف نمايشنامه نويسي كرد او بي وقفه و سريع مي نوشت. در طول يك سال ۹ نمايشنامه را به پايان برد. عمق نظريه فلسفي او را مي توان در بيش از ۴۰ نمايشنامه اش يافت.
مهمترين و پربارترين دوره كاري او بين سالهاي ۱۹۱۶ تا ۱۹۲۵ بود. در سال ۱۹۲۵، با حمايت موسوليني توانست تئاتر خود را در رم بنيانگذاري كند. ارتباطش با ديكتاتور مجادله هاي زيادي به بار آورد. آشكار بود كه از فاشيسم حمايت مي كند. اين ييانيه او معروف است كه گفت «من يك فاشيستم چون يك ايتاليايي هستم.»
012804.jpg

در اين زمان شهرت او به شمال و جنوب آمريكا، تمام اروپا و حتي ژاپن هم رسيده بود. آثار او به زبانهاي زيادي ترجمه شد و در سال ۱۹۳۴ جايزه نوبل را در ادبيات به دست آورد. پيراندلو جمعاً ۴۳ نمايشنامه نوشت كه همگي روي اين پارادوكس تأكيد داشتند كه اوهام اغلب از واقعيت، واقعي تر است. معروف ترين نمايشنامه او شش شخصيت در جست وجوي نويسنده است (۱۹۲۲) كه تا مدت ها به عنوان واقعه اي مهم در تئاتر قرن بيستم به شمار مي رفت.
علاوه بر نمايشنامه، پيراندلو هفت رمان و ۲۳۲ داستان كوتاه، نقد و حدود ۴۰۰ صفحه شعر نوشت و همگي را منتشر كرد. بسياري از داستانهاي كوتاه او درباره دوران زندگي اش در سيسيل است و همگي با نثري درخشان و صريح نوشته شده اند. مهمترين نمايشنامه هاي فلسفي او بين سالهاي ۲۴-۱۹۱۷ نوشته شده كه برجسته ترين آنها شش شخصيت در جست وجوي نويسنده و هنري چهارم است.
درك پيراندلو از روانشناسي با خواندن كتابهاي روانشناسي تجربي فرانسوي به نام آلفرد بينه شفافيت بيشتري يافت. رد پايي از تأثير آن را مي توان در مقاله بلند بينه به نام طنز (۱۹۰۸) يافت كه در آن اصول هنر پيراندلو را مورد بررسي قرار مي دهد. كتاب نظريه اي است در مورد هويت ناخودآگاه انسان و مدعي است آنچه يك انسان مي داند و يا فكر مي كند مي داند، كوچكترين بخش از واقعيت وجودي اوست.
پيراندلو تمركز روي تم هاي روانشناسي را حتي قبل از آن كه چيزي از فرويد بداند شروع كرده بود. تم هاي روانشناسانه بيشترين تجلي خود را در داستانهاي كوتاه دام (۱۹۱۵) و فردا ، دوشنبه(۱۹۱۷) دارند.
نمايشنامه هاي او زنجيره اي از مفاهيم به هم پيوسته هستند. به نظر او انسانها در دنيايي كه دائم درگذر است و در جايي كه تمامي «حقايق» غيرقابل شناسايي هستند به دنبال يافتن جاودانگي هستند. اساس و پايه وضعيت انسان مبتني بر واقعيتي دروغي و گمراه كننده است كه او با فريب خود آن را واقعيتي استوار مي پندارد؛ و اين واقعيت گمراه كننده به طور مضحكي او را در اختيار خود دارد.
بين سالهاي ۳۵-۱۹۱۸ چندين نمايشنامه با عنوان كلي Naked Masks (نقاب هاي عريان) نوشت، دغدغه اصلي اين نمايشنامه ها مسأله هويت است.
نقش، فقط در رابطه با ديگران وجود دارد، رابطه اي كه جنبه هاي متفاوت و متغير دارد و ژرفناي اسرارآميزي را پنهان مي دارد.
نمايشنامه اگر شما فكر مي كنيد واقعا هستيد (۱۹۱۸) درباره زني است كه شخصيت و هويت او ناشناخته باقي مي ماند و مي تواند هر يك از دو شخصيت نمايشنامه باشد. نمايشي در اصطلاح دراماتيك از نسبي بودن حقيقت و مردودسازي تفكر وجود هرگونه واقعيت عيني تحت فرمان و اراده انسان كه دو نمايشنامه بزرگ او را به دنبال داشت: شش شخصيت و هنري چهارم.
در شش شخصيت طرحي را ارائه مي دهد كه كارهاي بعدي اش هم كمابيش با همان طرح سروكار دارند: رابطه مبهم و دوپهلوي واقعيت و باور. كه در هر صورت چيزي بيشتر از نمايش شيطنت و يا حقه و كلك است، در واقع دراماتيزه كردن فرآيند خلاقيت است چه براي صحنه و نمايش و چه براي رمان.
در اين نمايشنامه، گروهي متشكل از كارگردان، تهيه كننده، مسئول مالي و ... خودشان را براي تمرين يك نمايشنامه آماده مي كنند و به علت كمبود كمدي هاي فرانسوي دست به دامن يكي از كمدي هاي پيراندلو مي شوند كه به عقيده كارگردان مثل بقيه كارهاي او غيرقابل فهم است. تا تمرين شروع مي شود كارگر صحنه همراه با عده اي آدم عجيب و غريب وارد صحنه مي شوند و تمرين را به هم مي زنند و اعلام مي كنند دنبال يك نويسنده مي گردند. چون نويسنده اي كه آنها را در ذهن خود پرورانده بود حالا تصميم گرفته يك رمان بنويسد. شخصيت ها عبارتند از پدري همراه با خانواده اش. آنها توضيح مي دهند شخصيت هايي از يك نمايشنامه ناتمام هستند و اعلام مي كنند «حقيقي» تر از شخصيت هاي واقعي هستند. پدر خانواده مي گويد:
«سرگردان رهامون كرده... نويسنده اي كه مارو به صورت موجوداتي زنده خلق كرد يا نتوانست و يا نخواست مارو به صورت مادي وارد دنياي هنر بكند و اين واقعاً جنايت بود آقا...چون اوني كه بخت اين رو پيدا مي كند كه به صورت يك شخصيت زنده به دنيا بياد، مي تونه حتي به ريش مرگ هم بخنده. همچو كسي هيچ وقت نمي ميره!  آدم... اون نويسنده... اون وسيله خلاقيت... خواهند مرد... اما اون چيزي كه خلق كرده هيچ وقت نمي ميره. براي جاودانه بودنش هم هيچ احتياج نداره استعداد خارق العاده اي داشته باشه يا كارهاي عجيب و غريبي انجام بده... سانچر پانزا كي بود؟... با اين حال زندگي جاودانه دارند چون اونها- اين نطفه هاي زنده- اين خوش شانسي رو داشتند كه يك بطن بارور پيدا كردند، يعني تخيلي رو گير آوردند كه مي دونست چه طوري اون هارو بپرورونه و تغذيه كنه و بهشون زندگي جاودانه ببخشه...(۱)
بازيگران با توافق كارگردان، در تلاش براي به انجام رساندن خواسته آنان به كليشه اي بودن كار خود پي مي برند چون به خواست نويسنده نامريي كه در همه جاي نمايش حضور دارد محكوم به باقي ماندن در محدوده متن نمايشنامه هستند، بنابراين برضد او شورش مي كنند كه در واقع حمله اي است بر شالوده و بنيان نمايش. آنها از پيروي قانون صحنه سرباز مي زنند و آنقدر در ساختار نمايش دخالت مي كنند تا تاروپود آن از هم مي گسلد و به زنجيره متناوبي از كمدي و تراژدي تبديل مي شود.
012806.jpg

نمايش با اغتشاش و تمسخر تماشاگران روبه رو مي شود چون كشف چند مرحله اي آن از واقعيت و هويت آنها را گيج و عصباني كرده بود.
در هنري چهارم قهرمان داستان بعد از شركت در يك جشن از اسب به زمين مي افتد و تصور مي كند يك امپراطور قرون وسطايي آلماني به نام هنري چهارم است. يكي از نزديكان ثروتمندش بر اين باور او صحه مي گذارد و خدم و حشم عجيب و غريبي را به خدمت او مي گمارد. بالاخره بعد از ۱۲ سال مرد مجروح سلامت عقل خود را باز مي يابد ولي همچنان تظاهر به ديوانگي مي كند چون زندگي در اين دنياي واهي و دروغي را به دنيايي واقعي كه در آن زن مورد علاقه اش او را ترك كرده بود ترجيح مي دهد. اين زن و معشوق جديدش به ملاقات هنري چهارم مي آيند ولي او كه به شدت عصباني شده رقيبش را به قصد كشت مجروح مي كند. حالا ديگر تظاهر به ديوانگي بيش از هر زمان ديگري ضروري است. اگر مي خواهد از تشريفات قانوني خطايي كه مرتكب شده بگريزد بايد تا آخر عمر تظاهر كند كه هنري چهارم است. ارزش اين نمايشنامه در عدم پذيرش سنجيده و تعمدي واقعيت به عنوان چيزي است كه تحملش دردناك است.
در سال ۱۹۲۸ تئاتر رم به خاطر مسائل مالي از هم پاشيده شد و پيراندلو بقيه سالهاي عمرش را به مسافرت هاي گاه و بي گاه اختصاص داد. او در ۱۰ دسامبر ۱۹۳۶ در رم درگذشت. در وصيت نامه اش در خواست كرد هيچ گونه مراسمي برپا نشود كه يك نعش كش بدبخت، يك اسب و يك درشكه چي نشان گر مرگ او باشند.
او درخواست كرد جسدش را بسوزانند و خاكسترش را در بيابان بپراكنند و يا در گوشه صخره اي در دهكده زادگاهش مدفون كنند. نمايشنامه هاي پيراندلو ابتدا به خاطر آن كه خيلي متفكرانه بودند مورد انتقاد قرار گرفتند. تم اصلي آنها لزوم وجود و پوچي و بيهودگي اوهام است و ظواهر چند وجهي آن از حقيقت كه همگي غيرواقعي هستند. يك انسان آنچه خودش فكر مي كند نيست، بلكه در عوض مطابق شباهت ظاهري اش به اين و آن، كسي است مثل هيچ كس و يا صدهزار انسان ديگر و هميشه با تصوري كه از خودش دارد متفاوت است:
«هر كدوم از ما بسته به تعداد موجودات دروني مون چند نفريم... چند نفر...
با بعضي ها اين آدميم... با بعضي ديگه يه آدم كاملاً ديگه... در همه مواقع هم دچار اين توهميم كه براي همه يك جور واحديم... فكر مي كنيم تو هر كاري كه مي كنيم هميشه همين شخص واحديم ولي اين حقيقت نداره.(۲)
نمايشنامه هاي پيراندلو بيشتر با مردمي در شرايط اجتماعي متوسط سروكار دارد، مثل فروشنده ها، معلم ها و يا صاحبان مسافر خانه ها كه با ايجاد تغيير و دگرگوني در شخصيت آنها و بي آبرو كردنشان سعي در به دست آوردن يك مفهوم كلي از بشريت دارد.
او شيفته بي ثباتي هويت و عينيت و زير  سؤال بردن واقعيت وجود و ارزيابي و سنجش اخلاقيات بورژوازي بود. براي پيراندلو ارزش ها مثل نقش هاي اجتماعي كه هر يك از ما ايفا مي كنيم متغير و اختياري هستند. با جست وجو در ناخودآگاه متقاعد شد كه ذهن معقول چيزي نيست جز پوششي بر توده اي متغير از آرمان ها.
تم هاي اصلي آثار او در رابطه با معماي شخصيت و نامعلومي واقعيت و حقيقت با آثار ايبسن و استريندبرگ مقايسه شده است. درامهاي فرانسه از بدبيني  اگزيستانسياليستي ژان آنوي و ژان پل سارتر تا كمدي پوچي يونسكو و ساموئل بكت، همگي در مقابل پيراندلوئيسم رنگ باختند.
پي نوشت:
۱ و ۲ - شش شخصيت در جست جوي نويسنده، ترجمه حسن ملكي

محمدعلي بهمني:
درمان كسالت شعر
تا جايي كه يادم مي آيد، هيچ گاه بدون مشورت با دوستان شاعر و پيشكسوتان، كتابي چاپ نكرده ام، زيرا از اين مشورت، حاصل زيادي نصيبم شده است.
012798.jpg
محمدعلي بهمني، شاعر معاصر با بيان اين مطلب گفت: اگر شاعران جوان ما قبل از انتشار كتاب هايشان با استادان مجرب و يا حداقل با شاعراني كه زودتر از خودشان، به صورت جدي وارد حيطه شعر و ادبيات شده اند، مشورت كنند، نتايج خوبي به دست مي آورند.
سراينده مجموعه شعر مشهور «گاهي دلم براي خودم تنگ مي شود» افزود: صراحتاً  مي گويم، اگر اين اتفاق مبارك، در بدنه شعر جوان بيفتد، اين وادي خيلي زود، دوره كسالت و پريشاني را پشت سر مي گذارد و به تعالي و رشد نزديك مي شود.
وي كه به تازگي دفتري از شعرهاي سپيد خود را با عنوان «اين خانه، واژه هاي نسوزي دارد» منتشر كرده است، با تأكيد بر اين كه آرزوي من اين است كه همه شاعران جوان با آثاري قوي و پخته به صحنه ادبيات بيايند، گفت: متأسفانه عده اي از ناشران از احساسات پاك جوانان سوء استفاده مي  كنند و بابت چاپ آثار ضعيف آنان، مبالغ هنگفتي به جيب مي زنند كه نتيجه آن، چيزي جز شيوع كتابهاي بدون مخاطب نيست.
محمدعلي بهمني يادآور شد: جوانان از انديشه هايي زلال و پاك برخوردارند، اشعار آنان نيز با راهنمايي استادان فن و تلاش بيشتر خودشان مي تواند محلي از اعراب داشته باشد اما اين عزيزان نبايد براي انتشار آثار خود عجله كنند، زيرا در آينده اي نه چندان دور، قطعاً  از اين كار خود پشيمان خواهند شد.
اين شاعر معاصر تصريح كرد: هياهوي كاذب و بي ريشه اي كه در ادبيات امروز، قابل لمس است، به شاعر اجازه نمي دهد كه وارد عمق شود، انتشار رنگين نامه ها و كتابهايي با عنوان شعر كه حتي چند دقيقه هم نمي توان براي خواندن آنها وقت گذاشت و نشرياتي كه هنوز تكليفشان با ادبيات و شعر معلوم نيست، ممكن است خيلي ها را فريب دهد، اما بايد به اين نكته توجه داشت كه فقط شعر خوب، ماندگار مي شود نه هياهو و ادعا.
بهمني در ادامه صحبت هاي خود با اشاره به اين كه در فرهنگ غني و عميق ايراني همواره به ادبيات و شعر توجه شده است، گفت: اين كه مي گويند ايراني ها همه شاعر هستند، حرف غريبي نيست، زيرا همه مردم ما به نوعي از كلام اثر گذار، متأثر مي شوند و هنوز شنيدن بيتي از ادبيات حافظ و سعدي و ديگر بزرگان ادب اين سرزمين،  آنها را دچار شعف مي  سازد.
اين غزلسرا كه به تازگي سرودن و انتشار شعر سپيد را نيز جدي گرفته است، افزود: من در صفحات آغازين كتاب تازه ام «اين خانه، واژه هاي نسوزي دارد» مطالبي را يادآور شده ام كه دوست دارم همه آنهايي كه به نوعي خود را به شعر كلاسيك ارادتمند مي دانند،  آن را بخوانند، اما در عين حال معتقدم كه هيچ گاه نمي توان اساس شعر كهن را از ريشه منكر شد، اگر چنين اتفاقي ممكن بود، هنوز «غزل» پس از گذشت هزاره ها اين قدر دلنشين و تأثيرگذار نمي بود. بهمني با انتقاد از اين كه مسئولان فرهنگي كشور، هيچ برنامه مدون و منظمي براي حمايت از جامعه مؤلفان ندارند، يادآور شد: حتي شاعراني هم كه آثار نسبتاً موفقي دارند، مجبورند كه شعرهايشان را با هزينه شخصي منتشر كنند و تازه معلوم نيست كه بعد از انتشار، چگونه مي خواهند آن را توزيع كنند و به دست مخاطب خود برسانند، آيا قرار نيست در جهت حمايت از مؤلفان و شاعران ما هيچ اتفاقي بيفتد؟ اين در حالي است كه ادعيه فرهنگ مداري و تفكر داريم.
اين شاعر گفت: با همه حرف هايي كه گفتم، نبايد اوضاع شعر امروز را خيلي هم بحراني به حساب آورد، اگر بخواهيم از اين واژه استفاده كنيم، بهتر است آن را در وادي نشر شعر به كار بگيريم نه در جوهره و اساس شعر امروز، زيرا هنوز كساني هستند كه با جديت كار مي كنند و  آثار موفقي را از آنان در گوشه وكنار مي خوانيم.
محمدعلي بهمني تصريح كرد: نه عصر شعر به پايان رسيده است و نه اساساً به تكرار رسيده ايم، شاعران جدي ما هنوز مخاطبان پيگير و جدي براي آثار خود دارند و نسل هاي بعدي شعر هم در راهند، ما نبايد اگر خود به مخمصه افتاديم،  به اين باور برسيم كه ديگر اصولاً  ادبيات و شعر به پايان خود رسيده است.

نگاه
تولد هر كودك؛ تولد جهاني نو
براي روز جهاني كودك، با نگاهي به «وقتي مينا از خواب بيدار شد»
012808.jpg
زري نعيمي /مديا كاشيگر
۱۶ مهر ، روز جهاني كودك است. مي دانيم كه اين مناسبت ها بيشتر به كار تزيين تقويم تاريخ مي آيند و مي خورند و مي روند!  كاربردشان در عمل گاه حتي مثلاً كمتر است از تابلويي كه بر ديوار مي كوبيم تا خالي سفيد آن را با چيزي پر كنيم. مناسبت هايي كه بيشتر به كار سرگرمي مي آيند و تشريفات و هياهو. اگر به راستي اين روزها و اين مناسبت  ها نيز مثل «وقتي مينا از خواب بيدار شد» مي شدند، يعني اگر در اين روز كساني چشم هايشان را باز مي كردند و از خواب بيدار مي شدند و مي ديدند كه با اين همه ندانم كاري، در واقع هيچ كاري براي كودكانمان نكرده ايم و آنگاه از پس اين خودآگاهي ژرف مثل مينا دست به كار خلق و ابداع و آفرينش هستي هاي نوين خويش عليه عدم مي گشتند، در آن صورت مي توانستيم اميد بنديم و دلخوش باشيم به ثبت روزي از ۳۶۵ روز سال به نام نامي كودكان جهان.
دختر كوچولوي مديا كاشيگر، اسمش مينا است. دختر كوچولوي قصه او را مي گويم: وقتي مينا از خواب بيدار شد. مينا كوچولو، يك روشنفكر كوچك است، همان كه در هر كودكي هست و همراه او متولد مي شود. براي همين است كه آن شاعر عروسكي مي گويد: با تولد هر كودك/ جهان/ از نو / متولد مي شود.(۱)
چون اين روشنفكر كوچك درون كودك مي تواند و بايد كه جهان را آن گونه كه خود مي خواهد و مي پسندد بيافريند، براي همين مي گويم كه مينا كوچولوي مديا كاشيگر، يك فرزانه كوچك است كه جهان را بر گونه فرزانگي يك هنرمند نقاش (نقش زننده دنياي فردي خويش بر بوم زندگي) باز مي آفريند.
مينا كوچولو مي گويد با خنده- به هنگامي كه قدرت آفرينندگي اش را كشف مي كند- كه پس حالا من يك دانشمندم! كاشيگر مي گويد تو يك فيلسوف هستي!  و من مي گويم او يك روشنفكر فرزانه است و چه هديه اي در روز جهاني كودك ۱۶ مهر ماه بهتر از «وقتي مينا از خواب بيدار شد» كه فرزانگي و روشنفكرانگي كودك را از خواب بيدار مي كند و به يادش مي آورد كه او مي تواند. مي تواند اگر بخواهد به تنهايي، در برهوتي از هيچ، در كوير عدم، جهان نيستي را بدل كند به جهاني از هستي ها. فقط كافي است مينا از خواب هزاره ها بيدار شود تا «صدا»، صدايي از اعماق و از ژرفاي هستي انساني اش، به او بگويد كه مي تواند بگريزد از جهان نيستي وقتي چشم هايش به روي آن باز مي شود و مي بيند كه جز خلأ محض هيچ چيز وجود ندارد؛ جز خود او، كه مي تواند بماند، بايستد، حركت كند، فرزانگي اش را گام به گام و لحظه به لحظه كشف كند، با زمين و آسمان درآويزد و فلك را سقف بشكافد و طرحي نو در اندازد.
اكنون چه هديه اي بهتر از اين كه هر سال با آفرينش كتابي جذاب و تفكر برانگيز در قلمرو ادبيات خلاقه كودك، عملاً به او نشان بدهيم كه در تولد تو،  با تولد تو، جهان از نو متولد مي شود؟ و چه هديه اي بهتر از «وقتي مينا از خواب بيدار شد» كه همين داستان فرزانگي كودكان جهان را روايت مي كند و به ياد هر كودك مي آورد كه يك مينا، كه يك فرزانه كوچك، كه بذر نهفته خداي واره درخشان در درون او زندگي مي كند؟ چه هديه اي بهتر از اين كه كودك بفهمد وقتي از خواب زمستاني جهان بيدار شود و دريابد كه در جهان عدم زندگي مي كند، اينك تنها اوست كه وجودي باكره دارد، شكلي بديع دارد، رنگي يگانه دارد، استعداد فرا گرفتن، آزاد زيستن و آفريدن دارد و اين اوست كه مي تواند جهان را از نو خلق كند، از رنگ و شكل و طعم و مزه و حركت خودش؛  و دنيا را به رنگ روح انساني خودش در آورد، به رنگ خدا، به رنگ مهر و مدارا و شفقت و عشق؟ نه صرفاً با ابزار قدرت، تكنولوژي، صنايع نظامي، انرژي هسته اي، سلاح هاي كشتار جمعي، اقتصاد سرمايه داري... (كه اين ها البته رفاه خرد مي آورند يا خود براي كودكان جهان در عوض غارت كلان طبيعت و انسان) كه به اعجاز شگفت انگيز و پرشكوه هنر. مثل مينا با چشمانش و نور رنگين كماني كه از خورشيد مي گيرد؛ مثل مينا با تنهايي و اندوهش؛ مثل مينا با خشم و تحركش؛ مثل مينا با تنها شكلي كه تنها با خويشتن خود شبيه است.
در هياهوي اين همه هيچ، در هياهوي اين همه سرگرمي و فراموشي، در هياهوي اين همه كالاگشتگي همه چيز، كه گولش مي خواهند و فريبش مي دهند، تا يادش برود كه او مي تواند، كه او هست، يك آفريننده بزرگ در درون او خوابيده است، از ناگهان، از ناكجا، از آن نمي دانم چه اي كه در درون اشياي جهان جاري است، پژواك پرطنين صدايي را مي شنود؛ صدايي از ژرفاي عدم كه او را به نام مي خواند:
تو مي تواني بترسي و بازگردي مثل خيلي ها و مي تواني نترسي از سرزمين  نيست ها و يا بترسي و بر ترس ات پيروز شوي و بخندي، آن وقت بايد بماني و به تنهايي جهان را از نو «هست» كني وگرنه خودت هم «نيست» مي شوي.
در واپسين نگاهم به كتاب كاشيگر و شازده كوچولوي اگزوپري نتيجه مي گيرم كه روز جهاني كودك يعني:
اي هر كودكي كه هر كجاي اين جهان عدم به خواب زمستاني مرگ فرو رفته اي!  بيدار شو! و جهان را از نو بيافرين!  تا انسان از نو به دنيا بيايد؛ تا «انس» از نو به دنيا بيايد؛ تا «آن» از نو به دنيا بيايد؛ تا زيبايي و حقيقت و نيكي از نو به دنيا بيايد.
و اي بزرگان و بزرگسالان سراسر جهان!  دنيا را به آغوش مادرانه هستي مبدل سازيد!
۱) برگرفته از شعري از عرفان شاهد قدسي، چاپ شده در عروسك سخنگو، شماره ۱۴۳ (مهر۸۲) .

سايه روشن ادبيات
تازه ترين شماره بايا
012794.jpg

تازه ترين شماره ماهنامه «بايا» منتشر شد. كليت اين ماهنامه به سه بخش شعر، قصه و معرفي كتاب تفكيك مي شود.
در بخش شعر دو شعر از منوچهر آتشي، دو شعر از مسعود احمدي و از محمد هاشم اكبرياني (مهاب)، علي باباچاهي، هر كدام يك شعر ديده مي شود. و از منصور اوجي هم سروده هايي با نام هاي «چقدر؟»، «مي آيم»، «همين!»،  «نارنجستان عطر» و «شباهت ها» به چاپ رسيده است.
جالب اينجاست كه شعرهاي رضا براهني ديگر، شعرهايي است با سطرهاي بلند، پي در پي و بدون مكث.
شعرهاي ترجمه «بايا» نيز به آثاري از سرگيويج پوشكين و دايانه واكوفسكي اختصاص يافته است.
ضمناً «هرس»، «روزگار ما»، «فرمالين»، «كلاغ»، «كروات سبز»، «مرز معصوميت»، «چراغ ها را من خاموش مي كنم»، «يك روز داغ»، «ديگ به سر»، «فال»، «مهتابه»، «مرغ شباهنگ»، «اين فيلم نيست»، «اطلسي+ بيمارستان»، «مسابقه درو»، «شاخه خشك درختي كه دست ها»، «بختك»، «خاكستري ها»، «كابل يا بغداد»، «عبدل بيتل آمده بود اين جا بميرد» ، «مسافر مشكي پوش»، «در حاشيه زرد پاييز»، «حكايت بارگاه»، «طرحي براي تقويم» و «دلهم» نام داستان هايي است كه در آخرين شماره اين نشريه مي خوانيم. «بايا» با قيمت ۱۰۰۰۰ ريال روي گيشه هاست.
سمرقند در دومين گام
012796.jpg

دومين شماره فصلنامه «سمرقند» ويژه «مارسل پروست» نويسنده و داستان نويس بزرگ فرانسوي است و تمامي مطالب اين نشريه درباره اين نويسنده منتشر و ترجمه شده است.
در واپسين شماره سمرقند مي خوانيم: سخني از مهدي سحابي، سالشمار زندگي مارسل پروست (ناهيد طباطبايي). يادداشت هايي درباره پروست (ميشل لريس/ رضا سيدحسيني)، شيوه نگارش پروست (دكتر بهرام مقدادي)، سرنوشت پر درد و رنج پروست (مينو مشيري)، روزهايي كه با پروست گذشت (شاهرخ مسكوبه)، چگونه پروست مي تواند زندگي شما را دگرگون كند (گلي امامي)، از خوانده  ها درباره مارسل پروست (جلال ستاري)، در باب تصوير پروست (والتر بينامين، اميد مهرگان)، مارسل پروست و اهميت سبك (خجسته كيهان)، زوبين هاي پروست (ساموئل بكت/ رضا خاكياني) و...
ضمناً يك داستان كوتاه از اين نويسنده نيز در «سمرقند» به چشم مي خورد و صفدر تقي زاده، مرتضي هاشم پور، نازيلا خلخالي و چند تن ديگر هم درباره اين نويسنده مطالبي ترجمه و يا تنظيم كرده اند.
فصلنامه فرهنگي، هنري، ادبي سمرقند با قيمت ۲۵۰۰ تومان در اختيار دوستداران پروست قرار خواهد گرفت.
داور جشنواره شعر و داستان مهرگان:
دانشجوي امروز به عينيات و واقعيات زندگي مي پردازد

داور جشنواره ادبي مهرگان (ويژه دانشجويان علوم پزشكي) معتقد است: دانشجوي نسل امروز سعي مي كند از مسائل ذهني و مجرد دوري كند و با عينيات و واقعيات زندگي در ارتباط باشد.
رضا اسماعيلي- شاعر-گفت: دانشجوي امروز ما پديده هاي زندگي مدرن و صنعتي و اسامي و مظاهر تجدد همچون اينترنت، ماهواره، نسكافه و... را وارد شعرش مي كند و اين نه به خاطر تظاهر به شعر متجددانه و روشنفكرانه، بلكه به خاطر اين احساس است كه زندگي امروز با اين مسائل آميخته شده و اگر آنها را به كار نبريم، از زندگي امروز و واقعيات فاصله گرفته ايم.
وي در ادامه با تأكيد بر استعداد بالاي دانشجويان در شعر گفتن، متذكر شد: به خاطر خلاء نقد علمي و حرفه اي، استعدادها در سطح باقي مي ماند.
او گفت: عنصر احساس، عاطفه و صميميت در شعر دانشجويي موج مي زند و در عوض فقر انديشه و تفكر محسوس است.
اين شاعر در ادامه تصريح كرد: با توجه به آثار سال گذشته و امسال مي توانم بگويم كه شاعران جوان همچنان به سبك كلاسيك، به خصوص غزل علاقه مندند و امسال از بين آثار راه يافته به بخش داوري، در مقابل ۶۲۵ قطعه كه در قالب هاي نو سروده شده بود، ۶۲۰ قطعه نيز در قالب هاي كلاسيك بود.
اسماعيلي همچنين متذكر شد: يكي از دغدغه هاي جدي شعر دانشجويي، فرم و ساختار است و با توجه به نحله هاي جديد شعري كه تحت تأثير ترجمه هايي از تئوري هاي غربي پديد آمده اند و به فرم بها مي دهند، مانند شعر گفتار، شعر حركت و...، شعر به سمت فرماليسم محض كشيده مي شود و نوعي زبان بازي به وجود مي آيد.
وي ادامه داد: البته آناني كه با شناخت، تئوري هاي ادبي را مطالعه مي كنند و آنها را بومي و دروني مي كنند و با ادبيات غني فارسي آميخته و عجين مي سازند، مشكلي نخواهند داشت.
او با تأكيد بر اينكه در اين زمينه جاي نگراني چنداني وجود ندارد، گفت: آزمون و خطا در اين سن و دوران لازم است و دانشجو اگر به پختگي و كمال برسد، با شناخت عميق تري دست به كار مي زند و به مسير اعتدال كشيده مي شود.
رئيس گروه فرهنگي- هنري وزارت بهداشت در ادامه جسارت و خطر كردن دانشجو را امر خجسته دانست و افزود: دانشجو به دنبال خطر كردن در عرصه زبان است و به اين طريق افق هاي جديدي را باز مي كند. طبيعي است كه در آغاز دچار افراط و تفريط هستيم؛ اما بعد از دوران گذار، شعر دانشجويي هويت خود را پيدا خواهد كرد.

ادبيات
اقتصاد
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
مدارا
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  مدارا  |  ورزش  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |