سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۸۲
شماره ۳۱۹۴- Oct, 14, 2003
اقتصاد
Front Page

ابزار هاي مشخص
زير ذره بين
نارضايتي از شكاف طبقاتي برمي خيزد. برنامه بايد متكي به اطلاعات باشد و اطلاعات بايد بيان كننده شكاف باشد، نه بيان كننده عدد مطلق. من نسبت به مادرم يا پدرم، زندگيم چقدر بهتر مي شود؟ فرزند من نسبت به من چقدر بهتر مي شود؟ فرزند من نسبت به باقي بچه هاي مدرسه اش چگونه بهتر مي شود؟ هميشه اين نسبتهاست كه اعداد و ارقام را ملموس مي كند.
012792.jpg
دكتر فيروزه خلعتبري
بخش نخست نقد دكتر فيروزه خلعتبري براستراتژي توسعه صنعتي ايران تحت عنوان ناسازگاري وناكامي در روز دوشنبه ۲۱ مهرماه مطالعه كرديم. بخش آخر اين نقد را باهم مي خوانيم.
مورد ديگر اينكه يك استراتژي صنعتي بايد يك هدف خاص را دنبال كند. يك نشان خاص را داشته باشد، يعني همان طور كه عرض كردم ما مي گوييم، هم نهاد متكي به منابع و آن چيزي است كه محور حركت ما مي شود.هم ما بايد روي موضوع فكر كنيم و براي آن برنامه ريزي كنيم. وقتي آن محور خاص يعني آن نشان خاص روي برنامه ما نباشد، به يقين ما با سردرگمي پيش مي رويم. بايد فكر كنيم كه محصول صنعتي كجا مي رود. اين نشان در واقع يك بعدي نيست، اقدامهايي هم در كنار آن قرار مي گيرد. آيا دولت مي خواهد خودش رشد كند؟ آيا مي خواهد خودش سرمايه گذاري كند، يا مي خواهد مردم به عنوان صنعت گر سرمايه گذاري بكنند.
يعني برنامه   روي هر سه سرمايه، نشان گذاري مي كند اما نمي آيد همه موارد را يك طيف ببيند. هدفم روي سرمايه انساني كداميك از اين طيف گسترده است، كداميك از اين كارگزاران است؟ روي سرمايه مادي كدام بخش است؟
روي سرمايه طبيعي كدام بخش است؟ بين اين سه سرمايه، كدام محور پيش رو است و كدام محور دنباله روي مي كند؟ اين مباحث بايد قبل از تدوين استراتژي حل شود: يعني اينكه اقدامهاي ما در اين خصوص بايد به ترتيب مدون شود.
چهارمين موضوع اين است كه ماهيت نشانهايي كه برگزيده ايم، شاخص شود و بدانيم تواتر اين نشانه  چيست: يعني كدام به دنبال كدام مي آيند. اين شناسايي بسيار مهم است. اگر از من بپرسيد، من مي گويم محور ما، يعني نشان اول ما در واقع منبع طبيعي ماست. اين انتخاب اجباري است زيرا در حال حاضر با اين منبع داريم زندگي مي كنيم. ده سال هم بيشتر وقت نداريم. با وضعيت حركت دنياي امروز در همه چيز تقريباً نياز به نفت را حل كرده اند. در دهه آينده هم به يقين نياز به فراورده هاي نفت براي بخش حمل و نقل و خودرو حل مي شود، يعني روي حمل و نقل هم كه آخرين حلقه است، موضوع نياز به نفت حل مي شود. بنابراين ضروري است كه اكنون در جريان توسعه،  از اين منبع بيشترين استفاده را براي برنامه ريزي داشته باشيم. بعد از اين گزينش بايد به سراغ سرمايه انساني و سرمايه طبيعي برويم. در آنجا محوري كه من انتخاب مي كنم، تأكيد بر نيروي انساني دانا و با تجربه است: يعني اينجا بايد سنگيني محور، روي نيروي متخصص باشد. در مورد سرمايه مادي هم، سرمايه هاي مادي بخش مدرن دنيا را بايد انتخاب كنيم: يعني ما مجبوريم روي فناوري اطلاعات،  بسيار تكيه بكنيم. مي دانم كه در اين مورد نمي توانيم راهبر باشيم. ولي بايد استفاده كننده خوب اين فناوري باشيم. بنابراين اينجا ما سه مورد نشان مي گذاريم و ترتيب برگزيده ها چنين است: اول سرمايه طبيعي، دوم سرمايه انساني و سوم سرمايه مادي. اشاره و تأكيد كنم كه اين انتخاب در واقع نگرش اينجانب را نشان مي دهد. به عنوان يك اقتصاددان، من محورهاي خود را انتخاب كرده ام ولي محورهاي ديگري هم وجود دارد و عقيده من تنها نظر موجود نيست. اين فقط يك طرز نگرش است. البته به نظر من اين ترتيب بسيار اصولي است.
محور بعدي براي استراتژي اين است كه بايد متكي به ابزارهاي مشخص و دانسته و قابل لمس باشد. نگاهي به برنامه ها و استراتژيهاي ما نشان مي دهد اگر ابزاري را هم معرفي كرده ايم، يا ابزاري است كه ما اصلاً اندازه گيري اش نمي كنيم، يا آن را نمي شناسيم يا خوب يا بدش را نمي دانيم. وقتي هم حتي در سطح پايين تر، يك قانون هم مي خواهيم بنويسيم، شروع جمله ما با عبارت «به منظور » است و بعد دهها مورد ناسازگار با يكديگر مي نويسيم كه هرگز به همديگر نمي رسند، بعد مي گوييم با استفاده از يك عامل ديگر- كه به موارد ذكر شده هيچ ربطي ندارد و اثرش روي موارد هم قابل اندازه گيري نيست- موضوع را حل خواهيم كرد. اين رفتار ناسازگاري و ناكامي به دنبال دارد. بنابراين يك استراتژيِ موفق بايد ابزار قابل كنترل، قابل تشخيص و قابل اندازه گيري داشته باشد. آن ابزاري كه نه رفتار گذشته اش را مي دانيم و نه رفتار آينده اش را مي توانيم بدانيم و نه خيال اندازه گيري آن را داريم، هيچ نمي تواند مفيد باشد. مثالي ذكر كنم. يكي از چيزهايي كه در هر سه برنامه توسعه بر آن تأكيد داشته ايم اين بود كه تمام پيشرفتهاي برنامه اي متكي به بالا رفتن بهره وري نيروي انساني است. جالب است كه بعد از ۱۰ الي ۱۲ سال به طور رسمي بهره وري را اندازه گيري نمي كنيم. بنابراين  بهره وري ابزاري است كه مي خواهد اثري داشته باشد و برنامه ريز مي گويد اقدامي خاص روي اين بهره وري اثر مي گذارد ولي ما بهره وري را اندازه  نمي گيريم كه بدانيم اثر گذاشته يا نه. بنابراين نمي توانيم ابزارهايمان را بدون دقت انتخاب كنيم.
استراتژي با ابزارهاي اندازه گيري نشده نمي تواند كار بكند. ماجراي ديگري داريم كه آن هم در سطح مياني استراتژي مطرح مي شود و آن اين است كه متغيرها و ارتباطات آنها با هم، علت و معلولها، براساس رويكرد و بينشي كه ما داريم بايد كاملاً مشخص شود. در سيستمي كه رويكرد كينزي را مي گيرد، نمي توانيم بگوييم كه پول، مي تواند اثر بگذارد. اين ساز و كار سيستم نمي پذيرد. در سيستم پولي نمي توان گفت مي توان بيكاري را با بيشتر كردن درآمد نيروي كار، رفع كرد. سيستم، اين علت و معلولي را نمي پذيرد: بنابراين علت و معلولها بايد متكي به بينش برگزيده باشد و در تمام موارد، قابل توجيه و قابل شناسايي باشد.
اگر سلسله مراتب را ببينيم، وقتي ما از استراتِژي صنعتي ياد مي كنيم، عوامل پيراموني را هم بايد در نظر بگيريم. مهم ترين عامل محيطي و پيراموني كه در نظر مي گيريم، استراتژي توسعه است. در واقع استراتژي توسعه بالاتر از استراتژي صنعتي قرار مي گيرد، ولي هميشه اين سؤال براي كسي كه استراتژي صنعتي را مطرح مي كند وجود دارد كه نگرش از پايين به بالاست يا از بالا به پايين. اين جهت گيري بايد مشخص باشد. شما استراتژيهاي صنعتي مي نويسيد تا بر مبناي آن استراتژيهاي بخشي و ملي تعيين كنيد، يا استراتژي بخشي شما از استراتژي ملي اطاعت مي كند؟ اين يك انتخاب است و شما مي توانيد هر كدام را انتخاب كنيد، ولي نمي توانيد اين سؤال را بي جواب بگذاريد. دليل اين الزام اين است كه زماني كه شما از بخش به اقتصاد ملي مي رويد، تمام عوامل و معيارهاي شما از بخش بايد با هم تلفيق شود و آن وقت مسئله اي كه مطرح مي شود اين است كه حد فدا كردن يك بخش براي يك بخش ديگر با چه معياري اندازه گيري مي شود. وقتي از اقتصاد ملي به بخش برمي گرديد، يعني از استراتژي ملي به استراتژي بخشي برمي گرديد، براي هر كدام از هويتهاي بخشي يك حد شناخته شده در نظر مي گيريد. به عبارت ديگر در اين حركت نمي توانيم بگوييم بخشها خودشان مي توانند حركت كنند. در اين حركت شما تراز را گذاشته ايد. بنابراين در استراتژي صنعتي مهم است، كه شما ببينيد اين استراتژي پيش رو است يا دنباله رو. اگر دنباله رو اقتصاد ملي هستيد، يك سيستم را بايد فكر كنيد براي اينكه حد و حدود و قالبها و ارتباطات بايد مشخص باشد. اگر پيش رو هستيد، معيار اين است كه سهم هر سيستم چگونه تحول مي يابد. آنجا شما در رقابت با بخشهاي ديگر تراز ديگري را پيدا مي كنيد.
به گمان من شهامت مي خواهد كه در اقتصاد در حال توسعه، استراتژي بخشي بر اقتصاد ملي مقدم شود زيرا اين تقدم مي تواند يكي از بخشها را به كلي نابود كند، ولي يك واقعيت هم پشت اين انتخاب وجود دارد و آن واقعيت اين است كه رقابتي كه در اين ماجرا به وجود مي آيد، مي تواند جهش توسعه اي به وجود بياورد. بنابراين مي شود گفت اين انتخاب يك مبادله است. سيستم گذار بايد به دقت ببيند كه كدام بحث بايد مطرح شود. وقتي يك محور مسير توسعه را شروع مي كند، اين توسعه مي تواند باقي محورها را عقب افتاده نگاه دارد. ما در سيستم منابع طبيعي اين وضعيت را خوب مي شناسيم. حالتي وجود دارد به نام عارضه هلندي. كشورهاي نفت خيزي كه درآمد نفتي دارند، در واقع همه سيستم آنها دور نفت مي چرخد. در اين حالت، نفت محور اصلي و پرقدرت مي شود و در اين وضعيت صنعت مي تواند زير پا گذاشته شود. نتيجه اين عارضه مي تواند بد يا خوب شاد. حاصل انتخاب استراتژي بخشي مي تواند يك عارضه هلندي ديگر باشد، ولي اين يك انتخاب است. بايد ما بپذيريم كدام را انتخاب مي كنيم.
من خودم به دليل اعتقاد به فقدان مكانيسمهاي تصميم گيري ملي در كشور، ترجيح مي دهم كه استراتژي بخشي ما پيش رو باشد. اين انتخاب است، بد و خوب آن را بايد ببينيم، ولي من خودم ترجيح مي دهم اين استراتژي پيش رو باشد، براي اينكه ما با يك هدف ناشناخته كه بارها گفته شده و همه مي گويند: «مي خواهيم قيمتها واقعي شود»، زندگي كرده ايم. اينقدر ما به دنبال واقعي شدن قيمتها (كه من اصلاً واقعي شدن را نمي فهمم)، رفته ايم كه مسير حركت ملي را مخدوش كرده ايم. از نظر من معيار، قدرت خريد است كه به كلي زايل شده است: يعني وضعي پيش آمده كه شخص هيچ نمي داند چه بخرد و چه نخرد. آيا نان ۱۰۰ تومان واقعي است يا غيرواقعي؟ خوب به فرض شخص ۵۰۰۰ تومان در روز دريافت داشته باشد- كه البته دريافتي كارمند كمتر از اين است- آيا نان ۱۰۰ توماني در سبد واقعي است يا غيرواقعي؟ به گمان من، ما خط اصلي را گم كرده ايم. در واقع آن قدر تحريك بخشها بدون پايه انجام شده كه من ترجيح مي دهم، مبارزه و معارضه اي ايجاد شود تا شايد بخشها خودشان بتوانند مسير اقتصاد را تعيين بكنند. در هر صورت اين يك انتخاب است و بايد بحث شود. يكي ديگر از مهم ترين الزامات اين است كه محيط پيراموني و بيروني استراتژي بايد شناخته شده باشد. اين يك الزام است. شناخت بايد بر اطلاعات متكي و مبتني باشد. ما نمي توانيم با وهم، تصور و خيال برنامه ريزي كنيم. اطلاعات هم فقط عدد و رقم نيست. مهم ترين چيزي كه در اطلاعات مهم است تفاوتهاست: يعني آنكه بدانيم ما كجا ايستاديم، سطح متوسط دنيا كجاست و كل دنيا كجا دارد مي رود؟ من نمي توانم بگويم به اين دليل كه تا دو سال پيش رنو داشتم و امروز پژو دارم، از زندگي ام بسيار رضايت دارم. امكان دارد به رغم اين تحول بسيار هم ناشاد باشم، براي اينكه در جامعه اي زندگي مي كنم كه تا دو سال پيش كه من رنو داشتم، انتخاب مردم بين رنو و پيكان بوده است ولي امسال مي بينيم، زانتيا و ماكسيما هم ساخته شده اند و اينها از خودروي من بسيار بالاترند. ما هميشه نسبي نگاه مي كنيم. يكي از نكته هايي كه از نظر متخصصهاي اقتصادي به عنوان دليل شكست اقتصادي رژيم شاه مطرح شد وجود همين شكافها بود وگرنه به طور متوسط سطح زندگي مردم نزولي نبود. چرا، همه ناراضي بودند؟
نارضايتي از شكاف طبقاتي برمي خيزد. برنامه بايد متكي به اطلاعات باشد و اطلاعات بايد بيان كننده شكاف باشد، نه بيان كننده عدد مطلق. من نسبت به مادرم يا پدرم، زندگيم چقدر بهتر مي شود؟ فرزند من نسبت به من چقدر بهتر مي شود؟ فرزند من نسبت به باقي بچه هاي مدرسه اش چگونه بهتر مي شود؟ هميشه اين نسبتهاست كه اعداد و ارقام را ملموس مي كند. يعني اگر امروز من با طلا و جواهر بيايم اينجا بنشينم و همه شما بلوزهاي پاره داشته باشيد، شكاف بين ما خيلي ملموس است، ولي اگر همه شما ساعت طلا دستتان باشد من هم يك انگشتر طلا دستم باشد، شكاف بين ما به آن صورت ديده نمي شود. بنابراين برنامه استراتژي و داده هاي ساختاري بايد متكي به اطلاعات و اطلاعات بر مبناي مقايسه اي باشد. مبناي مقايسه چه باشد خودش حرف است، ولي اطلاعات مطلق به درد كسي نمي خورد. هيچ استراتژيستي نمي تواند از اطلاعات مطلق استفاده كند. مثالي كه اول اين بحث خدمت سروران گفتم دقيقاً همين بود. ما نسبت به دنيا كجا بوديم و كجا رفتيم؟ اين نشان مي دهد ما استراتژي حركت نداشتيم و سردرگم رفتيم. بنابراين حضور اطلاعات در محيطي كه استراتژي را مي نويسد و متكي كردن اين اطلاعات بر شكافها و فاصله ها بسيار مهم است. مقايسه، پيوسته و در هر لحظه بايد صورت بگيرد. مورد ديگري كه در استراتژي، لازم داريم، سلسله مراتب يا نظم بخشي سازماني است. اين استراتژي از كجا شروع مي شود؟ خواسته اش را چگونه گام به گام متبلور مي كند؟ يك خواسته خوب كفايت نمي كند. برنامه ريز بايد مثل كودكي كه تازه متولد مي شود، قدم به قدم، دنبال استراتژي برود و بگويد، به عنوان مثال،مدرسه اش اين است، دبيرستانش اين است، دانشگاه اين است و رشته  اين است. همينطور اين بايد با مجموعه بزرگ شود، هر جا منحرف مي شود و در هر گام چگونه بايد به مسير خودش برگردد؟ بنابراين استراتژي بايد گام به گام باشد. ما نمي توانيم در دنياي امروز يك استراتژي بنويسيم، چشم خود را ببنديدم و بگوييم، سر سال ديگر مي  آييم و مي بينيم كه همه چيز شكوفا شده است. استراتژي بايد روش پياده كردنش را داشته باشد. روش بايد گام به گام و اندازه گيري شده باشد. هر جا داريم انحراف پيدا مي كنيم اگر شكافمان از آن چيزي كه هدفمان بوده فراتر رفته، بايد بدانيم چگونه مي توانيم اين را هماهنگ كنيم و برگردانيم.
يك استراتژي خوب بايد بتواند در زمان اجرا معيارهاي اندازه گيري معرفي كند. معيار اندازه گيري براي اين است كه در دو قد و قواره وضعيت ديده شود. اين درست مثل نمره امتحان است. اگر يك جا دارد رد مي شود، چرا دارد رد مي شود؟ چه تحولي دارد ايجاد مي شود؟ چقدرش متكي بر اين است كه ما آن عوامل و تلفيق را نديده ايم؟ اگر برنامه پيش رو است، چقدرش متكي بر اين است كه بايد موقعيت استراتژي صنعتي مان را در تقابل با استراتژي كشاورزيمان ببينيم؟ آيا به عنوان مثال در بخش ديگري از اقتصاد، عملي انجام داده اند كه تأثيري پايا در بخش صنعت گذاشته است يا به عنوان مثال يك استراتژي جديد معرفي شده است؟ بايد پرسيده شود كه تضادي كه پيدا مي شود چگونه بايد حل شود؟ همه اين تحولات بايد همه اندازه گيري شود. اگر استراتژي دنباله رو برنامه توسعه است، به اصطلاح تبلورهايي كه صورت مي گيرد، يا دولت تشويق مي كند، يا سركوب مي كند تا حركت يك بخش را در هماهنگي نگاه دارد، همه اين رفتارها روي سيستم اثر مي گذارد. بنابراين بايد معيارهاي اندازه گيري داشت تا برنامه ريز بتواند به دقت اندازه گيري كند و همه وضعيتها بايد به دقت تعريف شده باشد. عمل هماهنگي، درست مثل تعيين نمره عينك است. اگر نمره عينك قوي تر باشد، با اينكه خيلي قوي تر است باز هم شخص نمي بيند و بود و نبود آن عينك در بينايي شخص، اثر مثبت ندارد. پس مراجعه به عينك ساز عملي بيهوده بوده است. اين مثال كوچك نشان مي دهد كه عمل ارزيابي، بايد دقيق باشد و معيارها به دقت تعريف شده باشد. در همين راستا، متغيرها بايد در راستاي استراتژي باشند.
مسئله بعدي، در واقع آخرين محوري است كه يك استراتژي بايد داشته باشد. اين محور، زمان بندي براي پياده كردن برنامه ها و نظم زماني اقدامات است: يعني هر چيز جا و مكاني دارد. اين زمان بندي خيلي ظريف است. دليل اهميت زمان بندي اين است كه هر كار را در يك چارچوب مي توان به ثمر رسانيد. تحولاتي كه امروز در جهان اتفاق افتاده است، چيزي است كه هيچ استراتژيستي نمي تواند بگويد همه را ديده است، ولي اين تحولات روي همه استراتژيها اثر گذاشته است. بنابراين شما براي هر حادثه اي بيروني يك زمان هم بايد بگذاريد. چقدر وقت مي دهيد تا بتوانيد وضعيت خودتان را تعديل كنيد؟ اينجا، اين زمان بندي به معناي زمان واكنش نشان دادن است. شما در يك استراتژي، بايد زمان واكنش نشان دادن خودتان را قانونمند بكنيد، كه برازنده حركت محيطي شما باشد. مثال خدمتتان مي زنم، اگر ما ۱۵ سال پيش مي خواستيم يك استراتژي براي صنعتمان بنويسيم عوامل محيطي ما نه اينترنت داشت، نه كامپيوتر داشت. مي توانستيد خيلي آرام تر فكر كنيد، اما امروز اين كار را نمي توانيد بكنيد. چرا؟ براي اينكه اينترنت مثل شبكه آب در درون سيستم بين المللي حركت مي كند. هيچ چيز از آن پنهان نمي ماند. شما واكنش نشان دادنهايتان خيلي سريع مي شود.
استراتژي نمي تواند متكي به وضعيت گذشته باشد كه زمان واكنش، بسيار كندتر بوده است: استراتژي يك هويت زنده است كه به وجود مي آيد. بنابراين استراتژي يك نهاد به اصطلاح هماهنگ كننده لازم دارد كه اين با زمان مناسب سيستم بتواند حركت كند. خوب با اين نگرش، برمي گرديم و بدون قضاوت محتوايي براساس منطقي كه ما در سيستم تا حالا پياده كرديم، برنامه هايمان را نگاه مي كنيم. وقتي وزارت صنايع ما، خودش را متولي رفتارها مي داند: يعني وظيفه خودش مي داند كه مدير كارخانه باشد، وزارتخانه هرگز متولي براي استراتژي خودش نمي گذارد. بهترين استراتژي هم كه نوشته شود، به همين دليل عقب مي ماند. يا وقتي اقتصاد ما حاضر نيست مجموعه اطلاع رساني و آماري مستقل را به وجود بياورد و به قاعده عرف چه در شبكه اينترنتمان، چه در شبكه آمار و اطلاعات مان، اصلاً اجازه نمي دهيم سيستم اطلاعاتي و شناخت وضعيت مستقل به وجود بيايد، بنابراين اينجا باز هم سيستم نمي تواند درست رفتار كند. استراتژي ما متكي به كدام كارگزار است؟ آيا اين استراتژي متكي به كارگزار خصوصي است؟ نگاهي به بانكهاي خصوصي كه نمونه بارز مراجعه به بخش خصوصي است نشان مي دهد كه مديران اين بانكها همان اشخاص برگزيده سيستم انتخابي بانك مركزي هستند و كس ديگري نمي تواند باشد. شروطي كه گذاشته مي شود وضعي را به بار مي آورد كه همان مديران سابق بر مصدر كارها قرار مي گيرند. بنابراين نگرش دولتي پا بر جا مي ماند. ما در اين كشور بخش خصوصي واقعي را تقويت نمي كنيم. سهامدار خصوصي درست كرده ايم ولي اين سهامداران از حق سهامداري شان محروم شده اند. اگر مي خواهيم بخش خصوصي را به شيوه فعلي فعال كنيم، اقتصاد ما همان قاعده اقتصاد دولتي را دنبال خواهد كرد. استراتژي بايد روي كارگزاري كه هويت متكي به خود داشته باشد به وجود بيايد. ما در اين بيست و چند سال بخش خصوصي را نابود كرديم، چرا؟ براي اينكه اصل اول را قبول نداريم. بخش خصوصي بايد مال خودش باشد كه دلش بسوزد. حاكميت سهامي معني اش اين نيست كنترل همه منابع با يك مدير باشد بلكه هويتي است كه سرمايه را با مديريت مي آميزد و مسئوليت مشترك، را مي پذيرد. به گمان من، ما تا اين اصل را به رسميت نمي شناسيم و به كارگزار خصوصي كاري نداريم، نمي توانيم استراتژي صنعتي متكي به بزرگ كردن اين نوع بخش خصوصي را به وجود بياوريم و انتظار موفقيت داشته باشيم. بنابراين مقدم بر استراتژي صنعتي در واقع ما بايد قطعنامه اي داشته باشيم كه محيط اطرافمان را هويت يابي كنيم.
اين هويتهايي كه در محيط ما هستند، اسمشان چيست؟ دسته بندي شان چيست؟ دسته بندي آن مي شود خصوصي يا دولتي، بايد تكليف همه را روشن كنيم. ايشان مي شود چي؟ اين بنگاه مي شود چي؟ از چه موضعي داريم با اين مجموعه برخورد مي كنيم؟ مادام كه اين را نداشته باشيم، هر استراتژي كه بخواهيم بنويسيم، در محيطي شناور مي شود كه نمي داند با چه كسي چه بايد بكند. يا چه كسي به چه كساني چه دستوري مي دهد؟ اين حالت موفق نمي شود و بديهي است كه شكست را هم نبايد به گردن استراتژيستمان بيندازيم.
اگر بخواهم جمع بندي كنم بايد بگويم كه: مقدم بر استراتژي نويسي بياييم، ساخت سازماني مملكت و هويتي خودمان را مشخص كنيم. ببينيم وضعيت ما همان است كه ما مي خواهيم باشد؟ آيا شعارهاي ما با اعمالمان سازگاري دارد؟ اگر ندارد بايد رها كنيم و به واقعيتها نگاه كنيم. اگر قبول داريم همان چيزي را كه مي بينيم مي خواهيم حفظ كنيم، برنامه مان را هم بر مبناي همانها بنويسيم. نمي توانيم يك استراتژي بدون پايه را - بدون ابزار روي سيستمي كه نمي دانيم هويتش چيست - پياده كنيم. نبايد انتظار داشته باشيم كه اين استراتژي موفق شود. اگر به اقبال خوش، موفقيتي هم حاصل شود، نمي توان آن را به استراتژي نسبت داد. اگر بپرسيم چرا برنامه  هاي ما موفق نمي شوند، به دقت مي گويم به دلايل پيش گفته. چرا استراتژي ما نمي تواند شكل بگيرد: زيرا ما هويتهايي را كه روي آن مي خواهيم قاعده مندي درازمدت قرار دهيم، نه تعريف كرديم و نه مي شناسيم. با اين شكل رفتاري، سيستم راه نمي افتد. بايد نگرشمان را بنيادي تر كنيم و سپس به استراتژي نوشتن بپردازيم. اول بايد بنيان ما مشخص شود. خيلي ها وقتي حرف مي زنند مي گويند قانون اساسي ما ايراد دارد يا فلان، قانون ما ايراد دارد. شايد درست هم بگويند. من جسارت نمي كنم. ولي چه جور مي خواهند آن را درست كنند؟ هر كسي از جانب خودش مي خواهد قوانين را درست كند. آن كس كه مي گويد قوانين غلط است، چه چيزي را مي خواهد جايگزين قوانين نادرست بكند؟ ما در تاريكي، بدون دانستن و تنها با تصور خودمان جلو مي رويم.
اقتصاد مجموعه اي از انسانهاست و همه آنها در مقابل رفتارها واكنش نشان مي دهند. من انسانم، من يك كارمندم، ولي انسانم. اگر رئيسم سه بار به من كج خلقي كند، فردا كارهايم را انجام نمي دهم، چون مي دانم رئيسم خوب و بد را نمي داند.
اينجا سؤالي مطرح شد در مورد نظام تصميم گيري كه من لازم مي دانم در اين مورد نيز نظراتم را عرض كنم. به عنوان مثال ما شاهديم در پاره اي از مراكز تصميم گيري، حاضران به اصطلاح حتي مشق شبشان را انجام نداده اند. در اين صورت معلوم است كه حرفي كه مي گويند معلوم نيست از كجا آمده است. مادام كه ما متكي به قوه تخصصي پشت مقام سازماني نباشيم، (يعني اينكه مسئولان بدون همراهي گزارشهاي كارشناسي در جلسات حاضر شوند)، كارها نمي تواند نتايج مطلوب داشته باشد. در هيچ يك از سازمانهاي ما قوه كارشناسي (كه اتفاقاً بايد خبره ترين افراد باشند) نه پذيرش سازماني دارند و نه آن قدر دريافت دارند كه بتوانند درست زندگي كنند. بنابراين هر شخص حقوقي به معناي سازماني و هر مقام دولتي فراموش مي كند كه مقام وي يك هويت جمعي است نه يك هويت فردي. در نظام برنامه ريزي ما نه آن كسي كه مسئول برنامه ريزي است خودش را هويت جمعي مي داند، نه كسي كه بعداً دخالت مي كند در جاي خودش دخالت مي كند، لذا نتيجه اش آن مي شود كه يكي حرفي را مي گويد، بعد هم خودش مي گويد كه من آن حرف را قبول ندارم! پاسخ اين است كه خوب اگر قبول نداشتي چرا استعفا نكردي؟ شما نمي توانيد در پست تان بنشينيد، پولش را هم بگيريد و امتيازاتش را هم داشته باشيد بعد بگوييد كه تصميم هايي را كه گرفته ايد قبول نداريد. اين دوگانگي است ما هنوز اين را به رسميت نشناخته ايم كه هركدام از ما يك هويت جمعي هستيم و يك هويت فردي. حاكم كردن هويت فردي بر هويت جمعي در مقام جمعي، غلط است و نتيجه اش هم، همين مي شود كه هست.
بعضي از ابزارهايي كه الان متعارف است (وحتي آدم هاي سطح پايين آن طرف عالم استفاده مي كنند)، براي ما شناخته شده نيست! اين وضع سبب مي شود كه احساس پيشرفت وجود نداشته باشد. بنابراين شخص از جايگاه خود احساس نارضايتي مي كند و اين طبيعي است. مادام كه اين مقايسه ها همين طور كه عرض كردم نسبي نشود و ما نمي توانيم از اين بگريزيم. مادام كه نسبي نشود شما هرچقدر بفرماييد كه من ده سال پيش كوپن مي گرفتم و امروز كوپن نمي گيرم پس وضعم بهتر است، من احساس نارضايتي مي كنم. افراد وضع خود را بر مبناي پيشرفت هاي دنيا انجام مي دهند. من يك نكته هم روي عزم ملي دارم و آن هم اينكه عزم ملي را نبايد تضعيف كرد. عزم ملي يعني بايد باور ايجاد شود.اين باور بايد به وجود بيايد كه دولت و ملت همسو هستند. اين همسويي بخش خصوصي با اقتصاد ملي با چماق و زور، نمي شود. من بايد بدانم اگر خوب كار كرده ام حاصل زندگي من هم به خودم و هم به همسايه ام مي رسد اينجا بخيل نيستم، ولي اگر بناست كه حاصل زندگي من هم به همسايه ام برسد و يك چوب هم به من بزنند، پس من كار نمي كنم. عزم ملي تزريقي نيست. عزم ملي رسيدن به اين توافق و به اين درك كه اين به درستي هم به من و هم به ديگران داده مي شود. اين نفس بشر است. چيزي كه حاصلش به من نرسد به زور من كاري برايش نمي كنم. بنابراين براي آنكه آن عزم ملي به وجود بيايد بايد آن شناخت به وجود بيايد و اين باور به وجود بيايد كه ما همسو شده ايم. همسويي اشخاص به عنوان هويتهاي فردي با دولت به عنوان بزرگ ترين هويت جمعي، يكي از مهم ترين مسائلي است كه در استراتژيها مطرح مي شود. شما نمي توانيد ضد محيط برويد و يقه همه را بگيريد و از همه استفاده بكنيد كه حالا من مي خواهم كه دولت بزرگ بشود. اين را نمي شود فهميد، زيرا كسي كه بچه اش مريض مي شود، دوا مي خواهد. وقتي كسي نگاه مي كند، مي بيند كه حاصل كار او، هيچ مي شود، نارضايتي ايجاد مي شود. چرا من مي گويم اقتصاد زيرزميني بد است؟ دقيقاً همين است كه من از شغل اولم ناراضيم شغل دوم را جاي ديگر مي روم، شغل سوم جاي ديگر. درست است كه آخر ماه مثلاً پانصد هزار تومان يا سه ميليون تومان در مي آورم، ولي وقتي روي صندلي مي نشينم مي بينم كه اينقدر خسته ام كه اصلاً لذت اين پول را نمي برم و من ناراضي مي شوم. من ديگر نمي فهمم كه اين مجموعه درست دارد مي رود و به نفع من جلو مي رود و زندگي من بهتر شده، چرا چون من خسته شده ام. به عنوان حرف آخر، من خدمتتان مي گويم مردم بايد با حقوق يك شغل و بدون داشتن اندوخته قبلي و با حفظ سلامت آن شغل، آبرومند زندگي كنند و زندگي محترمانه اي داشته باشند. وقتي اين قاعده رعايت نشود مردم يا بايد منحرف شوند يا بر تعداد كارهايشان بيفزايند. هر دو حالت بد است، آنقدر بد كه ابداً نبايد يك دولت مرتكب آن بشود.

ديدگاه
رشد و درآمد
012788.jpg

منبع: يو.اس.ايد
ترجمه: مونا مشهدي رجبي
تا به حال پژوهش هاي زيادي در مورد اثر رشد اقتصادي بر افزايش رفاه در جامعه صورت گرفته است. بر اساس اين پژوهش ها در كشورهايي كه توزيع درآمد به صورت ناعادلانه صورت مي گيرد و طبقات مختلف اجتماعي حضور دارند رشد اقتصادي تأثير چنداني روي افزايش رفاه اجتماعي افراد ندارد. در گزارش ها آمده است كاهش فقر در اثر يك نرخ خاص رشد اقتصادي در كشورهايي با سطح بالاي بي عدالتي در توزيع درآمد ملي و سرانه خيلي كمتر از كاهش فقر در كشورهايي است كه توزيع درآمد آنها به صورت عادلانه تري صورت گرفته است. اگرچه به دليل كمبود اطلاعات و آمارهاي لازم به روشني نمي توان مشخص كرد كدام كشور توزيع درآمد ناعادلانه تري دارد و كدام كشور از وضعيت بهتري برخوردار است.
پژوهشگران عقيده دارند اگر آمار مربوط به ساليان گذشته را براي بررسي وضعيت يك كشور مورد استفاده قرار دهيم نتيجه مطلوب و مطابق با واقعيت را دريافت نمي كنيم.
زيرا هر دوره وضعيت خاص خود را دارد و اصلاً قابل تعميم نيست آنها براي تأييد يافته هاي خود وضعيت كشور مالزي را مثال زدند و گفتند: در دهه ۱۹۸۰ پژوهشگران با استفاده در آمار موجود و با كمك ضريب جيني مشاهده كردند وضعيت ناعادلانه توزيع درآمد در اين كشور تنزل يافته است در حالي كه ۱۰ سال بعد يعني در دهه ۱۹۹۰ با همان ضريب جيني وضعيتي معكوس مشاهده شد.آنها براي تأكيد بر اثر متفاوت رشد اقتصادي روي بهبود وضعيت جامعه دو كشور كره و اندونزي را مثال زدند و گفتند: اقتصاد اين دو كشور در دهه ۱۹۸۰ با سرعت بسيار زيادي رشد  كرده است در حالي كه به علت عدم تعادل در توزيع درآمد اثر مثبت چنداني روي كل اقتصاد نداشته است.تجربه روسيه و چين هم نشان مي دهد نه تنها رشد اقتصادي باعث بهبود شرايط اقتصادي كل جامعه نشده بلكه باعث افزايش بي عدالتي در توزيع درآمد هم گرديده است. پژوهشگران از تجربه اين كشورها استفاده مي كنند و ابراز مي دارند، تأثير رشد اقتصادي روي وضعيت اقتصادي كشور و رفاه عمومي بستگي به بستر اوليه اقتصادي جامعه دارد. اگر اوضاع جامعه مطلوب باشد و بي عدالتي در توزيع درآمد زياد چشمگير نباشد رشد اقتصادي رفاه همه مردم را افزايش مي دهد اما در صورتي كه عدم تعادل در توزيع درآمد جامعه باشد اين رشد نه تنها رفاه را بيشتر نمي كند بلكه به طبقه آسيب پذير، فشار بيشتري وارد مي كند. اگرچه گاهي تجربياتي متفاوت از اين هم ديده شده است.
پژوهش ها نشان داده است هيچ ارتباط ثابت و قابل اطميناني بين رشد اقتصادي و بي عدالتي وجود ندارد. بطور متوسط توزيع ناعادلانه درآمد در كشورهاي مختلف طي ۳۰ سال گذشته وضعيت مشابهي داشته است. پژوهشگران مي گويند: طي اين مدت توزيع درآمد در كشورها حالت يكساني داشته است اگرچه از زماني كه در برخي از كشورهاي پرجمعيت سطح بي عدالتي در توزيع درآمد افزايش يافته است. آنها با تأكيد روي اثرات منفي اين مسئله عنوان مي كنند تعداد مردمي كه در اثر افزايش توزيع ناعادلانه درآمد با بحران هاي اقتصادي مواجه مي شوند خيلي بيشتر از افرادي است كه شاهد كاهش بي عدالتي در توزيع درآمدشان بوده اند.
اما سئوالي كه هميشه ذهن تمام پژوهشگران و حتي مردم عامي را به خود مشغول داشته اين است: چه چيزي باعث توزيع ناعادلانه درآمد در كشورهاي مختلف مي شود؟
پژوهشگران در پاسخ به اين سئوال عنوان مي كنند:
- سياست هايي كه باعث ايجاد شرايط پايدار در موقعيت كلان اقتصادي جامعه مي شود، باز بودن تجارت، تعديل اندازه دولت و نحوه عملكرد آن است. اين روش ها عامل افزايش روند رشد اقتصادي در جوامع مختلف است اما شواهد نشان مي دهد نه تنها عوامل ذكر شده بلكه حتي رشد اقتصادي هم روي روند توزيع درآمد در جامعه تأثيري ندارد گرچه سياست هايي كه موجب كاهش تورم در جامعه مي شوند بيشتر از اينكه به مردم طبقه متوسط و بالاي جامعه سود برساند براي مردم فقير جامعه سودآور است.
- اگر رشد اقتصادي بيشتر در بخش هايي از جامعه ظهور كند كه مردم فقير در آن زندگي مي كنند يا در آن بخش ها شاغل هستند (مثال كشاورزان خرده پا) سود بيشتري عايد مردم فقير مي شود و حتي ممكن است باعث بهبود وضعيت اقتصادي آنها نشود اما اگر اين رشد در بخش هايي ايجاد شود كه فقرا به آنها دسترسي ندارند، اين رشد باعث افزايش عدم تعادل در توزيع درآمد خواهد شد. گفته مي شود سياست هاي داخلي موجود در هر منطقه در كنار محدوديت هايي كه در تجارت بين الملل وجود دارد باعث كاهش سطح رشد درآمد مردم روستايي در كشورهاي مختلف مي شود و وضعيت مردم فقير را بدتر از پيش مي كند.
تغيير در وضعيت توزيع درآمد باعث تغيير در توزيع سرمايه هاي داخلي يا كالاهاي سرمايه اي مي شود (از قبيل آموزش و تحصيلات) در برخي از كشورها مثل مكزيك، كارگراني كه تحصيلات بالاتري داشتند درآمد بيشتري دارند و مابقي كارگران درآمدي بسيار اندك دارند. اين مسئله باعث افزايش بي  عدالتي در توزيع درآمد جامعه و فقيرتر شدن مردم فقير مي شود.اكثر برنامه هاي آزادسازي روي سطح بي عدالتي در توزيع درآمد جوامع متفاوت است. گفته مي شود اگر در يك كشور پيش از اجراي اصلاحات مقادير زيادي سود نثار طبقه  ثروتمند جامعه شود و هيچ كنترلي روي اين مسئله وجود نداشته باشد، اجراي اصلاحات باعث كاهش سطح بي عدالتي مي شود. در مقابل اگر پيش از اجراي برنامه هاي اصلاحاتي، سير كلي جامعه به نفع فقرا باشد، اجراي اصلاحات اثر معكوس خواهد داشت و اوضاع اقتصادي جامعه را بدتر از پيش مي كند. با اين اوصاف مشخص مي شود در انتقال به سمت ايجاد يك تجارت آزاد در جامعه اگر بخش هايي از كشور كه فقرا در آنها سهم دارند هم مداخله كنند، فقرا آسيب زيادي خواهند ديد چون توانايي رقابت را ندارند.

سايه روشن اقتصاد

مهندسين  فرهيختگان  جامعه هستند
012790.jpg

علي عبدالعلي زاده، وزير مسكن و شهرسازي كه سابقه حمايت از سرمايه گذاران را در پيشينه خود دارد و در هفته هاي اخير چند بار نسبت به رعايت حقوق صاحبان سرمايه تذكر داده، بار ديگر در اين باره تأكيد كرد.
به گزارش ايرنا وي  اظهار داشت : مهندسين  فرهيختگان  كشور هستند و فرهنگ  جامعه  را مي سازند و حرفه  آنان  ساختن  است  پس  بايد هميشه  يك  راه  و طرح  نو و جديد ارايه  كنند.
وي  گفت: مردم  و مسئولان  از دو گروه  تحصيل  كرده  و ثروتمند، حمايت  مي كنند، هركسي  در چارچوب  قانون  كشور ثروتمند بشود، محترم  است  .
وي  با اشاره  به  اينكه  اسلام  مردم  را به  پرداخت  خمس  ملزم  كرده، افزود، بايد ثروتي  باشد تا خمس  پرداخت  شود، چرا ما تو سر افراد ثروتمند مي زنيم،  بايد از آنها تجليل  كرد.
او گفت  : ملتي  كه  به  هر دليلي  ثروتمند و تحصيل  كرده  خود را از دست  مي دهد چاره اي  جز فقر ندارد و محكوم  به  نابودي  است . وي  با اشاره  به  اينكه  براي  ثروتمندي  كشور بايد اين  مشكلات  را رفع  كرد افزود: بايد با آنان  به  نرمي  برخورد كرد تا ميل  به  سرمايه گذاري  در آنان  افزايش  يابد.
عبدالعلي  زاده  با اشاره  به  اينكه  علم  و ثروت  هر دو كشور را مي سازد گفت : ثروت  يك  ابزار است ، اگر در اختيار عالم  باشد آباداني  ايجاد مي كند و اگر در دست  جاهل  باشد ويراني  به  بار مي آورد.
012784.jpg

مذاكره به جاي مناقصه
در حالي كه برگزاري مناقصه هاي آشكار براي اجراي طرحهاي توسعه نفت و گاز در سالهاي اخير موجب دردسرهاي واقعي براي وزارت نفت شده، يك مقام مسئول گفته است براي اجراي طرحها از روش مذاكره استفاده خواهيم كرد.
مهدي ميرمعزي مدير عامل شركت ملي نفت ايران گفته است: در درياي عمان و خشكي هاي ايران، به جز استانهاي خوزستان، كهگيلويه و بويراحمد، ايلام و بوشهر، قانون به وزارت نفت اجازه داده است كه ميدانهاي نفتي كه كشف مي شود به شكل اكتشاف و توسعه و به صورت مذاكره و كشف ميدان واگذار شود.
به گزارش خبرگزاري فارس، وي افزوده است: در اين مناطق، اگر ميدان نفتي كه كشف مي شود، اقتصادي باشد، بلافاصله اجازه داريم با مذاكره، كار توسعه آن را به كشف ميدان واگذار كنيم.
وي افزود: بنابراين از دو ماه آينده، گروهي ديگر از ميدانهاي كشور كه اكتشاف نشده اند،  به شكل اكتشاف و توسعه به دنبال آن، اعلام خواهد شد.
ميرمعزي گفت: قبلاً شركتهاي خارجي اعلام مي كردند كه در صورت كشف ميدان تجاري، هيچ ضمانتي براي اين كه كار به آنها داده شود نيست كه با تصويب اين قانون، اين مشكل حل شد.
وي در خصوص توانمندي شركت هاي داخلي گفت: توانمندي شركتهاي ايراني به حدي رسيده است كه مي توانند در قالب پروژه ها به جز در بخش حفاري، بيش از ۵۰ درصد تجهيزات را بسازند.
مدير عامل شركت ملي نفت ايران افزود: پيش بيني كرده ايم، در تمام قراردادها از شركتهايي كه به صورت مشترك ايراني- خارجي هستند، دعوت به همكاري شود.
012786.jpg

تمايل روسيه به احداث خط لوله ژاپن
«ايگوريوسف اف» وزير انرژي روسيه در اظهارات جانبدارانه و قابل انتظاري اعلام كرد كه خط لوله اي كه نفت روسيه را به درياي ژاپن انتقال دهد به توسعه حوضه نفتي سيبريه كمك و دسترسي به بازار گسترده تري را ممكن مي كند. اين اظهارات نشانه عدم تمايل روسيه به احداث خط لوله نفت آنگراسك به داقينگ در چين است.
«يوسف اف» تأكيد كرد كه ژاپن پيشنهاد كرده بخش اعظم هزينه ۵ ميليارد دلاري احداث خط لوله چهار هزار كيلومتري به بندرنحودكا را بپردازد و دو ميليارد دلار نيز براي توسعه نفتي سيبري هزينه كند.
وي تأكيد كرد: روسيه بايد خط لوله اي را احداث كند كه دسترسي به بازارهاي گسترده بدون محدوديت  را ممكن كند و به توسعه حوزه نفتي سيبري كمك كند.
در صورت عملي شدن اين تصميم روسيه احتمال بروز بحران در روابط اين كشور با چين بعيد به نظر نمي رسد.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   سفر و طبيعت  |   سياست  |   فرهنگ   |   مدارا  |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |