جمعه ۲۵مهر۱۳۸۲
سال يازدهم - شماره ۳۱۹۷
جامعه
Friday.htm

اهداف زندگي خود را با روش آدلر بسنجيد
سبك زندگي
نويسنده: دايان اسميت - مترجم: نرگس بيگوند
004656.jpg

در تمامي دوران زندگي، انسان با مسايل و مشكلات عديده اي مواجه مي گردد كه اين مسايل بر اهداف فرد تاثير گذاشته و مسير زندگي فرد را گاهي با تغييرات جديدي روبه رو مي كند. آدلر در اين زمينه اهداف زندگي را در شكل گيري شخصيت انساني بسيار موثر مي داند.
براساس نظر آدلر «هدف برتري طلبي يا مهتري براي هر فردي شخصي و منحصر به فرد است و بستگي به معنايي دارد كه فرد به زندگي خود مي دهد، اين معنادهي به زندگي در چارچوب كلام و لغات نمي گنجد، بلكه اين معنا بخشي در سبك زندگي و در خلال آن ايجاد مي گردد.» (آدلر، ۱۹۵۶).
براي آدلر هدف تسلط يافتن بر محيط مفهومي گسترده است براي اين كه با آن توضيح دهد افراد چگونه جهت گيري زندگي خود را انتخاب مي كنند. او هدف خاص را براي تحول پيشرفت هاي انسان مورد تاييد قرار مي دهد. از نظر آدلر اهداف زندگي فرد به وسيله تجربه هاي شخصي، ارزش ها، نگرش ها و شخصيت تحت تاثير قرار مي گيرد. ولي اين گونه نيست كه فرد هدف زندگي را هشيارانه انتخاب كند، شكل گيري اهداف زندگي در خلال دوران كودكي آغاز مي شود و به نوعي جبران احساس حقارت، ناامني و نااميدي در مي آيد كه در دوران بزرگسالي جلوه گر مي شود.
اهداف زندگي، دفاع عليه ناتواني و پلي از حال ناخوشايند به آينده روشن، قدرتمند و كامل هستند.
در بزرگسالي بسياري از اوقات به نظر مي رسد فرد به دلايل منطقي به انتخاب شغل خود همت مي گمارد، در حالي كه واقعاً چنين نيست مثلاً  آدلر پزشكي را مثال مي زند كه در زندگي خود تجربه ديدن مرگ بسياري را داشته و احساس ناامني مي كرده است. در واقع ناامني كه مرگ در پي دارد او را به مقابله براي آن به سمت پزشكي سوق داده است.
اهداف زندگي هميشه تا حدي غيرواقع نگرانه هستند و اگر احساس حقارت شديد باشد به طور بيمارگونه اي در چارچوب خيالبافي بروز مي كنند. براي روان آزردگان (كساني كه اختلال خفيف رواني دارند)، بين اهداف هشيار و ناهشيار شكاف عميقي وجود دارد. هدف زندگي چنين فردي متناقض است و به نوعي اهداف فرد، دلمشغولي هاي اوست و عليه او به راه مي افتند. خيالبافي هاي برتري طلبانه شخصي و حرمت خود توجه بيشتري به نسبت اهداف درگيري با زندگي واقعي به خود جلب مي كنند. بدين معني كه او بيش از آن كه با موضوع هاي واقعي زندگي درگير باشد با خودش درگير است و بدين ترتيب شادزيستي واقعي او محدود گرديده، اضطراب و تنش بالا مي رود. چون او هميشه نگران ناتواني هاي خود است و كمتر به توانمندي ها و واقعيت هاي زندگي مي پردازد.
آدلر هميشه يك سؤال خاصي از مراجعينش مي پرسيد و آن اين بود كه اگر دچار اين مخمصه نمي شدي چكار مي كردي؟ وقتي مراجعين به او پاسخ مي دادند او با تحليل پاسخ ها كشف مي كرد و به آنها نشان مي داد كه نسبت به چه فشارهايي حساس باشند و به خود كمك كنند تا در گودال خيالبافي نيفتند. اين دقيقاً  روشي است كه احساس هاي مربوط به حقارت تجربه مي شوند با فعاليت و عمل فرد از حقارت رهايي مي يابد.
اهداف زندگي جهت و هدف فعاليت هاي فرد را روشن مي كنند. آنها يك مشاهده گر بيروني را نيز قادر مي كنند تا براساس اين اهداف به تعبير و تفسير ما بپردازند. اين فرآيندي است كه روابط اجتماعي ما را قوي كرده ما را براي ديگران جذاب مي كند. چراكه رفتارمان براساس اهدافمان قابل پيش بيني است. آدلر بر اين باور نيست كه رگه هاي شخصيتي دروني و يا غيرقابل تغيير هستند بلكه او معتقد است ويژگي هاي شخصيت حقايق جدا نشدني يا بنيادي جهت گيري هدفمند ما هستند. ويژگي ها و رگه  هاي شخصيتي نخستين نيستند بلكه عوامل ثانوي هستند ولي توسط اهداف پنهان فردي تحت فشار هستند، از آنها تاثير مي پذيرند و بايد به طور شناخت نهايي ادراك شوند.(آدلر، ۱۹۵۶).
براي مثال كسي كه براي برتري جويي به دنبال قدرت شخصي مي گردد الزاماً ويژگي هاي متعددي را براي رسيدن به اين اهداف در خود رشد مي دهد. ويژگي هايي مثل جاه طلبي، نفرت و بي اعتمادي از جمله آنها هستند. بنابراين براساس تجارب دوران كودكي نحوه سازماندهي اهداف زندگي  مي تواند مسير زندگي را به سمت رهايي از حقارت سوق داده و زندگاني شاد و با نشاط براي خود فراهم كند. اما اهداف زندگي هر چه باشند بايد واقع نگرانه و قابل اجرا باشند چراكه تنها فعاليت است كه رسيدن به آن اهداف را تضمين مي كند. به همين دليل آدلر سه عنصر مهم و اساسي يك زندگي موفق را كار، دوستي و عشق مي داند.
نكته جالب توجه ديگر در نظر آدلر اين است كه او مقايسه جسمي را تحريك كننده احساس حقارت مي داند. چرا كه بدن و جثه كودكي يكي از منابع احساس حقارت به شمار مي رود. به نظر مي رسد مقايسه از جمله مكانيزم هاي اساسي است كه انسان را از مسير رسيدن به اهداف دور مي كند. چراكه مقايسه تحريك كننده حسادت، باعث رقابت و برانگيختن احساس هاي متعارض و خيالبافي در انسان مي گردد. در نظريه اريكسون هم از منابع حقارت،مقايسه و ارزيابي فرد است. وقتي موضوع ارزيابي ها جسمي و مسايل مادي باشد، احساس حقارت پايدارتر مي گردد چراكه در مقام مقايسه هميشه فرد از عده اي مهم تر و از برخي ديگر كمتر است.
تمرين ۱
قدرت
احساس قدرتمندي يكي ديگر از زمينه هاي زدودن احساس حقارت است،  آدلر درباره احساس قدرت و تسلط بر محيط نوشته هايي دارد ولي درباره تمرين پاسخ به سؤال هاي زير به بررسي ارزش قدرت مي پردازد.
۱ـ چه وقت و كجا شما در زندگي احساس ضعف يا بي قدرتي كرده ايد؟ اين احساس شبيه به چيست؟
004647.jpg

آيا هنوز چيزهايي هست كه شما به خاطر آنها احساس بي قدرتي و ضعف كنيد؟ چگونه اين احساس يا رفتار را تغيير داده ايد يا بايد تغيير دهيد؟
۲ـ مثالي از زندگي خود بزنيد كه كه به جاي بهسازي ساخت يافته به دنبال برتري جويي شخصي بوده ايد؟ نتيجه چي شد؟ چه احساسي داريد؟
۳ـ تصور كنيد قدرت انجام هر كاري را داريد؟ چه كار مي كنيد؟ اين قدرت واقعي چه تاثيري بر زندگي شما دارد؟  آيا دوست داشتيد دوستان بيشتري داشته باشيد يا كمتر؟ آيا خوشحال تر بوديد يا نگران تر؟  به چه طريقي؟

تمرين ۲
درك اهداف
آدلر بر كششي كه آينده براي اشخاص دارد تاكيد بيشتري دارد، جايي كه مي خواهيم برويم مهم تر است از جايي كه بوده ايم.
هدف تمرين: كشف رابطه بين اهداف زندگي و فعاليت روزانه
۱ـ هدف مادام العمر من چيست؟ (دو دقيقه وقت)
هرچه به ذهنتان مي رسد بنويسيد، مهم نيست كه دقيق يا چرت و پرت باشد؟ ممكن است اين اهداف خانوادگي،  شخصي، شغلي، اجتماعي و يا ارتباطي باشد.
دو دقيقه وقت مرور آنها، اگر مي خواهيد چيزي اضافه يا تغيير دهيد.
۲ـ بالاي آن بنويسيد:
دوست دارم سه سال آينده را چگونه بگذرانم؟
دو دقيقه وقت
حالا دو دقيقه وقت داريم، ليست اول را مرور كنيد.
اين جا هدف ها خاص تر مي شود.
۳ـ با چشم انداز متفاوتي:
اگر شش ماه از الان وقت داشته باشيد، چگونه زندگي مي كنيد.
منظور، آيا چيزهايي هست كه مهم باشد و شما حالا انجام نمي دهيد. دو دقيقه مرور جواب ها تا بنويسيد.
۴ـ  سه هدف كه مهم ترين اهداف از ليست فوق است را بنويسيد. حالا چهار ليست را با هم مقايسه كنيد، آيا اكثر اهداف شما هم طبقه هستند. آيا اهداف ديگري هست، اضافه كنيد.

زنان بهتر از مردان به خاطر مي آورند
004644.jpg
زنان و مردان حافظه هاي هيجاني را به صورت مختلف پردازش مي كنند.
مردان و زنان نه تنها هيجاناتشان را به صورت متفاوت بروز مي دهند بلكه دلايلي وجود دارد كه نشان مي دهد آنها مطالب را به صورت متفاوت به خاطر مي سپارند. يك بررسي جديد نشان مي دهد كه مردان و زنان براي به خاطر آوردن وقايع هيجاني به شيوه هاي گوناگوني از مغزشان استفاده مي كنند. هرچند مطالعات قبلي نشان داده كه زنان در به ياد آوردن حوادث هيجاني از مردان بهتر هستند،  ولي محققين عقيده دارند براي توضيح اين مطلب تاكنون مدارك و شواهد كافي به دست نيامده است.
برخي معتقدند كه تجارب هيجاني زن ها شديدتر است و باعث مي شود كه آنها راحت تر چيزها را به خاطر آورند. اما مطالعه محققين نشان مي دهد كه يافته هاي آنها از يك تعريف عام پسند حمايت مي كند. بنابراين تعريف، زنان در چگونگي پردازش وقايع هيجاني و تفكر درباره آنها، با مردان متفاوتند. براي اين بررسي پروفسور «تورهان كانلي» استاد دانشگاه نيويورك و همكارانش براي اندازه گيري فعاليت مغز در مورد ۱۲ زن و ۱۲ مرد از MRI استفاده كردند. عكس ها و تصاوير هيجاني كه موجب شده بود از تصاوير خنثي (همانند شير آتش نشاني) تا خيلي منفي (همانند قطع عضو بدن) نشان دادند كه به تدريج عكس ها تبديل به تصاويري خالي از هيجان گرديد. سه هفته بعد از اولين اسكن MRI يك تست حافظه شگفت آور و جديد از آزمودني ها گرفته شد. محققين دريافتند كه زنان تصاوير هيجاني را بهتر از مردان به خاطر آوردند. همچنين زنان تصاوير هيجاني را بهتر از مردان ارزيابي كردند. محققين به هنگام مقايسه نمرات تست حافظه و نوارهاي مغزي بين دو گروه متوجه تفاوت هاي جنسيتي شدند.
زنان براي فرآيند حافظه و هيجان، ۹ منطقه از مغزشان را فعال كردند در حالي كه مردان فقط از ۲ منطقه مغزشان استفاده كردند. محققين مي گويند كه برتري حافظه هيجاني زنان ممكن است از هم پوشي هايي كه بين نواحي مغز كه غالباً نسبت به هيجانات حساس هستند، ناشي شود.

نسخه
دارايي اجتماعي
004653.jpg
به آنچه هستم نگاه كن نه آنچه دارم
ناهيد نوري
تصور كنيد وقتي يك روز چشم باز مي كنيد، احساس خوبي راجع به خود داشته باشيد. به خودتان علاقه داشته و احساس رضايت مي كنيد، به خود افتخار كرده و بر خود مي باليد. چرا؟ براي چه كاري؟
ـ براي هيچ كاري، براي اين كه هستيد و وجود داريد.
ـ بي معني است؟
ـ چه چيزي؟ اين كه براي بودن، احساس غرور كنيد، كجاي اين حرف بي معني است؟
ـ عادت كرده ايم كه به خاطر چيزي و يا انجام كاري احساس ارزش كنيم.
خوب دقيقاً  مسئله همين جاست، چرا ما بايد به واسطه يك شي و يا انجام يك كار احساس ارزشمندي كنيم؟  آيا به خاطر انسان بودنمان نمي توانيم ارزشمند باشيم. ما مي توانيم يك شي و يا يك موجود ديگر باشيم، ولي انسان شديم، همين كافي نيست تا به ما احساس ارزش بدهد؟ شايد بگوييد خب شايد ارزشمند باشيم ولي حتماً يكي از دلايل مهمش سالم بودنمان است. اما من مي گويم اتفاقاً برعكس، من فكر مي كنم تنها موجودي كه هيچگاه به خاطر سلامتش ارزشمند نشد،انسان بود. چراكه چه بسيارند انسان هايي كه در بخشي از جسم خود احساس ضعف و ناتواني مي كنند اما دقيقاً همان بخش ها را آن قدر تقويت مي كنند تا ناتواني اش پوشيده شود. مانند بتهوون كه از ناحيه گوش مشكل داشت ولي چنان آهنگساز برجسته اي شد و يا هلن كلر كه از ناحيه چشم و گوش مشكل داشت ولي نام خود را در پهنه تاريخ ثبت كرد. پس احساس ارزشمندي چيزي جداي از سالم بودن، داشتن يك دارايي و يا داشتن يك پست و مقام و يا انجام كاري است. اگر كسي خودش را ارزشمند بداند به واسطه اين كه مديرعامل و يا وزير است هر زماني كه آن پست را از دست بدهد، احساس ارزشمنديش هم همراه با آن موقعيت از بين مي رود و يا اگر به واسطه داشتن يك خانه و يا ماشين و جواهر گرانقيمت احساس ارزشمندي و وجود كند، منظور اين است كه به واسطه داشتن آن اشيا ارزشمند شده است، پس در صورت از دست دادن آن اشيا ارزشمنديش هم متزلزل مي شود و يا اگر به واسطه انجام يك فعاليت مثلاً ورزشي و يا هنري احساس ارزش كنيم، در صورت كنار رفتن از آن صحنه هنري و يا ورزشي تمامي احساس ارزشمندي را يك باره از دست مي دهيم.
بنابراين احساس ارزشمندي نمي تواند مشروط به وجود ميزان دارايي ها باشد چراكه با حذف آن، آن هم از بين مي رود. احساس ارزشمندي بيش از هر چيز با وجود انساني ما سروكار دارد و اين كه چقدر از ويژگي هاي ما انساني است و چقدر مديريت فكر و احساس خود را به عهده داريم. هر قدر فاصله بين خود فعلي و خود ايده آل بيشتر شود احساس ارزشمندي ضعيف تر مي گردد و برعكس هر قدر تصوير كنوني ما از خودمان با تصويري كه هميشه در آرزو داشتيم تطابق بيشتري داشته باشد، احساس ارزشمندي نيز افزايش مي يابد. ارزشمندي يك انسان در انساني رفتار كردن اوست يعني در چيزي كه وجه تمايز او با موجودات ديگر است.
يك گل به خاطر زيبايي اش،  يك غزال به خاطر چشم هايش و يك اسب به خاطر سواريش مشخص مي شود ولي يك انسان نه به دليل فيزيك زيبا، نه به دليل ميزان مال و دارايي و نه به دليل موقعيت و مقام، بلكه تنها و تنها به خاطر انسانيتش ممتاز شده و وقتي از اصول انساني دور مي شود خود را به پست ترين سطح انساني رسانيده و از اصل خويش فاصله مي گيرد. چه بهتر كه به جاي افزايش داشتني هايمان بيشتر به دنبال خومان باشيم و خود را در وجود خويش جست وجو كنيم نه در داشتن ها.

ذره بين
ارزش يك بار امتحان را دارد:
004650.jpg
موافقت با مخالفت!
هريك از ما انسان ها بي مانند بوده و به زندگي از ابعاد متفاوتي مي نگريم. اولويت هايمان، منحصر به فرد و تعابير و تفاسير، از زاويه ديد شخصي مان معنا پيدا مي كنند. از آن جايي كه ياد گرفته ايم به روشي خاص فكر كنيم، در حل مشكلات نيز روش هاي دقيق و نظريه هاي علت و معلولي خاص خود را به كار مي بريم.
نكات مهم و مرتبط، در طبقه بندي هاي مختلف و جايگاه هاي خاص خود قرار گرفته و تقريباً هميشه از طرز تفكر و عملكرد شخص ديگري ايراد مي گيريم.
اكثراً، با تكيه بر اين باور نادرست كه هميشه حق با من است، نظرات خود را معتبر تلقي كرده و چنين مي پنداريم كه نحوه نگرش ما به زندگي هميشه منطقي، صحيح و به حق است.
نكته اين جاست كه:
«سايرين نيز مانند ما فكر مي كنند.»
همسران، فرزندان، والدين، دوستان، همسايگان ما و هر شخص ديگري، نظرات و عقايد شخصي خود را به اندازه ما معتبر مي دانند! جاي تعجب نيست، كه اطرافيان شما از خود بپرسند چرا شما از زاويه ديد آنها به زندگي نمي نگريد. در اين صورت، به نظر آنها هيچ مشكلي لاينحل باقي نمي ماند.
اگر بر اين باوريم، پس چرا اكثر ما، اغلب از مخالفت هاي بحق سايرين كه البته بحق است، ناراحت و نا اميد مي شويم و چرا به راحتي نقطه نظرات، عقايد متفاوت و نوع ديگر تعبير افرادي را كه مي شناسيم و به آنها علاقه داريم، كسل كننده است؟
پاسخ اين سؤالات بسيار ساده است:
از ياد مي بريم كه از نظر روان شناسي، همگي با واقعيت هاي شخصي و منحصر به فردي، زندگي مي كنيم. نحوه تعبير ما از زندگي و وقايع اطراف، تحت تاثير عوامل مختلفي است كه تنها در زندگي شخصي ما تعريف شده است. دوران كودكي و تجارب زندگي هر فرد با ديگري متفاوت بوده و خواهد بود، به همين علت، سهم هر فرد از زندگي اندكي با ديگري متفاوت است. مسئله اي كه موجبات ناراحتي من را فراهم مي آورد، ممكن است براي ديگري از اهميت بسزايي برخوردار باشد و عكس اين مطلب نيز صحت دارد.
راه حل اين مسئله اين است كه تفاوت هاي اندك خود را با ديگران به خود گوشزد كنيم.
مي توانيم با پذيرش اين مطلب، انتظار آن را داشته باشيم. به جاي احساس ناراحتي از مخالفت يكي از دوستان با شما، سعي كنيد به خود بگوييد:
«البته نظر او با من متفاوت است»
اگر تعبير و قضاوت شما از رويدادي با ديگري تفاوت دارد، به جاي جبهه گيري، آيا مي توانيد به آن از زاويه مثبت ديگري بنگريد؟
«مي توان با مخالفت، موافقت كرد.»
اين جمله به اين معني نيست، كه نقطه نظر قبلي شما از اهميت ناچيزي برخوردار است، بلكه درصورتي كه ديگران در همه شرايط با شما موافق نبوده و از زاويه ديد شما به مسايل نمي نگرند، به هيچ وجه مايوس نشويد.
در بسياري از موارد، ممكن است بخواهيد مصرانه روي عقايد و ارزش هاي خود پافشاري كنيد. بسيار خب، ولي مي توان از جنبه كاربردي و به صورت تفاهمي با نظرات ديگران نيز به نتيجه رسيد.
در اين صورت، بسياري از اضطراب ها و مباحثات از بين خواهند رفت و در موارد بسياري، شخصي كه با او مخالفيد، احترام و ارادت قلبي برايتان قايل شده و احتمالاً حس واكنشي او نسبت به شما كم رنگ خواهد شد.
همچنين، به علت اين كه از اين نگرش غيرواكنشي در روابط با ديگران نيز بهره مند مي شويد، خود را علاقه مندتر به عقايد ديگران يافته و در ميان آنها احساس شادي مي كنيد و مي آموزيد تا به كشف گوهر وجود ديگران پرداخته و ديگران نيز گوهر وجودتان را كشف نمايند.
«پس هر دو طرف برنده ايد!»
اين راهكار ساده، در ازدواج ها، دوستي ها و روابط خانوادگي بسيار پاسخگو است. پس بياييد از اين راه حل ساده كه شادي و نشاط را به زندگي هايمان به ارمغان مي آورد، همين امروز استفاده كنيم.
سعي كنيد با مخالفت، موافقت كنيد.
ارزش يك بار امتحان را دارد
همين امروز...
نوشته: ريچارد كارسون
ترجمه: ليلا ثابت اميري

|  ادبيات  |   ايران  |   تكنيك  |   جامعه  |   رسانه  |   زمين  |
|  سفر  |   شهر  |   عكس  |   ورزش  |   هنر  |   صفحه آخر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |