جمعه ۲۵مهر۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۱۹۷
۳۲ هزار سال تاريخ هنر
004614.jpg

پرواز بر فراز عادت ها
«هرمز رياحي» را ديري است كه مي شناسم. از واپسين سال هاي نوجواني تا به امروز، كند و كاو و دغدغه هايش را در عرصه هاي گوناگون فرهنگ و هنر از دور و نزديك شاهد بوده ام. از آن سال ها كه دانش آموزي دل بسته ادب بود يا دانشجويي كه زيبايي هاي پاك و بي آلايش هنر و انديشه هاي نو را عاشقانه جست وجو مي كرد. نوجويي، نوانديشي و نگاه متفاوتش از اولين ديدار چشمگير بود. «فصل هاي سبز» و «قصه هاي لوح» كه به همت او و همفكرانش در اواخر دهه چهل منتشر شد، تجليگاه نگاه و درك و دريافت او از ادب و هنر آن روزهاست و نشانه هايي كه با فرهنگ متعارف روز فاصله دارد و پرواز از مرز عادت ها را هوشمندانه به تماشا مي گذارد. او كه زندگي اش را با «ادب» درآميخته بود و خدمت به فرهنگ را پيشه كرده بود، علي رغم دشواري هاي جانكاه به تداوم راهش پاي فشرد و با روشي كه به گفته خود او راز رويش است آثاري به زبان فارسي ارائه داد كه هريك اعتبار و ارزش ويژه دارند. كتاب هايي چون: «آفرينندگان جهان نو»، رائودجينگ، «فصل هاي درون»، «تاريخ آفريقا» و مجموعه دوجلدي «قصه ها و افسانه هاي برادران گريم» و «سي و دو هزار سال تاريخ هنر» كه اخيراً منتشر شده است و كتاب «پيامبر» و «تاريخ هنر رنسانس ايتاليا» كه به زودي به بازار خواهد آمد. انگيزه اين گفت و شنود انتشار كتاب «سي و دو هزار سال تاريخ هنر» تاليف پروفسور «فردريك هارت» است كه با ترجمه و ويراستاري هرمز رياحي و همكاري چهره هاي شاخصي چون: موسي اكرمي، بهزاد بركت، محمد رضا پورجعفري، فريبا خدامي، نسرين طباطبايي، سپيده عندليب، دكتر مجدالدين كيواني، فريبرز مجيدي و فرشته مولوي در دسترس دوستداران هنر قرارگرفته است.
علي شيدفر
۱. در زمينه  تاريخ  هنر تا به  حال  كتاب هاي  زيادي  نوشته ، چاپ  و حتي  به  فارسي  ترجمه  شده ، ۳۲۰۰۰ سال تاريخ  هنر چه  تفاوت  يا امتيازي  بر آن  كتاب ها دارد؟
پرسش  دشواري  است ، نه  در مورد اين  كتاب  كه  در مورد هر كتابي . ارزشگذاري  ناخودآگاه  ما را به  جانب قياس  و رويارويي  مي كشاند. حتي  آخرين  مركز جهاني  هنر ــ نيويورك ، كه  سنگ  محك  براي  هنر امروز تلقي  مي شود، از اعتبار افتاده  و كلمه  غير اروپايي  ديگر معناي  روستايي  و بي فرهنگ  نمي دهد. خود جهان  به  روستايي  بدل  شده  و هنر، جهاني  شده ، يعني  روستايي . معناي  صفت  سنجشي  آن گونه  كه  در كتاب هاي دستور آمده ، در دستور زندگي  و نيز در فرهنگ  تفكر و دستگاه  اخلاقي  بعد مخربي  دارد و اكنون  انسان  هزاره سوم،  درك  كرده  كه  كاربرد «تر» و «ترين » يگانگي  با هستي  و خويشتن  را سست  مي كند. اين  راهش  نيست ،يعني  با برتري  و مزيت  جستن ، بر چيزي  پيروز شويم . فكر به  تر و ترين  روحيه  مسابقه  دوستي  و قهرماني  را بيدار مي كند، اما سنجش ، از ديگران  حريف  و رقيب  مي سازد، نه  دوست .
هرگز بر اين  باور نبوده  و نيستم  كه  چيزي  را از راه  قياس  ارزشيابي  كنم . چون  اگر ۳۲۰۰۰ سال  تاريخ  هنر فردريك  هارت  و باري  كارم  را «بهتر» معرفي  كنم  ــ يعني  ديگر كارها اين  «تر» را ندارند و خشك  مي شوند و كز مي خورند، پس  بدترند. من  حدگذار كار ديگران  نيستم . و نشان  دادن  امتياز كارم  بر ديگر كارها مي تواند به  نوعي  انكار آنها تلقي  شود. انكار يا زير سؤال  قرار دادن  آنچه  انجام  گرفته  هنرمندانه  نيست . نه ، هنري نيست ، بي هنري  چرا. بر سطح  پيداست  و نيست  كه  جنس  و سنخ  و نوع  كار متفاوت  است .
بياييد حكايتي  بگويم  از قديم  نديمها تا همه  چيز را گفته  باشم . روزي  مادر كلاغي  به  مادر كلاغ  همسايه گفت : «تو كه  به  دبستان  مي روي ، اين  لقمه  را بده  به  بچه  من .» مادر كلاغ  دوم  گفت : «به  مدرسه  كه  رسيدم  بچه  تو را چطور بشناسم ؟» مادر كلاغ  اول  گفت : «خب ، قشنگ ترين  بچه  كلاغ  بچه  من  است .» مادر كلاغ  دوم  رفت  و بازگشت  و گفت : «هرچه  گشتم  و نگاه  كردم  قشنگ تر از بچه  خودم  نديدم  كه  نديدم . پس  لقمه  را به  جگرگوشه  سياه سوخته ام  دادم  و برگشتم .»
امتيازها و زيبايي هاي  تاريخ  هنر فردريك  هارت  را مي توان  در تناسب  ميان  مبدا و مقصد ادبي  و ميان  طرح اوليه  و شكل  نهايي  خود تاليف  ــ نه  به  معني  هدف گرايي  ــ دريافت . در واقع  ميان  مبدا و مقصد، آغاز و فرجام ، انديشه  و عمل  فاصله اي  نيست . اگر كار ناب  و پاكيزه  باشد، آنگاه  تصوير ماري  متجلي  مي شود كه  با دهنش  دمش  را گاز گرفته  كه  نماد كمال  و يگانگي  در فلسفه  چيني  است . تاريخ  هنر هارت  را فقط و تنها مي توان  با تاريخ  هنر هارت  قياس  كرد. به  اين  معنا كه  هر اثري  از آنچه  آفريننده  بر پهنه  تفكر مي گسترد ــ آنگاه كه  شالوده  و پي  آن  را مي ريزد و نيز تا هنگامي  كه  بنا از كار درمي آيد، نوعي  خاطره  دارد و حسرت  برآنچه مي توانست  باشد. اين  خاطره  يا حسرت  به  شكل  ارتعاش  ما را از دوره  نامريي  اثر و تحولات  رازناكش  آگاه  مي كند. توفيق  در هنر يا درآوردن  كاري  بي  چون  و چرا بستگي  دارد به  آن كه  چه قدر هيات  فرجامينش  به  شكل نخست  آرماني  نزديك  است  و تا چه  اندازه  نويسنده  آنچه  در توان  داشته  به  كار گرفته . معيار دروني  است ، سنجش ، سنجش  با خويش .
من  دونده  ماراتون  با دوندگان  ديگر در ميدان  مسابقه  نمي دهم . در كار يا از خود شكست  مي خورم  يا برخود پيروز مي شوم . اسب  شبقي  در دشت  بر علفزار سبز زيباست .
در جهان  امروز همه  چيز بر محور تبليغ  استوار است  و تبليغ  را ضروري  مي دانم ، اما ضمانتي  براي  كارخوب  نمي شمارم . اگر با ارايه  كتاب  فردريك  هارت  شكست  بخورم ، خود و تنها خودم  شكست  خورده ام ، اگر پيروز بشوم ، پيروزي  همگاني  است .
اما، تاريخ  هنر هارت  چيست ؟ اثري  كه  به  شيوه  آكادميك  و با زباني  يگانه ، كه  دم  به  دم  در حال  شكستن  و فروريختن  تفكر متعارف  است ، تاريخ  هنر را از ونوس  ويلندورف  تا من ري  و شاپيرو و مه  استوقدوسي جكسن  پالك  تفسير مي كند. ساختمان  موزون  و قالب ريزي  محتوا در قالب  متن  را مي توان  به  منزله  يكي  ازدستاوردهاي  انديشه  هارت  پذيرفت . از تقسيم بندي  دوره هاي  تاريخ  هنر، شناخت  و فلسفه  و زيبايي شناسي هارت  پيرامون  هنر مي تراود. هارت  هنر جهان  را چنان  به  مقياس  كوچك  در فهرست  و در مقياس  واقعي  درمتن  آورده  كه  گويي  به  معماري  پرداخته  و از دانش  و علم  و كلام  بنايي  كلاسيك  افراشته : اصل  تعادل  و توازن  را تا اوج  متانت  معابد يوناني  فراز برده  و همه چيز بر جاي  خود آرميده . هارت  كتاب  ننوشته ، سنگ  بناي معرفت  را گذاشته .
ديد تاريخي  هارت  با روش شناسي  عملي  و شناخت  ژرف  از روح  و جان  هر دوره  و با تجربه  سال ها تدريس  در هم  آميخته . رصدگاهي  كه  هارت  محقق  و مورخ  در آن  مي ايستد تا تحول  و تكامل  هنر را بنگارد ازسويي  با اثري  كه  مورد بررسي  قرار گرفته  فاصله اش  تار مويي  است ، از سوي  ديگر چنان  به  بالابلندي  و دوردست هاي  افق  هنري  مي نگرد كه  چكادهاي  سراسر زمين  را درمي نوردد و هر گونه  فعاليت  هنري  را در كنار و گوشه  زمين  و هر زمان  ـ مكان  زير نظر داشته  و اين  تفاوتي  است  با اغلب  تاريخهاي  هنر كه  در برخي به  وضوح  و در برخي  نيم پنهان  ديدگاه  اروپا گرا حاكم  است .
هارت  فرزند رستنگاه  هنر را به  دنيا مي آورد و ديگران  مهاجراني  را به  اين  رستنگاه  آوردند. در نگاهباني اش  از آثار برجا مانده  چنان  فراستي  به  كار مي زند كه  آثار از ميان  رفته  را نيز در تاريخ  هنر بازسازي كرده  و جايگاه  از ياد رفته  آنها را به  ياد مي آوريم . روح  رنسانسي  و انسان گراي  هارت  با دقت  علمي  و برخوردحرفه اي  هزاره  سوم  همزاد است .
مثل  هر كار يگانه  و پيروزمند ۳۲۰۰۰ سال  تاريخ  هنر عناصر متناقضي  را با هم  تلفيق  مي كند: دامنه  وگستردگي  مطلب  با ژرفاي  انديشه  و درك  و دريافت ؛ شيوه  نگرش  تاريخي  با برش  تيزفهم  نظريه پردازانه  و تحليل  بند بند؛ از يك سو هارت  جريان  دوره اي  را معرفي  مي كند و از سوي  ديگر به  نقش  تك  تك پديدآورندگان  توجه  دارد. تناوب  ميان  جنبه  عملي  و نظري  كتاب  چنان  است  كه  انگار در آزمايشگاه  تاريخ  هنر ايستاده ايم  و در آنجا هارت  بر نقاشي  ديواري  دست  مي كشد و آنگاه  درس  نمي دهد كه  چگونه  به  اين  آثار دست  بزنيم . هم  مدرس  است  هم  دانشجوي  دانشجويانش .
در دست  ما كتابي  است  كه  هم  مي توان  مثل  رماني  از سر تا ته  خواندش  و هم  مي توان  به  عنوان  دانشنامه اي آن  را تورق  كرد. تحقيق  هارت  لحن  ملال آور خشك  تحقيق هاي  معمولي  نيم  خفه  را نمي شناسد و به  پهنه  منزلت  ادبيات  رسا و نيرومند گام  مي نهد. براي  خواننده  امروز هيچ  خواندني اي  فقط با جنبه  ادبي  خرسندكننده  نيست : اومبرتو اكو با نام  گل  سرخ  و بورخس  يكسره  در نوشته هايش  همخوان  با گرايش  زمانه ، به  بهانه ادبيات ، مدخل هاي  دايره المعارفي  را به  خورد ما مي دهند. مرز ميان  نوشته اي  از نوع  ادبي  و نوشته اي  از نوع تحقيقي  برداشته  شده .
اما، عناصر متناقض  كه  در تعادل  و با معيار درخشان  در يكجا جمع  نشوند، برج  بابلي  است  كه  در آن به  زبان  ياجوج  و ماجوج  حرف  مي زنند و كسي  درنمي يابد. تاريخ  هنر هارت ، Sagrada Familia است  و اعضاي  چند مليتي  اين  «خانواده  مقدس » به  زبان  يگانه  هنر در خانه  بي در و ديوار گائودي  با هم  حرف  مي زنند و اين  گفت وگو نامش  تاريخ  هنر است .
۲. پروفسور هارت  در پيشگفتار تاكيد دارد كه  هدف  اين  كتاب  آن  است  كه  به  هنرآموزان  در هر سن  و سال چيزي  ارايه  كند كه  ارزشمند باشد، اما در چاپ  فارسي  ظاهر مخاطب  خاص  هدف  قرار گرفته  است . چرا؟
تا هنگامي  كه  مخاطب  اثر، شكل  و شمايل  روشني  پيدا نكند و از گمنامي  و عام  بودن  درنيامده  باشد، هيچ  اثري  به  كمال  نمي رسد. چون  نامه اي  است  كه  جاي  نشاني  گيرنده  پر نشده . پيوند ميان  مخاطب  و اثر به  نازكي  تارعنكبوتي  است  كه  با آن  مي توان  هستي  را صيد كرد، اما اگر پاره  شود چون  جوراب  نايلوني  نخ كش  شده  رفوكردني  نيست . مخاطب ، خواب  ـ بيدار هميشه  وجود دارد ــ شايد در زمان  و مكاني  دور يا هنوز اتفاق  نيفتاده ، اما همواره  در ميان  عابران  و حتي لابه لاي  ورق هاي  كتاب  حي  و حاضر است . مي توان  او را بالاند، هرس  كرد، شكوفاند يا پژمراند. نويسنده  يا مترجم  حرفه اي  پيوسته  هواي  مخاطبان  خود را دارد، فرا مي خواندشان  تا به  نزدش  بيايند. بي اعتنايي  به  مخاطب  نيز نوعي  پيام  به  اوست .
مخاطبي  كه  فردريك  هارت  موردنظرش  بوده  انگار از ضمير مهربان  و بزرگوارش  باليده  چون  فرزندي كه  مي تواند همراه  و همفكر و رفيق  او باشد. مخاطب  چنين  آفريننده اي  را مي توان «آفرينشگر» ناميد زيرا، خواننده  با هر بار تازه خواندن  بازآفريني  مي كند. چون  جامعه  هارت  جامعه اي  تخصصي  است  كه  اصل طبقه بندي اش  با جامعه  ما تفاوت  دارد، پس  هنگامي  كه  هارت  مخاطبش  را دانش آموزان  شناسايي  مي كند،يك  معنا دارد، و نه  آنچه  ما از آن  درمي يابيم .
اگر از پيشگفتارم  اين  معنا دريافت  مي شود كه  پيش  از اين كه  كتاب  خوانده  شود خوانندگان  راعلامتگذاري  كنيم  و آدم ها را به  عنوان  مخاطب  خاص  و مخاطب  عمومي  بر دو اردوگاه  اتراق  دهيم ، متاسفم كه  چنين  برداشتي  حاصل  شده . خطاب  فردريك  هارت  به  همه  كساني  است  كه  تا زنده اند دانشجو (جوياي دانش ) و تشنه  خواندن اند و خواندن  كاري  جدي  است . مخاطب  من  افرادي  خاص  نبودند ــ صرفا باتحصيلات  آكادميك- ، بلكه  هر آن  كس  را درنظر دارم  كه  گوشه  چشمي  به  هنر دارد. دانشجو نيز مخاطبي خاص  است  در ميان  خيل  خاصان . چرا؟ دانشجو حساسيتش  در درك  و دريافت  جهان  پيرامون  و طبيعت  تيزتيز است . مي تواند با كوله پشتي  به  هر كجا برود و ساندويچ  نخورد و كتاب  بخرد. دانشجو بر نيمكت دانشگاه ، ميز كتابخانه ، صندلي  سالن  تئاتر، سينما و كنسرت  خانه  كرده  و اتاقش  را به  رصدخانه اي  بدل مي كند. پس ، هر كس  كه  بتواند زندگي  دانشجويي  به  اين  معنا داشته  باشد، نه  فقط مخاطب  تاريخ  هنر، كه مخاطب  هر كتاب  ارزشمندي  است  و آن  گيرنده  گرامي  پيام  شعور و معرفت . و اين  ساده  آسان  نيست . به  طورطبيعي  كتاب  ترجمه  شده  مخاطباني  ديگر مي جويد و مي يابد، از قلمروي  تازه  و فرهنگي  پذيرا. چرا كه  باترجمه ، كتاب  از خاك  زادگاه  كنده  شده  و در خاك  بيگانه  كاشته  مي شود و اين  نوعي  پيوند زدن  است .دانشجويان  ما بي ترديد با دانشجويان  غربي  تفاوت  دارند. آنها به  هر تقدير همه  اين  آثار هنري ، يا بخشي  از آن  را هر روز مرور مي كنند و از رابطه  مستقيم  با اثر تجربه هايي  مي اندوزند. دانشجوي  رشته  هنر در ايتاليا «همسايه» جوتو است ، مي تواند به  پادوئا به  عيادت  فرسكوهايش  برود يا مثل  آب  خوردن  به  موزه  لوور واردشود يا در برپايي  تازه ترين  نمايشگاههاي  هنر معاصر شركت  كند. و براي  ما عينيت  انكارناپذيري  است  كه تصويري  را مي بينيم  و بايد بكوشيم  تا به  حس  شناخت  برسيم . همچنان  كه  دانشجويان  غرب  براي  شناخت هنر و تاريخ  ايران  به  عيادت  اين  سرزمين  مي آيند و بوي  خاكش  را مي شنوند و به
Ex Oriente lux مي رسند.
بشر كه  از دم  آفرينش  مخاطب  خداوند است  و ساليان  سال  مخاطب  مظلوم  نويسندگان  و هنرمندان  نيزهست ، اين  معيار را آفتابي  كرده  كه  فكر عميق  در نهايت  سادگي  بيان  مي شود. هارت  كه  به  بيان  معناي  هنر و به  تفسير آثار هنري  مي پردازد، به  زبان  بسيار شفاف  با مخاطب  خود حرف  مي زند و من  و همكارانم  سعي كرديم  در ترجمه  نيز چنين  باشد. اگر خواننده  زبان  هنر را مي شناسد، اين گوي و آن ميدان. اگر با زبان هنر آشنا نيست، مي كوشد و مي آموزد، مي خواهد بفهمد و مي فهمد. كتاب ها را بايد از قفسه مقدس كتابخانه پايين آورد و صميمي و ساده خواند و نويسنده را گرامي شمرد. چنين آدمي مخاطب هارت و هر مولفي است، هر چند اين حق را ندارم در رابطه نويسنده و خواننده دخالت كنم، پنهان نمي دارم كه بيشتر به فكر جوانان و دانشجويان ايراني بودم، حتي به نخستين ديدارشان كه با ذكاوت و شرافت اثر هارت در پيش داشتند، حسوديم مي شد. گاه هارت را مورد خطاب قرار مي دادم و اي كاش با خبر مي شد چگونه انديشه اش را در آغوش كشيده ام.
۳. در ترجمه كتاب چهره هاي شاخص كه خود صاحب سبك و كتاب، سليقه و حتي انديشه متفاوت  اند همكاري دارند،  اما مولف خود بر ضرورت وحدت ديدگاه تاكيد دارد و حاصل كار گروهي را مخاطره آميز مي خواند، براي تامين نظر نويسنده به عنوان ويراستار چه تدبيري انديشيده ايد؟
004623.jpg

چرا اثر هارت را چند تن ترجمه كرديم؟ بي درنگ پاسخ مي گويم كه كوشيدم «چند صدايي» حاصل از گردهم آمدن چند تن را با كار صبورانه ويرايش ( كه اين هم ديگر مهم نيست) جبران كنم تا صداي يگانه هارت همراه با پژواك هاي  صدايش از نوك قلم مترجمان شنيده شود. دوست دارم در كار با دوستان تنهايي ام را سايه زني كنم. اما كتاب را از روزي كه به خانه بردم،  همواره از آن خود مي دانم  ـ  مالكيتي بدون سند بر هنر و زيبايي كه زير نام ويراستار اعلام كردم . باشما كه صميمانه حرف مي زنم، خودم را بهتر مي شناسم.... همكارانم، همكاران ساليان بس دور و درازي اند. گاه با آنها كار مشترك داشتم يا راه مشترك فكر،  كوشش و باز آن تنهايي آغازين، پس هنگامي كه كشف زرينم را با آنها در ميان گذاشتم، همه با هم به كشف اين كشف آغاز كرديم. اين آسياب ـ ترجمه سراي كوچك ـ را با عشق مي چرخانديم. پيش و پس از ترجمه مي خواستيم  - چون مترجم حرفه اي مي داند به هر قيمتي كه شده بايد از پس فراز و نشيب هاي انديشه مولف و ظرافت زبانش برآيد ـ زبان نغز و پر مغز هارت را دريابيم و در دستگاه زيبايي شناسي حساس و حكايت چنان روان كه پيچيدگي مطالب را در عمق مي پوشاند، وارد شويم. در اينجا بحث تفاوت انديشه و سبك و سليقه مترجمان از كار باز مي ماند. قرار بود ما به چكاد كوهي برويم و آن تاج طلايي را بر سر يكدانه سرو كوهي ببينيم. كوره راه ها فراوانند. راه، يگانه. نمونه هاي بيشمار از رسيدن يا نزديك شدن به زبان و انديشه  صيقل يافته نويسنده، دشواري ها، ژرفاي تخصص و صلاحيت  هارت  و ما تشنگاني كه نياسوده ادامه مي داديم. هارت فرد و فرديت گرايي را ارج مي  نهد به اين معنا كه مسئوليت نمي تواند دسته جمعي باشد. ما چونان در نوشته لئولئوني « ماهي سرخ دانا» ماهي هايي بوديم كه خود را در قالب يك ماهي ريختيم و پذيرفتيم هارت چشم ما باشد و يگانه با او تماشا كرديم. حالا نمي پرسيد ماهي چگونه در هوا شنا مي كند، اين هم از شكل هاي خلاقانه  هزاره سوم است كه بايد از همكارانم بپرسيد.
در پاسخ به پرسش تان نيز مي گويم كه ترجمه به معني دقيق كلمه كار آفرينش نيست، برگرداندن نيز نيست، زيرا كه اثر، سنگي نيست كه بغلتاني. ذاتش اين است كه مترجم متكي بر دانش و معرفت و فراست خود با زبان پلي  مي زند تا اثر ادبي را از ساحلي به ساحل ديگر به سلامت انتقال دهد. مترجم كه در نوشته دخالت نمي كند، حتي نظر نمي دهد . شايد سلسله مراتب ارزشي و طرز تفكر و سليقه و دانستني هاي هر مترجم فقط براي خودش حايز اهميت باشد كه آنها را در ترجمه بي زوايد مي سوزاند. نظر از  آن خود داشتن سلاح نيست كه بردارم يا پارويي كه با آن برف راه خود بروبم و ابراز هويت كنم. هيچ چيز، حتي دانش و سواد، وسيله اي نيست،  دوست دارم يا دوست ندارم، كاري را انجام مي دهم يا نمي دهم. امروز حتي آنچه آدمي مي گويد مهم نيست، مهم آن چيزي است كه نمي گويد. نه آنچه مي كند، مهم آن چيزي است كه از انجام آن مي پرهيزد. در اثبات اين،  روي كتابي كار مي كردم ـ جست  وجوي آن روشنگري و با احكام راهبان ذن بودايي دست و پنجه نرم مي كردم. تصادفي نبود كه مجموعه احكام به شكل نفي ـ با عبارت هاي امري منفي ـ آمده بود : نكشيد،  دزدي نكنيد، دروغ نگوييد، خودستا نباشيد، خوراك بد نخوريد،  بي وقع نخوريد، بر تخت وسيع و بزرگ نخوابيد.... باي جونگ مي توانست به عوض دروغ نگويد، بگويد راستي را بگوييد اما،  برگزيد چنين نكند. ظرافت اين جا زمينه  روانشناسي دارد. عبارت امري منفي به سدي مي ماند در برابر پليدي. اما، عبارت امري مثبت مي تواند به دري بدل شود كه به جانب پليدي گشوده گردد. انسان اگر سر سوزني آزادي و قدرت داشته باشد، فقط در آزادي انتخاب است، نه كه مي خواهم اگزيستانسياليست بنمايم. در دم ظريف آزادي تاريخ هنر هارت را انتخاب كردم تا به اين انتخاب تسليم شوم. در تسليم شدن كامل رهايي كامل را حس مي كنم. كار ويراستار كه در جامعه ما هنوز به درستي فهميده نشده، چه بسا كار مترجم، غمشادي و از خود گذشتگي و سنگ بناي پلي بودن و در همواري مسير كوشيدن. من وحدت بلوري ديد هارت را مراقب بودم نشكند.
۴. در ويراست سوم كتاب كوششي براي شناخت جايگاه زنان در تاريخ هنر صورت گرفته و در ويراست چهارم بر شما زنان هنرمند افزوده شده، به گمان شما در اين كتاب حق زنان هنرمند به خوبي ادا شده است؟
من نيز اين پرسش را دارم و ندارم. خود هارت منابع تاريخي هنر را مقصر مي داند كه به شكلي شايسته سهم زنان را ادا نكرده اند. اگر اثري ديگر وجود ندارد، دست كم بايد از نبودش آگاه باشيم. حكايت فردريك هارت از نقش زنان در هنر با چنين شرط دردناكي آغاز مي شود . شايد او به اندازه همه نوشته هاي فمينيستي از زنان دفاع كرده بي آنكه دفاعي در كار باشد. در مقام مورخ و هنرشناس و استاد تاريخ هنر، با سند و نمونه، جايگاه زنان هنرمند را آفتابي كرد. باري، جاهايي در سايه زار باقي مانده چون شركت زن در اصناف، كارگاه ها و آكادمي ها به طور معمول مجاز نبود و اغلب در هر موقعيتي با مخالفت مردانه خواه در هيات شوهر، همكار، منتقد،  حامي يا مامور دولت رويارو مي شد.
بحث هنر فمنيست از مباحث متأخر اما بحث زنان در هنر از آغاز تاريخ بشر باز است. بسي متفاوت است اثري هنري موجود باشد و پيرامونش حرف بزنند. در واقع نخستين بيانيه جنبش فمنيستي به سال هاي ۱۹۷۰ باز مي گردد. در دسامبر ۱۹۷۶ پيش از آن كه جودي شيكاگو چيدمان معروف ضيافت شام خود را از پرده بيرون بيندازد (۱۹۷۹)، نمايشگاهي بزرگ در لوس آنجلس با نام « زنان هنرمند» برپا شد. اين نمايشگاه آفرينش  هاي زنان ميان ۱۵۵۰ و ۱۹۵۰ را مرور كرد و براي كشف تاريخي زنان هنرمند مثل آرتميز يا جنتيليسكي، پائولا مدرسن ـ بكر، فريدا كالو و غيره .... گامي جدي برداشت. اما هارت اصطلاحاتي چون « هنر فمينيستي» و «هنر زنان» را به كار نمي برد، چون هنر را به هيچ وجه بر پايه نژاد يا جنس تقسيم بندي نمي كند. صحبت از هنر زنان يا هنر سياهپوستان به فضاي پهناور و عادلانه هنر كه اقليت را به معني سياسي نمي شناسد ـ باري ، برگزيدگاني به نام نابغه ها دارد ـ معناي اقليت را وارد مي   كند. واقعيتي تاريخي است كه آغاز ارزيابي هنر زنانه همزمان با تلاش هاي نظريه پردازان فمينيست پاگرفت ـ در جامعه اي كه حساسيتش نسبت به هر گونه حقوق زن فزوني يافت. زنان بر زبان ويژه اي براي ابراز جهان زنانه اصرار داشتند. « زبان» تن خويش را يافتند و توسط اين « زبان تن» سر فصل تازه اي در زبان هنر زبان باز كردند. اما هارت با تاريخ فمنيسم  كاري ندارد ـ جنبش فمينيستي چيزي طبيعي اما نسبت به ذات هنرمندانه زن حاشيه اي است، واكنشي به كنش جريان اجتماعي و نه مكتب هنري،  هر چند ادبيات فمينيستي ادعاي مكتب داشته باشد. به نظر هارت هرچند پژوهش هاي فمينيستي ارزشمندند براي مشخص كردن جايگاه زنان در جامعه، اما اغلب مطالب مربوط به جنسيت بر كل راه و روش تاريخ هنر سايه مي افكند.
هارت آغاز و انجام حكايت رويارو شدن زنان با كل دستگاه هنر ـ مخاطبان، نهادها، حاميان، منتقدان ـ را باز مي گويد و آثار زنان را نه جداگانه به عنوان ضميمه  تاريخ هنر كه اغلب و به ظاهر به دست مردان شكل گرفته، بل به عنوان صفحه هاي زيباي لابه لاي تاريخ هنر تفسير مي كند. شروع از چهره نگاري زنان در عهد باستان و تذهيب نسخه  هاي خطي راهبه ها در سده هاي ميانه، گذشته از دوره رنسانس با كار آرتميز يا جنتلسكي و لاوينيا فونتانا، تا آثار كامي كلو دل و فريدا كالو، نهضت زنان در نيمه دوم قرن ۲۰ با تاكيد بر شخصيت جودي شيكاگو و ميريام شاپيرو و همچنين فعاليت زنان در هنرهاي گوناگون، با اساسي ترين جنبه هاي آن معرفي شده، پيكر تراشي از دهه ۱۹۶۰ تا اوايل دهه ۱۹۸۰ با كار اواهسه و مايايينگ لين، جايگاه جون ميچل در اكسپرسيونيسم انتزاعي و دايان اربوس در هنر عكاسي نيز مطرح مي شود . نه كه هارت با پشتوانه نظريه، موضوعي جداگانه و تازه اي كشف كرده باشد كه آن را به امتيازي از امتياز هاي تاريخ هنرش بدل كرده يا پشت مقوله اي ساختگي پافشاري كند و يا حتي مثل برخي از كتاب هاي ديگر فصلي به نام زنان در هنر اختصاص دهد. در كل كتاب هرجا كه شخصيت تاثيرگذاري وجود داشته، نام و كارش را معرفي كرده و زن هنرمند را بافتي از بافت هنر شناخته. اين يكي از خطوط تابناك روايت تاريخ هنر هارت است كه سراسر كتاب را چراغاني كرده. مورخ روياروي اين واقعيت قرار مي گيرد كه آثار زنان يا ناپديد شده اند يا از ميان رفته اند يا به هنرمند ديگري نسبت داده شده  اند. اثر از ميان رفته نيز جزو تاريخ هنر است و حضور سركوب شده هنرمند به نحوي باقي مي ماند و بنا به قوانين پنهان تاثير گذار است. اما فقط هارت به راحتي چنين مفهومي را استنتاج مي كند. آ گاه بودن فعاليت زنان در گذشته جايگاه آنان را دگرگون مي كند. مسئله برسر آن است كه چگونه بر آن آگاه شويم... هنر، زن و مرد نمي شناسد. فقط انسان هنرمند، ظريف و حساس نسبت به هستي وجود دارد.
۵. نويسنده در پيشگفتار مي نويسد هيچ پژوهشگري نمي تواند مدعي خبرگي در همه دوره هاي تاريخ هنر باشد و خواستار و پذيراي نقد به ويژه در فصل هاي بيرون از حوزه خود شده است، اما شيفتگي ما به كتاب چنان است كه جايي براي نقد باقي نمي گذارد. اين دوگانگي را چگونه توجيه مي كنيد.
در آينه فقط خود را مي بينم كه برخي خوششان مي آيد و برخي خوششان نمي آيد. عيب و ناتواني خود مي بينم، درست و نادرست ديگران نمي بينم، پس رنجه نيستم، و ياد پدرم مي افتم كه مي گفت: « اگر كار درست انجام داده اي خرسند باش» اما، بر آن « ديگري» كه هم كاره « ديگر» باقي مي ماند و بيگانه و ناشناخته چه نقدي مي توانم داشته باشم. آنچه «غير» از من است، به گالري مي  ماند با دو روز تعطيل در هفته كه اگر خواستم، بليت ورودي مي خرم، يا در كافه مي نشينم و وارد نمي شوم، يا از كوچه دوري به خانه «خود» مي روم. جهان امروز، چنانكه من آن را مي فهمم و به خود در آينه هر روز ياد آور مي شوم، مرا به تماشا فراخوانده، به شنوندگي و كتابخواني و انسان خواني و قرائت متن اين شگفت زار جهاني. «ديگري» را فقط مي توان ديد، خاكسارانه به عيادتش رفت، گوش كرد و شنيد، «خواند» و درك كرد، و فقط «خويشتن» را مي توان به نقد و انتقاد كشيد. آن كه ۱۱۶۶ صفحه تاريخ هنر هارت را بخواند، هر نوع قضاوت و ارزيابي را پس مي زند.
004620.jpg

از ديدگاه اخلاقي، نقد اين كتاب حق فرهنگ ديگر است. اگر با «اما» و «اگر»، «خوشامد» به هر تازه واردي بگوييم كه جاي بسي تاسف است، تاريخ هنر هارت مثل هر اثر ترجمه شده ديگر به دستگاه فرهنگي ما انتقال يافته كه دليلي ندارد پذيرايش نباشيم . ميزبان مودب از مهمانش خوب يا بد نمي گويد. تاريخ فرهنگ هر ملتي سرشار از «دعوتنامه» هايي براي فرهنگ هاي دور و نزديك است. با زباني كه هارت دارد و هر كتابي كه از زبان بيگانه به فارسي در مي آورد، مترجمان روياروي مشكل بنيادي قرار مي گيرند كه زبان همراه، حامل و حامي اين مفاهيم را بيابند، حس كنند يا بياموزند تا در چارچوب زبان مادري زبان منحصر به فرد كتاب مورد نظرشان را بيافرينند.
كار خوب نياز به تاييد ندارد. ترجمه و ويرايش كه انجام گرفت، خود پرسش هاي بي شماري طرح كردم . اما كو آن جان جانانه كه كتاب را هر اندازه و هر بخش و فصلي را كه دوست مي دارد خوب خوانده باشد و بداند پرسشي نه داشته نه دارد. و خود به  همه آنچه در آن زمينه مي خواسته فارغ البال دست يافته باشد. آيا زيبنده نيست يك بار و تنها يك بار بر نادانسته ها شبيخون بزنيم و جهان را در رامش آگاهي با هنرهايش باور كنيم و بشناسيم. چيزي نمانده باور كنم كه خستگي شديد درد دارد از پا درمي آوردم . باري، مسافر زمينم به گفته سعدي:
پاي مي پيچم و چون پاي دلم مي پيچد
بار مي بندم و از بار فرو بسته ترم

شهر كتاب
ژاك و اربابش
004617.jpg
نوشته: ميلان كوندرا، ترجمه: فروغ پورياوري
نمايشنامه «ژاك و اربابش» داستان هميشگي ارباب و نوكر است. اربابي كه هر دستوري به نوكرش مي دهد بايد بدون چون و چرا اجرا كند. مورد برجسته اي كه در اين نمايشنامه به چشم مي خورد اعتقاد داشتن به «قضا و قدر» و به قول ارباب و نوكرش «چيزي كه آن بالا» نوشته شده است. ارباب و نوكر خودشان را به دست سرنوشت مي سپارند و هر سرنوشتي كه برايشان رقم خورده است را مي پذيرند. اما در جايي، ارباب خطاب به نوكرش مي گويد: «يك چيزي اذيتم مي كند. آيا تو به اين دليل كه آن بالا نوشته شده است آدم رذل و پدرسوخته اي هستي يا اين كه چون آن بالابالاها مي دانسته اند كه آدم پدرسوخته اي هستي اين را نوشته اند؟».
اينجا نشان داده مي شود كه ارباب به نوعي دچار تضاد شده است. آيا سرنوشت انسان ها از ازل نوشته شده است؟ آيا انسان ها هيچ دخل و تصرفي نمي توانند در آن داشته باشند؟
داستان «ژاك و اربابش» داستان زندگي دو انسان است. اما سرنوشت و قضا و قدر براي هيچ كدامشان استثنا قايل نمي شود؛ نه براي ارباب كه از نظر مرتبه و مقام كم  شخصيتي نيست، نه براي نوكر كه خب نوكر است ديگر و در مرتبه پاييني قرار دارد. هر دو آنها به يك سرنوشت تقريباً مشابه گرفتار شده اند. هر دوي آنها در عشق به يك گونه شكست خورده اند. نكته ديگر اين كه آنها بدون يكديگر نمي توانند زندگي كنند. ارباب وقتي نوكرش را گم مي كند به التماس و زاري مي افتد تا پيدايش كند و نوكر نيز نگران اربابش است كه چه بر سرش آمده است.
سه شب با مادوكس
نوشته: ماتئو وسيني يك، ترجمه: تينوش نظم جو
يك شهر، يك مسافرخانه، يك مسافر مرموز
مادوكس مسافر مرموز اين شهر ساحلي و اين مسافرخانه است. تمام شخصيت هاي نمايشنامه، يعني صاحب مسافرخانه، نگهبان فانوس دريايي، راننده تاكسي و جاروكش محل، همگي اصرار دارند كه مسافر، سه شب گذشته را تا صبح با آنها سپري كرده است. يعني اين مسافر مرموز در اين سه شب در چند جاي مختلف به طور هم زمان بوده است. ما هرگز اين مسافر را در متن نمايشنامه نمي بينيم. او در اتاق طبقه بالاي مسافرخانه ساكن است و خود را به خواننده نشان نمي دهد. در پايان نمايشنامه، تمام شخصيت هاي نمايشنامه به طبقه بالا مي روند تا مسافر مرموز را بار ديگر ملاقات كنند. از اتاق او سروصداهايي مي آيد ولي وقتي خوب گوش مي دهند و از سوراخ كليد داخل را نگاه مي كنند از مرد مسافر خبري نيست. در عوض، تك تك شخصيت ها، خودشان را داخل اتاق مي بينند كه در حال حرف زدن باهم هستند. شخصيت هاي نمايشنامه با ديدن اين صحنه شوكه مي شوند و نمايشنامه در همين جا تمام مي شود.
داستان، ساده و گيراست، با پاياني گنگ و پيچيده. تنها چيزي كه خواننده را به فكر مي برد ماجراي رازآميز آن مرد مسافر است و ادعاهاي شخصيت هاي نمايشنامه. نويسنده در اين جا خواننده را به دنياي اسرارآميز خود مي برد. خواننده بعد از خواندن هر سطر از نمايشنامه، بيشتر به هيجان مي آيد تا كليد اين معما را پيدا كند، اما تا پايان اين كليد در نهان باقي مي ماند.

بدايع الملَح «نوهاي نمكين»
تأليف: ابومحمد مجدالدين قاسم بن حسين بن محمد طرائفي خوارزمي، معروف به صدرالافاضل، ترجمه: موفق بن ظاهر خوارزمي
مجدالدين ابومحمد قاسم بن محمد طرائفي خوارزمي، معروف به صدرالافاضل به سال ۵۵۵ هجري قمري متولد و در سال ۶۱۷ در حمله مغولان به خوارزم كشته شد. صدرالافاضل يكي از اديبان و سخنوران شهير است كه در نحو و خطب و فنون شعري و علوم ادبي و عربي در عصر خود بي نظير بوده است. ياقوت حموي در كتاب معجم الادباء مي گويد: «او را مردي فاضل، خوش خوي، شيوا بيان و غيرقابل توصيف يافتيم.»
مولف در اثر حاضر به نام بدايع الملح، مجموعه اي از اشعار سرايندگان نامدار- بيشتر ايراني و از اهالي خراسان و خوارزم - و اقوال و حكايات عربي را در دوازده فصل مشتمل بر: «امثال وحكم، مكارم اخلاق، افتخار به نفس، شراب و غزل، اوصاف و تشبيهات، ثنا و شكر، مكاتبات، هجا، شكايت از دهر، تهنيت و تعزيت، پيري و زهد، و لطايف حكايت» گرد آورده است. اين مجموعه را موفق بن ظاهر أبي سهل فاريابي به فارسي برگردانده و ذيل اشعار و اقوال عربي درج كرده است.
نسخه منحصر به فرد كتاب بدايع الملح كه اصل آن در كتابخانه لاله لي تركيه به شماره ۱۷۵۰ موجود است شامل يك مقدمه و دوازده باب است. اين كتاب به خط شيخ موفق بن طاهر بن ابي سهل بن طاهري بن عصام محمد المفري الفاريابي است، كه به تاريخ روز جمعه نهم ماه رجب سال پانصدونودودو هجري قمري استنساخ آن را به اتمام رسانيده است.

سفر
ادبيات
ايران
تكنيك
جامعه
رسانه
زمين
شهر
عكس
ورزش
هنر
صفحه آخر
|  ادبيات  |  ايران  |  تكنيك  |  جامعه  |  رسانه  |  زمين  |  سفر  |  شهر  |
|  عكس  |  ورزش  |  هنر  |  صفحه آخر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |