زبان فارسي و چگونگي گسترش آن هميشه مورد توجه و علاقه اهل فرهنگ و نخبگان بوده است. وجود نهادهايي چون فرهنگستان زبان و ادب فارسي، شوراي گسترش زبان فارسي و نهادهايي كه در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي و وزارت امور خارجه در اين زمينه فعالند. در دهه اخير و با استقبال دو كشور ازبكستان و تاجيكستان و نيز در دو سال اخير با از بين رفتن حكومت طالبان به يك باره مي توان گفت كه دالاني از زبان فارسي گشوده شده است. نوشته زير سخنراني دكتر احمد تميم داري، از استادان شناخته شده دانشگاه و عضو هيأت داوران مجمع بين المللي استادان زبان و ادبيات فارسي است كه درپي مي خوانيد.
احمد تميم داري
همه ما مي دانيم كه زبان فقط مجموعه اي از نشانه هاي كتبي و شفاهي نيست، بلكه سطح زبان همانند كشتي هايي است بر روي اقيانوسي بزرگ، كه در زير اين سطح، فرهنگ ها و دانش ها و هنرهاي بسياري نهفته است. يعني در واقع يك استوانه يا هرم فرهنگي است كه اين هرم فرهنگي در درونش به وسيله اجزاي هنري، فرهنگي و علمي پر مي شود و نشانه هاي زبان در واقع حاملان آن پيام و محتواها هستند.
يكي از نويسندگان معروف به نام تامسن، كتاب بسيار خوبي تحت عنوان درباره ايدئولوژي فرهنگ مدرن نوشته است؛ چون تلقي از فرهنگ، ادبيات و زبان، در هر دوره تغيير پيدا مي كند و ما الان ديگر مجبور نيستيم مسايلي را كه در ده سال پيش مطرح مي شد دوباره مطرح كنيم. اين است كه حضرت امير(ع) مي فرمايند: فرزند زمان خويشتن باش.
تامسن در اين كتاب درباره زبان و فرهنگ نوشته است كه فرهنگ داراي يك سلسله مؤسسات و پايگاه هاي فرهنگي است. مؤسسات فرهنگي از يك سلسله وسايل ارتباط جمعي مثل مطبوعات، روزنامه ها، زبان، تلويزيون، راديو، سينما، ويديوكاست و ويديو سي دي استفاده مي كنند. اين ابزارهاي امروزي براي ارسال پيام به كار مي روند. مسأله ديگر فاصله هاي زماني و مكاني است. مثلاً حافظ اگر مي خواست غزلش را به هند بفرستد، مي بايست از راه زمين و دريا و وسايل آن روزگار استفاده كند تا غزل را به دست ديگران برساند، يا اينكه كساني آن را به زباني ديگر ترجمه مي كردند. تامسن مي گويد ولي خوشبختانه امروز، به علت ظهور فناوري جديد ارتباطي، اين فاصله از بين رفته است؛ يعني كه شاعري همزمان دارد شعرش را مي سرايد يا نويسنده اي داستانش را مي نويسد، ممكن است همزمان به پنجاه دانشگاه دنيا مخابره بشود و اصلاً خودش مي تواند اين پيام و داستانش را ارسال كند. پس امروز فاصله زماني و مكاني وجود ندارد و پايگاه هاي فرهنگي، يعني نهادها و رسانه هاي فرهنگي يعني وسايل ارتباط. محتواي فرهنگي بسيار مهم است.
زبان فارسي صرفاً به عنوان يك سلسله عوامل فيزيكي به سراسر دنيا راه پيدا نكرده، بلكه محتواهاي عرفاني، فرهنگي، هنري و علمي نيز به سرزمين هاي ديگر انتقال يافته اند و البته اين انتقال و تأثير به طور متقابل بوده و يكطرفه هم نيست كه فقط بيان كنيم كه زبان و فرهنگ ما بر روي فرهنگ هاي ديگر تأثير گذاشته است. اين تأثير و تبادل به طور متقابل انجام گرفته است و براي اينكه ديگران از فرهنگ و زبان ما قدرداني كنند و تأثيرات آن را بپذيرند، ما هم متقابلاً بايد از تأثير فرهنگ ديگران تجليل كنيم و آن را بشناسيم، بدان اذعان كنيم و به معرفي اش بپردازيم. در فرهنگ ودايي و اوستايي تركيبي از همه فرهنگ ها وجود دارد. ميان ريگ ودا، اوستا و گلشن راز شبستري، ارتباط هاي بسياري وجود دارد. ارتباط اين كتاب ها يعني ارتباط بين فرهنگ ها. مرز اديان از مرز سياسي فراتر و جلوتر است و مرزهاي فرهنگي از مرزهاي ديني هم فراتر و جلوتر است. بنابر اين مي توانيم در درون فرهنگ ها اديان را مطرح كنيم و در درون اديان، مرزهاي جغرافيايي سياسي را مطرح سازيم.
يك نكته شيوع سماع است. اميدوارم يكي از دانشمندان ما زحمت بكشند و ابيات مربوط به سماع را در يك جا جمع كنند. با اينكه به شدت سعي مي كنم تحت تأثير فلسفه و دانش و استدلال باشم، ولي باز وقتي ابيات سماع را مي خوانم ناخودآگاه تحت تأثير واقع مي شوم. شيخ ابوسعيد ابوالخير، شيخ صفي اردبيلي، فخرالدين عراقي، اينها سماع مي كردند و سماع اينها در دنيا مشهور شد. در اينجا شعري از حافظ مي خوانم:
به مژگان سيه كردي هزاران رخنه در دينم
بيا كز چشم بيمارت هزاران درد برچينم
الا اي همنشين دل كه يارانت برفت از ياد
مرا روزي مباد آن دم كه بي ياد تو بنشينم
جهان پير است و بي بنياد از اين فرهادكش فرياد
كه كرد افسون و نيرنگش ملول از جان شيرينم
زتاب آتش دور ي شدم غرق عرق چون گل
ببار اي باد شبگيري نسيمي زان عرق چينم
جهان فاني و باقي فداي شاهد و ساقي
كه سلطاني عالم را طفيل عشق مي بينم
اگر بر جاي من غيري گزيند دوست حاكم اوست
حرامم باد اگر من جان به جاي دوست بگزينم
صباح الخير زد بلبل كجايي ساقيا برخيز
كه غوغا مي كند در سر، خيال خواب دوشينم
شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعين
اگر در وقت جان دادن تو باشي شمع بالينم
حديث آرزومندي كه در اين نامه ثبت افتاد
همانا بي غلط باشد كه حافظ داد تلقينم
نمي دانم از اين زيباتر واقعاً مي شود در جهان غزلي گفت كه در سماع و قوالي به كار رود و تبديل شود به يك موسيقي بين المللي.
ديوان حافظ حداقل به پنجاه زبان زنده دنيا ترجمه شده است، آن هم در هر زبان نه فقط يك ترجمه. مثلاً در هر يك از زبان هاي فرانسه و انگليسي حداقل بيست ترجمه از ديوان حافظ مي توان پيدا كرد. در مورد سعيد و ديگران هم چنين است. وقتي بيشتر مطالعه مي كنيم، متوجه مي شويم كه شعر حافظ فقط ترجمه نشده و فقط اثر نگذاشته، بلكه منشأ نمايش هم بوده است، يعني تعدادي تئاتر و نمايش هم تحت تأثير اشعار حافظ تنظيم كرده اند. هوگو نمايشنامه اي درباره سلطاني به نام احمد تنظيم كرده كه اين متن تحت تأثير اين بيت حافظ است:
اگر آن ترك شيرازي به دست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
از روي اين بيت، نشانه هاي بيت را تبديل كرده به نشانه هاي دراماتيك و نمايشي و داستان سلطان احمد را مطرح ساخته كه كشور بسيار بزرگي در اختيار داشته و امپراتوري بسيار بزرگي بوده است و همه اين امپراتوري را در راه عشق به مجنون خودش از دست مي دهد و در واقع مي خواهد ارزش عشق را در نمايشنامه خودش بيان كند.
بعد، از ويليام جونز بايد نام برد كه فرد بسيار فقيري بود كه از فرانسه تا هند با پاي پياده، بدون جوراب و كفش و بدون لباس رفت و در كمپاني هند شرقي شاگرد شد، يعني نگهبان شد براي اينكه پول سه وعده غذا به وي بدهند. جونز در آنجا از پارسيان كه از قديم از ايران به آنجا رفته بودند، زبان پهلوي، اوستايي و فارسي را ياد گرفت. وي اوستا را به زبان فرانسه ترجمه كرد. سيلوستر دوساسي كه عرب ها به او امام مستشرقين مي گويند، پندنامه عطار، بخش هايي از تذكرة الاولياء، غزل هايي از حافظ و مجموعه اي از آثار عرفاني ايران را ترجمه كرد كه در فرانسه بسيار تأثير گذاشتند. چون بعد از دوره قرون وسطا چيزي از اروپا نمانده بود كه براساس آن بخواهند ادبياتي را بنا كنند.
در دوره كلاسيك و نئوكلاسيسم فقط مقداري مطالب علمي و تجربي و علوم تجربي به اديان وارد شد و تحول تمدن ادبيات اروپايي از قرن هجدهم ميلادي است. يعني سبك رمانتيك فقط يك سبك ادبي نيست، بلكه يك فلسفه اجتماعي و سياسي است كه تحت تأثير اين سبك، تمام مسايل يك فلسفه اجتماعي و سياسي فرانسه تغيير پيدا كرد. در ادبيات اروپايي فقط يك سلسله داستان موجود است، آن هم از نوع داستان هاي حادثه اي و واقعي. اما اين داستان ها چه بودند؟ داستان قديم بيشتر تحت تأثير اريستوكراسي اروپايي، فرانسوي، تبعيض نژادي و غيره بود. وقتي بخش هايي از تذكرةالاولياي شيخ عطار ترجمه شد، ديدند افرادي كه عطار نام مي برد، هيچ كدام در دانشگاه هاي بزرگ علمي درس نخوانده اند.
دزدي بالاي ديوار مي رود تا از خانه دزدي كند. نواي قرائت آيه اي از قرآن به گوشش مي رسد و او تحت تأثير يك آيه قرآن تحول پيدا مي كند و يك مرتبه از دزد تبديل مي شود به عارفي بزرگ. اين تحت تأثير مكتب علمي نيست، بلكه تحت تأثير يك واقعه، خواب، رويا و يا ديوان پيري بزرگ، تغيير شخصيت پيدا مي كردند. وقتي ويكتور هوگو اين داستان هاي واقعي را مي خواند، تحت تأثير واقع مي شود و گوژپشت نتردام و بينوايان را تنظيم مي كند.
در داستان گوژپشت نتردام، يك خادم كليسا كه گوژپشت است و شخصيت پاييني دارد، براي دفاع از يك دختر كولي گدا تلاش زيادي مي كند و تمام نيروها و در واقع نيروهاي نظامي و انتظامي آن روز را مي كشد و از بين مي برد. او نشان مي دهد كه يك خادم گوژپشت فقير چه طور مي تواند تحت تأثير يك عشق پاك و محض، قدرت و شخصيت بيابد.
همچنين در داستان بينوايان مي بينيد قهرمان داستان كه يك سارق نان است در اثر يك واقعه و برخورد با كشيش، شهردار و شخصيتي بسيار مهم مي شود. در واقع هوگو با اين داستان و با پايه گذاري سبك رمانتيسم، سعي مي كند تمام نظام هاي اجتماعي فرانسه را دگرگون كند و اينها تحت تأثير ادبيات ايران و هند است. خود او در جايي مي گويد ما در گذشته به ادبيات يونان و روم باستان توجه داشتيم و امروز به ادبيات ايران و هند توجه داريم و اين توجه ما را به خودش جلب كرده است.
دايرة المعارف نويسي هم كه داستان ديگري دارد. باور كنيد دايرةالمعارف فرانسه از روي الگوهايي مثل دايرة المعارف اخوان الصفا و دايرة المعارف ديگر نوشته شده است. چون تحول ايجاد شده بود و دستشان را خالي مي ديدند، ناچار بودند به كتابهاي ديگر توجه بكنند و ادبيات تحقيقي را توسعه بدهند. من نمونه هاي بسيار زيادي را در اينجا دارم، ولي به علت ضيق وقت، سعي مي كنم اينها را در جايي ديگر و به صورت نوشته ارائه كنم. اينها نمونه هايي كوچك بودند، ولي نويسندگان بزرگ و نقادان بزرگ عرب و ايراني هم بودند كه در سبك نگارش اروپايي مثل سبك رمانتيسم و سوررئاليسم تأثير نهادند. غربيها به شدت تحت تأثير ادبيات شرقي بودند و ما در كشورهاي آسيايي، چون زبان خارجي خوب نمي دانيم از اين اطلاعات متأسفانه محروم مي مانيم.
من در مورد مشكل بزرگ افغانستان يك پيشنهاد دارم. مشكل فقط مشكل افغانستان نيست، مشكل كشورهاي آسيايي است. مي خوانيم كه افغانستان مهد تمدن و فرهنگ بود و در داستان هاي اسطوره ها سليمان نبي(ع) صبحانه خود را در يمن خورد و ناهار را در شام و شام را در بابل و بلخ و بخارا و سمرقند. اين شهرهاي بزرگ، عروس شهرهاي دنيا بودند و بزرگ ترين تمدن هاي دنيا در اين سرزمين ها بوده اند، ولي متأسفانه همه در حال نابودي اند.
ما در عرصه بين المللي راهي نداريم جز اينكه به دور هم جمع شويم و پايه گذار يك وحدت و يا كار سالانه باشيم و ارتباط ما فقط در حد نشستن، برخاستن، تعارف و ناهار و شام خداحافظي تا سال ديگر نباشد. بايد به طور مشترك پايگاه هاي فرهنگي درست كنيم. بهترين دانشمندان و استادان در كشورهاي آسيايي وجود دارند، از اينها دعوت بكنيم، مؤسسات و مراكز تحقيقاتي مشترك و مجله هاي مشترك براي شناخت فرهنگ آسيا داشته باشيم.
ما متأسفانه در ايران اصلاً روس شناس نداريم، در حالي كه حدود دويست و پنجاه ايران شناس روس هست و حدود پانصد مركز ايران شناسي و اسلام شناسي و شرق شناسي در كشورهاي اروپايي وجود دارد. آلمان به تنهايي پنجاه مركز شرق شناسي، فارسي شناسي و اسلام شناسي دارد. ما بايد مراكز مطالعاتي و تحقيقاتي و مراكز غرب شناسي آسيا را توسعه بدهيم و دانشمندان ما دو ماه يك بار، سه ماه يك بار، دور هم جمع شوند تا بتوانيم اين وحدت فرهنگي را پايه گذاري كنيم. اين مهم ترين پيشنهاد من است. البته مسايل ديگري هم هست كه متأسفانه ديگر فرصت مطرح كردنشان نيست.