ميهن بهرامي
محدوده اي در سينماي ايراني، متعلق به كمدي است و در موضعي كه به سبك و هدفي فراتر از «خنده سازي» مي رسد، نمونه هاي شاخص و منحصربه فردي هم داريم كه سبك «خنده سازي» اين سرزمين را داراست. پيش از انقلاب «سه ديوانه» ساخته جلال مقدم، «سازش» ساخته محمد متوسلاني و... قابل ذكر است و پس از تغيير در نخستين سالها، كمدي طنز «اجاره نشين ها» ساخته داريوش مهرجويي و «كفش هاي ميرزانوروز» ساخته محمد متوسلاني و «دزد عروسكها» ساخته محمدرضا هنرمند و آثاري ديگر، زمينه كمدي طنز سينماي ايراني را به آثار كارگرداناني نظير دسيكا در سينماي كمدي درخشان گذشته نزديك كرد با چند مشخصه خاص كه اشاره به آنها لازم است. كارگردانهاي كمدي سينماي ايران منحصراً از هنرپيشگان خاص كار كميك در ساخت فيلم استفاده نكردند. در اين فيلم ها توجه مخاطب به موقعيت كشانده شد و بازيگر در ايجاد موقعيت نقشي برتر از كارگردان و ديگران نداشت و اين اصل مهم در هر اثر كميك شناخته شد كه حركات خنده آور و بخصوص گفتار مطايبه آميز نمي تواند تكيه گاه قابل اعتمادي در ساختار فيلم كمدي باشد.
«كفش هاي ميرزانوروز» يك قدم بلندتر برداشت و شيئي موقعيت ساز را مشخص تر از هنرپيشه- كه اصلاً ايفا كننده نقش هاي جدي بود (علي نصيريان)- قرار داد. صحنه شاخص و ماندگار پايان فيلم اجاره نشين ها، كاري استثنايي در سينماي كمدي بود و انهدام ساختماني مفصل، ساخت مبتكرانه و فوق العاده كارگردان فيلم داريوش مهرجويي.
اما اين رشته از فيلمسازي كه ريشه اي نسبتاً عميق در علاقه اجتماعي و زمينه اي مناسب جهت حركت و كار تازه داشت به كمدي طنز و ايجاد فرآيند خنده در دوره اي رسيد كه جامعه نيازمند آن بود و ظهور استعدادهاي تازه در انديشيدن به «فرافكني روانشناختي» در كار سينمايي كه آثار جدي غير جدي مي ساخت. به گفته «شرلي مك لين» بازيگر برجسته نوعي خاص از كمدي- طنزهاي به ياد ماندني «كاري بسيار دشوارتر از گريه كردن لاي دستمال است. خنداندن تماشا كننده در سالن» و حالا دشوارتر از خنداندن «تكان دادن» بيننده در عصر اضطراب.
«خنده سازي» هنري فرهنگي است و به خنده آوردن با مقصد و نتيجه گيري آزموني روانشناختي و اجتماعي، شايد نوعي تربيت در رفتار اجتماعي. «ابراهيم وحيدزاده» به سينماي خنده سازان با مقصد گام نهاد. حدود بيست سال پيش و دومين ساخته سينمايي اش پس از اتمام تحصيل براي ديد عموم «تحفه ها» بود.
«تحفه ها» هم آوري موفق و قابل تأمل كاراكترهايي است كه گرد محوري انتقادي- سياسي- اجتماعي هر يك تأثير حضور كامل كننده اي را به نمايش مي گذارند و داستان ريشه يابي مواضع و موقعيت هاست.
خانواده اي قديمي و سنتي بر لبه تغيير اجتماعي مهمي در جامعه شهري تهران قرار مي گيرند كه جاه طلبي هاي پدر در كسب مواضع و مناسب مهم از گله داري و زمين داري آنها را به جذبه احراز مقام اداري، رياست و كاره اي بودن سوق مي دهد. دستاويز، تنها پسر خانواده است كه مثل اغلب تك فرزندان ذكور در حلقه حرمسرايي خانوادگي، ذهنيتي عقب مانده و بي توجه به كسب دانش و آگاهي دارد كه راه منحصربه فرد رسيدن به «مقام» از نظر خانواده است. «تحفه ها» شاخص يك روايتگري روشن و ظريف، سر زدن به همه نقش هاي جانبي و انسجام در معناست و طرح هاي موجز و قوي آن شخصيت اول را با نمود شخصيت هاي فرعي كه هر يك حكايتي دارند، به روايتي كامل تبديل مي كند. آن توفيق در ساخت و ارايه پيام كه در «تحفه ها» رساناي يك فكر پوينده و نوگراست، در فيلم بعدي كه با فاصله هشت سال ساخته مي شود، طنزي پوشيده در قالبي نو را همچنان با معناي انتقاد اجتماعي- سياسي، در مجسمه تكرار مي كند، با اين تفاوت كه «وحيدزاده» حركتي به جانب يك «گروتسك» محدود را در انتقاد اجتماعي فيلم خود آغاز مي كند.
بار اولي است كه يك فيلمساز با بازيگري كه تا آن زمان پيوسته نقش هاي تزييني ايفا كرده، در نقشي پوينده و پرتحرك به اجراي نوعي كمدي متفاوت برسد. «امين تارخ» در انتخاب روش زندگي، جواني گول و سرگردان است. يك انديكاتورنويس در شهرداري. يك حادثه عجيب، مثل قارچي از درون هستي كسالت بارش، سر مي كشد دستي متمرد و قوي كه ديگر نمي خواهد بنويسد. دستي كه با كشش قوي او را به سويي مي برد و سازي را در بغلش مي گذارد و قدرت موسيقايي خود را به همه اقدامات او تحميل مي كند. با اين مقدمه «بهرام شيرازي» به خلق آهنگ براي اركستر بزرگ، استادي دانشگاه و تدوين فرهنگ نامه موسيقي مي رسد. اما آيا اين راه درخشان و موضع محكم و همسر با سليقه و مهربان شرط كامل است؟ «بهرام شيرازي» فرا راه واقعيت و توهم، با تضادهايي برخورد مي كند كه جاي كار روي حوادث مضحك و مردمي با رفتارهاي غيرعادي دارد. «وحيدزاده» استعدادي آفريننده در خلال صحنه هاي توضيحي جدي براي گنجاندن شوك هاي كمدي دارد و امتياز اين سليقه وقتي به چشم مي آيد كه بخش هاي انضمامي در متن موضوع اصلي تأثيري پيش برنده پيدا مي كند.
«مجسمه» در قصد ظريف و با معنايش در نيمه راه در دنبال كردن حكايت زندگي «بهرام شيرازي» متوقف مي شود و به بخش تخيل پردازانه از توهم «بهرام» مي پردازد كه با وجود گنگ بودن پايان ماجرا، ارزش ساختاري در بيان سينمايي طنز و كمدي فوق العاده اي دارد. اين دنيايي است كه نسل حاضر آنرا از فاصله يافتگي ناگهاني با گذشته و هجوم طرح هاي تازه كه توهم نوآوري و نوخواهي مي دهند، پيدا كرده است.
سومين ساخته از وحيدزاده، «عشق فيلم» طبيعي است اگر با درونمايه تجربي و سائق هاي قديمي او كه حالا بيشتر قابل شناخت اند، پيش چشم دوربين برود. مروري بر اين سائق ها نوعي يادآوري است. اينك ضرورت انديشگي زمان، كارگردان را به جذابيت هاي صوري مباحث روانشناسي توجه داده است و اين براي همه دست اندركاراني كه فرصت كافي جهت مطالعه و دريافت درست مسايل روانشناختي نداشته اند، جاذبه اي خطرناك است.
وحيدزاده اما، در دو اثر گذشته، لحظه هايي در خلق اضحاك، به نمايش تهي از بار روانشناختي، در رفتار انسان دست مي يابد كه خاص سليقه اوست و «عشق فيلم» هم از اين لحظات بي نصيب نيست. بخش كلي فيلم در ترسيم كاريكاتوريك، يك تهيه كننده سينماست. كار چاق كن، معامله گر و خصلتاً داراي شم اقتصادي از سرزميني كه فرزندانش همه هواخواه سوپرماركتهاي دو نبش هستند.
«سيروس ابراهيم زاده» اين نقش قابل ملاحظه را با شيريني لهجه يك آذربايجاني هوشيار اجرا مي كند و باز لهجه است كه از يك سابقه طولاني گويندگي براي راديو به ياري اجرا مي آيد.
او نه فقط يك تهيه كننده، كه بينش گري جامعه شناس و بازارياب با استدلالهاي خاص جريان روز است. در بخش هاي نسبتاً طولاني گفتار او با فيلم نامه نويس راههاي فرعي و غيرهنري ساخت يك فيلم (بفروش) تعريف مي شود و فيلمساز- شايد- به اين بخش ها كه فاقد حركت دراماتيك است با بازآفريني صحنه هاي مورد علاقه تهيه كننده، تأثير بصري داده است. اين ابتكاري تازه نيست اما بايد ديد كه بازده آن تا چه اندازه در برابر ساخت و هزينه صحنه هاي «سينما در سينما» مؤثر است.
«عشق فيلم» به طور كلي، داراي طراحي چشمگير نيست. نمونه آن طراحي دفتر تهيه كننده است كه فيلم سهم زيادي از صحنه هاي خود را در آنجا مي گيرد. طراحي پنجره عريضي پشت سر تهيه كننده كه «پرسپكتيو» درست ندارد و خطوط خام دستانه اي از يك پنجره فرضي را در حالت معلق نشان مي دهد، اما چون نگاه دوربين از ديدگاهي ثابت، پيوسته رو به سوي پنجره دارد، تأثير بصري آنرا منفي تر مي كند.
فلاش بك هاي مكرر در اين بخش به حوادث گذشته، خود مشكلي است در حركت فيلم، اما آنجا كه با ديدن پايان كار فيلم و عدم توفيق محمود مقدم كارگردان كه به آن اقدام عجيب منجر مي شود، فيلم هنوز ادامه مي يابد و معلوم نيست اين ادامه در آينده چه ربطي به صحنه هاي عروسي بر مزار حافظ دارد؟ تدوين- فيلم...؟
در حضور شخصيت ها، نكته اي قابل تأمل است، با دخالت فراگير «تهيه كننده» طرح كارگردان كم رنگ مي شود با توجه به اينكه او از ابتداي فيلم به نوعي خود را از رده چهره هاي جدي خارج كرده است. كارگردان، با آن بهت زدگي و حالت انفعالي اش، مردي است با هويت نامتعين. «فرهاد اصلاني» به طور كلي در مواضعي فاقد حس بازيگري قوي است. انگار كه در پيروي از قبول فرمانهاي ذهن خود، چشم بسته حركت مي كند.
به شدت «خود بودن» و صاف و سرراست كار كردن، آن شگردهاي هنرمندانه را كه خاص ساخت و ارايه يك طرح هنري در بازي است، «ماسكه» مي كند. او در مواجهه با «مريلا زارعي» كه همواره شخصيتي متوسط ارايه مي دهد، عاشقي بي حال است كه مشكل دومي در برابر نقش كارگردان بي حال مي سازد. «اصلاني» آنطور كه در تياتر ديده ايم، در مجموعه ها خسته و سرگردان شده است. در فيلم مجسمه «بهرام شيرازي» هم پاي ذهنيت غريب و اقدامات دست انقلابي اش، يك نمونه از عدم «عادي بودن» ارائه مي دهد. هنر كارگردان و حس ظريف هنرپيشه در اين است كه هر چند «بهرام شيرازي» شبيه هيچكس نيست اما غيرعادي بودن او يك نماد است.
دخالت روانشناسي ضعيف در ابتداي كار هويت «محمود مقدم» را مغشوش مي كند. او تمام پس انداز خود را مي گيرد و به يك آسايشگاه رواني مي رود و بدون ارايه مجوز پزشكي خود را به عنوان بيمار «اسكيزوفرن» (شيزوفرني) معرفي كرده در بخش بيماران (روان نژند)، بستري مي شود.
اين اقدام نمادين، شرط سنگيني براي توضيح تلاش پررنج او در راه قبولاندن فيلم نامه است. كه در فلاش بك ها، به تدريج آميخته، كم اثر و توجهي مي شود و تهيه كننده با استدلال هاي خود- كه چندان دور از واقعيت نيست- به فيلمنامه نويس مي فهماند كه اكران در تسخير قصه هاي عاشقانه و بزن بكش است و دخالت نقش هاي مد روز كه با «اسلحه لوله بخاري» و سرطاس و لباس مافيايي، مهم تر از نمايش معناي ارتباط هاست.
براي تكميل مشكلات كارگردان، «عشق» مي آيد كه طرح معمولي و گنگي دارد. با گيجي «مريلا زارعي» كه تعارف در فيلم هاي اخير خود را به شدت باور كرده است و ميل دارد هنوز براي به دست آوردن جايزه نوبل در نويسندگي در دريايي ها و شاهزاده خانم بودن در روايت عشق، كار كند.
از جزييات، مثل گريم، مي گذريم و به نكاتي چند اشاره مي كنيم:
۱- بيماري (اسكيزوفرن) در مباحث دردشناسي روانشناخت، مبحثي بسيار سنگين است و ناگهان خلق نمي شود و شناخت علامات آن كار يك متخصص ورزيده روانشناسي است.
۲- مراكز درمان روانشناسي به دلخواه مراجعه كنندگان كسي را بستري نمي كنند.
۳- پيش از بستري شدن بيمار، در گروه بندي رايج مراكز درمان، آزمون هاي متعددي انجام مي شود كه يكي از آنها «الكتروانسفالوگرافي» است و در پاره اي موارد اين آزمايش نسبتاً قديمي، كافي نيست.
۴- «محمود مقدم» با عشق جدي به سينما، تلاش، واكنش و رفتار شايسته اي ندارد. او حتي در عاشقي هم نقش خود را خوب بازي نمي كند.
۵- عدم تعادل رواني اش موضوعي در تربيت و عادت رفتار مجسم مي شود كه بهانه درستي براي عدم موفقيت اوست و فيلم بر اين مسيله مهم تأكيد نمي كند.
۶- فيلم مقاصد خود را مشخص نمي كند و ميان ارايه «تكه» هاي خنده ساز و بن مايه جدي مشكلات زندگي افراد مرزي نمي گذارد. با توجه به اينكه «وحيد زاده» سبك كار خود را با كمدي، مشخص نكرده، بلكه نگاه او به وقايعي است كه از فرط بي منطقي مضحك شده اند و آن مرز ناپيدا ميان خنده و تأسف را در فيلم هايش مي توان ديد، «عشق فيلم» با ريتم مغشوش ديواري پيش روي اين مرز با اهميت كشيده است.
۷- در تداخل كمدي و جدي، حضور بيماران رواني و ارتباطشان با «محمود مقدم» موضوعي قابل بحث است.
سكانس هايي مثل كتك خوردن مقدم از همدستان رقيب، يادآور طرح هايي به ياد ماندني از تحفه ها و مجسمه است كه نوع تخصص وحيدزاده را تعيين مي كنند، اما در بافت كلي اثر، مهجور مانده اند.
طولاني شدن زمان ساخت فيلم به يكدستي و انسجام آن آسيب رسانده و تمهيد فني و كامپيوتري نتوانسته به كليت آن سودي برساند. «عشق فيلم» مي توانست شارح دردسرهاي ساخت يك فيلم باشد. مشكلات بررسي و ميزگرد در ارشاد و دخالت «ناواردها» در يك امر خصوصي و هنري، از آن حكايتهاي تكراري است كه گذر سريع از آن مناسب سينماست و بقيه در خور مطالب نشريه ها. «وحيدزاده» فراراه نوعي ابتكار در سينماي «طنز» است كه حكايت بلندش به غناي پايان «تحفه ها» مي رسد.
اما او در مجسمه پا را فراتر مي نهد و به نمايش نوعي «سوررئال» در بخش كابوس گم گشتگي هويت بهرام شيرازي مي رسد. اين كابوس با حوادث خاص آن در صبحي ديگر كه «بهرام شيرازي» از خواب بيدار مي شود، به معناي با ارزش و حيرت انگيزي مي رسد. در اطاق زده مي شود و هنگام گشودن، بهرام، بار ديگر آدم هاي كابوس را پيش روي خود مي بيند.
اشاره هوشمندانه و پرسش برانگيزي كه كارگردان پاسخي به آن نمي دهد، اما هر بيننده آگاه مي تواند به آن فكر كند.
پاياني براي كابوس نيست! وحيدزاده طراح رخدادهايي است كه در مواضعي خاص جنبه خنده ساز پيدا مي كنند. خنده اي كه شرايط خنده را ندارد. به خاطر بياوريم مجلس عروسي را در فيلم «تحفه ها» و واكنش عروس ورزشكار تناور دسته گل به دست را در مقابل اقوام داماد كه سعي مي كنند نامه اي را كه همان لحظه از داماد غايب مقيم فرنگ رسيده و همراه آن عكسي از داماد كه در كنارش زني ايستاده كه همسر اوست، پنهان كنند. نامه در مجلس مي گردد تا پيش چشم عروس بيايد.
اين كلاسيك سازي مبتكرانه در برابر آن سوررئاليسم مبدعانه حركت ذهني قابل شناختي است كه «وحيد زاده» بايد تلاش خود را در توازي با اين فكر نو، نگاه دارد. در اينكه او بطور قطع مي داند هميشه هنر موفق، عريان و ساده، در جاي خود مي نشيند و اغلب موجز و سريع است و پيچش و اتكاء به فن آوري، روشني مطلب را مخدوش مي كند. «عشق فيلم» روي يك رخداد ساده، پيچيدگيهاي بسياري آورده كه فرصت گشودن آنها را پيدا نكرده است، اما در قصد سازنده كه كار در معنايي شايسته است، خدشه اي وارد نمي كند.