بهمن طاووسي
تاريخ هنر همواره نشان داده است كه طرح ايدئولوژي هاي سياسي مقطعي و مربوط به برهه خاص زماني براي تبليغ غالب يا غالب هايي كه پس از دست يازي آنها و حاكميتشان با چالش هايي غيرمنتظره روبه رو شده اند و يا اصلاً راكد و ناپويا مانده اند، بسيار ناپايدار بوده اند و در حافظه جمعي مفقود گشته و همين طور بعضاً به سبب چيرگي وجوه سياسي صرف آنها بر ارزش هاي جلوه اي شعارگونه يافته اند و به صحت و رغبت نام هنر را نمي توان بر آن نهاد.
در كنار آثار مطرح ژان رنوار به ندرت مي توان كسي را يافت كه آن فيلم مبلغ كمونيسم او را به ياد آورد، يا اگر آورد مايل به تماشاي مجدد آن به عنوان يك اثر برجسته باشد. اما براي نمونه سينمادوستان هنوز از آن چند مستند اوليه ديگر هم وطن او آلن رنه، كه مي توانش به طريقي در ژانر اعتراض سنجيد ـ خواه پس از فروپاشي نازيسم ـ به عنوان آثار برجسته او ياد مي كنند و جداي از اين مگر نه اين كه رنه با آن فيلم ها رنه شد. غالباً در آثار ماندگار اين گونه تنها نفي بند و ترويج آزادي كه نه غالب، مستتر يا برجسته بوده است. آن هم با حفظ چيرگي وجوه هنري مربوط به شكل خودشان. در غير اين صورت لازمه هاي راه يافتن به هنوز و تعميم پيداكردنشان را نداشته اند.
اگر آثار پيشين كيميايي در گذر از برهه هاي متفاوت زماني و خاستگاه هاي متغير اجتماعي به هنوز راه يافته اند و زنده اند به سبب در برداشتن مطروحات فوق است. يقيناً منكر سويه هاي سياسي مقطعي آثار كيميايي كه شايد در ذهن مولف برآمده از دغدغه هايي تاريخ مصرف دار بوده است نمي توان شد، اما طريقه طرح آنها است كه به استقلال و كَنِش از اقياد زمان دار تاريخ انجاميده است. پس در هر زماني مبلغ آزادي خوانده مي شوند و بس. هماني كه در گوزن ها در خانه هاي پست و ساكنان آن دفن مي شود و در ذهن مخاطب احيا. يا فقدان آن جنباندن سنگ غول پيكر آسياب را در سفر سنگ محرك مي شود يا به گونه اي ديگر يادگاري خونين در كنج پرده سفيد و فراخ سينماي بي تماشاگر و...
شايد محرك هاي ساخت اين آثار همان دغدغه هاي زمان دار بوده اند اما همان طور كه گفته آمد استقلال و زيستن آنها در گذر از دوره هاي متفاوت و تعميم پيدا كردنشان در هر برهه اي را وام دار ارزش هاي هنري خود هستند.
بسياري برآنند آثار كيميايي در روندي كه بعد از انقلاب طي كرده است دچار تقليل سطحي كيفي وجوه هنري شده است. يعني تكرار نمادها و گويش شخصيت ها تا ابزاري ديگر كه به نوعي گويي وجه مشخصه سينماي او شده اند در نوآوري و خلاقيت ممانعت ايجاد كرده اند و بعضي از اين آراي نيز حتي معطوف به آثار پيش از انقلاب كيميايي نيز شده اند.
دوستي قيصر را از منظر مدرنيته محكوم اعلام كرده اند ـ پنداري كه مدرنيسم قاضي است يا سنگ ترازو است ـ اما با تورق سطحي روزنامه ها به سادگي مي توان دريافت كه رفتارهاي بازتابانيده در قيصر يا آثار ديگر در بطن اين جامعه به چشم مي خورند و هنوز وجود دارند ديگر چه رسد به دهه اي كه قيصر در آن ساخته شد، پس آن آثار، توجيه موقعيتي دارند و مي توانند در صحت موارد مطروحه خود مصدق برشمرده شوند، در ثاني اين مسئله كه دقيقاً چه چيز از منظر آن قاضي مقتدر مدرنيسم محكوم است براي من هنوز لاينحل مانده است، مثالي مي آورم: آثار بسياري از بورخس از جنايات و كشت و كشتارها به واسطه كارد يا چاقو روايت مي كنند و علي رغم اين بورخس نويسنده اي مدرن بر شمرده مي شود و به تعبيري پست مدرن. با توجه به اين كه راوي در آثار او همواره داناي كل نيست كه چند لمپن متحجر را به ريشخند بگيرد يا در ذهن مخاطب محكومشان كند. بدين منظور كه راوي اول شخص نيز در آثار بورخس بارها كشته است و مخاطب با او همذات پنداري كرده است .
|
|
بر كسي پوشيده نيست كه لازمه هنر خلاقيت است. در ارايه فرم و شاكله هاي ريز و درشت خود، در نمادها حتي در چگونگي روايت و پرداخت آن، در زيبايي شناسي هاي بصري و... مواردي كه در آثار پيشين كيميايي به وفور يافت مي شود. در قيصر، گوزن ها، رضاموتوري، غزل و... از كادرهاي به غايت جذاب گرفته تا پارادوكس هاي مفهومي سمعي و بصري كه نمونه هايي از آن در قيصر، غزل، فرياد و ... مشهود است. به طور كلي كيميايي بر نقش صدا در جهت تكميل ابعاد سوبژكتيو و دروني شخصيت ها واقف بوده است يا به لحاظ وجوه روايي آثارش، آغاز روايات همواره جذاب و غافلگيركننده بوده اند كه خود نمادهايي تاكيد شده اند بيش از هر چيز. دريافت اطلاعات از سوي مخاطب همواره تا دقايقي به تعويق مي افتد و اين در اولين اثر مطرح او (قيصر) تا واپسين آن يعني اعتراض مشهود است.
ابزار و نمادها شايد در آثار كيميايي به نوعي دنباله مي يابند. امري كه مي توان آن را به مانند و مثابه بعضي وجوه سبك پيكارسك در ادبيات داستاني سنجيد. يعني رويدادي يا شخصيتي يا آلتي مكرر در آثار مستقل از هم كه بيشتر سهم مورد توجه اين مقال است و به تفسير آن پرداخته خواهد شد.
به هر جهت وجه غالب آثار كيميايي وجه انديشه گي آن است انديشه اي كه همواره فعالانه خود را با چالش هاي متفاوت اجتماعي و سياسي روبه رو كرده است و سعي پيشنهاد براي برگزيدن راهي جديد را به طيف مورد خطابش داشته است ـ حتي با وجود بعضي نقوص بيانگر انديشه ـ و شايد اين از همان جمله ابراهيم گلستان كه روزگاري درباره قيصر ظرفيت فراي فيلمساز از اثرش خوانده بود، مي آيد؛ابزاري كه در بعضي آثار كيميايي ناتوان به كار گرفته شده هستند در جهت بازتابش انديشه. به طور نمونه در مرسدس هرازگاهي به فانتزيي اغراق شده برمي خوريم. مانند سكانس تعقيب بنز مسروقه و بازماندن خودروي وانت، شخصيت ها گويي به گونه اي به شدت تمارض مي كنند تا حرف فيلمساز باشند و حرف فيلمساز ـ جدا از پرداخت ضعيفش ـ يعني نيازمندي شخصيت ها به آن غزال گريزپاي و نگار از كف رفته و خلاصه مرسدس بنز، يعني فراهم آمدن آن نماد سرمايه داري براي چهار جوان كه در فرجام سوخته مي شود و جوان ها با آمدن و از دست رفتن آن سيري تكاملي را در برداشته اند، سيري كه وحدت در آن جمع مي آفريند به سهم خود بسيار ناب است و دال بر پشتوانه فكري فيلمساز است. اما عدم پرداخت خوب اثر را كمرنگ و به دور از بحث برانگيزي در ميان منتقدين و ديگران مي گذارد يا در ضيافت و سلطان نيز از اين دست نقاط ضعفي به چشم مي آيد.
|
|
اما به طور كلي وجه شاخص و شايسته آثار كيميايي كه سينماي ما امروز عاري از آن است، قرابت يا درهم تنيدگي دو لايه موجود در آن است كه شرايط بهره بردن اقشار متفاوت از خود را فراهم آورده است. بدين منظور كه هم مخاطب عام به سهم خود برخورد انديشه گي پيدا مي كند و همچنين ديگر اقشار ـ مخاطب خاص و روشنفكران ـ هرچند كه گويي تمام سوداي اثر هنگام نمايش خود از بين بردن اين طبقه بندي ها است. اگر قيصر در زمان خود و در ديگر آثار كاريكاتور پيدا مي كند از اين روست. با اين حال اين روند و شيوه تا آخرين اثر به نمايش درآمده كيميايي ـ اعتراض ـ به چشم مي خورد و هيچ چيز مانع آن نشده است.
كيميايي در تجربه آثار اقتباس شده اش هم موفق بوده است. در غزل برگردان و بوم بخشي به شخصيت ها و فضاهاي بورخس اثري كاملاً ايراني را در پي داشته در صورتي كه رنگ و جان داستان بورخس نيز محفوظ است و اين خود، يعني توان انطباق اثري با شرايط بومي و فرهنگي ديگر، امري بس دشوار و در موفقيت نادر است يا در آوسه بابا سبحان دولت آبادي و داش آكل هدايت به ويژه وفادارانه فضاها ـ بلكه هم در جهت ارتقاي آن ـ به پرداخت بصري كشانيده شده اند.
حال قصد است نگاهي نزديك تر به آخرين اثر به نمايش درآمده كيميايي (اعتراض) بيفكنيم تا همچنين ره يافتي باشد براي بررسي آن آلت مكرر كه پيش تر
به مثابه بعضي وجوه سبك پيكارسك در ادبيات داستاني سنجيديمش.
تكرار كارد يا چاقو در آثار كيميايي منجر به شخصيت شدن آن شي مي شود و اين همواره مرا به ياد بعضي آثار بورخس مي اندازد. گويي كه كارد ذات عداوت است، شخصيت ها را به هم مي رساند و از هم دور مي كند و...
بورخس در داستان مواجهه خود مي گويد: «شايد اين كاردها بودند كه با هم مي جنگيدند.» اما كارد از كجا ذات مي گيرد؟ بر اثر سايش بسيار با دست صاحبان متغيرش و نيز خون آلود شدن؟ چنين است كه شي به خو و ذات مي رسد و در ابديت غوطه ور تا به دست كسي افتد و مجال خرج و عمل ذاتش را بيابد. از اين رو گويي كارد به فرهنگ هم رسيده است. چراكه اگر حاملان فرهنگ ها يعني آدم ها ميرا و فناپذير هستند كارد فلز است و ناميرا. پس حافظ آن فرهنگ است: شايد براساس سايش دست ها به آن، بر اثر فرورفتن در اندام و خون آلود شدن و چنين است كه با برداشتي استعار يك ذات مي گيرد و زنده مي ماند تا باز دو فرد ديگر را به خود بخواند.
يا باز به قول بورخس در مواجهه: در من اين فكر زنده شد كه آيا (اورياته) بود كه (دونكان) را كشت يا شايد به طريقي غيرطبيعي مردان نبودند، بلكه سلاح ها بودند كه با هم مي جنگيدند. هنوز به خاطر دارم كه وقتي (اورياته) چاقو را گرفت چگونه دستش لرزيد و همين حالت بر (دونكان) هم گذشت.
در اعتراض اين لرزه بر اندام، نگاه و صداي شخصيتي كه قصد ضربت زدن كارد به سينه آن (برادر بزرگ) به بازيگري داريوش ارجمند را دارد نيز افكنده مي شود. گويي بسته به نيروي خدا است و رهايي از آن نامقدور. گويي كه باخته و تسليم آن ذات عداوت كارد شده است. پنداري كارد صاحبش را مامور كرده است تا در بدن ديگري آغشته به خونش كند و بدين ترتيب از آن كارد ابتداي كار انتقام گرفته باشد. كارد از كارد انتقام مي گيرد و آدم هايي كه بسته به كاردها هستند و همه اين كنش ها و واكنش ها در همان ذات عداوت غوطه ورند و اين گونه است كه در اعتراض هر تحول و زايشي خارج از آن ذات و دنيا و بده بستان هاي دير و پير ميسر مي شود. چنان كه با مرگ يكي از طرفين نبرد، بنا براين خواهد شد تا پيوندي فرخنده ميان آگاهي، عشق و خصايص از اين دست در شكل دو جوان صورت گيرد. اين تاويل همان رابط آثار مستقل از هم و تكرار كارد در آنها است. كاردي كه قيصر را كشت، كاردي كه غزل را كشت، كاردي كه رضا موتوري را كشت، كاردي كه در گوزن ها توزيع گر موادمخدر را كشت، كاردي كه در انتهاي اعتراض آن برادر بزرگ را كشت، با وجود اهداف و نيز پيامدهاي متفاوت داستاني در هر اثر، همه و همه يك كارد بوده اند. افكار در آن شخصيت ها با كارد در عرصه حضور بازتابانيده مي شوند. به طريقي بسته هستند به كارد. بدين منظور كه شي فراشي پيش از پيدايش محرك ها در جان، باد و ذهن خفته است و منتظر بيداري و از اين رو تنها راه حل است براي
|
|
فرجام بخشي به كينه ها. چراكه به آن به وجود آمدن خصومت و كينه اي نام كارد نيز به همراهش در آن شخصيت ها زنده خواهد شد. بورخس در (دشنه) به طريقي مانيفستي از كارد اعلام مي كند كه تمام اين خصايص را در برمي گيرد و بعد در ديگر آثارش نيز كاردها و دشنه ها تداوم پيدا مي كنند، مي كشند و رقابت مي كنند. با توجه به شناخت كيميايي از آثار بورخس، همواره به نظرم آمده است كه در اين باره و كارد نمادين، تحت تاثير بورخس قرار داشته است...
اعتراض با مرگ آغازيده مي شود و به مرگ ختم. مرگ ابتداي اثر داستان مي آفريند و وجوه دراماتيك آن را برجسته مي كند. مرگ انتها هم يك روايت را خاتمه مي دهد و روايتي ديگر را مي آغازد.
اعتراض فيلمي صرفاً سياسي نيست. فيلمي اجتماعي است. بدين منظور كه فعاليت سياسي جوانان كاملاً در خدمت داستان و ديگر اجزاي آن است و اين گونه نيست كه حيات مستقلي بيابد و مخاطب گمان برد شخصيت ها زباني براي اعلام مانيفست هاي سياسي كيميايي هستند. به طريقي شايد آرايشان نيز با آراي كيميايي كاركشته متفاوت باشد ـ شايد و به اين سبب كه جوانند ـ و سويه هاي تاكيدي بر وجه اجتماعي فيلم در خود آن به كرات اند و به گونه اي اصلاً وجه غالب بر فيلم است كه ادغام مطروحات متفاوت را در خود دارد. از جنگي كه سال ها است تمام شده و تاثيراتش هنوز باقي است، تا سياست هاي به روز و دغدغه هاي اكثريت جوان و ديگر موارد.
در اعتراض دو روايت در كنار هم قرار گزيده اند. روايت كارد و روايت آن جوانان و به گونه اي روايت كارد با اين كه خود داستان آفريده است در فرجام در حاشيه مي ماند. برخلاف بعضي ديگر از آثار كيميايي كه ختم روايت كارد ختم كل روايت است در اعتراض روايت كارد پايان مي پذيرد تا روايتي ديگر ادامه پيدا كند. چراكه روايت كارد و شخصيت اصلي، مربوط به آن پس از آزادي از حبس چندين ساله، به گونه اي در بافتي متناقض و غيرهم سو با خود قرار مي گيرد. به ياد آوريد اعتراض برادر بزرگ را به (عروعر پيانو و خواننده)، يا حضورش در پيتزافروشي و بعضاً قسمت هايي از بافت جديد شهر را. يا تناقض انديشه اش با برادر كوچك تر و آرمان هاي او و در اين بافت غيرهم سو با خود، توسط سايه پيري كه بسته به همان روايت بازمانده از تحول است، كشته مي شود.
و شايد اين خود، خاموشي زبان كارد باشد و اين جايگزيني در اثر بعدي كيميايي مشهود و ملموس به كار گرفته شود و عينيتي انكارناپذير بسازد.
به قول هنرمندي سادگي در شكل و طرح خام اوليه اش شايد كه بي اهميت بنمايد. اما سادگي كه در گذر از تودرتوها و پيچيدگي هاي فراوان ذهني در فرمي نايل شود، نوعي كمال است و كيميايي و سينمايش روبه اين كمال دارند. چراكه نه آن سادگي خام و بي اهميت است، نه آن اطوار سخت آزاردهنده و متظاهرانه و قرابت دو لايه موجود در آثار او كه پيشتر از آن ياد كرديم. از همان سادگي نايل آمده در گذر از تودرتوها و پيچيدگي هاي ذهني دلالت مي كند.
در آشفتگي سينماي امروز و در حالي كه آثار به اصطلاح جوان گرا با كمي آب و رنگ و آهنگ و گروه هاي سطحي و خنده آور مقابل همان سه عنصر، خيل و انبوهي را متاسفانه براي تماشا به خود مي كشند، بي صبرانه به انتظار سربازهاي جمعه نشسته ايم.