شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۲
شماره ۳۲۱۹- Nov. 8, 2003
فرهنگ
Front Page

روزي كه مزه موفقيت را چشيدم
زير ذره بين
ذوق و شوق در چشمان بچه ها پيدا بود. آقاي مدير گفت: «اكنون تنها كلاسي كه كچلي ندارد كلاس شما است. از همكاري و محبت معلم خود سپاسگزاري كنيد. من هم ممنون ايشان هستم . سال آينده مراقبت بيشتري خواهيم كرد تا اين بيماري از مدرسه ما ريشه كن شود».
000860.jpg
جواد مهرتاش
اشاره:
واگويي خاطره هاي پيشكسوتان ديروزي و گوشه نشينان امروزي، چه در كسوت معلمان فرهيخته و چه در لباس مديران دلسوخته، خواندني است.
اگرچه به دست آوردن اين خاطره ها به سادگي صورت نمي گيرد، چون،بازنشستگان فرزانه كمتر دست به قلم مي برند.
اما، بايد اندك هايي را كه مي رسد مغتنم شمرد. به ويژه، خاطره هايي كه سرشار از شور و حال زندگي با كودكان، نوجوانان و جوانان ديروز است كه بزرگ مردان امروزند. آنچه مي خوانيد، از خاطره هاي دبير فروتني است كه به سبب سكته مغزي، با زبان الكن تعريف كرده و دخترش روي كاغذ نگاشته است.

يك روز از كچلي دانش آموزان صحبت كردم. آنهايي كه كچل نبودند شروع به خنديدن كردند. وقتي كه به ادامه صحبت هاي من گوش دادند، گفتم: ممكن است سال ديگر عده كچل هاي كلاس پانزده نفر بشود، آيا باز هم اين موضوع خنده دارد؟ شما در سنين نوجواني كچل مي شويد و يك عمر بايد كلاه به سر بگذاريد. تابستان و زمستان. آن گاه ديگران هم شما را مسخره مي كنند. در روستاها اين مسخرگي كم تر است. هر چه محيط  بزرگ تر بشود اين مسخرگي بيشتر مي شود و حتي آخر اسم آدم ها هم مي آيد: مثلاً اكبر كچل، حسين كچل و...
با سه، چهار ماه يا حداكثر شش ماه مي توان اين بيماري را درمان كرد و يك عمر سرافراز و سربلند زندگي كرد. بياييد تصميم بگيريد. آيا نمي ارزد سه ماه يا چهار ماه درمان، و يك عمر راحت بودن؟ كچلي بيماري اي است كه تا قبل از بلوغ به سراغ بچه هاي سالم مي آيد. بعد از بلوغ، هيچوقت انسان كچل نمي شود. شما فرصت داريد خوب فكر كنيد و نتيجه را به من اطلاع دهيد. آيا حاضريد كچل بمانيد يا اين كه معالجه كنيد و مثل بقيه سالم بمانيد و به جاي سرافكندگي با سربلندي زندگي كنيد. منتظر نتيجه هستم.
در همان هنگام ديدم بچه ها مثل اين كه از خواب بيدار شده باشند، به خود آمدند و همه يك زبان گفتند: ما حاضريم براي معالجه و درمان اين سختي را بكشيم و يك عمر كچل نمانيم. گفتم: بسيار خوب بقيه اقدام با من. تا ببينم نتيجه چه خواهد شد و آقاي مدير تا چه حد با پيشنهاد من موافقت خواهد كرد.
طرح مشكل
يك روز زنگ تفريح جريان را به آقاي مدير گفتم. آقاي مدير و ناظم و دو سه نفر آموزگار به من خنديدند و گفتند: معلم وظيفه اش اين است كه درس بدهد. چه كار دارد كه فلاني كم مو است، پرمو است يا كچل است.
معلمين به كلاس رفتند و من كمي ايستادم. با مدير صحبت كردم. گفتم: اگر شما موافقت كنيد، پدر يا مادر اين بچه ها را به مدرسه بياوريد، گمان مي كنم هيچ خرجي نداشته باشد. من اين معضل را از ميان برخواهم داشت. حيف است كه اين بچه ها در آينده پس از بلوغ كچل باقي بمانند. مدير ديد خيلي جدي هستم و دست بردار قضيه نيستم، گفت: چشم. شما دعوتنامه  مختصري به پدر يا مادر اين بچه ها بنويسيد و من آن را امضا خواهم كرد. خيلي خوشحال شدم، متن آن را تهيه كردم و به مدير نشان دادم. مدير هم پسنديد. نامه ها را نوشتم، مدير امضاء كرد. دوازده نامه بود. به هر يك از بچه ها دادم و آنها رفتند. بعد از پيگيري زياد بالاخره تك تك مخاطبان جواب منفي دادند. جالب اين بود كه اكثراً نداشتن مقدورات و امكانات را علت اصلي مي دانستند.
وقتي معلمين شنيدند اوليا چنين جوابي داده اند، خنده كنان مي گفتند: ما مي دانستيم كه اوليا چنين جوابي مي دهند. با اين حال، ول كن قضيه نبودم. آن قدر پيگيري كردم كه همه دوازده نفر جواب نامه را دوباره دادند. مشروط بر اين كه هيچ خرجي براي آنها نداشته باشد. من هم قبول كردم. در يكي از شب ها كه پزشكيار روستا هم حضور داشت، موضوع را مطرح كردم. به حرف من گوش داد و گفت: بسيار خوب. فردا اين بچه ها را بفرست درمانگاه تا نگاهي بكنم، ببينم چه كاري مي توانم انجام دهم. آقاي مدير هم كه به گفته هاي دكتر گوش مي داد و آنجا نشسته بود، قبول كرد فردا صبح بچه ها را به درمانگاه بفرستيم. بسيار خوشحال شدم.
صبح فردا پس از خواندن دعاي صبح، دوازده دانش آموز را نگه داشتيم. نامه اي كوتاه نوشتم و به ارشد كلاس كه او هم جزو كچل ها بود دادم و گفتم: به اتفاق دوستانت پيش آقاي دكتر برويد تا معاينه تان كند. بچه ها رفتند و بعد از ساعتي برگشتند. به هفت نفر از آنها گفته بود بايد با پدر و مادر خود مراجعه كنند. به پنج نفر باقيمانده گفته بود نتيجه را به معلم شما خواهم گفت. فوري نامه اي به اولياي اين هفت  دانش آموز نوشتم. فردا صبح اكثر آنها مادر خود را آورده بودند. به بهداري اعزام شدند و دكتر دارو و دستور لازم را به آنها داده بود. گفته بود ظرف مدت يك ماه تا چهل روز آثار كچلي از بين مي رود. بايد بسيار مراقب باشند. درباره پنج نفر باقيمانده، معلوم شد سه نفر از آنها معالجه خواهند شد. فقط صبر و حوصله لازم دارند. اما دو نفر ديگر بايد به شهر بروند و به مركز مبارزه با كچلي معرفي شوند. به اين ترتيب سه نفر از آنها راضي شدند خود را معالجه كنند. بدون اين كه لازم باشد  «برق» بزنند. چون بعد از سه چهار ماه معالجه خواهند شد.
پس از گذشت حدود سي و پنج روز، هفت نفر اول تقريباً بهبودي كامل پيدا كردند. از دكتر پرسيدم بقيه وضعيت شان چگونه است؟ گفت:  اگر مادرانشان به همين ترتيب عمل كنند، تا يك ماه ديگر تعداد بهبود يافتگان به ده نفر خواهد رسيد.
نمي دانم چه چيز باعث شده بود كه دكتر هم علاقه مند شده بود هر چه زودتر زخم هاي كچلي آنها بهبود يابد. در مدرسه، اين مسئله آهسته آهسته پا مي گرفت كه از دوازده نفر كچل، ده نفر بهبودي كامل پيدا كرده اند. توي روستا هم اين موضوع دهان به دهان مي گشت. تحسين و احترام روستائيان به من و دكتر بيشتر مي شد. ولي من به فكر آن دو نفر بودم. انتظار پدر يا مادر آن دو را مي كشيدم. آقاي مدير دبستان هم بسيار خوشحال و از همراهي خودش بسيار راضي به نظر مي رسيد. شنيدم يك روز به معلمان مي گفت: چه عيبي دارد شما هم همين كار را كه فلاني انجام داد در كلاس خود انجام دهيد و موجبات خشنودي خود و خانواده شاگردانتان را فراهم آوريد. دكتر هم به اين امر راضي است و بسيار خوشنود مي شود. چند روز قبل، وقتي دكتر مي گفت: «آفرين به اين پشتكار! ده نفر را كه داشتند كچل مي شدند از اين بلاي زشت و دامن گير كه تا آخر عمر دست از سر مبتلايان آن برنمي دارد نجات داديد.»
امتحانات ثلث دوم نزديك بود. بچه ها همه خوشحال بودند. ده نفر از همكلاس هايشان مانند آنها بدون كلاه در كلاس حاضر مي شدند. ولي طفلك  آن دو نفر. دلم به حال هر دوي آنها مي سوخت. شاگردان زرنگي هم بودند. در اين كلاس همين دو نفر بودند كه با كلاه به كلاس مي آمدند. يك روز هنگامي كه زنگ به صدا درآمد، يكي از آن دو به طرف من آمد و هراسان گفت: « با شما كار دارم.» صبر كردم بچه ها از كلاس خارج شوند. دوستش هم با او ايستاد. بغض گلوي هر دو را گرفته بود. يكي از آنها گفت: «ما نمي توانيم با اين وضع ادامه زندگي بدهيم. خيلي ناراحت هستيم. هر بلايي كه سر ما بيايد حاضريم آن را تحمل كنيم. مثل اين كه بچه ها همه به ما يك جور ديگري نگاه مي كنند. شما را به خدا وضعيت ما را هر طوري كه صلاح مي دانيد روشن كنيد». در حالي كه ناراحت بودم، به آنها گفتم: «شما هر قدر كه ناراحت باشيد، من بيش از شما ناراحتم. من گناهي ندارم شما هم بي گناهيد. اين پدر و مادرهاي شما هستند كه به فكر شما نيستند. حدود يك ماه است كه پيغام داده ام پدر يا مادرهاي شما بيايند مدرسه، ولي هنوز كه هنوز است خبري از آنها نيست. چه كنم پدر و مادرهاي شما نمي خواهند براي بهبود فرزندشان يك روز كار خود را رها كنند و به شهر بروند و شما را به دكتر نشان دهند. من كه نمي توانم بدون رضايت پدر و مادرهاي شما كاري بكنم. اين به عهده شماست».
روز بعد، وقتي به مدرسه رفتم، ديدم دو خانم ايستاده اند. تا مرا ديدند گفتند: «به تقاضاي فرزندمان پيش شما آمديم. هر طور صلاح است همان كار را بكنيد. ما حرفي نداريم. خدا كند كه بهبودي نصيب فرزندانمان بشود».
معالجه بدون برق
تصميم گرفتم براي درمان آنها با دكتر صحبت كنم تا آنها را به مركز مبارزه با كچلي به شهر معرفي كنيم. مادرهاي آن دو موافقت كردند كه به شهر بروند. دكتر آنها را به درمانگاه شهر معرفي كرد. فرداي آن روز آن دو نفر در حالي كه كلاهي نو به سر گذاشته بودند به كلاس آمدند.
در حياط مدرسه، حرف هاي يكي از بچه ها را شنيدم. چنان با ذوق حرف مي زد كه اطرافيانش سراپاگوش شده بودند. مي گفت: «آنها را ديدم سرشان ماشين كرده بودند. كلاه سبزي بر سر گذاشته بودند».
تا مرا ديد پرسيد: «آقا، شما را به خدا راست بگوييد. اين دو نفر مو درمي آورند؟» گفتم: «مگر تا به حال به شما دروغ گفته ام؟ بله آنها مو درمي آورند. چه موهاي خوشگلي! زيباتر از موهاي شما. برو خدا را شكر كن كه ديگر در كلاس پنجم اين دبستان كچل وجود ندارد».
پسرك خيلي خوشحال شد. دوان دوان با همان گيوه هاي كهنه و پاره اش خبر را براي شاگردان ديگر برد. به دفتر دبستان رسيديم، يكي از همكاران گفت: «دو نفر شاگردي كه فرستاده بودي به شهر آمدند. با سري تمام كچل». گفتم: «نگو تمام كچل بگو با سري سالم، چرا تمام كچل؟ دو ماه ديگر اين بچه ها موهاي آراسته و تميز خواهند داشت».
آقاي ناظم هم گفت: «خيلي صبر و حوصله به خرج دادي تا توانستي اين موفقيت را به دست آوري. ما كه اهل اين كارها نيستيم». در اين وقت آقاي مدير گفت: «اولاً خدا را شكر مي كنم، ثانياً وجود همكار عزيزمان سبب شد كه يك كلاس كاملاً از كچلي نجات پيدا كند. مطمئن باشيد سال ديگر خودم با همكاري شما اين بيماري را در مدرسه ريشه كن خواهيم كرد». زنگ زده شد. بچه ها به كلاس رفتند. همان طور كه مي رفتند راجع به درمان كچلي با يكديگر صحبت مي كردند. يكي مي گفت: «اين كه كاري نداشت. چه قدر ما مي ترسيديم. آفرين بر آموزگار كلاس پنجم». دومي مي گفت: «من كه كاري به اين كارها نداشتم علاقه مند شده بودم كچل ها را براي رفتن به بهداري تشويق كنم». وارد كلاس سوم شدم به محض ورودم، بچه ها شروع كردند به دست زدن و هورا كشيدن. هر چه به ميز كوبيدم نتيجه اي نداشت. با خودم گفتم بگذار هر چه مي خواهند بكنند. آقاي مدير كه از حياط دبستان رد مي شد به كلاس من آمد. بچه ها ساكت شدند و برپا دادند. برخاستند.
ذوق و شوق در چشمان بچه ها پيدا بود. آقاي مدير گفت: «اكنون تنها كلاسي كه كچلي ندارد كلاس شما است. از همكاري و محبت معلم خود سپاسگزاري كنيد. من هم ممنون ايشان هستم . سال آينده مراقبت بيشتري خواهيم كرد تا اين بيماري از مدرسه ما ريشه كن شود».
بچه ها دوباره شروع كردند به دست زدن. آقاي مدير از كلاس خارج شد. زنگ تفريح، هشت نفر از كلاه داران سر كلاس هاي ديگر به دفتر دبستان مراجعه كردند. معرفي نامه براي بهداري مي خواستند. روزهاي آخر اسفند سپري مي شد. همراه دوستم راهي سفر به شهر خودمان شديم.
پانزده فروردين، تقريباً همه بچه ها سر كلاس درس حاضر مي شدند. طبق معمول به كلاس رفتم. به طرف آن دو كه در انتهاي كلاس نشسته بودند رفتم. ديدم هر دو خوشحال هستند. سلام كردند و گفتند ايام عيد پدر و مادر ما مرتب شما را دعا مي كردند. آن ديگري گفت: «پدر و مادر من گفته اند بعد از عيد خدمت آقا معلم شما خواهيم رسيد و تشكر و قدرداني خواهيم كرد». گفتم:  «كلاهتان را برداريد». كلاهشان را برداشتند، موها كيپ در كيپ بيرون آمده بود. جاي كچلي به كلي محو شده بود. گفتم: «خودتان را در آينه ديده ايد؟» گفتند: «بله آقا». آن قدر خوشحال بودند كه حد نداشت. من هم خوشحال تر از آنها بودم. به چشم خود ديدم كه كار كوچكم چه قدر لذت بخش شده بود. خداي را سپاس كه سرانجام، مزه موفقيت را چشيدم.

فرهنگ و هنر قرآني

هنر قطاعي در نمايشگاه قرآن
تنها بانوي احياكننده هنر قطاعي در يازدهمين نمايشگاه بين المللي قرآن كريم، مجموع آثار خود را به بازديدكنندگان ارايه مي كند.
فريبا نوع پرست كه توسط دفتر مشاركت زنان، جزو ۵۸ زن نام آور ايران شناخته شده و آثار وي در سالهاي ۶۵، ۷۰ و ۸۱ از طرف سازمان ميراث فرهنگي به عنوان اثر برجسته برگزيده شده است، آثار خود را به علاقه مندان عرضه مي كند.وي اظهارداشت: اين هنر سالها پيش در قرن نهم و دهم در ايران رايج بوده است و هنرمندان زيادي به اين كار اشتغال داشته اند، اما باتوجه به سختي اين هنر، به مرور كنار گذاشته شده است.
وي گفت: من سعي مي كنم در هر نمايشگاهي شركت كنم و چند اثر ارايه كنم تا مردم بيشتر با اين هنر آشنا شوند، چون ۱۵ سال قبل كه من كار قطاعي را آغاز كردم، آثار ارايه شده براي همه بازديدكنندگان ناآشنا بود و سئوالات زيادي مطرح مي كردند، اما حالا احساس مي كنم بعضي از بازديدكنندگان قطاعي را مي شناسند.
هنر قطاعي كه در فارسي به «كاغذبري» معروف است و در كشورهاي ديگري چون لهستان، آلمان، چين و هند هم رايج است، همان بريدن و چسباندن طرح هاي كشيده شده روي كاغذ است كه با دقت و ظرافت بسيار انجام مي شود.
نوع پرست، كه پيش از اين در رشته هاي ديگري چون «سوخت»، «باتيك» و «آبرنگ» فعاليت داشته است، به خبرنگار ما گفت: نخستين بار نمونه هاي كار قطاعي را ۱۵ سال پيش در كتابخانه ملي ديدم كه در آنها از خط استفاده شده بود،  در خارج از ايران هم آثاري به قطع كوچك ديدم و درواقع بدون آموزش خاصي، خود به انجام اين كار مشغول شدم.
اين كارشناس افزود: طرح هايم گل و مرغ و اسليمي است. همچنين از خط و اشعار حافظ و خيام استفاده كرده ام.وي اظهارداشت: اصل كار روي كاغذ برنجي انجام مي شود كه مواد آن از ساقه هاي برنج است، اما متأسفانه در ايران وجود ندارد و بيشتر كاغذ گلاسه و طراحي مورد استفاده قرار مي گيرد.
وي گفت: چون مي خواهم آثارم ماندگار باشد، تصميم دارم كل قرآن را به صورت قطاعي تهيه كنم و درحال حاضر هم طرح ها و پيش زمينه هاي آن را تكميل كرده ام.
عرصه هنر، عرصه انديشه مداري
000862.jpg

يك هنرمند آثار قرآني شركت كننده در يازدهمين نمايشگاه قرآن كريم معتقد است عرصه هنر، عرصه انديشه مداري است و برپايي نمايشگاه بين المللي قرآن كريم تأثير بسزايي در ايجاد بستري مناسب براي تقويت انديشه هاي ديني هنرمندان دارد.
امير شايسته تبار كه تعدادي از آثار گرافيكي او در يازدهمين نمايشگاه بين المللي قرآن كريم به تماشاي عموم گذاشته شده، براي نخستين بار، انواع اشكال معماري ايران را با كلمه «بسم الله الرحمن الرحيم» خلق كرده است.
اين هنرمند در نقش بندي نقوش خويش، سعي در ارائه جلوه اي تازه از هستي و خالق آن دارد. جلوه اي نو كه مي تواند ارتباطي عميق با بيننده در هر دين و آئين برقرار ساخته و موجبات حظ بصري و روحي وي را فراهم كند.
او در خلق اين آثار، ابزار نوين رايانه را مناسب كار خود يافته و از آن بهره جسته و اصالت آثار خود را مديون محور قراردادن انديشه و ارايه ديدگاهي جديد در اين نوع مي داند.
شايسته تبار در گفت وگو با ستاد خبري يازدهمين نمايشگاه بين المللي قرآن كريم گفت: به رغم اين كه تمام آثار فقط «بسم الله الرحمن الرحيم» است، ولي مفاهيمي مثل «ا... نورالسموات والارض» در بطن اثر ديده مي شود.
وي تصريح كرد: در خلق اين آثار تلاش شده، تا صرفا جنبه معماري موردنظر نباشد به گونه اي كه بيننده ناآشنا با گرافيك به درك مناسبي از اثر برسد.
اين هنرمند در خلق آثار تلاش كرده تا بدون حذف خط با كلمات فرم هاي هندسي را ايجاد كند.
شايسته تبار تصريح كرد: هرچندكه آثار ارايه شده گرافيك است، اما مي توان آنها را در معماري به كار برد.
نمايش تابلو فرش هاي نفيس با مضامين ديني
000864.jpg

مجموعه اي از باارزش ترين تابلوفرش هاي مزين به مضامين اسلامي و ديني در قالب ۴۲ تابلوي دست باف در بخش «از فرش تا عرش» يازدهمين نمايشگاه بين المللي قرآن كريم به تماشاي عموم گذاشته شده است.
از مجموع اين آثار عرضه شده، تابلوي «كعبه» كه در روبروي درب ورودي اين نمايشگاه قرار گرفته و براي نخستين بار عرضه مي شود،  بيش از پيش بر زيبايي مجموعه آثار افزوده است.تابلوفرش هاي موجود در نمايشگاه «از فرش تا عرش» آثاري هستند كه با استفاده از طراحي استادان بنامي همچون احصايي، فرشچيان، اميرخاني، فتاحي و شفقي توسط هنرمندان فرش شفقي خلق شده اند.
سيد كاظمي، مسئول نمايشگاه از فرش تا عرش گفت:در ميان مجموعه آثار عرضه شده در نمايشگاه، ۸ تابلوفرش براي نخستين بار به تماشاي عموم گذاشته مي شود.
وي گفت: ديدني ترين آثار با عناويني چون «مدينه مكرمه»، «مكه معظمه»، «ضامن آهو» و «اسماء الهي» عرضه شده است.كاظمي، برگزاري نخستين جشنواره تكريم خادمان فرش ايران را از ديگر برنامه هاي اين بخش عنوان كرد.
يازدهمين نمايشگاه بين المللي قرآن كريم كه از پنجم ماه مبارك رمضان با شركت ۱۶ كشور و ۱۵۱ موسسه و ناشر و ۳۴ موسسه رايانه اي آغاز شده، تا پايان اين ماه ادامه خواهد يافت.اين نمايشگاه را معاونت فرهنگي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي با همكاري مركز توسعه و ترويج فعاليت هاي قرآني و پست بانك در مركز آفرينش هاي فرهنگي و هنري كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان برگزار مي كند.

بازارفرهنگ
زندگي و آثار استاد صنيع الملك در آينه نشر
000866.jpg

آخرين اثر استاد شادروان «يحيي ذكاء» منتشر شد. اين اثر كه حاصل چهل سال تحقيق و كاوش آن مرحوم است، «زندگي و آثار استاد صنيع الملك» نام دارد. آثار مرحوم يحيي ذكاء كه به اعتراف پژوهشگران هنر، يكي از بزرگترين مراجع تحقيق درباره هنرهاي دوران قاجار است، نتوانست اين كتاب را به اتمام برساند و كار توسط فرد ديگري پي  گرفته شد.
«سيروس پرهام» تدوينگر و ويراستار اين اثر ارزنده است كه دربردارنده برگزيده آثار استاد صنيع الملك و سرگذشت و شرح فني آثار او است.
يحيي ذكاء در اين كتاب از ميان بيش از يك هزار و پانصد اثر آب رنگ و رنگ روغن و ليتوگرافي به جاي مانده از استاد صنيع الملك غفاري كاشاني، ۸۱ اثر تمام رنگي و ۳۰ اثر سياه و سفيد برگزيده و اين آثار را در ذيل پنج عنوان «سياه قلم هاي ليتوگرافي»، «تك چهره ها»، «پرده هاي تالار نظاميه»، «نقاشي هاي مينياتور و كتاب آرايي» و «چهره پردازي هاي گروهي» طبقه بندي كرده است.
استاد ذكاء در اين كتاب، يك پيش گفتار سه صفحه اي درباره خاندان غفاري در كاشان كه هنرمنداني چون ابوالحسن مستوفي اول، ابوالحسن خان صنيع الملك و نيز محمدخان غفاري(كمال الملك) را در خود پرورده، نگاشته است و پس از آن گفتاري چهل صفحه اي درباره سرگذشت صنيع الملك با مروري بر مراحل تكامل هنري او و توضيح درباره تك تك آثار برگزيده، با عنايت به اين مراحل تكامل، آورده است.
از ديگر خصوصيات اين كتاب دوزبانه بودن متن است. كتاب در قطع رحلي، با چاپ نفيس و با كاغذ گلاسه به طور مشترك توسط مركز نشر دانشگاهي و سازمان ميراث فرهنگي كشور منتشر شده است.

|  ادبيات  |   ايران  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |