شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۱۹- Nov. 8, 2003
روزي كه مزه موفقيت را چشيدم
زير ذره بين
ذوق و شوق در چشمان بچه ها پيدا بود. آقاي مدير گفت: «اكنون تنها كلاسي كه كچلي ندارد كلاس شما است. از همكاري و محبت معلم خود سپاسگزاري كنيد. من هم ممنون ايشان هستم . سال آينده مراقبت بيشتري خواهيم كرد تا اين بيماري از مدرسه ما ريشه كن شود».
000860.jpg
جواد مهرتاش
اشاره:
واگويي خاطره هاي پيشكسوتان ديروزي و گوشه نشينان امروزي، چه در كسوت معلمان فرهيخته و چه در لباس مديران دلسوخته، خواندني است.
اگرچه به دست آوردن اين خاطره ها به سادگي صورت نمي گيرد، چون،بازنشستگان فرزانه كمتر دست به قلم مي برند.
اما، بايد اندك هايي را كه مي رسد مغتنم شمرد. به ويژه، خاطره هايي كه سرشار از شور و حال زندگي با كودكان، نوجوانان و جوانان ديروز است كه بزرگ مردان امروزند. آنچه مي خوانيد، از خاطره هاي دبير فروتني است كه به سبب سكته مغزي، با زبان الكن تعريف كرده و دخترش روي كاغذ نگاشته است.

يك روز از كچلي دانش آموزان صحبت كردم. آنهايي كه كچل نبودند شروع به خنديدن كردند. وقتي كه به ادامه صحبت هاي من گوش دادند، گفتم: ممكن است سال ديگر عده كچل هاي كلاس پانزده نفر بشود، آيا باز هم اين موضوع خنده دارد؟ شما در سنين نوجواني كچل مي شويد و يك عمر بايد كلاه به سر بگذاريد. تابستان و زمستان. آن گاه ديگران هم شما را مسخره مي كنند. در روستاها اين مسخرگي كم تر است. هر چه محيط  بزرگ تر بشود اين مسخرگي بيشتر مي شود و حتي آخر اسم آدم ها هم مي آيد: مثلاً اكبر كچل، حسين كچل و...
با سه، چهار ماه يا حداكثر شش ماه مي توان اين بيماري را درمان كرد و يك عمر سرافراز و سربلند زندگي كرد. بياييد تصميم بگيريد. آيا نمي ارزد سه ماه يا چهار ماه درمان، و يك عمر راحت بودن؟ كچلي بيماري اي است كه تا قبل از بلوغ به سراغ بچه هاي سالم مي آيد. بعد از بلوغ، هيچوقت انسان كچل نمي شود. شما فرصت داريد خوب فكر كنيد و نتيجه را به من اطلاع دهيد. آيا حاضريد كچل بمانيد يا اين كه معالجه كنيد و مثل بقيه سالم بمانيد و به جاي سرافكندگي با سربلندي زندگي كنيد. منتظر نتيجه هستم.
در همان هنگام ديدم بچه ها مثل اين كه از خواب بيدار شده باشند، به خود آمدند و همه يك زبان گفتند: ما حاضريم براي معالجه و درمان اين سختي را بكشيم و يك عمر كچل نمانيم. گفتم: بسيار خوب بقيه اقدام با من. تا ببينم نتيجه چه خواهد شد و آقاي مدير تا چه حد با پيشنهاد من موافقت خواهد كرد.
طرح مشكل
يك روز زنگ تفريح جريان را به آقاي مدير گفتم. آقاي مدير و ناظم و دو سه نفر آموزگار به من خنديدند و گفتند: معلم وظيفه اش اين است كه درس بدهد. چه كار دارد كه فلاني كم مو است، پرمو است يا كچل است.
معلمين به كلاس رفتند و من كمي ايستادم. با مدير صحبت كردم. گفتم: اگر شما موافقت كنيد، پدر يا مادر اين بچه ها را به مدرسه بياوريد، گمان مي كنم هيچ خرجي نداشته باشد. من اين معضل را از ميان برخواهم داشت. حيف است كه اين بچه ها در آينده پس از بلوغ كچل باقي بمانند. مدير ديد خيلي جدي هستم و دست بردار قضيه نيستم، گفت: چشم. شما دعوتنامه  مختصري به پدر يا مادر اين بچه ها بنويسيد و من آن را امضا خواهم كرد. خيلي خوشحال شدم، متن آن را تهيه كردم و به مدير نشان دادم. مدير هم پسنديد. نامه ها را نوشتم، مدير امضاء كرد. دوازده نامه بود. به هر يك از بچه ها دادم و آنها رفتند. بعد از پيگيري زياد بالاخره تك تك مخاطبان جواب منفي دادند. جالب اين بود كه اكثراً نداشتن مقدورات و امكانات را علت اصلي مي دانستند.
وقتي معلمين شنيدند اوليا چنين جوابي داده اند، خنده كنان مي گفتند: ما مي دانستيم كه اوليا چنين جوابي مي دهند. با اين حال، ول كن قضيه نبودم. آن قدر پيگيري كردم كه همه دوازده نفر جواب نامه را دوباره دادند. مشروط بر اين كه هيچ خرجي براي آنها نداشته باشد. من هم قبول كردم. در يكي از شب ها كه پزشكيار روستا هم حضور داشت، موضوع را مطرح كردم. به حرف من گوش داد و گفت: بسيار خوب. فردا اين بچه ها را بفرست درمانگاه تا نگاهي بكنم، ببينم چه كاري مي توانم انجام دهم. آقاي مدير هم كه به گفته هاي دكتر گوش مي داد و آنجا نشسته بود، قبول كرد فردا صبح بچه ها را به درمانگاه بفرستيم. بسيار خوشحال شدم.
صبح فردا پس از خواندن دعاي صبح، دوازده دانش آموز را نگه داشتيم. نامه اي كوتاه نوشتم و به ارشد كلاس كه او هم جزو كچل ها بود دادم و گفتم: به اتفاق دوستانت پيش آقاي دكتر برويد تا معاينه تان كند. بچه ها رفتند و بعد از ساعتي برگشتند. به هفت نفر از آنها گفته بود بايد با پدر و مادر خود مراجعه كنند. به پنج نفر باقيمانده گفته بود نتيجه را به معلم شما خواهم گفت. فوري نامه اي به اولياي اين هفت  دانش آموز نوشتم. فردا صبح اكثر آنها مادر خود را آورده بودند. به بهداري اعزام شدند و دكتر دارو و دستور لازم را به آنها داده بود. گفته بود ظرف مدت يك ماه تا چهل روز آثار كچلي از بين مي رود. بايد بسيار مراقب باشند. درباره پنج نفر باقيمانده، معلوم شد سه نفر از آنها معالجه خواهند شد. فقط صبر و حوصله لازم دارند. اما دو نفر ديگر بايد به شهر بروند و به مركز مبارزه با كچلي معرفي شوند. به اين ترتيب سه نفر از آنها راضي شدند خود را معالجه كنند. بدون اين كه لازم باشد  «برق» بزنند. چون بعد از سه چهار ماه معالجه خواهند شد.
پس از گذشت حدود سي و پنج روز، هفت نفر اول تقريباً بهبودي كامل پيدا كردند. از دكتر پرسيدم بقيه وضعيت شان چگونه است؟ گفت:  اگر مادرانشان به همين ترتيب عمل كنند، تا يك ماه ديگر تعداد بهبود يافتگان به ده نفر خواهد رسيد.
نمي دانم چه چيز باعث شده بود كه دكتر هم علاقه مند شده بود هر چه زودتر زخم هاي كچلي آنها بهبود يابد. در مدرسه، اين مسئله آهسته آهسته پا مي گرفت كه از دوازده نفر كچل، ده نفر بهبودي كامل پيدا كرده اند. توي روستا هم اين موضوع دهان به دهان مي گشت. تحسين و احترام روستائيان به من و دكتر بيشتر مي شد. ولي من به فكر آن دو نفر بودم. انتظار پدر يا مادر آن دو را مي كشيدم. آقاي مدير دبستان هم بسيار خوشحال و از همراهي خودش بسيار راضي به نظر مي رسيد. شنيدم يك روز به معلمان مي گفت: چه عيبي دارد شما هم همين كار را كه فلاني انجام داد در كلاس خود انجام دهيد و موجبات خشنودي خود و خانواده شاگردانتان را فراهم آوريد. دكتر هم به اين امر راضي است و بسيار خوشنود مي شود. چند روز قبل، وقتي دكتر مي گفت: «آفرين به اين پشتكار! ده نفر را كه داشتند كچل مي شدند از اين بلاي زشت و دامن گير كه تا آخر عمر دست از سر مبتلايان آن برنمي دارد نجات داديد.»
امتحانات ثلث دوم نزديك بود. بچه ها همه خوشحال بودند. ده نفر از همكلاس هايشان مانند آنها بدون كلاه در كلاس حاضر مي شدند. ولي طفلك  آن دو نفر. دلم به حال هر دوي آنها مي سوخت. شاگردان زرنگي هم بودند. در اين كلاس همين دو نفر بودند كه با كلاه به كلاس مي آمدند. يك روز هنگامي كه زنگ به صدا درآمد، يكي از آن دو به طرف من آمد و هراسان گفت: « با شما كار دارم.» صبر كردم بچه ها از كلاس خارج شوند. دوستش هم با او ايستاد. بغض گلوي هر دو را گرفته بود. يكي از آنها گفت: «ما نمي توانيم با اين وضع ادامه زندگي بدهيم. خيلي ناراحت هستيم. هر بلايي كه سر ما بيايد حاضريم آن را تحمل كنيم. مثل اين كه بچه ها همه به ما يك جور ديگري نگاه مي كنند. شما را به خدا وضعيت ما را هر طوري كه صلاح مي دانيد روشن كنيد». در حالي كه ناراحت بودم، به آنها گفتم: «شما هر قدر كه ناراحت باشيد، من بيش از شما ناراحتم. من گناهي ندارم شما هم بي گناهيد. اين پدر و مادرهاي شما هستند كه به فكر شما نيستند. حدود يك ماه است كه پيغام داده ام پدر يا مادرهاي شما بيايند مدرسه، ولي هنوز كه هنوز است خبري از آنها نيست. چه كنم پدر و مادرهاي شما نمي خواهند براي بهبود فرزندشان يك روز كار خود را رها كنند و به شهر بروند و شما را به دكتر نشان دهند. من كه نمي توانم بدون رضايت پدر و مادرهاي شما كاري بكنم. اين به عهده شماست».
روز بعد، وقتي به مدرسه رفتم، ديدم دو خانم ايستاده اند. تا مرا ديدند گفتند: «به تقاضاي فرزندمان پيش شما آمديم. هر طور صلاح است همان كار را بكنيد. ما حرفي نداريم. خدا كند كه بهبودي نصيب فرزندانمان بشود».
معالجه بدون برق
تصميم گرفتم براي درمان آنها با دكتر صحبت كنم تا آنها را به مركز مبارزه با كچلي به شهر معرفي كنيم. مادرهاي آن دو موافقت كردند كه به شهر بروند. دكتر آنها را به درمانگاه شهر معرفي كرد. فرداي آن روز آن دو نفر در حالي كه كلاهي نو به سر گذاشته بودند به كلاس آمدند.
در حياط مدرسه، حرف هاي يكي از بچه ها را شنيدم. چنان با ذوق حرف مي زد كه اطرافيانش سراپاگوش شده بودند. مي گفت: «آنها را ديدم سرشان ماشين كرده بودند. كلاه سبزي بر سر گذاشته بودند».
تا مرا ديد پرسيد: «آقا، شما را به خدا راست بگوييد. اين دو نفر مو درمي آورند؟» گفتم: «مگر تا به حال به شما دروغ گفته ام؟ بله آنها مو درمي آورند. چه موهاي خوشگلي! زيباتر از موهاي شما. برو خدا را شكر كن كه ديگر در كلاس پنجم اين دبستان كچل وجود ندارد».
پسرك خيلي خوشحال شد. دوان دوان با همان گيوه هاي كهنه و پاره اش خبر را براي شاگردان ديگر برد. به دفتر دبستان رسيديم، يكي از همكاران گفت: «دو نفر شاگردي كه فرستاده بودي به شهر آمدند. با سري تمام كچل». گفتم: «نگو تمام كچل بگو با سري سالم، چرا تمام كچل؟ دو ماه ديگر اين بچه ها موهاي آراسته و تميز خواهند داشت».
آقاي ناظم هم گفت: «خيلي صبر و حوصله به خرج دادي تا توانستي اين موفقيت را به دست آوري. ما كه اهل اين كارها نيستيم». در اين وقت آقاي مدير گفت: «اولاً خدا را شكر مي كنم، ثانياً وجود همكار عزيزمان سبب شد كه يك كلاس كاملاً از كچلي نجات پيدا كند. مطمئن باشيد سال ديگر خودم با همكاري شما اين بيماري را در مدرسه ريشه كن خواهيم كرد». زنگ زده شد. بچه ها به كلاس رفتند. همان طور كه مي رفتند راجع به درمان كچلي با يكديگر صحبت مي كردند. يكي مي گفت: «اين كه كاري نداشت. چه قدر ما مي ترسيديم. آفرين بر آموزگار كلاس پنجم». دومي مي گفت: «من كه كاري به اين كارها نداشتم علاقه مند شده بودم كچل ها را براي رفتن به بهداري تشويق كنم». وارد كلاس سوم شدم به محض ورودم، بچه ها شروع كردند به دست زدن و هورا كشيدن. هر چه به ميز كوبيدم نتيجه اي نداشت. با خودم گفتم بگذار هر چه مي خواهند بكنند. آقاي مدير كه از حياط دبستان رد مي شد به كلاس من آمد. بچه ها ساكت شدند و برپا دادند. برخاستند.
ذوق و شوق در چشمان بچه ها پيدا بود. آقاي مدير گفت: «اكنون تنها كلاسي كه كچلي ندارد كلاس شما است. از همكاري و محبت معلم خود سپاسگزاري كنيد. من هم ممنون ايشان هستم . سال آينده مراقبت بيشتري خواهيم كرد تا اين بيماري از مدرسه ما ريشه كن شود».
بچه ها دوباره شروع كردند به دست زدن. آقاي مدير از كلاس خارج شد. زنگ تفريح، هشت نفر از كلاه داران سر كلاس هاي ديگر به دفتر دبستان مراجعه كردند. معرفي نامه براي بهداري مي خواستند. روزهاي آخر اسفند سپري مي شد. همراه دوستم راهي سفر به شهر خودمان شديم.
پانزده فروردين، تقريباً همه بچه ها سر كلاس درس حاضر مي شدند. طبق معمول به كلاس رفتم. به طرف آن دو كه در انتهاي كلاس نشسته بودند رفتم. ديدم هر دو خوشحال هستند. سلام كردند و گفتند ايام عيد پدر و مادر ما مرتب شما را دعا مي كردند. آن ديگري گفت: «پدر و مادر من گفته اند بعد از عيد خدمت آقا معلم شما خواهيم رسيد و تشكر و قدرداني خواهيم كرد». گفتم:  «كلاهتان را برداريد». كلاهشان را برداشتند، موها كيپ در كيپ بيرون آمده بود. جاي كچلي به كلي محو شده بود. گفتم: «خودتان را در آينه ديده ايد؟» گفتند: «بله آقا». آن قدر خوشحال بودند كه حد نداشت. من هم خوشحال تر از آنها بودم. به چشم خود ديدم كه كار كوچكم چه قدر لذت بخش شده بود. خداي را سپاس كه سرانجام، مزه موفقيت را چشيدم.

گفت و گو با داوود غفارزادگان داستان نويس
تكليف ما با مدرنيسم
زخمه، ما سه نفر هستيم، راز قتل آقامير، نخل ها و نيزه ها، پرواز درناها، سايه ها و شب دراز، فال خون، زمستان در راه، كبوترها در قفس به دنيا مي آيند، سنگ اندازان غار كبود، آواز نيمه شب، همه شان نام كتاب هاي اوست. در حوزه ادبيات و كودك و نوجوان هم به عنوان يك اثر ارزشمند مي توان بر «موفرفري» تكيه كرد. او يكي از برندگان بيست سال ادبيات داستاني هم بود.
فرشاد شيرزادي
000850.jpg

* مي دانيم كه مجموعه داستان «ما سه نفر هستيم» شما به عنوان يكي از كتاب هاي برنده جوايز بيست سال ادبيات داستاني شناخته شده. چرا اين مجموعه چنان كه بايد طرح نشد، در حالي كه به حق دست كم چند داستان نمونه وار آن ذهن خواننده را براي مدت هاي مديد با خود به اصطلاح مي برد.
- اين را چرا از من مي پرسيد؟ برويد از آن كساني بپرسيد كه جاي دوست و دشمن را در ادبيات داستاني به خلايق نشان مي دهند. اما من بي آنكه ربط زيادي به سؤال شما داشته باشد،مي خواهم چيز ديگري بگويم. نه آن بيست نفري كه اين جايزه را گرفتند نويسنده تر شدند، نه آن انبوه نويسندگاني كه ازشان تقدير نشد، نزول كردند يا مثلاً پاگون شان كنده شد. حركتي بود در زماني خاص به نظرم بيشتر براي آشتي دادن حكومت با ادبيات داستاني. با داوري اي مثل هر داوري ديگر در هر كجاي دنيا با هزار اگر و اما و مسائل پشت پرده و حاشيه اي. كاري بود به نظرم بيشتر سمبوليك و در زمان خودش جسورانه. ولي چه طور بگويم كه ما كجا داريم زندگي مي كنيم كه اگر از گناهانت بگذرند، فضايلت را هرگز نخواهند بخشيد.
* از ميان رمان هايي كه نوشته ايد كداميك را بيشتر مي پسنديد و كدام مجموعه داستانتان را شاخص تر به جا مي آوريد؟
- نمي دانم. من از آن دسته از چيز نويس ها هستم كه اگر دستم را باز بگذارند نوشته هايم را تا آخر عمر مدام بازنويسي مي كنم. اخيراً قرار بود كتابي ازمن تجديد چاپ شود. يحتمل آن قدر در ويرايش آن افراط كردم كه ناشر از خيرش گذشت و كتاب را گذاشت زير بغل ام تا هر بلايي كه مي خواهم سرش بياورم. به طور مشخص نمي توانم از هيچ كاري اسم ببرم. توي هر كدام از مجموعه ها هنوز چندتايي داستان است كه قابل تحمل باشد و بعضاً در ميان كارهاي بلند چند صفحه اي پيدا مي شود كه به خواندنش بيارزد. توي نوشتن هرگاه به رضايت از خود رسيدي بايد بروي دنبال كار ديگر، كاري كه ما نويسنده هاي ايراني بلد نيستيم آن را انجام دهيم. در اين عرصه ننوشتن سخت تر از نوشتن است.
* مي دانيم كه حول موضوع و مضمون جنگ هم چند اثر داريد كه جوايزي را نصيب شما كرده اند، اساساً درباره انگيزه تان و حس و حالي كه براي نوشتن در اين عرصه داشته ايد، اكنون بعد از گذشت چند سال چه تلقي و ارزيابي دروني داريد؟
-بله، من سه كار بلند [فال خون، زخمه، آواز نيمه شب]، چند داستان كوتاه [ماه نگار، گم گشته و...]- كتاب كودك و نوجوان [كلاغ آبي، بيست و سه+ يك، خلبان كوچولو] با موضوع و مضمون جنگ دارم. ببينيد در ساحت به اصطلاح ادبيات داستاني موضوع علي السويه است. نويسنده هر موضوعي را مي تواند براي نوشتن انتخاب كند،به شرط اينكه بتواند برادري اش را ثابت كند. يعني داستان بنويسد نه مرام نامه، نه املاء و انشايش را به رخ بكشد و نه چيز ديگر... اصل چگونه نوشتن است، اما اينكه از چه بايد نوشت يا ننوشت مربوط به خود نويسنده است. من تعجب مي كنم وقتي مي بينم به يك عده از نويسنده ها پرخاش مي كنند كه چرا مثلاً راجع  به جنگ چيزي ننوشته يا برعكس تعدادي را تمجيد يا تحقير مي كنند كه چرا از جنگ نوشته است. نويسنده آزاد است راجع  به هر چيزي بنويسد يا ننويسد. بزرگترين تعهد نويسنده در مقابل خودش است كه وقتي جلوي آينه رو در روي خودش ايستاد بتواند توي چشم هاي خودش نگاه كند. خب، من از آن دسته از نويسنده ها نيستم كه در جنگ حضور داشتند، اما مضمون مرگ شايد يكي از دغدغه هاي آزار دهنده من در نوشتن باشد و مرگ تنها چيزي است كه در جنگ از كسي دريغ نمي شود. داستان هاي جنگ من نه خبر است، نه خاطره- هر چند از هر دو مي توان قصه ساخت- بلكه موقعيت دشوار انسان است در مهلكه مرگ و زندگي.
و ديگر به جهت سني ما با انقلاب باليديم، در جنگ جواني مان گذشت و بحران ميانسالي مان متقارن شد با تبعات هولناك دوران پس از جنگ. خواه ناخواه در اين فضا غوطه مي خورديم و من شخصاً نزديكان و دوستان زيادي را در جنگ از دست دادم و براي دوستان بسيار عزيزم در دفتر ادبيات و هنر مقاومت آثار زيادي از اسرا، جانبازان و رزمنده ها را اديت كردم و پيوسته در اين فضا تنفس مي كردم و در شرح اسباب آلام نويسنده ها براي چاره درد ،جز نوشتن چيزي نيامده است.
* اگر صلاح مي دانيد از تجربه هايي كه در نوشتن مجموعه داستان «راز قتل آقا مير» كه گمان مي رود رويكردي به ظاهر ساده، اما در باطن پيچيده به بعضي مناسبات انساني در موقعيت هاي دشوار و ويران دارد، براي ما و خوانندگان داستان هايتان سخن بگوييد.
- فراهم آوردن يك مجموعه داستان مثل فراهم آوردن يك مجموعه شعر است. آدم جانش بالا مي آيد تا يك كتاب، كتاب شود. حداقل براي من اين طور بوده است. چهار- پنج سال طول مي كشد و در اين مدت هر داستاني داستان خودش را دارد. آدم حالش خراب مي شود از گفتن اين كلمه مبتذل، اما من تمام داستان هايم را- چه خوب، چه بد- زندگي كرده ام. منظور بيشتر در ذهن است تا عين. ناخواسته كمي هم تلخ بوده ام و اين تلخي اگر بگويم مدام از عمرم كاهيده ،اغراق نكرده ام. البته با تمام اين نق و نوق ها هيچ چيز در دنيا همسنگ با لذت نوشتن نيست. بخواهم در مورد هر كدام از داستان هاي اين مجموعه صحبت كنم، حرف به دراز مي  كشد، اما تجربه هاي تلخي در اين مجموعه داشتم كه در مجموعه بعدي ام كه الان زير چاپ است، سعي كردم از آنها بگريزم. مي تواني تصور كني اگر نويسنده اي بخواهد به خودشيفتگي جبلي اش كه ميراث اسطوره ها و حكايت ها، ادبيات گذشته و امروز و جامعه ترس خورده و بيمارگونه اش است فائق آيد، چه بلايي سرش مي آيد. از همين هاست كه مي تواني به شكل هاي متفاوت و مختلفي در روايت برسي نه با حفظ كردن تئوري ها يا گردآوري دانش خجالت آور شفاهي از هر چمني گلي كه متأسفانه به شدت در ميان ما رايج است. ما از سادگي در صورت مي گريزيم چون از عرياني روح مي ترسيم. براي همين حتي ادبيات به اصطلاح خود ويرانگر ما به صورت بيمارگونه اي خود شيفته است. اين خود شيفتگي را در بوف كور هدايت هم پيدا مي كني يا سنگي برگوري اثر آل احمد كه هيچ نشاني از خود ويرانگري در آن نيست كه در همه اين آثار با تمام جسارت ها نويسنده هنوز از پايگاه رفيع خود يك قدم هم پايين تر نيامده است كه هنوز آن بيت آخر غزل ها سروده مي شود كه حافظا تو فلان و بهماني بگذار ديگران هر غلطي كه مي خواهند بكنند و اين حاصل زيستن در جامعه اي است كه هر كسي در تنهايي خودش يك كذاب و يك مستبد تمام عيار است.
000852.jpg

* با اين حساب پس شما موافق اين جريان ادبي هستيد كه فعلاً در جامعه راه افتاده، ساده نويسي و...
- به ضرس قاطع نه! اتفاقاً ميان صحبت هايم مدام نگران اين سوء برداشت بودم. به زعم من، وضعي كه ما الان درش قرار گرفته ايم به اين صورت است كه يك طبقه دست به دهن و تقريباً تحصيلكرده در جامعه ما پا گرفته كه نگاه به بالا دارد. به يك معنا در وضعيت فعلي شايد طبقه بالنده هم محسوب شود. اين طبقه پرجمعيت در عرصه عرضه و تقاضا قدرتمند عمل مي كند و تقريباً هر چيزي را كه مي خواهد يا با زبان خوش يا ناخوش به دست مي آورد. خب، اينها سرگرمي و خوراك فكري مي خواهند. دايم در جريان اتفاقات دنيا هستند. فلسفه، ادبيات، موسيقي و سينماي خودشان را مي خواهند. پشتيبان هم دارند. چون يك بازار خريد و مصرف گسترده اند و چون پي به قدرت شان برده اند خواسته هاي شان را تحميل مي كنند. حالا چه حكومت كه به جهت فكري با اين ها همسو نيست، اما ناچار است باهاشان كنار بيايد و چه نخبگان فكري و فرهنگي جامعه كه از اين ها گاه جلوترند، اما چشم شان به دست اين هاست. مشتري هاي سينماها، تئاترها، مجلات و نشريه هاي ادبي و غيرادبي و كتاب ها بيشتر همين ها هستند و مي توانند كماكان گلشيري را به فرض در همان تيراژ دو هزار ميخكوب نگه دارند و فلان نويسنده را به تيراژ صد هزار يا بالاتر برسانند. يعني پيام هاي شان خيلي واضح و روشن به گوش مي رسد و براي خودشان نويسنده و خواننده و سينماگر و غيره مي خواهند. از فهيمه رحيمي گذشته اند و حوصله گلشيري را همچنان ندارند.بامداد خمار براي اين ها يك مقطع مهم تاريخي بود- البته من تحليلگر نيستم و همين طور شهودي دارم دريافت خودم را مي گويم. آوردن اسم نويسنده ها هم بيشتر به خاطر شناختي است كه همه ازشان دارند و در مثل مناقشه نيست- بامداد خمار به فرض براي اينها يك مقطع بود، اما ارتباطات گسترده تر بود و اين طبقه بالنده البته جامه عامه پسندي را زيبنده خودش نمي دانست. پس دوزش را بايد بالاتر مي گرفتند و با توجه به قدرتي كه در عرضه و تقاضا داشتند نويسنده ها، داورها و منتقدهاي خودشان را خريدند يا ساختند و جريان هنري و ادبي كشور به ميمنت و خوشي به كام شد و همين است كه شما نويسنده هاي يك شبه مي بينيد و نويسنده هايي كه براي همگام شدن مدام هي پوست عوض مي كنند و همين است كه مثلاً صفدري كه تا ديروز خيلي نويسنده بود، يك دفعه اخ مي شود و يه هو پيچيده نويس از آب در مي آيد- انگار كتابهاي قبلي اش غيرپيچيده بود- و نويسنده اي كه تا ديروز اصلاً نويسنده نبود و خودش را سركار گذاشته بود يكدفعه مي شود نستوه و به سايه خودش مي گويد استاد، اول شما بفرماييد.
* در زمينه ادبيات داستاني كه مضمون ها و موضوع هايي مربوط به هشت سال جنگ تحميلي را بازتابانده اند، كدام آثار را بيشتر مدنظر داريد و كدام رمان يا مجموعه داستان هايي را درخشان تر و قوي تر شناخته ايد.
- من تعجب مي كنم از اين همه پافشاري به جداسازي داستان هاي جنگ. به زعم من هر داستاني چه عشقي، چه جنگي، يا خوب نوشته شده است يا ضعيف. البته متوجه اين نكته هستم كه اصرار به جداسازي و زير ذره بين گذاشتن داستان هاي جنگ به حواشي آن برمي گردد. آدم هي مجبور مي شود نقش شخص شخيص يك آدم همه چيز دان را بازي كند و مدام خلايق را به باد نصيحت بگيرد: اي آقاي مسئول، آسمان بروي، زمين بيايي، تمام پول نفت را هم خرج كني نمي تواني يك غيرنويسنده را به عنوان نويسنده به تاريخ ادبيات اين كشور اضافه كني. اي آقاي اپوزيسيون، خودت را هم بكشي، نمي تواني كسي را كه نويسنده است به جرم آن كه با تو هم مرام نيست، از تاريخ ادبيات كشورت حذف كني.
* خيلي ها شما را داستانسراي داستان نويس مي دانند. اساساً آيا وجه داستانسرايي را در داستان نويسي اساس كار مي دانيد يا مثل عده اي از نويسندگان يكي- دو نسل گذشته، صرفاً به داستان نويسي فني بيشتر اهميت مي دهيد؟
- من فكر مي كنم اين برمي گردد به خم هركسي. به تجربه ها و نوع زندگي اي كه داشته است. البته خوانده ها و آموخته ها هم بي تأثير نيست، اما كسي كه به فرض فني نويس است با تمام قصه هاي عالم هم نمي تواني داستان سرا كني يا برعكس.
واقعيتش من زياد به داستان فني و مكانيكي و آنكارد شده اعتقاد ندارم- هر چند داستان هاي خوبي در اين نوع خوانده ام، داستان هايي كه با تمام نقاط قوت شان خبري از «آن» حافظ درشان نبود- به داستانسرايي محض هم پاي بند نيستم چون فكر مي كنم دوران دلقك- نويسندگي به سرآمده و داستانسرايي محض هيچ دريچه اي به روي مان نمي گشايد. پس به چيزي مي رسيم ميان اين دو. قصه اي كه داستان به معناي درست كلمه شده باشد و داستاني كه قصه داشته باشد. هر وقت كه داستان مي نويسم ياد شمشير بالا سر شهرزاد مي افتم و تنم مي لرزد. دلم مي خواهد فردا دوباره طلوع خورشيد را ببينم.
* تأثير مدرنيسم و پسامدرنيسم كه در داستان ها و رمان هاي عده اي از نويسندگان دو- سه نسل داستان نويسي ايران، نمودهاي پنهان و آشكار يا گاهي نخ نما دارد، تا چه حد طبيعي و بومي و دروني شده ديده ايد.
- ما از همان دوران شاه عباس كه سعي كرديم سري توي سرها در بياوريم تا امروزه روز كه من خدمت شما هستم هنوز تكليف ما با مدرنيسم روشن نيست. از همان روزگار در كتاب هاي مان با افت و خيز رگه هايي از سركشي عليه سنت بوده تا حالا كه هنوز نمي دانيم چه كاره ايم و جايگاه مان كجاست. من فكر مي كنم مدرنيسم يا پست مدرن شدن اتفاقي از پيش تعيين شده در فرم و قالب نيست، بلكه اتفاقاتي است در جهان انديشه كه از ضرورت هاي بيرون از ذهن نشأت مي گيرد. نه مي شود با فرمول داستان پست مدرن نوشت نه با دانش شفاهي كاذب و ناقص در موردش حرف زد. پس اين مصاحبه را با يك خاطره طنز آميز تمام مي كنم.بچه كه بودم در شهر ما باربري بود به هيئت باربرهاي ديگر، يك پشتي به پشت داشت و مثل ديگر همكارهاش با زانوان وصله پينه شده و ديگر قضايا. اما كمي كه دقيق تر مي شدي اوضاع فرق مي كرد. اولاً كلاه بره سرش مي گذاشت، دوماً چارق مي پوشيد كه همان زمان هم در شهر رسم نبود و تعداد كمي از روستايي ها به پا مي كردند، سوماً صورتش را مي داد شش تيغه مي كردند و كراوات هم مي زد. هيچ كس هم در شهر هرگز او را در حال باربري نديده بود. كپل و خنده رو بود و كسي نمي دانست از كجا مي آورد و مي خورد. بعضي وقت ها كه پيراهن سفيد يقه  آهاري مي پوشيد، با آن لباس شندره و پشتي و چارق و كلاه بره و صورت تيغ انداخته و سبيل هيتلري، كراوات زرشكي اش بيشتر به چشم مي آمد. حالا من نمي دانم چرا اين خاطره را برايتان تعريف كردم. گفتم شايد اين طوري كمي از ملالت صحبت ها كاسته شود.

گزارشي از كتاب هاي منتشره در زمينه ادبيات (از ۲۶ تا ۳۰ مهرماه ۱۳۸۲)
تجديد چاپ رمان ۶۲۸۸ صفحه اي
000854.jpg
علي الله سليمي
در حوزه نشر كتاب هاي ادبي در ايران، عنصر زمان نقش تعيين كننده اي ندارد. به غير از زمان هاي خاص همانند ايام برگزاري نمايشگاه بين المللي كتاب و يا موقعيت هاي ويژه كه ناشران به انتشار كتابهاي ويژه اهتمام مي ورزند، در ساير فصل هاي سال اتفاق هاي خاصي روي نمي دهد. در اين ميان، نوسانات آماري هم اتفاقات غيرمنتظره اي محسوب نمي شود. از نظر كميت، در طول سال ،اين آمار، ارقام گوناگوني را تجربه مي كند. اما اين فراز و فرودها به كيفيت كتاب هاي منتشره در اين حوزه ارتباط چنداني ندارد. از منظر آمار اين هفته رشدي دو برابري در اين بازار روي داده است، اما اين كه اين افزايش آمار كتاب هاي ادبي بر كيفيت آنها چه تأثيري گذاشته، سؤالي است كه با مرور كتاب هاي منتشره در اين حوزه روشن مي شود.
اين گزارش براساس آمار خانه كتاب ايران (گزارش نشر؛ فهرست كتابهاي منتشره كشور از ۲۶ مهرماه تا ۳۰ مهرماه ۱۳۸۲ ضميمه هفته نامه «كتاب هفته» شماره ۱۴۷ به تاريخ شنبه ۱۰ آبان ماه ۱۳۸۲) نگاهي گذرا و آماري به كتاب هاي منتشره در بخش ادبيات دارد.
در گزارش هفته قبل به كاهش آمار كتاب هاي منتشره در زمينه ادبيات اشاره كرديم كه به عدد ۵۱ عنوان رسيده بود و نسبت به هفته قبل از آن ۳۰ عنوان كاهش آمار وجود داشت، اما اين هفته سير صعودي اين آمار قابل توجه است. مجموع كل كتاب هاي منتشره در زمينه ادبيات، اين هفته به ۱۰۱ عنوان رسيده و افزايش ۵۰ عنواني در يك هفته را نشان مي دهد كه در طي چندين هفته گذشته بي سابقه بوده است.
از مجموع كتاب هاي ادبي منتشره در اين هفته ۴۰ عنوان به قالب داستان اختصاص دارد كه همانند هفته قبل، از كتاب هاي شعر پيشي گرفته است. اما از اين تعداد كتاب داستاني منتشره، آثار تأليفي چاپ اول كه قابل توجه باشد، ديده نمي شود. شاخص ترين اتفاق در حوزه ادبيات داستاني اين هفته انتشار چاپ دوم رمان ۱۰ جلدي «سه تفنگدار» نوشته «آلكساندر دوما» با ترجمه ذبيح الله منصوري است كه دو انتشاراتي «زرين» و «گوتنبرگ» در تهران اقدام به چاپ آن كرده اند. ميانگين تعداد صفحات هريك از جلدهاي دهگانه آن بيش از ۶۰۰ صفحه است. همچنين مجموع كل صفحات اين رمان در ۱۰ جلد ۶۲۸۸ صفحه و قيمت دوره اي آن ۴۰۰۰۰ تومان است. مجموع رمان حاضر با جلد وزيري (گالينگور) در تيراژ ۲۲۰۰ نسخه براي هر جلد منتشر شده است.
در بخش داستان ايراني چهار عنوان تجديد چاپي قابل توجه ديده مي شود: «آفتاب مهتاب/ شيوا ارسطويي/ نشر گيو/ چاپ دوم- خواب هاي سربي/ بهار صادقي/ نشر گيو/ چاپ دوم- چراغ ها را من خاموش مي كنم/ زويا پيرزاد/ نشر مركز/ چاپ يازدهم- پيكر فرهاد/ عباس معروفي/ نشر ققنوس/ چاپ سوم.»
در همين بخش رمان «خواب خرچنگ» نوشته «علي اكبر سليمان پور» قابل تأمل است كه انتشارات روشنگران و مطالعات زنان در ۳۳۶ صفحه چاپ اول آن را در تيراژ ۲۰۰۰ نسخه روانه بازار كتاب هاي ادبي كرده است.
در بخش رمان هاي عامه پسند نيز اين هفته ۲ عنوان چاپ اول و ۲ عنوان تجديد چاپ منتشر شده است: «رقص قاصدكها/ پروانه پورانفكر/ تهران/ شادان/ چاپ سوم- گل هاي شب بو/ مريم جعفري/ شادان/ تهران/ چاپ اول- وسوسه هاي خانه  مادر بزرگ/ حسن كريم پور/ تهران/ اوحدي/ چاپ چهارم- ياس كبود/ زهرا ناظمي زاده/ شادان/ تهران/ چاپ اول.»
در همين بخش داستان هاي عامه پسند انتشارات فروغ قلم در تهران اقدام به چاپ دو عنوان اثر ترجمه اي كرده است: «خانه خيابان اميد/ دانيل استيل/ مترجم؛ پريا آغاسي بيك/ چاپ دوم/ ۵۴۰۰ نسخه- هابيت آنجا و بازگشت دوباره/ جان رونالو روئل تالكين/ مترجم: پريا (هامرز) آغاسي بيك/ چاپ دوم/ ۵۴۰۰ نسخه.
بقيه كتاب هاي داستاني اين هفته شامل تأليف و ترجمه هستند.با گذر از بخش داستان در حوزه شعر، اين هفته از نام هاي آشناي شعر معاصر ايران خبري نيست. جمعاً ۲۴ عنوان كتاب شعر در اين هفته منتشر شده است كه طبق معمول بخشي از آن به شعراي قديمي و كلاسيك ايران اختصاص دارد كه اشعارشان توسط ناشران مدام تجديد چاپ مي شود.
كليات اشعار سعدي توسط دو ناشر تهراني (اقبال و ققنوس) تجديد چاپ شد. انتشارات اقبال در چاپ ششم با تيراژ ۱۰۰۰ نسخه و انتشارات ققنوس در چاپ هشتم با تيراژ ۲۰۰۰ نسخه به سراغ اين اشعار رفتند. در مشهد هم انتشارات امامت، اشعار حافظ را در ۵۰۰۰ نسخه به چاپ اول رسانده است.
انتشارات علمي و فرهنگي در تهران گزيده غزليات شمس/ «جلال الدين محمدبن محمد» مولوي را به اهتمام محمد رضا شفيعي كدكني به چاپ ششم در ۳۰۰۰ نسخه رسانده است.
دومين ناشر مشهدي كه به سراغ شاعران كلاسيك رفته، پيك توس است كه متأخرترين آنها يعني محمد حسين شهريار را برگزيده و ۳۰۰۰ نسخه از گزيده غزليات اين شاعر را براي بار اول به چاپ رسانده است.
ديگر ناشر فعال در حوزه شعر كلاسيك انتشارات خاطرات قلم در شهر كاشان است كه به اهتمام عبدالله مسعودي آراني مجموعه آثار استاد« نظام وفا» را با تيراژ ۱۰۰۰ نسخه به چاپ اول رسانده است.
سومين ناشر مشهدي كه اين هفته به اين حوزه گرايش پيدا كرده، بنياد پژوهش هاي اسلامي است كه غزليات محمدبن عبدالله كاتبي ترشيزي را با عنوان «ديوان كاتبي نيشابوري» در ۲۵۴ صفحه با تيراژ ۱۰۰۰ نسخه به چاپ اول رسانده است. «هفت گنبد» عنوان شرح و تفسير هفت قصيده از ديوان خاقاني شرواني است كه توسط «رسول چهرقاني» صورت گرفته و انتشارات نغمه زندگي در تهران چاپ اول آن را در تيراژ ۳۵۰۰ نسخه منتشر كرده است.
مجموعه اشعار فروغ فرخزاد اين هفته هم دستمايه دو ناشر مشهدي قرار گرفته است. نشر امامت ۲۱۶ صفحه در ۵۰۰۰ نسخه و نشر سنبله ۳۴۴ صفحه آنهم در ۵۰۰۰ نسخه (هر دو ناشر به چاپ اول اين اشعار اقدام كرده اند).
به غير از ۱۰ عنوان كه از اشعار شاعران كلاسيك شكل گرفته است، ۱۴ عنوان هم به شعرهاي شاعران ايراني اختصاص دارد كه اغلب جوان هستند و چهره هاي ناشناس و گمنام اين عرصه محسوب مي شوند. به غير از دو عنوان كه به اشعار مذهبي اختصاص دارد، بقيه اين كتاب ها چاپ اول بوده و تيراژ ميانگين آنها ۱۵۰۰ نسخه است.
در بخش نمايشنامه اين هفته تنها يك كتاب منتشر شده است: پرده خانه/ بهرام بيضايي/ تهران/ روشنگران و مطالعات زنان كه در ۳۰۰۰ نسخه چاپ چهارم را تجربه كرده است.
بقيه كتاب هاي ادبي منتشره در اين هفته از حوزه هاي تأليف و ترجمه به دور هستند و به نوعي آثار گردآوري محسوب مي شوند كه از داشتن نام مؤلف بر روي جلد و شناسنامه محروم هستند. كتاب هاي آموزشي هم اين هفته آمار قابل توجهي را به خود اختصاص داده اند. همچنين كتاب هايي در باب نامه نگاري، انشاءنگاري و...
در چاپ و انتشار كتاب هاي ياد شده اين هفته ناشران شهرستاني سهم چنداني ندارند و تنها ۲۶ عنوان از مجموع ۱۰۱ عنوان كتاب ادبي منتشره در هفته را به خود اختصاص داده اند و بقيه ۷۵ عنوان را ناشران تهراني منتشر كرده اند. در بين ناشران شهرستاني اين هفته ناشران شهر مشهد با ۱۲ عنوان در صدر جدول ناشران شهرستاني قرار دارند، مقام دوم به ناشران شهر قم تعلق دارد با پنج عنوان، ناشران شهر كاشان با سه عنوان رتبه سوم را به خود اختصاص داده اند. ناشران كرج و اردبيل با دو عنوان و همچنين ناشران شهرهاي سنندج و يزد هر كدام با يك عنوان در رتبه هاي بعدي اين جدول قرار مي گيرند. اما از ميان ناشران تهراني دو انتشاراتي«زرين» و «گوتنبرگ» به طور مشترك با انتشار رمان ۱۰ جلدي آلكساندر دوما در ۱۰ عنوان در رتبه نخست قرار دارند و بقيه انتشاراتي ها با فراز و فرودهاي نسبتاً مشابه به صورت موازي اقدام به چاپ كتاب هاي ادبي كرده اند.
افزايش بالاي كتاب هاي ادبي منتشره در اين هفته باعث نشده كتاب هاي شاخصي در اين ميان ديده شود. اغلب آثار برجسته در اين فهرست تجديد چاپي ها هستند كه ذوق كسي را بر نمي انگيزند.
گويي رخوت پاييزي به نويسندگان و شاعران و همچنين ناشران كتاب هاي ادبي هم سرايت كرده كه هيچ يك از آنها، برگ هاي برنده خود را فعلاً رو نمي كنند و بازار كتاب هاي ادبي همچنان در دست ناشراني است كه به تجديد چاپ كتاب هاي قابل اطمينان روي آورده اند.

الف
دعوت به مجلس ختم عزرائيل
گفت و گو با مصطفي رستگاري
* نگاه داستاني در مجموعه ختم عزرائيل نگاهي متفاوت است كه با زباني متفاوت همزمان به پيش مي روند. اما به نظر مي رسد كه همه داستان ها به لحاظ موضوع داراي فضايي يكسان هستند. عمدي در اين كار بوده يا برداشت من غلط است؟
- در عرصه بيان، تفاوتي كه مي گوييد، در ذهنم وجود داشت. به اين معنا كه در پي يك روايت حاشيه اي يا روايت غيرمستقيم در داستان بودم. به همين دليل نام مجموعه را پنج گانه نهادم. موضوع و محتوايي واحد در پنج داستان، در سبك هاي متفاوت قصه نويسي. موضوع واحد هر پنج داستان، حضور و عبور يك زن، با يك وجود زنانه از ميانه داستان است و نسبتي كه شخصيت هاي داستان با اين حضور زنانه برقرار مي كنند. اين تصوير، به مرور در داستان ها شكل مي گيرد تا در داستان آخر، «ختم عزرائيل» به تعين مي رسد.
* عناصري آشنا در كل داستان هاست كه كارها را به  گونه اي به همديگر پيوند مي دهد. يعني يك نوع دغدغه اپيزوديك. عناصر ياد شده گاه در فضا، يك شخصيت و يا ذهنيتي ناهمگون تجلي پيدا مي كنند. چه اصراري بر پيوند داستان ها با يكديگر داشته ايد؟
- آنچه مدنظر بود، نگاهي متفاوت به گونه «مجموعه داستان» در ادبيات داستاني مان بود. آنچه دغدغه من بود، متحد بودن داستان ها و در عين حال تمايز و تفاوت آنها با يكديگر بود، به گونه اي كه مجموعه داستان ها، نه به صورت ظاهري و با استفاده از شخصيت ها و نمادهاي يكسان، بلكه به وسيله مفهوم، محتوا و معناي مشترك با يكديگر پيوند بيابند. به اضافه اينكه، سبك هاي متفاوت در قصه نويسي، هر كدام برخاسته از جهان نگري و بستر ذهني متفاوتي است كه به سان پنجره اي به جهان خارج گشوده شده است. دغدغه من در اين نوع نگاه، اين بود كه اگر يك مفهوم واحد، بخواهد لباس سبك هاي متفاوت داستاني را در بركند، نتيجه چه خواهد بود و همنشيني و وحدت داستان ها در كنار هم چگونه حاصل مي شود؛ ضمن آنكه همواره، ايراني بودن داستان يا به عبارت ديگر، «اين جايي» بودن داستان ها مدنظرم بوده است.
000856.jpg

* در داستان نخست مجموعه شما عنصر داستاني با تعريف متداولش به هم ريخته و وجهي شاعرانه به خود گرفته است. بيشتر يك نمونه استقبال از حكايت پير چنگي در مثنوي است. قلم كاتب و چنگ پير چنگي گويي داراي يك رسالتند كه همين امر به گونه اي شعاري بودن كار را رقم مي زند. به گمان خودتان اين داستان چگونه داستاني است؟
- داستان اول مجموعه، «غم نامه اي در غياب خدايان»، نگاهي بيروني به يك حكايت سنتي عرفاني است، كه لازمه اين نگاه از بيرون، پيشروي داستان در دو سطح است.
پير كاتب، يك قصه نويس امروزي است، كه از طريق يادآوري حكايت پيرچنگي با او همذات پنداري مي كند و داستان پير چنگي را به گونه اي ديگر روايت مي كند. در نهايت، هرچه داستان به پيش مي رود، درمي يابيم كه سرنوشت پيركاتب با پير چنگي چه اندازه شبيه به هم است» دو داستان شبيه به هم، با دو پايان متفاوت. در پايان داستان پير چنگي، خداوند توبه او را مي پذيرد، اما پيركاتب چهل سال است كه بر گورستان داستان هاي خويش نشسته است و از فرط توبه شكني و معصيت كاري كاتبان توبه اش پذيرفته نمي شود و اين، اشاره اي نمادين به انسان مدرن و جهان اوست كه به نحوي  آسمان را از زندگي خود خارج كرده است و به تعبير هايدگر، دوران معاصر، عصر غيبت خدايان است، از همين رو داستان و اساساً هنري كه در اين فضا شكل مي گيرد، با جهان پيرامون خود مانند هنر قديم ديگر يگانه نيست و به نوعي در حاشيه است كه شكل مي گيرد. اين نظر، گوياي نظر «گئورك لوكاچ» است، آنجا كه در كتاب «نظريه رمان»، مي گويد كه انسان جديد، وحدت ميان خود و جهان خود را از دست داده است، اينجاست كه قالب ادبي رمان پديد مي آيد. قالبي كه مي كوشد، آن وحدت از دست رفته را بازآفريني كند.
* در داستان اول مجموعه نگاهي عرفاني وجود دارد اما در داستان آخر نگاه خواننده به نكته اي فلسفي هدايت مي شود، يعني يك گونه سؤال كه جوابش علامت سؤال بزرگتري است. چرا؟
- اساساً، رسالت اهل هنر و ادبيات، خصوصاً ادبيات مدرن، بيشتر «طرح پرسش» است تا ارائه پاسخ و سعي من در اين مجموعه، اين بوده است كه به نوعي امكان اين طرح پرسش فراهم شود. نگاه من در داستان اول هم- البته به عقيده خودم به عنوان نويسنده- نگاه عرفاني نبوده بلكه در پي آن بوده است كه به مقايسه دو جهان متفاوت گذشته و حال، از طريق يك روايت واحد كه پايان هاي متفاوتي مي يابد، بپردازد. در داستان آخر «ختم عزرائيل» هم نگاه، نگاهي فلسفي نيست، هر چند موضوعات و موتيف هاي داستان نظير مرگ و تراژدي ايراني و اسلامي «مرگ فرزند» داراي ماهيتي متافيزيكي است. آنچه به نظر من بايد دغدغه اصلي نويسنده باشد، در مرتبه اول، «قصه گويي» است و در بطن همين قصه گويي است كه لايه هاي معنايي ديگر مي توانند حضور پيدا كنند.
* آيا شعر و داستان براي كسي كه هم شعر مي گويد و هم داستان مي نويسد، مزاحمتي ايجاد نمي كنند؟
- شعر و داستان در دو ساحت و فضاي متفاوت ادبي شكل مي گيرد. شعر، ثبت لحظه هاي كوتاه و آن شهودي است كه بيش از هر چيز بر كلمه و ارتباط دروني و بيروني كلمات با يكديگر تأكيد دارد و كلمات، در نحوه چينش و آرايش خود، نوعي تصويرسازي و خيال پردازي را رقم مي زنند كه جانمايه و جوهره حيات شاعرانه است. اما فضاي داستان، فضايي كاملاً متفاوت است. داستان بنا به تعريف معاصر آن، به معناي خلق يك جهان مستقل است به موازات جهان عيني كه ما با آن سروكار داريم. حتي در داستان كوتاه، سعي بر آن است كه پنجره اي به روي جهان واقع گشوده شود ،يا برشي از واقعيت در آن ثبت شود. در سبك هاي جديد داستان نويسي در دو، سه دهه اخير، باز هم اين عنصر واقعيت محوري در داستان وجود دارد، تنها با اين تفاوت كه از اين واقعيت فراتر رفته و همين خصيصه است كه داستان جديد را داراي خصلتي شاعرانه كرده است.
* و حرف آخر.
- داستان نويسي معاصر ايران، پس از يك دوره فترت و ركود در دهه شصت، با از راه رسيدن نويسندگان تازه نفس و جوان در دهه هفتاد، پيشرفت چشمگيري پيدا كرده است و با يك نگاه به توليدات داستاني جوانان، مي توان اين را دريافت كه به نظر من بسيار مبارك و ميمون است. تنها نكته اي كه به ذهن مي رسد، نوعي «فقدان تفكر» و «غياب محتوا» در داستان ها و حركت به سمت نوعي فرم زدگي است كه بايد آگاهانه از آن پرهيز كرد. چرا كه همواره فرم و ساختار نو، از دل محتوا و تفكر نو به گونه اي خود خواسته زاده مي شود و رسيدن به اين امر خصلتي كاملاً درون زا دارد. سعي من در مجموعه داستان «ختم عزرائيل» نيز ارائه تفكر و محتوايي نو بوده كه سعي دارد به فرم و ساختاري نو نيز دست پيدا كند.

سايه روشن ادبيات
نقش شهريار مندني پور در يازدهم سپتامبر
حادثه يازده سپتامبر با تبعاتي كه در اوضاع سياسي و نظامي جهان ايجاد كرده است ،علاوه بر سينما، ادبيات را نيز به شدت تحت تأثير قرار داد و آثار زيادي (بويژه طي سال اخير) با موضوعيت يازده سپتامبر روانه بازار كتاب شد.
بعد از عكسي از يازده سپتامبر مجموعه اي از «ويسواوا شيمبورسكا» شاعره لهستاني، مجموعه داستاني از شهريار مندني پور نويسنده ايراني با عنوان «آبي ماوراء بحار» از طرف نشر مركز روانه بازار شده است. اين مجموعه در برگيرنده يازده داستان كوتاه است كه از همان صفحات نخستين مخاطب مي تواند به تأثيرگذاري مهمترين حادثه سياسي اين سال ها و انتخاب اين موضوع به عنوان مركزيت همه داستان هاي اين مجموعه پي ببرد.
اما نكته جالب توجه كه تفاوت عمده برج دوقلو با برج  هاي اين كتاب قلمداد مي شود، موقعيت جغرافياي قرارگيري اين برج ها در ديگر نقاط جهان است. به عنوان مثال در يك داستان اين برج در افغانستان و بار ديگر در ايران است. اما عمده تفاوت «آبي ماوراء بحار» با آثار ديگر مندني پور در حوزه زباني اين مجموعه مطرح مي شود. با خواندن نخستين سطرها بلافاصله اينگونه تلقي مي شود كه نويسنده هشتمين روز زمين در آبي ماوراء بحار به زباني كه تكامل يافته آثار پيش از اين اوست دست يافته است.
البته خود مندني پور معتقد است كه هر داستاني زبان ويژه خودش را مي طلبد، از شهريار مندني پور به زودي دو اثر ديگر به نام هاي «هزار و يك سال» رماني براي نوجوانان و اثر ديگري به نام «كتاب ارواح شهرزاد» از طرف انتشارات ققنوس روانه بازار كتاب خواهد شد.
بهزاد زرين پور: خريد خانه،مهمترين اتفاق
كتاب «سه دهه شاعران حرفه اي» سروده علي باباچاهي از نظر محتوا قوي بوده اما در زمينه رمان صاحب نظر نيستم و نمي توانم بگويم كدام داستان خوب يا كدام اثر ضعيف  بوده است.
بهزاد زرين پور، شاعر با اشاره به اين مطلب گفت: مهمترين اتفاق ادبي من چاپ نخستين مجموعه شعرم بود كه با موفقيت روبه رو شد و تشويق دوستان را نيز به همراه داشت. اما گمان مي كنم مهمترين اتفاق زندگي، خريد يك خانه بعد از ۱۵ سال اجاره نشيني باشد!
زرين پور بعد از «اي كاش آفتاب از چهارسو بتابد» هنوز كتابي منتشر نكرده،ولي قصد دارد مجموعه مقاله ها و سخنراني هايش را به چاپ رساند. شاعر برگزيده سال ۱۳۷۴ و برنده جايزه قلم زرين،در ادامه پيرامون نشريه هاي ادبي كشور ادامه داد: نشريه هاي ادبي ما تيراژ پاييني دارند و بايد اين مسئله را به شكل دقيق مورد بحث و پيگيري قرار داد و در نهايت دلايل ضعف شان را جست وجو كرد. ولي به نظر من عدم حضور سردبيري لايق و كاردان، يكي از مهمترين عوامل ضعف نشريه به شمار مي رود.
زرين پور كه قصد دارد به زودي هفته نامه «نيما» را منتشر كند اضافه كرد: با اين وجود تمام تلاشم را خواهم كرد تا نشريه «نيما» با تمام نشريه هاي ادبي ديگر متفاوت باشد.
كلك در خانه شماره ۱۴۱
000858.jpg

صدوچهل ويكمين شماره ماهنامه فرهنگي، هنري، اجتماعي كلك منتشر شد.
در اين ويژه نامه مي خوانيم: «نيم ويژه نقد داستان و شعر»، «نوشتار زنان و نقد فمينيستي»، «گفت وگوي سينمايي با اكبر عالمي»، «خوانش شعر عليرضا بابايي»، «نگاهي به رمان پستي، نوشته محمدرضا كاتب»، «زينبه پاشا، چهره يك زن عدالت خواه»، «نقد كتاب ميدان آزادي»، «نقد رمان سوربز اثر ماريو بارگاس يوسا»، «اقدامي منحصر به فرد در گردآوري قصه هاي شفاهي» و «آخرين روزهاي زندگي پابلونرودا».همچنين در همين شماره نشريه كلك، مطالبي از مفتون اميني، فتح الله بي نياز، مجيد دانش آراسته، علي اشرف درويشيان، حسين صفاري دوست، كورش كرم پور، و «ايوان بونيس»، «آنتونيو دي بند تو»، «پي ير كورنيه»، «روزا لوگزامبورگ»،«جورج هايم» و «هرمان والمن» به چشم مي خورد.«روزا لوگزامبورگ» مطلبي درباره ادبيات روسيه نوشته كه به قلم اصغر مهدي زادگان به فارسي ترجمه شده است. نقد «سوربز» هم از بي نياز است. درويشيان، كتاب «ميدان آزادي» همايون خسروي دهكردي را نقد كرده و در نهايت حسين عمادي آشتياني مطلبي با عنوان «هدايت در آينه كافكا» به چاپ رسانده است.
«وقتي كه مقصدي نيست» نام مجموعه شعر عليرضا بابايي است كه مژگان معقولي، خوانشي از شعر آن را قلمي كرده، يادداشت رمان پستي را هم نوشين غريب دوست عهده دار شده است.
فرناز تبريزي: براي مهرباني ها
مدتي است كه هيچ كتاب شعري چنگي به دلم نمي زند. فكر مي كنم يك جاي كار اشكال دارد و بايد براي برطرف كردن اين مشكل تلاش كرد. فرناز تبريزي، شاعر، با بيان اين مطلب گفت: به لحاظ ادبي هر كار تازه اي كه مي خوانم يك اتفاق مهم است،ولي فكر مي كنم به دليل تكراري بودن زندگي، هيچ اتفاقي نيفتاده است.
شاعر كتاب «براي مهرباني ها» درباره شاعر و نويسنده مورد علاقه اش گفت: نويسنده محبوب من «ويرجينيا ولف» و شاعر محبوبم «فروغ فرخزاد» است. او كه به نظر مي رسد برخلاف ديگر هنرمندان، اهل مسافرت و سياحت است اضافه كرد: اگر عمري باقي باشد. دوست دارم به كوه هاي مريوان سفر كنم.
كشور آفريقا را هم براي مسافرت خارج از كشور انتخاب مي كنم. تبريزي هم اكنون كتاب «دخترك» را زير چاپ دارد كه احتمالاً به زودي از سوي نشر نگاه سبز روانه بازار كتاب خواهد شد.

ادبيات
ايران
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  ايران  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |