جمعه ۳۰ آبان۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۳۱
...به سوي فرسودگي
005616.jpg
هنگامي كه تازه به سركار رفته ايد، كارتان به نظرتان كامل مي رسد، اميدها و آرزوهاي بسيار داريد و ترجيح مي دهيد به جاي انجام هرگونه فعاليتي، فقط كار و هر چه بيشتر كار كنيد، در اين صورت بايستي مراقب خود باشيد. زيرا در يك چنين موقعيتي، در معرض آن قرار داريد كه قرباني جانكاه ترين و دردناك ترين نوع استرس هاي شغلي گرديد، يعني فرسودگي رواني ـ حالت خستگي فراوان جسمي و فكري كه در نتيجه خواسته ها و انتظارات بالاي غيرواقعي و اهداف خيالي و غيرممكن پيش مي آيد.
شرايط بالقوه اي كه احتمال فرسودگي رواني را افزايش مي دهد، بستگي دارد به اين كه «شما چه كسي هستيد»، «در كجا سختكوش هستيد كه به محيط كارتان ۱۱۰ درصد از نيروي خود را اختصاص مي دهيد، يك انسان كامل، ايده آليست و خود جوش هستيد كه فكر مي كنيد هر چيزي امكان پذير است؛ اگر چنانچه شما فقط سخت كار كنيد در اين صورت انساني هستيد كه در معرض از پا درآمدن و فرسودگي رواني قرار داريد. همچنين در مشاغلي كه از آنها شناخت كمي وجود دارد و كمتر مورد توجه و اهميت قرار دارند، انجام كارها به نحو خوب و رضايت بخش ناديده گرفته شده و مورد تشويق و پاداش واقع نمي شود و از طرفي در ارتباط مداوم با انسان هاي ديگر قرار دارند و وظايف در راس زمان هايي مشخص مي بايست به پايان رسانده شود، در اين صورت ريسك و احتمال از پا درآمدن شما هر چه بيشتر افزايش پيدا مي كند.جاده فرسودگي رواني و از پا درآمدن با سنگ و آجرهاي «قصد و نيت هاي خوب» مفروش است. مسلماً داشتن ويژگي هايي نظير كامل گرا بودن، ايده آليست بودن، سختكوشي و يا خودجوش بودن عيب و نقص نيست. همچنين دارا بودن «خواسته ها و انتظارات بالا» هم اشكالي ندارد.
اما آنچه كه اشتباه و زيان آور است، «واقع گرا نبودن» است. خواسته ها و انتظارات شغلي غيرواقعي محتوم به شكست و نافرجامي است و ويژگي شخصيتي انساني كه مستعد «فرسودگي رواني» است باعث مي شود كه او در اين جاده آنچنان مصرانه پيش برود، تا سرانجام از پاي در بيايد.
از پا درآمدن و فرسودگي رواني از مراحلي عبور مي كند كه هر مرحله به سهولت و به نحوي ناپيدا وارد مرحله بعد مي گردد به طوري كه قرباني، به ندرت ممكن است دريابد كه چه اتفاقي افتاده است، حتي پس از آن كه به پايان راه رسيده است.
اين مراحل شامل موارد ذيل است:
۱ـ دوران طلايي
در اين مرحله كارتان به نظر فوق العاده مي آيد. شما انرژي و شور و شوق فراواني داريد و تصور مي كنيد هر كاري امكان پذير است. شما كارتان را دوست داريد و كارتان هم شما را دوست دارد. تصور مي كنيد شغلتان به همه نيازها و خواسته هاي شما پاسخ خواهد داد و تمامي مشكلات شما را حل خواهد كرد. شما از كارتان، همكارانتان و سازماني كه در آن كار مي كنيد بسيار خرسند و راضي هستيد.
۲ـ آغاز بيداري
دوران طلايي رو به افول مي گذارد و مرحله بيداري با آگاهي يافتن شما از اين كه انتظارات و توقعات پيشين غيرواقعي بوده است، آغاز مي شود. در واقع شغل شما آن گونه كه شما فكر مي كرديد، پيش نمي رود. كارتان همه نيازهاي شما را برطرف نمي كند، همكارانتان و سازماني كه در آن كار مي كنيد، كامل و بي عيب نيستند و ارزش  گذاشتن بر كار و تشويق و تاييد بندرت انجام مي گيرد.
همچنان كه بيداري بيشتر و بيشتر مي شود و نااميدي و سرخوردگي افزايش پيدا مي كند، شما گيج و سردرگم مي شويد. به نظر مي رسد چيزي اشتباه است و يك جاي كار اشكال دارد، اما شما نمي توانيد دقيقاً انگشتتان را بر روي مشكل بگذاريد و آن را مشخص كنيد. معمولاً شما سخت تر كار مي كنيد و بر تلاش و كوشش خودتان مي افزاييد تا انتظارات و دورنماهايتان تحقق پيدا كند، اما اين تلاش مضاعف هيچ چيزي را تغيير نمي دهد و شما هر چه بيشتر خسته و افسرده و درمانده مي شويد. كم كم به توانايي ها و كارايي  خود شك مي كنيد و به تدريج اعتماد به نفس خود را نيز از دست مي دهيد.
۳ـ نيمه فرسودگي
همچنان كه مرحله نيمه فرسودگي آغاز مي شود، آن شور و شوق و انرژي اوليه جاي خود را به خستگي مزمن و عصبانيت و خشم مي دهد. الگوهاي خوردن و خوابيدن تان تغيير پيدا مي كند و رفتارهاي گريز از واقعيت معمول مي گردد، رفتارهايي همچون سرگرم  كردن خود با خريدها، رفتن به پارتي ها و پناه بردن به سيگار.
اگر اين فرآيند منقطع نشود، مرحله نيمه فرسودگي وارد يك مرحله عميق تر و گسترده تر مي شود شما هر چه بيشتر احساس ناتواني، خشم و عصبانيت را پيدا مي كنيد و ديگران را به خاطر مشكلاتتان مورد سرزنش قرار مي دهيد تبديل به انساني بدبين و بي اعتنا مي شويد و آشكارا از سازمان، افراد مافوق و همكارانتان انتقاد مي كنيد. شما به وسيله افسردگي، اضطراب و بيماري هاي جسمي احاطه مي گرديد. غالباً استفاده از انواع مواد مخدر نيز به عنوان يك معضل خودنمايي مي كند.
۴ـ فرسودگي كامل
اگر شما از خواب بيدار نشويد و از مسيري كه در آن قرار گرفته ايد، خود را جدا نسازيد و فردي يا اتفاقي هم شما را از مسيرتان جدا نسازد، در اين صورت مرحله نيمه فرسودگي با بي رحمي تمام وارد مرحله فرسودگي كامل مي شود. نااميدي، ويژگي غالب اين مرحله پاياني است. رسيدن به اين مرحله ممكن است ظرف چند ماه انجام گيرد، اما در بيشتر موارد در مدت سه الي چهار سال اين استحاله انجام مي شود، شما به نحوي كشنده و غيرقابل تحمل احساس شكست و ناتواني مي كنيد و خودباوري و اعتماد به نفس تان را به طور كامل از دست مي دهيد. تبديل به انساني افسرده مي شويد و احساس تنهايي و خالي بودن وجودتان را فرا مي گيرد.
زندگي بي مفهوم و بي معني به نظر مي رسد و آن ديدگاه فلج كننده كه «فايده اش چيست»، آينده را هم تهي و بي معني مي كند. شما سخن از اين مي گوييد كه «مي خواهيد همه چيز را رها كنيد و خودتان را از محيط دور سازيد.» شما خسته و فرسوده هستيد، جسماً و روحاً. در اين مرحله، از پا درآمدن جسمي و ذهني هر دو متحمل است. اقدام به خودكشي، سكته كردن و حمله قلبي در حالي كه شما آخرين مرحله از مسيري كه با آن همه اميد، انرژي، اشتياق و خوش بيني آغاز گشت را طي مي  كنيد، مواردي رايج و معمول هستند.
۵ ـ همچون ققنوس از خاكستر سر برآوردن
شما مي توانيد همچون ققنوس از متن خاكستر زندگي تان يك بار ديگر سر برآريد، اما اين نيازمند زمان است. نخست، آنچه كه به آن نياز داريد استراحت كردن و رها كردن است. كار را با خودتان به منزل نبريد. اگر شما هم مانند بسياري ديگر از انسان ها باشيد، كار را در منزل انجام نخواهيد داد و فقط احساس گناه به خاطر «تنبل بودن» وجودتان را پر مي كند.
در مسير بيرون آمدن از فرسودگي خواسته ها، انتظارات و اهدافتان را از كار بر«واقعيت» استوار سازيد. شما با هر فردي درباره آنچه كه احساس مي كنيد، سخن بگوييد و درد دل كنيد، او مي تواند به شما كمك كند و پيشنهادي را ارايه بدهد. اما دقت كنيد خواسته ها، آرزوها و اهداف تعديل يافته شما بايستي خواسته ها و انتظارات «شما» باشند و نه فرد ديگري. اگر شما تلاش كنيد همان گونه باشيد و آن طور عمل كنيد كه فرد ديگري از شما مي خواهد و انتظار دارد، در آن صورت اين يك نسخه مطمئن است براي آن كه ناكامي، ناتواني و فرسودگي تداوم پيدا كند و آخرين نكته آن كه سعي كنيد در زندگي تان تعادلي به وجود بياوريد. قسمت بيشتري از وجودتان را به خانواده، روابط شخصي ديگر، فعاليت هاي اجتماعي و به تفريح و سرگرمي اختصاص دهيد. خودتان را گسترده سازيد به طوري كه ديگر شغلتان نتواند يك چنان تاثير عميق و تعيين كننده اي را بر روي خودباوري و اعتماد به نفس تان باقي بگذارد.
ماخذ: سايت اينترنتي انجمن روان شناسي آمريكا
ترجمه: فريبا عربي

راز خوشبختي
005612.jpg
ابراهيم اصلاني
خوشبختي چيست؟ چرا مفهوم خوشبختي براي انسان ها متفاوت است؟ خوشبختي چه رنگي است؟ به شكل كدام پرنده است؟ سمبل آن چيست؟ آمدني است يا به دست آوردني؟ شانسي است يا لياقتي؟ هميشگي است يا موقت؟ زميني است يا آسماني؟ ملاك هاي شما براي خوشبختي چيست؟ آيا به اين ملاك ها باور داريد يا مجبوريد كه باور داشته باشيد؟ ملاك هايتان در طول زمان ثابتند يا متغير؟ جنس ملاك هايتان خودي است يا عاريتي؟ آيا اصلاً از نظر شما خوشبختي دست يافتني است؟
پيشنهاد مي كنم قبل از مطالعه ادامه مطلب، حتماً به اين سؤال ها پاسخ دهيد و پاسخ هايتان را يادداشت كنيد. اين كه بخواهيم به موضوعي ذهني بينديشيم بيشتر به آشفتگي و ابهام خواهيم رسيد تا نتيجه اي روشن. عادت كنيد وقتي به موضوعات مهم زندگي مي انديشيد قلم و كاغذ همراه داشته باشيد.
خوشبختي براي بيشتر ما مفهومي رويايي، پيچيده، پر رمز و راز و شايد دست نيافتني است. به نظر مي آيد علي رغم پيچيدگي موضوع، وقتي به آن مي انديشيم افكارمان
ساده انگارانه و سطحي است. اصلاً يك اشتباه عمده اين است كه ما بيش از چگونگي خوشبختي به چيستي آن مي انديشيم. يعني بدون اين كه قدم در راه بگذاريم دوست داريم فوري كشف كنيم خوشبختي در چيست؟ اما خوشبختي چگونه به دست مي آيد چيزي كه كمتر براي آن حوصله صرف مي كنيم. باور كنيد قسمت عمده اي از تلاش  ظاهري ما در مسير رسيدن به خوشبختي به بي خبري و غفلت مي گذرد. غفلتي كه گاه شكلي رويا پردازانه دارد. فكر مي كنيم داريم كارهايي انجام مي دهيم ولي در عمل قدمي پيش نمي نهيم.
پس پيش از آن كه بدانيم خوشبختي چيست و چگونه به دست مي آيد، بياييد ابتدا شوق حركت و رفتن را در خود ايجاد كنيم، آدمي كه هميشه بدبين است، نفرت دارد و از گذشته دل نمي كند و تازه طلب خوشبختي هم مي كند آدم عجيبي است!
تو پاي در راه بنه هيچ مپرس
خود راه بگويدت كه چون بايد رفت
كسي كه پاي در راه مي گذارد و براي طلب خوشبختي حركتي را مي آغازد بايد راه و بي راه را بشناسد و با عوامل و موانع حركت آشنا باشد. راه و بي راه خوشبختي فراوان است. مواردي را در اينجا مي آوريم، الباقي را خودتان بيابيد!

پويايي‎/ ايستايي
پويايي قرار گرفتن در راه خوشبختي است و ايستايي بي راه آن، خوشبختي با سكون به دست نمي آيد، خوشبختي ذاتي نيست، خوشبختي شانسي نيست، خوشبختي تصادفي نيست، خوشبختي با حركت و تلاش معنا پيدا مي كند.
«قلبش به او گفت كه هر انساني در روي زمين گنجينه اي دارد كه در انتظار اوست ما قلب ها  به ندرت درباره آن حرف مي زنيم چون آدم ها نمي خواهند گنج پيدا كنند. ما فقط با بچه ها از آن صحبت مي كنيم. بعد مي گذاريم تا زندگي مسئوليت هدايت آدم ها را به سوي سرنوشت شان به عهده بگيرد. بدبختانه تعداد كمي از آدم ها مسيري را كه برايشان تعيين شده است دنبال مي كنند، اين مسير همان راه خوشبختي و سعادت است»
از كتاب كيمياگر، پائولو كوئيلو، ترجمه دل آرا قهرمان،ص ۱۳۵
اگر انسان حتي در لحظاتي از زندگي و يا جنبه هايي از شخصيتش ساكن باشد بايد پويايي و تحول را در جاهاي ديگر بجويد. شايد انسان زمان هايي خسته شود، شكوه كند، به عقب بازگردد ولي دوباره در راه قرار مي گيرد و به حركتش ادامه مي دهد. مفهوم و لذت حركت را كساني مي دانند كه راه را شروع كرده اند نه آنهايي كه راه نيفتاده  نق زدن را شروع مي كنند.

شوق آموختن‎/تحجر
اصلاً اشتباه نكنيد تحجر در كم سوادي و بي سوادي نيست، تحجر در اكتفا به آموخته ها و انعطاف ناپذيري در افكار است. راه خوشبختي عطش يادگيري و شوق آموختن است، نه يادگيري براي مدرك و ارتقاي كلاس، يادگيري براي دانايي، يادگيري براي آزاد انديشي و يادگيري براي انتخاب راه. تحجر در جازدن است، حركت نكردن است، حماقت است و متحجر اگر روياي خوشبختي نيز داشته باشد هرگز بدان دست نخواهد يافت.

لذت جويي تعالي‎/ لذت جويي انحصاري
انسان پويا هيچ لذتي را براي خود منع نمي كند اما در هر لذتي تعادل و اقتضاي بشري آن را رعايت مي كند. به اندازه مي خورد و مي خوابد، از لذت هاي جنسي، تفريح و خوشي به اندازه بهره  مي برد و از لذت انديشيدن و
ياد گرفتن غفلت نمي كند. بي راهه خوشبختي،
انحصار طلبي در لذت جويي است. كسي كه بالاترين لذت زندگيش خوردن است، لذت جنسي است يا بيشتر وقت خود را براي خوشي و تفريح صرف مي كند، هيچگاه به كعبه مقصود نخواهد رسيد. كسي لذت هاي زندگي را منع نمي كند و خداوند نيز انسان را به بهر ه جويي معقول از لذت ها فرا مي خواند، ولي وقتي لذت يك طرفه باشد ارزش لذت هاي ديگر فراموش خواهد شد.

محبت‎/ نفرت
در زندگي هر كس موفقيت هاي فراواني براي محبت و نفرت پيش  مي آيد. ممكن است ماندگاري و عمق بعضي از محبت ها و نفرت ها بيشتر باشد، آنچه مهم است اين است كه راه خوشبختي از محبت مي گذرد و نفرت مانع خوشبختي است. كسي كه به خوشبختي مي انديشد ولي كينه اي، متنفر و متهاجم است به طور حتم از خوشبختي فاصله خواهد گرفت.

رو به آينده‎/ توقف در گذشته
توقف در گذشته مانع حركت به سوي خوشبختي است. كسي كه با استناد به گذشته ها و سوابقش كلي دليل و مدرك براي بدبختي اش مي تراشد در واقع ميلي دروني براي خوشبختي ندارد و يا ناخواسته اين ميل را سركوب مي كند. راه خوشبختي در استفاده از لحظه  ها و نگاه به آينده است. آينده اي كه هر چند دور باشد ولي دست يافتني است.

برندگان‎/ بازندگان
احساس بازنده بودن در زندگي نيز احساسي نيست كه شوق حركت را برانگيزد درست كه انسان در زندگي تجارب شكست دارد ولي اين تجارب هر چقدر هم كه زياد باشد نبايد درون او را خالي كند. مطمئن باشيد شما هر چقدر مثال ها و مصاديق بيشتري به اين بازنده بودن خود در زندگي بيان كنيد موارد آنها بيشتر هم خواهد شد. هر حركتي حداقلي از نگرش مثبت به زندگي را لازم دارد. اميد راه است و نا اميدي بي راه.

منطق‎/ احساس
احساسات و عواطف اگر چه مي توانند عاملي براي حركت باشند ولي گاهي مشكل ساز نيز مي شوند. مهم  اين است كه اولاً احساسات قابل كنترل باشند و ثانياً تفكر منطقي بر تفكر احساسي غالب باشد. انسان منطقي زودتر راه را مي يابد و به مقصد مي رسد. انسان احساسي زياد بي راه مي رود و دور باطل مي زند.
***
گفتيم كه موارد ديگري را نيز مي توان به اينها اضافه كرد. اگر دقت كرده باشيد همه موارد حالتي طيفي و دو قطبي داشتند كه يك قطب جنبه مثبت و قطب ديگر جنبه منفي موضوع بود. اما نكته بسيار اساسي يك چيز است «تعادل جويي در زندگي». در واقع مي خواهيم بگوييم راه خوشبختي در تعادل جويي است. تعادل در زندگي ضامن آرامش است حتي اگر اين آرامش نسبي باشد. انسان آشفته، سردرگم و غير متعادل يا به خوشبختي فكر نمي كند، يا آن را عوضي مي گيردو يا هيچ وقت بدان نمي رسد و در سردرگمي مي ماند. طلب خوشبختي و
قرار گرفتن در راه آن و حركت به سوي آن، تعادل و آرامش را به انسان خواهد آموخت، باور نداريد از انسان هاي سالك بپرسيد.

نسخه
نشاط در زندگي
005614.jpg
محققان يك روش ۹ مرحله اي ارايه كرده اند كه با توجه به آن مي  توان شادابي دروني را به زندگي هاي مدرن امروزي بازگرداند.
به گزارش سايت اينترنتي «نيوز.اسكاتزمن»، نشريه «هپينس استاديز» در شماره اخير خود با توجه به نتايج جديدترين تحقيقات علمي، نكات زير را در مورد دستيابي به شادابي جمع آوري و ذكر كرده است.
مطالعات محققان دانشگاه «ديوك» در «كاروليناي شمالي» نشان مي دهد ايمان به خدا و اعتقاد به زندگي پس از مرگ به زندگي انسان ها هدف و معني مي دهد و حس تنهايي را از آنها دور مي كند كه اثر اين موضوع در هنگام مشكلات و نگراني ها  بيشتر است و موجب شادابي انسان مي شود.
دومين نكته اين است كه انسان نبايد ظاهر خود را با ظاهر ساير افراد مقايسه كند و همواره بايد عقيده داشته باشد كه داراي چهره اي دلنشين است.
قدم سوم سركوب كردن احساس زياده طلبي است. مطالعات محققان دانشگاه «نورثرن بريتيش كلمبيا» نشان مي دهد افرادي كه همواره بسيار بيشتر از آنچه در اختيار دارند طلب مي كنند، كمتر از افرادي كه از زندگي شان توقع زيادي ندارند احساس خوشحالي مي كنند.
نكته ديگر اين كه پول زياد خوشحالي چنداني به دنبال ندارد و به گفته محققان دانشگاه «كورنل» در «نيويورك»، زماني كه انسان قادر باشد خوراك، پوشاك و مسكن خود را تامين كند، ديگر هرچه بيشتر پول داشته باشد تفاوتش در زندگي كمتر مي شود.در تحقيقات همچنين مشخص شده كه هوش بيشتر سبب خوشحالي و شادابي نمي شود و افرادي كه از هوش سرشاري برخوردار نيستند نبايد نگران اين موضوع باشند.
نكته بعدي اين است كه شادابي و خوشحالي تا حدودي ژنتيكي نيز هست زيرا شخصيت هر انسان با ويژگي هاي ژنتيكي او در ارتباط است و همراه داشتن حس شادابي و خوشحالي نيز با نوع شخصيت در رابطه است.
روان شناسان دانشگاه «ايليونز» در يك مطالعه ۱۵ ساله و با بررسي زندگي ۳۰ هزار نفر در كشور آلمان متوجه شدند افرادي كه ازدواج مي  كنند بيش از افراد مجرد احساس شادي مي كنند و افراد شاداب نيز بيشتر ازدواج كرده و احتمال تداوم زندگي مشتركشان بيشتر است.
تحقيقات بسياري حاكي از اين مطلب است كه ميان احساس نوع دوستي و شادابي ارتباط نزديكي برقرار است. محققان دانشگاه «وندربيلت» در «نشويل» در ايالت تنسي با مطالعه سه هزار و ۱۶۷ نفر متوجه شدند انسان هاي شاداب بيشتر از سايرين در فعاليت هاي داوطلبانه شركت مي كنند.
نكته آخر اين است كه انسان نبايد از افزايش سن خود احساس ناخشنودي كند. در يك مطالعه انجام شده توسط محققان دانشگاه «استندفورد» در «كاليفرنيا» مشخص شد افراد پير به اندازه افراد جوان داراي احساسات مثبت و شادابي هستند، اما احساس ناخشنودي در آنها بسيار كمتر از جوانان به وجود مي آيد.

نامه اي به آموزگار
دوستت دارم براي تمام خوبي هايت
005610.jpg
ترجمه: نهال/ يگانه  پويا
لي لي عزيز! قبل از هرچيز خوشحالم كه مي توانم «لي لي» صدايت كنم و نه خانم معلم. به! اسمت كه واقعاً زيباست. مي خواهم به تو بگويم كه با گوشواره هايت، آنها كه فرم ستاره و قلب دارند،  زيباتر مي شوي. خصوصاً وقتي بلوز پر از
نقش هاي رنگارنگ و دامن زرد چين دارت را مي پوشي.
مي داني؛ در مدرسه پارسالي ام معلمي بود كه بايد به او «روز به خير»  مي گفتم. او هميشه لباس تيره به تن داشت؛ با كتي كه مادرم مي گفت بسيار شيك است. ولي به نظر من كمي شبيه خواهران روحاني بود، چراكه تنها خواهران روحاني هستند كه هميشه يك جور لباس مي پوشند. او هميشه خيلي غمگين لباس مي پوشيد. هرگز با ما نمي خنديد، مي گفت ما بايد كارت هايي براي مشخصات كتاب ها تهيه كنيم تا اين طوري باهوش بشويم. ما اين كار را حتي وقتي خسته و كسل بوديم، انجام مي داديم. فكر مي كني كه بعد به ما آفرين مي گفت؟!
چنان اخمي مي كرد كه انگار مجبور است زهرمار بخورد. به ما نمي گفت كه نوشته هايمان حال آدم را بهم مي زنند! اما من آن را خوب مي فهميدم و از خود سؤال مي كردم: بسيار خوب من هيچ وقت باهوش و زرنگ نمي شوم. نگران بودم. مي داني مگه ما عروسك خيمه شب بازي هستيم؟
راستي تئاتر ديروز چقدر قشنگ بود. در مدرسه قبلي ام هرگز اين كارها را نمي كردند. ديروز متوجه شدم كه پينوكيو صداي تو بود. چقدر بامزه!
آن روزي را كه فكر خوبي براي نخوردن گوجه فرنگي ـ كه واقعاً حالم را بهم مي زند ـ به سرم زد برايت تعريف كنم. تو مي داني كه من از گوجه فرنگي خوشم نمي آيد و تو از آنها به من نمي دهي. اما معلم پارسالي ام مرا مجبور به خوردن آنها مي كرد. به من مي گفت: با يك تكه نان امتحانش كن،  من با دل آشوبه امتحانش مي كردم. نان  همان نان بود و گوجه فرنگي هنوز همان مزه لعنتي را مي داد. گه گاه عق مي زدم. بعضي اوقات گريه مي كردم. او مي گفت: «گوجه فرنگي ها اينقدر خوشمزه هستند: پس خوب است كه با زبان خوش بخوريشان.» مادر و پدرم هم همين را مي خواستند. به هرحال به فكر حقه اي افتادم. شبي آنابلا دوست مادرم، كه هميشه كارهاي عجيب و غريب انجام مي دهد، به خانه ما آمد، براي من هم نعلبك هاي قشنگي آورده بود. وقتي ساز مي زدم. شنيدم كه آنها داشتند از رژيم صحبت مي كردند. (خانم ها هميشه در رژيم هستند. چرا؟...) آن رژيم اسم عجيبي داشت مثل ميكروب، ميكروبي...! و مي گفت كه نمي توانند بادمجان و سيب زميني و گوجه فرنگي بخورند. بلافاصله جرقه اي به سرم زد. روز بعد كاملاً جدي و فاتح به معلمم گفتم: «من در رژيم ميكروبي هستم و نمي توانم گوجه فرنگي و بادمجان بخورم.» (سيب زميني را نگفتم چون كه خيلي خوشمزه است.) اما اگر او قاعده رژيم را بداند؟! تحمل مي كنم! از خير خوردن آن هم مي گذرم و سيب زميني هاي خلالي سرخ شده را پيش مادربزرگم مي خورم.
به نظر مي رسيد كه پيروز شده ام: اما مي داني كه او با لب هاي باريكش، درست مثل نامادري سيندرلا به من چه گفت؟ «بسيار خوب اشكالي ندارد. به سالن نزد مربي بهداشت مدرسه مي رويم، اين مسئله را به او مي گويي شايد ابتكار جالبي براي از بين بردن ميكروب هايت داشته باشد.»
گير افتاده بودم. تنها اميدم اين بود كه هرچه زودتر فصل گوجه فرنگي تمام شود و يا آنها را به مناطقي كه گوجه فرنگي پيدا نمي شود، صادر كنند.
آن روز «شب تيره و تار من شد» گوجه فرنگي ها قرمز و پرآب در راه بودند. ديگر هيچ اميدي نداشتم.
واقعاً دلم مي خواهد صورتت را ببوسم. از عطري كه استفاده مي كني خوشم مي آيد: از رنگ آرايش فيروزه ايت كه آرامش خاصي به چهره ات مي دهد.
آن روز اگرچه شكلات خورده بودم و كمي صورتت را شكلاتي كردم، ولي تو حتي عصباني هم نشدي. خنديدي و همه چيز تمام شد.
بعضي اوقات تو سرما داد مي زني، وقتي كه ديوانه بازي درمي آوريم و تكاليفمان را به موقع انجام نمي دهيم. به ما مي گويي: «الان مي بينيد كه چه بر سرتان مي آيد!» ولي چشمانت به ما مي خندند و ما مي دانيم كه اين حقيقت ندارد. اتفاقي براي ما نخواهد افتاد. بايد تلاش كنيم و خوب درس بخوانيم.
مي داني! او - معلم قبلي ام - با آن لب ها و چشمان باريك تقريباً هيچ وقت فرياد نمي زد. ولي من از چهره او مي ترسيدم. از چشمانش تيرهايي خارج مي شدند كه من هميشه فكر مي كردم من را نشانه گرفته اند.
مي داني كه شكلات هايم را با هيچ كس قسمت نمي كنم ولي براي خوشحال كردن تو از شكلات هايم هم مي گذرم. چنان كه تو هم كارهاي سخاوتمندانه زيادي براي ما انجام داده اي. من گرچه خيلي كوچك هستم ولي متوجه اين موضوع شده ام.
ستاره هاي كوچكي براي نامه هاي ما به بابانوئل خريده بودي. ما را با ساندويچ هاي خوشمزه به گردش بردي، يه عالمه رنگ و قلم مو در اختيار ما مي گذاري. هرچند كه بعد، يك ساعت براي تميز كردن كلاس آنجا مي ماني.
لي لي دوستت دارم براي تمام خوبي هايت.

جامعه
ادبيات
ايران
داستان
رسانه
زمين
شهر
علم
كودك
ورزش
هنر
صفحه آخر
|  ادبيات  |  ايران  |  جامعه  |  داستان  |  رسانه  |  زمين  |  شهر  |  علم  |
|  كودك  |  ورزش  |  هنر  |  صفحه آخر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |