گشت و گذاري در بازار خريد و فروش حيات وحش
موزه واقعي اينجاست
خرگوش، سنجاب، انواع پرندگان، حتي گونه هاي نادر در بازار مولوي، ديده مي شود. حيوانات در دست افراد، دست به دست و تنها براي زيبايي يا علاقه شخصي به كلكسيون منازل منتقل مي شوند. اينكه اين حيوانات از كجا به كوچه مرغي مي آيند و كجا مي روند، قابل توجه مديران محيط زيست و شهرداري تهران است.
|
|
«همه نوع پوست، همه نوع سگ تزييني، همه نوع پرنده....»
بيشتر به زمزمه مي ماند. بايد گوش هايت را كمي تيز كني. مي نشينم و نگاهي به سنجاب تنبلي مي اندازم كه معلوم نيست چرا تحركي ندارد. او در كنار خرگوش ها و ميمون ها همزيستي مسالمت آميزي را تجربه مي كند. «چنده؟» دستفروشي كه چهره اش به سبزه مي زند و آفتاب سوخته است، زمزمه را به پاسخ پرسشي تغيير مي دهد: «زياد بالا نيست.مشتري هستي يا نه؟» سرم را تكان مي دهم. لبخندي مي زند و با سر اشاره اي مي كند: «دنبالم بيا...»
بازار مولوي، حول و حوش كوچه مرغي، ظاهرا محل فروش انواع و اقسام پرندگان است، گنجشك، سهره، طرقه، كبوتر، مرغ، غاز، بوقلمون، قناري و ... حتي در برخي از مغازه ها نيز اثري از هيچ نوع پرنده اي نيست. در اين مغازه ها قفس ها جاي پرندگان را گرفته اند. از دستفروشي كه حالا راهنماي من است، مي پرسم: «اينها از همين راه زندگي مي كنند؟» پاسخي نمي دهد. چند دقيقه بعد از لابه لاي حرفهاي او جواب سوالم را مي گيرم: «نه»دقت نكرده بودم، بنابراين دالان هاي تنگ و تاريك بين مغازه ها را كه حالا به همراه دوست دستفروشم از يكي از آنها عبور مي كنيم، نديده بودم. از پله هاي پيچ در پيچ آن بالا مي رويم. «هر نوع توله اي هم خواستي، هست. توله پلنگ، گرگ ... يوز! چطور؟» نمي دانم چه بگويم. همچنان به راه خودمان ادامه مي دهيم. حالا مي شود به راحتي انواع و اقسام صداها را از اتاق هاي اطراف شنيد، ما در باغ وحشي سير مي كنيم كه محيط خوشايندي ندارد، همچنين بوي...
«پوست، چي داري؟» جوابي كه مي شنوم، غيرمنتظره است: «پوست ببر هيركاني؟ (ببر مازندران) طالب هستي؟» ناخودآگاه به ياد فروش يكي از آنها مي افتم كه چند سال پيش به قيمت 300 هزار تومان به يكي از موزه ها فروخته شد.
دستفروش در حال صحبت است: «بسته به اين دارد كه چند ساله باشد. زخمي باشد يا سالم. با سر باشد يا بدون سر... همه اينها قيمت خاص خودش را دارد.» و من همچنان به ببر هيركاني فكر مي كنم كه بيشتر از 35 سال است نسلش منقرض شده. جمله بعدي جناب دستفروش، ضربه مهلك تري به حساب مي آيد: «پوست يوزپلنگ...»حيواني كه براي حفظ تنها يك قلاده اش همه جهان بسيج شده اند. همچنان به گفته هاي «راهنما» گوش مي دهم. گفته هاي جذب كننده اش... .«توله ها را معمولا فصل مناسبش مي خرند. اصطلاحا مي گويند فصل زادآوري. آن موقع مي شود يك دهم حتي يك بيستم قيمت، خريدشان...»
بقيه داستان را نمي گويد، اما معلوم است: «دلال ها اين توله ها را وارد بازار مي كنند و پس از مدتي آنها را به من و شما مي فروشند. با قيمتي كه اصلا با قيمت خريد قابل قياس نيست.»
آرام آرام قانع مي شوم كه «دشت ارژن» وجنگل هاي مازندران اينجاست: بازار مولوي، كوچه مرغي. با كالاهايي ساخته دست بشر كه ثابت مي كند حفاظت از گونه ها شعاري بيش نيست.
|