|
|
|
|
|
برانكوايوانكوويچ سرمربي تيم ملي ايران
برانكوايوانكوويچ سرمربي تيم ملي ايران روز گذشته مهمان صفحه يك شهروند ايرانشهر بود. با او درباره زندگي در تهران، مسائل مشابه شهروندي در تهران و زاگرب-سرزمين مادري او- و نكات ديگري از فوتبال و زندگي خصوصي اش ساعتي گفت وگو كرديم. مشروح اين مصاحبه را در يكي از شماره هاي هفته آينده ايرانشهر بخوانيد
|
|
|
يك هفته هواي پاك
در هفته گذشته شاخص كيفيت هوا درتمامي روزها به طور ميانگين در شرايط سالم قرار داشت.
گزارش شركت كنترل كيفيت هوا در اين باره حاكي است كه در ابتداي هفته گذشته به دليل عدم تغليظ آلاينده ها و وزش باد مناسب از ميزان تمامي آلاينده ها به ويژه منوكسيد كربن و ذرات معلق كاسته شد، و اين شرايط تا روز دوشنبه ادامه پيدا كرد اما از ظهر اين روز با كاهش ميانگين سرعت وزش باد انتظار مي رفت تا كيفيت هوا اندكي تغير كند، اما جز در پاره اي از نقاط پررفت و آمد و گذرگاه هاي پرترافيك به ويژه در ساعات شامگاهي، كيفيت هوا همچنان در شرايط سالم باقي ماند و اين امر تا پايان هفته نيز ادامه يافت.
|
|
|
ستون ما
اولين عشق
منصور ملكي
ديگر تجريش، آن تجريش روزگار خردسالي ام نيست. نه كوچه هايش، نه خانه هايش، نه چند خيابانش و نه دو ميدانش با تنها سينماي تابستاني اش.
از روزي كه مادر هم در پي پدر رفت وخانه كوچكمان را فروختيم تا كوبيده شود و به جايش ساختمان چندين طبقه كاشته شود، به تجريش نمي روم يا اگر رفته ام، گذري رفته ام. آن تنها درخت تنومند توت خانه مان چه شد؟ آن درختي كه پدر، عاشقانه توت هاي رسيده اش را براي مادر دست چين مي كرد و روي برگ بزرگي كه از همان درخت كنده و شسته بود، مي گذاشت و چون مادر بر سجاده اش نماز مي خواند، آن را كنار سجاده مي گذاشت و مادر براي تشكر، به صداي بلند مي گفت: «الله اكبر.»
در سر پل تجريش، سينمايي بود به نام «بهار»، كه فقط تابستان ها باز بود، سينمايي تابستاني، بي سقف، كه به باريدن ناگاه باران، به زير تاقي اتاق آپاراتخانه پناه مي برديم. قبل از آن كه سينماي ديگري در خيابان، بين دو ميدان باز شود، سينما بهار، تنها سينماي تجريش بود.
سينما، فيلم، عوالم سينما را اول بار با صداي فيلم ها شناختم. در پشت ديوار سينما كه در اول خيابان دربند بود، پشت ديوار مي ايستادم و به صداهايي جادويي گوش مي دادم كه از سقف باز سينما به خيابان سرريز مي شد. به صداهايي گوش مي دادم كه بسيار غريب بودند. صداي مردان و زناني كه به زباني ديگر سخن مي گفتند و همراه آن صداها، موسيقي هم بود، صداي به هم خوردن دري، شليك گلوله اي، صداي پاي اسبان هم و صداي باران و صداهاي ديگر.
در آن روزگار، فقط آسماني از سينما از آن من بود. نوري به صورت لوله اي باريك از سوراخ اتاقكي بيرون مي آمد، رفته رفته بزرگ و بزرگ تر و به مربعي تبديل مي شد و بر پرده اي كه نمي ديدمش، مي تابيد.
در اول خيابان دربند، كنار ديوار بلند سينما، يكي دو درخت هم بود، كه آدم هاي زرنگ، شجاع و نترس از آن بالا مي رفتند تا نوك شاخه هاي آن. وقتي به دوران گذشته فكر مي كنم، هنوز حسرت مي خورم كه هيچگاه بالا رفتن از درخت را ياد نگرفتم، همان طور كه سوت زدن را ياد نگرفتم.
چه شب هايي كه من ودوستم جلوي سينما مي ايستاديم و خانم ها و آقاياني را مي ديديم كه از سوراخ كوچكي كه پشت آن، اتاقكي بود، كاغذي را مي گرفتند و به جايش پول مي دادند و آن كاغذ را به مردي كه دم در سينما ايستاده بود، مي دادند و او آنها را كمي جر مي داد و به آنها پس داده و اجازه مي داد تا خانم ها و آقايان به داخل سينما بروند.نمايش فيلم كه شروع مي شد، ما به دو مي رفتيم اول خيابان دربند، پشت ديوار سينما تا به صداهاي جادويي گوش دهيم. بعد خسته مي شديم و بعدتر غصه دار بوديم، چگونه بايد پولدار شد، آنقدر پولدار تا بتوانيم به سينما برويم!؟
بعد مي آمديم گشتي مي زديم، يكي دو باري خيابان سعدآباد را تا وسط هايش مي رفتيم و مي آمديم، بعد مي آمديم دم بستني فروشي ويلا. آنجا، تنها جايي بود كه بستني فرنگي مي فروخت. يكي دو باري كه پولدار شده بوديم، بستني خريديم. اول بار احساس گناه مي كردم، فكر مي كردم آنچه مي خورم حرام است.مزه بستني ها مزه اي ناآشنا، اما بسيار دلپذير بود. در اين سالها به ياد نمي آوردم كه آن بستني ها چه مزه اي داشتند، تا زماني كه كتاب «دو دنيا»، از گلي ترقي را مي خواندم، آن جا، كه او خاطراتي از خانه شميران مي گويد. از سر پل، از سينما بهار و از بستني فروشي ويلا. بله، بستني هاي ويلا، به خصوص بستني توت فرنگي اش «مزه اولين عشق» را داشت، «مزه اولين پك سيگار» را.
از بس شب هاي متوالي من و دوستم دم در سينما ايستاديم، صاحب سينما ما را شناخت. شبي ما را صدا كرد تا با ما قراردادي ببندد. ما تخته اي را در خيابان هاي اطراف سينما بگردانيم - تخته اي كه دسته اي داشت و رويش كاغذي چسبانده بودند - كه نام فيلم ونام بازيگران بر روي آن نوشته شده بود. بعدها فهميدم كه به آن «پلاكارد» مي گويند و او به جاي دستمزد به ما اجازه ورود به سالن سينما را مي داد، به شرط آن كه اگر صندلي ها پر بود، بايد ايستاده فيلم را مي ديديم. آن تخته، هم سنگين بود و هم اينجا و آنجا بردنش شرم آور. اگر فردي از افراد خانواده، ما را ببينند كه به چه ذلتي تن داده ايم، چه به روزگارمان خواهند آورد؟ اما در تاريكي سينما، گويي زشتي كارهايمان پوشيده مي ماند وچه شوري داشت، نشستن بر صندلي هاي چوبي كه رديف به رديف روبه روي پرده سفيد و بزرگي چيده بودند تا زماني كه چراغ ها خاموش شود و از آن اتاقك كوچك، نوري لوله اي به بيرون بتابد. صدها بار سرمان را به عقب مي چرخانديم و بالاخره بر پرده سفيد تصاويري مي آمدند كه حركت مي كردند. آدم ها راه مي رفتند، حرف مي زدند، غذا مي خوردند، با هم دعوا مي كردند، گاه با هم مهربان بودند. وقتي با هم دعوا مي كردند، فرياد مي زدند. وقتي با هم مهربان بودند، آرام حرف مي زدند. ما از حرف هايشان هيچ نمي فهميديم. به زباني حرف مي زدند كه خارجي ها حرف مي زدند! از همه آن حرف ها، معني يك كلمه را فهميدم. بالاخره فهميدم كه «كامان» يعني: دست هايت را ببر بالا!
بايد از آن روزها تا به امروز بيش از پنجاه سالي گذشته باشد. پنجاه سالي كه عاشق سينما بودم.
سينما به من گفت: «كامان»! من دست هايم را بالا بردم، اما او شليك كرد. تير به قلبم خورده است. حتما به قلبم خورده است. چون است كه قلب در اين سال ها سرسختي نشان مي دهد؟
|
|
|
نازنين به هوش مي آيد؟
معماي سقوط از طبقه دهم
|
|
گروه حوادث- كارآگاهان تحقيقات خود را براي شناسايي علت سقوط دختر 16ساله اي كه صبح روز سه شنبه خود را از طبقه دهم يك ساختمان به پايين افتاده بود، آغاز كردند.
اين دختر نوجوان كه «نازنين» نام دارد، هم اكنون به حالت اغما رفته است و در بخش آي. سي. يو بيمارستان آسيا بستري است و پزشكان وضعيت او را وخيم اعلام كرده اند.
سقوط دخترك
همسايگان اين ساختمان كه در كوچه دهم خيابان «خالد اسلامبولي»،(وزراء) قرار دارد، ساعت 11صبح روز سه شنبه هفته گذشته در پي شنيدن صداي جيغ، بيرون آمده و دختري را ديدند كه خودش را از پنجره ساختمان به بيرون پرت كرده و در حالي كه در هوا معلق بود بر روي سايه بان در پاركينگ ساختمان و سپس بر روي سنگفرش پياده رو افتاد.
همسايه ها سريع خود را به بالاي سر نازنين رساندند. دختر نوجوان هنوز كمي هوشياري داشت و كلمات نامفهومي را مي گفت و پس از چند دقيقه از هوش رفت. گوش چپش دچار خونريزي شده بود. هيچ راننده اي حاضر نمي شد او را به بيمارستان منتقل كند و دخترك هر لحظه حالش بدتر مي شد. سرانجام پس از گذشت حدود 15دقيقه، يك ماشين گشت نيروي انتظامي متوجه ماجرا مي شود و با كمك راننده اي دخترك را به بيمارستان آسيا منتقل مي كنند.
آغاز تحقيقات
پس از انتقال حادثه ديده كه هويتش مشخص نبود، پزشكان بيمارستان تلاش خود را براي نجات جان او آغاز كردند. دختر هنوز هوشياري داشت و به خاطر درد هرازگاهي بدن خود را تكان مي داد. پزشكان پس از انجام عمليات اوليه براي احياء بيمار او را در بخش مراقبت هاي ويژه بستري كردند.
ماموران كلانتري پس از اطلاع از ماجرا، توسط حراست بيمارستان خود را به محل رساندند و گروهي از ماموران به سرپرستي سرگرد عامريان و زير نظر سرهنگ بيگلري رئيس كلانتري، تحقيقات خود را آغاز كردند.
ماموران پس از تحقيقات مقدماتي در بيمارستان چون امكان بازجويي از بيمار غير ممكن بود، راهي محل حادثه شدند و شروع به بازجويي از كارگران ساختمان و اهالي محل كردند.
كارگران ساختمان با اظهار بي اطلاعي از نحوه ورود دخترك به ساختمان عنوان كردند:«پس از سقوط آن دختر ما متوجه ماجرا شديم و در اين كار ما هيچ نقشي نداشتيم.»
گفته مي شود ماموران در تحقيقات خود متوجه تناقض گويي هاي تعدادي از كارگران مي شوند و آنها را براي تحقيقات بيشتر به كلانتري منتقل مي كنند كه بازجويي از آنها براي روشن شدن ماجرا ادامه دارد.
شاهدان ماجرا
يكي از اهالي كه شاهد سقوط دختر نوجوان بود به خبرنگار ما گفت: «در حال خارج شدن از خانه ام بودم كه صداي جيغ دختري از داخل ساختمان نظر مرا به آن سمت جلب كرد.
پس از چند ثانيه دختري را ديدم كه از پنجره به بيرون پريد و در حالي كه در هوا چرخ مي زد روي سايه بان سر در ساختمان افتاد و سپس بي هوش نقش سنگفرش پياده رو شد.»
زن جواني كه محل كارش نزديك محل حادثه هم بود گفت: «پس از ماجرا خودم را به محل رساندم. دختر در حالي كه از گوشش خون مي آمد روي زمين افتاده بود و هيچ راننده اي حاضر نمي شد او را به بيمارستان منتقل كند.
همه مي ترسيدند كه در آنجا گرفتار شوند و به خاطر ترس از ماموران، حاضر به اين كار نمي شدند.
سرانجام يك گشت نيروي انتظامي در محل حاضر شد و به كمك او دخترنوجوان را به بيمارستان منتقل كرديم.»
يكي از مغازه داران محل هم گفت: «مدتي است كه كارگران در اين ساختمان مشغول به كار هستند و به هيچ عنوان ورود به اين ساختمان ممكن نيست و مطمئنا اين دختر نمي توانسته به راحتي وارد ساختمان شده باشد.»
وجود دو فرضيه
ماموران نيروي انتظامي در تحقيقات خود دو فرضيه را مد نظر قرار داده و اقدام به بازجويي از كارگران ساختمان (كه حدود 15 نفر هستند)، دوستان و خانواده نازنين، كردند.
فرضيه اول: با توجه به اظهارات اهالي محل كه «ورود به اين ساختمان ممكن نيست و هميشه در آن، قفل است»، احتمال دادند كه دختر نوجوان توسط كارگران ساختمان ربوده شده و آنها نازنين را به زور وارد خانه كرده اند.
دختر نوجوان هنگامي كه متوجه نقشه كارگران مي شود در يك فرصت مناسب موفق مي شود كه از دست كارگران فرار كند و خود را از طبقه دهم ساختمان به پايين پرت مي كند.
با توجه به شنيدن صداي جيغ دختر قبل از سقوط، احتمال وقوع اين فرضيه وجود دارد.
فرضيه دوم: اما ماموران در فرضيه ديگري اقدام به خودكشي دختر را مطرح كرده اند كه ماموران در حال حاضر با تحقيق در خصوص اين ماجرا قصد دارند علت اين حادثه را مشخص كنند.
هويت دختر
سرانجام پس از گذشت حدود دو ساعت از بستري شدن دخترك در بيمارستان، خانواده نگران او كه از طريق مسوولان متوجه غيبت دخترشان شده بودند خود را به بيمارستان رساندند و موفق شدند دخترشان را روي تخت بخش آي.سي.يو شناسايي كنند. نازنين دختر 16 ساله صبح روز ماجرا از خانه شان در «زعفرانيه» خارج مي شود كه به مدرسه اش در خيابان «محموديه» برود كه اين حادثه در خيابان «خالد اسلامبولي» براي او اتفاق مي افتد ماموران در حال يافتن ارتباطي براي مسير مدرسه نازنين و محل حادثه هستند.
خانواده «نازنين» كه اين اتفاق برايشان غير قابل باور است در اين مدت سكوت اختيار كرده اند و در خصوص ماجرا هيچ صحبتي نمي كنند.
دوستان نازنين
دوستان «نازنين» با رد فرضيه خودكشي دوستشان عنوان كردند: «نازنين دختري نبود كه قصد خودكشي داشته باشد. او نه در مدرسه و نه در منزل مشكلي نداشت.»
يكي از هم كلاسي هاي نازنين در تماس تلفني به خبرنگار ما گفت: «روز سه شنبه متوجه غيبت مشكوك نازنين در مدرسه شديم و موضوع را به مسوولان مدرسه اطلاع داديم كه خانواده او از طريق مدرسه متوجه ماجرا شدند. ما تلاش زيادي براي پيدا كردن او انجام داديم كه خانواده اش موفق شدند او را پيدا كنند و ما از طريق روزنامه متوجه حادثه اي كه براي او پيش آمده است، شديم.»
اين دختر ادامه داد: «نازنين دختر شادي بود و باور اينكه او خودكشي كرده باشد براي تمام دوستانش سخت است. ولي ما از ماموران نيروي انتظامي مي خواهيم كه با تحقيقات كامل در خصوص اين حادثه و روشن كردن علت اصلي سقوط نازنين، در صورتي كه او را ربوده اند با افراد متجاوز برخورد كنند.»
آثار ضرب و شتم وجود نداشت
ماموران در ادامه تحقيقات خود از پزشكان معالج نازنين خواستند كه با معاينه دقيق بيمار در صورت مشاهده آثاري از درگيري و يا ضرب و شتم و آزار، موضوع را اطلاع دهند كه گروهي از پزشكان متخصص بيمارستان پس از معانيه بيمار اعلام كردند كه «هيچ آثاري از آزار و يا درگيري در بدن بيمار مشاهده نشده است و آسيب ديدگي هايي به خاطر صدماتي كه در اثر سقوط از ارتفاع به وجود آمده است در بدن او مشاهده شده است.»
حال بيمار وخيم است
يك مقام آگاه در بيمارستان وضعيت عمومي بيمار را وخيم عنوان كرد و در خصوص اقدامات پزشكان در اين مدت گفت: «بيمار ساعت 5/12 ظهر روز سه شنبه با تشخيص سقوط از ارتفاع در بخش آي.سي.يو بيمارستان بستري شد. بلافاصله از شكم، مهره هاي پشتي و مغز بيمار اسكن شد. بيمار در ابتداي ورود هوشياري نداشت ولي به طور نامفهوم كلماتي را به زبان مي آورد و به خاطر درد ناشي از صدمات بدنش را تكان مي داد.
او از ناحيه شكم و گوش خونريزي داشت كه بلافاصله چند واحد خون به او تزريق شد و تا حدي مسائل اورژانسي او برطرف شد ولي يكبار دچار ايست تنفسي شد كه با عمليات احيا بيمار دوباره به حالت عادي برگشت.
عمل جراحي
وي ادامه داد: «پس از عادي شدن وضعيت بيمار او را تحت عمل جراحي قرار داديم و موفق شديم خونريزي هاي داخلي او را متوقف كنيم. هم اكنون بدن بيمار به داروها و كارهايي كه براي بهبودش انجام مي شود جواب مثبت مي دهد و كليه، كبد و قلبش سالم است. ميزان هوشياري بيمار در حال حاضر سه است و به كمك دستگاه، تنفس مي كند و پزشكان كليه تلاش خود را براي نجات جان او انجام خواهند داد.»
آخرين خبر
ماموران كلانتري به همراه بازپرس شعبه دوم دادسراي ناحيه شش تهران هم اكنون در حال تحقيق در خصوص اين پرونده هستند تا بتوانند به نتايجي درمورد علت سقوط دخترنوجوان از ساختمان، چگونگي ورود او به ساختمان و رابطه مسير مدرسه تا خانه با محل حادثه برسند.
دوستان «نازنين» با رد فرضيه خودكشي دوستشان عنوان كردند: «نازنين دختري نبود كه قصد خودكشي داشته باشد. او نه در مدرسه و نه در منزل مشكلي نداشت.»
|
|
|