|
|
اشاره: نشريه استراتفور در تحليلي، توانايي ها و تأثيرگذاريهاي منطقه اي جمهوري اسلامي و نياز اجتناب ناپذير ايالات متحده را به ايران براي حل مشكلات منطقه اي خود بررسي كرده است. اما در اين مقاله، پاره اي تحريف ها صورت گرفته است. از جمله اين تحريف ها مي توان به موضع ايران درباره شوراي حكومت انتقالي و ماهيت اين شورا اشاره كرد. ايران پس از تشكيل اين شورا اعلام كرد از تشكيل آن استقبال مي كند و اميدوار است اين مرحله اي از انتقال قدرت به مردم عراق باشد، اما در مقاله استراتفور بخش دوم موضع ايران ناديده گرفته شده است. همچنين در اين مقاله شوراي حكومت انتقالي، دست پخت آمريكا معرفي شده است. حال آنكه آمريكايي ها زيرفشار الزام هاي داخلي عراق و مسائل منطقه اي به تركيب كنوني تن داده اند و لزوماً همه اعضاي شورا مطيع آمريكايي ها نيستند.علاوه بر اينها نگاه نويسنده به نقش ايران در عراق متضمن نيرنگي دو وجهي است.مقاله از سويي در پي تشويق آمريكايي ها به استفاده از اهرم ايران براي محكم كردن جاي پاي آمريكا در عراق است و از سوي ديگر نشاندن ايران در موضع مقابل مسلماناني است كه با سلطه آمريكا در عراق مخالفند. با وجود اين نقايص، اين مقاله گوشه هايي از واقعيت انكارناپذير ايران را به عنوان بازيگر مؤثر منطقه بازتاب مي دهد. متن مقاله با اندكي ويرايش از نظر خوانندگان مي گذرد.
محمد خاتمي رئيس جمهور ايران در تاريخ ۱۷ نوامبر (۲۶ آبان) در اقدامي بسيار جالب اعلام كرد كه ايران شوراي حكومت انتقالي عراق را به رسميت مي شناسد.
او مشخصاً گفت: ما شوراي حكومت انتقالي را به رسميت مي شناسيم و معتقديم كه اين شورا مي تواند به همراه مردم عراق امور كشور را اداره كند و با انجام تدابيري به سوي استقلال پيش رود. خاتمي همچنين درباره توافقنامه ميان پل برمر حاكم آمريكايي عراق و شوراي حكومتي براي انتقال قدرت به دولت عراق تا تابستان آينده گفت: اين پيمان به بازسازي و امنيت در عراق كمك مي كند.
اين رويدادي فوق العاده و غيرعادي است. شوراي حكومت انتقالي عراق ساخته آمريكاست. رئيس جمهور ايران اكنون چنين شورايي را به عنوان دولت مشروع عراق به رسميت شناخته و همچنين از جدول زماني مربوط به انتقال قدرت به شوراي حكومتي حمايت كرده است. در نتيجه مواضع آمريكا و ايران درباره عراق اكنون به همگرايي نزديك مي شود.
اين «هم صف شدن» يادآور رابطه چين و آمريكا در اوائل دهه ۱۹۷۰ است كه علي رغم اختلافات ايدئولوژيكي كه هيچ يك از طرفين حاضر به سازش درباره آن نبودند، منافع مشترك ژئوپلتيك دوطرف را مجبور كرده بود با هم همكاري كنند. براي اين رابطه هم مانند رابطه چين و آمريكا به كار بردن عبارت «هم صفي» بهتر از كلمه «هم پيماني» است. اين دو كشور، دوست نيستند اما تاريخ و جغرافيا آن ها را به شريك تبديل كرده است.
ممكن است فكر كنيم كه اين غيرمنتظره است، اما استراتفورد آن را پيش بيني كرده بود. در ۲ سپتامبر ۲۰۰۳ ما تحليل هفتگي با عنوان «هم پيماني بعيد» منتشر كرديم و در آن گفتيم كه هم صف شدن آمريكا و ايران تنها راه حل پيش روي آمريكا در عراق است و شايد تحقق روياي تاريخي ايران باشد. از نظر ما آنچه جالب است واكنش كاملاً سرد رسانه هاي جهاني به روند فوق العاده تحولات است.
تمركز رسانه ها اغلب روي وقايع رسانه اي است. وقتي نيكسون به چين رفت با اين ديدار همچون يك رويداد بزرگ رسانه اي برخورد شد. چين و آمريكا هر دو مي خواستند كه اين تغيير اوليه مورد تأكيد قرار گيرد، هم براي اتحاد شوروي و هم براي خودشان. اما در اين مورد نه آمريكا و نه ايران نمي خواهند كه توجهي به اين واقعه معطوف شود. براي واشنگتن هم صف شدن با يكي از اعضاء «محور شرارت» مشكلات سياسي بزرگي به دنبال دارد؛ براي تهران هم صف شدن با «شيطان بزرگ» مشكلات مشابهي دارد. هر دوي آنها خواستار چنين رابطه اي هستند اما هيچيك نمي خواهند كه در اين زمان اين رابطه رسمي شود و مورد توجه قرار گيرد. براي رسانه ها نبود تصوير و عكس به معناي آن است كه هيچ اتفاقي نيفتاده است. بنابراين به غير از گزارش هاي كم اهميت برخي خبرگزاري ها، سخنان خاتمي كلاً مورد غفلت (رسانه ها) قرار گرفت كه البته اين هم براي واشنگتن و هم تهران خوب است. در حقيقت در همان روزي كه خاتمي سخناني را گفت، برنامه تسليحات هسته اي ايران در كانون اخبار مربوط به اين كشور قرار داشت.
شرايط كنوني را با هم مرور مي كنيم. وقتي آمريكابه عراق حمله كرد اين تصور وجود داشت كه نابود كردن نيروي متعارف نظامي عراق و سقوط بغداد مقاومت را پايان مي دهد. چنين تصور مي شد كه خشونت هاي پراكنده وجود خواهد داشت.
برخي مقاومت ها و غيره وجود داشت، اما هيچ وقت پيش بيني نمي شد كه يك جنگ چريكي مداوم سازماندهي شده كه از پيش توسط رژيم عراق برنامه ريزي شده بود بلافاصله بعد از سقوط بغداد آغاز شود.
آمريكا فكر مي كرد براي شكل دهي و اداره عراق به شيوه موردنظرش اختيار و كنترل نامحدود دارد. وقتي وزارت خارجه يا دفاع مسئوليت امور را در بغداد به عهده بگيرند بحث ها پايان مي يابد. واشنگتن پر شده بود از برنامه هاي مختلف و برنامه ريزان گوناگوني كه قصد شكل دهي دوباره عراق و بعد از جنگ را داشتند. هنوز اميد نمرده بود. دونالد رامسفلد وزير دفاع وجود جنگ چريكي در عراق را تا اوائل جولاي (نيمه تير) تكذيب مي كرد و اين در حالي بود كه اين جنگ دو ماه پيش آغاز شده بود. واشنگتن طي دو ماه گذشته از حقيقت فاصله داشت. اما بعد از اين روزهاي فانتزي تابستان فلج كننده فرا رسيد.
آمريكا آمادگي روبرو شدن با يك جنگ چريكي در عراق را نداشت و برنامه اي هم براي جنگيدن به اين شيوه تهيه نكرده بود. عمليات جستجو و تخريب امتحان شد اما كارآيي نداشت زيرا اطلاعات فنّي عليه چريك ها اصلاً وجود نداشت. تنها نتيجه آن برانگيختن احساسات ضدآمريكايي بيشتر بود. حقيقت اين بود كه آمريكا در موقعيتي نبود كه بتواند يك جنگ چريكي را بدون هم پيمان فرو بنشاند. نه نيروي انساني داشت و نه حداقل اطلاع كافي از اين كشور و جامعه آن كه براي شكست دادن يك جنبش چريكي كوچك كافي باشد.
با وجود همه اين مشكلات اوضاع عراق آنقدر كه به نظر مي رسد وخيم نيست.
اكثريت مردم در جنگ چريكي شركت ندارند و اين جنگ تنها به مثلث سني نشين و اقليت سني محدود مي شود. اكثريت عراقي ها يعني شيعيان و كردها نه تنها در جنبش مقاومت چريكي شركت ندارند بلكه با آن مخالف هم هستند. اين گروه ها از حكومت رژيم بعثي كه سني بود صدمه بسياري متحمل شده اند.
اما مخالفت با چريك ها شيعيان را به گروه طرفدار آمريكا تبديل نمي كند. آنها هم منافع خود را دارند و مي خواهند در دولت بعد از صدام نيروي غالب باشند. شروع دوره ديگري از كنترل سني ها براي آنها مصيبت بار خواهد بود. براي شيعيان از هر جناح و جهتي، كنترل عراق در اولويت است.
گفتن اينكه ايران شيعيان عراق را كنترل مي كند منصفانه و دقيق نيست.
ميان اين دو تنش هاي تاريخي وجود دارد. اما مي توان گفت سرويس اطلاعاتي ايران به طور سيستماتيك درون آنها نفوذ كرده و شيعيان را طي دوران حكومت صدام سازماندهي كرده است. ايران همچنين براي بسياري از رهبران شيعه عراقي پناهگاهي مناسب بوده است. اين به آن معني است كه تهران در اين مرحله نفوذ تعيين كننده و چشمگيري در عراق دارد، يعني اهداف شيعيان عراق بايد با منافع ملي ايران همخوان باشد. در اين مورد چنين است. ايران در ايجاد يك عراق طرفدار تهران و يا دست كم بي طرف منافع بسياري دارد. تنها راه رسيدن به اين هدف روي كار آمدن يك دولت تحت كنترل شيعيان است. با روي كار آمدن چنين دولتي تهديد سنتي عراق براي ايران از ميان مي رود و امنيت ملي ايران به طور چشمگيري افزايش مي يابد. اما منطق اين جريان فراتر از اين است: عراق وزنه تعادل طبيعي براي ايران است و اگر عراق خنثي و بي طرف شود، ايران قدرت برتر خليج فارس خواهد شد. به محض آنكه آمريكا منطقه را ترك كند كه بالاخره هم چنين مي كند، ايران در موقعيتي غالب در منطقه قرار مي گيرد كه هيچ قدرت واحد يا متحدي نمي تواند بدون حمايت عراق مانع آن شود.
بنابراين ايران براي اينكه بخواهد يك دولت شيعه در عراق روي كار آيد دلايل بسياري دارد. منفعت واشنگتن هم در همين است.
آمريكا توان و يا علاقه اي براي سركوب شورش سني ها براي هميشه ندارد، منفعتي هم براي اين كار ندارد. منفعت آمريكا در نابودي القاعده است. بنابراين به متحدي نياز دارد كه در مبارزه با جنگ چريكي منافع آني داشته باشد و از نيروي انساني هم براي اين كار برخوردار باشد. اين متحد همان گروه شيعيان عراق است و اين به معناي هم صف شدن با ايران است مأموريت برمر تسريع در انتقال قدرت به شوراي حكومتي است.
از نظر ظاهري اين يك مأموريت حقيقي است اما در عمل، انتقال قدرت به شوراي حكومت انتقالي به معني انتقال قدرت به شيعيان است. آنها نه تنها در شوراي حكومتي در اكثريت هستند بلكه وقتي نوبت به تشكيل ارتش عراق براي مبارزه با چريك ها برسد، اين ارتش از اكثريت شيعيان تشكيل خواهد شد. اين واقعيت از نظر آمار جمعيتي و سياسي است. شيعيان قطعاً براي اكثريت يافتن در ارتش جديد اصرار خواهند داشت. آنها نمي گذارند كه سلطه سني ها تكرار شود. بنابراين مأموريت برمر انتقال حاكميت به شوراي حكومتي و در حقيقت انتقال حاكميت به شيعيان است.
بنابراين آمريكا بالاخره براي مقابله با ناآرامي ها نيرويي بدست مي آورد و شيعيان عراق اداره امور عراق را بدست مي آورند و ايراني ها هم سرحدات غربي خود را امن مي كنند. در دورنمايي استراتژيك و گسترده، آمريكا در دنياي اسلام اختلاف ايجاد مي كند.
البته نه چندان عميق چون شيعيان در اقليت هستند اما بالاخره اختلاف ايجاد مي شود. همچنين در اين شرايط ايراني ها براي جنگ با القاعده انگيزه پيدا مي كنند و مي توانند توان اطلاعاتي خود را به اين كار اختصاص دهند.
آخرين موضوع واقعاً مهم باقيمانده توان هسته اي ايران است. ايران دوست دارد كه علاوه بر سلطه منطقه اي به قدرت هسته اي تبديل شود. اين بسيار شيرين است. اما چنين اتفاقي روي نمي دهد و ايراني ها هم اين را مي دانند چنين نمي شود زيرا اسرائيل اجازه آن را نمي دهد. سياست هر كشوري قابل تغيير است و ايران هم از اين قاعده مستثني نيست.
برنامه هسته اي ايران تهديد عليه اسرائيل است به همين علت آمريكا به ايران مي گويد كه نبايد فكر گزينه هسته اي باشد.
به اين ترتيب ايراني ها با استفاده از گزينه هسته اي مي خواهند حداكثر امتيازات سياسي را از آمريكا بگيرند. به حداكثر رساندن اعتبار برنامه هسته اي ايران بدون عبور از خطي كه واكنش اسرائيل و اقدام پيشگيرانه آمريكا را به دنبال داشته باشد به نفع تهران است. ايراني ها با مهارت بسيار در حال انجام اين كار هستند. آمريكا هم به نوبه خود به خوبي اوضاع را اداره مي كند. موضوع هسته اي در حقيقت، محور نيست.
هم صف شدن آمريكا و ايران راه حل مورد نياز دو كشور را در اختيار هر دو قرار مي دهد. اما در بلندمدت ايراني ها برنده اصلي هستند. وقتي ماجرا پايان يابد آنها به قدرت برتر خليج فارس تبديل مي شوند.
اين توازن قدرت در منطقه را به طور كامل برهم مي زند و رهبران سعودي را به وحشت مي اندازد. بدترين سناريو براي عربستان سعودي منطقه اي تحت سلطه ايران است. اين دستاورد بزرگي براي آمريكا نيست، زيرا واشنگتن هيچ منافعي در حضور يك قدرت غايب در منطقه ندارد. اما آينده آينده است و حالا حالا. «حالا» يعني وجود يك جنگ چريكي كه آمريكا نمي تواند به تنهايي با آن بجنگد. اين هم صف شدن اين مشكل را حل مي كند. بايد به ياد داشته باشيم كه آمريكا در هم پيماني هاي نادرستي كه بعدها مشكلاتي براي آن ايجاد كرده سابقه دارد. مثلاً اتحاد با شوروي در جنگ جهاني دوم كه زمينه را براي جنگ سرد هموار كرد. اين اتحاد يك مشكل را حل كرد و مشكل ديگري به وجود آورد. آمريكا اين راه را رفته است.
بنابراين فعلاً نگران آينده نيست. اما در كوتاه مدت هم صف شدن آمريكا و ايران مهمترين خبر بعد از حملات ۱۱ سپتامبر است. آنها شريك هم هستند از ابتدا تا انتها.
آنچه جالب است اينكه اين موضوع در حال فاش شدن است اما مورد توجه هيچ كس قرار نمي گيرد. زيرا هيچ يك از اين دو كشور به اين توافق افتخار نكرده و درباره آن تبليغ نمي كند و چون تبليغي نمي شود رسانه ها هم توجهي نمي كنند.
جورج فريدمن - نشريه استراتفورد
ترجمه: نيلوفر قديري