سه شنبه ۱۱ آذر ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۴۱- Dec,2, 2003
شعر معاصر ايران
001734.jpg
............................................................................................................................................................................................
وقت ناآراميِ
دو اقيـانـوس آرام است
سر
بركدام كوه بگذارم
كه فرو نريزد
پيشترها
اين بغض
البرز را برداشت
و در چشم هاي تو گذاشت
كريم رجب زاده ۸۲‎/۰۸‎/۰۸

خوبي شب
از سرصب مي نويسم تا...
بعد برمي گردم اول خط!
*
آفتاب كه غروب مي كنه
سطرا سيا مي شن و من
ياد تخته سيا مي افتم و گچ
و ديوارايي كه كاغذ ديوارين.
*
معماراي امروز
فقط فكر زيبايي ان
تو عمرشون نه تخته سيا ديدن نه شعر
همينه كه هي عددارو مي ذارن زير پاو
مي رن بالا
تابرسن به سر برج
دُرُس برعكس من
كه از سر برج تا ته برج هي مي نويسم
تا جواب طلبكارا رو بدم.
*
آفتاب كه غروب مي كنه
تازه خوشحالم مي شم.
خوبي شب به اينه كه
مي شه خوابيد و توي خواب
هم شاعر بود و
هم پولدار و
هم خيلي چيزاي ديگه.
ضياءالدين ترابي تابستان ۸۲

شعر
............................................................................................................................................................................................
براي پابلو نرودا
001732.jpg

اقيانوس هاي دنيا را
براي به آب انداختن كشتي قاره پيمايش
به خانه مي خواند
بر دروازه
قفل طلايي مي زند
به چارميخش مي كشد، پاييز
اگر بي اجازه وارد شود
دوشيزه اي كه در كلمبو
به چخماقي كه در آند دل بست
در چيتاگنگ
خنجر به دست دارد
و قرار است
در تبت
سده ها بعد خود راهبه معبدي كند

ابروي دختران مايا را در باد
نقش بزن
او راه سنگ تراشان را
گردن بندي كن
براي ماتيلده
نيمه شب بر خرمنجاي ستارگان
نخستين شعرت را لمس خواهي كرد
مثل ديوانه ها
آن قدر در خيابان هاي سانتياگو راه برو
و به نيكسون فحش بده
تا فيدل كيف كند
و هيچ انكار نكن
اگر كه همان روز
كسي در اسپانيا
ببيندت
تفنگ به دست
دنبال قلبي مي گردي
كه قلب ها را نشانه رفت

در ايستگاه رم
قطار
خواهد ايستاد
در ازدحام خواهمت ديد
همان طور كه مواظبي
از پرتاب بوسه هاي مردم
سكندري نخوري
مگذار كلاهت را باد ببرد.
علي عبداللهي سال ۷۵

وقت خدا ستاره مي باريد
............................................................................................................................................................................................
ستاره در كوچه ي بالايي بود
001730.jpg

و من اينجا با كوله باري خار و خالي
برزخ ما كهكشان پر از پروانه هاي سرخ رنگ انار عطر رز
وقت خدا گوشي را برمي داشتم
رودخانه ي كلمات وحس ششم سرم را مي تركاند
ناگهان قشنگ ميان اتاق من چشمك مي زد
و بعد اكسيژن مي بلعيد و حسرت مي نشاند
دقايق نگذشته ي روزهاي از دست رفته توي دقايق روزهاي پيش رو
آمدن مهرباني بزرگ
غروب ستاره بود

تنها رد گل هاي زرد دقايق را پر مي كرد
و من مي ماندم تا دوباره وقت خدا شود.

سيدمحمد آتشي - ابركوه

اينم صداي سوخته ي عمر
آسوده از هجوم برف
در آتش ناگهاني رويا
و سلام بر تو اي گلابتون!
بدين جلوه در نيام تابستان.

اينم صداي سوخته ي عمر!

رديف دلبخواه و
شور تذرو
در التزام كوه -
وه! چه سينه اي دارد
فسانه ي آهو.
علي مقيمي - اهواز

براي بردن نيامده اند
كه بترسم از اين همه مرگ
از اين همه افتادن.

روبه روي آينه زانو مي زنم
دست مي برم در جيوه
تا تمام آنچه پنهان را لمس كنم.

اينجا فردا نوبر است
مثل اين سيب، اين انار درشت
كه مرداني چنين جنگاور،
حسرتمند،
ساعت ها به آن خيره مي شوند.

شب بود
از آن شب ها كه بايد باورشان كني.
بي  كورسويي
حتي از ستاره اي در آسمان وسيع بالاي سرم.
راه به دهكده اي خاموش رسيده بود
و صنوبري هزار ساله.
راه به جاده اي ديگر رسيده بود.

نشستيم و در بستر خستگي دردناك
شب را نگريستيم
و به صداي باد و جيرجيرك ها گوش سپرديم
به صداي آمو دريا
كه تا سپيده دم در دوردست مي غريد.

چه دور بود تلويزيون،
فرودگاه ها،
اينترنت،
چه دور بود خيابان نزديك
الكتريسيته و آسفالت
چه مبهم بود تهران، مترو، آسانسور و اتوبان ها
چه نزديك بودند گنجشك ها و ابرها
چه نزديك بود آمو دريا
چه نزديك بودي تو

اشك ها چون قطرات غول پيكر آب
از بيرون جوّ
بر من فرو مي ريخت
چون گلوله هايي عظيم
از جسمم مي گذشت
و تكه تكه مي شدم در سكوت و خواهش ماه
در ضجه و ترانه خواني اندوهناك باد، پرندگان
و جيحون افسانه اي
در ملحفه خش خش برگ هاي صنوبري مغرور
كه چون كابوسي بر ما دامن گسترده بود.
ناگاه تكه اي از ماه
به شاخه شب رسيد
چون لبخندي پديد آمده بر چهره گريان تو
وقتي بي هيچ سخني
ناگاه گريه مي كني
ناگاه مي خندي.

من
اينجا
در محاصره كوه و درخت و رودخانه
در فراموشخانه خاك
در دهان سرزميني كه از دزدي امروز مصون مانده است
در كوهستاني بكر كه مرا به خودم تبعيد مي كند
دوباره عاشق شده ام
001736.jpg

درست در آغاز تاريخ
نيم روز مانده به مرگ
به آخرين روستا.
محمدحسين جعفريان
بدخشان- شهريور ماه ۸۲


در شب ارديبهشت
جهان تاريك مي شود
و آوازي مي شنوم
مثل بوي گياهي
كه در صحراي تونس مي رويد
مثل رنگ پرنده اي
كه از درياي زرد مي گذرد
در شب ارديبهشت
اين اندوه است
كه بر من آوار مي شود
عليرضا حسني آبيز

شعر معاصر جهان
001738.jpg
............................................................................................................................................................................................
خوزه برگامين
 Jose Bergamin
شاعر اسپانيايي- همكلام لوركا، آلبرتي گي ين و ... در نسل ۱۹۲۷
ترجمه: سيد احمد نادمي

پژواكهاي واژه هاي مرده
پژواكهاي واژه هاي مرده
در سكوت شب
پنهان مي شوند
چونان سايه ها در تاريكي ي زمان.
از مغاك آسمان،
نابيناي ظلماني،
چشمهاي فروزان ستارگان مرده
ما را مي نگرند
برگي فقط
برگي فقط.
لرزشي فقط.
بين سايه و سايه
خطي از آفتاب.
خدنگ تاريك
مرغ سياه تسخرزن
(خون بر منقارش،
سكوت در صداش.)
مي پرد
از دل تو
و پيشكش مي كندپاييز را
كه گل قرمز.

سايه يك ابر
سايه يك ابر
مانند روح مرتعش هواست
كه جا پايي برهنه مي گذارد
آن دم كه مي گذرد چونان پژواكي دور.

و آن گاه، در پرواز پرشور شعله اش،
مي خوابد در آرامش عصر گاهي،
سايه اي مي شود ميان سايه ها،
اسيري در روياي درختان.

ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |