چهار شنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۲
شماره ۳۲۴۲- Dec,3, 2003
انديشه
Front Page

رويدادهاي انديشه
گزارشي از سخنراني دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني
سهروردي پيوند ميان آيين زرتشت و اسلام
001828.jpg
اشاره : دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني، استاد فلسفه دانشگاه تهران، در نشست هفتگي مؤسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، تحت عنوان «حكمت اشراق»، طي سخناني به گوشه هايي از آراء فلسفي «شيخ شهاب الدين سهروردي» پرداخت. مطلب حاضر گزارش كوتاهي از اين سخنراني است كه از نظر خوانندگان گرامي مي گذرد.
دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني در ابتداي اين نشست ضمن معدود خواندن آثاري كه در باب سهروردي نوشته شده است، درباره هشتصد سال بي توجهي به آراء و انديشه هاي او گفت: هر چند بعد از هانري كوربن درباره سهروردي مقالات و آثاري نوشته شد، اما تا پيش از آن توجه چنداني به اين شخصيت چند بعدي نشده بود. سهروردي تنها فيلسوفي بود كه بايد از جايگاه خاصي در تفكر ايراني برخوردار مي شد و هزاران اثر درباره او به رشته تحرير درمي آمد، اما اين امر به شدت مورد بي توجهي قرار گرفت. چون سهروردي دقيقاً فيلسوفي ايراني- اسلامي است. ابن سينا كمي متمايل به فلاسفه يونان است و عنصر اصلي تفكر او از يونان نشأت مي گيرد. فارابي نيز عقايد يوناني خود را بعدها به صورت اسلامي عرضه مي كند. حتي ملاصدرا نيز كم و بيش يوناني است. تنها فيلسوفي كه ضمن احترام قائل شدن براي نحله هاي فلسفي يوناني، نمي خواهد يوناني باشد، سهروردي است. او نه يوناني است و نه يوناني زده و به همين دليل هم در طول اين هشتصد سال مغفول واقع شد. شايد اين امر بيانگر آن باشد كه ما در گذشته به اندازه كافي ايراني نبوديم. به هر صورت سهروردي فيلسوفي ايراني- اسلامي است و ما امروز بيش از هر چيز نيازمنديم كه معناي ايراني- اسلامي را بفهميم و براي فهم آن بايد سهروردي را خوب بشناسيم.
وي در باب بحث نور و وجود در آراء سهروردي و ديگر فلاسفه اسلامي اظهار داشت:  مهمترين بحث سهروردي، بحث نور است. البته نه از جنبه فيزيكي. ابن سينا، فارابي و حتي ملاصدرا به نوعي وجودي هستند. اما سهروردي معتقد است در هيچ آيه و روايات اسلامي كلمه وجود به كار نرفته است، اما در قرآن كلمه «نور» به كار رفته و خداوند نور آسمان و زمين خوانده شده است. ممكن است گروهي معتقد باشند كه نور هم وجود است اما سهروردي وجود را اعتباري دانسته است و هيچ كجا ذكر نكرده كه ماهيت اصيل است. اگر به فرهنگ ايران باستان رجوع كنيم، زرتشت قائل به نور و تقابل ظلمت و نور بود كه در نهايت به غلبه نور بر ظلمت ختم مي شد. سهروردي بين فرهنگ ايران باستان و فرهنگ اسلامي اتصالي برقرار مي كند و مي گويد اين نور به تمام و به كمال در شعله فراگير عالم، نور محمدي است.
دكتر ديناني در تفسير «عقل سرخ» سهروردي اذعان كرد: از نظر قدما، رنگ سرخ تركيبي از سياه و سفيد است. سهروردي وقتي از عقل سرخ بحث مي كند يعني عقلي كه در انسان وجود دارد. عقل انسان برحسب ذات، سفيد و نوراني است اما بدن او تاريكخانه و ظلمت است. پس عقل سفيد و شفاف و ذاتاً نوراني وقتي در اين ظلمت قرار مي گيرد. سرخ مي شود. پس عقل سرخ يعني عقل آدمي.
وي در تبيين تأثير پذيري سهروردي از شاهنامه فردوسي تصريح كرد: سهروردي بسيار از شاهنامه متأثر است و شايد بارها آن را خوانده بود. اما از آنجا كه يكي از خصايص سهروردي مرموز بودن و با رمز و راز سخن گفتن است، وقتي مسائل اشراقي خاص خود را مطرح مي كند در هيچ جا از كسي يا منبعي كه از آن بهره گرفته، اسم نمي برد. البته او در اين مسئله تعمد دارد. به همين سبب است كه حتي نام فردوسي را نياورده است. البته اين امر مي تواند دلايل سياسي و اجتماعي هم داشته باشد.
وحدت و كثرت از نظر گاه «حكمت اشراق» هستي در نظر حكماي فرس، حقيقتي يگانه است كه داراي مراتب مختلفي از شدت و ضعف، تقدم، تأخر، غنا ء و فقر بوده؛ مانند نور خورشيد، ماه، ستارگان و غيره كه همه در نورانيت مشترك و از سنخ واحدي هستند. تمايز و تفاوت آنها فقط به شدت و ضعف نور و روشني آنها است. وجود، از اين نظر به نور تشبيه شده است كه نور خود به خود و في نفسه روشن و روشني و نورانيت چيزهاي ديگر نيز به وسيله نور است. چنانچه شيخ اشراق كه فلسفه خود را به پيروي از حكماي شرق و فرس، بر علم انوار بنا نهاده است در تعريف نور مي گويد: «النور حقيقه بسيطه ظاهره  لذاتها مظهره لغيرها». بر همين اساس شيخ شهاب الدين سهروردي معتقد است كه واقعيات مختلف، چيزهايي به جزء نور نيستند كه از لحاظ شدت و ضعف با يكديگر تفاوت دارند. حقيقت اين است كه همه چيزها، به وسيله نور آشكار شده و بايد به وسيله آن تعريف شود. نور محض كه سهروردي نورالانوار ناميده است حقيقت الهي است كه داراي شدت نورانيت بوده و منبع هر وجودي است. بيان شيخ اشراق در اين خصوص چنين است:
ذات نخستين نور مطلق (يعني خدا) پيوسته نورافشاني مي نمايد و از همين راه متجلي مي شود و همه چيزها را به وجود مي آورد. هر چيز در اين جهان منشعب از نور ذات اوست و هر زيبايي و كمالي موهبتي از رحمت اوست.
بنابراين، مرتبه وجودي همه موجودات، وابسته به درجه قرب آنها به نوراعلي و درجه اشراق و روشن شدن آنها است. شيخ اشراق كه اساس فلسفه او بر نور و ظلمت استوار است، مجردات را انوار محضه و باري تعالي را نورالانوار مي داند. از عقول طوليه به خواهر اعلون و از عقول عرضيه به خواهر ادنين، از نفوس ناطقه به انوار اسپهيديه، از اجسام به برازخ و از موجودات مادي به فواسق تعبير نموده است. شيخ اشراق با قبول تمايز موجودات به ذات، يا به بعض ذات و يا به عوارض ملحقه، قسمي ديگر را نيز بر آن افزوده است و آن، همانا مسأله تشكيك است. به اين معنا كه واقعيات در عين حال كه از حيث كمال و نقص، اختلاف و تمايز دارند، اما در عين حال، همين مابه الامتياز، ما به الاشتراك آنها نيز محسوب مي شود. شيخ الاشراق همه اقسام تشكيك را در جوهر قبول دارد و معتقد است كه عالم جسماني نسبت به جواهر عالم عقول، همانند سايه ها نسبت به اجسام مي باشند. به عبارت ديگر، همان طور كه جسم نسبت به سايه خود اقدم و اكمل است، جواهر عالم عقول نيز نسبت به اين جواهر، اقدم و اكمل هستند. وي در واقع با اين بيان به تشريح تشكيك در اصل جواهر مي پردازد. شيخ اشراق برخلاف حكماء متقدم بر خود، همه انحاء تشكيك را در ذاتيات جايز مي داند. مضافاً بر اينكه وي اختلاف مراتب شديد و ضعيف، در يك شيء را اختلاف نمي  داند و همه آن مراتب را در نوع، متحد به حساب مي آورد.

نگاهي به انديشه هاي شهيد آيت الله سيدحسن مدرس
موازنه عدمي

مجيد نويد
001824.jpg

در ادبيات ما از ظلم پادشاهان بسيار گفته شده است و از پهلواني هاي رستم نيز . از ظلم رفته بر سياوش هنوز سياوشان مي خوانيم اما داستان بزرگمهر را كمتر براي كودكانمان نقل مي كنيم. نقش كريم شيره اي و هزار دلقك دربار در استهزاء ظلم از نقش تدابير وزراي بزرگي چون شيخ بهايي و خواجه نصير و اميركبير در تعليمات و نقل هاي ما - اگر نقلي و ذكري در ميان باشد- به كودكان و نسل آينده مان بيشتر است. طنز و استهزاء را به هنگام كلافگي از ظلم خوب مي دانيم و نقل هر مجلسي است، اما سخن از قدرت تفكر و عزت نفس و كرامت انساني و دانش گذشتگانمان جايي در محافل ما ندارد. آيا اين موضوع هويت ما را در مقابل طرف قدرت سلطه گر ضعيف نمي كند و ما را مجبور نمي سازد تا در برابر آنها سر فرود  آوريم ؟ گفته اند برو قوي شو كه در نظام طبيعت ضعيف پايمال است.
اگر در برابر سلطه سر فرود آوريم به هر دليلي كه مي خواهد باشد؛ طمع و حفظ منافع خويش در كنار قوي، ترس و حفظ اطرافيان در مقابل خطر، خستگي از مبارزه و انفعال، همگي باعث از دست دادن هويت و كرامت انساني و قبول ذلت و يا بي اعتنايي به زندگي و نااميدي است. اما ايستادگي در مقابل سلطه را بايد با دقت بررسي كرد. همواره مردان بي باكي را كه در مقابل سلطه قد علم كرده اند ستوده ايم.
در اين ميان يكي از بهترين راه ها براي مبارزه، بدست آوردن شناخت نسبت به سياست موازنه عدمي مرحوم مدرس و مطالعه زندگي و احوال و آثار وي است.
او در جلسه دوشنبه ۲۱ جولاي ۱۳۰۲ موازنه عدمي را به عنوان فلسفه سياسي خود عنوان مي كند و در مقدمه كتاب زرد همچون يك تاريخ دان و صاحب نظر در فلسفه تاريخ، بعد از نقل داستان جالب ديدارش از آثار باقي مانده از بابل و مدائن نحوه شكل گيري تفكر موازنه عدمي را عنوان مي كند.(۱) براي آن كه با موازنه عدمي بيشتر آشنا شويم لازم است تا اصول موازنه عدمي بيان شود. گرچه مدرس به صورت مدرسي و تبين نظري به تعريف و تدوين موازنه عدمي نپرداخته است، اما همان طور كه اشاره شد از آثار و زندگي او مي توان اصول موازنه عدمي را استخراج كرد. در اين مجال نويسنده سعي كرده است تا به اختصار و فهرست وار به بيان اصول سياست موازنه عدمي بپردازد.اين مقاله كه به مناسبت شهادت آيت الله سيد حسن مدرس و روز مجلس تهيه شده از نظر خوانندگان مي گذرد.
اصل اول، ثبت و شناخت هويت خود
و حفظ صيانت آن
در موازنه عدمي اصالت سلطه از بين رفته و اصالت به كرامت و عزت انسان و احترام به كل حيات داده شده است. بر اين اساس مهمترين بحث، شناخت هويت خود و خويشتن است. مدرس شناخت هويت را در تاريخ جستجو مي كند. «گذشته انسانها در اعماق اقيانوس زمان مدفون است محقق و مورخ بايد آن را بيابد و به دنياي وجود كشد تا همه بدانند كه چه كرده اند و چه ساخته اند. چون با ديدن كرده ها و ساخته هاي خود طبعاً شرمنده مي شوند و شرم از گذشته آينده را بهتر مي سازد». «در نظر من تاريخ علم سير تكامل بشريت است. چه امور مملكت داري، چه قانون، چه فرهنگ، چه علوم مادي، چه معنوي و چه و چه. اگر تاريخ غير از اين باشد، ناقص است يكي از اينها، تاريخ به معني عام آن نيست. تاريخ يعني سير كمال همه اينها، با اين عقيده به اساتيد حوزه هاي نجف خيلي اصرار و استدلال كردم كه تاريخ را يكي از درس هاي حوزه هاي علميه در بخش دروس خارج قرار دهند ولي قبول نكردند و اشتباه كردند. اين علما و اكابر اسلام، كه ستون ديانت اند مي دانستند قرآن و نهج البلاغه نكات بسياري در مسائل تاريخي دارد و ستون تاريخ است، ولي قبول نداشتند كه مي شود بر همان پايه، اصولي را تحرير يا تقرير كرد. عقيده داشتند بايد اصول بيان شود تا فروع جاي مشخصي را پيدا كند و ما حارث اصول دين مي باشيم.»،(۲) مدرس در مشاهداتش در آثار بابل و مدائن كه هيأتي را در حال كشف آثار باستاني نظاره مي كند مي گويد: «همانجا به فكر افتادم كه: اينها دارند براي آيندگان سند و مدرك تاريخ گذشتگان را تهيه مي كنند. همانجا كه نشسته بودم، به خاطرم رسيد كه در تاريخ و تاريخ نويسي هم بايد چنين كاري را انجام داد. واقعيت را پيدا كرد و گل و خاك، انحراف ها، بدعت ها تحريف ها و عيب هاي ديگر را از آن زدود و خالصاً مخلصاً آن را پاك و صاف كرد و گذاشت سر راه مردم كه ببينند...، در آنجا من روابط مللي را سنجيدم كه بايد مبتني بر فايده و نفع بردن نباشد روابط عدمي باشد نه وجودي. اين فكري بود كه من در آن وقت به آن رسيدم آنجاها را هم ديدم، تنهايي اگر همراه با تعمق و تفكر باشد بهترين نعمت است... تمام اراضي يثرب و حجاز را گشتم، اين مدت درون سرادق تاريخ بودم، توي آن راه مي رفتم، اين جاها فهميدم ملل اسلامي تاريخ ندارند، تاريخ را هم مانند فلسفه و عرفان كه اصل اسلام است كنار زده اند. برگشتم و مطالعه و تفحص در تاريخ را در برنامه درس خود جا دادم. در نجف تاريخ ملل را كه فراوان و به زبان عربي ترجمه شده بود روزي سه ساعت مي خواندم، همه جا تاريخ داشت جز اسلام و ايران، تاريخ مسيحيت خيلي زياد است، زحمت كشيده اند. براي خودشان تاريخ نوشته اند. نشاني و هويت خودشان را ثبت كرده اند.» ثبت هويت و شناخت آن يكي از پايه هاي ايجاد رابطه انسانها و جوامع است. ابتدا بايد بداني كه كيستي و در چه موقعيتي قرار گرفته اي. عزت خويش را بشناسي و كاستي هاي خود را نيز بداني، تا بتواني رابطه اي متوازن برقرار كني. موازنه اي كه باعث رشد، تكامل و سعادت خواهد بود. ما مي خواهيم وطن خواه باشيم وطن خواهي الان يك لفظي است خيلي معمولي و مطلوب و معقول و مرسوم، ما همه مي خواهيم وطن خواه باشيم- اصلاً وطن خواهي يعني چه؟ وطن يعني چه؟ وطن يك حدود ارضي دارد يك حدود اهلي. وطن عبارتست از يك ارضي و يك اهلي. من اگر وطن دوست باشم آن ارض را بايد دوست بدارم و حفظ كنم. اهل آن اراض را هم كه همه هموطن من هستند. بايد دوست بدارم و حفظ كنم. ترقي بدهم وطن را يعني آن زمين را معمور كنم اگر خراب است تعميرش كنم براي اهل آن ارض هم كمال آسايش و رفاهيت و اسباب غنا و علم شان را فراهم كنم. من خيال مي كنم وطن خواهي و وطن دوستي كه ما مي گوييم اين است، كه ارض خودمان را دوست بداريم و اهل آن ارض را هم مثل خودمان و از خودمان بدانيم. من كه از وطن دوستي و وطن خواهي و هموطني و اينها غير از اين چيزي نمي فهمم. پس بايد اول تشخيص موضوع كرد كه اراضي را كه ما دوست مي داريم و اسمش را وطن مي گذاريم كجا هست؟ حد و حدودش كجا هست و هموطنان ما كيانند؟ تا بدانيم اين حب و علاقه را كجا بيندازيم. آخر من مي گويم وطن خواهم، فلان كس وطن خواه نيست- يا آقا براي كي زحمت مي كشيد؟ براي كي جنگ مي كنيد؟ براي كي قرارداد باطل مي كنيد؟ براي حب وطن، چرا اين قدر قانون وضع مي كنيد و ماليات از مردم مي گيريد، به واسطه تعمير وطن، پس بايد به عقيده من تشخيص و اهليت وطن را داد تا ببينيم اين پيشنهادات بجاست يا نيست. حالا من مي خواهم تشخيص وطن بدهم، بدبختانه جهل من تقريباً با علم حق مساوي است و نسبت به بعضي چيزها جاهلم، يكي سجل احوال سطح ارضي كه عبارت از جغرافيا باشد. يكي سجل احوال اقوام دنيا كه عبارت از تاريخ است. يكي هم سجل احوال اشخاص كه يك تكه اش همين سجل احوال خودمان است كه مي خواهيم تازه درستش كنيم.»

اصل دوم شناخت پيرامون
همان گونه كه در ايجاد ارتباط شناخت و اتكاء به خود لازم است، همچنين لازم است تا طرف مقابل و شرايط محيطي و زماني ارتباط را بشناسيم. همواره اين ما نيستيم كه مي خواهيم ارتباط ايجاد كنيم در بسياري از مواقع اين ديگري است كه قصد ارتباط دارد. حال با انگيزه سلطه يا به طور طبيعي. در موازنه عدمي براي آن كه موازنه رعايت شود لازم است تا ارتباط رندانه و هوشمندانه، ايجاد شده و تعادل حفظ گردد. كسي كه ارتباط خويش را با پيرامونش از ترس گرفتاري قطع مي كند، لاجرم ضعيف خواهد ماند. مدرس در جلسه ۱۰۹ دوره ششم با توجه به اين امر مي گويد: «حقيقه و في النفس  الامر مملكت مستقل بودنش به دو چيز است. يكي وزارت  خارجه و يكي هم اين كه مملكت به همه جا در داشته باشد. به عقيده من مملكتي كه در به همه جا دارد و وزارت خارجه اش مهم است در دنيا استقلال دارد و اين معني استقلال است. حالا معني اين را (در به همه جا داشته باشد) يك وقتي به مناسبت مي گويم كه بايد ملتفت باشد كه هركس بخواهد از استقلال دولتي بكاهد. از درهايش مي كاهد. وزارت خارجه را بايد ابهت داد.
001826.jpg

بايد سفارتخانه ها و قنسول خانه را در دنيا عظمت داد و در هر كدام مأمور فوق العاده خوب و عالي داشت و به خارج فرستاد. مجلس شوراي ملي قانون وزارت خارجه را مقدم بر تمام وزارتخانه ها بنويسد. بنده چه رفته ام و چه شنيده ام، يك مأمور وزارت خارجه را نديدم وقتي كه از اين جا مي خواهد برود از او بپرسند كه آنجا مي روي مي خواهي چكار كني؟ بنده پرسيدم و ديدم كه يك مأمور وزارت خارجه نيست كه از اين دروازه كه بيرون مي رود چيزي دستش باشد، كه برود و به آن چيز عمل كند. ولي هر مأموري كه از خارجه مي آيد توي اين شهر، من كه يك نفر وكيل و آخوندم و با هيچ كس مربوط نيستم، مرا مي شناسد. تاريخم را مي داند، سجل احوالم را مي داند. خوراكم را حتي زماني كه كوهستان بوده ام و شلغم مي خورده ام مي دانند. اما مأمور ما: من نرفته ام اما ديده ام، آقاي آقا سيد يعقوب هم فرمودند هر كدامش را مي ديدم، با آنها داخل مذاكره مي شديم كه چه مي كنيد؟ مي گفتند. حفظ تبعه ايران. هر كجا مي رفتيم مي ديدم تبعه ايران مي آيند و شكايت مي كنند از دست مأمور ايران. اگر چه خوب نمي دانم كه مأمور خارجه مان بد باشند. اما مأمورين خارجه مان بد است. ولي از باب اتفاق خوب شده است كه مأمورين خارجه مان همه بد است. والا همه اهل مملكت مي رفتند بيرون. اين را هم غفلت نكنيد كه به مقتضاي روز اين بدي خوب شده است. چرا؟ به جهت اينكه تحقيق كرديم قريب بيست هزار نفر از كردستان ايران در خارج بودند مي گفتيم چرا آمديد مي گفتند از دست ظلم. در ايران زن مي گرفتيم بيست تومان از ما مي گرفتند. پدرمان مي مرد، يك چيزي از ما مي خواستند. حالا وارد در اين مسئله نمي شوم. ...يك دفعه من آرزو داشتم كه يك بودجه وزارتخانه بيايد بگويد: صد هزار تومان به من بدهيد مي خواهم يك سفارتخانه در لندن درست كنيم يا يك سفارتخانه در فلان جا بنا كنيم. عظمت سفارتخانه ما به اين نيست كه صد دينار حقوق منشي به آن اضافه كنيم و مأمورين ما بروند در كاروانسرا و توي هتل منزل كنند و هر كه وارد مي شود عوض اين كه پذيرايي كنند، يك توقعي از او بكنند.
اينها را ديده ام و عرض مي كنم. چرا ما بايد وزير مختار نداشته باشيم در تمام ممالك آسيايي؟ در ژاپن داشته باشيم. در چين داشته باشيم اما ما هنوز حلاوت استقلال و حلاوت سطوت و سلطنت را نچشيده ايم. همين را فهميده ايم كه صد دينار زياد يا كم كنيم. بنده موافقم كه وزارت خارجه را بايد توسعه داد، اهميت و عظمت داد. اما مأمور خارجه، كدام امر از امور ممالك خارجه بين مأمور ما و دولت خارجه فيصله مي يابد؟» خواننده توجه به دوره بيان اين مطالب دارد. دوره اي كه ايراني در اوج تحقير از خود هيچ نداشت. در جايي ديگر در مقدمه كتاب زرد به بررسي مفصل مرام ها و مسلك هاي وارداتي مي پردازد و مي گويد: «اينها براي ما مرام ها و مسلك هايي آوردند كه حالا مارهاي كوچك اند و بعدها براي ما افعي هاي زهرآگيني خواهند شد.» در بررسي لايحه حكومت نظامي مي گويد:«من از گاو مي ترسم چون شاخ دارد اما عقل ندارد.» تعريف رابطه فرد يا جامعه با انسان ها و جوامع بايد روشن شود. در چنين زماني مي  دانيم كه بايد در مقابل چه كنيم. نه تنها لازم است كه جوامع و نوع رابطه را شناخت بلكه لازم است تا به زمان و سير تحول آن نيز توجه نمود. «تاريخ نويسان ما بايد همه امكانات را داشته باشند كه كوله پشتي خود را بردارند و در تمام دنيا بگردند و ملل موفق را و ناموفق را مورد مطالعه و تحقيق قرار دهند، نقاط قوت، نقاط ضعف آنان را دريابند و بياورند و با وضعيات ملت و مملكت خودشان مقايسه كنند و بگويند و بنويسند، امروز با يك كتابخانه و دو كتابخانه نمي توان تاريخ نوشت، همه دنيا اسناد و مأخذ تاريخ شده است. يك حادثه امروز ريشه در دهها سال قبل دارد و يك اتفاق فردا محصول جرياني از امروز است... ما در عصري زندگي مي كنيم كه بايد عقل زيستن را بياموزيم و تقويت كنيم. دارد غذاي روح ما تغيير مي كند. غذاي جسم ما هم در حال تغيير است، به جايي خواهيم رسيد كه هر دو را هم بايد كمپانيها برايمان تهيه كنند و فكر و دست ما در آن دخالتي نداشته باشد. بايد عقل زيستن با اين زندگي را بياموزيم. به ما تلقين خواهند كرد كه عقل و دست شما آلوده است. صيانت تاريخ ما، دين ما، مليت  ما، قوانين ما، معيشت فردي و اجتماعي ما را اگر از دست ما خارج كردند و خود متولي آن شدند.هر روز چيزي به آن مي افزايند يا از آن كم مي كنند و ما گيج و منگ نمي دانيم دنبال چه بايد برويم. سالها قبل كه من به مكتب مي رفتم و هنوز صنعت چاپ نه سنگي و نه سربي، در حد وفور فعلي نبود،يك قرآن خطي داشتم هر كلمه را كه ياد نمي گرفتم انگشتم را خيلي راحت به زبان مي زدم و روي آن كلمه مي كشيدم. آن كلمه طبعاً سياه و يا اصولاً و فروعاً پاك مي شد. موقعي كه در خدمت استاد مي رفتم و مي خواستم بخوانم، آن كلمه را كه ياد نگرفته بودم مي گفتم جناب آخوند اين كلمه پاك شده است، يكي دو سال طول نكشيد كه در قرآن من كلمات تعقلون، تعلمون، تفعلون و... پاك شده بود و قرآن خطي من كتابي شده بود آسماني كه در آن نه عقل بود نه علم و نه عمل و از صاحبان عقل و علم و عمل هم فكري به ميان نمي آمد.»(۳)
ادامه دارد
پانوشتها:
۱- نگاه كنيد به مدرسي، علي- مرد روزگاران، نشر هزاران ۱۳۷۴ صفحه ۵۶۶.
۲- همان ماخذ ص ۵۶۸.
۳- همان ماخذ صفحه ۵۸۹ .

تازه هاي انديشه

اسناد جنبش تنباكو
تصاوير اسناد جنبش تنباكو به گنجينه اسناد ملي سازمان اسناد و كتابخانه ملي ايران اهدا شد. به گزارش «ميراث خبر»، اين اسناد شامل ۹۶ برگ و به زبان انگليسي هستند و توسط دكتر «نورايي» عضو هيأت علمي دانشگاه اصفهان به سازمان اسناد ملي اهدا شده اند.
اصل اين اسناد در آرشيو ملي انگليس نگهداري مي شوند و از طريق مديريت خدمات آرشيوي معاونت اسناد ملي در اختيار محققان قرار مي گيرند.
طرح گردآوري و باز توليد اسناد ملي و تاريخي ايران كه در خارج از كشور وجود دارند نيز از سال گذشته در معاونت اسناد ملي ايران به اجرا درآمده است.
پيش بيني مي شود با انعقاد تفاهم نامه اي با كشورهايي كه اين گونه اسناد را در اختيار دارند، سالهاي آينده ميليون ها برگ سند تاريخي به كشورمان منتقل شود.
نشست «زن در آينه قرآن و اديان زرتشت، مسيح و يهود»
نشست موضوعي زن در آينه قرآن و اديان زرتشت، مسيح و يهود در بخش فعاليت هاي قرآني بانوان در يازدهمين نمايشگاه بين المللي قرآن برگزار شد.
در اين مراسم دكتر الله وكيلي مدرس دانشگاه الزهرا سه محور حقوق انساني و اجتماعي زن، خطاب هاي قرآن به زن و بحث تطبيقي درباره جايگاه زن در اديان زرتشت، مسيح و يهود را مطرح كرد و گفت: در اسلام پايه احكام فطرت زن است. وي اضافه كرد: در ۳ دين الهي زرتشت، مسيح و يهود ابهاماتي درباره زن وجود دارد، در دين زرتشت مسئوليت زن فقط حفظ نسل است.
وكيلي گفت: زرتشتي ها معتقدند اگر كسي پسر نداشته باشد نمي تواند از پل صراط عبور كند و بايد پسري را به فرزند خواندگي بپذيرد. همچنين اعتقاد به لزوم تطهير زن ، هنوز در بين زرتشتيان هند وجود دارد.
استاد دانشگاه الزهرا درباره جايگاه زن در دين يهود گفت: در آيين يهود تصريح شده كه حوا از دنده چپ آدم آفريده شده است، همچنين حوا عامل رانده شدن آدم از بهشت قلمداد مي شود. در اين آيين زنان از انجام مراسم عبادي به طور جمعي محروم هستند.
وي خاطر نشان كرد: در ديدگاه اسلام زن و مرد از «نفس واحده» آفريده شده اند و هيچ تفاوتي ميان آفرينش زن و مرد نيست. همچنين عامل گمراهي و وسوسه انسان شيطان معرفي مي شود، نه حوا و برپايي نماز جماعت نيز توسط زنان بدون حضور مردان مجاز است.
وي آراي دين مسيحيت را درباره زن چنين برشمرد: در انجيل گفته شده زن فريب شيطان را خورد و مايه فريب آدم شد و مسيحيان معتقدند زن براي مردان آفريده شده و زنان بايد مانند خدا از مردان خود اطاعت كنند.
وكيلي گفت: در آيين مسيحيت چون پيشوايان دين ازدواج نمي كنند به نظر مي رسد كه زن مايه گناه تلقي مي شود.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |