مجيد نويد
در ادبيات ما از ظلم پادشاهان بسيار گفته شده است و از پهلواني هاي رستم نيز . از ظلم رفته بر سياوش هنوز سياوشان مي خوانيم اما داستان بزرگمهر را كمتر براي كودكانمان نقل مي كنيم. نقش كريم شيره اي و هزار دلقك دربار در استهزاء ظلم از نقش تدابير وزراي بزرگي چون شيخ بهايي و خواجه نصير و اميركبير در تعليمات و نقل هاي ما - اگر نقلي و ذكري در ميان باشد- به كودكان و نسل آينده مان بيشتر است. طنز و استهزاء را به هنگام كلافگي از ظلم خوب مي دانيم و نقل هر مجلسي است، اما سخن از قدرت تفكر و عزت نفس و كرامت انساني و دانش گذشتگانمان جايي در محافل ما ندارد. آيا اين موضوع هويت ما را در مقابل طرف قدرت سلطه گر ضعيف نمي كند و ما را مجبور نمي سازد تا در برابر آنها سر فرود آوريم ؟ گفته اند برو قوي شو كه در نظام طبيعت ضعيف پايمال است.
اگر در برابر سلطه سر فرود آوريم به هر دليلي كه مي خواهد باشد؛ طمع و حفظ منافع خويش در كنار قوي، ترس و حفظ اطرافيان در مقابل خطر، خستگي از مبارزه و انفعال، همگي باعث از دست دادن هويت و كرامت انساني و قبول ذلت و يا بي اعتنايي به زندگي و نااميدي است. اما ايستادگي در مقابل سلطه را بايد با دقت بررسي كرد. همواره مردان بي باكي را كه در مقابل سلطه قد علم كرده اند ستوده ايم.
در اين ميان يكي از بهترين راه ها براي مبارزه، بدست آوردن شناخت نسبت به سياست موازنه عدمي مرحوم مدرس و مطالعه زندگي و احوال و آثار وي است.
او در جلسه دوشنبه ۲۱ جولاي ۱۳۰۲ موازنه عدمي را به عنوان فلسفه سياسي خود عنوان مي كند و در مقدمه كتاب زرد همچون يك تاريخ دان و صاحب نظر در فلسفه تاريخ، بعد از نقل داستان جالب ديدارش از آثار باقي مانده از بابل و مدائن نحوه شكل گيري تفكر موازنه عدمي را عنوان مي كند.(۱) براي آن كه با موازنه عدمي بيشتر آشنا شويم لازم است تا اصول موازنه عدمي بيان شود. گرچه مدرس به صورت مدرسي و تبين نظري به تعريف و تدوين موازنه عدمي نپرداخته است، اما همان طور كه اشاره شد از آثار و زندگي او مي توان اصول موازنه عدمي را استخراج كرد. در اين مجال نويسنده سعي كرده است تا به اختصار و فهرست وار به بيان اصول سياست موازنه عدمي بپردازد.اين مقاله كه به مناسبت شهادت آيت الله سيد حسن مدرس و روز مجلس تهيه شده از نظر خوانندگان مي گذرد.
اصل اول، ثبت و شناخت هويت خود
و حفظ صيانت آن
در موازنه عدمي اصالت سلطه از بين رفته و اصالت به كرامت و عزت انسان و احترام به كل حيات داده شده است. بر اين اساس مهمترين بحث، شناخت هويت خود و خويشتن است. مدرس شناخت هويت را در تاريخ جستجو مي كند. «گذشته انسانها در اعماق اقيانوس زمان مدفون است محقق و مورخ بايد آن را بيابد و به دنياي وجود كشد تا همه بدانند كه چه كرده اند و چه ساخته اند. چون با ديدن كرده ها و ساخته هاي خود طبعاً شرمنده مي شوند و شرم از گذشته آينده را بهتر مي سازد». «در نظر من تاريخ علم سير تكامل بشريت است. چه امور مملكت داري، چه قانون، چه فرهنگ، چه علوم مادي، چه معنوي و چه و چه. اگر تاريخ غير از اين باشد، ناقص است يكي از اينها، تاريخ به معني عام آن نيست. تاريخ يعني سير كمال همه اينها، با اين عقيده به اساتيد حوزه هاي نجف خيلي اصرار و استدلال كردم كه تاريخ را يكي از درس هاي حوزه هاي علميه در بخش دروس خارج قرار دهند ولي قبول نكردند و اشتباه كردند. اين علما و اكابر اسلام، كه ستون ديانت اند مي دانستند قرآن و نهج البلاغه نكات بسياري در مسائل تاريخي دارد و ستون تاريخ است، ولي قبول نداشتند كه مي شود بر همان پايه، اصولي را تحرير يا تقرير كرد. عقيده داشتند بايد اصول بيان شود تا فروع جاي مشخصي را پيدا كند و ما حارث اصول دين مي باشيم.»،(۲) مدرس در مشاهداتش در آثار بابل و مدائن كه هيأتي را در حال كشف آثار باستاني نظاره مي كند مي گويد: «همانجا به فكر افتادم كه: اينها دارند براي آيندگان سند و مدرك تاريخ گذشتگان را تهيه مي كنند. همانجا كه نشسته بودم، به خاطرم رسيد كه در تاريخ و تاريخ نويسي هم بايد چنين كاري را انجام داد. واقعيت را پيدا كرد و گل و خاك، انحراف ها، بدعت ها تحريف ها و عيب هاي ديگر را از آن زدود و خالصاً مخلصاً آن را پاك و صاف كرد و گذاشت سر راه مردم كه ببينند...، در آنجا من روابط مللي را سنجيدم كه بايد مبتني بر فايده و نفع بردن نباشد روابط عدمي باشد نه وجودي. اين فكري بود كه من در آن وقت به آن رسيدم آنجاها را هم ديدم، تنهايي اگر همراه با تعمق و تفكر باشد بهترين نعمت است... تمام اراضي يثرب و حجاز را گشتم، اين مدت درون سرادق تاريخ بودم، توي آن راه مي رفتم، اين جاها فهميدم ملل اسلامي تاريخ ندارند، تاريخ را هم مانند فلسفه و عرفان كه اصل اسلام است كنار زده اند. برگشتم و مطالعه و تفحص در تاريخ را در برنامه درس خود جا دادم. در نجف تاريخ ملل را كه فراوان و به زبان عربي ترجمه شده بود روزي سه ساعت مي خواندم، همه جا تاريخ داشت جز اسلام و ايران، تاريخ مسيحيت خيلي زياد است، زحمت كشيده اند. براي خودشان تاريخ نوشته اند. نشاني و هويت خودشان را ثبت كرده اند.» ثبت هويت و شناخت آن يكي از پايه هاي ايجاد رابطه انسانها و جوامع است. ابتدا بايد بداني كه كيستي و در چه موقعيتي قرار گرفته اي. عزت خويش را بشناسي و كاستي هاي خود را نيز بداني، تا بتواني رابطه اي متوازن برقرار كني. موازنه اي كه باعث رشد، تكامل و سعادت خواهد بود. ما مي خواهيم وطن خواه باشيم وطن خواهي الان يك لفظي است خيلي معمولي و مطلوب و معقول و مرسوم، ما همه مي خواهيم وطن خواه باشيم- اصلاً وطن خواهي يعني چه؟ وطن يعني چه؟ وطن يك حدود ارضي دارد يك حدود اهلي. وطن عبارتست از يك ارضي و يك اهلي. من اگر وطن دوست باشم آن ارض را بايد دوست بدارم و حفظ كنم. اهل آن اراض را هم كه همه هموطن من هستند. بايد دوست بدارم و حفظ كنم. ترقي بدهم وطن را يعني آن زمين را معمور كنم اگر خراب است تعميرش كنم براي اهل آن ارض هم كمال آسايش و رفاهيت و اسباب غنا و علم شان را فراهم كنم. من خيال مي كنم وطن خواهي و وطن دوستي كه ما مي گوييم اين است، كه ارض خودمان را دوست بداريم و اهل آن ارض را هم مثل خودمان و از خودمان بدانيم. من كه از وطن دوستي و وطن خواهي و هموطني و اينها غير از اين چيزي نمي فهمم. پس بايد اول تشخيص موضوع كرد كه اراضي را كه ما دوست مي داريم و اسمش را وطن مي گذاريم كجا هست؟ حد و حدودش كجا هست و هموطنان ما كيانند؟ تا بدانيم اين حب و علاقه را كجا بيندازيم. آخر من مي گويم وطن خواهم، فلان كس وطن خواه نيست- يا آقا براي كي زحمت مي كشيد؟ براي كي جنگ مي كنيد؟ براي كي قرارداد باطل مي كنيد؟ براي حب وطن، چرا اين قدر قانون وضع مي كنيد و ماليات از مردم مي گيريد، به واسطه تعمير وطن، پس بايد به عقيده من تشخيص و اهليت وطن را داد تا ببينيم اين پيشنهادات بجاست يا نيست. حالا من مي خواهم تشخيص وطن بدهم، بدبختانه جهل من تقريباً با علم حق مساوي است و نسبت به بعضي چيزها جاهلم، يكي سجل احوال سطح ارضي كه عبارت از جغرافيا باشد. يكي سجل احوال اقوام دنيا كه عبارت از تاريخ است. يكي هم سجل احوال اشخاص كه يك تكه اش همين سجل احوال خودمان است كه مي خواهيم تازه درستش كنيم.»
اصل دوم شناخت پيرامون
همان گونه كه در ايجاد ارتباط شناخت و اتكاء به خود لازم است، همچنين لازم است تا طرف مقابل و شرايط محيطي و زماني ارتباط را بشناسيم. همواره اين ما نيستيم كه مي خواهيم ارتباط ايجاد كنيم در بسياري از مواقع اين ديگري است كه قصد ارتباط دارد. حال با انگيزه سلطه يا به طور طبيعي. در موازنه عدمي براي آن كه موازنه رعايت شود لازم است تا ارتباط رندانه و هوشمندانه، ايجاد شده و تعادل حفظ گردد. كسي كه ارتباط خويش را با پيرامونش از ترس گرفتاري قطع مي كند، لاجرم ضعيف خواهد ماند. مدرس در جلسه ۱۰۹ دوره ششم با توجه به اين امر مي گويد: «حقيقه و في النفس الامر مملكت مستقل بودنش به دو چيز است. يكي وزارت خارجه و يكي هم اين كه مملكت به همه جا در داشته باشد. به عقيده من مملكتي كه در به همه جا دارد و وزارت خارجه اش مهم است در دنيا استقلال دارد و اين معني استقلال است. حالا معني اين را (در به همه جا داشته باشد) يك وقتي به مناسبت مي گويم كه بايد ملتفت باشد كه هركس بخواهد از استقلال دولتي بكاهد. از درهايش مي كاهد. وزارت خارجه را بايد ابهت داد.
|
|
بايد سفارتخانه ها و قنسول خانه را در دنيا عظمت داد و در هر كدام مأمور فوق العاده خوب و عالي داشت و به خارج فرستاد. مجلس شوراي ملي قانون وزارت خارجه را مقدم بر تمام وزارتخانه ها بنويسد. بنده چه رفته ام و چه شنيده ام، يك مأمور وزارت خارجه را نديدم وقتي كه از اين جا مي خواهد برود از او بپرسند كه آنجا مي روي مي خواهي چكار كني؟ بنده پرسيدم و ديدم كه يك مأمور وزارت خارجه نيست كه از اين دروازه كه بيرون مي رود چيزي دستش باشد، كه برود و به آن چيز عمل كند. ولي هر مأموري كه از خارجه مي آيد توي اين شهر، من كه يك نفر وكيل و آخوندم و با هيچ كس مربوط نيستم، مرا مي شناسد. تاريخم را مي داند، سجل احوالم را مي داند. خوراكم را حتي زماني كه كوهستان بوده ام و شلغم مي خورده ام مي دانند. اما مأمور ما: من نرفته ام اما ديده ام، آقاي آقا سيد يعقوب هم فرمودند هر كدامش را مي ديدم، با آنها داخل مذاكره مي شديم كه چه مي كنيد؟ مي گفتند. حفظ تبعه ايران. هر كجا مي رفتيم مي ديدم تبعه ايران مي آيند و شكايت مي كنند از دست مأمور ايران. اگر چه خوب نمي دانم كه مأمور خارجه مان بد باشند. اما مأمورين خارجه مان بد است. ولي از باب اتفاق خوب شده است كه مأمورين خارجه مان همه بد است. والا همه اهل مملكت مي رفتند بيرون. اين را هم غفلت نكنيد كه به مقتضاي روز اين بدي خوب شده است. چرا؟ به جهت اينكه تحقيق كرديم قريب بيست هزار نفر از كردستان ايران در خارج بودند مي گفتيم چرا آمديد مي گفتند از دست ظلم. در ايران زن مي گرفتيم بيست تومان از ما مي گرفتند. پدرمان مي مرد، يك چيزي از ما مي خواستند. حالا وارد در اين مسئله نمي شوم. ...يك دفعه من آرزو داشتم كه يك بودجه وزارتخانه بيايد بگويد: صد هزار تومان به من بدهيد مي خواهم يك سفارتخانه در لندن درست كنيم يا يك سفارتخانه در فلان جا بنا كنيم. عظمت سفارتخانه ما به اين نيست كه صد دينار حقوق منشي به آن اضافه كنيم و مأمورين ما بروند در كاروانسرا و توي هتل منزل كنند و هر كه وارد مي شود عوض اين كه پذيرايي كنند، يك توقعي از او بكنند.
اينها را ديده ام و عرض مي كنم. چرا ما بايد وزير مختار نداشته باشيم در تمام ممالك آسيايي؟ در ژاپن داشته باشيم. در چين داشته باشيم اما ما هنوز حلاوت استقلال و حلاوت سطوت و سلطنت را نچشيده ايم. همين را فهميده ايم كه صد دينار زياد يا كم كنيم. بنده موافقم كه وزارت خارجه را بايد توسعه داد، اهميت و عظمت داد. اما مأمور خارجه، كدام امر از امور ممالك خارجه بين مأمور ما و دولت خارجه فيصله مي يابد؟» خواننده توجه به دوره بيان اين مطالب دارد. دوره اي كه ايراني در اوج تحقير از خود هيچ نداشت. در جايي ديگر در مقدمه كتاب زرد به بررسي مفصل مرام ها و مسلك هاي وارداتي مي پردازد و مي گويد: «اينها براي ما مرام ها و مسلك هايي آوردند كه حالا مارهاي كوچك اند و بعدها براي ما افعي هاي زهرآگيني خواهند شد.» در بررسي لايحه حكومت نظامي مي گويد:«من از گاو مي ترسم چون شاخ دارد اما عقل ندارد.» تعريف رابطه فرد يا جامعه با انسان ها و جوامع بايد روشن شود. در چنين زماني مي دانيم كه بايد در مقابل چه كنيم. نه تنها لازم است كه جوامع و نوع رابطه را شناخت بلكه لازم است تا به زمان و سير تحول آن نيز توجه نمود. «تاريخ نويسان ما بايد همه امكانات را داشته باشند كه كوله پشتي خود را بردارند و در تمام دنيا بگردند و ملل موفق را و ناموفق را مورد مطالعه و تحقيق قرار دهند، نقاط قوت، نقاط ضعف آنان را دريابند و بياورند و با وضعيات ملت و مملكت خودشان مقايسه كنند و بگويند و بنويسند، امروز با يك كتابخانه و دو كتابخانه نمي توان تاريخ نوشت، همه دنيا اسناد و مأخذ تاريخ شده است. يك حادثه امروز ريشه در دهها سال قبل دارد و يك اتفاق فردا محصول جرياني از امروز است... ما در عصري زندگي مي كنيم كه بايد عقل زيستن را بياموزيم و تقويت كنيم. دارد غذاي روح ما تغيير مي كند. غذاي جسم ما هم در حال تغيير است، به جايي خواهيم رسيد كه هر دو را هم بايد كمپانيها برايمان تهيه كنند و فكر و دست ما در آن دخالتي نداشته باشد. بايد عقل زيستن با اين زندگي را بياموزيم. به ما تلقين خواهند كرد كه عقل و دست شما آلوده است. صيانت تاريخ ما، دين ما، مليت ما، قوانين ما، معيشت فردي و اجتماعي ما را اگر از دست ما خارج كردند و خود متولي آن شدند.هر روز چيزي به آن مي افزايند يا از آن كم مي كنند و ما گيج و منگ نمي دانيم دنبال چه بايد برويم. سالها قبل كه من به مكتب مي رفتم و هنوز صنعت چاپ نه سنگي و نه سربي، در حد وفور فعلي نبود،يك قرآن خطي داشتم هر كلمه را كه ياد نمي گرفتم انگشتم را خيلي راحت به زبان مي زدم و روي آن كلمه مي كشيدم. آن كلمه طبعاً سياه و يا اصولاً و فروعاً پاك مي شد. موقعي كه در خدمت استاد مي رفتم و مي خواستم بخوانم، آن كلمه را كه ياد نگرفته بودم مي گفتم جناب آخوند اين كلمه پاك شده است، يكي دو سال طول نكشيد كه در قرآن من كلمات تعقلون، تعلمون، تفعلون و... پاك شده بود و قرآن خطي من كتابي شده بود آسماني كه در آن نه عقل بود نه علم و نه عمل و از صاحبان عقل و علم و عمل هم فكري به ميان نمي آمد.»(۳)
ادامه دارد
پانوشتها:
۱- نگاه كنيد به مدرسي، علي- مرد روزگاران، نشر هزاران ۱۳۷۴ صفحه ۵۶۶.
۲- همان ماخذ ص ۵۶۸.
۳- همان ماخذ صفحه ۵۸۹ .