سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۴۸- Dec,9, 2003
بازخواني شعري از «حافظ موسوي»
ايثار عاشقانه يك ترانه غربت
002078.jpg
حميدرضا شكارسري
در حالت عادي، اگر بلايي بر سر ديگر اعضاي صورت نيامده باشد و حالتي دفرمه به آنها نداده باشند، «چشم»، اولين و حتي تنها هدف نگاه مخاطب به حساب مي آيد؛ حتي پيشتر و بيشتر از دهان و فك كه متحرك ترين اندام چهره هستند. به ويژه در برخوردهاي حسي و عاطفي براي برقراري اولين ارتباط، چشم، دريچه كارآمدتري محسوب مي شود. همان گونه كه اولين تماس با هر اثر هنري از جمله شعر، تماسي بيشتر ذوقي است تا انتقادي و علمي.
با اين همه، هنوز هم مي توانيم «به خراسان بياييم» و مثلاً «دل يا دست يا دهان كسي را بنويسيم» و نه لزوماً «چشم هاي» او را! و اصلاً چرا حالا «خراسان»؟
دو سطر نخست شعر «حالا خيال خواب خراسان چشم تو»(۱) همچون گره فكني هوشمندانه اي از جانب «حافظ موسوي» مخاطب را درگير ساختار شعر مي كند و به تشكل و آفرينش مجدد آن، اما اين بار بي حضور صاحب اثر فرا مي خواند:
«به خراسان آمده بودم
كه چشم هاي شما را بنويسم»
بخش بعدي اين شعر اگرچه در قرائت اول رمانتيك و سانتي مانتال به نظر مي رسد، اما يكي از قطعات مهم پازل شعر به حساب مي آيد:
«اما شما كه نيستيد
خراسانتان
غروب چشم هاي من است»
و رابطه اين بخش با بخش بعدي، آن چنان خلاقانه و انتزاعي طراحي شده است كه مخاطب شگفت زده مي شود:
«اين خيابان كهنه، با اين همه شلوغي
هيچ كسش
آشناي شما يا من نيست»
اگر بخواهيم بخش اخير را در يك كلمه خلاصه كنيم، به واژه «غربت» مي رسيم و حالا متوجه جناس مدرن و حياتي «غروب و غربت» مي شويم. «غربت» نه تنها به لحاظ موسيقايي، «غروب» چشم ها را تقويت مي كند، بلكه چرايي «خراسان» را نيز روشن مي سازد. حالا حتي مي شود به درستي حدس زد كه چرا در تمام شعر، شاعر از ضمير محترمانه «شما» بهره برده است. (چه خوب مي شد اگر شاعر، ضعف تأليف اين بخش را به اين صورت اصلاح مي كرد:
در اين خيابان كهنه، با اين همه شلوغي/ هيچ كس/ آشناي شما يا من نيست).
و بالاخره در بخش پاياني شعر، غربت راوي ( مسافر‎/ شاعر/زائر) و تداوم دوره (زيارت) چشم هاي «شما» با حس انتظاري كه جاري شده است، بستر مناسبي براي پايان بندي آن فراهم آورده است:
«من راه مهمانخانه را گم كرده ام
و تا قطار بعدي، بايد
چشم هاي شما را
همين طور براي خودم
دوره كنم»
و در پايان شعر است كه گزينش واژه «چشم» به جاي هر عضو ديگر بدن توجيه مي گردد. آنجا كه طبيعي است، راوي (شاعر/ زائر/ مسافر) غريب شعر در ميان خيل ناآشنايان تنها به دنبال يك نگاه آشنا باشد و بس.
ضمن اين كه اين پايان بندي، به كارگيري امروزين صنعت تقابل، ميان آمدن و برگشتن را در جهت تشكل فرم دايره وار شعر به خوبي باز مي تاباند. نقشي بسيار فراتر از تقابلي كه احتمالاً به يك مراعات النظيرساده ختم گردد.
***
«حافظ موسوي» در اين شعر، ساختاري بهره مند از شبكه تداعي هاي قدرتمند آفريده است. به گونه  اي كه واژگان و تصاوير با حمايت و پشتيباني يكديگر، هويتي غيرقابل انكار يافته اند. هويتي زمانمند و مكانمند به شيوه جزء نگرانه و عيني گرايانه شعر امروز. هويتي كه برخلاف نام پرطمطراق شعر (كه از يكي از شعرهاي مجموعه شعر ديگر شاعر(۲) به وام گرفته شده است) كمتر وامدار طنطنه موسيقايي است. همچنين حافظ موسوي در ادامه روند تكاملي شعرش دغدغه هاي شكل يا فرميك را بازهم جدي نمي گيرد.
اين عدم جديت، فاصله ذهن و زبان او را كاهش مي دهد و شعرش را به آبشخورهاي جوشش آن نزديك و نزديكتر مي كند. به عبارتي او خود را مشغول كلمه نمي كند. او نگران «چگونه گفتن» نيست، بلكه دلواپس «چه گفتن» است.(۳) براي او ايجاد جهان شاعرانه بسيار مهم تر از جذابيت هاي فرميك است، پس اگرچه دچار لغزش هايي (از آن دست ضعف تأليف هايي كه چند سطر بالاتر به آن اشاره شد) مي شود و نيز شماري از مخاطبان احتمالا مدرن تر از روزگار خود را از دست مي دهد، اما در كل از سرچشمه هاي شعر ناب امروز بهره بيشتري مي برد و جرعه هاي زلالتري مي نوشد. حالا مخاطبيني را جذب مي كند كه به شعريت شعر بيش از بازي هاي بي سرانجام و البته بيهوده زباني اهميت مي دهند. به همين دليل «حافظ موسوي» از آن گروه از شاعران متعادل امروز محسوب مي شود كه شعر تئوري زده اي ندارد و درعين حال، نوآور شناخته مي شود.
شعر «حالا خيال خواب خراسان چشم تو»، در عين معناگريزي آشكار (و نه معنا ستيزي) حاصل از كاربرد غريب و خارج از هنجارهاي عادي زباني، معناگرايي شديدي را به نمايش گذاشته است، چنانچه حاصل كار به شدت تك معنا و تك صدا از آب درآمده است. اين معضل منجر به محدوديت افق معنايي، كم ظرفيتي شعر به لحاظ توان تأويلي و ارجاع مستقيم به بيرون متن شده است.
با اين حال در روزگاري كه دغدغه ها و درگيري هاي فرماليستي با الهام از تئوري هاي تازه از تنور درآمده هضم نشده (و نشدني!) به تمام هنر شاعران پيشرو و آوانگارد معاصر بدل شده است و پله اي مطمئن براي صعود از نردبان كوتاه معروفيت محسوب مي شود، اين شعر، ايثار عاشقانه پرارزش و ارجمندي از «حافظ موسوي» در حافظه شعر متعهد اين سالها به حساب مي آيد و خواهد ماند.
حالا خيال خواب خراسان چشم تو
به خراسان آمده بودم
كه چشم هاي شما را بنويسم
*
اما شما كه نيستيد
خراسانتان
غروب چشم هاي من است
*
اين خيابان كهنه، با اين همه شلوغي
هيچ كسش
آشناي شما يا من نيست
*
من راه مهمانخانه را گم كرده ام
و تا قطار بعدي، بايد
چشم هاي شما را
همين طور براي خودم
دوره كنم.

حافظ موسوي

پي نوشتها:
۱- جمهوري، حافظ موسوي، نشر ثالث، تهران- ۱۳۸۰.
۲- سطرهاي پنهاني، حافظ موسوي، نشر سالي، تهران- ۱۳۷۸(صفحه ۴۸).
۳ - براي توضيح بيشتر مراجعه شود به مقاله «صعود از روياي سيب» از مجموعه نقد ادبي «از سكوت به حرف» - حميدرضا شكارسري، انتشارات سوره مهر، تهران، ۱۳۸۱، صفحه ۱۲۳ الي ۱۳۱ (اما جالب اينجاست كه نويسنده در آن مقاله موضعي كاملا متضاد با موضع مقاله امروز داشته است!)

گوشه
نخستين سخن
زهير توكلي
به نام آب، آن گاه كه تلاوت مي شود و درود بر همسفران، هنگامي كه اين دستمال كوچك را پيش چشم هايشان مي گستريم تا با ما «نان و خالي»[مي توانيد بخوانيد: نان و خيال] تناول كنند، در گذار از جنگلي كه آهن را هم خسته مي كند چه رسد به آدم.
اول اين كه قرار است در اين صفحه چه اتفاقي بيفتد؟
«هيچ اتفاقي»؛ مگر خود شعر كم حادثه اي است؟
به نظر مي رسد در فضاي فعلي مطبوعات، به ويژه نزد دست اندركاران صفحات شعر در روزنامه ها ،اين مايه از دلگرمي نسبت به مقوله شعر، وجود نداشته باشد. اما در اين صفحه اولويت  با نفس شعر است و نه مقاله و مصاحبه و ميزگرد و...
در چنين تصميمي نگاه به ماهيت رسانه اي روزنامه  و «گذرا بودن» عبور خواننده از صفحات را نبايد از نظر دور داشت.
دوم اين كه خبرسازي در حوزه شعر، پيش از آن كه به برپايي شب شعري در دانشگاهي يا برگزاري كنگره اي در شهرستاني برگردد، باز به خود شعر برمي گردد.
مهم ترين و لذت بخش ترين گفت وگوي دو شاعر يا دو شعر خوان حرفه اي با اين سؤال شروع مي شود كه «شعرجديد فلاني را خوانده اي؟» و احتمالاً اين پاسخ كه: «نه، كجا چاپ شده است؟» يا اين كه «آره، خيلي عجيب بود»(و يا:« خيلي مزخرف بود.»)
بنابر اين، «خوانش شعر» و «نقد شعر» با اين شرط كه شعر امروز در اولويت باشد، مهم ترين سياست خبري اين صفحه خواهد بود، البته تنها سياست، نه.
سوم؛ گفت وگوي رو در رو با خود شاعران است. امروزه ، ديگر اين حرف ها كهنه شده است، اما چه باك از اين كه هنوز هم ورود به شعر، ورود به زبان نيست بلكه ورود به حال و هواي ديگرگون و  بيگانه اي است از دري يا پنجره اي كه تنها لحظه اي باز مي شود (بنده طلعت آن باش كه آني دارد) و باز بسته مي شود و ديگر همان است كه بود، همان هميشه و هنوز(البته اگر شعر شعر باشد و نه شعبده گري هاي زباني.)
جالب اين است كه مي بينيم ،هر قدر شاعر پخته تر و استخوان  خرد شده تر باشد، به شكل دهي يك جهان شخصي با علائم و عناصري كه با يكديگر هم خواني و هم صدايي دارند، نزديك تر شده است.
اگر چه گفت وگو با شاعران، كار تازه اي نيست[خدا خيرش دهد جناب ناصرحريري را] اما گمنام ماندن بسياري از شاعران بلندمرتبه در هياهوي ژورناليسم ادبي، امري آزاردهنده  است، شاعراني كه صرفاً به خاطر شهرستاني بودن، جمهور خاص مخاطبان شعر شان، جوان بودن، خارج از باندهاي ادبي ماندن و...، ارزش شعرشان آن گونه كه بايسته شناسانده نشده است.
به خصوص گفت وگو با پيش كسوتان كه نسل [جسارتاً] كم مايه اما پرشور شعر امروز، از تجربه هاي آنها بي بهره مانده اند (يا اين گونه خواسته اند) علاقه و دغدغه اين صفحه است.
سرانجام اين كه: «من نه آنم كه رستم بود پهلوان».
«ياحق».

شعر معاصر ايران

با چتري بسته
002080.jpg





با چتري بسته با چتري بسته
هاله اي سپيد
با چتري بسته چتري باز
كاكائي ها

با چتري بسته چتري باز
شكيل سبزخون
با چتري بسته و چتري باز
آبي

آبي
نيست
جز
چتري باز
با چتري بسته با چيزي باز
بيشتر
با چتري بسته
با چتري بسته چتري باز
شكيل برناهاي خون
با چتري بسته چتري باز
بازگوشه ي دو نگاه
با چتري بسته چتري باز
آغازبار انارهاي روشن


چتري بسته با چتري باز
ساعت مدهوش زمان
جغرافياي بي نشان جهان
با
چتري بسته
چتري باز

ادبيات
انديشه
سياست
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  انديشه  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |