اينجا روزي براي خودش خانه هنرمندان بود و وقتي اينجا جمع مي شديم تا چند كلمه در مورد فيلمي كه بازي كرديم حرف بزنيم، كار جديدي شروع مي شد و ما را مي خواستند
پشت يكي از ميزهاي كافه نشسته ام و محمدعلي مرداني، غلام ژاپني، علي رحيمي نيكجو و چند نفر ديگر دوروبرم را گرفته اند. خيابان منوچهري، كوچه مسجد امام رضا، كوچه اي است نزديك كوچه ارباب جمشيد و كافه مهر از سال ۱۳۳۶ در آنجاست. كافه روح الله ساده و تميز است. ديوارهايش را سنگ كرده اند اما مشخص است كه قبلا گچي بوده و به تازگي سنگ شده است. طاقهاي داخل ديوار از معماري قديمي كافه نشان دارد و اينكه، همان ساختمان بدون اينكه خراب شود نوسازي شده است.
با كنجكاوي به من و قلم و كاغذم نگاه مي كنند كه چه مي خواهي بداني؟ خيلي ها پرسيده اند و نوشته اند اما بي فايده است. اينجا فراموش شده و كسي سراغ ما نمي آيد.
به آنها گفتم كه بگويند چرا بايد كسي به سراغشان بيايد؟ چرا كارگردان يا دستيار فيلم برداري بايد براي انتخاب بازيگر جزء يا عوامل فني سراغ آنها را بگيرد و نقشي به آنها بدهد؟ نقش هاي آنها جزئي بوده و حالا كارگردانها براي آن نقش ها هر كسي را بخواهند مي توانند انتخاب كنند. اينها را كه گفتم، مثل اينكه باطري شارژ شده اي راديوي بي رمقي را به كار انداخته باشد برايم حرف زدند. چهره هاي درهم رفته و بي حال با آن موهاي جوگندمي حالا سر ذوق آمده بود تا از كارهايشان بگويند. غلام ژاپني مي گويد: «اينجا روزي براي خودش خانه هنرمندان بود و وقتي اينجا جمع مي شديم تا چند كلمه در مورد فيلمي كه بازي كرديم حرف بزنيم، كار جديدي شروع مي شد و ما را مي خواستند.» مي گويد: «خود من تا پيش از انقلاب شايد ۲۰۰ فيلم بازي كردم.» كه علي مرداني به شوخي مي گويد: «همه بازي هايش به زور شايد ده دقيقه بشود.» مي خنديم و غلام ناراحت نمي شود حتي اگر شوخي علي مرداني حقيقت داشته باشد.
نقش هاي غلام ساده و كوتاه بوده، از همان هايي كه مي گوييم سياهي لشگر. اما او براي همان نقش ها سرودست مي شكسته است. با هيجان تعريف مي كند: در «بي تا» نقش كسي را داشتم كه آن روزنامه نگار را مي زد. «سوغات فرنگ» اولين فيلم من بود و «سكه دورو» فيلم بعدي ام. در فيلم «پهلوان مفرد» سومين فيلم ام، يك جمله ديالوگ گفتم: «خدا كنه نقره توي كالسكه نباشه.» شب كه به خانه رفتم براي همه تعريف كردم كه امروز من براي اين فيلم ديالوگ گفتم. در همسفر هم نقش كوتاهي داشتم. به بچه ها گفتم من در همسفر بازي كردم با هم رفتيم سينما و در هر سانس هر بار كه خواستم خودم را نشان بدهم، از آن صحنه رد مي شدم و تمام مي شد. در آن فيلم نقش نگهباني را داشتم كه موقع كتك كاري بهروز رد مي شد كه تمام آن سه ثانيه بود،اما از آن هم كلي كيف كردم.
غلام خيلي دوست داشت كه با بيك و فردين در فيلم ها بازي كند و بالاخره هم در فيلم «ناجورها» اين اتفاق افتاد. او در «ايوب» هم بازي كرده است كه به قول خودش در همه جاي فيلم بوده. غلام اسم فيلمهايي كه بازي كرده يكي يكي مي گويد: «جبار»، «بابا نان داد»، «الكي خوش»، «كندو» و بازي در آن كافه در اول فيلم، اسم خيلي از فيلم ها يادش نمي آيد، از محمد تاجيك مي پرسد، صحنه هايي از فيلم ها را براي هم تعريف مي كنند تا اسم آن ها يادشان بيايد.
غلام مي گويد: با اينكه سياهي لشگر بودم و نقش مهمي به من نمي دادند، اما همان بازي ها را هم دوست داشتم. عاشق سينما بودم. روزي مي شد كه در سه فيلم نقش بازي مي كردم. يك روز رفتم يك ساعت استوديو نقش جهان، پايين تر از سه راه جمهوري براي بازي در فيلم «پنجره» بعد از آنجا دويدم رفتم در «كوچه مردها» بازي كردم و بعد از آن رفتم كوچه ملي كه به بازي ديگري برسم.
غلام ژاپني براي ديدن فيلم يا بازي در آن كارهايي كرده است كه امروز از سينه چاك هاي اين هنر هم بعيد به نظر مي رسد. مي گويد بعضي وقت ها وقتي فيلم خوبي مي آمد پنج سانس پشت سر هم آن را تماشا مي كرديم و سير نمي شديم.
روزي كه همه سياهي لشگرها براي بازي در فيلم «زيباي جيب بر» سوار اتوبوس شده بودند كارگردان، او را از اتوبوس بيرون كرده بود. غلام را از در بيرون مي كردند از پنجره، سوار مي شد اما فايده نداشت. مي گفتند بايد كت و شلوار و كروات بپوشي وگرنه در اين فيلم نقشي نداري. غلام در خانه هاي عباس آباد را يكي يكي مي زند. «آن موقع عباس آباد خيلي آباد نبود و خانه ها از هم فاصله داشتند. بالاخره صاحبخانه اي به من كمك كرد و يك كت و شلوار، كروات و كفش و پيراهن امانت داد. من هم بلافاصله رفتم سر فيلمبرداري و چون دوربين را مي شناختم رفتم پشت سر (نظام كياني) ايستادم.»
علي مرداني مي گويد رونق سينما در يك دوره در گذشته بيشتر به خاطر كساني بود كه عاشق آن بودند. نه تنها تماشاچي ها با عشق از آن استقبال مي كردند، بلكه حتي عوامل جزئي سينما هم عاشق اين كار بودند. غلام وسط حرفش مي پرد كه: به خانه نمي رفتيم، نان بربري مي خريديم با سه تا گوجه مي خورديم به جاي نهار، فقط براي اينكه اكبر هاشمي را ببينم.
علي رحيمي نيكجو كه كنار آنها نشسته كارش را با فيلم «زخمي» خسرو ملكان شروع كرده است، مي گويد: در چهارپنج تا فيلم آبدارچي بودم تا اينكه رفتم با گروه فيلم برداري مصطفي كشفي كار كردم. نيكجو در «پنجاه روز التهاب» هم بازي كرد و در «مردي در آينه» ساموئل خاچيكيان بدل رضا رويگري بود: «به جاي رويگري رفتم توي شيشه.» خلاصه اينكه امورات او هم از اين راه مي گذشت.
اما محمدعلي مرداني سابقه بيشتر از بقيه داشت و پشت صحنه فعال تر بود. بقيه از كارهاي او با احترام ياد مي كنند و دوستان او را بازيگران، دوبلورها و كارگردانهاي معروف مي دانند. چهل سال است كه كار سينما مي كند، يا بهتر است بگوييم مي كرد، بيشتر كارهاي پشت صحنه نظير كمك فيلم بردار يا عوامل ديگر فني: «كاروانها» را با كني و خاكدان كار كردم كه مدير تداركاتش هم حسن شريفي بود. «موشك سري ۴»، «هلومستر»، «قهرمانها» و چند كار ديگر هم جزو كارهاي مشترك ايراني- خارجي بودند. در فيلم «فرجام» كار كردم - موقعي كه شما به دنيا نيامده بوديد- در فيلم «رگبار» با بيضايي كار كردم. «باباشمل» هم يكي ديگر از فيلمها بود.
علي مرداني در اولين كار، آبدارچي بود اما بعد كم كم با مدير تداركات فيلم كار كرد و بعد هم دستيار فيلم بردار شد. مي گويد: «اين وسط، كارهاي ديگري هم مي كرديم مثل بدل، اكشن و....» اولين فيلمي كه كار كرد «دختر فالگير» بود و آخرين كارش هم جشن صدسالگي سينما. سري تكان مي دهد كه: «اما سالهاست كه از كار خبري نيست.»