پنج شنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۵۰
گفت وگو با حسن حبيبي بازيكن قديمي و مربي فوتبال
زمين چهارصد دستگاه مثل نقشه ايران بود
علي پروين كوچك بود، وقتي در زمين چهارصددستگاه مسابقه مي دادندازهمان بچگي خوب بازي مي كرد، تكنيكش خوب بود،  خوب دريبل مي زد. تمام فوتباليست هاي بزرگ مي آمدند در زمين خاكي چهارصددستگاه بازي مي كردند
آنجابوديم كه عراق حمله كرد به ايران. هنوز يك بازي انجام نداده بوديم. امكان تماس با ايران را هم نداشتيم. تلويزيون آنجا هم چون كويت عرب بود و طرفدار عراق، پيشروي عراقي ها را نشان مي داد
آقاي حبيبي، اصليت شما كجايي است؟
001258.jpg

اصليت ما كرماني است.
چه موقعي آمديد تهران؟
من چهار ساله بودم كه با خانواده آمديم تهران. پدرم كارمند وزارت بهداري بود، منتقل شد تهران و ما هم كوچ كرديم آمديم تهران، ولي بستگان ما آنجا بودند.
كجا ساكن شديد؟
طرف چهارراه گلكار، كوچه بناء. يادم است، چهار راه گلكار مي خورد به مرتضوي و لشگر، طرف سلسبيل.
چه سالي بود كه آمده بوديد؟
من متولد سال ۱۳۱۸ هستم، قاعدتا سال ۲۲ يا ۲۳ بوده است.
فوتبال را كي شروع كرديد؟
آن زمان كه اصلا فوتبالي نبود. در آن محله بيشتر واليبال بازي مي كرديم. من دبستان كاخ مي رفتم، در ميدان رشديه، تا كلاس پنجم. بعد از كلاس پنجم ما از آن محل هم بلند شديم آمديم چهارصددستگاه ژاله. ششم را هم مدرسه روزبه بودم.
تا آن موقع بيشتر واليبال بازي مي كرديد؟
بله. توپ واليبال هم نبود. همين كهنه ها را مي پيچيدم دور هم و يك توپ درست مي كرديم و با همان هم بازي مي كرديم.
چند سال با كهنه ها بازي كرديد؟
خيلي زياد. حتي وقتي سيزده سالم بود. من يادم است كهنه را رشته رشته مي كردند و مي بستند به هم. يك چيزي بود كه رشته رشته هم آويزان بود. با همان روپايي مي زديم. تعادل نداشت ولي همين كهنه مي رفت بالا مي آمد پايين. (مي خندد)
از كي فوتبال را شروع كرديد؟
از حدود پانزده سالگي در چهارصد دستگاه.
آنجا زمين فوتبال داشتيد؟
زمين به آن صورت كه نبود. چهارصد دستگاه يك محله اي بود كه چهارصدخانه داشت. از طرف بانك رهني به كارمندهاي دولت داده بودند. البته كارمندهايي كه از دو بچه بيشتر داشتند. پولش را هم به صورت اقساط كم مي كردند. پدر من هم ۹ تا بچه داشت و من هم بچه دوم بودم. ما پنج برادر هستيم و چهار خواهر. چهارصد دستگاه بچه زياد داشت. وسطش يك ميداني است كه الان هم گلكاري است دو تا باغ هم در دو سمتش بود كه باغ هاي كوچكي بودند. اول آن وسط ميدان، فوتبال بازي مي كرديم و بعدا آن دو تا باغ هم تبديل شد به زمين فوتبال. همه درخت ها را كنديم و ... آن موقع تشخيص درستي كه نداشتيم. درخت ها را كنديم و زمين فوتبال درست كرديم. دروازه چوبي هم گذاشتيم.
آنجا ديگر لابد توپ داشتيد؟
بله، آن موقع توپ داشتيم، توپ ها هم يادم است كه به آن هشت تكه مي گفتند كه در اصفهان مي دوختند. يك تيوپ داشت و بند داشت و موقعي كه باد مي كردند يك سري داشت كه آن را زير چرم مي كردند و با بند مي بستند. با يك چيزي كه به آن ليسه مي گفتند. بندها را از توي سوراخ ها رد مي كردند و مي بستند.
آن موقع در چه پستي بازي مي كرديد؟
من از قديم و از همان اول دفاع بازي مي كردم، بك.
همبازي هايتان چه كساني بودند؟
فريبرز اسماعيلي بود، برادر خودم، منوچهر حبيبي، محسن افشار، محمود ميري، اصغر شرفي، امير ابري و ... اينها بچه هايي بودند كه در چهارصددستگاه بودند.
اولين بار كي تيم درست كرديد؟
در همان چهارصد دستگاه بود و در پانزده، شانزده سالگي، يكي يك قران روي هم مي گذاشتيم. يكي از بچه هاي همانجا علي اكبر درياباري بود كه علاقمند بود. يك تيم درست كرده بود. بچه ها هفته اي يك قران پول مي دادند. همين يك قران هاجمع شده بود و ما يك توپ خريديم و با آن بازي مي كرديم.
اولين جايي كه شركت كرديد چه مسابقاتي بود؟
اولين جايي كه يادم است شركت كردم و جايزه اي در فوتبال گرفتم، مسابقاتي بود كه تهران جوان گذاشته بود كه چهارتيم بود و تيم ما اول شد.
خدابيامرزد، آقا فكري اينها باني آن مسابقات بودند. در تالار مدرسه ناصرخسرو جوايزش را به ما دادند.يك جفت ساق بند جايزه اش بود.
مربي شما آن موقع چه كسي بود؟
آن موقع مربي نداشتيم . همان علي اكبر درياباري سرپرست تيم بود. رئيس تيم و همه كاره آن بود. خودش بازي هم مي كرد. البته آن دوره خيلي كوتاه بود. بعد يك حالتي پيدا كرد كه خود ما آنجا تيم داشتيم.
اصغر شرفي هم در تيم شما بود؟
بله اصغر اينها از بچه هاي همانجا بودند كه در تيم ما بودند. فريبرز بود، اصغر شرفي بود، حتي جعفر كاشاني، فرامرزظلي. بچه هاي چهارصد دستگاه زياد بودند كه در آخرين رده ها هادي نراقي و داود ميرطوسي، مهدي لواساني، ناصر شاطريان و ... خيلي بچه هاي ديگر كه از همان زمين هاي خاكي محله به تيم هاي درجه يك رفتند.
آن موقع تيم هاي درجه يك كدام تيم ها بودند؟
شاهين، تاج و نهايتا دارايي.
اسم تيم تان آن موقع چه بود؟
تيم چهارصد دستگاه.
از چهارصد دستگاه كجا رفتيد؟
از آنجا رفتم باشگاه شاهين.
با بچه هاي محل همه رفتيم شاهين. همه مال چهارصددستگاه بودند و از صبح تا شب با هم بوديم. در شاهين آقاي دكتر اكرامي بود. و در اصل همه كاره بود و خيلي هم علاقمند بود به ماها. يك تيمي داشت به نام كولاك شاهين. در آن تيم آقاي اكبركيا بود، قبل از آن آقاي ابتهاج سرپرست بود و بعد از آن خود آقاي دكتراكرامي، اين كولاك  شاهين، يك سري بچه هاي زبده بودند كه آقاي دكتراكرامي فكر مي كرد كه اينها مي توانند بازيكنان خوبي شوند. شيرزادگان، بهزادي، من، ياورزاده ، علي شفيعي، رضاجلالي زاده، جمشيد جلال پور، فخيمي و....
در شاهين چند سال بازي كرديد؟
در شاهين شايداز سن ۱۶ سالگي تا ۱۸ سالگي، تقريبا دو سال آنجا بودم.
آن موقع هنوز چهارصد دستگاه مي نشستيد؟
بله من همان طور در چهارصد دستگاه بودم تا موقعي كه دوران بازي من تمام شد و مربي شدم.
001262.jpg

زمين تيم فوتبال شاهين كجابود؟
زمين شاهين در كالج البرز بود، چهارراه كالج. يك زمين بزرگ داشت كه وقتي از در مدرسه وارد مي شديم مي ديديم. اين زمين شماره يك بود. دو زمين ديگر هم آن انتها داشت كه زمين هاي شماره دو و سه بود وما در آن زمين ها تمرين مي كرديم. زمين شماره يك هم مال خود دبيرستان البرز بود.
بعد از آن كجا رفتيد؟
حدودا ۵/۱۷ ساله بودم كه آمدم تاج. آن موقع شاهين خودش ده تيم داشت. يكي از آنها شهباز شاهين بود. در راه آهن يكي دو تيم داشت، جاهاي ديگر هم تيم داشتند. از تمام اينها نفر مي گرفت و تيم اصلي را درست مي كرد. تيم يك شاهين تيمي بود كه در باشگاه ها شركت مي كرد و آن تيم اصلي شاهين بود. پرستو شاهين داشت، كولاك شاهين، اتم شاهين و يك سري از اين اسامي كه رئيس همه اينها دكتر اكرامي بود.
شاهين كه بوديد به تيم ملي دعوت شديد يا وقتي آمديد تيم تاج؟
وقتي آمده بودم تاج.
يادتان هست چه مبلغي مي گرفتيد؟
نه، صحبت اين حرفها نبود. حتي كفش هم نمي دادند. ما همه چيز را از جيب خودمان مي گرفتيم. فقط وقتي شاهين بوديم به تيم ما شورت و پيراهن سالانه مي دادند. مثلا پانزده شورت و پانزده پيراهن به صورت سالانه آن هم فقط به ما. آن موقع در همان باشگاه شاهين بايد ماهانه مي داديم. ما البته ماهانه نمي داديم چون خودمان تيم داشتيم. تيم ما همانطوري كه گفتم چهارصد دستگاه بود. آن موقع يك جام حذفي بود كه تمام دسته جات آزاد هم شركت مي كردند، اسم مرا دادند تيم شهباز شاهين. آقاي دكتر اكرامي مصر بود كه من در كولاك شاهين بازي كنم كه همان تيم جوان بود. ولي من چون در يك دوره مسابقات داخلي شاهين اختلافي پيدا كرده بودم با چند نفر از بچه ها، قسم خورده بودم كه ديگر در كولاك شاهين بازي نكنم. آن موقع هنوز عرق داشتيم و اگر بر فرض قسمي مي خورديم ديگر هيچ چيزي جلودارمان نبود. نهايتا گفتم كه من در تيم خودم شهباز شاهين بازي مي كنم. بدشانسي آورديم و در همان اول خورديم به خود شاهين. خيلي خوب بازي كرديم. حتي نيمه اول هم مساوي بوديم. در نيمه دوم ما معتقد بوديم كه داور حق كشي كرده و ... . البته ما از همان اول بازنده بوديم. چون اسم مرا در كولاك رد كرده بودند و من در شهباز بازي كردم. ما مي دانستيم از لحاظ قانوني بازنده هستيم ولي گفتيم بازي مي كنيم. در آن تيم من بودم، برادرم منوچهر بود، فريبرز اسماعيلي بود، اصغر شرفي و امير ابري، گلر تيم هم ايرج ميرزاخاني يا علي نوركيهاني بود. اكبر اعتصام نيا، محمود ميري، نادر افشار هم بودند. شاهين نيمه دوم يك گل به ما زد كه ما معتقد بوديم آفسايد است. آن موقع در تيم يك شاهين، همه بازي مي كردند، خدا بيامرزد حجري، امير عراقي، شكيب و ... را.
گل را چه كسي زده بود؟
نفهميديم. يكي از بزرگان بود.
همايون بهزادي هم بود؟
نه، همايون آن موقع تيم يك شاهين بازي نمي كرد. بازي در زمين شماره ۲ امجديه بود. زمين شماره يك هم بازي بود، چون بازي ما خيلي هيجان پيدا كرده بود، مردم از روي تخته هاي آن طرف ما را تشويق مي كردند. ما از زمين آمديم بيرون و قهر كرديم، آمديم خانه يكي از بچه ها در چهارصد دستگاه. هندوانه گرفته بوديم نشسته بوديم داشتيم مي خورديم.بعد از آن از شعاع، از دارايي و از جمله از تاج آمدند دنبال ما. من بازيكن خوبي بودم. همان موقع قبل از آنكه در تيم ملي بازي كنم، يك بازي به همراه تيم يك شاهين مقابل تيم ديناموتفليس بازي كرده بودم كه به نسبت جواني خودم، ستاره بازي شده بودم. يعني كيهان ورزشي نوشته بود كه جوان هفده، هجده ساله باشگاه شاهين با بازي هيجان انگيز خودش ورزشگاه را به هيجان آورده بود. تماشاگر هم آن موقع زياد مي آمد. امجديه پر بود. بعد مقابل اوژپشت مجارستان با تيم كلوني آموزشگاه ها بازي كردم. اين تيم خيلي قوي بود. در آن مسابقات تيم شاهين آبادان هم بود كه از شاهين تهران هم بالاتر بود. علمداري، برمكي، جاسميان، دهداري، وازگن، گلرشان عابديان بود، صفريان، گارنيك بود كه سنتر هافبك بود. يك تيم خيلي گردن كلفت بود. تيم كلوني آموزشگاه ها (يعني تيم كلي آموزشگاه ها) اين تيم را برده بود. اول متوسطه، دوم و سوم را مي گفتند سيكل يك، ده و يازده و دوازده را مي گفتند سيكل دو. سيكل يكي ها با هم بازي مي كردند و سيكل دوها با هم. ما هم سيكل دو بوديم و من در مدرسه بوعلي سينا بازي مي كردم. مدرسه بوعلي سينا در شاه آباد بود. زماني كه در سيكل يك بازي مي كردم، ابوريحان بودم. ابوريحان در ميدان كلانتري بود و تيم ما هميشه مي آمد فينال. ما در ورزشگاه شماره ۳ بازي مي كرديم و نهايتا فينال ها از چهار منطقه مي آمدند و در امجديه بازي مي كرديم. در دبيرستان ابوريحان يك رئيسي داشتيم به نام آقاي ديوسالار. خودش ورزشكار ميداني بود، خيلي هم علاقه مند بود به فوتبال و ورزش و به ما هم علاقه مند بود. ايشان خيلي حق دارد به گردن بچه ها و ورزشكارها. ماشاءالله هنوز هم زنده است و تنيس بازي مي كند و الحمدالله سرحال است. معلم ورزش  ما هم آقاي رفيعي بود كه خدا بيامرز مرد. اين مدرسه همانطوري كه گفتم ميدان كلانتري بود كه الان غياثي است،  محله علي پروين اينها.
آن موقع علي پروين بود؟
نه علي پروين آن موقع بچه بود. آن موقع كه من در تيم تاج چند سال بود كه بازي مي كردم، علي پروين كوچك بود، وقتي در زمين چهارصددستگاه مسابقه مي دادند از همان بچگي خوب بازي مي كرد، تكنيكش خوب بود،  خوب دريبل مي زد. تمام فوتباليست هاي بزرگ مي آمدند در زمين خاكي چهارصددستگاه بازي مي كردند. زمين ۶ به ۶ بود. يك زميني بودكه مثل نقشه ايران بود يعني يك طرفش پهن بود و يك طرفش باريك و در يك گوشه انحنا داشت.
بازي هاي محلي، آن موقع رونق زيادي داشت. حتي همانجا وقتي مسابقه مي شد، چهار پنج هزار نفر جمعيت دور زمين بودند. يك دفعه هم كيهان ورزشي از بالا و از روي يكي از ساختمان ها كه مشرف بود عكس انداخته بود و چاپ كرده بود.
بعد آمديد به تاج. آن موقع جام تخت جمشيد بود؟
نه! جام تخت جمشيد نبود. بازي تهران با هم بود بعد قهرماني كشور بود. از طرف هر استاني يك تيم مي آمد و در قهرماني كشور بازي مي كرد. سال اول مربي ما خدا بيامرز علي دانايي فرد، پدر ايرج دانايي فرد بود و يادم هست كه مسائلي پيش آمد كه از آن به بعد فدراسيون مسابقات به هم خورد. من هم در تاج بازي نمي كردم. براي قهرماني كشور تيم دوم تاج را فرستادند كه اسم آن سپه بود و من كاپيتانش بودم. مقدماتي در همدان بازي كرديم و براي قهرماني كشور رفتيم ساري. آنجا شاهين آبادان اول شد كه آقاي دهداري اينها در آن بودند،  همايون بهزادي و شيرزادگان در قزوين بازي كردند. ما دوم شديم ولي از شاهين نباختيم و با آنها مساوي كرديم.
آن موقع چهار چهار دو بازي مي كردند؟
نه. سه دو پنج. يعني سه دفاع بود، دو هافبك و پنج فوروارد. سنترفوروارد، بغل راست، بغل چپ، گوش راست،  گوش چپ، سنتر هافبك، بك راست،  بك چپ، هافبك راست، هافبك چپ.
اولين بازي ملي تان كي بود؟
اولين بازي ملي را با پاكستان انجام دادم. يعني در مسيري كه مي رفتيم براي هند،  در كراچي يك بازي كرديم و بعدش رفتيم در هندوستان براي جام ملت هاي آسيا،  آنجا دوم شديم.
گلهايتان را چه كساني زده بودند؟
يادم نيست. خود آقاي حميد برمكي زده بود كه خدابيامرزدش، چند روز پيش مرد. ناصر نوآموز بود،  داوود حيدري بود و.... مصطفي عرب و شيرزادگان و من تازه انتخاب شده بوديم. كاپيتان آن زمان هم يا عارف بود يا دهداري.
مربي شما چه كسي بود؟
مربي ما «مساروش» نامي بود مال مجارستان كه از فوتباليست هاي بزرگ مجار بود در زمان پوشكاش. چون آنجا وضعيت به هم خورده بود فرار كرده بود و پاسپورست نداشت و نتوانسته بود كه بيايد. شايد اگر ايشان همراه تيم بود، تيم، اول مي شد. تيمسار مكري رئيس فدراسيون بود، تيم را ارنج مي كرد.
چند بازي ملي داريد؟
يادم نمي آيد ولي از همان سال ۵۸ ميلادي كه رفتيم، شايد همان چند بازي اول، من رزرو بودم و بعد از آن هر بازي ملي كه بود من بازي مي كردم تا سال ۱۹۷۰ كه كاپيتان تيم ملي بودم در بازي هاي آسيايي بانكوك.
آن موقع چند سالتان بود؟
تقريبا سي سال. بعد از آن خداحافظي كردم از تيم ملي، دو سال ديگر هم در باشگاه ها بازي كردم بعد كنار كشيدم.
از تاج كي آمديد بيرون؟
در سال ۴۲ رفته بودم دانشكده پليس. همان سال ۴۲ باشگاه پاس تاسيس شد و به ما گفتند بايد بياييد بازي كنيد. آخرين سالي هم كه در تاج بوديم اول شديم. بعد از آن تا آخر در تيم پاس بودم. اواخر كار، هم بازي مي كردم و هم مربي بودم، يعني از سال ۴۸ تا۵۰ .فشار روحي من زياد بود. در تيم ملي هم كاپيتان بودم اين بود كه از تيم ملي كنار كشيدم.
اولين بازي كه كاپيتان تيم ملي شديد، كدام بازي بود؟
در بازي هاي آسيايي تايلند سال ۶۶ بود و در فينال آن كاپيتان بودم. البته ما دوم شديم. پيش از آن آقاي دهداري كاپيتان بود كه آن موقع كنار رفته بود. رنجبر صدمه ديده بود و من كاپيتان شده بودم.
بعد از شما چه كساني بودند؟
بعد از من عرب بود، بعد قليچ خاني، بعد هم علي پروين. زماني كه پروين كاپيتان بود آقاي مهاجراني مربي تيم ملي بود. بعد از انقلاب هم خود من مربي تيم ملي بودم. مقدماتي المپيك ۸۰ تيم ما اول شد اما نرفتيم چون دولت مسابقات المپيك مسكو را تحريم كرده بود. جام ملت هاي آسيا پروين گفت مشكل دارد و همراه تيم نيامد و رفتيم كويت. آنجابوديم كه عراق حمله كرد به ايران. هنوز يك بازي انجام نداده بوديم. امكان تماس با ايران را هم نداشتيم. تلويزيون آنجا هم چون كويت عرب بود و طرفدار عراق، پيشروي عراقي ها را نشان مي داد. چند بازيكن خوزستاني هم داشتيم. آقاي برزگري و ... . خلاصه سوم شديم.
گلزنان شما چه كساني بودند؟
بهتاش فريبا بود، عليدوستي بود، فركي بود، برزگري بود، ايرج دانايي فر هم آمده بود.
اولين بار كه مربي تيم ملي شديد چند سالتان بود؟
فكر مي كنم سي و يك يا سي و دو سال.
خيلي جوان بوديد.
سال ۷۴ ميلادي هم در بازي هاي آسيايي تهران كمك مربي بودم؛كمك آقاي اوفارل. من و مهاجراني و بهمن صالح نيا بوديم.
فكر مي كنم چيزي در حدود ۵۰ سال مربي هستيد.
بله، من از همان سال هاي جواني و در همان چهارصد دستگاه مربي بودم.
هنوز هم هستيد؟
بله. الان در آرارات دارم كمك مي كنم كه باشگاه دوباره به سال هاي اوجش برگردد.

هنوز و هميشه فوتبال
آرش نصيري 
001260.jpg

منچستر دو گل زده بود كه رسيدم. نفهميدم گل ها را چه كساني زده بودند اما پرسيدم: شما هم منچستري هستيد؟ او طرفدار تيم خاصي نبود، گفت: هر تيم و هر بازيكني كه خوب بازي  كند من طرفدار او هستم و گفتگو را شروع كرديم. قرمزپو ش ها و زردپوش ها هنوز توپ را در زمين مي دواندند و اين سرنوشت كسي است كه پنجاه سال است از گردش توپ گرد گريزي ندارد حتي وقتي قرار است مصاحبه اي داشته باشد ودر آن خاطراتش را بازگو كند. گوشه چشمي به فوتبال و حواس به مصاحبه. خانمش هم علاقه مند فوتبال است و اگر «نبود» ناگزير در اين حدود چهل سال زندگي «شده است.» از آن گريزي نداشت و ندارد. زندگي با مردي كه از ۱۸ سالگي بازيكن تيم ملي و مربي است حتما قلق خودش را دارد.
وقتي منچستر گل سوم را زد، مصاحبه ما قطع شد و سه نفري تصوير آهسته گل را ديديم.
اي بابا!
اولين بار بود آقاي حسن حبيبي را از نزديك مي ديدم. در تلويزيون ديده بودم و عكس ها كه همه آنها تقريبا جدي بود. اين بود كه نديده بودم لبخند بزند و اصلا نمي توانستم تصور كنم كه وقتي لبخند مي زند چه شكلي مي شود. اين شكل را از همان اول ديدم، وقتي با همان چهره اي كه در ذهن داشتم در را باز كرد و به آن چهره يك لبخند هم اضافه شده بود. آخر مصاحبه وقتي پرسيدم آيا كسي هست كه گمش كرده باشد و دلش بخواهد پيدايش كند، لبخند زد و به يادش آمد همين چند روز پيش بود كه يكي از بچه هاي قديمي را ديده است اما يادش نمي آمد چه كسي را! خانمش گفت: «توي ختم ديديش؟- » مراسم ختم حميد برمكي را مي گفت كه چند روز قبل فوت كرده بود. من پرسيدم «كي بود؟» گيج شد و براي جواب اين دو سوال ماند. اول كمي فكر كرد ويادش نيامد كي بود بعد كمي فكر كرد و گفت: «كجا ديدمش؟» خانم حيبي به جاي من و خودش گفت:« اي بابا!»، خودش براي ما گفت كه بعضي وقت ها حتي اسم همايون شاهرخي را هم فراموش مي كند كه از بچه هاي چهارصد دستگاه بود و از بچگي مي شناسدش.
كت شلواري، يا فوتباليست؟
خاطرات سال هاي اخيرش دستخوش تيرگي هايي است كه در دوره مربيگري تيم اميد ايران در سال هاي ۹۲ و ۹۶ ميلادي، تحمل كرده است. از فدراسيون آن دوره گفت. البته از ناصرنوآموز راضي بود اما... بگذريم. خودش مي گويد: «خاطرات خوب معمولا مال دوران پيروزي هاست كه يكي مال جام ملت هاي آسيا در تهران است كه اول شديم و ...» صحبت هايش را قطع مي كنم و مي خواهم، خاطره اي بگويد كه كاراكترهاي مشخص و اتفاقات با مزه داشته باشد. مي گويد: «من آدمي بودم كه زياد شوخي نمي كردم.» اينجا ديگر به او مي گويم كه اولين بار است كه لبخندش را مي بينم و از اتوريته اش مي گويم.
روي مرا زمين نمي اندازد: «بچه هاي تيم ارتش، آن موقع تقريبا همه بچه هاي تيم ملي بودند. من هم در تيم ارتش بودم. سفر كه مي رفتيم با اتومبيل ماك ارتشي مي رفتيم. ماك ارتشي هم بيشتر از شصت كيلومتر در ساعت نمي توانست برود. بازي هاي جهاني معمولا اول در منطقه انجام مي شد و بعدا در جاهاي ديگر برگزار مي شد. ما مي بايست مي رفتيم عراق بازي مي كرديم، از عراق به سوريه مي رفتيم و از آنجابه تركيه و از آنجا بر مي گشتيم ايران.همه اين مسير را با ماك ارتشي مي رفتيم. از طريق مرز خسروي مي رفتيم بغداد و با بازي و ماندن مثلا مي شد يك هفته. بعد از آنجا سوريه همينطور و ... در كشور تركيه، در آنكارا بازي داشتيم. در تيم ما، رنجبر، حشمت مهاجراني، من، اصغر شرفي، جلال طالبي، فريبرز اسماعيلي و ... بوديم. گلر، ظلي بود و رزروش خانلو بود كه خدابيامرزدش فوت كرده، بچه تبريز بود. سرپرست تيم هم تيمسار موحد بود. رئيس دانشكده افسري ارتش، يك آدم با ديسيپلين و با جذبه. بعد از بازي معمولا ما را يكي دو روز نگه مي داشتند. يك بيژن ثمودي داشتيم كه خيلي خوشمزده بود و همه را مي خنداند. لباس ها را انداخته بود روي دستش و برده بود اتوشويي. موقعي كه بر مي گشت طبيعتا چيزي توي دستش نبود. خانلو پرسيد: بيژن لباس ها را چكار كردي. او هم گفت كه اينجا بازار آمريكايي هاست، رفتم فروختم. خانلو گفت من كت شلوار دارم چند دست، بگذار بياورم بفروشم. رفته بود بالا و هر چه لباس داشت و هر چه خريد كرده بود مي خواست بياورد بفروشد. از در هتل كه آمد برود بيرون تيمسار موحد ايستاده بود. گفت: خانلو كجا؟ او هم ماجرا را گفت. آن موقع اسداللهي كه سردبير كيهان ورزشي بود، مربي من هم بود. موحد داد   زد: مهدي اسداللهي تو كت شلواري آوردي يا فوتباليست؟» بعد زد زير خنده. اين بود كه من هم لبخند و هم قهقهه آقاي حبيبي را ديدم. مهربان، موقر و متين.

يك شهروند
ايرانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
فرهنگ
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  فرهنگ  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |