يكشنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۲
شماره ۳۲۵۸- Dec,21, 2003
فرهنگ
Front Page

فرهنگ و بربريت جهاني
002450.jpg
اگر فرهنگ مجموع تمام تجارب بشري باشد، همه جوامع از برقراري رابطه رودررو با فرهنگ عاجز خواهند بود. فرهنگ يك جامعه ديگر يك بخش- باارزش اما ناپايدار و ناقص- و قسمتي از تجربه انسان ها در اجتماع نيست.
ويژگي يك جامعه بافرهنگ عبارت است از شناخت محدوديتهاي آن فرهنگ خاص. برعكس زماني بر يك جامعه مهر بربريت مي خورد كه تجارب و ديدگاه خاص خود را با فرهنگ جهاني در هم بياميزد. هنگامي كه فرهنگ را از ديدگاه «جهاني شدن» مورد مطالعه قرار دهيم، اين مسائل نمود بيشتري پيدا مي كنند.
«جهاني شدن» معنا و مفهوم جادويي زمان ماست. اين عبارت همچنين درباره فرهنگ نيز به كار مي رود. به نظر مي رسد كه همه ما بخشي از يك فرهنگ جهاني هستيم. اما اين فرهنگ كه همه ما آن را با يكديگر تقسيم كرده ايم چيست؟ آيا تجارب قبلي از بين رفته اند و در مجموع فرهنگ باشكوهي ساخته شده است كه در آن هر تجربه خاص حفظ شده است؟ و يا اينكه يك تجربه خاص و منحصر به فرد جاي تجارب ديگر را گرفته است؟ آيا ما شاهد تولد يك فرهنگ جهاني هستيم و يا جهاني شدن يك فرهنگ خاص؟ اين فرهنگ مورد بحث درست همان چيزي نيست كه به طور طبيعي براي توسعه بازار درست شده است؟
شايد اين فرهنگي كه ما از آن به عنوان «جهاني» نام مي بريم، چيزي نيست مگر يك تجربه خاص كه بدون توجه به تجارب ديگر بر روي تجارب ديگر تحميل شده است. شايد به موازات اين «فرهنگ جهاني» تمام تجاربي كه نمي توانند به كالا تبديل شوند، باقي مانده اند.
درواقع هر محصول فرهنگي كه به بازار امروزي نخورد، به عنوان كالاي اضافي و به درد نخور شناخته مي شود. از اين رو اين محصولات فرهنگي پيش از ارائه شدن به بازار توسط خود توليد كنندگان از صحنه رقابت خارج مي شوند. به اين ترتيب توليد كنندگان محصولات فرهنگي خود جزو نخستين كساني هستند كه دريافت كنندگان فرهنگ را به چشم يك مصرف كننده بازار مي بينند. در نتيجه توليد كننده به دنبال محصولاتي مي گردد كه با بازار مصرف كننده جور در بيايد و مطابق مدل و سليقه روز باشد. بنابراين تلاشهايي براي تحقق شعار «فرهنگ براي فرهنگ» صورت مي گيرد و مفهوم «هنر براي هنر» كه چندين دهه شعار بسياري از هنرمندان بود به دست فراموشي سپرده مي شود.
توليد كننده فرهنگي مي تواند آثارش را به عنوان نتيجه لزوم گشودن در گفت وگو درباره آنچه كه اين اثر را توجيه مي كند معرفي كند. او همچنين مي تواند وابستگي خود را به بازار كالا مخفي كند و يا پرده از روي آن بردارد. او مي تواند شرايط اجتماعي را كه به او اين اجازه را مي دهد كه كارش را انجام دهد يا درباره اين شرايط آنها را وادار به تفكر كند، پنهان دارد. او مي تواند چيزهايي را كه براي توليد محصول و يا پيشرفت كارش قرباني مي شود، معرفي كند.
يك اثر فرهنگي زماني كه توانست اولاً از خود و از سازنده اش؛ ثانياً از سنتي كه در آن شكل گرفته است؛ ثالثاً از تجربه ناقصي كه ما امروزه آن را فرهنگ مي ناميم انتقاد كند، زير ذره بين نقد قرار مي گيرد. نقد اثر فرهنگي نشان مي دهد كه خود آفريده اثر سنت و آنچه را كه ما امروزه به عنوان فرهنگ آن در نظر مي گيريم، مي تواند بخشي از فرهنگ بشري را دوباره خلق كنند.
نقد يك اثر فرهنگي محدوديت و كاستي هاي تجارب ما را نشان مي دهد. بنابراين در فرهنگ نقد پايه و اساس بر مبناي هدف و انگيزش آفريننده اثر فرهنگي قرار ندارد، بلكه به نظر بينندگان و دريافت كنندگان اثر بستگي دارد.
منتفد واقعي اثر فرهنگي، جامعه است. فرهنگ، نقد فرهنگي است كه كسي از آن نگهباني و حراست نكند و عاري از اسامي مقدس، مكانهاي مقدس و دورانهاي مقدس باشد و فقط داراي قلمروهايي باشد كه بتوان از آنها انتقاد كرد، چرا كه ممكن است فرهنگ نقد با موانعي روبه رو شود كه از خودشيفتگي توليد كنندگان فرهنگ نشأت مي گيرد. اما يك جامعه منتقد آگاه است كه فرهنگ مهم تر از آن است كه به دستان توليد كنندگانش رها شود. يك جامعه منتقد مي داند كه اكنون زمان آن رسيده است كه رهبران مولد فرهنگ مي توانند رهبران بربريت نيز باشند.
اگر بتوانند بر گرايش بچه گانه خودخواهي فايق آيند، توليد كننده فرهنگ مي تواند به روشي بسيار فعال براي تشكيل جامعه اي كه در حول گفت وگوهاي منتقدانه بچرخد، اقدام كند. او مي تواند در دموكراسي شركت كند. تصوير سمبليك دنياي آينده مثل «دهكده جهاني» نبايد ما را دچار آشفتگي كند. اين تصوير مي خواهد به ما بقبولاند كه جهاني شدن باعث بسط و توسعه جوامع مي شود. اما اگر هدف فقط گسترش بازار باشد، آينده ما به زودي به طرف تصويري از يك جامعه كاملاً اتمي كه در آن هر موجود انساني ديگران را به چشم رقبايي براي خود درنظر مي گيرد، پيش خواهد رفت. اين درحالي است كه توسعه و بهبود گفت وگوي منتقدانه مي تواند جامعه اي را تشكيل دهد كه به جاي تجمع توليد كننده، مصرف كننده جامعه اي آگاه و پرتجربه را به وجود آورد.
يك فرهنگ نقد بدبيني را موعظه نمي كند، بلكه با خوشبيني شوم پيشرفت سر ناسازگاري دارد. اين فرهنگي است كه حيات بشري را در برابر طبيعت قرار مي دهد و فرهنگ را براي خوشبختي مي خواهد. به همين خاطر است كه يك فرهنگ نقد مي بايست ابتدا پيش از آنكه به وسيله توليد كنندگان جان بگيرد، شهروندان به آن شكل دهند. چنين فرهنگي مي تواند جامعه اي آگاه و پرتجربه بسازد. پس بايد به نظرات ديگران غيراز نظر بازار كه يك خودستايي يكنواخت و زائد است، گوش داد. من خوب مي دانم كه استقلال و خودمختاري خودم به استقلال فرهنگ نقد جامعه ام بستگي دارد. به همين خاطر به هيچ چيز جز فرهنگي كه ما، هم شهري ها و خودم، را در دل يك جامعه منتقد به دور هم جمع مي كند اعتقادي ندارم.
برگرفته از: WWW.culture.cult-bar.htm/
نويسنده: يوآن ماريوگا‎/ ترجمه: دنيا مملكت دوست

همايش يا نمايش؟
002452.jpg

نخستين همايش علمي استانداردسازي در آموزش و پرورش با تاكيد بر استانداردهاي منابع انساني برگزار مي شود.
همشهري ۱۸/ ۸/۸۲
مبارك است، ظاهر قضيه كه خيلي خوب به نظر مي رسد. همايش با مشاركت پژوهشكده تعليم و تربيت و چهار دانشگاه بزرگ و مركز آموزش و تحقيقات صنعتي ايران و زير نظر معاونت برنامه ريزي و منابع انساني- دفتر بهبود كيفيت و راهبري استانداردها برگزار مي شود.
در اهداف همايش هم ضمن تاكيد بر اين «حركت علمي نوين»، نكات جالبي عنوان شده اند، از جمله: ترسيم سيماي آموزش و پرورش كارآمد با منابع انساني استاندارد؛ اشاعه و ترويج فرهنگ استاندارد و استانداردسازي در آموزش و پرورش؛ آسيب شناسي فرايند استاندارد و استانداردسازي در آموزش و پرورش و...
به راستي چه خبر است؟ چه اتفاقي افتاده كه آموزش و پرورش به فكر استانداردسازي افتاده است؟ به قول استاد شهريار: آمدي جانم به قربانت، ولي حالا چرا؟
در جزوه راهنماي همايش، چند شعار قشنگ آمده است از جمله: تدوين و گسترش استانداردها، سياست نوين نظام هاي آموزشي دنياست- مهارت، عملكرد، دانش و رفتار، چهار ستون اصلي استاندارد در منابع انساني است.
من معلم، يك لحظه احساس مي كنم يا آموزش و پرورش ما به يك باره متحول شده كه اين چنين حرف هاي گنده گنده مي شنوم، و يا من به يك باره به جاي ديگر و آموزش و پرورش ديگر پرتاب شده ام.
عجيب است، چه شد كه ما به ضرورت استاندارد سازي رسيديم؟ يعني استانداردسازي هيچ پيش نيازي ندارد؟ البته فراموش نكرده ام، در اهداف همايش از آسيب شناسي هم صحبت شده، ولي چرا راه را از ميانه شروع مي كنيم؟ فلسفه پرورشي ما تا چه حد روشن و شفاف است، نگاه ما به علم و يادگيري چگونه است؟ و مهم تر از همه آن كه رويكرد ما به انسان چيست؟ در آموزش و پرورش ايران، رويكرد به منابع انساني مشخص نيست و زماني كه اين رويكرد مشخص نباشد ، استاندارد سازي چه معنايي خواهد داشت ؟ ما پيش از آنكه به فكر استاندارد و استانداردسازي باشيم، بايد رويكرد خود را به انسان به عنوان منبع انساني مشخص كنيم. در اين باب، دو چشم انداز بايد مورد توجه قرار گيرد: 
۱- سيماي منابع انساني در اسلام؛
۲- سيماي منابع كيفي در سازماني ارزش گرا نظير آموزش و پرورش.
تدوين و گسترش استانداردها سياست نوين نظام هاي آموزشي دنياست، ولي ما از چه زماني با سياست هاي نوين نظام هاي آموزشي دنيا همراه بوده ايم كه خودمان هم نمي دانسته ايم؟ و حالا چه شده كه ديگر راهها را نرفته، مي خواهيم به سياست ها نوين بپيونديم؟ چه كساني اين همايش را رهبري مي كنند؟ 
نگاهي به اعضاي هيأت علمي همايش بيانگر نكات جالبي است. تا جايي كه اين افراد شناخته شده اند مدارك علمي آنان بيشتر در زمينه هاي برنامه  ريزي درسي، مديريت آموزشي، روان شناسي و مشاوره، ارزشيابي، تكنولوژي آموزشي، روان شناسي صنعتي و موارد مشابه است. كدام يك از آنان در زمينه منابع انساني صاحب تخصص هستند؟ و چگونه مي خواهند درباره مقالاتي كه در خصوص استانداردهاي منابع انساني تدوين شده اند، داوري نمايند؟ چند درصد از اعضاي هيات علمي مقالات و تاليفاتي درباب منابع انساني دارند، البته اگر كسي هم مقاله اي يا مطلبي دارد، در حد توصيفي است و مدل سازي نيست.
خود اين افراد در زمان تصدي پست هاي مديريتي چه اقداماتي براي بهبود كيفيت و راهبري استانداردها انجام داده اند؟ كجا استانداردسازي كرده اند و كي تجربه چنين كاري را داشته اند كه الان در مقام رهبري چنين همايشي قرار گرفته اند؟ كدام يك از اعضاي هيات علمي، مجري مديريت كيفيت جامع بوده اند؟ كدام يك براي سازمان خود ISO گرفته اند؟ كدام يك مديريت مبتني بر ارزش را در سازمان خود جاري كرده اند؟ استانداردسازي در آموزش و پرورش يعني اهميت به قابليت هاي فكري و عملي؛ اين هم يكي از شعارهاي جزوه راهنماي همايش است.چه حرف قشنگي! چند نفر از اعضاي هيات علمي كه سمت هاي مهمي هم در آموزش و پرورش داشته اند، به همين نكته عمل كرده اند كه اكنون به مرحله برگزاري همايش رسيده اند؟! چند درصد از انتصاب ها و مديريت هاي آموزش و پرورش بر اين مبنا صورت گرفته است؟چرا در آموزش و پرورش چرخه اصلاح تا اين حد محدود است؟ چگونه ممكن است كه كس يا كساني هم در موضع تصميم گيري و مديريت باشند و هم در موضع نقادي و اصلاح؟!
كاش مي شد باور كرد كه مشكلات آموزش و پرورش با چند همايش قابل حل است؟ كاش مي شد باور كرد كه شعارها مي توانند مشكلات آموزش و پرورش را درمان كنند. و كاش مي شد باور كرد كه اين، يك همايش است، نمايش نيست!
محمد امين

بازار فرهنگ
در باغ ليلي

002456.jpg

مجموعه شعر/ شاعر: بهروز قزلباش/ چاپ اول۱۳۸۲/ ناشر: مؤسسه نشر همسايه/ قطع: پالتويي/۱۵۹ صفحه/ ۲۰۰۰ نسخه/ ۵۰۰ تومان
«در باغ ليلي» دومين مجموعه شعر منتشر شده از بهروز قزلباش شاعر و روزنامه نگار زنجاني است. اين مجموعه
۲۴ شعر شاعر را در بر مي گيرد كه بيشتر اشعار آن در قالب غزل است. همچنين چند مثنوي عاشورايي نيز زينت بخش مجموعه مذكور است. با آنكه قزلباش بيشتر قالب هاي كلاسيك به ويژه غزل را براي طبع آزمايي برگزيده، اما نوآوري و خلق فضاهاي بديع و تازه را مي توان در بسياري از اشعار اين مجموعه به وضوح ديد. برخي از غزليات وي آن قدر ساده و روان است كه گويي شاعر في البداهه دست به سرايش آنها زده است. اشعار فراواني از قزلباش طي سال هاي اخير در مطبوعات و مجلات ادبي كشور به چاپ رسيده است. همچنين وي منتخب اشعار «گزيده ادبيات معاصر»(۱۲۴) را در كارنامه ادبي خود دارد:
اين زمين زخم شقايق ديده است
لاله هاي سرخ عاشق ديده است
كربلاآباد شبنم هاست اين
مهد زخم و علت غم هاست اين
ريشه اندوه تو در جان ماست
كربلا، عريانترين عرفان ماست
مي چكد شمشير از خونت حسين
صد بيابان قيس مجنونت حسين...
002454.jpg

چه زيبا مي شوي وقتي نگاهت مي كنم
مجموعه شعر/ شاعر: مهدي شادخواست/ چاپ اول/ ناشر: مديا/ شمارگان: ۲۰۰۰ نسخه/ قطع: رقعي/ ۷۲ صفحه/ قيمت: ۶۰۰ تومان.
كتاب حاضر،  مشتمل بر ۵۲ شعر از سروده هاي شاعر است كه طي سال هاي ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۰ سروده شده اند. بيشتر اشعار اين مجموعه در قالب شعر سپيد است، كه شاعر در برخي از آنها دست به ساختار شكني زده است.
از خصوصيات اين  مجموعه مي توان به استقلال زبان، تنوع فضاها، دوري از لحن و فضاي شعر شاعران متقدم اشاره داشت كه نشانگر نگاه حرفه اي شاعر به شعر است. مضامين اشعار اين مجموعه بيشتر در زمينه عشق، عرفان، اميد به زندگي، مرگ و مسائل پيرامون انسان معاصر است.
پيشتر نيز كتاب كفه ترازو (نقد و بررسي اشعار دكتر محمدرضا شفيعي كدكني و شعر معاصر) از شادخواست توسط نشر النبي ( سال ۱۳۷۹) چاپ و منتشر شده بود:
بادبزن ها از كار افتاده اند
خورشيد مي خرامد در چشم هايت
و آسمان،  بغض دريا را
پنهان مي كند
بخند
باز هم بخند
هنوز ابرها چشم انتظار تواَند.

|  ادبيات  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |