يكشنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۵۸- Dec,21, 2003
اريك كانتونا را مي شناسيد؟
فلسفه دان بزرگ فوتبال يا ستاره سينما
002460.jpg

*آيا تماشاي فوتبال را دوست داريد؟
- نه. دوست دارم در خانه بمانم و در ذهنم فيلم بسازم.
*اوقات فراغت خود را چگونه مي گذرانيد؟
- سعي مي كنم راه هاي متفاوتي را براي بيان افكارم پيدا كنم. اگر اين كار را نكنم مي ميرم. من به دنبال راه هاي انتزاعي هستم تا حقايق را بيان كنم. شكلي انتزاعي كه اسرار مرا آشكار كنند.
در نيمه دهه ۱۹۹۰ كه كانتونا از جلوه خود به عنوان يك شاعر فلسفه دان كه اتفاقاً فوتبال هم بازي مي كرد شادمان بود، عده اي از افراد بدبين عقيده داشتند كه عقيده او به سكوت مرموزش، راه حل زيركانه اي براي پنهان كردن ضعف او در زبان انگليسي است.
اما او در زبان فرانسه هم همين قدر رمزگونه است، علاوه بر اينها، او مي گويد كه براي اين گيج كننده و مرموز به نظر مي رسد كه خودش مي خواهد اين طور باشد. او شرح مي دهد كه سقراط هم دوست داشت به همين شيوه صحبت كند. كانتونا مي گويد: «سقراط كاري مي كرد تا مردم از خودشان بپرسند سؤال كنند. او دوست داشت«خود استنطاقي» را در انسانها برانگيزد. اما تنها به پاسخ هايي كه بيان مي شدند توجه نداشت. او قصد داشت فرايند تفكر را فعال كند. چرا بايد به دنبال پاسخ بود؟ واضح است؟ نه؟
*آيا زياد فلسفه خوانده ايد؟
- نه، نخوانده ام؛ زندگي مي كنم. اين چيزها را نمي شود خواند، زندگي اينها را به انسان مي آموزد. اينها چيزهايي نيست كه بشود در كتابها پيدا كرد.
و بعد بدون هيچ توضيح بيشتري مي گويد: «من در صفحه سوم«خورشيد» مطالب زيادي از سقراط خوانده ام.»
از بعضي لحاظ او مطمئناً هيچ يك از پيچيدگي هاي فكري كه او را از هم تيمي هايش درمنچستر يونايتد جدا مي كرد از دست نداده است. در زمينه هاي ديگر او بسيار تغيير كرده است. ۶سال پس از تصميم ناگهاني او براي ترك فوتبال و بازنشستگي در سن ۳۱ سالگي، او كاملاً از فوتبال و گذشته خود بريده و خود را در حرفه اي جديد غرق كرده است.
درفرانسه، جايي كه استعداد فوتبال كانتونا اغلب به چشم نمي آمد، او بالاخره به يمن آخرين فيلمش«پرخورافراطي» كه در اين تابستان نقطه اوجي در سينماي فرانسه بود به عنوان يك بازيگر جدي شناخته شد. او با قرارداد خوبي كه براي بازي نقش «سلنا» مي بندد راه ژيلت پاسترو و ادي مورفي را ادامه مي دهد. «سلنا» كاراگاهي اهل مارسي، ۱۷۵ كيلويي و مبتلا به مرض بوليمي(جوع) است كه تقريباً تمام وقت خود را صرف تهيه و بلعيدن مقدار قابل تصوري از غذا مي كند و سپس روي زمين مي افتد و از مرض خود بيزاري و تهوع به خود مي پيچد.
طرح اصلي داستان درحاشيه اين نمايش خارق العاده قرار مي گيرد. اما حول عشق او به يك قاتل جوان و زيبا مي چرخد كه سلنا را نفرت انگيز مي داند. در طول فيلم او به گونه اي يك رژيم غذايي ضربتي را آغاز مي كند كه وزن او را مي كاهد. ناگهان، دختر زيبا عاشق او مي شود.
اگر چه او پنج فيلم ديگر نيز داشته است، اما هنوز منتقدان به استعداد بازيگري او شك دارند.
002462.jpg

(درسال ۱۹۹۸، كانتونا با يك ميمون خانگي فيلم كمدي «موكي» را بازي كرد كه اكثريت براين رأي بودند كه ميمون بازيگر بهتري بود.) اين بار منتقدان همگي بر اين باورند كه بازي كانتونا فيلم را پيش مي برد. فيگارو مي گويد: «او كاملاً به قالب مردي مي رود كه بسيار تنهاست و كاري مي كند تا شخصيت سلنا ملموس و حتماً واقعي شود. او تنها اكنون كه معاملات اين فيلم به توزيع كنندگان انگليسي كشيده شده، سكوت معمول خود را شكسته است. توليدكنندگان مي خواهند اين فيلم تا قبل از اتمام فصل زمستان در انگلستان به نمايش گذاشته شود. ولي كانتونا مطمئن نيست كه اين فيلم تاريك و مرتعش كننده با طرفداران انگليسي اش ارتباط برقرار كند. او مي گويد: «اين يك فيلم نسبتاً اديبانه است و مطمئن نيستم كه همه طرفداران منچستر يونايتد از آن خوششان بيايد. اين فيلم اكشن نيست كه خيالت راحت باشد.» (او وقتي كه درباره كار سينمايي خود صحبت مي كند، بسيار كمتر مرموز مي نمايد.)
«قسمت هاي زيادي در فيلم وجود دارد كه در تمام آن رسوخ مي كند. بيشتر مردم به سينما نمي روند كه اين نوع چيزها را ببينند.»
او علاقه اي به بازي در فيلم هاي تجاري ندارد: «من دوست ندارم در ترميناتور باشم. نمي خواهم به هاليوود بروم. مي خواهم فيلم هايي بسازم كه به نظرم جالب باشد و ذهن را مشغول خودكند.»
كانتونا مي گويد كه بازيگري سلامت فكري او را حفظ كرده است. بازيگري وسيله  رهايي و نجات اوست از اعتياد به الكل، درمان هاي ترك مواد مخدر و طلاق كه بسياري از دوستان و افرادي با شرايط مشابه او را پس از ترك زمين بازي عذاب داده است. او مي گويد: «اگرتنها يك عشق در زندگي داشته باشي - فوتبال - و آن را از بقيه مسائل زندگي ارجح بداني، شرايط خطرناك مي شود. وقتي كه فعاليت مورد علاقه ات را ترك مي كني مثل اين است كه مي خواهي بميري! مرگ آن فعاليت،  مرگ درون خود توست!»
«اغلب،  بازيكناني هستند كه فوتبال تنها راه آنها براي ابراز خودشان است و هرگز علاقه مندي هاي ديگرشان را رشد نمي دهند. بنابراين زماني كه ديگر فوتبال بازي نمي كنند، كار ديگري هم انجام نمي دهند. ديگر وجود ندارند، يا احساس مي كنند كه ديگر وجود ندارند. بسياري از بازيكنان فكر مي كنند كه ابدي هستند.»
در بازيگري، كانتونا راهي براي تخليه انرژي هايي يافته است كه در غير اين صورت ممكن بود به فعاليت هاي مخرب تري سرازير شود. او ادعا مي كند كه بازيگري چندان كه مردم فكر مي كنند از فوتبال دور نيست. او مي گويد: «حتي به عنوان يك فوتباليست، من هميشه خلاق بودم؛من هرگز نمي توانستم نقش مدافع داشته باشم چرا كه باعث مي شدم، خلاقيت بازيكنان ديگر از بين برود.»
«در فوتبال شما مصيبت داريد، در سينما آن مصيبت خود شما هستيد. شما با ضعف هاي خود مي جنگيد تا اجراي خوبي داشته باشيد. اگر اجراي خوبي نداشته باشيد، سينما را هم از دست خواهيد داد.»
او بر اين باور است كه استعدادهاي بازيگري او به قدرت و ظرفيت احساسي او در رفع مشكلات كمك كرده است. (مثلاً،علاقه او براي به نمايش گذاشتن برخوردهاي شديد مانند آنچه كه در سال ۱۹۹۵ با يك تماشاچي انجام داد.)
براي شخصي كه به موقر بودن خود افتخار مي كند، اين نوع رفتار غيرعادي بود؛گرچه كانتونا هنوز هم آن را موجه مي داند. او شرح مي دهد كه «گاهي در زندگي، شخص احساسي را تجربه مي كند كه بسيار قوي است ومنطقي فكركردن درباره  آن مشكل است. گاهي در احساسات غرق مي شويد. من فكر مي كنم كه بسيارمهم است كه انسان احساسات خودش را بروز دهد. البته اين بدان معني نيست كه به كسي صدمه بزند. من نسبت به انسان هايي كه مسائل را اشتباه متوجه مي شوند بي اعتمادم. اين مسئله احساسات را خفه مي كند. بايد گه گاه به خود اجازه دهيد كه كنترل تان از دست برود.»
002458.jpg

او هر نوع فشار روحي را با كار بازيگري تخليه مي كند و مي گويد كه اين مسئله در روانكاوي نيز به او در كنار آمدن با مشكلات احساسات سركوب شده كمك مي كند: «من اين نياز را احساس مي كنم. اين دنيايي است كه مرا به سوي خودمي كشد. خيلي لذت بخش است كه چيزهايي ناديدني را قابل ديدن كنيد. هرچه خود را بهتربشناسيد، مردم را بهتر مي شناسيد.»
اگر در الدترافورد بايستيد، كانتونا آن چنان تشويق مي شود كه بكهام نمي شود؛ جمعيت هنوز هم با شادماني مي خوانند «او - آ، كانتونا!» اما با توجه به اينكه عشق افراطي به ستاره هاي فوتبال در انگليس زندگي را براي آنهامشكل تر مي سازد، او چندان هم دلش براي انگليس تنگ نمي شود. او زندگي منزوي خود را در مارسي ترجيح مي دهد. «آدم اينجا ناشناس تر است. من از آنچه كه در اينجا به دست آورده ام احساس غرور مي كنم، اما زندگي بر روي خاطرات چندان شبيه زندگي نيست.»
تنها زماني كه او در اينجا مورد تمجيد قرار مي گيرد زماني است كه او به عنوان مدير بازيكنان تيم فوتبال ساحلي مطرح مي شود(كه چند هفته پيش به بازي فينال اروپا رسيد، ولي باخت.) اما او تأكيد كرد كه گزارشهاي اخير در مورد بازگشت او به دنياي فوتبال به عنوان مربي كذب و بي معناست.
او تصديق كرد كه «بايد مي گفتم، اما در كل من چرت و پرت زياد مي گويم.»
آزاده قاضي
نابغه فوتبال، فلسفه دان آماتور، ستاره سينماي امروز: آيا كاري هست كه اريك كانتونا از پس آن برنيايد؟
راضي كردن اريك كانتونا براي صحبت كار ساده اي نيست و زماني كه شروع به صحبت كند، ديگر پيش رفتن با او و سر درآوردن از صحبت هايش چندان ساده نيست!
وقتي او براي منچستريونايتد بازي مي كرد، الكس فرگوسن معمولاً درخواست مصاحبه با او را لغو مي كرد و عاجزانه مي گفت: «اگر او با من هم صحبت كند شانس  آورده ام!»
چند مرتبه اي كه او بالاخره حرف زده، نظرات و عقايد بسيار جالب توجهي مطرح كرده است. هنگامي كه دنيا مي خواست بداند كه چرا او در۱۹۹۵ تصميم به برخورد شديد با يك طرفدار بد زبان گرفت، كانتونا اين چنين پاسخ داد كه: «مرغ هاي دريايي دنبال ماهيگير راه مي افتند چون فكر مي كنند ماهي ساردين به دريا ريخته مي شود!»
اكنون ديگر پاسخ هاي او چندان روشنفكرانه و درخشان تر نيست.

ورزش
ادبيات
انديشه
سياست
فرهنگ
هنر
|  ادبيات  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |