مريم غفاري
هر اجتماعي براي تثبيت پايه ها و اركان تمدني خود نياز به شناخت و بررسي دقيق تمدن هاي قبلي دارد و شناسايي صحيح اركان و شالوده شكل دهنده تمدن هاي به تاريخ پيوسته را از الزامات ترسيم و پايه ريزي تمدني جديد مي داند. ركن فلسفي تمدن اسلامي از جمله شالوده هاي اساسي براي شكل گيري، تكوين و شكوفايي تمدن اسلامي معاصر به حساب مي آيد كه براي شناخت كليات آن تاكنون پژوهش ها و تلاش هايي روشنگرانه صورت گرفته است. اما بحث «سياست» و جايگاه «فلسفه سياست» از جمله گرايش ها و مباحث مؤثر و تعيين كننده در فلسفه اسلامي است كه علي رغم ظهور و بروز مؤثر و متنوعش در آرا و انديشه هاي متفكران جهان اسلام، كمتر مورد بازشناسي قرار گرفته و به صورت جامع، روايتي تاريخي و مستند از سير ظهور فلسفه سياست در تمدن اسلامي وجود ندارد.
با توجه به اين كه فرهنگ و انديشه اسلامي در علوم گوناگون به رغم دگرگوني ها و گسستگي هاي علمي، سياسي و اجتماعي دولت ها، هيچ گاه نابود نشده است، از اين رو توجه امروز ما به منزله ريشه يابي و بازيابي نخستين انديشه هاي سياسي معاصر خواهد بود كه با در نظر گرفتن سنت سياست انديشي در طول تاريخ تفكر اسلامي پديد آمده و مسلم است كه رگه هاي بسياري از مباحث امروز و فرداي ما مي تواند در نوعي افق جديد، با رجوع به اين سنت و سيره كهن و ريشه دار آشكار شود. با اين رويكرد گفت وگويي با دكتر موسي نجفي، دكتراي فلسفه سياسي و مدير گروه انديشه سياسي اسلام در پژوهشگاه علوم انساني ترتيب داده ايم و نتايج پژوهش و تحقيقاتش در خصوص چگونگي سير و بسط فلسفه سياست در تمدن ايراني- اسلامي را جويا شده ايم كه از نظرتان مي گذرد.
گروه انديشه
* چرا «تمدن اسلامي» را محور اصلي پژوهش خود قرار داده ايد؟
- در حال حاضر بحثهاي تمدن اسلامي در دنياي اسلام، بحثهاي اصلي و محوري است بعضي از فرهنگها مي توانند تا مرحله نظام سازي هم جلو بروند، ولي تمدن ندارند. در صورتي كه ما غير از اينكه در مرحله نظام سازي هستيم يك نظام ديني و اسلامي هم داريم، از اين رو با بعضي از كشورها كه لااقل در اسم مشترك هستيم مثل پاكستان، عربستان و اخيراً افغانستان، تفاوت ماهوي داريم. بنابراين اگر نظام ما تمام عيار اسلامي شود ولي در ذيل تمدن غربي واقع شويم باز هم يك احساس كمبود و سرخوردگي خواهيم داشت و در نهايت دچار نوعي مقهوريت مي شويم.
* چرا شما به موضوع فلسفه سياست پرداختيد؟
- ما دهه سوم انقلاب را پشت سر مي گذاريم و وارد دهه چهارم مي شويم و بايد موقعيت خودمان را نسبت به دنياي اسلام و آينده جهان اسلام مشخص كنيم و ببينيم كه نسبت به فلسفه سياست در چه وضعيتي قرار داريم.
آن چيزي كه غربي ها خصوصاً مستشرقين از تمدن اسلامي به آن توجه دارند در دو حوزه است: يكي بحث دانش هايي كه مسلمانان در زمينه نجوم، جغرافيا، تاريخ كه يا مؤسس آن بودند و يا در بالندگي و رشدش نقش داشته اند و بخش ديگر در زمينه كاربرد هنر و معماري در ساخت مساجد و معابد.
هر چند اين دو شاخص براي مسلمانان افتخارآفرين است ولي به نحوي به حوزه تاريخ تعلق دارد، حال اين سؤال پيش مي آيد كه براي دنياي امروز چه ارمغاني داريم ؟به نظر ما زماني كه شريعت اسلام تأسيس شده، توانسته نظام هاي سياسي و اجتماعي بزرگي را درست كند كه معلول آن نظام ها هنر، معماري و علوم بوده است. ما به عنوان مسلمانان شيعه مذهب از لحاظ فكري و ارزشي هيچ گاه با آن قدرتهايي كه در سده هاي اول تاريخ اسلام حاكم بودند موافق نيستيم و اساس اسلام را اينها نمي دانيم. به هر حال از شريعت اسلامي نوعي تفكر اجتماعي و سياسي متولد مي شود كه حرف مهم و جديدي دارد. آن جوهره يك چيز اصيلي است مخصوصاً براي شيعيان كه مي توانيم به راحتي دوره خلافت و سلطنت را از اصل تمدن و فرهنگ جدا كنيم كه شايد تفكيك اين مسئله در اهل سنت مشكل باشد، ولي براي ما كه معتقد به امامت هستيم به راحتي مي توانيم تمدن اسلامي را از قدرت حاكمه اش جدا كنيم. ملت ايران داراي يك فرهنگ چند هزار ساله بوده و قبل از اسلام هم در زمان ساسانيان، هخامنشيان، اشكانيان و سلوكيان تمدن هاي بزرگ داشته است و به قول برخي باستان شناسان ايران بهشت باستان شناسي و تاريخ كهن است و از اين جنبه مثل چين، هندوستان و بين النهرين جزو كشورهاي پرسابقه است. اين كشور تمدن خيز وتمدن زا زماني كه با فرهنگ اسلامي مواجه شد بواسطه دين داراي جهش فوق العاده اي شد كه اين جهش در محورهاي هنر، معماري و دانش نمود يافت.
از نظر تأثير فلسفه سياست اسلامي در تاريخ ايران با دو برش مهم مواجهيم. يكي از صدر اسلام تا دوران صفويه كه خود به دو دوره قبل خلافت و بعد خلافت كه ايرانيان بيشتر سني مذهب بودند تقسيم مي شود. از دوره صفويه به بعد فضاي جديدي بر ايران حاكم مي شود و ايرانيان به مذهب شيعه گرايش پيدا مي كنند و تمدن اسلامي و فلسفه سياست معني خاصي پيدا مي كند. در بررسي اي كه در زمينه سياست نويسي در متون اين ۱۴ قرن به عمل آوردم دريافتم كه بر خلاف اظهارات مستشرقين و يا محققين سكولار در زمينه انديشه هاي اسلام، متون اسلامي در اين زمينه ها غني است و مي توانيم اين متون را به ده گروه تقسيم كنيم.
* براي ورود به مبحث فلسفه سياست چرا طبقه بندي متون را اصل قرار داديد؟
- اولا اين متون است كه از آن فلسفه سياست در مي آيد و نه فلسفه سياسي. فلسفه سياست اعم از فلسفه سياسي است و همه سياست انديشان مسلمان ايراني را شامل مي شود. ثانياً متون از جنبه هاي كمي و كيفي بسيار متنوع هستند و ما با گروه بزرگي از متون در شاخه هاي مختلف كه به بحث سياست پرداخته اند مواجهيم. مستشرقين و طرفداران حوزه هاي سياست انديش غرب راجع به اسلام معمولاً متون اسلامي را در زمينه سياست به سه گروه تقسيم مي كنند: فلسفه سياسي، شريعت نامه نويسان و متوني كه راجع به سياست نامه ها نوشته شده اند. متون گروه اول يعني فلسفه هاي سياسي از فارابي شروع مي شود و تحت تأثير مكاتب فلسفه هاي يونان و غربي است و از خود اصالت زيادي ندارند. شريعت نامه نويسان نيز معتقدند توجيه گران مشروعيت بخش قدرت حاكمه به وسيله احاديث و قرآن هستند. سومين گروه يعني سياست نامه نويسان نيز به دنبال اين بودند كه كارآمدي نظام سياسي را بيشتر كنند، لذا حاصل كار اين گروه از محققين مغرب زمين و يا مستشرقين اين شد كه در اسلام هر سه دسته متوني كه متكفل بحث سياست اند در خدمت قدرت هستند و اين نتيجه گيري خوبي نيست. اينكه ما در زمينه فلسفه هاي سياسي فقط تابع قدرتهاي حاكمه زمان بوديم نتايج خيلي بدي براي فرهنگ ما به دنبال دارد. اين امر نشان مي دهد كه ما واجد انسانهاي آزاده و انديشمندي نبوده ايم كه در زمينه سياست داراي افكار مستقل و عميقي بوده اند از اين رو در دنياي امروز كه مكاتب و نظام هاي سياسي به ما هجوم آورده اند و ما بايد نسبت خودمان را با آنها مشخص كنيم چنين امري به مثابه نداشتن يك عقبه و حكم تاريخي است. لذا از طبقه بندي شروع كرده و سه دسته فلسفه سياسي، شريعت نامه نويسي و سياست نامه نويسي را اصل قرار دادم. ۷ گروه ديگر هم داريم مثل گروه متون عرفاني كه بعضي وقتها هم سياسي بوده است به طور مثال، سلسله صفويه كه از صوفيه شروع شده و به تعبيري از تخت ارشاد به تخت سلطنت رسيدند و به وسيله عرفان و بحثهاي صوفيانه حكومت را به دست گرفتند. اينها نه فيلسوف هستند نه فقيه و نه عامل دربار و حكومت، بلكه قلدراني بودند كه توانستند از اين راه به تخت سلطنت برسند. ما متون ادبي بسيار غني داريم كه براي سياست نوشته نشده اند ولي مي توان از آنها مباحث سياسي بسيار عميقي را استنباط كرد نظير گلستان سعدي، مولانا، فردوسي. همچنين متون كلامي ما براي شيعيان مباحث كلامي امامت عليه خلافت بوده است. پس بحث كلام و اثبات امامت در يك دوره از تاريخ قوي ترين و مهمترين بحث سياسي زمان خودش بوده است. از اين ۱۰ متن متون اسلامي، ۹ گروهش به وسيله مسلمانان تأسيس شده است. به نظر مي آيد فلسفه هاي سياسي مسلمانان كمي تحت تأثير فلسفه هاي يونان قرار دارد. اگر فارابي را به عنوان مؤسس فلسفه اسلامي درنظر بگيريم برخلاف آنكه گفته مي شود فارابي يك فيلسوف مشايي است مي بينيم بيشتر تحت تأثير افلاطون قرار دارد نه ارسطو. فلاسفه مسلمان هرچند نيم نگاهي به غرب و يونان دارند ولي مقلد نيستند، مجتهد و محقق اند. پيرو نيستند و بيشتر مبتكرند و خود را مجبور نمي بينند تمام آن فرهنگ را اخذ كنند بلكه انتخابگرند و در دستگاه مذهبي خود مفاهيم اكتساب شده را رشد مي دهند و به بالندگي مي رسانند. اين كار نه التقاط است و نه از خود بيگانگي. مي دانستند چه چيزي را مي خواهند و چگونه بايد آن را بيابند.
* در متون ديني چند جريان راجع به فلسفه سياسي وجود دارد؟
- وقتي به متون متنوع ديني نگاه مي كنيم راجع به فلسفه سياسي و تمدن سازي دو جريان وجود داشته است؛ يكي جريان حاكم كه مورخين گزارش آن را داده اند و ديگري جرياني است كه ملاك هاي عدالت و خدمت به مردم و معيارهاي ظلم را ارائه مي دهد. مثلاً كتاب معراج السعاده كتابي اخلاقي و پر از احاديث، اشعار و ضرب المثل هاست و كسي به عنوان بهره سياسي اين كتاب را نمي خواند. كتاب مذكور در زمان قاجار توسط ملا احمد نراقي نوشته شده و عليرغم تعريف هاي زيادي كه در خطبه اول كتاب در مورد فتحعلي شاه قاجار شده ملاك هاي زيادي راجع به رعيت پروري و عدالت گستري و اينكه حق الناس وجود دارد در همه كتاب به بيشترين وجهي وجود دارد.
* با توجه به تنوعي كه در متون مختلف راجع به سياست داريم، محوري كه اين متون را به هم متصل مي كندو ربط مي دهد چيست؟
- در تمام مباحث نظير متون كلامي، فقهي، فلسفي، عرفاني، حديثي، سياست نامه نويسي و... جوهر عدالت جاري و ساري است. مانند شرايط امروزي نيست كه عدالت را فقط در جنبه اقتصادي و اجتماعي خلاصه مي كنيم بلكه عدالت از فرهنگ اسلام به يك منشور مي تابد و ده نور از آن متصاعد مي شود. وقتي اين نورها را جمع كنيم از آن عدالت درمي آيد.
* با اين بحث چگونه مي توانيم روابطمان را نسبت به دنياي امروز تنظيم كنيم؟
- ما با مسئله اي به نام آزادي و دموكراسي روبه رو هستيم. پايه اين بحث در تمدن اسلامي كجاست؟ وقتي به متون اسلامي رجوع مي كنيم بحث آزادي و دموكراسي را در آنها نمي بينيم. بلكه بحث اصلي آنها بحث عدالت است. بعد از مشروطيت به دليل موجي كه از مغرب زمين به ايران آمد بحث آزادي را بحث اصلي قرار دادند. بحث عدالت در اين متون مثل نخ تسبيح است كه اين ده رشته را به يكديگر متصل مي كند. اگر اين نخ پاره شود و به جاي آن آزادي جايگزين شود اين ده رشته نخ اتصال خود را از دست مي دهند. چرا كه بحث آزادي بحث تمدن نبوده و بحث جديد مغرب زمين است. وقتي مي خواهيم بحث آزادي را دنبال كنيم بايد از منشور عدالت رد شويم. بحث آزادي و استبداد در فرهنگ تمدن اسلامي با رويارويي بين عدل و ظلم معني پيدا كرده است. كسي كه عادل نيست ظالم و اسم جديد آن مستبد است ،يعني كسي كه ضد آزادي است. اين قضيه كه بحث آزادي محور بحث هاي انديشه سياسي ما در دنياي اسلام شده، ارتباط ما را با فرهنگ و تمدن اسلامي قطع مي كند و اگر بخواهد مستقلاً اين بحث مطرح شود چون از فرهنگ ما نشأت نگرفته به مسائل ما پاسخ نخواهد داد.
|
|
البته اين به اين معنا نيست كه متون ما انساني گرا نيست و نسبت به حق الناس و حقوق شهروندي بي اعتنا است، بلكه زاويه عدالت، به حق مردم و تمام شعائري كه آزادي خواهان و دموكراسي طلبان مي خواهند برسند نگاه مي كند. از اين رو از منظر آزادي خواهي فرهنگ اسلامي به طور بارور نمي تواند با بحث برخورد نمايد لذا التقاطي برخورد مي كند، چيزهايي را از دست مي دهد و به صورت امتزاجي ناهمگون درمي آيد. ولي وقتي ما با پشتوانه تاريخي و تمدني متون جلو مي آييم مي توانيم نسبت آزادي را با اين مباحث بفهميم، هر ده متن به صحنه مي آيند؛ فقه سياسي، كلام سياسي، عرفان سياسي، فلسفه سياسي و ...
براساس چنين فرآيندي به خوبي درك خواهيم كرد كه هم متون اسلامي غني است و هم نسبت به فرهنگ غربي قدرت اختيار، تحقيق و اجتهاد داريم، نه اين كه مجبور باشيم هر چه آنها مي گويند، بپذيريم.
* به عنوان آخرين سؤال بفرماييد، براي شكوفايي دنياي اسلام و همچنين تمدن اسلامي چه روشي را توصيه مي كنيد؟
- سياست در نگاه گروهها و طبقات مختلف در هاله يا آميخته اي از قداست قرار دارد. اين مهم در مواردي بيشتر و در مواردي كمتر به چشم مي خورد. اما سياست هيچ گاه نمي خواهد نامقدس ديده شود. اين طرز تفكر و نگاه در ارتباط با دايره بسته سياست نامقدس(غيرمقدس تفكر غربي كه با روح انديشه ماكياولي) هابزي كه از چند سده پيش تاكنون حاكم بوده، در تقابل جدي قرار دارد. اما آنچه بايد براي دنياي معاصر اسلامي و براي آينده تمدن اسلامي درباره سياست ترسيم كرد اين است كه براي ساختن مدنيت ديني، برگشت اجزاي مقدس به مدينه امري ضروري و حتمي خواهد بود و در اين بين، «سياست مقدس» جايگاه ويژه اي دارد. براي تحقق اين امر مانند گذشته، عالمان علوم گوناگون اسلامي يك بار ديگر بايد به تبيين جايگاه اين امر مهم اشتغال ورزند و به دور از دو آفت «سياست زدگي» و «سياست گريزي» روزمره، در مشهودات زمانه با تأمل و حركتي عميق، مجدداً در عرض و طول، مراتب ظهور فلسفه سياست در اسلام را منكشف سازند. مسلم اين است كه در نقطه توجه اين طراحي، بحث عدل و عدالت رونق بخش اصلي گوهر گمگشته اي خواهد بود كه همچون رشته تسبيح مي تواند دانه هاي متفرق متون اسلامي را درباره سياست معنا كند و به آن وحدت بخشد. اگر در اين طريق و به اين طريق عمل و نظر شود، ما نه تنها به خطوط اصلي ترسيم مدنيت دين در تمدن اسلامي نزديك شده ايم، بلكه در دورنمايي اين بازخواني و بازكاوي مي توانيم نسبت خود را با فرهنگ و تمدن غرب نيز بهتر درك كنيم، فهم و دركي كه در دو سده اخير تاريخ ايران، كمتر حضور داشته و علت مهم پاره اي از ابهامات و پريشان گويي ها در عرضه فرهنگ و سياست و انديشه بوده است.
* از اين كه وقتتان را در اختيار گروه انديشه روزنامه گذاشتيد، از شما سپاسگزاريم.