سه شنبه ۱۶ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۷۴
ملا قات در بيمارستان سوانح و سوختگي
از برف و ياسمن و مريم...
خانم گنجه اي شمرده شمرده حرف مي زند و دلش مي خواهد واو به واو كلماتش را بشنوي.مي گويد:« ۲۲درصد سوختگي عميق درجه ۳ دارد!»مي داني سوختگي عميق درجه ۳ يعني چي؟
زلزله خب باراولي نبود كه مي آمد. بم هميشه زلزله داشته آقا. هميشه لااقل سالي يكي دوبار. نمي دانستم اين بار اينقدر سفت و سخت مي لرزد. زمين كه لرزيد خانه ام گهواره شد و خوابم برد. چشم كه باز كردم ديدم خانه ام سوخته وسقف آمده روي سرم 
000957.jpg
تو مي پرسي و نگاهي نيست كه كنجكاوانه آويزانت شود. دوتا چشم مرده از نگاه، چه دارند كه به تو بگويند؟
احمد جلا لي فراهاني 
برف پشت پنجره مي رقصد و زمستان خيره سرك مي كشد. محبوبه بي تفاوت، زير آواري از بهت و خواب زدگي مانده است و حوصله مان را ندارد. وقتي حرف مي زند كسي جرات ندارد چيزي بگويد. آن طرف تر از من و محبوبه، زني در بيهوشي هذيان مي گويد و دخترهايش را صدا مي زند و به طور آزاردهنده اي آب مي خواهد. محبوبه حتي حوصله او را هم ندارد.
شب قبلش هم، آقا زلزله آمده بود!
پس چرا شما دوباره رفتيد تو خانه؟
-آقا توي بم هميشه زلزله هست آقا. حداقل سالي چند بار آنجا مي لرزيد. اما كسي را كاري نداشت آقا!
مي تواني از لحظه زلزله بگويي؟
- من خواب بودم. كنار خواهرزاده هايم. آنها خيلي مرا دوست دارند...
من ديدم كه چطور مي سوزم آقا. زمين لرزيد و همه را با خود برد. وقتي زمين لرزيد من از خواب پريدم. شب قبلش با نامزدم دعوا كرده بودم. حالا يادم نيست سر چي. اما هر چه كه بود حق با او بود. انگار! از خواب پريدم و براي فرار كردن به طرف در يورش بردم. اجاق هم مي سوخت. اجاق از سر شب مي سوخت. اجاق هر شب مي سوخت. ما آنجا گاز نداريم. نفت داريم و اجاق. من فرار مي كردم كه سقف آمد روي سرم. هميشه با سقف خوابيده بودم. بچه تر كه بودم چوب هاي دودگرفته اش را شماره مي كردم تا خوابم ببرد. چوب ها چقدر مهربان بودند تا آن شب! تابستان ها، فصل خرماپزون كلي خرما از سقف آويزان مي كرديم و چقدر خرماهاي خشك خوشمزه بودند. مادرم هميشه با چاي اش خرما خشك مي خورد. من به طرف در مي گريختم كه سقف آمد توي كمرم. با دل خوردم زمين. اجاق را ديدم كه ولو شده است روي چوب هايي كه تيرهاي چوبي سقف را به هم متصل مي كردند. در اجاق را ديدم كه باز شد. چقدر به نور آبي رنگ و كم شعله اش عادت داشتم. چقدر رقصيدن بچه آتيش ها را دوست داشتم. همديگر را دوره مي كردند و انگار شعر مي خواندند. «حمومك مورچه داره، بشين و پاشو خنده داره.» در اجاق كه باز شد بچه آتيش هااز قفس فتيله در رفتند و از اين همه آزادي جشن گرفتند و آنقدر هوا خوردند تا بزرگ و بزرگتر شدند. آنقدر كه تمام سقف ها را بلعيدند. تمام تيرها را. خيلي زور زدم كه از زير آوار فرار كنم. نمي توانستم. تمام بدنم آوار بود. خاك بود. خرابه بود. بچه آتيش ها آمدند بالا. بالاتر و بالاتر. رسيدن به كمر من و كمر مرا سوزاندند. دلم را هم...
صدايش مي كنند محبوب و حالا روي تخم چشمان پرستاران نشسته است و مثل دختر خودشان دور و برش پرسه مي زنند. هر كسي دلش مي خواهد بيشتر هواي محبوبه را داشته باشد. مبادا آب در دلش تكان بخورد؟ براي او چه فرق مي كند؟ خيره شده است بيرون و از پشت پنجره، سفيدي برف ها را شماره مي كند. تا به حال برف را اينقدر نزديك نديده بود و حالا يادش رفته بچه كه بود چقدر دلش مي خواست با عمويش به تهران بيايد و برف را ببيند. حالا اما ديگر چه برفي؟ چه پنبه ريزاني؟ پنبه هاي روي شاخه ها نشسته، زخم بي كسي درختان غمگين حياط بيمارستان شهيد مطهري را التيام مي بخشند و پنبه هاي چسبيده به تن محبوبه حتي نمي توانند سوزش زخمهايش را كمتر كنند چه رسد به قلبش! كاش درخت بود و آن بيرون به بارش آسمان مي خنديد...
۲۱ ساله است و مجرد. صورت آفتاب سوخته اش بوي نخل مي دهد. ابروهاي مشكي و بلندش بوي تاريخ. مهربان است و خوش برخورد.
با لهجه اي غليظ حرف مي زند. وقتي حرف مي زند ياد كرمان و شيراز مي افتي. شايد اگر سر و وضعش اينقدر مچاله نبود،  شنيدن حرفهايش با اين لهجه چقدر لذت بخش بود. بيكار است و ديپلمه و دختر خانه.
-پدرم و مادرم كشاورزند آقا. تو نخلستان كار مي كنند.
كار مي كنند؟ لعنت به هرچي فعل مضارع. لعنت به هرچي ماضي نقلي و بعيد و استمراري... پدر و مادرش؟! اي واي اگر بفهمد؟ نمي داند؟ بايد بپرسي؟ لعنت به تمام پرسش هاي احمقانه عالم...
پدر و مادرت باهات تماس هم داشته اند؟
تو مي پرسي و نگاهي نيست كه كنجكاوانه آويزانت شو د وتا چشم مرده از نگاه، چه دارند كه به تو بگويند؟ چرا كسي به او نگفته است؟ چرا كسي به او نمي گويد؟ چرا كسي مرا در جريان نگذاشته بود؟ چرا من اينقدر احساس حماقت و بي عرضگي مي كنم؟
- نه هنوز تماس نگرفته اند. بهم حالا گفته اند زنده اند.
اضطراب بر همه آنها كه در اين اطاق كوچك هستند، سنگيني مي كند. مبادا كسي چيزي بگويد؟ پس چرا كسي چيزي نمي گويد؟ چرا همگي خفقان گرفته ايم؟
-«چندبار تماس گرفته اند و تو بهوش نبودي عزيزم!»
اين را سرپرستار بخش مي گويد كه زن متين و مهرباني است.
خانم گنجه اي شمرده شمرده حرف مي زند و دلش مي خواهد واو به واو كلماتش را بشنوي. مي گويد: « ۲۲درصد سوختگي عميق درجه ۳ دارد!» مي داني سوختگي عميق درجه ۳ يعني چي؟
- ۲۲ درصد سوختگي عميق ... ما سه نوع سوختگي داريم. سوختگي درجه يك كه سطحي است و ... ۲۲ درصد سوختگي عميق يعني اينكه بيمار هيچ وقت خوب نمي شود...» و من به قلب محبوبه فكر مي كنم كه بيشتر از كمرش سوخته است و هنوز نمي داند چه برسر ميهمانان آن شبش آمده است كه اگر بداند بيشتر از اين خواهد سوخت. كه اگر بداند اينبار بجاي تنش قلبش مي سوزد.
- چراغ آمد روي سقف و خاك ها مي سوخت و بعد از ده دقيقه آمد روي كمرم آقا. همه دوربري هايم مانده بودند زير آوار. فقط يكي از خواهرزاده هايم ماند... من زير آوار گير كرده بودم و ازبس جيغ كشيده بودم ديگر صدام درنمي آمد، شروع كردم به دعاكردن و دعا ميكردم. از خانه مان هيچي نمانده بود. پودر شده بود آقا پودر! بالاخره هرجور بود آقا، از زير آوار آمدم بيرون، كم كم و كشان كشان خودم را رساندم سر خيابان و با پاي پياده رفتم بيمارستان. سر راه يك نفر يزدي بود كه گفت من مي رم كرمان و مرا با خودش برد... آن شب با نامزدم دعوا كردم آقا...
مقصر كي بود؟
من مي پرسم و او به سفيدي مرموز برف زل زده است و با خودش چيزي مي گويد. انگار مي گويد: «فكر مي  كنم من مقصر بودم.» مي پرسم نامزدت چه كاره است؟ مي گويد قصاب و مي خندد و تمام دل خوشي من به آخرين خنده اش كه شايد در اين چند روزه معجزه اي باشد. وقتي فرو مي ريزد كه خواهرش درباره پدر و مادر و ميهمانان آن شبش مي گويد: «آنها همگي مرده اند و او نمي داند آقا!»
دلم آشوب مي شود. دلم مي خواهد از اين بوها و منظره ها و صداها بگريزم. دلم مي خواهد بخوابم و خوابم نمي آيد و تا چشمهايم را روي هم مي گذارم بوي نخل مي شنوم و كومه هاي سوخته و فروريخته. و صداي قلمي آهني را مي شنوم كه سنگ مي تراشد.
آن بيرون هنوز مي بارد و من هر آن ممكن است از ترس پس بيفتم و نمي افتم. بوي دود و آتش زير دماغم مي زند و حالا خيلي ضعف دارم و من در اين فكرم كه چطور مي توانم بااين دهان خشك از كسي سوالي بپرسم...؟
- اين خانم خانم ها هم كه مي بينيد اسمش مريمه!
صداي خانم گنجه اي مرا دوباره به بيمارستان سوانح وسوختگي مطهري مي كشاند. مريم؟ چه قرابتي ميان اين برف و من و مريم وجوددارد؟ آن بيرون هنوز برف مي آيد. چه برف بي پيري! مريم گفت: اول زلزله آمد و بعد ما سوختيم. متاهل است و فرزندي يك ساله دارد. اسمش ياسمن است. مريم گفت، بي آنكه ازش چيزي پرسيده باشم.
حالا كجاست؟
- پيش جاري ام هست آقا، مريم گفت و من نفهميدم چطور خانم گنجه اي از من رو مي گرداند و نمي خواهد نگاهم بكند. ياسمن زنده است؟ چرا كسي صداي مرا نمي شنود؟ چرا كسي در اين اتاق حرف نمي زند؟ چرا همه زل زده اند به برف؟
اول زلزله آمد و بعد ما سوختيم. من و شوهرم وياسمن. من ۵۵ درصد سوختگي عميق درجه دو دارم آقا. غير از اين درس هم مي خوانم. پيش دانشگاهي ادبيات علوم انساني. من ۵۵ درصد سوخته ام و شوهرم ۳۸ درصد. شوهرم اصفهان است آقا.
۱۷ ساله بودم كه شوهرم دادن آقا. اصليتمان جيرفتي است و ساكن بم بوديم كه زلزله آمد. من و شوهرم و پدر و مادرشوهرم و ياسمنم همگي توي يك خانه زندگي مي كنيم آقا. ما آن شب نه ميهمان داشتيم و نه هيچ جا دعوت بوديم و نه هيچ جا رفتيم. مانديم خانه. ساعت ۱۰ شب بود كه زمين مثل گهواره شروع كرد به لرزيدن آقا. ما ترسيديم و آمديم بيرون و خبري نشد. صبح خيلي كار داشتم خانه را بايد تر و تميز مي كردم و لباس چرك ها را مي شستم ومنتظر آمدن ميهمان مي شدم. آن ميهمان قرار بود به خانه مان بيايد. زلزله خب باراولي نبود كه مي آمد. بم هميشه زلزله داشته آقا. هميشه لااقل سالي يكي دوبار. نمي دانستم اين بار اينقدر سفت و سخت مي لرزد. زمين كه لرزيد خانه ام گهواره شد و خوابم برد. چشم كه باز كردم ديدم خانه ام سوخته وسقف آمده روي سرم.
مادر و خواهر مريم هم پيشش هستند. از دست پاچگي آدم هاي مسوول، پس از زلزله گله گي مي كنند. مادرش مي گويد: ما تا از جيرفت به بم برسيم جگرم كباب شد آقا. مگر ماشين پيدا مي كرديم. مجبور شديم كلي پول بدهيم. تازه مريم را دير به بيمارستان رساندند آقا. از مريم مي پرسم بعد از اينكه خوب بشي برمي گردي بم؟
-نه ديگر برنمي گردم بم. شايد بروم بندرعباس.
چرا برنمي  گردي بم؟
- بمي نمانده آقا. كدام بم؟!
از اتاق بيرون مي زنيم كه خانم گنجه اي در گوشم زمزمه مي كند ياسمن مرده آقاي فراهاني! خودش اما چيزي نمي داند. شما هم چيزي ننويس!
بيرون بيمارستان هنوز برف است. برف دستش را پهن كرده روي همه چيز. خانه ها، كوچه ها، خيابان ها، درخت ها سفيد سفيد شده اند. حتي بيمارستان ها هم پر برف شده اند. حتي قبرستان ها. برف. برف . موقع آمدن، «احمدي»مدير روابط عمومي بيمارستان، سرراهمان سبز شد. واقعا زحمت كشيد. تلفني تمام پيچ و خم هاي بوروكراسي فچل اداري را تعطيل كرده بود و ما را فرستاده بود داخل بخش. خب اينهم حسن همولايتي بودنمان! برف هم ول كن نيست. از در و ديوار شهر عرض تسليت و دست كمك مي باريدو هلال هاي قرمز رنگ به شاخه ها آويزان شده بودند. درست مثل ماجراي رودبار و قصران.
از آن روزگار ۱۴ سال مي گذرد و در اين ۱۴ سال زلزله را فراموش كرده بوديم و زلزله آمد و باز هم فراموش مي شود. برف هنوز مي بارد و مثل غبار روي شهر مي نشيند و مثل فراموشي روي خاطره ها....

معجزه زير آوار
حتي فرصت نشد پلك بزنند. خيلي ها خواب را به مرگ پيوند زدند و وقت نشد كه حداقل براي يك ثانيه هم كه شده بيدار شوند و ببينند كه درحال مرگ هستند. اما فردي به نام يدالله علاوه بر آنكه با تكان شديد زلزله از خواب بلند شد،  با سرعت عمل و البته هوش بالايي كه داشت موفق شد جان خود و خانواده اش را از مرگ حتمي نجات بدهد:«ديدم خانه درحال تكان خوردن و ريزش است. يك آن فكر كردم اگر بيرون بروم فقط جان خودم را مي توانم نجات بدهم. اين شد كه رختخواب را پرت كردم روي خودم و خانواده ام. از زير رختخواب قشنگ حس مي كردم كه آوار روي سرمان مي ريزد. يكي دو دقيقه بعد بي هوش شدم.» شب قبل يدالله اتومبيل خود را به دوستش قرض داده بود. پس نمي توانست طبق عادت هميشگي روزهاي آخر هفته را به طبيعت بزند. آنقدر تلويزيون نگاه كردند تا خسته شدند.
از خستگي خوابشان برد. ساعت را براي ۶ صبح كوك كرده بود.اما قبل از درآمدن صداي زنگ ساعت، با صداي زنگ طبيعت از خواب پريد: «ديگر چيزي نفهميدم تا آنكه مرا از زير آوار بيرون كشيدند و به بيمارستان منتقل شدم. كتف و لگن وجمجمه ام آسيب ديد. وقتي از احوال همسر و دخترم پرسيدم خيالم راحت شد.» سرعت عمل يدالله باعث نجات او و خانواده اش شد. آنها پس از معالجات اوليه از فرودگاه كرمان به تهران منتقل شدند و در بيمارستان سينا استقرار يافتند.

مدارك مشكوك
مردي كه براي دانش آموزان دبيرستاني درنيروي هوايي مزاحمت ايجاد مي كرد، توسط ماموران كلانتري ۱۲۸ تهران نو بازداشت شد.
ماموران كلانتري با اعلام اينكه شخص معتادي با پرايد سفيد براي دانش آموزان دبيرستاني مزاحمت ايجاد كرده است به محل مورد نظر اعزام شدند و شخصي به هويت «علي. ت» ۳۲ ساله را كه سوار بر پرايد سفيد رنگي بود، متوقف كردند.
ماموران پس از بازرسي بدني از متهم مقداري مدارك مشكوك از قبيل ۱۳ عدد مهر شركت هاي مختلف ، كارت وزارت امور اقتصادي، كارت موتورسيكلت، پنج فقره چك به مبلغ ۵۰ ميليون و ۸۰۰ هزار تومان و مقدار زيادي فاكتورهاي خريد وفروش مربوط به شركت هاي مختلف، فيش هاي بانكي مربوط به بانك هاي مختلف و ... كشف كردند. همچنين يك نيمچه قمه نيز از او كشف كردند.«علي. ت» داراي سه سابقه سرقت و اعتياد به مواد مخدر است. او در ناحيه گردن دچار زخم بود كه به گفته خود متهم، هنگام دعوا بازنش بر سر پول اين زخم ايجاد شده است. پرونده «علي. ت» براي رسيدگي به دادسرا اعزام شد.

شكايت از يك مربي كاراته
زني از شوهر خود كه مربي كاراته است به خاطر ندادن نفقه و ضرب و شتم شكايت كرد.
«سيمين.خ»۳۳ ساله در شكايت خود عنوان كرد: حدود ۱۰ سال پيش با شوهرم ازدواج كردم كه حاصل آن يك دختر است. در اين ۱۰ سال حسن.ع (شوهرم) مرا مورد آزار و اذيت قرار مي داد اما به خاطر دخترم و زندگي ام تاكنون هيچ اقدامي نكرده ام. او مدت شش ماه است كه اجاره خانه را پرداخت نكرده و شب ها دير به منزل مي آيد. چند بار هم تمام زندگي مان را فروخته و براي تفريح و عياشي به خارج رفته و دست خالي برگشته است.آثار كتك هايش هنوز روي بدنم وجود دارد. شوهرم به من شك دارد و بارها به من تهمت زده است. پس از شكايت «سمين.خ» او به پزشكي قانوني فرستاده شد كه از ناحيه سمت راست صورت، بيني، چشم چپ، ساعد و ... مورد آسيب قرار گرفته بود.«حسن.ع» پس از حضور در دادگاه در دفاع از خود گفت: من يكي از استادان هنرهاي رزمي هستم كه از طرف سازمان جهاني «شين كن» به تركيه اعزام شدم و استادن آنجا زير نظر من تعليم مي ديدند. قبل از رفتن به تركيه همه زندگي ام را به زنم سپردم.سه ميليون و پانصد هزار تومان هم براي خرجي چهل روز در اختيارش قرار دادم. او فكر مي كند من قصد دارم ازدواج كنم. وقتي از باشگاه دير به خانه مي رسم در را به رويم باز نمي كند و به همه مي گويد كه من شب ها به خانه نمي آيم. او به شاگردهاي من سپرده است كه اگر مرا با زني ديدند به او اطلاع بدهند.گاهي وقت ها هم تهديد مي كند كه ۱۰۰۰ سكه مهريه اش را به اجرا مي گذارد. نمي دانم از دست او چه كنم.

خودرويي كه هيچ وقت به نام نخورد
گاهي خريد خودرو هم باعث دردسر مي شود.
«فرامرز. الف» ۲۳ ساله پس از پرداخت وجه خريد يك وانت، با فروشنده قرار گذاشت تا يك هفته بعد سند را به نام بزند.پس از گذشت يك هفته «اميرحسين.ع»، فروشنده وانت به «فرامرز.الف» گفت كه سند به اسم پسرخاله ام است و او در انگليس زندگي مي كند و قرار است تا چند هفته ديگر به ايران بيايد.«فرامرز.الف »پس از گذشت چند هفته سراغ «اميرحسين.ع» رفت و او به بهانه اينكه سند را در محلي گذاشته تا وام بگيرد، از به نام زدن سند طفره رفت.«فرامرز.الف» بازهم براي به نام دن وانت پيش «اميرحسين.ع» رفت و او گفت كه پسرخاله اش در شمال است.«فرامرز.الف» هرازگاهي براي به نام زدن خودرواش پيش «اميرحسين.ع» مي رفت اما او هربار به بهانه اي از به نام زدن وانت شانه خالي مي كرد.مادر« اميرحسين.ع »در تماس به« فرامرز.الف» گفت كه اميرحسين سندي از وانت ندارد كه به نامت بكند.فرامرز پس از اين تماس دنبال اميرحسين رفت اما نتوانست او را پيدا كند. او متوجه شد كه اميرحسين به كمك خواهر و شوهرخواهرش متواري شده است.

۱۰ كشته و مفقود
در شهري در جنوب بوينوس آيرس، پايتخت آرژانتين، انفجار وسايل آتش بازي غيرقانوني پنج كشته، پنج مفقود و ۲۸ زخمي بر جاي گذاشت.
يك دختر بچه دو ساله و كاركنان فروشگاه جزو مفقودين اين انفجار هستند.
اين انفجار در حالي صورت گرفته است كه ۳۷۴ نفر از ساكنين شهر بوينوس آيرس بر اثر سوختگي ناشي از انفجار وسايل آتش بازي حين جشن هاي آخر سال در اين كشور، تحت مداوا قرار گرفتند.

كشف۶۹ بمب در اندونزي
توسط پليس اندونزي ۶۹ بمب به جا مانده از جنگ جهاني دوم در استان پاپو كشف شده است.
قطر بمب هاي كشف شده ۵/۹ سانتي متر و طول آنها ۴۶ سانتي متر است.
اين بمب ها در هنگام حفاري در اين منطقه كشف شده اند.
اين بمب هاي خنثي نشده براي پيشگيري از بروز وقايع ناخواسته توسط ارتش امپراتوري ژاپن به دريا ريخته شده اند.
اندونزي يكي از كشورهاي آسيايي بود كه در جنگ جهاني دوم آماج حملات ژاپن قرار گرفت.

مسافر مسلح در فرودگاه
يك مسافر تبعه شيلي، مسلح به دو چاقوي ضامن دار، پيش از پرواز به سوي انگليس در فرودگاه باراخاس مادريد اسپانيا بازداشت شد.اين مسافر دو چاقوي دسته پلاستيكي داراي تيغه ۷ سانتي متري همراه داشت و در هواپيما از «آخر زمان» و رسيدن به پايان دنيا سخن مي گفت.پليس اسپانيا مجبور شد هواپيماي ياد شده را كه يك جت متعلق به شركت هوايي بود، از روي باند پرواز فرودگاه باراخاس بازگردانده و تخليه كند.اسلحه سرد مسافر ياد شده پس از آن كشف شد كه وي هنگام سوار شدن به هواپيما با جنجال به ايراد سخن درباره پايان دنيا پرداخت.
پس از بازرسي هواپيما و دستگيري فرد ياد شده، اين هواپيما با يك ساعت و ۱۰ دقيقه تاخير به سوي لندن به پرواز درآمد.

۴۲ ميليون جمعيت، ۲۵ ميليون ماشين
در سال گذشته بيش از چهار هزار نفر در جريان سوانح رانندگي در جاده هاي اسپانيا جان خود را از دست داده اند. بر اساس اين گزارش، شمار قربانيان رانندگي در اسپانيا در سال ۲۰۰۳ ميلادي نسبت به سال پيش از آن يك دهم درصد يعني ۶ مورد و ميزان تصادفات، سه دهم درصد يعني ۱۲ مورد بيشتر بوده است.از سوي ديگر، شمار خودروهاي كشور ۴۲ ميليون نفري اسپانيا در سال گذشته با ۸۷۰ هزار دستگاه افزايش، به رقم ۲۵ ميليون و ۹۲۵ هزار دستگاه رسيد.به اين ترتيب، سال ۲۰۰۳ ميلادي به ازاي هر يك ميليون وسيله نقليه ۱۵۵ تصادف منجر به مرگ در اسپانيا روي داده است كه اين رقم در سال هاي ۲۰۰۲ و ۲۰۰۱ به ترتيب ۱۶۱ و ۱۷۱ مورد تصادف منجر به مرگ بود.

هنرمند صد ساله فرانسه درگذشت
«دنيزكولوم» زن عكاسي كه به سبب تك چهره برداري (عكاسي پرتره) از هنرمنداني چون «پابلو پيكاسو» و «آلبرتو جاكومتي» شهرت داشت، پنج شنبه در سن ۱۰۱ سالگي در خانه اش در پاريس درگذشت.
«كولوم» در پاريس در سال ۱۹۰۲ ديده به دنيا گشود و ابتدا به يادگيري «ويلنسل» در پاريس پرداخت.
وي در سال ۱۹۳۵ با همسرش به ويتنام سفر كرد و با يك دوربين عكاسي كوچك كه همسرش به او داده بود عكاسي را شروع كرد.
«كولوم» در سايگون به گرفتن تك چهره (پرتره) از بيگانگان پرداخت. اين هنرمند گرفتن تك چهره از بزرگان را در سال ۱۹۴۷ آغاز كرد.

حبس براي سيگاري ها
استعمال دخانيات در اماكن عمومي سقف دار و فروش و عرضه آن در اين اماكن، بر اساس لايحه پيشنهادي قانون جامع كنترل دخانيات، يك تا سه ماه مجازات حبس دارد.همچنين عدم پرداخت ماليات از سوي توليدكنندگان و واردكنندگان محصولات، دخاني و عرضه محصولات، بدون شماره سريال و علامت مصوب، يك تا سه ماه حبس و يا ۵۰۰ هزار تا ۵۰۰ ميليون ريال جزاي نقدي است.
در صورت عدم توجه كاركنان به تذكرات كارفرما يا مدير واحد نسبت به ممنوعيت استعمال دخانيات در محيط هاي كاري و فضاي عمومي مربوط به آن، بر اساس اين لايحه، براي بار اول يك ماه حقوق فرد سيگاري كسر مي شود و در صورت تكرار، وي به دادگاه تخلفات اداري معرفي مي شود.

حوادث
ايرانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
در شهر
درمانگاه
زيبـاشـهر
سفر و طبيعت
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |  سفر و طبيعت  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |