سه شنبه ۱۶ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۷۴
در خرابه هاي ارگ بم
استخوانهايي در خرابه هاي ارگ بم از زير خاك بيرون شده اند. اما اينكه آنها جزء آثار تاريخي اين مملكت باشند، هنوز روشن نيست. كارشناسان باستانشناسي بايد معلوم كنند عمر اين بقاياي تازه متولد شده چقدر است 
000873.jpg
عكس: احمد معيني جم

انتقاد از تاخير سفر گروههاي نجات به بم
نفرين بر خشت و كاه و گل
تقريبا يك هفته پيش بود. نگاه كه مي كردي دو رديف از خاك و كاهگل مي ديدي كه به فاصله كمي به موازات هم ريخته اند و با خود خاطرات و شور زندگي پنجاه خانواده را دفن كرده اند. اينجا خيابان عدالت بود، خياباني قديمي از طبقه متوسط شهر كه اغلب آنان كارمند، مغازه دار و معلم مدرسه به شمار مي رفتند و اكثريتشان نسبتي خويشاوندي با هم داشتند. هر چند ظاهرا از شرايط مالي نسبتا خوبي برخوردار بودند، اما مشكلاتي آشنا مثل بيكاري موجب شده بود بسياري از جوان ترها در شهر خود بمانند و پيش خانواده خود خانه نشين باشند.
اما طي تنها سيزده ثانيه در بيست و شش دسامبر ۲۰۰۳ همه اينها از ياد رفت و دنياي كوچك اين شهر توريستي به مانند خيابان عدالت ويران شد. از آن خيابان كه چند صد نفر را در دل خود جاي داده بود، كمتر از ده نفر سالم ماندند و باقي كه زنده ماندند در بيمارستان هاي سراسر ايران پراكنده شدند. در قسمتي از خيابان از پرورشگاهي تلي فشرده از خاك و آجر و چند ورق فلزي به هم گره خورده و اجساد پنجاه و چهار جسد از دختران يتيمي كه آنجا زندگي مي كردند، به يادگار مانده بود كه به خوبي عمق فاجعه را نشان مي داد.
در اين ميان، زني بيست و دو ساله به نام حميده خداروستا زنده و سالم بود. شب زلزله را به همراه تعدادي از دوستانش در حومه بم گذرانده بود و به خانه شوهرش كه اختلاف قديمي هم با او داشت نرفته بود. حميده پس از فاجعه به سرعت خودش را به آن خانه رساند تا شايد جان بستگانش را كه كنار شوهرش زندگي مي كردند، نجات دهد. اما اين تلاش او چندان نتيجه اي در بر نداشت و او زير آوارها چيزي به جز صورت هاي خاك گرفته و بي جان مادر بزرگ، خواهر، عموها، عمه ها و فرزندانشان نيافت و تنها نشانه اي از حيات در زير آوار، ناله شوهرش بود كه با كمر شكسته اي فلج شده بود. حميده گريان شرح مي دهد: «خواهرام مرده اند، بچه هايم همينطور، پدر و مادرم هم مرده اند. مثل خيلي هاي ديگر.غم ما قابل توصيف نيست و انتها ندارد.» حميده با آن روسري قهوه هاي خاكي و آن روپوشي كه آويزان و خاكي شده، اشك هايش را پاك مي كند تا بتواند ادامه دهد. «همه اينها مرده اند و من تنهام. به چه كسي مي توانم بگويم تا غم و غصه ام كم شود.»
از ابتدا آمار قربانيان تكان دهنده بود. مي گفتند دست كم بيست و هشت هزار نفر از جمع هشتاد هزار نفري بم جان باخته اند. پس از يكي دو روز مشخص شد با توجه به قربانيان روستاهاي اطراف، تعداد كشته شده ها پنجاه هزار نفر است، عاقبت اين رقم به صورت رسمي اعلام شد تا سنگين ترين تلفات زلزله هاي بيست و پنج سال اخير دنيا به ثبت برسد. راب مك گيليواري يكي از مسوولان موسسهSave the Children كه اتفاقا از متخصصان مسائل مربوط به زلزله است مي گويد: «تنها اگر بر مساله مرگ اين زلزله متمركز شويم، باز هم با حقايق غيرقابل پيش بيني و دلهره آوري روبرو  مي شويم، متاسفانه اين واقعه تمام كانون خانواده ها را از هم پاشانده و تقريبا همه آنها را از بين برده است.»
هر چند در مقياس ريشتر، قدرت اين زلزله چندان زياد نبوده، اما باعث حداكثر تلفات و زيان هاي گوناگون شد، يكي از دلايل آن زمان وقوع حادثه در پنج و ده دقيقه صبح روز جمعه، روز تعطيلي مسلمانان كه اغلب آنها در خواب هستند، بود، دليل ديگر كه البته مهم تر است، شيوه ساخت خانه ها است. خانه هايي كه از آجرهاي گلي و فشرده و نيز كاه گل ساخته شده بود و به هنگام خرد شدن و ذره ذره شدن، ذره اي فضا براي تنفس آن كسي كه زير آوار است نمي گذاشت و موجب مرگ تدريجي خيلي ها شد. دليل آخر نيز كشته شدن اكثريت مسوولان و تصميم گيرنده هاي شهر و نيز سازمان هلال احمر آنجا بود، به همين دليل نيز عمليات آواربرداري و كمك به مردم زير ويرانه ها با كندي و بي نظمي شروع شد. چنانچه اگر اين اتفاق رخ نمي داد، تعداد قربانيان بسيار كمتر بود و حالا بسياري مانند حميده تنها و بي كس نمي ماندند. شوهر او در حال حاضر وارث دويست نفري است كه از دنيا رفته اند، بنابراين بايد خيلي ثروتمند شده باشد، اما حميده بي توجه به اين نكته و با وجود بي كسي تمايلي براي بازگشت نزد او ندارد.
«نمي خواهم به خودم يا به او دروغ بگويم. علاقه اي به شوهرم نداشتم، چون نمي توان به انساني كه معتاد است علاقه داشت به همين علت هم مدت ها با او اختلاف داشتم.»
حميده شوهرش را فراموش مي كند، ولي يقينا دقايق طاقت فرساي پس از زلزله، هرگز از ذهنش پاك نخواهد شد. «خودم با كمك ديگران خيلي ها را از آوار بيرون كشيديم، اما يا مرده بودند يا در حال جان دادن. هر كجا كه مي رفتيم فريادها از زير آوارها بلند بود ولي نه امدادرساني بود و نه كمك چنداني، هر كسي را هم كه بيرون مي آورديم، دقايقي بعد مي مرد. وضعيت وحشتناكي بود، در هر گوشه يكي دو نفر نشسته بودند وچند جنازه كنارشان وچند نفري هم در حال جان دادن و تقلا كردن. خودم دختر سه ساله همسايه ام را از زير آوار بيرون آوردم، از ناحيه كمر به شدت آسيب ديده بود و من نمي دانستم با او چه كنم و چكارش كنم. همه پريشان و مضطرب بوديم و هيچ كاري از دست ما بر نمي آمد. آخر ما كه پزشك نيستيم، امدادرسان نيستيم، هستيم؟ مرتب همه جا در تلويزيون و راديو مي گفتند نيروهاي كمكي رفته اند، اما دو روز تمام هيچ خبري نشد و ما كاملا دست تنها بوديم. مدام منتظر كمك بوديم. بعد از دو روز كلي آدم آمد ولي پراكنده و نامنظم و بي سازمان.»
هر چند خيلي از مردم بم مثل حميده و بسياري از روزنامه نگارها از كندي و بي برنامگي مسوولان شكايت داشتند، اما بنا بر اظهارات مقامات رسميUN كه به بم رفته بودند، همه چيز شرايط نسبتا مناسبي داشت و مسوولان به ويژه هلال احمر در آن وضعيت دشوار به خوبي عمل كردند و تنها مشكل آزاردهنده، آن تاخير بيست وچهار ساعته پس از زلزله بود. حتي پس از آن هزاران داوطلب هلال احمر از سراسر كشور با محموله هاي فراواني از پتو و غذا راهي آنجا شدند و طي چهار روز، نود هزار تخته پتو ميان آوارگان بمي توزيع كردند. در كنار آن، بسياري از دانشجويان دانشكده زبان هاي خارجي به بم رفتند تا كمك موثري براي سي و چهار گروه امدادگر خارجي باشند. شايد كلمات تدپرن، رئيس گروه هاي امدادرساني خارجي درUN در اين باره گوياي بسياري از ابهامات باشد. «يكي از بهترين سازمان دهي ها را در بم شاهد بودم. ضمنا امدادرسانان ايراني را هم بسيار كارآمد و سطح بالا ديدم كه به خوبي با همكاران خارجي خود كار مي كردند و هماهنگ شده بودند. در مجموع اوضاع را خوب و مثبت ارزيابي مي كنم و ازهمه چيز راضي هستم.» پاسخ كشورهاي خارجي در فرستادن نيروهاي كمكي خود قابل ستايش بود، اما آنچه آزاردهنده و دست و پاگير، تاخير زياد آنها در هنگام مسافرت به ايران بود.
آنچنان كه بسياري از گروه هاي خارجي بدون اميد چنداني كار خود را آغاز كردند، مثلا چهار گروه بريتانيايي با تمام تلاشي كه داشتند پس از چهل و هشت ساعت از وقوع فاجعه پا به شهر گذاشتند كه اين تاخير عملا بخت زنده پيدا كردن قربانيان را به صفر رساند. آنچنان كه تنها يكي دو نفر به صورت رسمي خبر زنده يافتنشان به گوش رسيد و آن دوازده نفر بازمانده اي كه سالم در آورده شده بودند مورد تاييد قرار نگرفتند. آقاي پرن تنها نكته مهم در اين روزها را اطلاع از تعداد صحيح كشته شده ها مي داند و اطلاعاتي از اين دست. اين در حالي است كه دسترسي به رقم بازمانده ها، مجروحان و كشته شده ها هرگز نمي تواند نزديك به واقعيت باشد. زيرا همانطور كه از خيلي خيابان ها مي گذشتيم، مردمي را مي ديديم كه در تدارك رفتن از بم و ادامه زندگي خود در شهرهاي ديگر مخصوصا روستاهاي اطراف بودند. در خياباني به نام جمال الدين كه اتفاقا در آن سوي خيابان عدالت بود، مردي سي و هفت ساله به نام محمد مصطفي به فكر خروج از شهر به مقصد دارستان، دهي در سي كيلومتري بم بود. آنچه داشت در وانتي جاي داد تا با خود به دارستان نزد پدر و مادرش ببرد. آنچه مي برد بسيار بي ارزش تر از آنچه مي گذاشت بود. برادر، خواهر، همسر و بچه هايش علاوه بر يكصد نفر از بستگانش زير خاك باقي مانده و دفن شده بودند و ديگر بهانه اي براي ماندنش نمي ديد. مي گفت مي رود كشاورزي كند تا دوباره شهر از نو ساخته شود.
دقيقا در آن سوي خيابان، علي رضا مهري بيست و پنج ساله نمي دانست چه مي كند، برود يا بماند. او كه پدر و مادر، خواهر، برادر و برادرزاده و خواهرزاده هايش را از دست رفته مي ديد، سرگردان اين طرف و آن طرف مي رفت. علي رضا زنده بود چون به خاطر كارش زود بيدار شد. چند روزي مي شد تاكسي پژوي نويي خريده بود و با آن كار مي كرد ولي در آن بحبوهه تاكسي تنها به اين درد مي خورد كه اجساد دلبندانش را به قبرستاني، جايي ببرد.
منبع Guardian :
ترجمه: علي فولا دي

ستون شما
افسردگي: فرزند ناخلف ويرانه ها
برديا افشين
چه خوشبينانه، چه بدبينانه، همه حرف ها همان حرف هاي تكراري پيشين است.
جدي گرفتن شعائر كه «ما بهتراز پيش خواهيم ساخت».
اعلام خطر، زلزله در كمين است و دست به كار شويم. هشدار: «ارائه مجموعه راهكارها كه ضوابط ساخت و ساز را جدي بگيريم.»
و ما كه نشسته ايم و براي خودمان تصوير سازي مي كنيم، پيش بيني مي كنيم، مي ترسيم، نگران مي شويم، كه چه بايد كرد؟
اما اين هراس ها، خواسته ها، آرزوها و اميدواري هاي جمعي ماست، جمعي كه به اين فكر نمي كنيم. توجه نمي كنيم قرار است در ميان آوار از بين سقف هاي فرو ريخته و ديوارهاي واژگون، فرزندي به دنيا بيايد. كه آن را «افسردگي بم» قرار است نام بگذارند.
فرهنگ موجود، كه چه ستودني است، تسلي داغداران بوده است. اما ما آدم هاي صاحب چنين فرهنگي را بارها آزموده اند كه چه ساده خيلي زود نگراني هاي خود را فراموش مي كنيم، ولي خيلي زودتر از آن محتاج تسلي را از ياد مي بريم.
فراموشي اول، فقط متعلق است به ما؛ كه شايد عملكرد دوباره طبيعت تلنگري باشد، كه باز به فكر فرو برويم، نگران شويم، شعار بدهيم و وعده...
اما فراموشكارانه شايد شاهد آن نباشيم كه در دامان آن محتاج به تسلي، فرزند ناخلف «افسردگي» رشد پيدا مي كند، سايه اش بر سر بازماندگان فاجعه سنگيني كند، اين فراموش كاري دوم چه عظيم است!
ما كه وعده داديم بم را خواهيم ساخت.
اگر يادمان برود، بايد توقع داشته باشيم، فرزند ناخلف، شتابان، غول افسردگي شود كه بازماندگان ناتوان در از پاي درآوردن آن، اسير آن شوند. آن روز اينگونه خواهد بود، خيابان هايي خالي از شور، شوق، خانه هايي بدون سقف، مردمي افسرده صاحب اقتصادي بيمار. آن روز، روز حكم فرمايي «غول افسردگي» است.
آن روز خيلي بعد از فراموش كاري عظيم ما نخواهد بود.

شهرنامه
تهران ، زمستان  و ادامه آلودگي هوا
در اين ايام از سال كه زمستان بر شهرها ، روستاها و دشت و دمن ما خيمه زده است، كلان شهر تهران نيز در روزهايي كه زير پوشش برف قرار مي گيرد نفسي تازه مي كند اما دريغا كه اين تنفس موقتي است و به محض آنكه گرماي آفتاب برف را در خيابانهاي پر رفت و آمد آب مي كند، دوباره هزاران خودرو خرناس كشان در شهر راه مي افتند و آسمان را تيره و تار مي كنند!
راستي چه شده است كه تهران در فصل هاي پربارش هم قادر به رهايي از چنبره آلودگي شديد هوا نمي باشد؟ با اندكي تعمق در مي يابيم . بيش از ۷۰ درصد از مجموع خودروها و موتورسيكلت هاي ساخت كارخانه هاي داخل كشور در تهران عرضه و جذب مي شود و ترافيك را سنگين تر و هواي شهر را آلوده تر مي سازد. گسترش بي رويه تهران بر اثر ساخت و سازهاي بي برنامه خود باعث افزايش سفرهاي درون شهري و توليد بيشتر گازهاي آلاينده هوا در شهر تهران است. همچنين طبق تحقيق كاشناسان، انجام ساخت و سازهاي بي برنامه در اراضي واقع در حد فاصل شهرهاي تهران و كرج عملا تبادل هوا در كريدور غربي را به خطر انداخته است و آنچه كه بر اثر وزش بادهاي غربي- شرقي به شهر تهران مي رسد در بر گيرنده هواي آلوده اي است كه انباشته از گازهاي آلاينده كارخانه ها و همچنين منابع گرم كننده شهرك هاي واقع در مسير و خودروها مي باشد. اين خطري است كه بايد جدي گرفته شود و هر چه سريع تر از ادامه ساخت و ساز در اين اراضي جلوگيري به عمل آيد.
نكته مهم ديگر تردد غير ضروري هزاران خودروي به اصطلاح تك سرنشين در شهر تهران است كه در سنگين تر شدن ترافيك و آلودگي هوا تاثير مهمي دارند. راه اندازي تعدادي از خطوط راه آهن شهري (مترو) در تهران سهم قابل ملاحظه  اي در كاهش سفرهاي درون شهري و تردد خودروهاي تك سرنشين در خيابان ها داشته است، اما هنوز شبكه حمل و نقل شهري براي پاسخگويي به نيازهاي كنوني مسافران در شهر تهران كافي نيست و تنها با تكميل و تجهيز حمل و نقل عمومي، مي توان با كار فرهنگي از ميزان گرايش شهروندان در رفت و آمد با خودروهاي تك سرنشين كاست.
عباس جهاني

ايرانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
زيبـاشـهر
سفر و طبيعت
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |  سفر و طبيعت  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |