شنبه ۲۰ دي ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۷۸
گفت  وگو با دكتر محمد ناصر استاد دانشگاه در پاكستان
با گلستان شروع مي كنيم
000801.jpg
كيوان باژن
پاكستان به عنوان يكي از كشورهايي كه به لحاظ فرهنگي اشتراكات بسياري با جامعه ايران دارد، توانسته است زبان فارسي را به عنوان يكي از زبان هاي مهم وارد مؤسسات خصوصاً  دانشگاهها كند. دكتر محمدناصر عضو گروه فارسي دانشكده خاورشناسي است كه وابسته به دانشگاه «پنجاب» لاهور پاكستان است. با او درباره وضع زبان فارسي، مشكلات دانشجويان رشته زبان فارسي، راههاي گسترش اين زبان در پاكستان و قرابت فرهنگي در كشور به گفت وگو نشستيم.
* آقاي دكتر! به طور كلي زبان فارسي در شبه قاره و به خصوص پاكستان داراي چه وضعيتي است و چه جايگاهي دارد؟
- زبان فارسي در شبه قاره، از سابقه اي بسيار طولاني برخوردار است. هر چند كشوري كه ما در آن زندگي مي كنيم، يعني پاكستان، از نظر تاريخي، تازه تأسيس است و حدود پنجاه و شش سال از پيدايش آن مي گذرد، اما نمي توان سابقه فرهنگي و اجتماعي دو كشور ايران و پاكستان و همچنين فارسي و زبانهاي بومي شبه قاره را تنها در حد اين چند سال دانست.
* با توجه به گذشته پربار، امروزه وضعيت زبان و ادبيات فارسي در كشور پاكستان چگونه است؟
- خوب، پس از تشكيل و تأسيس پاكستان، به زبان فارسي بسيار توجه شد. شما ببينيد، در گذشته تنها در يك دانشگاه كه من هم در آن تدريس مي كنم، يعني دانشگاه پنجاب، فارسي در مقطع كارشناسي و كارشناسي ارشد درس داده مي شد، در حالي كه امروزه در هشت دانشگاه سراسر كشور، زبان و ادبيات فارسي تدريس مي شود كه دانشجويان در مقاطع كارشناسي، كارشناسي ارشد، پيش دكتري و دكتري فارغ التحصيل مي شوند. شايد جالب باشد بگويم كه طبق آمار به طور مثال امسال در امتحاني كه در دانشگاه «پنجاب» گرفته شد، در مقطع كارشناسي ادبيات، چهل هزار دانشجو داشتيم كه زبان فارسي را به عنوان زبان دوم انتخاب كردند كه البته از ميان آنها، ما مي توانستيم پنجاه و دو نفر را در مقطع كارشناسي ارشد بپذيريم. يعني مي خواهم بگويم استقبال از طرف دانشجويان بسيار زياد است. البته در مورد آتيه زبان فارسي در شبه قاره به خصوص پاكستان خيلي بايد دقت كرد. چون در آينده با خطراتي روبه رو مي شويم كه زمينه هايش از الان به چشم مي خورد. مهمترين اين مشكلات كاربرد زبان فارسي است. مي دانيد مسأله اقتصاد خيلي مهم است. براي همين دانشجوي فارغ التحصيل زبان فارسي، اگر فرصت استخدام نداشته باشد و ببيند كه نمي تواند جايي، شغلي پيدا كند، مسلماً  آن را ادامه نخواهد داد و ديگران نيز با توجه به اين مسأله، چنين رشته اي را انتخاب نخواهند كرد.
* شما كه مشغول تدريس هستيد نگاه دانشجويان را به «فارسي» چگونه مي بينيد و براي بهتر يادگيري آن چه پيشنهادي داريد؟ آيا فراگيري زبان فارسي به نحوي است كه دانشجو بعد از مدتي از آن خسته شود؟
- نه ببينيد، وقتي آمار دانشجوياني كه فارسي را انتخاب كرده اند در ترازو بگذاريم، ديده مي شود كه هفتاد، هشتاد درصد، دخترها هستند. چون، زبان فارسي، شيرين است، زبان شعر و احساس است. زباني است كه لطافت خاصي دارد و با احساسات فرد، جور در مي آيد. براي همين مورد توجه خانم ها قرار مي گيرد. البته پسرها هم، همانطور كه گفتم اين شيريني و لطف زبان فارسي، را حس مي كنند. پس مي شود گفت همه دانشجوياني كه زبان فارسي را انتخاب مي كنند، با آن رابطه خوبي دارند و حتي اشتياق آنها براي فراگيري اين زبان زيادتر مي شود. اما به نظر من، دانشجويان كارشناسي ارشد، وقتي ديگر در اين زبان تخصص پيدا مي كنند، لازم است يك ترم را در تهران و يا در يكي از شهرهاي بزرگ ايران بگذرانند تا زبانشان به اصطلاح روان شود.
* به نظر مي آيد در پاكستان ادبيات معاصر كمتر شناخته شده، از نظر كمبود ترجمه آثار معاصر وضع چگونه است؟
- به طور كلي، آن چيزي كه در حال حاضر يكي از مشكلات ماست، نداشتن اطلاعات لازم درباره ادبيات معاصر ايران است. اين آثار به دست ما نمي رسد. حتي امروز كه براي خريد كتابهايي، از داستان گرفته تا شعر و رمان، به خيابان انقلاب رفتم، سراسر اين خيابان را كه گشتم، چندان كتابي نيافتم.
يعني از نظر داستان كوتاه، رمان و شعر، انگار در اينجا هم كمبودهايي هست. خوب، وقتي اينجا وضع اين طوري است، در كشورهاي ديگر نمي تواند بهتر باشد.
* از نظر منابع كلاسيك چطور؟
- از نظر متون كلاسيك البته، دانشگاههاي پاكستان به خصوص «پنجاب» يكي از غني ترين دانشگاههاي جهان است. ما در آنجا، حدود سي هزار نسخه خطي داريم كه خودش نشان مي دهد كه وضعيت چه گونه است. اين تازه، تنها در دانشگاه پنجاب است. ما يك مركز تحقيقات ايران و پاكستان در اسلام آباد هم داريم كه حدود سي سال پيش تأسيس شد. آن جا هم حدود شش هزار نسخه خطي وجود دارد. منابع در دانشگاههاي مختلف پاكستان به طور كلي چنين وضعيت خوبي را دارد. حالا در موزه ها هم نسخ خطي فراواني هست و همچنين در كتابخانه هاي بزرگ كشور. همانطور كه گفتم مشكل اصلي ادبيات معاصر و كارهاي جديد است وگرنه از نظر متون قديمي مشكلي نداريم.
* حالا كه صحبت از مردم دو كشور شد، مي خواستم بپرسم نگاه مردم پاكستان و استقبالشان از فرهنگ و ادبيات ايران و مردم ايران چگونه است؟
- ببينيد،  به يك مسأله خيلي بايد توجه كرد. اين كه فرهنگ و تمدن ايران و شبه قاره، به خصوص پاكستان كه ۹۹درصد آنها مسلمان اند، بسيار نزديك به هم است.
ما خيلي به يكديگر نزديك و برادر هستيم. شايد در سراسر جهان، تنها دو كشوري باشيم كه اين همه از نظر فرهنگي به هم نزديك هستند. بين فرهنگ من و شما، هيچ تفاوتي نيست. از اين رو مردم دو كشور، يكديگر را بسيار دوست دارند. مثلاً  درباره زبان اردو ببينيد، زبان اردو كه زبان ملي ماست، ۶۰ درصد از لغاتش را از فارسي گرفته است و ۱۵ درصد هم از عربي. و حتي تأثير از عربي هم همان كلماتي است كه فارسي زبان ها به كار مي برند.تأثير و نفوذ زبان فارسي در زبان هاي محلي و زبان ملي ما بسيار است. همين سرود ملي پاكستان كه زبان اردو است فقط يك كلمه اردو دارد و آن هم حرف ربط «كا» است. اگر شما اين را برداريد و عوض كنيد، صد در صد فارسي مي شود. به خاطر همين نزديكي، استقبال مردم، خيلي زياد است و مردم ما، ايران را و مردم ايران را دوست دارند.
* مردم پاكستان با توجه به اين علاقه، كدام نويسنده و شاعر معاصر ايراني را دوست دارند.
- البته به خاطر همان مشكلي كه در شناساندن ادبيات معاصر گفتم، در حال حاضر، «صادق هدايت» بسيار در نزد پاكستاني ها محترم است و همچنين «جلال آل احمد» و كتابهاي اين دو نويسنده در كتابخانه هاي پاكستان درصد فروش بالايي دارد. از بين شاعران نيز، ما  «فروغ فرخزاد» را بسيار دوست داريم و «سهراب سپهري» و البته «نيما يوشيج» كه ديگر جاي خود دارد و پدر شعر فارسي است. ما آن جا يك شاعري داريم به نام «راشد» كه نيماي شعر پاكستان است. چون او هم، همان تحولاتي را در شعر اردو به وجود آورد كه نيما در شعر فارسي. «اخوان ثالث» هم بسيار مطرح است. البته با توجه به كمي اطلاعات درباره ادبيات معاصر در گذشته حتي استادان نيز با اينها چندان آشنايي نداشتند. الان وضع كمي بهتر شده و به وسيله ارتباطاتي مثل همين مجمع، آنها به اينجا آمدند، مطالبي خواندند و كتابهاي اينها را خريدند و به پاكستان بردند و به اين ترتيب مردم را با اين اسامي آشنا كردند.
* خود شما چطور شد كه به فراگيري ادبيات فارسي علاقه مند شديد؟
- شايد جالب باشد، چون من در اصل دانشجوي علوم بودم. هيچ وقت هم قرار نبود كه فارسي را به اين شكل ياد بگيرم. در خانواده ام هم كسي فارسي نخوانده بود. من وقتي ديپلم گرفتم و در رشته علوم،  وارد دانشگاه شدم، البته دانشجوي رياضي و فيزيك در يكي از تعطيلات تابستان، رفتم به خانه فرهنگ لاهور تا در آن جا سه ماه فارسي مرور كنم البته به عنوان زبان شعر و تنها به خاطر اين كه بعدها بتوانم اردو را بهتر ياد بگيرم. چون همانطور كه گفتم كسي كه فارسي بلد نباشد، اردو مشكل دارد. آنجا كه رفتم، استاد بنده آقاي نوازي شريف، خيلي نسبت به من محبت فرمودند و اصلاً  باعث شدند تا من به اين زبان علاقه شديد پيدا كنم. اين بود كه من به جاي سه ماه، يك سال فارسي خواندم و وقتي ليسانس علوم گرفتم، دوباره كنكور دادم و در امتحان كارشناسي، شركت كردم تا در رشته ادبيات، درس بخوانم. قبول شدم و بعدها كارشناسي ارشد گرفتم و به تهران آمدم و دو سال پيش توانستم دكتراي ادبيات فارسي را از دانشگاه تهران بگيرم. البته به دانشگاه اصفهان هم رفتم و يك ترم دكتري خواندم. الان بسيار خوشحالم كه توانستم اين زبان شيرين و پراحساس را ياد بگيرم.
* آقاي دكتر! شما اولين متن فارسي را كه خوانديد، به ياد داريد؟
- به طور كلي در پاكستان، اگر كسي فارسي هم نداند، با «گلستان» سعدي آشناست و اطلاعاتي از آن دارد. درباره مثنوي مولانا چيزهايي مي داند. فكر مي كنم كه من اولين متني را كه خواندم از كتاب «گلستان» سعدي بود. بعد البته، حافظ كه خوب، بسياري از اين متن ها را متوجه نمي شدم ولي باز هم مي خواندم. خيلي شيرين بود. همچنين غزليات مولانا كه بسيار به دل و روح آدم مي نشيند.
* و ... خاطره اي داريد؟
- همين كه اگر غزليات مولانا را در آن زمان نمي خواندم، شايد نمي توانستم فارسي را به خوبي ياد بگيرم. اين غزليات مولانا خيلي به من كمك كرد و در كل، حال و هواي ديگري در من ايجاد نمود. اين شد كه من توانستم فارسي ياد بگيرم. زبان مولوي را ياد بگيرم. زبان حافظ و سعدي را بياموزم و لذت ببرم.

نگاه
جومپالاهيري، خالق داستان هايي با شخصيت هاي واقعي
آزاده عصاران
«جومپالاهيري» با مجموعه داستان هاي كوتاه «مترجم دردها» به دنيا معرفي شد. اين كتاب توانست جايزه پوليتزر ادبي سال ۲۰۰۰ را از آن خود كند. او در اين مجموعه داستاني به زندگي مهاجران هندي در آمريكا و مشكلات مالي، فرهنگي، شغلي و روحي آنها پرداخته است. جومپالاهيري در سال ۱۹۶۷ از خانواده  اي هندي در لندن به دنيا آمد و در ۳۲ سالگي توانست برنده جايزه ادبي پوليتزر شود. خانواده او به آمريكا مهاجرت كردند و ماجراهاي زندگي او به عنوان يكي از اعضاي خانواده اي هندي مقيم آمريكا، تك تك لحظات «مترجم دردها» را آفريد. او در رشته هنر و ادبيات از دانشگاه بوستون فارغ التحصيل شد و سه داستان كوتاهش در نشريه نيويورك چاپ شده و مورد استقبال قرار گرفت. دو سال بعد نام او در ليست برندگان پوليتزر قرار گرفت.
لاهيري در مورد اين جايزه مي گويد: «همه چيز به شكل عجيبي دست به دست هم داد تا اين اتفاق بيفتد؛ به محض اين كه يك ناشر پيدا كردم؛ نوشته هايم ويراستاري شد، بلافاصله قراردادي بسته شد و در زمان كوتاهي چاپ شد. نويسندگان به زمان، پول و تشويق نياز دارند تا شرايط نوشتن براي آنها فراهم شود و با دلگرمي كارشان را انجام دهند. اين كتاب به من هر سه اين نعمت ها را در كمترين زمان ممكن عطا كرد.»
شگرد او در مجموعه داستان هايش اين است كه اصلاً خودش را فرياد نمي زند. لابه لاي سطرها، از نويسنده اي آگاه و استادنما خبري نيست. او بدون اين كه بخواهد خودش را به خواننده تحميل كند در مورد روابط همسايه ها، زن و شوهر، استاد و دانشجو، عشق، بي هويتي و سرگشتگي درس مي دهد. سه سال از انتشار مترجم دردها گذشت و چندي پيش اولين رمان او با عنوان «همنام» در آمريكا منتشر شد. موضوع اين كتاب در مورد نسل هاي مختلف يك خانواده هندو و اهل بنگال است كه به بوستون سفر كرده اند. لاهيري در اين كتاب هم به مسأله زندگي از ديد نسل هاي مختلف يك خانواده مهاجر، فرهنگ و تضادهاي تفكر آنها با جزئيات فراوان مي پردازد.
اگر از آن دسته خوانندگاني هستيد كه قبلاً مجموعه داستان هاي كوتاه او را همراه با نكات فرهنگي و سنتي هندي مطالعه كرده ايد، خود را مقيد دانسته كه «همنام» را هم بخوانيد و دوستش داشته باشيد.
برخلاف «مترجم دردها» همه ماجراهاي «همنام» در آمريكا مي گذرد. لاهيري در اين مورد مي گويد: پايه «همنام» به شكل تمام و كمال براساس داستان زندگي در آمريكا بنا شده و شخصيت ها با پس زمينه كلكته و نيويورك و لندن مدام در حال تقابل هستند. اين شخصيت ها در حال دست و پا زدن با معناي زندگي، پيشرفت و دلبستگي به زندگي آمريكايي هستند.
شخصيت هاي داستان هاي «جومپالاهيري» برگرفته از قشرهاي مختلف جامعه، مذاهب گوناگون، مليت ها و سنين مختلف است. به همين دليل هم خوانندگانش از سراسر دنيا با آن ارتباط برقرار مي كنند.
لاهيري در مورد يافتن و كندوكاو در اين شخصيت ها و تجربه هاي متفاوت آنها از زندگي انگليسي، هندي و آمريكايي مي گويد: تا به حال به اينترنت دسترسي نداشته ام. حتي دوبار براي خود آدرس ايميل ساختم ولي آنقدر بي استفاده ماند تا بسته شد. دوست ندارم اطلاعاتم را از طريق جست و جوي اينترنتي به دست آورم، نمي توانم خود را با اين روش كه با فشردن يك دكمه، يك دنيا مقابلم قرار گيرد، وفق دهم. من بايد تجربياتم را با همه وجودم حس كنم، پس به سراغ آدم هاي اطرافم مي روم.
عده زيادي معتقدند كه داستان هاي لاهيري در ارايه و تكثير فرهنگ هنري در سال ها اخير در آمريكا، نقش مهمي داشته است؛ قشرهاي مختلف  آمريكايي همانقدر كه به غذاي چيني، رستوران هاي سنتي چيني و طب سوزني در قلب آمريكا علاقه دارند، اين اواخر به پوشيدن لباس هاي هندي، آرايش هندي، فرهنگ بودايي و مديتيشن و يوگا علاقه نشان مي دهند. جومپا لاهيري در يكي از مصاحبه هايش با نيويورك تايمز در اين مورد مي گويد: «اصلاً از اين توجه و علاقه آمريكايي ها به فرهنگ هندي احساس غرور نمي كنم. بسياري از روش ها و چيزهاي هندي كه اين روزها مد شده، جزو ريشه هاي زندگي هندي ها نيست. اين ها فقط رويه اوليه و ظاهري يك فرهنگ است كه هضم نشده و در حد ادا باقي مانده است».
اين زن جوان كه دكتراي رشته هنرهاي زيبا و ادبيات را دارد، سال ها تلاش كرده و تجربياتش را گوشه و كنار نوشته تا بعدها از آنها در قالب هاي مختلف استفاده كند. او مي گويد: اگر به جاي بسياري از نويسندگان جوان و نوپا باشم، هيچ وقت اولين داستانم را براي چاپ به جايي نمي فرستم. در واقع آنقدر به خودم فرصت و زمان مي دهم تا تعداد زيادي داستان بنويسم، پاره كنم. واقعيت ها را ببينم و دوباره بنويسم. اين تمرين ممكن است چند سال طول بكشد.
لاهيري بعد از تجربه داستان كوتاه و رمان، هيچ كدام را به ديگري ترجيح نمي دهد: «هر دو نوع را دوست دارم. خالصي، قدرت و نيرومندي داستان كوتاه را كه نويسنده و خواننده را در خود غرق مي كند، خيلي دوست دارم. نوشتن يك رمان قطعاً طاقت فرسا و سخت تر است، نسبت به يك داستان كوتاه و درجه ريسك بالاتري را مي طلبد. سوژه يك داستان كوتاه همه جا حتي در اتوبوس يا باغ وحش هم به ذهن برسد و پايانش را هم همان جا سرپايي پيدا كني؛ ولي در داستان بلند مدام بايد به تداوم، تحول و ريتم داستان توجه كني. اين هم لذت بخش است.»
لاهيري معمولاً در داستان هايش از ديدگاه يك مرد، گوينده يا ناظر بر ماجراست: «اول براساس حس كنجكاوي خودم اين كار را شروع كردم. من برادر ندارم و زماني كه بزرگ مي شدم حس مي كردم كه مردها موجودات اسرارآميزي هستند. اولين داستاني كه در كالج نوشتم، ماجرايي از ديد يك مرد بود و تا مدت ها همه چيز را از زاويه او تجزيه و تحليل مي كردم. بعد از آن سه داستان ديگر از ديد مردها نوشتم و مدام از خودم مي پرسيدم كه آيا يك مرد اينطوري فكر مي كند، اين كار را مي كند و يا اين حس را دارد؟ در «همنام» هم كه شخصيت اصلي آن «گوگول» است، همه ماجرا از نگاه يك مرد است. مردي كه در تقابل فرهنگ ها و سنت هاي هندي و روش زندگي آمريكايي گيج مي خورد.»
پيش بيني مي شود «همنام» هم جزو كتاب هاي پرفروش سال باشد كه مانند «مترجم دردها» به زبان هاي مختلف ترجمه شود.
«همنام» در ايران توسط چندين ناشر در دست ترجمه است.

نگاه
در امتداد سكوت
تحليلي از سروده هاي پونه ندايي
محمدعلي موحدي
از پونه ندايي (متولد ۱۳۵۳)، مدير و سردبير نشريه ادبي شوكران، تاكنون دفترهاي شعري چون «ردپاي زمان» (۱۳۷۹ / نشر سرايش) و «يك مشت خاكستر محرمانه» (۱۳۸۱/نشر كتاب نادر) به چاپ رسيده است. متن حاضر تحليل كوتاهي از اين دو دفتر است.
آنچه كه در سروده هاي ندايي بيشتر نمود مي يابد،  روح بي آلايش و احساس بكر اوست. شاعر بدون كمترين دغدغه اي، نياز شاعرانه اش را بر بستر شعر مي گستراند و صادقانه و ساده در تلاطم شعرهايش گم مي شود. در اين راه، چيرگي وي بر زبان و كلام نه اندك است، نه بسيار. گاهي فضاي توصيفي و لحظه لحظه سروده هايش به اوج مي رسند و گاه در توانايي بياني خود، دچار كاستي مي شود. با اين همه، ميان انديشه و لفظ به داوري نمي نشيند و اين، در نوع خود، بزرگترين موفقيت است.
از تاريكي مي ترسم/ و در دامان خود/ شكوفه هاي سيب را شماره مي كنم.(ردپاي زمان، ص ۱۰)
در وهله نخست «سرودن» جلوه اي از نياز روحي شاعر است. در راستاي پيوندي تازه با طبيعت. اگر چه اين پيوند و همسوگرايي با آن جنبه درون گرايانه اي دارد، اما ردپايي كه در ذهن و زبان شاعر به جاي مي نهد، آن قدر شاعرانه هست، كه هر خواننده اي آن را بپذيرد! از اين نظر شباهت هايي با سروده هاي فرخزاد پيدا مي كند.
از سوي ديگر، با برخورد به دنيايي مسلول و پرفريب؛ واژه ها و تصويرها، به اندوهي آكنده از ملامت و ناامني پناه مي برند. لحظه هايي سرشار از ناكامي و ناتواني،  در تماميت شعر ريشه مي دواند و «ترديد» چيره ترين نكته اي است كه در بيان اين دلتنگي ها به چشم مي خورد. شاعر خواسته يا ناخواسته زبان سروده هايش را با اندوه وارترين لحظه ها در هم مي آميزد و گاه اين «اندوه مردد» ناشي از سنگيني زمانه اي است كه خلوت شاعرانه اش را زخمي كرده است.
نگاهم از پنجره بالا مي رود./ به آسمان بي پرنده/ شور پروازي نيست./ و ذهن پريشان بيد/ در نوسان خواب و بيداري/ مي سوزد (ردپاي زمان، ص ۷۱)
مي خواهم از درد بگويم/ از طبله هاي رنج/ بر ديوار كهنه استقامت / و صبر گنديده  چشمانم./ مي خواهم از سكوت بگويم./ از مرگ./ از نهال شكسته عشقم/ در دست باد/ (ردپاي زمان،  ص ۸۱)
در دفتر نخست، زبان شعر رها و كم تجربه است. توانايي شاعر براي به اختيار در آوردن نيروي سرودن كافي نيست. گاهي كلمات از تمركز ذهني او مي گريزد و يك حالت تعليق ميان لفظ و احساس چهره مي گيرد. پريشاني ها و ناتمامي زبان، جانمايه سروده هايش را مي خشكاند و چنته او از پيراستگي هاي كلام تهي مي شود.
در شعرهاي ردپاي زمان اگر چه گاه زيبايي هايي به چشم مي خورد و نمي توان آرمان گرايي شاعر را انكار كرد، اما بي گمان كاستي هاي شعر، بيشتر از زيبايي هاي آن است.
در دفتر دوم وضع به گونه ديگري است: به لحاظ زبان و تصوير شاعرانه پيشرفت  هايي به نمود گذاشته مي شود. در چنبره ذهني ندايي واژه هاي بسياري پرورش يافته اند و او از ذخيره هاي زباني اش بهره ها مي جويد. دستپاچه و خام سخن نمي راند. آنچه كه در مقايسه با دفتر نخست مي توان گفت، جهش بزرگي است كه از نظر زبان و درونمايه صورت گرفته است: تصويرهايي كه از فضاي معنايي شعر به دست مي دهد، انسجام بيشتري يافته اند. كلامي پيچيده و باتجربه تر و واژگاني كه خود به سراغ شعر مي آيند، نگاه جست وجوگر و حس آسيب پذير شاعر را در هم مي نوردد. تلنگر هايي هميشگي بر روح، ذهن خواننده را تسخير مي كند:
چاقو را برداشتم/ روي پوست احساسم كشيدم/ و خون جهان بيرون زد.(يك مشت خاكستر محرمانه، ص ۱۳)
از شادي ها و لحظه هايي پرشور نشانه اي نمي توان يافت. شاعر از بيان رؤياهاي سرخوش جواني غفلت مي ورزد. در شعرهاي «يك مشت خاكستر محرمانه» جمله اي نيست تا روزگار پر هاي و هوي جواني را فرا ياد آورد و درنهايت فضاي غم بار سروده هاي دفتر نخست- كه خيره سرانه يكه تازي مي كرد- اين بار نيز در تار و پود كلام رخنه مي كند. سراپاي سروده هايش را در بر مي گيرد و در ژرفناي انديشگي او پنجه مي اندازد. اين، همان نكته اي است كه از شاعر جوان و چشم گشوده به جهان امروز، امري طبيعي تلقي خواهد شد. يعني؛ غم، اندوه و انتظار.
غروب در چشمان تو بود/ وقتي به دريا فرو مي رفتي/ اكنون منم؛ طلوع بيهودگي. (يك مشت خاكستر محرمانه، ص ۵۵) 
چراغ بر در خانه بگذاريد/ كه عابر كوچه هاي جهان/ از غبار فاصله مي آيد./ با كوله پريشاني بر دوش/ و سرفه هاي هوا را/ بر خس خس سينه ديوار مي كوبد (يك مشت خاكستر محرمانه، ص ۲۶)
در دفتر دوم، انسان و طبيعت با نشانه هايي دقيق و نازك انديشانه حضور مي يابند. نشانه هايي كه بي ترديد تأمل شاعرانه شان انكارناپذير است. سراينده «يك مشت خاكستر محرمانه» به جهاني انساني تر گام مي نهد. با بينشي نوصوفيانه در «جان انسان معاصر». او خسته است. از جست وجوي پنجره، از تاريكي چشمان مردمي كه نور و دريچه را گم كرده اند و در سايه سار انتظاري كه سرآمدنش نزديك است، به غبار روبي آسمان مي انديشد:
خسته ام / از جست وجوي پنجره./ از تاريكي چشمان اين همه مردم/ كه نور و دريچه را گم كرده اند./ خسته ام (يك مشت خاكستر محرمانه، ص ۴۴) 
گفته اي كه مي آيي/ و اگر اين حرف درست باشد/ من وقت زيادي ندارم./ بايد آسمان را گردگيري كنم./ و دست هايم را در طرح نيايشي بالا برم/ تا باران حياط خانه را بشويد. /(يك مشت خاكستر محرمانه، ص ۶۸)
تأثيرپذيري از شاعران نيمايي، فروغ فرخزاد و اندكي سهراب سپهري (به خصوص در دفتر دوم) كلام شاعرانه  او را تعديل مي كند. ندايي در عمق انديشه و احساس، دريافت هاي محسوسي از سروده هاي فرخزاد دارد. (چه در دفتر نخست و چه در دفتر دوم.) در چند شعر همانندي هايي با او پيدا مي كند. وجود نيازها، كاستي ها و   آرزوهاي مشترك زنانه، نكته در خور توجهي است.
مادرم خياط است./ او همه چيز مي دوزد./ انگشتانش را هم به روزگار دوخته است./ و شانه هايش را به بار آن. (يك مشت خاكستر محرمانه، ص ۵۲)
هنجارگريزي هاي زباني و دو پهلو گري هاي رايج، كمترين جايي را در سروده هاي ندايي نمي يابند. در دفتر دوم طنين رشته هاي كلام به ناتمامي زبان پايان مي دهد. چشم انداز اجتماعي شاعر به كنش هاي پيرامون خود خيره مي شود و آواي درونش را با روزگار زمانه خويش گره مي زند. اين امر،  او را از دل سپردگي هاي نافرجام و پرسه زني هاي بيهوده وا مي رهاند.
«يك مشت خاكستر محرمانه» با آن كه در جايگاه بالاتري نسبت به دفتر نخست قرار دارد و در مجموع دفتر شعر قابل توجهي است، اما تعداد شعرهاي متوسط آن اندك نيست.«دست هايت»، «انار»، «از سوي پنجره»، «چهار گمنام»، «طرح بيات يك خبر» و «فانوس» سروده هايي از اين دست هستند.

ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |