ترجمه: احمد هاشمي
زير ذره بين
هري ترومن مردي است كه اغلب اعراب او را به خاطر مشكل فلسطينيان سرزنش مي كنند، زيرا در انتخابات ۱۹۴۸ زماني كه تمامي سفراي ايالات متحده در كشورهاي عربي با او ديدار كردند تا به وي بگويند كه بايد موضع محتاطانه تري از طرف ايالات متحده در قبال قضيه مهاجرت يهوديان اروپا به فلسطين اتخاذ گردد و به نقطه نظرات جهان عرب با جديت بيشتري توجه شود، او رو به سوي سفرا كرد و گفت «آقايان، من بيش از ۵۰۰ هزار رأي دهنده يهودي دارم، اما يك رأي دهنده عرب هم ندارم».
شاهزاده تركي الفيصل بن عبدالعزيز السعود، رئيس سابق اداره اطلاعات عربستان سعودي چند ماه پيش در دانشگاه جرج تاون آمريكا، نطقي ايراد كرد كه از جهات گوناگون درخور تأمل و تعمق است. او در اين سخنراني بسياري از مسائل پشت پرده سياست خارجي اعراب و آمريكا و ديدار خود با ملاعمر رهبر گروه طالبان را واگويه كرد. متن كامل اين سخنراني به اين شرح است.
از اينكه امروز در اينجا هستم خوشحالم. من سخنراني خود را با تشكر از كسي كه باعث شده است من در اينجا باشم يعني دوست عزيزم باب اندروز آغاز خواهم كرد. اگر درست به خاطر داشته باشم در سال ۱۹۹۳ و در آغاز سال، پس از ۲۵ سال بي خبري از او، در خانه اي در جده نشسته ام كه تلفن شروع به زنگ زدن مي كند و شخصي مي گويد «سلام تركي، من باب» (صداي خنده حضار) و من گفتم «باب ديگر كيست؟» او گفت: »باب اندروز، آيا دوست داري با دانشجويان كلاس ۱۹۶۸ در كاخ سفيد تجديد ديدار كني؟» من هم گفتم «البته». اينگونه بود كه روابط ما پس از سالها از سر گرفته شد. من همچنين مايلم از دوستان همكلاسي ام از كلاس ۱۹۶۸ كه در اين سخنراني حاضر شده اند تشكر كنم، آنها نشان دادند كه تا چه حد در وقت خود بخشندگي و سخاوت
به خرج داده اند، من مي دانم كه بسياري از آنها مشتاق خارج شدن از اينجا و رفتن به Super Bowl هستند (خنده) من سخنراني خيلي كوتاهي خواهم داشت. من كلاس ۱۹۶۸ را كلاسي كه نفس نمي كشيد، مي نامم. فكر مي كنم شما بقيه ماجرا را مي دانيد. من مي خواهم تابويي را بشكنم، يك تابوي اجتماعي كه در عربستان وجود دارد، به اين معني كه من مي خواهم راجع به خودم صحبت كنم. انجام اين كار براي سعوديها و فكر مي كنم براي عربها و مسلمانان به طوركلي كار مشكلي است. ولي با توجه به اينكه من در دانشگاه جرج تاون بوده ام و دوستان زيادي از آمريكا دارم، شايد نسبت به ديگر سعوديها راحت تر مي توانم راجع به خودم صحبت كنم. من با تولد خودم شروع مي كنم. من در ۱۵ فوريه ۱۹۴۵ درست يك روز پيش از روزي كه ملك عبدالعزيز در يكي از
كشتي هاي مربوط به نيروي دريايي شما در درياچه هاي نمك درياي سرخ با رئيس جمهور شما، پرزيدنت روزولت ديدار كرد، متولد شدم. وقتي آن دو با يكديگر ديدار كردند، بر سر پاره اي مسائل براي همكاري درازمدت به توافق دست پيدا كردند كه اين توافقات سرآغاز يك دوستي زيبا بين مردم دو كشور محسوب مي شود.
موضوعي كه باعث شد ملك عبدالعزيز، پرزيدنت روزولت را مورد تحسين قرار دهد اين بود كه او روزولت را به عنوان شخصيتي مي ديد كه نه تنها توانمندي ايفاي نقش يك رهبر بزرگ براي يك كشور بزرگ را دارد، بلكه به عنوان كسي مي دانست كه به سخنان خود عمل مي كند. خواسته پادشاه عربستان از پرزيدنت روزولت اين موضوع بود: «ما خواهان مناسبات عالي با ايالات متحده هستيم زيرا ايالات متحده تنها ابرقدرت جهان است كه يك قدرت استعمارگر نمي باشد». جهان عرب در آن زمان توسط دو ابرقدرت استعمارگر بريتانيا و فرانسه اداره مي شد. ملك عبدالعزيز رهبر يكي از تنها دو كشور عرب بود كه در آن زمان مستقل بودند (عربستان سعودي و يمن). او به دنبال دوستي با بزرگترين قدرت بود تا مطمئن شود كه استعمارگري در خاورميانه از ميان خواهد رفت و خواهان كمك ايالات متحده براي دستيابي به اين هدف بود. موضوع ديگري كه او مي خواست در مورد آن با رئيس جمهور به مذاكره بپردازد، مسئله فلسطين بود. صحبت هايي بود مبني بر اينكه فلسطين بايد به مهاجران يهودي اروپا داده شود كه در حال مهاجرت از آنجا و اقامت در فلسطين و سرانجام ايجاد كشور اسرائيل بودند. شكايت اصلي ملك عبدالعزيز به پرزيدنت روزولت اين بود كه اگر آلمانها اين مردم (يهوديان) را كشتار كردند، چرا بايد سرزمين اعراب به آنها داده شود. او پرسيد «چرا شما بهترين سرزمين هاي آلمان را انتخاب نمي كنيد تا به آنها بدهيد؟» من فكر مي كنم پرزيدنت روزولت با اين سئوال غافلگير شده بود و نمي دانست كه چگونه به آن پاسخ دهد، ولي او يك تعهد بسيار قوي در مورد حقيقت زير داد: قبل از اينكه ايالات متحده هر نوع موضعي در قبال اين مسئله (مسئله فلسطينيان) بگيرد، پرزيدنت روزولت براي حصول اطمينان دوست عرب خود در ذينفع بودن تمامي طرفها در مورد تصميمي كه گرفته مي شود با آنها مشورت خواهد كرد. ملك عبدالعزيز فقيد اين قول را گرفت. در آن زمان اين قول سنگ بناي گسترش روابط روبه رشد عربستان سعودي و ايالات متحده شد. بدبختانه، پرزيدنت روزولت به ايالات متحده بازگشت و اگر اشتباه نگفته باشم در ماه آوريل مرد و هري ترومن به جاي او به قدرت رسيد. آنهايي از شما كه از تاريخ عرب اطلاع دارد، مي داند كه هري ترومن مردي است كه اغلب اعراب او را به خاطر مشكل فلسطينيان سرزنش مي كنند، زيرا در انتخابات ۱۹۴۸ زماني كه تمامي سفراي ايالات متحده در كشورهاي عربي با او ديدار كردند تا به وي بگويند كه بايد موضع محتاطانه تري از طرف ايالات متحده در قبال قضيه مهاجرت يهوديان اروپا به فلسطين اتخاذ گردد و به نقطه نظرات جهان عرب با جديت بيشتري توجه شود، او رو به سوي سفرا كرد و گفت «آقايان، من بيش از ۵۰۰ هزار رأي دهنده يهودي دارم، اما يك رأي دهنده عرب هم ندارم». او به روش خود ادامه داد و صرفاً به ايجاد اسرائيل كمك نكرد، بلكه با اتحاد شوروي در شناسايي زودتر اسرائيل به رقابت پرداخت. از آن زمان نه فقط يك احساس عمومي نااميدي بلكه تقريباً يك حالت رد و اعتراض در بين اعراب از آمريكا وجود داشته است. وقتي بزرگتر شدم و پا به سن نوجواني گذاشتم، روابط ما با ايالات متحده، بدون توجه به مسئله فلسطين در سطح بسيار عالي گسترش پيدا كرد. چرا؟ زيرا عربستان، آمريكا را به عنوان متحد استراتژيك و به عنوان متحدي كه در مواقع بحراني مي توان به آن اتكا كرد، به حساب مي آورد. موقعي كه من نوجوان بودم ايالات متحده به كمك خود به عربستان، با اجازه دادن به شركتهاي آمريكايي مانند شركتهاي نفتي براي گسترش فعاليتهاي نفتي خود، ادامه داد. ايالات متحده اصلي ترين محصول ما، نفت، را وارد مي كرد و همچنين كالاهاي خود را به ما مي فروخت. ولي عربستان در آن زمان عليرغم درآمد نفتي، كشور كوچك و فقيري بود. وقتي ۱۴ ساله شدم، توسط پدرم براي تحصيل به مدرسه لورنسويل در نيوجرسي فرستاده شدم. من هرگز روز اولي را كه به آنجا رفتم فراموش نخواهم كرد. من تنها بودم و شديدا ترسيده بودم ،مثل الان (خنده). به محض ورودم به خوابگاه احساس كردم كسي از پشت سر دستش را بر شانه هايم مي زند و ناگهان صداي بلند مرد جواني را شنيدم كه مي گفت «سلام! اسم من استيو كالاهان است. تو كه هستي؟» آن نوع احوالپرسي امروز در ذهن من باقي مانده است. به عنوان تصوير كاملي از آنچه كه آمريكايي ها هستند (خنده). آنها بسيار رك و صريح و بسيار ساده هستند و مي خواهند همه چيز را بدانند. اين رفتار او باعث شد كه من از كوره در بروم زيرا در عربستان سعودي شما هرگز از پشت سر به شانه هاي كسي ضربه نمي زنيد. در آخر رو به او كردم و گفتم: «اسم من تركي الفيصل است». او گفت: «اوه مثل يك بوقلمون روز
|
|
شكرگزاري؟» و من هم گفتم: «نه. برگرد خانه ات ما در روز كريسمس گوشت بوقلمون مي خوريم». استيو دوست خوبي براي من شد و در آن سالها كه من در لورنسويل گذراندم برايم بسيار آموزنده بود، زيرا با افراد زيادي آشنا شدم كه به دوستان خوبي براي هم تبديل شديم. برخي از آنها هنوز دوستان من هستند. مهمترين آن چيزهايي را كه ياد گرفتم اين است كه وقتي با آمريكايي ها صحبت مي كني، بايد صريح و روراست باشي. زيرا آنها از تو توقع اين كار را دارند و چه صريح باش يا نباش تو را در اين مسير قرار
مي دهند. من فكر مي كنم به همين علت است كه من دارم با شما به اين نحو صحبت مي كنم و تابوي صحبت كردن در مورد خودم را مي شكنم. من در اوايل سال هاي دهه ۱۹۶۰ كمي پيش از اينكه به دانشگاه جورج تاون بيايم به مدرسه لورنسويل آمدم. در آن سال ها كشور ما با مشكلات زيادي مواجه بود. ما بحران حكومتي داشتيم. وليعهد ما كه پدر من بود به علت اختلافاتي كه با پادشاه داشت از حكومت كناره گرفت. به علت سوء مديريت پادشاه، حكومت دچار ناكارآمدي و ورشكستگي شده بود. كشور ما به شكل معجزه آسايي از اين دوران خارج شد و خود را احيا كرد، زيرا در آن زمان اگر هر كدام از شما به ياد داشته باشيد و من مطمئن هستم كه بسياري از اساتيد در اينجا به خاطر دارند كه سوسياليسم عرب در خاورميانه در حال گسترش بود و همچنين نفوذ اتحاد شوروي روبه رشد گذاشته بود. دلايلي براي اين روند و نفوذ كمونيسم وجود دارد، من صرفاً اشاره اي به آنها خواهم كرد. در سال ۱۹۵۶ پرزيدنت ناصر رهبر ملي گراي مصر، خواهان ساخت سد اسوان براي ذخيره آب هاي نيل به منظورايجاد الكتريسيته در راستاي توسعه صنعتي و غيره بود. اولين كشوري كه او دست ياري خود را به سوي آن دراز كرد ايالات متحده بود. متأسفانه، او موفق به اين كار نشد. او درآن زمان به بانك جهاني و صندوق بين المللي پول روي آورد كه موفق به جلب حمايت آنان هم نشد. شوروي ها كه كمونيست هاي زيرك و حسابگري بودند از جا بلند شدند و گفتند: «ما سد اسوان را براي شما خواهيم ساخت.» و او هم با آن موافقت كرد. و اين امر(يعني موافقت ناصر با ساخت سد اسوان توسط شوري ها) ايالات متحده و متحدانش بريتانيا و فرانسه را ناراحت و خشمگين كرد. به دنبال اين تصميم، بريتانيا و فرانسه به منظور اشغال كانال سوئز، اسرائيل را در جنگ عليه مصر همراهي كردند. زيرا ناصر با هدف تأمين منابع مالي ساخت سد اسوان كانال سوئز را ملي كرده بود. اين تباني بين انگليسي ها، فرانسوي ها و اسرائيلي ها در واقع نقطه عطفي در خاورميانه بود، زيرا باعث شد تا به زودي قدرت اين دو كشور استعماري از خاورميانه ريشه كن شود. شما مي دانيد كه پس از جنگ سوئز چه كشوري بريتانيايي ها و فرانسوي ها را وادار به عقب نشيني كرد. اين كشور، ايالات متحده بود. زيرا در آن زمان پرزيدنت آيزنهاور از پذيرش ايده انگليسي ها و فرانسوي ها سرباز زد. آنها معتقد بودند كه بدون توسل به مذاكره يا ديپلماسي بايد ارتش هاي خود را به هر جايي كه بخواهند بفرستند تا به آساني بتوانند به آنچه مي خواهند دست پيدا كنند.
|
|
شما نمي توانيد تصور كنيد ميزان حمايت عمومي كه پرزيدنت آيزنهاور در آن زمان به علت اين موضع گيري خود به دست آورد چقدر زياد بود. حتي مصري ها كه عمدتاً نظرات منفي به سياست هاي ايالات متحده داشتند از اينكه شخصي مانند پرزيدنت آيزنهاور وجود داشت كه به انگليسي ها و فرانسوي ها بگويد كه از مصر عقب نشيني كنند، خرسند و خوشحال بودند. اكنون تاريخچه كوتاهي از سال هاي ۱۹۶۰ ترسيم شد، سال هايي كه همان طور كه گفتم به اين معنا بود كه كشورها در تنگناها و شرايط دشواري قرار داشت اين بحران ها در سال ۱۹۶۴ يعني سالي كه من به دانشگاه جرج تاون آمدم، پايان يافت. در اين سال ملك سعود به عنوان پادشاه عربستان سعودي بركنار شد و مردم با پادشاه جديد بيعت كردند. و من هرگز فراموش نخواهم كرد زماني را كه در اينجا درجرج تاون بودم كه فردي نزد من آمد و گفت:«آيا اخبار را شنيده اي؟» من گفتم «نه». او گفت: «اوه پدر تو پادشاه شده است.» من گفتم: «نه». او گفت: «بله» و كاملاً مطمئن بود.رئيس دانشكده در آن لحظه مرا صدا كرد و آنها شروع به بحث درمورد تأمين امنيت من كردند - حتي در آن روزها - كه من فرد موفقي نبودم، زيرا در آن روزها هرگز كسي را نداشتم كه به ويژه درجرج تاون از من پيروي و تبعيت كند(خنده). اين شورش اجتماعي در زماني بسيار حساس براي كشور پيش آمد، زيرا سوء مديريتي كه از اواخر دهه ۱۹۵۰ ادامه داشت، پايان يافت. كشور عربستان مي بايست براي پيشرفت معقول تر و ثبات بيشتردر توسعه يك نگاه رو به آينده مي داشت و همچنين مي بايست به گسترش روابط با دوستان خود در جهان از جمله ايالات متحده اقدام مي كرد. در سال هاي ۱۹۵۰ ۱۹۶۰،و ۱۹۷۰ به سرعت به گسترش روابط با ايالات متحده به عنوان حامي سياست هاي ايالات متحده در مقابله با كمونيسم مبادرت نمود. كمي بعد، قصد دارم رازي را كه پيش از اين به هيچ كسي نگفته ام براي شما تعريف كنم. به محض اينكه سال تحصيلي ۱۹۶۷ را در جرج تاون به پايان رساندم، متأسفانه زماني بود كه ما جنگ ۶ روزه را در خاورميانه شاهدبوديم. من مطمئن هستم كه بسياري از شما آن جنگ را به خاطر خواهيد آورد. براي ما در جهان عرب اولين مسئله فلسطين زماني رخ داد كه تراژدي ۱۹۴۸ اتفاق افتاده بود، اين تراژدي سه يا چهار بار ديگر اتفاق افتاد. زيرا سرزمين هاي بيشتري را در مقابل اسرائيل از دست داديم و فلسطيني هاي بيشتري از خانه هايشان آواره شدند و زمين هاي بيشتري توسط اسرائيل اشغال شد. شما نمي توانيد حالت سرخوردگي كامل و احساس شكستي را كه در نتيجه آن جنگ دنياي عرب را در بر گرفته بود تصور كنيد. در سال هاي ۱۹۵۰ و اوايل ۱۹۶۰ رهبران ملي گرا مانند پرزيدنت ناصر با استفاه از اغراق نمايي و رسانه هاي جمعي و انواع ابزارهاي تحريك احساسات مردم تمامي آن كارها را انجام دادند. متأسفانه مهمترين چيزي كه آنها مديريت نكردند اين بود كه پي ببرند چرا اسرائيل دست بالا را داشته است. اطلاعات در اسرائيل فوق العاده بد بود. دانش اسرائيل كاملاً مسامحه كار و بي مبالات بود. هيچ كس توجهي به اين امرنكرد. در عوض، مشكل فلسطين به عنوان ابزاري براي دستيابي به اهداف سياسي در خاورميانه مورد استفاده قرار گرفت. من در سال ۱۹۶۷ جرج تاون را ، قبل از اينكه فارغ التحصيل شوم ترك كردم و اصلي ترين دليل اين كار اين بود كه من از آنچه كه در جنگ ۱۹۶۷ اتفاق افتاد سرخورده بودم. اين رويداد ناكامي و شكستي همه جانبه براي تمامي ما در جهان عرب بود. مي بينم كه دوستان عرب من كه در اين مكان حضور دارند، سرخود را به علامت تأييد اين حرف تكان مي دهند. اين تنها راهي بود كه ما مي توانستيم دنبالش بگرديم.
|
|
پس از اينكه جرج تاون را ترك كردم، در سال هاي ۱۹۷۰، مطالعاتي در بريتانيا انجام دادم، و وقتي براي كار در عربستان برگشتم، به پيش پدرم رفته و مانند بسياري شروع به گفتن عبارتي «در مورد كار ...» كردم، به اين معنا كه خواستم او به من در مورد اينكه چه كاري بايد انجام دهم توصيه اي كند. او فهميد كه من درخواست شغلي را از او دارم سرش را به طرف من چرخاند و نگاهي به من انداخت و در حالي كه چشم راست خود را به طرف من بالا مي آورد، نگاهي به من انداخت و گفت: «من به هيچ يك از برادران تو شغلي فراهم نكرده ام. بنابراين خودت دنبال شغل براي خودت باش» (خنده). خوشبختانه، ديگراني بودند كه بيشتر در فكر من بودند و من به عنوان مشاور ديوان سلطنتي به كار گرفته شدم و پس از آن در سال ۱۹۷۷ به عنوان رئيس سازمان اطلاعات عربستان منصوب شدم. در سال هاي ۱۹۷۰ وضعيت كشور عربستان به علت انفجار درآمدهاي نفتي از حالت تنگنا و فقر و كمبود منابع به حالت فراواني ثروت و بهبود وضعيت بهداشت و زندگي تغيير پيدا كرد. اين انفجار به علت پيامد جنگ رمضان و يا آنچه كه در كشور شما عمدتاً جنگ «يوم كيپور»ناميده مي شود، بلكه به علت اينكه قيمت هاي نفتي در سال هاي ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ به طور غير منتظره اي كاهش يافته بود، پيش آمد. بازار نفت حالت غيرطبيعي به خودگرفت و قيمت نفت را بالا برد كه به جاي فروش هر بشكه به قيمت ۱۶ تا ۱۷ دلار، قيمت هر بشكه به ۴۰ دلار افزايش يافت.
يكي از برادران من در آن زمان به عنوان معاون وزير نفت مشغول به كار بود. او نشستي با وزير نفت داشت كه در آن تلاش كردند مشخص كنند كه درآمدهاي نفتي عربستان سعودي براي آن سال چه ميزان است. سال ۱۹۷۴ بود و در آن روزها، ماشين حساب و كامپيوتري وجود نداشت. هر كاري با دست انجام مي شد. آنها در صدد بودند ميزان درآمدها را محاسبه كنند. چه تعداد بشكه نفت توليد مي كنيم؟ به آنها گفته شد پنج يا شش ميليون بشكه در آن زمان. بشكه اي چند دلار مي فروشيم؟ در نهايت آنها به اين رقم رسيدند: «خداي من! درآمدي بالغ بر ۲۰ ميليارد دلار داريم». براي آنها و براي من ۲۰ ميليارد دلار در آن روزها براي كشوري كه در طول تمام مدت ۳۰ سال قبل از آن بيش از ۱۰ ميليارد دلار درآمد از نفت عايدش نشده بود رقمي نجومي بود. اصلي ترين نگراني در آن زمان اين بود كه اين مبلغ چگونه هزينه شود. چه تعداد جاده مي توانيم درست كنيم؟
|
|
چه تعداد بيمارستان و چه تعداد مدرسه مي توانيم درست كنيم؟ چه تعداد دانشجو مي توانيم به خارج اعزام كنيم؟ واقعيت اين است كه از سال ۱۹۷۰ وقتي كه ما اولين برنامه پنج ساله خود را اجرا كرديم تا سال ۱۹۸۵- كه پنج برنامه پنج ساله بدست مي دهد- كشور از مازاد بودجه به كسري بودجه دچار شد. اكثر آن پول ها صرف توسعه عربستان سعودي شد به طوري كه به جايگاه امروزي خود رسيد. آنهايي كه از جرج تاون آمده و من را در عربستان ملاقات كردند، ديدند كه زير ساخت هاي عربستان سعودي اغلب در سال هاي ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ ايجاد شده اند. حول و حوش اين زمان، در جهان عرب تغييري در حال روي دادن بود كه ما در عربستان دقيقاً به آن توجه داشتيم. بسياري ديگر هم به آن توجه داشتند و آن تغيير افول به اصطلاح سياست هاي سوسياليستي ملي گرايانه در جهان عرب بود. من فكر مي كنم اين رويداد عمدتاً به خاطر مرگ جمال عبدالناصر فقيد كه طرفدار اصلي اين نوع سياست بود، اتفاق افتاد. ملك فيصل، كه درود خدا بر او باد، پس از آن مدت زيادي زنده نماند، زيرا در سال ۱۹۷۵ كشته شد و ملك خالد جانشين او شد.
(پادشاه كنوني، ملك فهد، وليعهد شد). در آن روزها، مشكلاتي كه ما در جهان عرب با آنها مواجه بوديم با وجود افزايش درآمدهاي نفتي بسيار عظيم بودند. پيش از همه مسأله فلسطين هنوز لاينحل باقي مانده بود. عليرغم بيانيه هنري كيسينجر كه اشعار مي داشت «ما در مسيري هستيم تا تمامي ابعاد بحران در خاورميانه را از بين ببريم و بنده به عنوان هنري كيسينجر قصد دارم يكي از افرادي باشم كه اين كار را انجام خواهند داد»، مسأله فلسطين هنوز لاينحل باقي مانده بود. ادامه دارد